بایگانی برچسب‌ها: حجت-الله-نیکویی

الهیات انتقادی، حجت الله نیکویی

تحقيقی بودن اصول دين،پيش‌فرض‌ها و لوازم منطقی

مقدمه

در فرهنگ دینی ما مسلمانان «تحقیقی بودن اصول دین» از بدیهات اولیه شمرده می‌شود و تقریبا هیچ‌كس، عالم یا عامی، در آن شكی نمی‌ورزد و خدشه‌ای وارد نمی‌كند. در ابتدای بیشتر رساله‌های عملیه مراجع تقلید بر روی این موضوع تاكید و گفته شده است كه:

تقلید در اصول دین جایز نیست و مسلمان باید در این مورد تحقیق كند و اصول دین را با دلیل و برهان بپذیرد.

حكم عقل و وجدان انسان نیز البته جز این نیست، یعنی تقلید و تعبد كوركورانه، آن هم در مسائل مهم و سرنوشت‌سازی چون انتخاب دین، مخالف عقل و وجدان و فطرت انسان است و دینداران نیز به همین دلیل «تحقیقی بودن اصول دین» را پذیرفته‌اند، نه به خاطر آنكه فقیهان بدان فتوا داده و یا حكم كرده‌اند. به عبارت روشن‌تر، تحقیقی بودن اصول دین، خود تقلیدی نیست، بلكه یك اصل كاملاً بدیهی است كه عقل همه آدمیان از جمله دینداران آن را تأیید می‌كند.

بسیار خوب، تا اینجا مشكلی وجود ندارد، اما نكته بسیار مهمی كه معمولاً مورد غفلت قرار می‌گیرد این است كه تحقیقی بودن اصول دین پیش‌فرض‌ها و لوازم منطقی خاصی دارد كه بدون توجه نظری و پایبندی عملی به آنها نمی‌توان به‌گونه‌ای جدی و با صداقت دم از عدم جواز تقلید و لزوم تحقیق در اصول دین زد. من در این نوشتار می‌كوشم تا به اندازه وسع ناچیز خودم مسئله را باز كنم و به دنبال آن آزمونی ساده برای تشخیص جدیت و صداقت قائلان به این شعار زیبا و عقل‌پسند ارائه دهم.

پیش‌فرض‌ها

وقتی می‌گوییم در اصول دین باید تحقیق كرد و آنها را با دلیل و برهان پذیرفت، این بدان معناست که حجّیت عقل مستقل و خود‌بنیاد را از پیش به رسمیت شناخته‌ایم، یعنی قبول كرده‌ایم كه هر انسانی فارغ از هر نژاد، طبقه، جنس، دین، مذهب و … دارای عقلی است كه با بكار بستن آن علی‌الاصول می‌تواند به شناخت جهان و انسان نایل آید و دست‌كم در مواردی به حقیقت دست یابد. در این پیش‌فرض، برخی از مواردی كه بشر می‌تواند با استفاده از عقل خود حقیقت را كشف كند عبارتند از: وجود یا عدم وجود خدا، واقعیت داشتن ارسال رسل توسط خدا و اینكه آیا پیامبر اسلام (به عنوان مثال) واقعاً پیامبری الهی بوده است یا نه. این پیش‌فرض را می‌توان با تعبیری دیگر هم بیان كرد و آن اینكه حق و باطل اموری ماقبل دینی و یا برون‌دینی‌اند؛ وقتی می‌گوییم «باید دین حق را برگرفت و دین باطل را رها كرد» معنای سخنمان این است كه دین را با حق می‌سنجند، نه حق را با دین. پس معیار حق بودن یا نبودن دین، امری برون‌دینی و مستقل از دین است.

پیش‌فرض دوم به رسمیت شناختن فردیت آدمی یا به عبارت روشن‌تر استقلال فكری و شخصیتی او است. در این پیش‌فرض،‌ عقل هركس برای خودش حجت است نه برای دیگری؛ چراكه در غیر این صورت كار به تقلید در اصول دین می‌كشد و این خلاف فرض است. هركس باید خودش (و در حد توانی كه دارد) تلاش كند و با مطالعه و تحقیق و اندیشیدن در اصول دین، به نتیجه‌ای برسد كه در نظر خودش مستدل و قابل‌قبول است. ممكن است یك فرد عامی با دلایلی كه در نظر ما ضعیفند، به نتیجه‌ای خلاف اعتقاد ما رسیده باشد، اما همان نتیجه برای خودش حجت است و ما فقط هنگامی می‌توانیم از او توقع تجدیدنظر در عقیده‌اش را داشته باشیم كه بتوانیم با دلایل قوی‌تر و معتبرتر او را قانع و به خطای فرضی‌اش واقف كنیم. او نیز در مواجهه با مخالفان فقط هنگامی باید دست از عقیده‌اش بردارد كه دلایل آنها را قانع‌كننده و قابل‌قبول بیابد، نه اینكه به صرف برتری علمی آنها و یا هر علت دیگری مرعوب شود و از رای خود عدول كند، چنین روشی با تحقیقی بودن اصول دین ناسازگار است.

