بایگانی برچسب‌ها: نوشتار-فلسفه

مقایسه الله و خدا

نویسنده – آرش بیخدا

 پیشگفتار
آیا الله کامل است؟
آیا الله در قدرتش کاملاست؟

آیا الله در علمش کامل است؟

آیا الله در اخلاقش کاملاست؟

آیا الله ماوراء طبیعی و بی بدن است؟

آیا الله خارج از زمان است؟

نتیجه گیری

منابع

پیشگفتار

میدانیم که حوزه بررسی ماهیت خدا (خداوند چیست؟) و بحث در مورد وجود او بطور کلی مربوط به فلسفه و بطور جزئی مربوط به فلسفه دین است. معمولاً فلاسفه دین خدا را بعنوان یک موجود کامل و ماوراء طبیعی تعریف می‌کنند. گمان نمیکنم هیچ فیلسوفی وجود داشته باشد که تعریفی متفاوت با این تعریف از خدا داشته باشد. کمال خدا به این معنی است که او در تمام ویژگیهایی که دارد کامل است، یعنی اگر دارای علم است، علمش در حد کمال است (علیم است)، اگر دارای قدرت است، قدرتش در حد کمال است (قدیر است)، چون دارای رفتار هست طبیعتاً دارای اخلاق نیز هست، بنابر این از لحاظ اخلاقی نیز در حد کمال است، یعنی بطور مطلق خوب و نیک است.

اختلاف نظر اساسی که بین فلاسفه خداباور و بیخدا وجود دارد بر سر وجود چنین موجودی است، فلاسفه خداباور (الهیون) معتقدند چنین موجودی وجود دارد و فلاسفه بیخدا نیز معتقدند چنین موجودی وجود ندارد. اما باید توجه داشته باشیم که در موضوعات مطرح شده توسط فلاسفه، خدا معمولا به عنوان یک مفهوم بسیار کلی در نظر گرفته میشود، حال آنکه هزاران خدای مختلف و متفاوت در باورهای رایج دینی و شخصی وجود دارد که متکلمان و نه فلاسفه دینی از وجود آنها دفاع می‌کنند. در این نوشتار من نشان خواهم داد که اگر فرض کنیم براهین اثبات وجود خدا مانند، برهان نظم، برهان وجودی، برهان امکان و وجوب و غیره حتی اگر هم درست باشند، در نهایت وجود موجودی را اثبات می‌کنند که بسیار متفاوت با خدای دین اسلام، الله است.

اگر اینگونه باشد، متکلمین اسلامی و مدافعان اسلام در واقع از براهین فلسفی که فلاسفه دینی آنها را توسعه داده اند سوء استفاده می‌کنند و فرض می‌کنند که خدای آنها همان خدایی است که فلاسفه خداباور و بیخدا بر سر تعریف آن اختلاف نظر دارند، در حالی که این فرض، فرض درستی نیست. در این نوشتار من از آیات قرآنی برای نشان دادن اینکه میان خدای فلسفی و خدای قرآن تفاوت فاحش وجود دارد استفاده خواهم کرد. از دیدگاه سکولار، خالق الله محمد و یا سایر کسانی هستند که در نوشتن قرآن دست داشته اند و از آنجا که محمد و سایر آن اشخاص درک فلسفی چندان درستی از خدا نداشته اند، موجودی را در قرآن انعکاس داده اند که بسیار متفاوت با خدا است.

در هر بخش از این نوشتار یکی از ویژگیهای خدا را با الله مقایسه خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که میان الله و خدا در آن ویژگی اختلاف وجود دارد.

یا الله کامل است؟

کامل بودن خدا مهمترین ویژگی او است، زیرا کمال او در قدرت، علم و اخلاق از همین ویژگی اش برخاسته اند. کمال خدا همچنین باعث می‌شود خدا موجودی بی نیاز باشد، و در ذات خود ثابت باشد. حال با توجه به همین مسئله بی نیاز بودن خدا میتوان نشان داد که خدا نمیتواند هیچ کاری را با هدف خاصی انجام دهد.

تنها دلیلی که ممکن است باعث شود موجودی مختار مانند A با هدف خاصی دست به انجام کاری مانند W بزند این است که انجام شدن Wوضعیتی مانند S را بوجود بیاورد یا به وجود وضعیت S ادامه دهد در صورتی که که وضعیت S مطلوب A باشد. بنابر این اساساً وقتی A کار W را انجام میدهد، میتوان نتیجه گرفت که A به وضعیت S نیاز دارد. و موجودی که نیازمند به وضعیتی باشد، موجودی نیازمند است و نیازمند بودن نیز در تناقض با کامل بودن است، یک موجود نمیتواند هم کامل باشد و هم نیازمند. در نتیجه باوری که در میان بسیاری از خداباوران رایج است، مبنی بر اینکه خدا نیز مانند انسانها با اهداف خاصی دست به یک کار میزند را میتوان دیدگاهی انسان انگارانه (Anthropomorphic) نسبت به خدا دانست که تلاش می‌کند رفتار خدا را نیز شبیه انسان کند. این استدلال برای اثبات اینکه خدا نمیتواند با هدف خاصی دست به کاری بزند را میتوان بصورت زیر با استفاده از روش برهان خلف فرمولیزه کرده و نشان داد:

استدلال الف:

  1. فرض کنیم موجود A کار W را با هدف P انجام داده است.

  2. W لزوماً باید باعث تحقق وضعیت S بشود. زیرا اگر موجب تحقق یک وضعیت نشود دیگر هدف مند نیست و هدف مند نبودن کار W در تناقض با 1 است.

  3. A لزوما باید به تحقق S نیاز داشته باشد، زیرا اگر نیازمند به تحقق Sنداشت یا تمایل به آن نداشت، W را انجام نمیداد.

  4. A موجودی نیازمند است، زیرا در 3 فرض شد که A به دست کم یک چیز، یعنی تحقق S نیاز دارد.

  5. نیازمند بودن با کامل بودن در تناقض است، نتیجه استدلال ب.

  6. A نمیتواند موجودی کامل باشد، نتیجه از 4 و 5.

به نظر میرسد تنها فرضی که در مورد آن نیاز به استدلال و مدارک بیشتر است فرض شماره 5 باشد. برای اثبات فرض شماره 5 نیز من استدلال دیگری را می آورم.

استدلال ب:

  1. موجود A موجودی کامل است.

  2. موجود کامل موجودی  است که اگر چیزی را اختیار کرده باشد آنرا به حد کمال اختیار کرده باشد.

  3. موجود نیازمند موجودی است که چیزی را نداشته باشد و بخواهد آنرا اختیار کند.

  4. اگر موجود کامل بخواهد چیزی را اختیار کند، یا با اختیار کردن آن چیز تغییر می‌کند، یعنی یا کامل تر می‌شود یا ناقص تر.

  5. اگر موجود A با اختیار کردن چیزی کاملتر بشود، آنگاه موجودی کاملتر از A قابل تصور بوده است (وضعیت A بعد از اختیار کردن آن چیز) که از A قبل از اختیار آن به آن اندازه کامل نبوده است. موجودی که کاملتر از آن نیز قابل تصور باشد موجود کاملی نیست و این در تناقض با 1 است.

  6. اگر موجود A با اختیار کردن چیزی ناقصتر بشود، آنگاه موجودی کاملتر از A قابل تصور است (وضعیت A قبل از اختیار کردن آن چیز) که از A قبل از اختیار کردن آن چیز کاملتر بوده است. موجودی که کاملتر از آن نیز قابل تصور باشد موجود کاملی نیست و این در تناقض با 1 است.

  7. A نمیتواند نیاز به چیزی داشته باشد. نتیجه از 5 و 6.

  8. موجود کامل نمیتواند موجودی نیازمند باشد، نتیجه از 7 و 1.

حال اگر استدلالهای الف و ب درست باشد باید دید که آیا الله قرآن نیز همچون خدای فلاسفه موجودی کامل است؟ تنها کافی است الله یک کار را با هدف انجام داده باشد تا نشان داده شود که او موجودی کامل نیست. البته خود قرآن بطور مستقیم به اینکه الله بی نیاز است  (غنی است) در چندین جای قرآن از جمله بقره 263، آل عمران 97،انعام 133،یونس 68،ابراهیم 8،حج 64 و  نساء 131 اشاره کرده است، یعنی میتوان استدلال ب را نیز کاملا نادیده گرفت و تنها نشان داد که الله واقعا بر خلاف آنچه قرآن میگوید بی نیاز نیست. در زیر چند نمونه از کارهایی که الله انجام داده است با اهدافی که او داشته است آورده شده اند:

سوره نساء آیه 105

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً

ما اين کتاب را به راستي بر تو نازل کرديم تا بدان سان که خدا به تو آموخته است ميان مردم داوري کني و به نفع خائنان به مخاصمت برمخيز.

کار: نازل کردن قرآن

هدف: که محمد در میان مردم داوری کند

سوره قمر آیه 17

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ .

و اين قرآن را آسان ادا کرديم تا از آن پند گيرند آيا پند گيرنده اي هست؟

کار: آسان ادا کردن قرآن.

هدف: پند گرفتن مخاطبان.

سوره کهف آیه 19

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً.

همينگونه ما آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يكديگر سؤ ال كنند، يكي از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشي از يكروز (و چون درست نتوانستند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است، اكنون يك نفر را با اين سكه‏اي كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كدامين نفر از آنها غذاي پاكتري دارند، از آن مقداري براي روزي شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.

کار: بیدار کردن اصحاب کهف

هدف: که آنها با یکدیگر گفتگو کنند

روشن است که با وجود آیات بالا و در صورت درستی استدلال الف و ب نمیتوان هرگز الله را موجودی کامل دانست و از آنجا که خدا موجودی کامل است میتوان نتیجه گرفت که الله همان خدا نیست.

