بایگانی برچسب‌ها: مغالطات-مربوط-به-بی-ارتباطی-فرض-با-حکم

اسکاتلندی واقعی

این مغلطه همچنین با فرنامهای، «هیچ مردی اسکاتلندی» و «No true Scotsman»  شناخته میشود.

شرح مغلطه

این مغلطه زمانی صورت میگیرد که فردی ادعایی کلی در مورد گروهی از آدمها مطرح میکند و وقتی که مثالی نقض از میان همان گروه به وی داده میشود بجای پس گرفتن ادعای کلی خود سعی میکند معنی واژه را تغییر دهد و تفسیری جدید از آن بیان کند که این تفسیر رایج و مورد توافق طرفین نیست. این مغلطه معمولاً از الگوی زیر پیروی میکند:

1- شخص A ادعا میکند تمامی اعضای گروه G دارای ویژگی P هستند

2- شخص B ادعای شخص A را با نشان دادن یک مثال نقض مانند C که عضوی از G است رد میکند

3- شخص A بجای اینکه ادعای خود را پس بگیرد ادعا میکند که تنها تمام اعضای حقیقی G شامل ادعای او میشوند و در نتیجه ویژگی P را دارند، یا تعریفی از گروه G ارائه میدهد که بر اساس آن C دیگر عضوی از G نیست

روشن است که اگر شخص A قبول کند که ادعای اولیه خود را پس گرفته است و ادعای او اشتباه بوده و ادعای جدید ویرایش شده ای را مطرح کند که دیگر نتوان برای آن مثال نقضی آورد، آنگاه وی مرتکب این مغالطه نشده است. به عبارت دیگر مرحله 3 الگوی معرفی شده مرحله ای بایسته برای تحقق این مغالطه است و صرف ادعای کلی غلط سخن مدعی را مغالطه آمیز نمیکند، بلکه اصرار او بر خطایش سخنش را مغالطه آمیز میکند.

همچنین زمانی که ویژگی P نقشی ذاتی در تعریف G دارد این مغلطه محلی از اعراب ندارد، برای نمونه «هیچ ورزش دوستی متنفر از ورزش نیست»، ادعایی نقص پذیر نیست، چرا که اگر کسی «متنفر از ورزش» باشد دیگر ورزش دوست نیست و اگر کسی این گزاره را مدعی شود و دیگری برای او مثال نقضی بیاورد، شخص مدعی مغالط نیست اگر بگوید که «لازمه ورزش دوستی دوست داشتن ورزش است».

بطور کلی معمولاً هرگاه کلمه «واقعی» در ادعاهای مشابه تکرار میشوند این مغلطه احتمال شکل گیری این منطقه پیش می آید. چرا که بنا به توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد گفتن اینکه اعضای واقعی G فلان ویژگی را دارند تحصیل حاصل است.

دلیل مغالطه بودن

ادعایی کلی است که به همه اعضای یک مجموعه ارتباط داده شود نه تنها به برخی از اعضا، معمولاً واژه های «هر» و «همه» و «هیچ» در ادعاهای کلی پیدا میشوند. آشکار است که برای رد یک ادعای کلی تنها یک مثال نقض کافی است.   بنابر این وقتی ادعایی کلی را مطرح میکنیم و شخصی با نشان دادن مثال نقضی به ما نشان میدهد که این ادعای کلی ما درست نبوده است آنگاه باید سخن او را بپذیریم و قبول کنیم که ادعای ما نادرست بوده است و در صورت لزوم ادعای ویرایش شده جدیدی را مطرح کنیم یا ادعای خود را بطور کامل پس بگیریم.

این درحالی است که در بسیاری از موارد انسانها به دلایل روانی علاقه ندارند بپذیرند که اشتباه کرده اند و از این رو بجای پذیرش اشتباه خود سعی میکنند اشتباه را به گردن طرف مقابل بیاندازند و به او بفهمانند که اشتباه از او بوده است و این او است که تعریف درستی از اعضای گروه یاد شده ندارد، نه اینکه ادعای نخستین باطل بوده باشد.

مغلطه اسکاتلندی واقعی مغلطه جدیدی است و انتونی فلو «Antony Flew» فیلسوف انگلیسی در سال 1975 برای نخستین بار این مغلطه را تشریح کرد. نام «اسکاتلندی واقعی» از این رو به افتخار فلو برای این مغلطه باقی ماند زیرا وی این مغلطه را با مثال زیر در کتابش نشان داد:

تصور کنید یک اسکاتلندی به نام همیش مک دونالد (Hamish McDonald) نشسته است و روزنامه قاصد صبح گلاسگو (گلاسگو یکی از شهرهای بندری جنوب غربی اسکاتلند است)  را میخواند. در روزنامه چشمش به نوشتاری با عنوان «بیمار جنسی برایتون دوباره حمله میکند»  (برایتون از شهرهای انگلستان است)، همیش از دیدن این نوشتار شگفت زده میشود و میگوید «هیچ مرد اسکاتلندی ای چنین کاری نمیکند!». روز بعد وی نشسته است تا روزنامه قاصد صبح گلاسگو اش را بخواند و اینبار چشمش به نوشتاری در مورد مردی از ابردین (ابردین شهری شمال شرقی اسکاتلند است) میخورد که اعمال قبیح او روی بیمار جنسی شهر برایتون را از پلیدی سفید میکند. این واقعیت نشان میدهد که همیش در ادعای قبلی خود دچار خطا شده است، اما آیا او به خطای خود اعتراف میکند؟ اینطور به نظر نمیرسد، اینبار خواهد گفت «هیچ اسکاتلندی واقعی ای چنین کاری نمیکند!».