اما پیش‌فرض سوم هنگامی بر ما آشكار می‌شود كه به معنای واژه «تحقیق» توجه كنیم. تحقیق به معنای تلاش و جستجو برای یافتن حقیقت و یا دست‌كم نزدیك شدن به آن است؛ پس وقتی می‌خواهیم در موضوعی خاص، مثلاً وجود یا عدم وجود خدا تحقیق كنیم، از پیش‌ پذیرفته‌ایم كه حقیقت در این مورد هنوز برای ما معلوم نیست و باید با تحقیق و مطالعه و تأمل و تعمق فراوان بفهمیم كه بالاخره خدا وجود دارد یا نه. به تعبیر دقیق‌تر، ما در ابتدا نسبت به وجود خدا شك داریم و نمی‌‌دانیم كه آیا خدا وجود دارد یا نه، همین شك اولیه محرك تلاش ما برای رسیدن به حقیقت (از طریق تحقیق) می‌شود. در مورد دیگر اصول دین مانند نبوت نیز مطلب از همین قرار است. وقتی به عنوان مثال می‌خواهیم در مورد نبوت پیامبر اسلام تحقیق كنیم، از پیش پذیرفته‌ایم كه معلوم نیست پیامبر اسلام واقعاً پیامبری الهی بوده است، چراكه ما هنوز خودمان در این مورد تحقیق نكرده‌ایم و تحقیقات دیگران هم هرچند ممكن است در روند تحقیقات ما مفید و سودمند باشد، اما برای ما حجّیتی ندارد. فراموش نكنیم كه ما نمی‌خواهیم در این مورد از دیگران تقلید كنیم، بلكه می‌خواهیم خودمان با تحقیق و مطالعه و اندیشیدن به نتیجه برسیم. شك و تردید در مورد آنچه از دوران كودكی و با القائات و تبلیغات فراوان به ما آموخته‌اند، نه تنها مبنایی كاملاً معقول و منطقی و اخلاقی و حتی شرعی دارد، بلكه تنها محرك واقعی ما برای تحقیق و مطالعه در اصول دین (یا هر موضوع دیگری) است.

در تعریف واژه تحقیق، یك نكته دیگر هم نهفته است كه شاید تعبیر دیگری از همان نكته‌ای باشد كه در بالا آمد و آن اینكه: نتیجه تحقیق از پیش معلوم نیست، بلكه پس از تحقیق معلوم می‌شود. وقتی در موضوعی خاص شروع به تحقیق می‌كنیم، معلوم نیست كه نتیجه تحقیق ما به كجا می‌انجامد، حتی ممكن است در مواردی هیچ‌گاه نتوانیم به نتیجه برسیم. به عنوان مثال وقتی در مورد وجود خدا شروع به تحقیق و مطالعه می‌کنیم، نتیجه تحقیق ما به حصر عقلی یكی از حالت‌های زیر از آب درمی‌آید:

الف) خدا وجود دارد.

ب) خدا وجود ندارد.

ج) عدم حصول نتیجه‌ای قطعی و بنابراین حكم به تعلیق دادن

اما نكته مهم این است كه در ابتدا و یا در حین تحقیق معلوم نیست كه به کدام‌یک از این نتایج خواهیم رسید. اینكه دیگران، هرچقدر هم عالم و فیلسوف باشند، در تحقیقات خود (به عنوان مثال) به این نتیجه رسیده‌اند كه «خدا وجود دارد» ، منطقاً نتیجه نمی‌دهد كه ما نیز به همان نتیجه خواهیم رسید. هركس باید متكی به تحقیقات و مطالعات و تفكرات خود باشد، نه دیگران (هرچند بدون شک استفاده علمی از تحقیقات دیگران هیچ اشكالی ندارد). بازهم فراموش نكنیم كه اصول دین تحقیقی است، نه تقلیدی!