آیا الله در قدرتش کامل است؟

قدیر بودن از ویژگیهای خداوند است که خود از کمال خدا نتیجه میشود. در اینکه آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد یا نه جای شک فراوان وجود دارد (برای توضیحات بیشتر به نوشتاری با فرنام «آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد؟» مراجعه کنید).  قرآن در جاهای متعددی به قدیر بودن الله اشاره میکند. عبارت الله علی کل شیء قدیر به معنی اینکه الله بر همه چیز قادر است در آیات (2:20, 2:106, 2:109, 2:148, 2:259, 2:284, 3:26, 3:29, 3:165, 3:189, 5:17, 5:19, 5:40, 5:120, 6:17, 8:41, 9:39, 11:4, 16:77, 22:6, 24:45, 29:20, 30:50, 33:27, 35:1, 41:39, 42:9, 46:33, 48:21, 57:2, 59:6, 64:1, 65:12, 66:8, 67:1) 35 بار تکرار شده است. همچنین مشتقات قدیر مانند مقتدر (18:45, 54:42, 54:55) قادرین (75:4, 75:40) قادرون (23:18, 23:95, 70:40, 77:23)، مقتدرون (43:42) و قادر (6:37, 6:65, 17:99, 36, 81, 46:33, 86:8) در آیات دیگر به الله در قرآن نسبت داده شده اند. در انجیل و تورات نیز قدیر بودن به خدا در ((Gen.17:1 35:11; Jer.32:17,27; Matt.19:26; Mark 10:27; Luke: 1:37; Rev 1:8,19:6) نسبت داده شده است. اما با این وجود میتوان بر قدیر بودن الله به دلایل متعددی شک کرد.

سوگند خوردن

معمولاً کسی که به چیزی قسم میخورد از روی ناتوانی در اثبات سخن خود چنین میکند. مثلا وقتی کسی در دادگاه نسبت به چیزی سوگند یاد میکند، دلیلش تنها این است که اثبات کردن آن چیز برایش غیر ممکن است. روشن است کسی که قدیر باشد دیگر نیازی به سوگند خوردن ندارد، اما در قرآن الله بارها به چیزهای بسیار متفاوت قسم میخورد و پس از قسم خوردن ادعایی را مطرح میکند، برخی از قسم خوردن های الله در قرآن از این قرار هستند:

  • سوگند به خورشید و نور آن (سوره شمس آیه 1)

  • سوگند به آسمان پر باران (سوره طارق آیه 11)

  • سوگند به ماه (سوره شمس آیه 2)

  • سوگند به سپیده دم صحبح (سوره فجر آیه 1)

  • سوگند به روز (سوره شمس آیه 3، سوره ضحی آیه 1)

  • سوگند به شب (سوره شمس آیه 4، سوره لیل آیه 1)

  • سوگند به زمان (سوره العصر آیه 1)

  • سوگند به آسمان (سوره شمس آیه 5)

  • سوگند به شفق (سوره انشقاق آیه 16)

  • سوگند به زمین (سوره شمس آیه 6)

  • سوگند به نفس آدمی (سوره شمس آیه 7)

  • سوگند به اسبان دوندهاي كه نفس زنان (به سوي ميدان جهاد) پيش ‍ رفتند. (سوره العادیات آیه 1)

  • سوگند به به انجير و زيتون (سوره تین آیه 1)

  • سوگند به طور سینین (سوره تین آیه 2)

  • سوگند به مکه (سوره تین آیه 3، سوره بلد آیه 1)

ممکن است گفته شود که الله برای تاکید بر روی اهمیت پیامی که پس از این آیه ها آورده شده است قسم خورده است، اما این کاملا غیر ضروری به نظر میرسد زیرا کتابی که همه اش از طرف خدا آمده است باید قطعا بسیار اهمیت داشته باشد. مگر خدا حرف بی اهمیت یا کم اهمیت هم میزند؟ از این گذشته اگر مسئله ای برای الله اهمیت داشته است میتوانسته است با استدلال و مدارک معتبر آنرا اثبات کند، تنها در صورتی ممکن است این کار را رها کند و آغاز به سوگند خوردن کند که از انجام اینکار عاجز باشد، و از همین رو میتوان نتیجه گرفت که الله قدیر نیست.

لعنت کردن

لعنت کردن مخالفان از دیگر کارهایی است که انسانها به دلیل ضعف و عجز خود انجام میدهند، معمولا وقتی انسانی انسان دیگر را لعنت میکند منظورش این است که آن انسان از رحمت و محبت خدا دور گردد، حال اگر الله خود کسی را لعنت کند این به چه معنی میتواند باشد؟ لعنت کردن همچنین نوعی پرخاشگری است که تنها از انسانها بر می آید، اینکه خدا بخواهد کسی را لعنت کند کاملاً غیر قابل تصور است مگر اینکه این خدا الله باشد و متفاوت با خدای قدیر. به نمونه هایی از لعنت کردنهای الله توجه کنید.

سوره ماده بقره آیه 161

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ .

بر آنان که کافر بودند و در کافری مردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد.

سوره بقره آیه 159

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ

كساني كه دلائل روشن و وسيله هدايتي را كه نازل كرده‏ايم بعد از آنكه در كتاب براي مردم بيان ساختيم كتمان مي‏كنند خدا آنها را لعنت مي‏كند و همه لعن كنندگان نيز آنها را لعن مينمايند

سوره آل عمران آیه 87

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

كيفر آنها، اين است كه لعن (و طرد) خداوند و فرشتگان و مردم همگي بر آنهاست.

سوره احزاب آیه 64

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً

خداوند كافران را لعن كرده (و از رحمت خود دور داشته) و براي آنها آتش سوزاننده‏اي آماده نموده است.

بالای صفحه

آیا خدا نیاز به یاری دارد؟

یکی از آیات قرآن از «یاری کردن» به خدا صحبت میکند. تنها کسی میتواند یاری بطلبد که قدیر نباشد. موجود قدیر خود قادر به انجام تمام کارها است، از این رو این آیه نیز نشان میدهد که الله قدیر نیست و نمیتواند خدا باشد، بلکه او موجودی نیازمند و ضعیف است.

سوره محمد آیه 7

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر خدا را ياري كنيد شما را ياري مي‏كند و گامهايتان را استوار مي‏دارد.

بالای صفحه

آیا خدا نیاز به آدمکش دارد؟

از مهمترین کاربردهای دین، بویژه ادیان توحیدی قتل عام و آدمکشی بوده است، براستی چه راهی آسوده تر برای قتل و کشتار از این وجود دارد که قتل و کشتار را خواست خدا جا زده شود؟ آیا خدا برای کشتن آدمها نیازمند آدمکشهای زمینی است؟ اگر خدا میخواهد که گروه مشخصی از انسانها کشته شوند (مثلا منافقین، کفار، مرتدها و غیره)، چه نیازی به آدمکش دارد؟ آیا او نمیتواند خود چنین کند؟ براستی چه معنی میدهد که خدا عده ای آدم را خلق کند و از عده ای دیگر بخواهد که آن عده نخستین را بکشند؟ هرگاه موجودی دستور آدم کشتن را به سایرین بدهد، این عمل او به معنی ضعف او در آدمکشی است و الله در قرآن بارها چنین کرده است. به چند نمونه از این آیات توجه کنید:

سوره توبه آیه 123

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است! 

 سوره محمد آيه 4

فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاء اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ.

چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند.

سوره احزاب آیه 61 صفحه 427

مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا.

اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردندو به سختی کشته شوند.

سوره مائده آیه 33

إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مى‏جنگند و در زمين به فساد مى‏كوشندجز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلافجهت‏يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و درآخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.

آیا دو دستان ابولهب بریده شد؟

ابولهب یکی از عموهای پیامبر اسلام بوده است. نام اصلی او عبدالعزی بوده است، عزی از بتهای خانه کعبه بوده است و این نام او نشان میدهد که خانواده محمد پیش از اسلام بر خلاف ادعای مسلمانان بت پرست بوده اند نه خداپرست. شاید برای همین است که ابولهب را در تاریخ اسلام با این نام مینامند تا نام اصلی او دیده نشود. این نام را پیامبر اسلام برای او انتخاب کرده است و به معنی «پدر آتش» است. گویا حمزه تنها عموی محمد بوده است که پیامبری او را قبول کرده است، در مورد ابولهب و رابطه بد او با محمد گزارش های زیادی آمده است.

تاريخ يعقوبى جلد 2 ص 14

روزى پيغعمبر در حاليكه جبه سرخى پوشيده بود در بازار عكاظ ايستاد و فرمود:«اى مردم! بگوئيد خدائى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد و كارتان به سامان برسد» در آن حال دبدند مردى زردنبو او را دنبال كرد و گفت: اى مردم! اين برادر زاده من است. او دروغگو است از وى پرهيز كنيد. در آن ميان ناشناسى پرسيد اين شخص كيست؟ گفتند: او محمد بن عبدالله و آن مرد زردنبو هم عمويش ابولهب است.

 محمد در قرآن نیز به ابولهب توهین کرده است و دشمنی خود با او را از زبان الله آورده است:

سوره المسد

1- تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ

2- ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ

3- سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ

4- وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

5- فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

1- بريده باد هر دو دست ابولهب.
2- هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودي نبخشيد.
3- و به زودي وارد آتشي مي‏شود كه داراي شعله فروزان است.
4- و همچنين همسرش هیزم کش است.
5- و در گردنش طنابي از ليف خرما است!

همینکه خالق کائنات بخواهد تا این حد از شخصی عصبانی شود خود بسیار مضحک است، کدام خدای الافی بخاطر رفتار عموی محمد اینقدر کنترل خود را از دست میدهد که نه تنها به خود او فحش میدهد بلکه به زن او نیز فحش میدهد. اما مسئله مهم این است که دستهای ابولهب هرگز بریده نشد، هرگاه چنین میشد تاریخ نویسان اسلام و اطرافیان محمد از آن آگاه میشدند و دستکم آنرا بعنوان معجزه ای برای محمد ثبت میکردند، در حالی که هرگز چنین نشده است.  در مورد شان نزول این آیه سوره در منابع شیعی (پر از خرافات) آمده است:

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده که ابوذر روايت کرده است که: حضرت محمد(ص) در سجود بودند. ناگهان ابولهب سنگي گرفت و خواست که بر آن جناب بياندازد. دستش در هوا ماند و نتوانست به زير آورد. پس به خدمت رسول خدا(ص) تضرع کرد و سوگندها ياد کرد که اگر عافيت بيابد، آن حضرت را ديگر آزار نرساند و چون رسول خدا(ص) دعا کردند و دست ابولهب به زير آمد، با گستاخي گفت: “تو جادوگر حاذقي بوده اي” پس اين چنين شد که سوره مبارکه تبت در رد سخن آن کافر نازل شد. (منبع +)

در مورد مرگ او نیز عقیده بر این است که:

وی در سال دوم هجری قمری، اندکی ( 7 یا 9 روز ) پس از غزوه بدر درگذشت. جنازه‌اش چند روز در خانه‌اش ماند و به دلیل تعفن جسد، کسی حاضر نشد دفنش کند. سرانجام فرزندانش جسد او را در بیرون مکه گذاشتند و آنقدر بر جنازه‌اش سنگ ریختند تا مدفون شد. (منبع +)

هرگاه قرار باشد خدا چیزی را ارائه کند آن چیز باید به دلیل قادر بودن خدا همان لحظه اتفاق بیافتد. اما در اینجا دیده میشود که الله بریده شدن دست ابولهب را اراده کرده است و اراده اش را نیز اعلام کرده است اما چنین اتفاقی در هیچ تاریخی گزارش نشده است، پس الله نمیتواند قدیر باشد. نتیجه آنکه الله با خدا متفاوت است و قطع نشدن دو دست ابولهب سندی بر این مدعی است.