Antony Flew, Thinking About Thinking, 1975

مغلطه «اسکاتلندی واقعی» نوعی مغلطه «مصادره به مطلوب» است چون مغالط سخنی که در واقع بی اثبات است و ابطال پذیر هم نیست مطرح میکند. او با افزودن قید «واقعی» به ادعایش تفسیر این قید را به خود واگذار میکند و این قید طوری مطرح میشود که ابطال ناپذیر باشد، لذا اصطلاحاً تحصیل حاصل است و ادعای او چیزی بر دانسته ها نمی افزاید و استدلال نماست.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

آدمها برای خود دارای نوعی احترام و ارزش و خودخواهی هستند که در زبان انگلیسی به آن ایگو (Ego) گفته میشود و شاید برگردان پارسی آن «خود» ،»نفس» ، «ضمیر» و واژه هایی از این دست باشد. ایگو چیزی است که بر اساس آنها هر انسانی خود را متفاوت از دیگری تعریف میکند. حال یکی از رایج ترین رفتارهای بشر نا آموخته و غیر حقیقت جو این است که در هر بحثی فقط به فکر حفاظت از ایگوی خود است و نه به فکر دفاع از حقیقت و پذیرش حقیقت، چنین انسانی عمداً خرد و عقلانیت خود را نادیده میگیرد و دست به ابزارهای دیگر برای دفاع از خود میزند که یکی از این ابزارها مغلطه است. از همین روست که بسیاری از آدمها بیهوده بر خطاهای فکری خود پافشاری میکنند زیرا از نظر روانی آنقدر قوی نیستند که بتوانند بپذیرند که اشتباه میکنند و باید دیدگاه هایشان را عوض کنند. میان بسیاری از آدمها و افکارشان روابط عاطفی برقرار میشود و شاید از اینروست که انتقاد از افکار را بسیاری حمله به شخصیت خود میپندارند. پذیرش خطا برای بسیاری از انسانها بسیار درد آور و پر هزینه است و باعث نوعی خود شکستگی میشود.

به نظر میرسد کسانی که در بحث ها و مناظرات و حتی گفتگو های روزمره از این دست مغالطه ها استفاده میکنند در واقع همان به دنبال حفاظت از ایگوی خود هستند تا مبادا احترام خود برای خود را از دست بدهند. زمانی در یک بحث میتوان حفاظت از ایگو را کشف کرد که روشن شود طرف از جاده خرد و منطق و حقیقت جویی منحرف شده است و متعصبانه تلاش میکند از دیدگاه های غلط خود بدون منطق و با مغلطه و یاوه گویی دفاع کند.

اولین درسی که از این رفتار و واقعیت باید گرفت آموزش این نکته مهم به خود است که نگذاریم ایگوی ما جلوی حقیقت جویی ما را بگیرد! بعبارت دیگر از این بی ادبی باید ادب آموخت و همواره تلاش کرد که ایگوی ما و علاقه طبیعی ما به حفاظت از آن چشم خرد ما را کور نکند، در تمامی مباحثات و مناظرات باید سعی کنیم صرفاً به فکر رسیدن به حقیقت باشیم نه دفاع از احترامی که برای خود و باورهایمان قائل هستیم. برده و بنده ایگو بودن جلوی رسیدن به حقیقت و پیشرفت را از ما میگیرد و ما را از انسان به نا انسان یا کودک تبدیل میکند. دفاع از خود بصورت مکانیزمی بیولوژیکی در موجودات زنده تکامل یافته است و دفاع از عقاید نیز در انسانهایی که به بلوغ فکری و خردگرایی نمیرسند چاشنی این مکانیزم میشود.  سقراط از جمله افرادی است که قربانی حمله به ایگوی افراد شد، دفاع از ایگو گاهی برای آدمها حیاتی جلوه میکند و حاضرند برای دفاع از آن دست به کارهای زشت و خطرناک بزنند. جلوی ایگو را گرفتن و آنرا کنار زدن در هنگاه بحث و مناظره از فضایل نیکو و از اسرار رشد و فرهیختگیست. فرهیخته ترین انسانها و بزرگان عرصه تفکر رشد خود را جملگی مدیون کنار گذاشتن ایگو در هنگام جستجوی حقیقتت هستند و از فرقهای انسانهای بزرگ و انسانهای کوچک همین است. انسان بزرگ برده نیست و انسان کوچک برده بسیاری چیزهاست از جمله ایگو. البته میزانی از مقاومت در مقابل افکار مخالف و جدید همواره مورد انتظار است از همین رو است که گفته اند افکار جدید ابتدا کفر آمیزند، بعد دینی میشوند و بعد خرافه.

اما سخن گفتن با کسی که به نظر ما میرسد ایگوی او جلوی خرد او را گرفته است موضوعی پیچیده است و به ظرافت و تجربه فراوان نیاز دارد. سخن گفتن به زبان منطق با چنین اشخاصی همچون سخن گفتن به فرانسوی با کسی است که فرانسوی نمیداند. ابتدا باید پرده ایگوی او را کنار زد و بعد تلاش کرد با او مناظره و بحث کرد. کنار نزدن این پرده و ادامه بحث و مناظره با این شخص کاری بیهوده و غیر سازنده است و جز اینکه به طرف احساس تحقیر بدهد یا حس خود بزرگ بینی او را تشویق کند اثری نخواهد داشت، اگرچه ممکن است ایگوی ما نیز به ما این دستور را بدهد که با منطق شخص مقابلمان را له کنیم.

اما چطور میتوان پرده ایگوی افراد را کنار زد؟ این کار مسئله ای روانیست و شاید متخصصین روانشناسی پاسخهای بهتری داشته باشند. عرفا که در واقع شاید بتوان آنها را روانشناسان بدوی نامید سخنان بسیار و اکثراً جالب در این زمینه دارند که خود در جایگاه خود دارای ارزش و مستحق توجه است. به هر روی من از روی تجربه روشهایی را در مقابله با این مسئله بدست آورده ام که در زیر آنها را به اشتراک میگذارم.