چهارمین (و شاید مهم‌ترین) پیش‌فرض تحقیقی بودن اصول دین عبارت است از ضرورت معقول‌سازی عمل به فروع دین. به عبارت دیگر، گویی از پیش فرض كرده‌ایم كه عمل به فروع دین (مانند نماز خواندن، روزه‌گرفتن، حج رفتن، رعایت حجاب به شكلی خاص، جهاد و به طور كلی شعائر و مناسك دینی) هنگامی معقول است و معنا دارد كه ابتدا بعضی مقدمات جهان‌شناختی مانند وجود خدا، نبوت پیامبر اسلام، آسمانی بودن قرآن، واقعیت داشتن‌ معاد و … را از پیش قبول كرده باشیم، وگرنه اگر بنا به فرض، خدایی وجود نداشته باشد و یا پیامبر اسلام به معنای واقعی پیامبری الهی نبوده و یا معادی در كار نباشد، نه تنها الزامی در انجام بسیاری از آداب و مناسك دینی وجود ندارد، بلكه گاهی انجام چنین اعمالی نامعقول و بی‌معنا خواهد بود. البته در اینجا بیشتر «الزام به انجام تكالیف دینی» مورد بحث است، وگرنه انجام برخی از این تكالیف و یا آداب و مناسك دینی از روی علاقه شخصی بحث‌دیگری است.

پی‌آمدها و لوازم منطقی 

اما لوازم و پی‌آمدهای منطقی «تحقیقی بودن اصول دین» هنگامی آفتابی می‌شود كه به دو نكته مهم توجه كنیم:

الف) روش تحقیق: منظور من در اینجا روش تحقیق به مفهوم علمی آن نیست، بلكه اشاره به دست‌کم یك شرط لازم در تحقیق (خصوصاً در حوزه اصول دین) است كه اگر رعایت نشود، تحقیق به معنای واقعی صورت نمی‌گیرد و آن عبارت است از: مطالعه و تأمل و تعمق در دلایل و براهین طرفین دعوا. وقتی می‌خواهیم (به عنوان مثال) در مورد وجود یا عدم وجود خدا تحقیق كنیم، ابتدا باید هم دلایل قائلان به وجود خدا را بخوانیم و بشنویم و هم دلایل معتقدان به عدم وجود خدا را؛ آنگاه پس از مطالعه دلایل دو طرف دعوا، با استفاده از ضوابط و قواعد علمی، عقلی و منطقی بین آن دو قضاوت كنیم. چراکه معتقدان و منكران وجود خدا هركدام برای خود دلایل و براهینی اقامه كرده و به دلایل و براهین طرف مقابل خود نقد زده‌اند و به نقدهای متقابل همدیگر نیز پاسخ‌هایی داده‌اند. بدون مطالعه مجموعه این مباحث نمی‌توان به قضاوتی معقول و منطقی رسید. همین سخن را در مورد دیگر اصول دین مانند نبوت پیامبر اسلام نیز می‌توان گفت. مسلمانان معتقد به نبوت پیامبر اسلام هستند، در حالی كه پیروان ادیان دیگر چنین اعتقادی ندارند. هم عالمان اسلام و هم عالمان دیگر ادیان برای مدعای خود دلایل و براهینی دارند. اگر قرار باشد كه هنگام تحقیق در مورد نبوت پیامبر اسلام فقط به سخنان عالمان اسلام گوش كنیم و از دلایل و براهین مخالفان و منتقدان خبر نگیریم، مانند قاضی‌ای عمل کرده‌ایم که فقط به سخنان یك طرف دعوا گوش داده و بر همان مبنا حكم كرده است. چنین قضاوتی با عقل و اخلاق و عدالت ناسازگار است و معلوم نیست كه به حقیقت اصابت كرده باشد. مطالعه دلایل یك طرف دعوا و بی‌اعتنایی نسبت به دلایل طرف مخالف، به معنای این است كه در تحقیق خود جدی و صادق نیستیم و از پیش قصد كرده‌ایم كه به نتیجه‌ای خاص برسیم؛ این جز خودفریبی چیز دیگری نیست.