آیا بدخواهان محمد ابتر شدند؟

ماجرای ابتر خوانده شدن محمد نیز از ماجراهای مورد توجه ما در رد قدیر بودن الله است، توجه کنید که نویسنده زیر چگونه پیرامون ابتر خوانده شدن پیامبر اسلام توضیح میدهد.

هنگامي كه دو پسر رسول خدا(ص) به نام هاي: «عبدالله و قاسم» در مكه از دنيا رفتند و حضرت فاقد فرزند پسر شد،(1) اين موضوع موجب شد كه مشركان فرصت طلب مكه كه به شدت تحت تأثير فرهنگ منحط دوره جاهليت قرار داشتند و ارزش انسان را تنها در داشتن فرزند ذكور مي پنداشتند، با شادي و هيجان، لب به تمسخر و طعن و شماتت بگشايند؛ و افرادي چون عاص بن وائل، رسول خدا را «ابتر» بخوانند.(2) واژه ابتر در لغت عرب به «مقطوع الذنب»؛ يعني، دم بريده و «الذي لا عقب له»؛ يعني، شخصي كه نسلش قطع شده باشد، اطلاق مي شود. اعراب جاهليت، طبق سنت ديرينه خود براي فرزند پسر اهميت فوق العاده اي قائل بودند و او را تداوم بخش برنامه هاي پدر مي شمردند؛ از اين رو، بدخواهان قريش چنين مي گفتند: كه ديگر محمد(ص) فرزند پسر ندارد تا راه او را پيش بگيرد و دين و آيينش را ترويج كند؛ بنابراين، وقتي از دنيا رفت، از جهت دين و آيينش آسوده خاطر خواهيم ماند.(3) (منبع +)

سوره کوثر تماماً به این ماجرا اختصاص داده شده است و در آن به کسی که اینگونه محمد را خوانده است ابتر گفته شده است.

سوره کوثر

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ؛ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ؛ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الأَْبْتَرُ.

ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم؛اكنون كه چنين است براي پروردگارت نماز بخوان و قرباني كن.؛مسلما دشمن تو ابتر و بلا عقب است.

تفسیر نمونه نیز همچون متنی که در ابتدای این بخش آمده است اینکه این آیات در مورد عاص بن وائل آورده شده اند یا نازل شده اند را تایید میکند (منبع +) البته تفسیر نمونه گفته است این آیه ممکن است در مورد ابوسفیان یا ولید بن مغیره نیز بوده باشد. مسئله مهم اینجاست که هیچکدام از این افراد ابتر نبوده اند و دارای فرزندان پسر بوده اند. در زیر نام چند تن از فرزندان این افراد آمده است:

ابوسفیان بن حرب

معاویه – از پسران او و حاکمانی که عثمان برگزید و کسی که با علی جنگید

یزید – از فرزندان او که در فتوحات اسلامی شهید شد

ام حبیبه – دختر او که توسط محمد به حبشه فرستاده شد، شوهرش مرتد شد و به همسری محمد در آمد

عاص بن وائل

عمرو عاص – وزیر معاویه، از صحابه محمد و کسی بود که قریش او را برای بازگردادند مسلمانان به حبشه فرستاده بود.

هشام بن عاص – از مسلمانان نخست بود، در مکه به محمد ایمان آورد، به حبشه ارسال شد و بعد به مکه بازگشت.

ولید بن مغیره

خالد بن ولید – لغب سیف الله بعدها به او داده شد، از جنگجویان بزرگ تاریخ اسلام بود که به فتوحات زیادی دست زد، ابوبکر وی را برای نبرد به یمامه فرستاد.

الوليد بن الوليد – از صحابه دیگر محمد بوده است که گویا پیش از برادرش خالد مسلمان شده است.

هشام بن ولید – از دیگر فرزندان او بوده است.

روشن است که هیچکدام از اشخاصی که آیات سوره کوثر در مورد آنها صحبت میکنند بر اساس تعریف ارائه شده از ابتر، ابتر نبوده اند و این نشان میدهد الله به چیزی که در قرآن گفته است عمل نکرده است و این مستقیماً قدیر بودن الله را نشان میدهد.

دیواربین یاجوج و ماجوج چه شده است؟

یاجوج و ماجوج به گفته قرآن دو قومی بوده اند که با یکدیگر خصومت داشته اند و مردمی شرور بودند. ذوالقرنین که به نظر مفسرین قرآن یا اسکندر مقدونی است یا کوروش هخامنشی، با مردمی که در اطراف این قوم زندگی میکرده اند برخورد میکند، ادامه ماجرا را از قرآن بخوانید:

سوره کهف:

93- حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً

94- قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الأَْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا

95- قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً

96- آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً

97- فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً

93- (و همچنان به راه خود ادامه داد) تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهي غير از آن دو را يافت كه هيچ سخني را نمي‏فهميدند!

94- (آن گروه به او) گفتند اي ذو القرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مي‏كنند آيا ممكن است ما هزينه‏اي براي تو قرار دهيم كه ميان ما و آنها سدي ايجاد كني؟

95- (ذو القرنين) گفت: آنچه را خدا در اختيار من گذارده بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد مي‏كنيد) مرا با نيروئي ياري كنيد، تا ميان شما و آنها سد محكمي ايجاد كنم.

96- قطعات بزرگ آهن براي من بياوريد (و آنها را به روي هم چيند) تا كاملا ميان دو كوه را پوشانيد، سپس گفت (آتش در اطراف آن بيافروزيد و) در آتش بدميد، (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرد، گفت (اكنون) مس ذوب شده براي من بياوريد تا به روي آن بريزم.

97- (سرانجام آنچنان سد نيرومندي ساخت) كه آنها قادر نبودند از آن بالا روند و نمي‏توانستند نقبي در آن ايجاد كنند.

تا اینجا قرآن به ساخته شدن این دیوار پرداخته است، ممکن است بگویید که این دیوار اگر واقعا به این شیوه مضحک و غیر عملی ساخته شده باشد نیز احتمالاً تابحال خراب شده است، اما قرآن میگوید که این دیوار تا روز قیامت پابرجای خواهد ماند.

ادامه سوره کهف

98- قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا
99- وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً
100- وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً

98- گفت اين از رحمت پروردگار من است اما هنگامي كه وعده پروردگارم فرا رسد آنرا در هم مي‏كوبد و وعده پروردگارم حق است.

99- در آن روز (كه جهان پايان مي‏گيرد) ما آنها را چنان رها مي‏كنيم كه درهم موج مي‏زنند و در صور دميده مي‏شود و ما همه را جمع مي‏كنيم.

100- در آن روز جهنم را به كافران عرضه مي‏داريم

روشن است که اگر الله قدیر باشد و وجود داشته باشد این دیوار نیز باید هم اکنون وجود داشته باشد. لازم به ذکر است شیعیان تا قبل از پیشرفت جغرافیا مدعی این بوده اند که امام زمان در جزيره خضراء است، حال که جغرافیا پیشرفت کرده است و چنین جزیره ای در هیچ نقطه ای از جهان یافت نشده است، آنها در احادیث مضحک خود شک میکنند. حال تمام امکانات ماهواره ای و مسیر یابی در اختیار مسلمانان است، بگردید و بیابید این دیوار را و اگر آنرا نیافتید در قدیر بودن الله شک کنید.

آیا الله در علمش کامل است؟

علیم بودن از مهمترین ویژگیهای خدایان است، البته در اینکه موجودی علیم بتواند وجود داشته باشد میتوان بسیار شک کرد (برای بحث در این مورد به سه نوشتاردروغگوی الهی، آیا وجود یک دانای مطلق (علیم) ممکن است؟  ومحال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق  مراجعه کنید). در قرآن نیز به صراحت اعلام شده است که الله علیم است.

سوره فتح آیه 26

إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً

آنگاه که کافران تصميم گرفتند که دل به تعصب ، تعصب جاهلي سپارند ، خدا نيز آرامش خود را بر دل پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و به تقوي الزامشان کرد که آنان به تقوي سزاوارتر و شايسته تر بودند و خدا بر هر چيزي داناست.

علیم بودن خدا در قدیر بودن و همچنین اخلاقمدار بودن او تاثیر مستقیم دارد، موجودی که علیم نباشد نمیتواند قدیر و اخلاقمدار باشد، زیرا موجودی که علیم نیست نمیتواند نتیجه کارهایش را بداند و در نتیجه به اهدافش نمیرسد. یا اینکه ممکن است با انگیزه و نیت خاصی دست به کاری بزند اما کار او نتیجه ای غیر از آنچه دلخواه او بوده است بدهد. در این صورت کمال اخلاقی زیر سوال میرود. اگر موجودی علیم نباشد آن موجود نادان است.

بروز احساسات

احساسات تنها از موجودات غیر علیم بروز میکنند. دلیل اینکه یک شخص عصبانی میشود این است که ناگهان از پیامدی غیر قابل پیشبینی که قبلاً آنرا نمیدانسته است آگاه میشود و انسانها به دلیل علیم نبودنشان است که این احساسات را از خویش بروز میدهند. در زیر به چند نمونه از احساساتی که در قرآن به الله نسبت داده شده است اشاره خواهد شد. این احساسات نیز نشان میدهند میان الله و خدا تفاوت اساسی با یکدیگر دارند.

سوره اعراف آیه 152

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ

آنها كه گوساله را (معبود خود) انتخاب كردند به زودي خشم پروردگار و ذلت در زندگي دنيا به آنها مي‏رسد، و اينچنين كساني را كه (بر خدا) افترا مي‏بندند كيفر مي‏دهيم.

تنها در صورتی ممکن است الله از گوساله پرستی غضب کند که از پیش نداند این مردم رو به گوساله پرستی خواهند آورد.