یکم اینکه برخی انسانها بسه به خصوصیت های شخصیتیشان به قدری خودخواه هستند که بعید است بتوان ایگوی آنها را اساساً کنار زد یا اینکه اینکار بسیار زمانبر است و صرفه چندانی هم ندارد، در چنین شرایطی بهتر است بحث را قطع کنید و وقت خود را بیهوده نگیرید، برای آخرین سخن بد نیست به او بفهمانید که فکر میکنید او عامداً غیر منطقی برخورد میکند و ایگوی او و تعصباتش اجازه تشکیک به افکارش را به او نمیدهند و البته این خوب نیست. ایگوی افراد را کنار زدن مسئله ای تربیتی است و تربیت آدمها هم به زمان و هزینه نیاز دارد و معمولاً دفعی حاصل نمیشود. کنار زدن ایگو اساساً شاید کار هر کسی نباشد، ممکن است برخی انسانها آنقدر هوشمند و مستعد نباشند که بفهمند باید ایگو را کنار بزنند، همانطور که همه انسانها مستعد بهترین رقاص باله دنیا شدن نیستند، بالرین شدن کمر باریک و اندام زیبا و موزون میخواهد و ایگو را کنار زدن بزرگ منشی، هوشمندی، و علاقه مند بودن به رشد و تفکر.

دوم- وقتی با کسی بحث میکنیم باید حواسمان به ایگوی طرف مقابل باشد و ایگو و غرور او را مورد هدف قرار ندهیم تا این عکس العمل های منفی روانی شکل نگیرند، همانطور که گفته شد میزان کور خردی افراد بر اثر حفاظتشان از ایگویشان متفاوت است و هر آدمی ظرفیت پذیرش حرف حق و پذیرفتن خطای خود را ندارد. اگر هدف ما متقاعد کردن طرف مقابل است نباید وی را تحقیر کنیم.

سوم – باید به شخص مغالط تفهیم کرد که بدون توجه به میزان دانش و پختگی همه آدمها ممکن است در افکارشان اشتباه کنند و در میان باورهایشان باورهای غلطی هم داشته باشند، از این رو داشتن باورهای غلط به معنی «بیخود» بودن افراد نیست، به معنی حماقت، نادانی و یا بیسوادی آنها هم نیست. از همین رو پذیرفتن اینکه یکی از باورهای آدم غلط است شبیه پذیرفتن اینکه خود آدم ایرادی حل ناشدنی دارد، نیست و همه ما همواره باید بدنبال یافتن حقایق و اصلاح و بهتر شدن و تکامل خود باشیم و ایگو شاید بزرگترین مانع ما در این مسیر باشد.

چهارم – دقت در رفتار کودکان نشان میدهد که پیش از آموختن استدلال و قدرتمند شدن برای تمیز سره از ناسره بصورت فطری همواره از ایگوی خود دفاع میکنند. برای کودک این مهم نیست که بستنی و شکلات و آبنبات حقیقتاً برایش خوب است یا نه بلکه او تنها آب نباتش را میخواهد و اگر به او آب نبات ندهند گریه و داد و بیداد میکند! بر همین اساس بیهوده نیست اگر کسی که ایگویش همچون سپری حفاظتی در مقابل انتقادات رفتار میکند را یک کودک سن بالا تصور کنیم. وقتی با انسانی از لحاظ فکری بالغ روبرو میشوید لازم نیست چندان او را مراعات کنید بلکه به او میگویید او اشتباه میکند و او نیز یا میپذیرد یا با دلایل منطقی از خود دفاع میکند که این نشانه اخلاق علمی و بلوغ فکریست و انسانهای زیادی از مکاتب مختلف به این درجه میرسند. ولی وقتی ایگوی کسی همچون مانعی مقابل شما و آن فرد هست شما هم باید مانند کودک با او رفتار کنید تا شاید سپر فکری اش را کنار بگذارد، یعنی باید بسیار ظریف و عاطفی با او برخورد کنید. با او مهربانی کنید همانند کودکی که تا محبت نبیند حرف گوش نمیدهد. سعی کنید نکات مثبتی در او بیابید و از آنها تعریف و تمجید کنید، اینکار البته یک رفتار سیاسی زیرکانه است و مهارتی است که شیادان در آن قهار هستند، جای تاسف است که گاهی باید چنین رفتاری را در پیش گرفت و محبت عکس العمل و نتیجه ای بهتر از منطق میدهد، ولی چه میتوان کرد؟ طبیعت و واقعیت آدمی چنین رفتاری را شوربختانه به ما جبر میکند. این رفتار غیر فیلسوفانه سبب آرامتر شدن جو و دوستانه تر شدن گفتگوها نیز میشود و شاید باعث شود که سر سبز ما نیز بیهوده در جدال با نادانی بر باد نرود. به او بگویید که خود شما هم گاهی دچار خطاهایی شده اید و وقتی کسی به شما آن خطاها را یادآور شد کمی مقاومت کردید ولی در خلوت به اینکه آنها راست میگویند رسیدید و خود را و افکار خود را اصلاح کردید و اینکار را همیشه ادامه خواهید داد.

مثال

1-

سودابه- آخوند دزدی نمیکند

کاوه- فلان شخص آخوند است و دزدی هم کرده است

سودابه- خوب او آخوند واقعی نبوده

2-

کاوه – هیچ مسلمانی اسلام را ترک نمیکند

سودابه – ولی من مسلمان بودم و اکنون نیستم

کاوه – خوب تو مسلمان واقعی نبوده ای

3-

سودابه- هیچ میهن پرستی مایل به تدریس زبانی غیر از پارسی در دانشگاه ها نیست

کاوه – من میهن پرستم و من موافق اینکار هستم

سودابه – خوب پس تو وطن پرست واقعی نیستی

4-

کاوه- همه یاران حقیقی امام به خط امام پایبند ماندند

سودابه- ولی افرادی هم بودند که یار امام بودند ولی بعد از مدتی علیه او شوریدند

کاوه- آنها یاران حقیقی امام نبودند

5-

سودابه- همه شعرا حرفهای نژادپرستانه داشته اند

کاوه- سهراب سپهری هم شعر نژادپرستانه داشته؟

سودابه- نه منظورم شعرای واقعی است نه کسانی که شعر نو میگفتند!