ب) زمان بردن تحقیق: تحقیق در هر موضوعی، به‌ویژه اگر قرار بر رعایت شرط لازمی می‌باشد كه در بند فوق (الف) آمد، زمان می‌برد و این نكته بسیار مهمی است و مهم‌تر از آن این است كه اصولاً از پیش نمی‌توان مدت‌زمان لازم برای رسیدن به نتیجه را تعیین كرد. توجه به این نكته به‌ویژه در دوران معاصر كه تعداد منابع فلسفی و كلامی موافقان و مخالفان اصول دین بسیار زیاد است و روز به روز نیز بر تعداد، عمق و غنای این منابع افزوده می‌شود، از اهمیت خاصی برخوردار است. امروزه در كنار انبوهی از منابع فلسفی و کلامی  مسلمین كه در آنها بر حقانیت مبانی اندیشه اسلامی استدلال شده است، صدها كتاب و هزاران مقاله از طرف مخالفان در نقد اصول دین اسلام و اثبات ادیان و مكاتب دیگر نیز یافت می‌شود و پیداست كه با خواندن دو یا چند كتاب از طرفین دعوا نمی‌توان به نتیجه‌ای مطمئن و معتبر رسید. اگر واقع‌بین باشیم، خواهیم دید كه تحقیق در اصول دین شاید سالیان دراز به طول انجامد و حتی ممکن است هیچ‌وقت به نتیجه قطعی و نهایی نرسد.

شاید ذكر یك نكته مهم در اینجا لازم باشد. فرض كنیم یك بودایی با خواندن ترجمه هندی قرآن و چند كتاب در اصول عقاید اسلامی به این نتیجه برسد كه اسلام دین حقی نیست. موضع یك مسلمان در این مورد چیست؟ این موضع‌گیری را می‌توان چنین خلاصه كرد:

اولاً قرآن و متون اولیه و معتبر اسلامی در حوزه‌های تفسیر، فلسفه، كلام، اخلاق، تاریخ و فقه اسلامی به زبان عربی نگاشته شده‌اند و بدون آشنایی عمیق با زبان و ادبیات عربی نمی‌توان در این متون تحقیق كرد و ثانیاً تعداد این متون دست‌اول و معتبر بسیار فراوان است و با خواندن دو یا چند كتاب (خصوصاً اگر ترجمه و دست‌چندم باشند) نمی‌توان به شناختی صحیح و عمیق از اسلام و قرآن رسید. بنابراین قضاوت آن فرد بودایی در مورد اسلام سطحی و شتابزده بوده و از اعتبار علمی برخوردار نیست.

بسیار خوب، این موضع‌گیری كاملاً درست و منطقی است، اما آیا همین سخن را در مورد روش شناخت آیین‌بودا و یا ادیان و مذاهب دیگر هم نمی‌توان گفت؟ آیا خود مسلمانان هم در هنگام تحقیق در اصول دین و مطالعه ادیان و مذاهب دیگر نباید همین اصل را رعایت كنند؟ پاسخ آشكار است، ما نیز بدون مطالعه عمیق و وسیع متون دست‌اول آیین بودا (یا هر آیین دیگری) نمی‌توانیم در مورد آن آیین قضاوت كنیم. اما اولاً آن متون به زبان‌های چینی، هندی یا ژاپنی نوشته شده‌اند و برای مطالعه و درك صحیح از بودیسم باید با این زبان‌ها آشنا شویم، و ثانیاً تعداد متون معتبر و دست‌اول آنها هم بسیار فراوان است و كتاب بودا هم تفسیرهای معتبر متعددی دارد كه بدون مطالعه آنها نمی‌توان به درك درست و عمیقی از این آیین رسید. اما آموختن زبان و ادبیات هندی یا چینی و مطالعه منابع علمی آیین بودا سال‌ها طول می‌كشد و اگر بخواهیم در مورد همه ادیان و مذاهب و مكاتب دینی و غیردینی این روش علمی را بكار بندیم، شاید نیاز به چند صد سال عمر داشته‌باشیم!

من این نكته را فقط به این منظور مطرح كردم تا بگویم كه اولاً قاعده طلایی اخلاق در تحقیقات علمی هم قابل پیاده شدن است و ثانیاً كار تحقیق در اصول دین صداقت، جدیت و صبر و حوصله شگرفی می‌طلبد و با مطالعه چند كتاب و مقاله تمام نمی‌شود. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم كه مطالعه جدی و عمیق همه ادیان و مذاهب (كه تعدادشان به صدها می‌رسد) و مقایسه و انتخاب بهترین آنها اصولا امكان‌پذیر نیست و بنابراین حتی اگر پس از سالها مطالعه و تحقیق در مورد اصول دین، به نتیجه‌ای خاص رسیدیم، نباید آن را حقیقت نهایی و نهایت حقیقت تلقی كنیم.