سوره نحل آیه 106

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِْيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

كساني كه بعد از ايمان كافر شوند – به جز آنها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالي كه قلبشان آرام با ايمان است – آري آنها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشوده‏اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمي در انتظارشان!

در این مورد نیز عصبی شدن الله تنها در صورتی منطقی است که او از پیش نداند چه کسانی سینه خود را برای کفر گشوده اند.

آزمایش کردن

 الله بر اساس قرآن موجودی نادان است. یعنی چیزهایی را نمیداند و برای اینکه آنها را بداند دست به آزمایش میزند. اساساً موجودی آزمایشگر است که چیزی را نداند و بخواهد که با آزمایش کردن آن چیز را بداند. خدا بر اساس تعریفش علیم است و به همین دلیل به هیچ عنوان نباید دست به آزمایش بزند، اما الله دست به آزمایش زده است، نتیجه آنکه الله کامل نیست.

تعداد جاهایی که قرآن از آزمایش های الهی در آنها صحبت کرده بسیار زیاد است، اساساً سنت آزمایش الهی بین تمام خداباوران رایج است و برای خود فریبی و پنهان کردن این واقعیت که وجود شر با وجود خدا در تناقض است و چون شر وجود دارد خدا نمیتواند وجود داشته باشد از این سنت استفاده می‌کنند. مثلاً وقتی در امریکا سیل می آید مسلمانان میگویند آمریکا دچار عذاب الهی شده است و وقتی در ایران سیل می آید مسلمانان میگویند خدا دارد مردم ایران را آزمایش می‌کند. به یک نمونه از این آزمایشها که در قرآن به آنها اشاره شده است توجه کنید:

سوره عنکبوت آیات 3 و 4

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ.

آيا آنان که مرتکب گناه مي شوند پنداشته اند که از ما مي گريزند؟ چه بد داوري مي کنند،هر آينه مردمي را که پيش از آنها بودند آزموديم ، تا خدا کساني را که راست گفته اند معلوم دارد و دروغگويان را بشناسد.

سوره صافات آیات 105 و 106

وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ؛ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ

و او را به گوسفندي بزرگ باز خريديم؛ اين آزمايشي آشکارا بود

همین آیه برای اثبات اینکه نشان دهند الله علیم نیست کافی هستند، اما مسئله به همینجا ختم نمی‌شود، در قرآن به نادان بودن الله بطور مستقیم اشاره شده است.

الله از پیش نمیدانسته است.

 در برخی جاها گفته شده است که الله فلان چیز را نمیدانسته است، یا برای اینکه چیزی را بداند دست به فلان کار زده است.

سوره آل عمران آیه 42

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ.

آيا مي ، پنداريد که به بهشت خواهيد رفت و حال آنکه هنوز براي خدا معلوم نشده است که از ميان شما چه کساني جهاد مي کنند و چه کساني پايداري مي ورزند؟

سوره آل عمران آیه 166

وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ

آنچه در روز برخورد آن دو گروه به شما رسيد ، به اذن خدا بود ، تا، مؤمنان را بشناسد،

سوره هود آیه 12

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ

شايد که برخي از چيزهايي را که بر تو وحي کرده ايم و اگذاشته اي و بدان دلتنگ شده باشي که مي گويند : چرا گنجي بر او افکنده نمي شود ? و چرا فرشته اي همراه او نمي آيد ? جز اين نيست که تو بيم دهنده اي بيش نيستي وخداست که کارساز هر چيزي است

سوره کهف آیه 6

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً

شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند ، خويشتن را به خاطرشان از اندوه هلاک سازي

سوره شعراء آیه 3

لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ

شايد ، از اينکه ايمان نمي آورند ، خود را هلاک سازي

سوره بقره آیه 2

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ

آري چنين است که شما را بهترين امتها گردانيديم تا بر مردمان گواه ، باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد و آن قبله اي را که رو به روي آن مي ايستادي دگرگون نکرديم ، جز بدان سبب که بدانيم چه کسي از پيامبر پيروي مي کند و چه کسي به خلاف او بر مي خيزد هر چند که اين امر جز بر هدايت يافتگان دشوار مي نمود خدا ايمان شما را تباه نمي کند ، او بر مردمان مهربان و بخشاينده است

سوره حدید آیه 25

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ

ما پيامبرانمان را با دليلهاي روشن فرستاديم و با آنها کتاب و ترازو، رانيز نازل کرديم تا مردم به عدالت عمل کنند و آهن را که در آن نيرويي سخت و منافعي براي مردم است فرو فرستاديم ، تا خدا بداند چه کسي به ناديده ، او و پيامبرانش را ياري مي کند زيرا خدا توانا و پيروزمند است

آیا الله در اخلاقش کامل است؟

کمال اخلاقی خدا از دیگر فروزه های خدا است. خدا موجودی اخلاقمدار و نیک است و رفتار او عادلانه است. من مسیحیان زیادی را میشناسم که معتقدند اسلام ساخته شیطان است و برای این توسط شیطان ساخته شده است که مردم را از راه راست که از نظر آنها راه مسیحیت است خارج کند. این دسته از مسیحیان معتقدند الله خود شیطان است که بر محمد وحی نازل میکرده است. البته مسیحیان استدلالهای انجیلی و تاریخی و قرآنی برای دفاع از این نظر دارند، مثلاً ماجرای غرانیق را نمونه ای روشن از این نظریه میدانند، اما یکی از مسائلی که برای مسیحیان قابل پذیرش نیست این است که الله موجودی مکار است! و آنها مکر و فریب را از ویژگیهای خدا نمیدانند بلکه معتقدند تنها شیطان است که فریبکار است، از اینرو آنها گمان می‌کنند الله همان شیطان است.

مکار بودن الله

مکر و فریب اعمالی غیر اخلاقی هستند و موجودی که مکار و حیله گر باشد نمیتواند از لحاظ اخلاقی موجودی کامل باشد، در نتیجه نمیتواند خدا باشد. در آیات بسیاری از قرآن از فریبکار بودن الله صحبت شده است. برخی از مفسرین و مترجمین قرآن، مکر را به «نقشه کشی» ترجمه کرده اند و مکار را موجودی تعریف کرده اند که خوب نقشه میکشد. بنابر این از نگر این مفسران قرآن مکر کردن کار بدی نیست. اما در این مسئله جای شک وجود دارد. در زیر به چند نمونه از مکر های الله اشاره خواهیم کرد.

سوره آل عمران آیه 54 و 55

وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ؛ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

و (يهود و دشمنان مسيح، براي نابودي او و آيينش،) مکر کردند، و خداوند نیز مکر کرد، و خداوند، بهترين مکاران است؛(به ياد آوريد) هنگامي را كه خدا به عيسي فرمود: من تو را بر ميگيرم و به سوي خود، بالا ميبرم و تو را از كساني كه كافر شدند، پاك ميسازم، و كساني را كه از تو پيروي كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كساني كه كافر شدند، قرار ميدهم، سپس بازگشت شما به سوي من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داوري ميكنم.

داستان مسیح از نگر قرآن اینگونه است که الله مسیح را به سوی خود بالا برده است و از آن پس او غیب شده است. سپس مسیحیان فردی که گمان میکردند مسیح است را بجای او به صلیب کشیده اند. و باور اکثر مسیحیان این است که مسیح به صلیب کشیده سده است و سپس رستاخیز کرده است. قرآن این باور رایج مسیحیان را تکفیر میکند. حال اگر از بالاتر به قضیه نگاه بکنیم، این الله بوده است که ناگهان مسیح را غیب کرده است و باعث شده است که مسیحیان گمان کنند فردی که شبیه به مسیح بوده است خود مسیح بوده است. بنابر این در واقع الله مسیحیان را فریفته است و فریفتن و حیله گری هرگز نمیتواند از ویژگیهای خدا باشد.

در مورد کاربرد واژه «مکر» در قرآن را میتوان از آیه زیر دریافت:

سوره انعام آیه 123

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ

و همچنين در هر شهر و روستائي بزرگان گنهكاري قرار داديم (افرادي كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم اما آنها از آن سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند) و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم) پرداختند ولي تنها خودشان را فريب مي‏دهند و نمي‏فهمند.

بسیاری از مترجمین مکر و مکار بودن را به تدبیر کردن ترجمه کرده اند، این مترجمین تلاش میکنند بار منفی مکر کردن را اینگونه از بین ببرند. اما هرگاه به آیاتی که در آنها به مکار بودن الله اشاره شده است، همانند آیه پیشین دقت کنیم میبینیم که عبارت مکر کردن همواره برای کسانی بکار رفته است که قصد داشتند به کار شومی دست بزنند. الله دقیقاً در همان آیات و با همان کلمات کار خود را نیز توصیف میکند. بنابر این روشن است که مکر کردن الله شبیه مکر کردن آن افراد شرور است. مثلاً در مثال بالا یک عده از افراد قصد قتل مسیح را داشتند، به این کار آنها در ادبیات قرآنی مکر کردن گفته شده است. حال روشن است که مکر الله نیز طبیعتاً از آنجا که در همان زمینه و با همان کلمات آمده است باید شرورانه باشد. مکر الله در مورد غیب کردن مسیح دقیقاً همین ویژگی را داشته است یعنی او خود مسیحیان را برای هزاره ها و قرنها گول زده است و بعد هم آنها را به همین دلیل گمراهیشان به جهنم خواهد افکند، چه مکری مکارانه تر از این میتواند وجود داشته باشد؟

به مورد دیگری از مکر های الله توجه کنید. این ماجرا مربوط به قوم ثمود میشود که صالح پیامبر آنها شده بود، در سوره نمل توضیح داده شده است که این قوم مکر کرده بودند تا دست به کشتن صالح بزنند. الله نیز مکری در مقابل آنها میکند.

سوره نمل آیه 50

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ

آنها نقشه مهمي كشيدند و ما هم نقشه مهمي در حالي كه آنها خبر نداشتند.

مکری که الله انجام داده است در سوره اعراف آیات 73 تا 79 توضیح داده شده است. او شتری را برای آنها از کوه در می آورد که در چند روز از روزهای هفته تمامی منابع آبی آنها را میخورده است. الله این شتر را بعنوان یک معجزه برای این مردم آفریده بود و از آنها خواسته بود که این شتر را آزار ندهند. قوم ثمود در نتیجه یا باید از تشنگی میمردند و یا اینکه شتر را میکشتند تا بتوانند منابع آبی خود را باز بگیرند. در هردو صورت مرگ در انتظار آنها بوده است و مکر الله اینگونه بوده است که در هر دو صورت آنها هلاک میشدند. حال شما خود قضاوت کنید که این حیله گری ها و زشت کاری ها را آیا میتوان به یک موجود که از لحاظ اخلاقی کامل است نسبت داد یا نه.