برای مطالعه بیشتر

– ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/No_true_Scotsman

– logicalfallacies.info

http://www.logicalfallacies.info/presumption/no-true-scotsman

توسل به محبوبیت یا اکثریت

این مغلطه همچنین با فرنامهای، «توسل به اکثریت»، «Ad Populum»،، «bandwagon fallacy»، «the appeal to the mob»،»democratic fallacy» و «appeal to popularity»  شناخته میشود.

شرح مغلطه

این مغلطه زمانی صورت میگیرد که محبوبیت یک گزاره و یا مورد پذیرش بودن آن توسط اکثریت بعنوان دلیلی برای درستی آن ارائه میشود. این مغلطه معمولاً از الگوی زیر پیروی میکند:

1- شخص A در استدلالی گزاره P  را مطرح میکند

2- برای اثبات گزاره P ادعا میکند که P مورد قبول اکثریت است یا دارای محبوبیت و وجهه زیادی است

آشکار است که گزاره مورد ادعا در این مغلطه نباید متوقف به نظر اکثریت باشد و الا دیگر مغالطه نیست. اگر نتیجه یک استدلال مبتنی بر نظر اکثریت یا محبوبیت یک ایده باشد آنگاه دیگر نمیتوان آن استدلال را آلوده به این مغلطه دانست. مثلاً اگر کسی ادعا کند «اکثریت مردم یونان با سقط جنین مخالفند»، یا «اکثر مردم معتقدند شکولات خوشمزه است»، وی میتواند گزاره مورد ادعای خود را با توسل به اکثریت اثبات کند و ایرادی بر استدلال او وارد نیست. ولی روشن است که این ادعاها در صورت درست بودن نمیتوانند اثبات کنند سقط جنین درست نیست یا شکولات خوشمزه است.

دلیل مغالطه بودن

دلیل مغالطه آمیز بودن توسل به محبوبیت یا اکثریت این است که یک گزاره باید بصورت عینی و مستقل درست باشد و اینکه چه کسانی و چه مقدار کسانی آنرا قبول دارند یا قبول ندارند به درستی آن گزاره لزوماً ارتباطی پیدا نمیکند. محبوبیت یا اکثریت برای یک گزاره نمیتواند حقیقت بیاورد. چون استدلال آلوده به توسل به محبوبیت این واقعیت آشکار را نادیده میگیرد مغالطه آمیز است.

آناتول فرانس نویسنده شهیر فرانسوی به زیبایی گفته است «اگر پنجاه میلیون نفر یک چیز ابلهانه بگویند، بازهم آن چیز ابلهانه است». نمونه های بسیاری را میتوان در تاریخ یافت که تمام بشریت یا دستکم بیشینه آدمها یک دیدگاه داشته اند و تنها یک نفر مخالف آن دیدگاه ظهور کرده است و گذشت زمان نشان داده است که همان یک نفر درست میگفته و بقیه همگی اشتباه میکردند. لذا کاملاً ممکن است که یک فرد درست بگوید و بقیه همه اشتباه. در واقع هر گاه اکتشاف یا اختراع جدیدی انجام میگیرد شخصی دیدگاه تازه ای را مطرح کرده است که همگان آنرا یا قبول نداشتند یا مخالف آن بودند یا آنرا نادیده گرفته بودند. برای نمونه بیشتر مردم دنیا در دوره ای فکر میکردند زمین صاف است و این دیدگاه اشتباه از آب در آمد، لذا میتوان به سادگی فهمید که پیروی از نظر اکثریت برای یافتن حقیقت کار درستی نیست. بلکه هر ادعایی را باید بطور مستقل و بدون توجه به تعداد هوادارانش بررسی کرد. استدلالی که آلوده به این مغلطه است همانقدر عجیب است که کسی به مندلیف بگوید او اشتباه میکند چون بقیه مردم عناصر را همانند او دسته بندی نکرده بودند.

واقعیت این است که حوزه علم و فلسفه حوزه دموکراسی نیست. اینکه تمامی دانشمندان به چیزی اعتقاد داشته باشند یا تمامی فلاسفه چیزی را قبول داشته باشند یا بدتر از آن مردم عادی، لزوماً به آن معنی نیست که آن چیز درست است. تمامی فرضهای علمی و فلسفی و تمامی نتایج و احکام آنها باید بطور عینی و بدون توجه به تعداد باورمندان و موافقان آنها باید درست باشند. اگر توسل به محبوبیت یا اکثریت مغلطه نبود نیازی به تحقیق و بررسی و بحث و مناظره نبود بلکه واقعیت را در هر موردی میتوانستیم با سنجش نظر اکثریت مردم دریابیم، مثلاً از مردم بپرسیم آیا حیات در کرات دیگر وجود دارد یا نه و نتیجه را اعلام میکردیم، شاید دیگر به دانشگاه و دانشمند نیز نیازی نبود.

این که دسته های بزرگی از انسانها میتوانند دچار خطاهای فاحش شوند و باورهای غلط داشته باشند اگرچه ظاهراً در طبیعت اجتماعات بشری نهفته است ولی شگفت انگیز و قابل تامل است. در شکل گیری باورها تنها منطق و استدلال و استناد و ادله نقش ندارند، شوربختانه در بیشینه موارد اینها نه تنها نقش زیادی ندارند بلکه اساساً نقشی ندارند. در شکل گیری افکار آدمها در مقیاس بزرگ میتوان عواملی دیگر همچون پیروی کور کورانه از باورها و سنت ها، منافع مادی و معنوی، تبلیغات گسترده، فقر اطلاعاتی، نداشتن مهارت های فکری و منطقی، فقدان آزاد اندیشی و اندیشه انتقادی، تعصب و چندین عامل دیگر را ریشه یابی کرد.