اگر مجموعه نكاتی كه تاكنون گفتم مورد پذیرش واقع شده باشند، پی‌آمدها و لوازم منطقی مدعای تحقیقی بودن اصول دین به‌راحتی آشكار می‌‌شوند. در اینجا فقط به چند مورد اشاره می‌كنم:

1) شك در مبانی اندیشه دینی برای هر فردی كه در اصول دین تحقیق نكرده و دینش را از پدر و مادر و محیط به ارث برده، نه‌تنها جایز، بلكه به یك معنا واجب است، چرا كه اولاً تقلید و تعبد كوركورانه در اصول دین (به حکم عقل و وجدان و فطرت بشری و حتی شرع) جایز نیست و ثانیاً بدون شك و تردید در آنچه آدمی به عنوان اصول دین از آباء و اجداد خود به ارث برده و با تقلید از محیط و اجتماع خود كسب كرده، انگیزه‌ای واقعی برای تحقیق بوجود نمی‌آید و تحقیق به معنای واقعی آغاز نمی‌شود. بنابراین اگر می‌خواهیم مردم و به‌ویژه جوانان به معنای واقعی و با جدیت و انگیزه قوی در اصول دین تحقیق كنند، به‌جای بمباران تبلیغاتی و القاء مكرر و ملال‌انگیز اعتقادات دینی، به فرزندان و جوانانمان كمك كنیم تا در این اعتقادات ارثی و تقلیدی شك كنند و بیندیشند كه ممكن است حق و حقیقت در جای دیگری باشد. چراكه تا این تشكیک به معنای واقعی و جدی صورت نگیرد، انگیزه‌ای برای تحقیق در اصول دین بوجود نمی‌آید. حتی آنها هم كه در اصول دین خود تحقیق كرده و به نتیجه‌ای خاص رسیده‌اند، نباید جزمیت به‌خرج دهند و پرونده اصول دین را مختومه اعلام كنند. آنها نیز باید بدانند كه ممكن است تحقیقاتشان ناقص و یا نادرست بوده و لذا نباید به نتیجه حاصله اطمینان قطعی و جزمی داشته باشند. در عالم اندیشه و تفكر پرونده هیچ موضوعی را نمی‌توان و نباید مختومه اعلام كرد.

2) نهاد آموزش و پرورش نیز به جای تدریس اجباری و تحمیل اعتقادات یك دین خاص به دانش آموزان باید روحیه تحقیق و مطالعه و جستجوی حقیقت را در آنها پرورش دهد و از تلقین و القای یك‌سویه دینی خاص به كودكان و نوجوانان بی‌دفاع پرهیز كند. پدر و مادر نیز در ترتیب فرزند خود باید همین استراتژی را در پیش گیرند. این نكته توضیح دقیق‌تری می‌طلبد. فردی كه از همان ابتدای كودكی و در طول دوران رشد و بلوغ و تحصیل در دبستان و راهنمایی و دبیرستان، تحت بمباران تربیتی و تبلیغاتی و القائات یك‌طرفة پدر و مادر، معلم، تلویزیون، رادیو و … قرار می‌گیرد و از در و دیوار محیط زندگی‌اش تبلیغ یك اعتقاد خاص (مثلا اسلام) می‌بارد، پس از رسیدن به سن رشد و بلوغ دیگر نمی‌تواند (و یا به‌سختی می‌تواند) در درستی این آموخته‌ها و اعتقادات شك كند و انگیزه لازم برای تحقیق در اصول دین را بدست آورد. بنابراین حاصل و نتیجه نظام‌ تربیتی و آموزش و پرورش مذكور، بوجود آمدن روحیه تعصب و جزمیت كوری است كه به‌شدت مانع تحقیق در اصول دین می‌شود. كسی كه چنین بار آمده است، نیازی به تحقیق در اصول دین احساس نمی‌كند، چراكه گمان می‌كند دین و آیین حق همان است كه از كودكی تاكنون به او آموخته‌اند. سری به جوامع دیگر با ادیان و مذاهب دیگر بزنید و با جوانان و بزرگسالان آنها گفتگو کنید تا این واقعیت بر شما مکشوف افتد.