مکار بودن الله میتواند مشکلات بسیار بزرگی را برای مسلمانان ایجاد کنند، مسلمانان از کجا میدانند که تمام کتاب قرآن خود یک مکر بزرگ نیست؟ شاید الله این کتاب را آفریده است که انسانهای نادان به آن باورمند شوند و پس از مرگ این انسانهای نادان را به شدت به جرم قبول کردن این همه اباطیل و مزخرفاتی که در قرآن است تنبیه کند. چگونه میتوان به سخنان یک موجود که خودش خویش را مکار ترین مکارها میداند اعتماد کرد؟ شاید محمد چون خود بسیار حیله گر بوده است الله را نیز حیله گر تراشیده است.

دروغگویی الله

گذشته از فریبکار بودن الله، به گفته قرآن الله دروغگو نیز هست. در قرآن به این اشاره شده است که خداوند پیش از جنگ بدر میزان لشکر دشمن را به آنها (منظور مسلمانان است) کم تر از آنچه واقعاً هستند نشان داده است و اگر بیشتر نشان میداد آنها در جنگیدن مناقشه میکردند بنابر این خداوند توسط خواب تصویری دروغین برای آنها از جنگ پخش می‌کند تا مشتاق به جنگیدن شوند.

سوره انفال آیه 43

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الأَْمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

در آن موقع خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد، و اگر فراوان نشان مي‏داد مسلماء سست مي‏شديد و (درباره شروع به جنگ بآنها) كارتان به اختلاف مي‏كشيد، ولي خداوند (شما را از همه اينها) سالم نگهداشت، خداوند به آنچه درون سينه‏هاست دانا است.

گذشته از اینکه دروغگو بودن الله به روشنی نشان میدهد که او کمال اخلاقی ندارد مسلمانان علاوه بر مکار بودن الله باید نگران دروغگو بودن او نیز باشند. اگر کسی دروغ نگفته باشد میتوان به او اعتماد کرد اما اگر کسی یکبار دروغ گفته باشد بازهم ممکن است دروغ بگوید.

سادیست بودن الله

سادییم یا دگرآزاری نام یک بیماری روانی است. کسی که سادیست است از شکنجه شدن و آزار دیگران لذت میبرد. الله خدای مسلمانان نیز چنین ویژگی را دارد. کسانی که با خواندن آیاتی در قرآن که به شکنجه شدن دگران ارتباط دارند به انحراف اخلاقی و سادیست بودن و بی اخلاق بودن الله پی نمیبرند احتمالاً خود بیمار و سادیست هستند. در زیر چند نمونه از این ماجراها آورده شده است:

سوره نساء آیه 56

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا

آنان را که به آيات ما کافر شدند به آتش خواهيم افکند هر گاه پوست تنشان بپزد پوستی ديگرشان دهيم ، تا عذاب خدا را بچشند خدا پيروزمند وحکيم است.

سوره کهف آیه 29

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا

بگو : اين سخن حق از جانب پروردگار شماست هر که بخواهد ايمان بياوردو، هر که بخواهد کافر شود ما برای کافران آتشی که دود آن همه را در برمی گيرد ، آماده کرده ايم و چون به استغاثه آب خواهند از آبی چون مس گداخته که از حرارتش چهره ها کباب می شود بخورانندشان ، چه آب بدی و چه آرامگاهی بد.

سوره غافر آیه 71، 72، 73

إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ ؛ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ ؛ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ

آنگاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجيرها بکشندشان ؛  در آب جوشان ، سپس در آتش ، افروخته شوند ؛ آنگاه به آنها گفته شود : آن شريکان که برای خدا می پنداشتيد کجا هستند؟

سوره اعراف آیه 179

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

برای جهنم بسياری از جن و انس را بيافريديم ايشان را دلهايی است ، که بدان نمی فهمند و چشمهايی است که بدان نمی بينند و گوشهايی است که بدان نمی شنوند اينان همانند چارپايانند حتی گمراه تر از آنهايند اينان خود غافلانند

سوره النبأ آیات 21 تا 25

إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا  لِلْطَّاغِينَ مَآبًا  لَابِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا  لَّا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا  إِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا  جَزَاء وِفَاقًا إِنَّهُمْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ حِسَابًا

جهنم در انتظار باشد؛طاغيان ، را منزلگاهی است ؛ زمانی دراز در آنجا درنگ کنند  ؛ نه خنکی چشند و نه آب، جز آب جوشان و خون و چرک ؛ اين کيفری است برابر کردار  زيرا آنان به روز حساب اميد نداشتند

سوره بقره آیه 24

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ

و هر گاه چنين نکنيد که هرگز نتوانيد کرد پس بترسيد از آتشی که برای کافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگها هستند

سوره آل عمران آیه 10

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ اللّهِ شَيْئًا وَأُولَـئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ

کافران را داراييها و فرزندانشان هرگز از عذاب خدا نرهاند آنها خود، هيزم آتش جهنمند

جنایت پیشگی الله

الله خدای مسلمانان دست به جنایات زیادی زده است، از چندین مورد قتل عام در قرآن صحبت شده است که الله مرتکب آنان شده است. […] طوفان نوح بعنوان مثال، اگر واقعی باشد بدون شک دهشتناک ترین قتل عام و جنایت تمام تاریخ بشری است. در این ماجرا تمام کسانی که به نوح باور نداشتند و سخن او را نپذیرفتند کشته شدند.

در قرآن گفته شده است که نوح برای 950 سال پیامبری کرد و نتوانست غیر از خانواده خودش و احتمالاً عده ای محدود اشخاص بیشتری را وارد کشتی اش کند. اینکه نوح موفق به اینکار نشده است تنها ارتباط به این دارد که الله به اندازه کافی مدارک و اسناد در اختیار نوح قرار نداده است تا به مردم نشان بدهد و آنها را متقاعد کند. هیچ کاری نمیتواند ضد اخلاقی تر از این عمل شنیع و زشت الله باشد. و دفاع از چنین قتل عام وحشتناکی بسیار شرم آور است.

در رد طوفان نوح و نشان دادن اینکه این ماجرا یک دزدی ادبی از آثار قدیمی دیگر است به نوشتاری با فرنام «طوفان نوح، بیشتر شوخی تا جدی!» مراجعه کنید. ماجرای نوح اگر درست باشد خود نشان دهنده فساد اخلاقی و اخلاقمدار نبودن او است.

آیا الله ماوراء طبیعی و بی بدن است؟

یکی از مهمترین ویژگیهایی که انسانها برای خدا تراشیده اند ماوراء طبیعی بودن او است. باید به این نکته توجه کرد که «ماوراء طبیعی بودن» یک چیز هیچ اطلاعاتی راجع به آن چیز به ما نمیدهد، یعنی به ما نمیگوید که آن چیز چیست، بلکه به ما میگوید که آنچیز چه نیست (طبیعی نیست). اما به نظر میرسد نویسندگان قرآن هیچ درکی از ماوراء طبیعت نداشته اند. قرآن از کلمه «غیب» استفاده می‌کند، و غیب به معنی ناپیدا است. یک چیز ناپیدا لزوماً یک چیز ماوراء طبیعی نیست. به نظر میرسد ماوراء طبیعت بعدها توسط فلاسفه و متکلمین اسلام وارد باورهای دینی شده است و مسلمانان احتمالا از فلاسفه یونانی آموخته اند که خدا باید ماوراء طبیعت باشد. از نظر قرآن الله یک شیء است. حال این شیء دارای ویژگیهای انسان انگارانه متفاوتی است است که نویسندگان قرآن به خدا نسبت داده اند. مثلاً الله دارای صورت است، چشم دارد، دو دست دارد، قابل دیدن است و غیره. و تمام این موارد باعث می‌شود میان الله و خدا تفاوت های اساسی وجود داشته باشد. از مشهور ترین سخنان باروخ اسپینوزا این است که اگر مثلث مغز داشت میگفت خدا مثلثی شکل است و اگر دایره میتوانست صحبت کند میگفت خدا دایره وار است. انسان انگارانه بودن الله نیز نمونه ای است از همان فرایند خداسازی انسانها که خدا را شبیه به خود خلق ذهنی کرده اند. در این بخش به ارائه اسناد و بحث کوتاهی در مورد این موارد خواهیم پرداخت.

الله یک شیء است

سوره مائده آیه 19

قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآن….

بگو بالاترين گواهي، گواهي چه شیءی است؟ بگو الله گواه ميان من و شما است و (بهترين دليل آن اين است كه) اين قرآن را بر من نازل کرده است…

قابل دیدن بودن

حتماً شنیده اید مسلمانان به یکدیگر میگویند که فلان شخص به لقاء الله پیوست. کلمه لقاء به معنی دیدار است، در قرآن به این نکته اشاره شده است که وقتی شخصی میمیرد با خداوند دیدار می‌کند، یعنی او را میبیند. روشن است که اگر موجودی قابل دیدن باشد قطعاً دارای بدن خواهد بود و الا مگر چیزی که بی بدن است را میتوان دید؟ قابل دیدن بودن الله را با خدا متفاوت میکند.

سوره یونس آیه 7

إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ

کساني که به ديدار ما اميد ندارند و به زندگي دنيا خشنود شده و بدان ، آرامش يافته اند ، و آنان که از آيات ما بي خبرند ،

سوره قیامت آیات 22 و 23

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ؛ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ

در آن روز صورتهائي شاداب و مسرور است.؛ و به پروردگارش مي‏نگرد!

الله دارای جا و مکان است

نازل شدن یعنی از بالا به پایین آمدن، عروج کردن نیز یعنی از پایین به بالا رفتن. در قرآن به این اشاره شده است که فرشتگان از نزد خدا نزول میکنند و یا به نزد او از روی زمین عروج میکنند. این دو مسئله به روشنی نشان میدهند که الله دارای جا و مکان است و اگر دارای جا و مکان نمی بود دیگر به سوی او رفتن و از سوی او آمدن بی معنی می بود. این نیز خود دلیلی است بر اینکه میان الله و خدا تفاوت اساسی وجود دارد، زیرا الله لامکان نیست.

سوره معارج آیات 3 و 4

مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ؛ تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ .

از سوي خداوند ذي المعارج است (خداوندي كه فرشتگانش بر آسمانها صعود مي‏كند)؛ فرشتگان و روح (فرشته مخصوص) بهسوي او عروج مي‏كنند در آن روزي كه مقدارش پنجاه هزار سال است.