برخی میپرسند که اگر توسل به محبوبیت یک مغلطه است آنگاه دموکراسی نیز مغلطه است و بنیان نظام مردم سالار بر بطلان است. البته من در اینجا در مقام دفاع از مردمسالاری نیستم (به دلیل بی ارتباطی) اما به دلیل اینکه از این ادعا بصورت برهان خلف استفاده میشود تا در مغالطه بودن توسل به محبوبیت تردید شود توضیح مختصری برای رفع این شبهه ارائه میدهم. پاسخ ساده به این شبهه آن است که هدف از نظریه مردمسالاری این نیست که حکومت بر اساس حقیقت رفتار کند بلکه این است که بر اساس خواست مردم رفتار کند چون حق حاکمیت تنها با مردم است، حال خواست این مردم میتواند با حقیقت اینهمانی نداشته باشد یا داشته باشد، در واقع از ضعف های مردمسالاری این است که ممکن است به تصمیمات غلط و بد بیانجامد و میزان آسیب ناشی از این ضعف را البته میتوان با مکمل دموکراسی یعنی حقوق بشر به حداقل رسانید. البته دموکراسی با این ضعف خود همچنان از نگر من بعنوان یک دموکرات بهترین نوع حکومت است. لذا کسی که این شبهه را مطرح میکند فرض غلطی در ذهن دارد و آن این است که قرار است حکومت بر اساس حقیقت عمل کند. حال آنکه برای یافتن حقیقت همانطور که گفته شد لازم نیست به نظر اکثریت رجوع شود. همچنین اگر سیاست مداری از X دفاع کند و از او بپرسند برای چه از X دفاع میکنی و او بگوید چون بیشتر شهروندان از X دفاع میکنند نمیتوان او را محکوم به مغلطه کرد زیرا کار سیاستمدار در بسیاری از موارد پیروی از نظر اکثریت است نه لزوماً پیروی از حقیقت.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در برخی موارد ادعای مربوط به محبوبیت یا اکثریت خود دچار ضعف است، مثلاً آمار دقیق و قابل استنادی از اینکه چند درصد مردم موافق یا مخالف یک قانون هستند وجود ندارد، ممکن است به دلیل این واقعیت ما تحریک شویم که به مغالط بگوییم ادعای او در مورد محبوبیت داشتن یا مورد پذیرش اکثریت بودن ادعای درستی نیست و دلایل و ایراداتی را در این زمینه مطرح کنیم اما این روش اگر چه ممکن است برای متقاعد کردن فرد مغالط سودمند باشد، اما پیشرفتی در مهارتهای فکری و مباحثه ایجاد نمیکند.

بنابر این بهتر است برای فرد مغالط توضیح داده شود که توسل به محبوبیت یا اکثریت یک مغلطه است و مثالهای ساده ای برای تفهیم این واقعیت برای او آورده شود. برای نمونه اینکه در دوره ای اکثریت آدمها فکر میکردند زمین مرکز کائنات است و خورشید دور زمین میگردد و زمین صاف است یک واقعیت مستند تاریخی است و میتواند مثال خوبی باشد.

همچنین میتوان از مثالهای فرضی سود جست برای نمونه از مغالط پرسید «اگر همه آدمها تحت تاثیر سخنان یک ریاضی دان خوش سخن قرار بگیرند و بگویند سه ضربدر چهار میشود 25 نه 12 آیا این را میپذیری؟»

این دست برخوردها میتواند هم موضع درست را در بحث تقویت کند هم مغالط را از اشتباه خود آگاه کند و این ممکن است در آینده سودمند باشد و موجب شود وی دیگر دچار این مغلطه نشود.

مثال

1-

کاوه- به نظر من خدا وجود دارد.

سودابه- چرا؟

کاوه- چون اینهمه آدم که به خدا اعتقاد دارند، این همه دانشمند و فیلسوف که خدا را قبول دارند نمیتوانند اشتباه کنند، احمق که نبودند.

2-

سودابه- من بهائیت را قبول ندارم

کاوه- چرا؟

سوداب- چون بهائیت نسبت به ادیان دیگر محبوبیت چندانی ندارد و تعداد هواداران آن نیز قابل توجه نیست

3-

کاوه- بهترین سی پی یو های دنیا ساخته شرکت اینتل هستند

سودابه- چرا؟

کاوه- چون شرکت اینتل بیش از هر شرکت دیگری سی پی یو میفروشد

4-

سودابه- به نظر من مذهب تشیع خیلی مزخرف است

کاوه- یعنی این همه شیعه که در دنیا وجود دارند و یک دهم مسلمانان را تشکیل میدهند نفهم هستند؟

5-

کاوه- همجنسگرایی غیر اخلاقیست و نباید تحمل شود

سودابه-به چه دلیلی؟

کاوه- به دلیل اینکه بیشتر مردم ایران مخالف آن هستند و از آن تنفر دارند

برای مطالعه بیشتر

1- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Argumentum_ad_populum

2- اسکپتیک دیک

http://www.skepdic.com/adpopulum.html

3- پروژه نیزکور

http://www.nizkor.org/features/fallacies/appeal-to-popularity.html

4- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 149

استدلال از سکوت

مغلطه استدلال از سکوت با فرنام لاتین «argumentum ex silentio »   نیز شناخته میشود.

شرح مغلطه استدلال از سکوت

مغلطه استدلال از سکوت همانطور که از نامش پیداست ارتباط مستقیمی با سکوت دارد. این مغلطه زمانی انجام میگیرد که فردی سکوت فرد یا افراد دیگر را شواهدی کافی برای نتیجه گرفتن گزاره یا گزاره هایی قطعی قرار دهد، در حالی که لزوماً ارتباط منطقی بین آن سکوت و نتایج ادعا شده وجود ندارد.