3) كسی كه تقلید را كنار گذاشته و شروع به تحقیق در اصول دین كرده است، تا زمانی كه به نتیجه نرسیده باشد، عقلاً، اخلاقاً و حتی شرعاً هیچ الزامی برای انجام دستورات شرعی یا مناسك دینی ندارد، چراكه هنوز برایش معلوم نشده است كه آیا اصولاً خدایی وجود دارد یا نه، و آیا (به عنوان مثال) پیامبر اسلام واقعاً پیامبری الهی بوده است یا نه، و آیا پس از او هم پیامبری آمده است یا نه. به عبارت دیگر، چنین كسی هنوز برایش معلوم نشده است كه آیا دین ریشه در واقعیت دارد یا ساخته اوهام بشری است، و اگر دین از حقیقی برخوردار است، از میان ادیان كنونی كدام حق و كدام باطل است. آشكار است كه تا پاسخ این پرسش‌ها با تحقیق كافی (و نه از روی تقلید) برایش معلوم نشود، نمی‌داند كه آیا اصولاً باید دیندار بود یا بی‌دین، و اگر باید دیندار بود، از كدام دین باید پیروی كرد: یهودیت، مسیحیت، اسلام، ادیان شرقی مانند بودیسم، آیین هندو و…؛ پس نه تنها شخص محقق خود را ملزم به رعایت هیچ‌کدام از قوانین و آداب دینی و شرعی خاص (كه مربوط به دینی خاص مثلاً اسلام است) نمی‌بیند، حكومت و جامعه دینی (به‌ویژه عالمان و فقیهان) نیز به هیچ وجه نباید او را ملزم به انجام این امور كنند، چرا كه این تحمیلی ناروا و غیرمنطقی و غیرعادلانه است.

4) تحقیق در اصول دین به معنای واقعی هنگامی میسر می‌شود كه دسترسی به دلایل و براهین موافقان و مخالفان اندیشه دینی به‌یکسان میسر باشد و این مستلزم آزادی مخالفان در چاپ و نشر و طرح نظرات خودشان است. اگر قرار بر این باشد که چاپ و نشر كتاب‌ها و منابع علمی مخالفان تحت عنوان ترویج كتب ضاله ممنوع و مستوجب مجازات باشد و (به بهانه جلوگیری از گمراه شدن جوانان و تشكیك در ایمان مردم) جلوی اظهار نظر مخالفان گرفته شود، تحقیق در اصول دین ناممكن می‌شود. اگر واقعاً و صادقانه معتقد به تحقیقی بودن اصول دین هستیم و اگر واقعاً به دنبال حقیقت می‌گردیم و حقیقت برایمان مهمترین و بزرگترین ارزش است، پس باید به صاحبان همه اندیشه‌های مخالف، آزادی بدهیم تا نظرات خود را آزادانه مطرح كنند و محققان بتوانند در پرتو تضارب آراء به حقیقت برسند و یا به آن نزدیك شوند. نمی‌توان به كسی گفت كه در مورد نبوت پیامبر اسلام تحقیق كن، اما فقط كتاب‌هایی را بخوان كه در اثبات نبوت پیامبر اسلام نوشته شده‌اند. نمی‌توان به كسی گفت درباره امامت تحقیق كن، ولی فقط كتاب‌هایی را بخوان كه در اثبات امامت امام علی(ع) نوشته شده‌اند.

5) و اما آخرین و شاید مهمترین لازمه منطقی تحقیقی دانستن اصول دین این است كه واقعاً ‌و از صمیم قلب به نتیجه تحقیق خود تن دهیم، حتی اگر مخالف اعتقادات رایج در جامعه باشد، و نتایج تحقیقات دیگران را نیز به رسمیت بشناسیم و محترم بداریم، حتی اگر مخالف عقیده ما بود. به عبارت دیگر نباید نتیجه تحقیق در اصول دین را از پیش تعیین كنیم و به مردم بگوییم كه در اصول دین تحقیق كنید، ولی حتماً باید به نتیجه مورد نظر ما برسید وگرنه مجازات می‌شوید (حكم ارتداد)! چراكه این روش موجب ترس و وحشت محققان (از رسیدن به نتیجه خلاف) می‌شود و مانعی بزرگ در برابر تحقیق جدی، عمیق و صادقانه ایجاد می‌کند.