سوره فجر آیه 22

وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا

و پروردگارت بیاید و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.

در اینجا به اینکه الله در روز قیامت می آید، اشاره شده است، یعنی حرکت کردن را به الله نسبت داده است.

سوره بقره آیه 115

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ

مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است، خداوند بينياز و دانا است.

اینجا نیز برای خدا «سو» در نظر گرفته شده است.

سوره سجده آیه 4 و 5

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ؛ يُدَبِّرُ الأَْمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

خداوند كسي است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در شش روز (دوران) آفريده سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هيچ ولي و شفاعت كننده‏اي براي شما جز او نيست، آيا متذكر نمي‏شويد؟؛ امور اين جهان را از آسمان به سوي زمين تدبير مي‏كند سپس در روزي كه مقدار آن هزار سال از سالهائي است كه شما مي‏شمريد به سوي او باز مي‏گردد (و دنيا پايان مي‏يابد).

در آیه آخر به اینکه الله در آسمانها هست و از سوی آسمانها جهان را هدایت میکند اشاره شده است.

الله دارای صورت است

واژه «وجه» در عربی به معنی صورت است، و در بسیاری از آیات قرآن به اینکه الله دارای صورت است اشاره شده است، مثلاً به آیات زیر دقت کنید:

سوره الرحمن آیات 26 و 27

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ؛ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الإِْكْرامِ
تمام كساني كه روي آن (زمين) هستند فاني مي‏شوند؛  و تنهاصورت  ذو الجلال و گرامي پروردگارت باقي مي‏ماند.

سوره قصص آیه 88

وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

و معبود ديگري را با خدا مخوان كه هيچ معبودي جز او نيست، همه چيز جز صورت پاك او فاني مي‏شود، حاكميت از آن اوست و همه به سوي او بازمي گرديد.

الله چشم دارد

واژه «عین» در عربی به معنی چشم است. در قرآن گفته شده است که الله دارای چشم است.

سوره هود آیه 37

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ

و (اكنون) در مقابل چشم ما و طبق وحي ما كشتي بساز و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آنها غرق شدني هستند.

سوره طه آیات 38 و 39

إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى؛ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي.

آن زمان كه به مادرت آنچه را لازم بود الهام كرديم؛ كه او را در صندوقي بيفكن، و آن صندوق را به دريا بينداز، تا دريا آنرا به ساحل بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد و من محبتي از خودم بر تو افكندم، تا در برابر چشم من پرورش يابي.

ممکن است اعتراض شود که این چشم به معنی در دیدرس بودن است، آنگاه آیه بالا حتی عجیب تر خواهد شد، مگر جایی هم خارج از دیدرس خداوند وجود دارد؟

الله دو دست دارد

سوره مائده آیه 5

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الأَْرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

و يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است!، دستهايشان بسته باد و بخاطر اين سخن از رحمت (الهي) دور شوند! بلكه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مي‏بخشد، و اين آيات كه بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغيان و كفر بسياري از آنها مي‏افزايد، و در ميان آنها عداوت و دشمني تا روز قيامت افكنديم، و هر زمان آتش ‍ جنگي افروختند آنرا خداوند خاموش ساخت و براي فساد در زمين تلاش مي‏كنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد.

سوره ص آیه 75

قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ

گفت: اي ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقي كه بادست خود او را آفريدم گرديد؟ آيا تكبر كردي، يا از برترين بودي ؟ (بالاتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!).

سوره زمر آیه 67

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأَْرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ

آنها خدا را آنگونه كه شايسته است نشناختند در حالي كه تمام زمين در روز قيامت در قبضه قدرت او است و آسمانها پيچيده دردست راست او، خداوند منزه و بلند مقام است از شريكهائي كه براي او درست مي‏كنند.

ساق داشتن الله

– در قرآن آمده است که در روز قیامت ساق پایی آشکار می‌شود.

سوره قلم آیه 42

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ

روزی که ساق آشکار خواهد شد و دعوت به سجود خواهند شد اما نخواهند توانست.

برخی از مترجمان مثل آیت الله مکارم شیرازی این آیه را اینگونه ترجمه کرده اند «به خاطر بياوريد روزي را كه ساق پاها از وحشت برهنه مي‏گردد و دعوت به سجود مي‏شوند اما قادر بر آن نيستند!» متاسفانه این ماستمالی نمیتواند خوب این آیه را بپوشاند، در آیه بالا نه از وحشت سخنی آمده است و نه از ساق پاها، تنها از یک ساق صحبت شده است که آشکار خواهد شد، یعنی قبلاً آشکار نبوده است. آیت الله تلاش کرده است این ساق را به ساق پای مردم نسبت دهد اما به نظر نمیرسد او موفق شده باشد، از ایشان باید پرسید که آیا پای مردمان در آن دنیا پوشیده بوده است که بخواهد آشکار شود؟ مسلماً مردم باید در آخرت عریان باشند، یعنی ساق پایشان از پیش آشکار است، آیا چیزی که از پیش آشکار است را میتوان دوباره آشکار کرد؟ در ضمن کلمه ساق اگر قرار بود به ساق پای مردم دلالت کند باید جمع میبود نه مفرد، پس به دلیل جمع نبودن حتی به فرشتگان و اجنه نیز نمیتواند برگردد. در قرآن نیامده است که این ساق پا به چه کسی ارتباط دارد اما دستکم دو حدیث صحیح  میتوان یافت که مسلمانان از محمد شنیده اند الله ساق پایش را در روز قیامت آشکار خواهد کرد. این دو حدیث را میتوان در صحیح بخاری پوشینه 9، کتاب 93، شماره 532 و صحیح بخاری پوشینه 6 کتاب 60 شماره 441 یافت.

الله و عرش نشینی او

آیات زیادی در قرآن به عرش الله اشاره می‌کنند، به نظر میرسد نویسنده قرآن خدا را همانند یک شاه که روی تخت مینشیند و وزرا و خدمتکاران اطراف او گر هم می آیند تصور میکرده است. به آیات زیر توجه کنید.

سوره الحاقه آیه 17

وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ

و فرشتگان در اطراف ، آسمان باشند و در آن روز هشت تن از آنها عرش پروردگارت را برفراز سرشان حمل می کنند

 سوره غافر آیه 7

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ

آنان که عرش را حمل می کنند و آنان که بر گرد آن هستند به ستايش پروردگارشان تسبيح می گويند و به او ايمان آورده اند و از او برای مؤمنان آمرزش میخواهند : ای پروردگار ما ، رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است پس آنان را کهتوبه کرده اند و به راه تو آمده اند بيامرز و از عذاب جهنم نگه دار

سوره الزمر آیه 75

وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

 و فرشتگان را می بينی که گرد عرش خدا حلقه زده اند و به ستايش ، پروردگارشان تسبيح می گويند ميان آنها نيز به حق داوری گردد و گفته شود که ستايش ازآن خدايی است که پروردگار جهانيان است

سوره حدید آیه 4

هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الأَْرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر تخت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) آنچه را در زمين فرومي رود مي‏داند و آنچه را از آن خارج مي‏شود، و آنچه از آسمان نازل مي‏گردد و آنچه به آسمان بالا مي‏رود، و او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مي‏دهيد بيناست.

ممکن است برای کسانی که آشنایی چندانی با قرآن ندارند آیات بالا و تفسیری که ارائه شده است کمی عجیب به نظر برسد. اما خوب است این دسته از خوانندگان بدانند که در میان مسلمانان نیز اینگونه تفاسیر سابقه تاریخی طولانی دارد. یکی از مکاتب عمده کلامی در تاریخ اسلام مکتب اشاعره است که در مقابل مکتب معتزله توسط ابوحسن اشعری تاسیس شده بود. اشاعره نسبت به معتزله بنیادگرا تر بودند-یعنی تاکید بیشتری به قرآن و حدیث داشتند تا استفاده از عقلانیت. اشاعره مدافع بیشتر آنچه در بالا آمده است بوده اند، مثلاً معتقد بوده اند که خداوند را در روز قیامت میتوان با چشم دید (1).معتزلیون از طرف دیگر منتقد جدی این نظر بودند و طرفدار تفسیر استعاره ای (Metaphorical) از این آیات بودند، زیرا معتقد بودند اگر این آیات را تحت اللفظی (Literal) تفسیر کنند، الله شبیه به انسانها می‌شود. روشن است که معتزله ابتدا وجود الله را پذیرفته بودند و بعد می‌خواستند تفسیری سازگار با وجود الله ارائه دهند و برای یک محقق یا منتقد چنین فرضی از پیش اثبات نشده است، لذا طبیعتاً دلیلی وجود ندارد که نظر معتزله در این مورد را بپذیرد. معتزله با عقل به ماست مالی و توجیه قرآن پرداخته اند و اشاعره بیشتر قرآن را در نظر داشته اند. در میان مسلمانان فعلی نیز این دو دیدگاه همچنان رواج دارد، مثلاً سلفی ها (همان کسانی که شیعیان آنها را وهابی ها می‌خوانند) که در نادیده گرفتن عقلانیت و استدلال و برداشت بنیادگرایانه از دین از سایر مسلمانان سبقت گرفته اند همچنان معتقد هستند که ممکن است این آیات واقعی باشند و برداشت درست از آنها برداشت تحت اللفظی  است. ابن تیمیه بنیانگزار این تفکر حتی بخاطر تفاسیر انسان انگارانه اش از این آیات تکفیر شد و به زندان انداخته شد (2).

اشعریون میدانستند که این مسائل قرآن بسیار حساس هستند و فکر کردن در مورد آنها ممکن است مسلمانان را به این نتیجه برساند که قرآن کتاب باطلی است و الله موجودی خیالی، از همین رو آنها تلاش برای توضیح تفسیر خود نمیکردند. مثلا انس بن مالک گفته است «اینکه خدا خود را بر روی عرش قرار داده است، مشخص است و باورداشتن آن واجب است اما پرس و جو کردن در مورد آن بدعت است.» (3). روشن است که اشاعره با خرد ستیزه دارند اما دستکم صداقت آنها را میتوان ستود و چون دلیلی برای تعصب و دفاع از دین وجود ندارد یک شخص خردگرا طبیعتاً در این مورد هم نظر با تفسیر اشاعره خواهد بود.