این مغالطه را میتوان بصورت زیر فرمولیزه کرد:

1- شخص A ادعای قطعی C را مطرح میکند

2- شخص A از سکوت فرد یا افرادی نتیجه میگیرد که C درست است

استدلال از سکوت یک مغالطه است اگر و تنها اگر C ادعایی قطعی باشد و آنرا نتوان از سکوت نتیجه گرفت. روشن است که ادعاهای نسبی را گاهی میتوان از سکوت نتیجه گرفت. برای نمونه استدلال زیر مغالطه آمیز نیست چون ادعایی غیر قطعی را مطرح کرده:

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس احتمالاً نقاش چیره دستی نیست.

ولی استدلالهای زیرمغالطه آمیز هستند

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس [قطعاً] نقاش چیره دستی نیست.

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس [قطعاً]  نقاش چیره دستی نیست.

بطور کلی «استدلال از سکوت» حتی در حالت غیر قطعی اش نیز استدلالی قوی نیست و باید با دقت زیاد در کنار باقیه ادله و شواهد در مورد حکمی که از آن منتج میشود نگریست.  روشن است که ادعای C میتواند درست باشد، ولی آنچه مغالطه آمیز است استفاده از سکوت برای اثبات C است. لذا نمیتوانیم از مغالطه آمیز بودن استدلالی که آلوده به «مغالطه استدلال از سکوت» است نتیجه بگیریم ادعای مطرح شده نیز باطل است.

در برخی از نظامهای قضایی متهمین و شهود دارای حقی به نام «حق سکوت» هستند، یعنی میتوانند در مواردی به پرسشی در دادگاه پاسخ ندهند و سکوت کنند. در چنین سیستم های قضایی به هیئت ژوری و قاضی آموزش داده میشود که هرگز از سکوت کسی نتیجه ای نگیرند، چون این نتیجه گیری مغالطه آمیز خواهد بود.

دلیل مغالطه آمیز بودن استدلال از سکوت

همانطور که در تعریف آمده است زمانی «استدلال از سکوت» مغالطه آمیز است که «لزوماً ارتباط منطقی بین آن سکوت و نتایج ادعا شده وجود ندارد»، پس بسیار روشن است که مقدمه ای بی ربط برای رسیدن به حکمی در استدلالی بکار رفته است، لذا این استدلال مغالطه آمیز است. از روی سکوت انسانها نمیتوان نتایج قطعی و معتبر زیادی گرفت.

از سوی دیگر هرگاه مغالطه «استدلال از سکوت» انجام میگیرد مغالطه «معمای غلط» نیز بصورت نهانی انجام میگیرد. بدین صورت که مغالط بطور نهانی فرض میکند تنها و تنها دو گزینه ممکن برای معمای مطرح شده اش وجود دارند، یکی سکوت و دیگری تایید درستی ادعای C. حال آنکه بی ارتباطی فرض با حکم نتیجه میدهد گزینه های دیگری نیز قابل تصور هستند که این گزینه ها نادیده گرفته شده اند.

برای نمونه در مثال

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس [قطعاً] نقاش چیره دستی نیست.

فرض شده است که در مورد نقاش چیره دست بودن فرهاد دو گزینه بیشتر وجود ندارد

گزینه 1- پرهام نقاش چیره دستی است و به ما میگوید که نقاش است

گزینه 2- پرهام نقاش چیره دستی نیست و به همین دلیل به ما نمیگوید که نقاش است

روشن است که پرهام میتواند نقاش چیره دستی باشد ولی به دلایلی از اذعان به نقاش بودن خود داری کند. برای نمونه گزینه های بدیل زیر نیز قابل تصور هستند

گزینه 3- پرهام ممکن است نقاش چیره دستی باشد، ولی تابحال فرصتی پیش نیامده تا اینرا مطرح کند

گزینه 4- پرهام ممکن است نقاش چیره دستی باشد، ولی از ترس سوء استفاده آنرا پنهان کند

گزینه 5- پرهام ممکن است نقاش چیره دستی باشد، ولی آدم فرو تنی است و در مورد مهارتهایش با کسی صحبت نمیکند

بنابر این دلیل دیگر مغالطه آمیز بودن استدلال از سکوت، آلوده بودن آن به مغالطه «معمای غلط» است.

اما وقتی ادعای مطرح شده ادعایی قطعی نیست آنگاه دیگر اشکال بالا را نمیتوان به آن وارد کرد و «استدلال از سکوت» در چنی حالتی دیگر مغالطه آمیز نیست، و روشن است که هرچقدر گزینه های بدیل محتمل بیشتری که بتواند همچون مثال بالا سکوت افراد مورد استفاده در استدلال را توجیه کند وجود داشته باشد از احتمال درستی ادعای C به همان میزان کاسته میشود. به همین سبب «استدلال از سکوت» بصورت غیر مغلطه آمیزش یک روش مشروع در مطالعات تاریخی برای رسیدن به حقایق نسبی است.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در بیشتر مواقع «استدلال از سکوت» در بحث های تاریخی انجام میگیرد بصورتی که شخص مغالط عدم وجود گزارشها و مدارکی برای اثبات چیزی را دلیلی برای عدم آن چیز فرض میکند. توصیه میشود در برخورد با چنین مغلطه ای ابتدا «مغلطه استدلال از سکوت» مطرح و تشریح شود، سپس همانطور که در مثال پرهام و نقاش بودنش آورده شد گزاره های بدیلی برای مغالط مطرح شوند و برای او توضیح داده شود که از سکوت نمیتوان چنین نتایجی گرفت. بعد از مغالط خواست دلایل معتبر دیگری برای ادعایش ارائه دهد، یا اینکه دستکم ادعای خود را از قطعیت خارج کند و آنرا تبدیل به ادعایی غیر قطعی کند.