نتیجه

اكنون شاید نوبت به طرح دو پرسش‌نهایی باشد كه پاسخ به آنها می‌تواند میزان صداقت و جدیت ما در شعار تحقیقی بودن اصول دین را آفتابی كند:

الف) آیا تحقیق در اصول دین (كه وظیفه عقلی، وجدانی، اخلاقی و حتی شرعی همه دینداران است) مستلزم جامعه و حكومتی آزاد و دموكراتیك نیست؟ به عبارت دیگر آیا در جامعه بسته و استبدادی و غیرآزاد، كه اولاً فقط طرفداران دین و مذهب حاكم می‌توانند اندیشه‌ها و استدلال‌های خود را آزادانه طرح كنند و به چاپ و نشر برسانند ولی پیروان دیگر ادیان و مذاهب از این آزادی محرومند، و ثانیاً همه رسانه‌ها و نهادهای آموزشی و تربیتی (مانند آموزش و پرورش، آموزش عالی، صدا و سیما، مطبوعات و …) ملزم به تدریس و تبلیغ و القای یک دین خاص شده‌اند و ثالثاً شك و تردید در آموزه‌های دینی اگر جرم تلقی نشود، دست‌كم تقبیح می‌شود و رابعاً فرد محقق از اینكه نتیجه تحقیق‌اش مخالف اعتقادات رایج دینی و یا خواست طبقه حاکمه درآید، ترس و وحشت دارد، می‌توان دم از تحقیق در اصول دین زد؟

ب) آیا ملزم کردن فرزندانمان (و دیگران) به انجام تکالیف دینی (مانند نماز و روزه و حجاب اسلامی) درحالی که می‌دانیم آنها هنوز در اصول دین خود تحقیق نکرده و به نتیجه‌ای نرسیده‌اند، خلاف عقل و وجدان و اخلاق و حتی شرع نیست؟ آیا نباید به‌جای این‌کار، آنها را به تحقیق و مطالعه و اندیشه و تفکر بیشتر برای یافتن حقیقت تشویق کرد و انتخاب دین و مذهب و نوع زندگی را به عهده خودشان گذاشت تا آزادانه و آگاهانه راه خود را انتخاب کنند؟ (توجه کنید که در اینجا سخن در نادرستی تحمیل دین و عقیده به فرزندان و الزام و اجبار آنها به انجام تکالیف دینی است، وگرنه کمک و راهنمایی علمی در چارچوب بحث و گفتگوی آزاد و دوستانه و یا تشویق آنها به انجام بعضی تکالیف شرعی تا جایی که به اکراه و اجبار نینجامد، اشکالی ندارد)

مجازات‌های خشن و غير انسانی

برخی از احكام فردی و اجتماعی قرآن با روح دموكراسی، آزادی‌خواهی، حقوق بشر، عدالت و معیارهای اخلاقی و انسانی بیگانه است. روشنفكران دینی در جهان اسلام برای حل این مشكل گفته‌اند كه این احكام، مربوط به شرایط زمانی و مكانی و بافت فرهنگی ـ اجتماعی جامعة‌ عربستان در هزار و چهارصد سال پیش بوده است و منظور قرآن این نیست كه می‌توان (و یا می‌باید) آنها را به همة جوامع و تا روز قیامت تعمیم داد. این توجیه سه مشكل عمده دارد:

۱.

در خود آیات قرآن هیچ نشانه‌ای كه این مدعا را تأیید كند، وجود ندارد. ظاهر آیات به گونه‌ای است كه گویی می‌خواهند احكامی عام، كلی و ابدی را بیان كنند. بنابراین مقیّد كردن آنها به شرایط زمانی و مكانی خاص، نیازمند شواهد و قرائنی محكم و صریح از درون آیات قرآن است، و تقیید و تخصیص زدن بر آیات كلی قرآن با استناد به ادلة عقلی و اخلاقی، عین اعتراف به غیرعقلانی و غیراخلاقی بودن احكام قرآنی است.

۲.

چطور ممكن است در یك كتاب آسمانی كه مدعی است برای هدایت و راهنمایی همة‌ انسانها در همة جوامع و همة‌ زمانها (تا روز قیامت) آمده و حاوی مهمترین و بنیادی‌ترین مسائل مورد نیاز بشر می‌باشد، احكامی بیاید كه فقط مخصوص شرایط زمانی و مكانی عربستان در هزار و چهار صد سال پیش است و پس از آن دیگر در هیچ زمان و مكان دیگری قابل اجرا نیست؟ آیا به جای بیان چنین احكامی _ كه حجم عظیمی از قرآن را گرفته‌اند _ بهتر نبود كه امور زندگی اجتماعی و سیاسی مردم ـ كه همواره تابع شرایط زمانی و مكانی متغیر است ـ به خودشان واگذار می‌شد و در عوض، مسائل مهم و حیاتی دیگری ـ كه آدمیان در همة زمان‌ها به دانستن آنها نیازمند هستند ـ در قرآن می‌آمد؟

۳.

