بایگانی دستهها: ویدیو
روضه خوانی اهل تسنن رو اگر نشنیده اید بشنوید
دو دیدگاه در مورد ازدواج دختر علی با عمر
شوخی هیئتی
ملای شیعه میگوید تجاوز به زنان اسرا حق مسلمین است
رقص در حرم
رقص با آهنگ کویتیور
قتل عام گروهی شیعیان در عراق توسط اهل تسنن
سقوط دومینویی اسلامی
چرا نماز امنیت جنسی را به خطر می اندازد
سر بریدن یک شیعه توسط سنی ها در عراق
مارمولک خوری اعراب مسلمان
شرط خوب شدن خمیر پیتزا!!
چکامه بابک، دلاور آزربایجان
بابک دست هایش
بسته بود از پشت
اما مشت
جامه اش از جنس خون و
جام اش از خمخانه زرتشت
خسته تن- جان در خطر- آزرده دل- خاموش
مهر را در سینه مى پرورد
کینه را در خویشتن مى کشت
ارغوان دیدگانش
با شفق ها و شقایق هاى میهن
گفتگو مى کرد
تیرباران نگاهش بارگاه معتصم را
زیر و رو مى کرد
دل
به فرمان دلیرى داشت
ترس را
بى آبرو مى کرد
اهرمن
از خشم مى لرزید
دژ دل و دژ خو و دژ آهنگ
بانگ زد، با واژه هائى زشت و بى فرهنگ…
اى سگ، اى زندیق
کام ات چیست؟
اى موالى اى عجم
سوداى خام ات چیست؟
پس چرا از ما نمى ترسى؟
پس چرا بر خود نمى لرزى؟
بابک اما
رأى دیگر داشت
کشتى ى اندیشه در دریاى دیگر داشت
در نگاهش مرگ آسان مى نمود اما
زندگى در ذهن او معناى دیگر داشت
زیر لب
نجواى دیگر داشت
زنده باید بود و شادى کرد
مام بوم خویش را باید نگهبان بود
با پیام راستى
با مردمان بایست رادى کرد
اهرمن فریاد زد
افشین
چه مى گوید؟
و افشین- آه افشین- واى افشین
آن گنهکار پریشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونى ى تاریخ
آن همان آکنده از هر گند
آن همان بى ریشه بى پیوند
شرمسار از کرده خود-
سر به زیر افکند
اهرمن با تیزخندى گفت
البابک هراسانا؟
و بابک آن گو نستوه
آن ستوه سبلان کوه
آن اسطوره بیگانه با اندوه
آن آئینه دار مزدک و مانى
چشم در چشم ستم فریاد زد
بسیار آسانا!!
اهرمن فریاد زد
جلاد…
و آن دژخیم…
همان آینه دار مکتب بیداد
با یک ضربه از پهلو
چنان زد تا که خون فواره زد از مقطع بازو
تهمدل درهم کشید ابرو
سهمدل خر خنده زد بر او
آسمان کى مى برد از یاد
آندمى که شیون شمشیرها
پیچید در بغداد
و بابک- آه بابک- باز هم بابک
تا نبیند اهرمن سرخى ى او را زرد
تا نخواند از نگاهش درد
تا نه پندارد که پایان یافت این آورد
چهره را
با خون ناب و تابناکش
ارغوانى کرد
و آنگاه…
تا نیفتد پیش پاى اهرمن
خود را به پشت انداخت
چشم ها را بست
شهپر اندیشه را واکرد
بال در بال هماى عشق
گشت و گشت و گشت تا جان را
بر فراز کشور جانانه پیدا کرد
هر طرف هر سو نگه افکند
یک طرف کورش- سیاوش- کاوه چون خورشید
سوى دیگر رستم و گرد آفرید و آرش و جمشید
و با نورافکن امید
پیرتوس و خیزش یعقوب را هم دید
و دیگر گاه…
بر لبانش خنجر لبخند
چشم در چشم هزاران بابک آزاد یا دربند،
با آسودگى جان باخت
او روانش را ز ننگ بندگى پرداخت
تا ز خشت جان پاک خویش
ایران ساخت
ایران ساخت
ایران ساخت
از مسعود سپند