مثال

1

کاوه- به نظر من مادر تو از هیتلر خوشش می آید

سودابه – چرا؟

کاوه- چون وقتی اسم هیتلر رو آوردم چیزی نگفت

2

سودابه- به نظر من پدوفیلیا (کودک آزاری) در جامعه زمان محمد پذیرفته بوده

کاوه- از کجا چنین چیزی رو میدونی؟

سودابه- از اونجا که هیچکس مخالفتی با ازدواج محمد و عایشه نکرد، یا دستکم هیچ گزارشی مبنی بر اینکه مخالفان محمد اتهام کودک آزاری به وی میزدند وجود ندارد، در حالی که میدانیم مخالفان محمد روی هر نکته قابل اعتراضی در مورد وی انگشت میگذاشتند و آنرا مطرح میکردند

3

کاوه- به نظر من در ایران باستان هیچ دانشمندی وجود نداشته است

سودابه- چرا؟

کاوه- چون تاریخ نویسان از چنین دانشمندانی یاد نکرده اند

4

سودابه- به نظر من در مناظره بین پدرام و ماندانا، ماندانا شکست خورد

کاوه- چرا؟

سودابه- چون پدرام از ماندانا پرسشی پرسید و ماندانا سکوت کرد

5

کاوه- به نظر من عیسی مسیح نمیتواند از مادر باکره متولد شده باشد

سودابه- چطور؟

کاوه- چون همه اناجیلی که حواریون مسیح نوشته اند به تولد او از مادر باکره اشاره نکرده اند، من مطمئن هستم این واقعه آنقدر عجیب و مهم است که اگر واقعیت داشت همه حواریون آنرا گزارش میکردند.

6

سودابه- من فکر میکنم شاه آدم مذهبی و عقب مانده ای بود

کاوه- چطور؟

سودابه- چون هیچگاه علیه باورهای دینی موضعی جدی نگرفت و سخنی نگفت

7

کاوه- من میدونم تو توی اتاقت وقتی تنهایی چکار میکنی!

سودابه- چکار میکنم؟

کاوه- نمیگم!

سودابه- پس نمیدونی الکی میگی!

8

سودابه- به نظرم بابا از اینکه تو سیگار میکشی ناراحت نیست

کاوه- چرا؟

سودابه- چون جعبه سیگارت رو دید ولی چیزی نگفت

9

کاوه- به نظر من فردوسی مسلمان نبوده

سودابه- چرا؟

کاوه- چون وقتی ابیات الحاقی رو حذف کنیم هیچ نامی از الله و محمد و غیره نیاورده

10

سودابه- به نظر من محمد بیسواد بوده است

کاوه- چرا؟

سودابه- چون هیچ تاریخ نویسی به اینکه او در زمانی چیزی نوشته است اشاره نکرده است و گزارشی از نوشتارهای وی باقی نمانده است

برای مطالعه بیشتر

بیشتر منابع نوشته شده در مورد مغالطات بخش مستقلی را به این مغلطه تخصیص نداده اند، بلکه به دلیل شباهت های آن با مغلطه  «توسل به نادانی» این دو مغلطه را در یکجا تشریح کرده اند. بنابر این برای مطالعه بیشتر به منابع مغلطه «توسل به نادانی» مراجعه شود.

توسط آرش بیخدا

توسل به مرجعیت

این مغلطه همچنین با نامهای، ipse dixit، argumentum ad verecundiam توسل مغلطه آمیز به مرجعیت، سوء استفاده از مرجعیت، مرجعیت بی ارتباط، مرجعیت پرسش برانگیز، مرجعیت کاذب، و مرجعیت نامناسب مشهور است.

شرح مغلطه

مغلطه توسل به مرجعیت هنگامی صورت میگیرد که تلاش شود درست بودن ادعایی را با نقل قول کردن از شخصی (حقیقی یا حقوقی) که در مورد موضوع آن ادعا دارای مرجعیت نیست، اثبات کنند.

این مغلطه از الگوی اصلی زیر پیروی می‌کند:

1. مرجع A ادعای C را تایید میکند.

2. نتیجه گرفته میشود که C درست است، یا احتمالاً درست است.

الگو های فرعی دیگری همچون الگوی زیر را نیز میتوان برای این مغلطه در نظر گرفت:

1. شخص A ادعای C را تایید میکند.

2. نکته مثبتی در مورد شخص A وجود دارد.

3. نتیجه گرفته میشود که C درست است.

هنگامی که در مورد مراجع مشروع سخن گفته میشود ما از الگوی مغالطه پیروی نمیکنیم، یعنی نمیگوییم چون 1 درست است آنگاه 2 نیز درست است. بلکه درستی ادعا را با توجه به فرضهای دیگری در نظر میگیریم، از جمله اینکه فرض میکنیم رشته هایی وجود دارند که «دانش» تولید میکنند (مثلاً زیست شناسی). حال با توجه به این فرض مهم هنگامی که مرجعی در چنین رشته ای ادعایی را مطرح میکند ما باید شروط و قیودی داشته باشیم که بتوانیم از روی آنها درست بودن ادعای C را نتیجه بگیریم:

1- شخص A واقعاً در موضوع مرتبط با C دارای مرجعیت باشد. برای نمونه دارای تحصیلات و تجربه کافی بودن و نوشته های آکادمیک و جوایز علمی داشتن میتوانند مرجع بودن یک شخص را بیشتر تایید کنند.

2- شخص A واقعاً ادعای C را مطرح کرده باشد (با توجه به منابع مستند و مورد اعتماد).

3- ادعای C به اندازه کافی مورد تایید سایر مراجع و خبرگان در رشته مورد نظر نیز باشد. در رشته های علمی نظریه ها بررسی موازی (Peer review) میشوند چون احتمال خطا کردن دو نفر کمتر از یک نفر است. این پروسه میتواند امکان سودار بودن شخص A و همچنین مبتنی نبودن بر منابعی که در آن رشته واقعاً تولید دانش میکنند (مثلاً در علوم تجربی مبتنی بر تجربه و آزمون و آمار تولید دانش میکنند نه استخاره با قرآن!) را بسنجد و از میان بردارد.