قابل پیشبینی است که مسلمانان در مورد این مسئله به باورهای اعتزالی چنگ خواهند زد یعنی خواهند گفت که منظور از دست و چشم و سایر مطالبی که در بالا به آنها اشاره شد واقعاً دست و چشم و غیره نیست. ترجمه های مسلمانان از قرآن معمولاً این کلمات را به معانی دیگری ترجمه می‌کنند. مثلاً آیت الله مکارم شیرازی کلمه «ید» را به قدرت ترجمه کرده است، وجه را به «ذات» ترجمه کرده است و برای هرکدام از این کلمات و عبارتها منظور های دیگری را در نظر گرفته است. در پاسخ به این اعتراض باید به دو مسئله مهم توجه کرد. یکم اینکه واژه های «قدرت» و «ذات» خود عربی هستند و هرگاه منظور الله این واژه ها میبود خود از آنها استفاده میکرد، چنانچه در سایر جاهای قرآن از این واژه ها استفاده شده است، دوم اینکه اگر تنها یکی از این موارد یافت میشد شاید میتوانستیم از آن چشم پوشی کنیم و نظر این دسته از مسلمانان را بپذیریم، اما تعداد بالای ویژگیهای انسانی که به خدا نسبت داده شده است و همچنین تکرار و تعدد آنها سندی علیه این ادعا است. روشن است که تکرار شدن این همه ویژگی، چهره، دست، چشم و غیره نمیتواند تصادفی باشد، لذا احتمال اینکه منظور نگارنده قرآن از این ویژگیها واقعا معنی واقعی این کلمات باشد دستکم به دلیل این دو مسئله مهم بیش از آن باشد که او این واژه ها را بعنوان آرایه های ادبی استفاده کرده باشد.

آیا الله خارج از زمان است؟

خدا نمیتواند محدود به زمان باشد، زیرا محدود بودن او به زمان مسائل و مشکلات بسیار گسترده و مهمی را برای خداباوری ایجاد می‌کند. از طرفی خارج بودن خدا از زمان هم بسیار برای فلاسفه خداباور مشکل ساز است و آنها تمام تلاششان را می‌کنند تا تعریفی سازگار با این نظر از زمان ارائه دهند و همچنین اثبات کنند که خدا خارج از زمان است. بحث ما در اینجا در مورد اینکه آیا خدا خارج از زمان هست یا نه نیست، بلکه بحث ما در اینجا در مورد الله است.

الله اگر خارج از زمان باشد نباید «قبل» و «بعد» برای او معنی داشته باشد، برای او زمان و وقت مطرح نیست اما در آیات متعددی از قرآن میبینیم که توالی اتفاقها وجود دارد و خدا نیز در آن حضور دارد. این آیات نشان می‌دهند الله خارج از زمان نیست و در نتیجه نمیتواند خدا باشد.

سوره بقره آیه 29

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الأَْرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ

اوست که همه چيزهايي را که در روي زمين است برايتان بيافريد ، بعد به آسمان پرداخت و هر هفت آسمان را برافراشت و خود از هر چيزي آگاه است

سوره بقره آیه 52 و 53

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ؛ ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

و آن هنگام را که چهل شب با موسي وعده نهاديم و شما که ستمکاران بوديد،، بعد از او گوساله را پرستيديد؛ پس گناهانتان را عفو کرديم ، باشد که سپاسگزار باشيد

سوره بقره آیه 56

ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

و شما را پس از مردن زنده ساختيم ، شايد سپاسگزار شويد

سوره مریم آیه 68

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا

به پروردگارت سوگند ، آنها را با شيطانها گرد مي آوريم ، بعد همه رادر اطراف جهنم به زانو مي نشانيم

سوره اسراء آیه 86

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً

اگر بخواهيم همه آنچه را که بر تو وحي کرده ايم ، باز مي ستانيم، بعد براي خود بر ضد ما مددکاري نمي يابي

سوره اسراء آیه 18

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً

هر کس که خواهان اين جهان باشد هر چه بخواهد زودش ارزاني داريم ، بعد ، جهنم را جايگاه او سازيم تا نکوهيده و مردود بدان در افتد

سوره یونس 74

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ

بعد پس از او پيامبراني بر قومشان مبعوث کرديم و آنان دليلهاي روشن آوردند ولي مردم به آنچه پيش از آن تکذيبش کرده بودند ، ايمان آورنده نبودند بر دلهاي تجاوزکاران اينچنين مهر مي نهيم

نتیجه گیری

اگر تنها و تنها یکی از ادعاهای متعددی که در بالا مطرح شد و در واقع هرگاه قرآن با دقت خوانده شود موارد متعدد دیگری از این دست نیز یافت خواهد شد درست باشد، آنگاه الله موجودی متفاوت با خدا خواهد بود و اگر اینگونه باشد الله تبدیل به موجودی خیالی و ساخته ذهن محمد تبدیل خواهد شد که محمد برای نیل به اهداف خود وی را تخیل کرد و به مردم نیز معرفی کرد. البته به نظر من خود خدا نیز موجودی خیالی است و حقیقت ندارد اما برای کسانی که عدم وجود خدا را درک نمیکنند و توانایی پذیرش عدم وجود خدا را ندارند باید دستکم توانایی درک این را داشته باشند که الله با خدا بسیار متفاوت است و موجودی موهوم و خیالی است.

ممکن است مسلمانان بتوانند با بازتفسیر کردن و تغییر دادن معانی کلمات و سفسطه برخی از این موارد را رد کنند، همچنین ممکن است در برخی از موارد واقعا اشتباهی در تفسیر آیات پیش آمده باشد و برخی از موارد مطرح شده باطل باشند، هرچند تفسیر چندانی صورت نگرفته است بلکه تنها از ترجمه ها استفاده شده است و ترجمه ها در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. اما بسیار بعید به نظر میرسد که کسی بتواند چشمش را در مقابل تمام این موارد که هر کدام از اهمیت بسیار بالایی برخوردار هستند ببندد.

براستی مولانا جلال الدین رومی به درستی گفته است که مغز را از قرآن برداشته است و پوستش را بر پشت خر بگذاشته است.  طبیعی است که قرآن اگر همانند هندوانه دارای مغز باشد قطعاً دارای تفاله نیز هست و از نگر من این بخش از تفکر مولانا که بخشی از قرآن را تفاله میداند بسیار دارای اهمیت است. آنچه در این نوشتار به آن پرداخته شد همان تفاله ها یا پوسته های قرآن است که معمولاً جدی گرفته نمیشود. اما مسئله اینجا است که تفاله های قرآن نیز به دلیل اینکه خود قرآن مدعی این است که تماماً درست است (مثلا در سوره بقره آیه 2 میگوید آن کتابی است که در آن هیچ شکی نیست) دارای اهمیت فراوان است، لذا اگر اثبات شود که تنها یک مورد در قرآن خطا وجود دارد کل قرآن زیر سوال خواهد رفت.

منابع

1- http://www.al-shia.com/html/far/books/motahar/olume-eslami2/ulum206.htm

2- http://islam.at/texte/0000/018_Intercession.pdf برگ 20

3-  Al‑Shahrastani, al‑Milal wal‑Nihal  برگ 50

اخلاق منهای ‌خدا

مارس‌هاوزر و پتر سينگر / برگردان: علی‌محمد طباطبايی

چهارشنبه ١٢ بهمن ١٣٨٤

آيا دين برای اصول اخلاقی امری اجتناب ناپذير است؟ بسياری از انسان‌ها انكار منشا الهی اخلاقيات را نه تنها اهانت بار كه كفر آميز تلقی می‌كنند. مطابق با نظر آنها يك وجود الوهی احساس اخلاقی ما را به وجود آورده است و يا اين كه ما اخلاق را از تعاليم اديان تشكل يافته آموخته ايم. اما به باور آنها هر كدام از اين دو نظر هم كه درست باشد، در هر حال ما نيازمند دين هستيم تا بتوانيم رذيلت‌های كه در طبيعت ما نهفته است را فرونشانيم. به تعبير كاترين هپورن در فيلم « ملكه‌ی آفريقا » دين برايمان امكان پذير می‌سازد كه خود را در جايگاهی بسيار بالاتر از « مادر پير زشت طبيعت » قرار دهيم زيرا (دين به ما) نوعی قطب نمای اخلاقی ارزانی می‌دارد