با این توجیهات ممكن است مشكل تعدادی از این احكام (مانند اختلاف در ارث زن و مرد) تا حدودی حل شود، اما بعضی از احكام قرآنی ـ خصوصاً در مورد مجازات بعضی مجرمان ـ حتی با ملحوظ كردن شرایط زمانی و مكانی و معیارهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی زمان نزول نیز غیرانسانی و غیرقابل توجیه است. در اینجا به دو نمونه از این دست اشاره می‌كنیم:

۳.۱. آیة‌ 33 سورة مائده می‌گوید:

جز این نیست كه سزای كسانی كه با خدا و فرستادة ‌او می‌جنگند و در زمین به تباهی می‌كوشند، این است كه آنان را بكشند یا بردار كنند یا دستها و پاهایشان را به خلاف یكدیگر قطع كنند، یا از آن سرزمین بیرونشان نمایند …

معنای آیة‌ فوق این است كه حاكمان اسلامی می‌توانند دست و پای اسیران جنگی و یا مفسدان فی‌الارض را به خلاف قطع كنند (یعنی دست راست و پای چپ، یا دست چپ و پای راست). آیا این مجازات، وحشیانه و غیرانسانی نیست؟ و آیا با نسبت دادن آن به شرایط فرهنگی و اجتماعی عربستان در عصر نزول، می‌توان بر روی ماهیت وحشتناك و ظالمانة آن سرپوش گذاشت؟

۳.۲ .   آیه38 سوره مائده می گوید:

والسارق والسارقه فاقطعوا ایدیهما

دست مرد و زن دزد را قطع کنید

مطابق این آیه مجازات سرقت قطع دست سارق است. اما این مجازات خشونت‌آمیز و دردناک موجب معلول شدن دزد تا آخر عمر می‌شود و این نه تنها او را اصلاح نمی‌کند، بلکه مشکلات زیادی برای فرد و جامعه بوجود می‌آورد. از جمله

الف. قدرت ادامه کار و تلاش را از فرد می‌گیرد.

ب.موجب وهن و سرافکندگی دائمی فرد (در برابر همسر، فرزندان، و اقوام و آشنایان) ولذا سرخوردگی و ناامیدی او می‌شود. چنین وضعی ممکن است هم به خود فرد و هم به خانواده‌اش آسیب‌های جبران‌ناپذیر وارد کند.

ج.خشونت بیش از حد این مجازات، جز کینه و انتقام نتیجه‌ای اما در اینجا با مشکل دیگری هم مواجه هستیم (كه البته در مورد نمونه قبل نیز صدق می‌کند) و آن اینکه حکم قطع دست دزد در این آیه، بسیار کلی و مبهم بیان شده است و همین ابهام چه بسا موجب تضییع حق دزد و تحمیل خسارتی نابجا و جبران‌ناپذیر به او شود. توضیح اینکه در این آیه معلوم نیست چه نوع و چه مقدار دزدی، و در چه شرایطی، دزد را مستحق قطع دست می‌کند. علاوه بر این معلوم نیست حد «ید»(دست) در این آیه کجاست. آیا انگشتان باید قطع شود یا مچ یا آرنج یا بالاتر از آن؟ آیه هیچ توضیحی در این موارد نداده و اینها را عملاً به رأی و نظر پیامبر واگذار کرده است. پس از رحلت  پیامبر نیز عالمان همواره مجبور بوده‌اند به احادیث او رجوع کنند. اما از آنجا که در احادیث جعل و تحریف‌های بسیار رفته است، در متون روایی با انواع و اقسام حدیث‌های ضد و نقیض مواجه می‌شوند و متأسفانه هیچ راهی وجود ندارد که با آن بتوان احادیث واقعی را (به گونه‌ای قطعی و مسلم) از جعلیات باز شناخت. برای همین است که در این جزئیات بین فرقه‌های اسلامی و حتی عالمان درون هر فرقه اختلاف نظر وجود دارد و هر گروه و فرقه‌ای که حاکم باشد، رأی و نظر خود را اجرا می‌کند. اما حکم واقعی خدا کدام است؟ اگر دست دزد از آرنج قطع شود در حالی که حکم واقعی خدا قطع دست از مچ بوده است، چه کسی جواب این تضییع حق را می‌دهد؟ اصولاً در اینجا مقصر واقعی کیست: عالمان و حاکمان (که چاره‌ای جز رجوع به احادیث نداشته‌اند)، یا خدای محمد (که حکم را به صورت کلی و مبهم بیان کرده است)؟