4- رشته ای که C مرتبط با آن است واقعاً تولید کننده دانش باشد. مثلاً رشته فال گیری با ورق رشته ای نیست که دانش تولید کند.

هرگاه یک یا بیش از یکی از موارد بالا وجود نداشته باشند آنگاه ادعای C را نمیتواند پذیرفت و استدلال مبتنی بر توسل به مرجعیت مغالطه آمیز خواهد بود. با این توضیحات هنگامی که گفته میشود مثلاً فلان فیزیک دان ادعای C را مطرح کرده است، ما C را نه بخاطر اینکه یک فیزیک دان آنرا مطرح کرده است و فیزیکدان مرجع فیزیک است، بلکه در صورت تحقق شرایط زیر، ممکن تر و درست تر از C~ میپذیریم:

1- شخص 1 دارای مرجعیت در رشته فیزیک باشد، برای نمونه فارق التحصیل در این رشته باشد، مقاله های علمی در زمینه فیزیک را در ژورنالهای علمی منتشر کرده باشد.

2- شخص 1 واقعاً ادعای C را مطرح کرده باشد، مثلاً شخصاً در مصاحبه با یک رسانه گروهی چنین ادعایی را مطرح کرده باشد.

3- ادعای وی مورد قبول تعداد قابل توجهی از سایر فیزیک دانان نیز باشد.

4- فیزیک رشته ای باشد که تولید علم کند.

روشن است که حتی در موارد بالا هم، مرجعیت چندان دلیل محکمی برای تایید ادعای C نیست و آن شواهدی که باعث شده است مرجع A به ادعای C برسد دارای اهمیت فراوان هستند.

در مقابل مثال بالا وقتی گفته میشود که آیت الله فلانی معتقد است در صورتی که مردم نماز نخوانند باران نمی آید، این ادعا را نمیپذیریم چون آن آیت الله در رشته ای تخصص داد که از نظر ما تولید دانش نمیکند. همچنین توسل به مرجعیت یک زیست شناس برای اثبات وجود خدا بعنوان یک موجود ماوراء طبیعی، یک مغالطه است.

در برخی موارد ممکن است نیاز به شرایط بالا نیز نباشد، مثلاً فرض کنید که کاوه میگوید «سودابه میگوید که فکر میکند رنگ قرمز از بقیه رنگها برای لباس زیباتر است»، این ادعای کاوه یک ادعای مرجع پذیر است و مرجع آن نیز سودابه است، روشن است که برای درست بودن این ادعا لازم نیست کاوه یا سودابه دارای تخصص در رشته ای باشند.

همچنین ممکن است گاهی ادعایی چندان پیچیده نباشد و برای درک آن نیازی به تخصص نباشد، در چنین شرایطی توسل به مرجعیت مغالطه آمیز است زیرا برای کشف ارزش حقیقی ادعا نیازی به مرجعیت نیست بلکه بجای آن باید شواهد مدافع آن ادعا ارائه شوند.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

نخست تلاش کنید که از گفته های مدعی کشف کنید مرجع دقیقاً چه کسی بوده است، سپس در مورد اینکه آیا این مرجع واقعاً شایسته مرجعیت است یا نه بپرسید، سپس سودار بودن یا نبودن مرجع در این ادعا را کشف کنید، و در نهایت بهترین راه برای مقابله شدن با این مغالطه آن است که از شخص مغالط پرسش شود، ادای C مبتنی بر چه بوده است؟ و از او توضیحاتی در این مورد خواست و برایش توضیح داد که مرجع بودن A لزوماً به معنی درست بودن C نیست.

دلیل مغالطه آمیز بودن

این شیوه استدلال به این دلیل مغالطه آمیز است که موارد زیادی را میتوان یافت که در آنها شخصی در موضوعی دارای مرجعیت است اما آنچه او ادعا کرده است درست نیست. بنابر این تنها از اینکه شخصی دارای مرجعیت است نمیتوان نتیجه گرفت که تمام ادعاهای وی درست هستند. یا بعبارت دیگر با توجه به الگوی مغالطه، 1 درست هستند اما 3 در آنها درست نیست.

مثال

1

کاوه – خدا وجود دارد

سودابه – از کجا میدانیم؟

کاوه – چون انیشتن میگوید خدا وجود دارد!

2

سودابه – اسلام دین درستی است!

کاوه – چرا؟

سودابه – چون ابن سینا، ملاصدرا، فارابی، مولوی، حافظ و … مسلمان بوده اند.

3

کاوه – ختنه کردن از نظر بهداشتی خیلی مفید است.

سودابه – از کجا میدانی؟

کاوه – امام صادق و عموی من که یک پزشک هست هردو چنین میگویند.

4

سودابه – پپسی بهترین نوشیدنی جهان را تولید میکند!

کاوه – از کجا چنین چیزی را میدانی؟

سودابه – مگر تبلیغ پپسی را ندیدی؟ رونالدینهو و دیوید بکام در تبلیغ آن شرکت میکنند!

5

کاوه – قربانی کردن گوسفند برای رسیدن به اهداف مادی و معنوی بسیار مفید است.

سودابه – چگونه به چنین کشفی نایل شده ای؟

کاوه – رئیس دانشگاه ما که در اروپا تحصیل کرده است هم برای رسیدن به اهدافش گوسفند قربانی میکند!

6

سودابه – فرهنگ ما یکی از بهترین فرهنگ ها در جهان است و ما از لحاظ فرهنگ نسبت به دیگران برتری شگرفی داریم!

کاوه – چطور؟

سودابه – در دانشگاه های غربی هم همین حرف ها را تکرار میکنند!

برای مطالعه بیشتر

1- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 51.

شخص ستیزی

2- Fallacy Files

http://www.fallacyfiles.org/authorit.html

3- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Appeal_to_authority

4- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 172.

توسط : آرش بیخدا