با اين حال اين ديدگاه كه معتقد است اصول اخلاقی دارای منشا الهی است با معضلات بسياری روبرو است. يكی از اين معضلات اين است كه ما نمی‌توانيم بدون غلتيدن به ميان همانگويی به طور هم زمان هم بگوئيم كه خدا خوب است و هم اين كه او احساس ما از خوبی و بدی را به ما بخشيده است. زيرا در چنين حالتی ما فقط می‌گوئيم كه خداوند استاندارهای خودش را برآورده می‌سازد
معضل ديگر اين است كه يك اصول اخلاقی كه در تمامی انسان‌های اهل ايمان بدون توجه به عقايد بخصوص آنها مشترك باشد وجود ندارد. در واقع كافرين و لاادری‌ها دارای رفتاری كه در مقايسه با اهل ايمان كمتر اخلاقی باشد نيستند، حتی چنانچه فضايل و خصلت‌های نيكويی كه آنها دارند بر اصولی غير از دين مبتنی باشد. افراد بی ايمان غالباً مانند ديگران دركی قوی و سالم از درست و غلط دارند. آنها در لغو بردگی شركت داشتند و در تلاش‌های ديگر برای كاستن از رنج‌های انسانی سهيم بوده‌اند
عكس آن نيز كاملاً درست است. دين انسان‌ها را در انجام رشته‌ی طولانی از جنايت‌های فجيع هدايت كرده است. از فرمان خداوند به موسی برای قربانی كردن مديانی‌ها ـ مردان، زنان، پسر‌ها و دخترهای غير باكره ـ گرفته تا جنگ‌های صليبی، تفتيس عقايد، نزاع‌های بيشمار ميان سنی‌ها وشيعيان و بمب گذاران انتهاری كه متقاعد شده‌اند شهادت آنها را مستقيم به بهشت می‌برد
معضل سوم برای ديدگاهی كه معتقد است اخلاق ريشه در دين دارد اين است كه بعضی از عناصر اصول اخلاقی به نظر می‌رسد كه جهانشمول هستند، آنهم علی رغم تفاوت‌های تند عقيدتی ميان اديان اصلی جهان. در واقع اين عناصر به فرهنگ‌هايی مانند چين نيز منتقل شده است، جايی كه دين از نگرش‌های فلسفی مانند تعاليم كنفسيوس اهميت كمتری دارد.
شايد يك خالق آسمانی است كه اين عناصر جهانشمول را در لحظه‌ی خلقت به انسان‌ها منتقل می‌كند، اما يك تبيين جايگزين كه با حقايق زيست شناسی و زمين شناسی نيز مطابقت داشته باشد اين است كه طی ميليون‌ها سال در ما انسان‌ها توانايی اخلاقی تكامل يافته و همين است كه شم و احساسی برای درست و نادرست را در ما ايجاد می‌كند.
تحقيقات روان شناسی در حوزه‌ی علوم شناختاری كه بر استدلال‌های فلسفه‌ی اخلاق مبتنی هستند برای اولين بار موفق شده‌اند كه مناقشه‌ی بسيار كهن در باره‌ی منشا و سرشت اخلاق را فيصله دهند. سه وضعيتی را كه به دنبال می‌آيد به تصور درآوريد. برای هر كدام از آنها جالی خالی را با يكی از اين سه جواب يعنی: « اجباری »، « مجاز » و « ممنوع » پر كنيد.
١ ـ يك واگن باری كه از كنترل خارج شده چيزی نمانده است كه پنج انسان را كه بر روی خطوط آهن راه می‌روند زير بگيرد. يك كارمند راه آهن در كنار تكمه‌ای ايستاده است كه می‌تواند با فشار دادن آن واگن را به خطی فرعی هدايت كند. اما در چنين حالتی انسانی ديگر كشته خواهد شد، ليكن اين عمل باعث می‌شود كه آن پنج نفر زنده بمانند. فشار دادن آن تكمه ـــــــــــــــــــــــــ ــــ است.
٢ ـ شما از كنار استخر كم عمقی عبور می‌كنيد كه در آن كودكی در حال غرق شده است و شما تنها كسی هستيد كه در آن دور و اطراف حضور دارد. اگر آن كودك را از آب بيرون آوريد او زنده می‌ماند اما لباس‌های شما خراب می‌شود. در آوردن آن كودك از استخر ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ است
٣ ـ پنج انسان جدا از هم كه در وضعيت بسيار بدی قرار دارند هم زمان به بيمارستانی منتقل می‌شوند. هر كدام از آنها نيازمند پيوند يك عضو است تا زنده بماند. اما فرصت كافی وجود ندارد كه بتوان از بيمارستان‌های ديگر عضو‌های لازم را تهيه كرد. اما در اتاق انتظار بيمارستان فرد سالمی نشسته است. اگر جراح اعضای بدن آن فرد را بيرون آورد او خواهد مرد، حال آن كه آن پنج نفر زنده می‌مانند. بيرون آوردن اعضای بدن آن مرد عملی است ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
اگر شما به مورد اول با « مجاز » ، به مورد دوم با « اجباری » و به مورد سوم با « ممنوع » جواب داده باشيد، مطابق با آن ١٥٠٠ نفری در سراسر جهان اظهار نظر كرده ايد كه به اين برهان ذوحدين ما برای آزمون احساس اخلاقی بر روی سايت ما (moral.wjh.harvard.edu) جواب داده‌اند. اگر اخلاقيات كلام خداوند است پس پاسخ‌های افراد بدون ايمان دينی به سه موردی كه در بالا آمد بايد متفاوت از پاسخ‌های افراد اهل ايمان دينی باشد و بر توجيهات ديگری قرار گيرد
برای مثال، از آنجا كه افراد بدون ايمان دينی گويا فاقد آن قطب نمای اخلاقی هستند پس راهنمای آنها صرفاً بايد منافع فردی باشد و در مورد مثال كودكی كه در حال غرق شدن است بايد بدون اعتنا از كنار او گذشته و به راه خود ادامه دهند. اما در آزمون مورد نظر ما هيچگونه تفاوت معنی دار آماری ميان شركت كنندگانی با زمينه‌ی دينی و بدون آن ديده نشد. در حدود ٩٠ درصد شركت كنندگان در اين آزمايش بر اين عقيده بودند كه فشاردادن تكمه برای منحرف ساختن واگن باری عملی « مجاز » است، ٩٧ درصد معتقد بودند كه نجات آن كودك عملی « اجباری » است و ٩٧ درصد نيز اظهار نظر كرده بودند كه جدا كردن عضوهای آن مرد سالم « ممنوع » می‌باشد
اما هنگامی كه از آنها سوال شد چرا بعضی از مورد‌ها مجاز و بعضی ممنوع هستند شركت كنندگان يا پاسخ درستی نداشتند و يا توضيحاتی ارائه دادند كه نمی‌توانست برای تفاوت‌های مربوطه پاسخ مناسبی باشد. آنچه بسيار مهم بود اين كه افرادی با زمينه‌های دينی همانقدر در برابر پرسش‌ها بی پاسخ بودند كه افراد بی دين و همانقدر پاسخ‌هايشان نامربوط بود كه متدين‌ها
اين مطالعات برای اين تصور كه ما همچون ساير توانايی‌های روان شناختی ذهنی خود ـ همچون توانايی‌های زبانی و استعداد برای رياضيات ـ دارای توانايی و استعداد اخلاقی نيز هستيم و قضاوت‌های شهودی ما برای درست و نادرست بر چنين مبناهايی قرار دارد تكيه گاه تجربی مناسبی فراهم می‌آورد. اين توانايی‌های شهودی پيامد ميليون‌ها سالی را بازتاب می‌دهد كه طی آنها اجداد ما در شكل پستانداران اجتماعی زندگی می‌كردند و اين توانايی‌ها درواقع بخشی از ميراث مشترك ما انسان‌ها است
توانايی‌های شهودی و تكامل يافته‌ی ما در برابر هر تنگنای اخلاقی كه قرار گيريم لزوماً پاسخ‌های درست يا اصولی ارائه نمی‌دهد. آنچه برای اجداد ما خوب بود شايد ديگر امروزه خوب نباشد. اما بينش‌هايی به درون چشم انداز در حال تغيير اخلاقی كه در آن پرسش‌هايی همچون حقوق حيوانات، سقط جنين، يوتانازی و كمك‌های بين‌المللی مورد توجه عموم قرار دارد از دين منشا نگرفته بلكه از انعكاس دقيق بر مسائل انسانی و از آنچه ما به عنوان تجربه‌ای از يك زندگی خوب تلقی می‌كنيم برمی‌خيزد
از اين لحاظ برای ما اهميت دارد كه از مجموعه‌ی جهانشمولی از احساس‌های اخلاقی آگاه باشيم تا بتوانيم در باره‌ی آنها به تامل بپردازيم و حتی چنانچه زمانی در نظر داريم كه تصميمی مخالف با آنها اتخاذ كنيم از پس آن برآمده و اين را بدون توهين به اديان انجام دهيم. زيرا سرچشمه‌ی اخلاق در واقع سرشت انسانی خود ما است و نه خداوند يا چيز ديگر.

——————–

مارس‌هاوزر پروفسور روان شناسی است و مدير آزمايشگاه تحقيقاتی Primate Cognitive Neuroscience. پتر سينگر پروفسور اخلاق زيستی در دانشگاه پرينستون است.

Godless Morality by Marce Hauser and Peter Singer.

Project Syndicate 2006.

منبع

http://think.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/6665

معجزات

در برهان های کیهان شناختی اثبات وجود خدا، سعی بر آنست که با شروع از فهم جهان فیزیکی، ذهن به سوی اراده حاکمی که در پشت این ظواهر پنهان است سوق داده شود. این استدلال ها از حرکات و علل معمولی شروع شده و به ایده محرک بدون حرکت و علت بدون علت می رسند. اما در ادیان الهی تمایلاتی یافت می شوند که از این حد فراتر رفته و معتقد به مداخله خدا در برخی موارد خاص هستند، که می توان آنها را معجزه نامید. ابتدا معجزه ها را به صورت رویداهایی که فاقد هرگونه توضیح منطقی و علمی هستند در نظر خواهیم گرفت. البته همه معجزات از این نوع نیستند، بلکه این موضوع خود به طرح برخی سوال ها دامن می زندولی می تواند نقطه شروع خوبی برای ادامه بحث باشد.

اگر شما در پی اقامه دلیل علیه معجزه باشید، منطقا باید به سراغ فلاسفه ای بروید که دیدگاه تجربه گرایانه دارند؛ زیرا یک تجربه گرا هر چیزی را به تجربه حسی ربط می دهد و معجزه دقیقا چیزی است که این کار در موردش غیر ممکن است.

هیوم مساله معجزه را در کتاب دهم پژوهش درباره فهم آدمی مورد بررسی قرار داده است. استدلال وی چنین است:

  • برای یک شخص عاقل، میزان اعتقاد به یک موضوع متناسب با شواهد و مستندات تایید کننده است. هرقدر شواهد بیشتر باشد احتمال درست بودن مطلب بیشتر است.
  • همینطور استناد به دیگران بر اساس میزان قابل اطمینان بودن شهادتشان سنجیده می شود.

او سپس به مساله معجزه بازگشته و یک تعریف ارائه می دهد:

  • معجزه تخطی از قانون طبیعت است.
  • اما یک قانون طبیعی نتیجه تعداد بسیار زیادی از مشاهدات است.

از اینرو چنین استدلال می کند:

هر معجزه ای تخطی از قانون طبیعت است؛ و از آنجایی که این قوانین تکیه بر تجربیات روشن و تغییر ناپذیر دارند، اقامه دلیل علیه یک معجزه باید همان کلیتی را دارا باشد که در مورد سایر قوانین طبیعی قابل تصور است. چرا ما محتمل تر می دانیم که همه انسان های روزی می میرند، یا یک طناب نمی تواند به خودی خود در هوا معلق بماند ویا اینکه آتش چوب را می سوزاند و با آب خاموش می شود؟ دلیل آنست که این موارد منطبق با قوانین طبیعت هستند و جلوگیری از آنها نیاز به تخطی از قوانین طبیعی و یا به عبارتی معجزه دارد. اگر چیزی در روال معمولش در طبیعت رخ دهد، بدون شک معجزه محسوب نمی شود. پی آمد طبیعی این گفته آنست که هیچگونه شهادتی برای معجزه کفایت نمی کند مگر آنکه شهادت مذکور به نحوی باشد که احتمال کاذب بودنش به طور معجزه آسایی کمتر از موضوعی باشد که سعی در اثباتش دارد.

به عبارت دیگر، همواره احتمال آنکه در گزارش یک معجزه اشتباه رخ داده باشد بیشتر از احتمال نقض یک قانون طبیعی است؛ چون شواهد علیه معجزه همواره بیشتر از شواهد به نفع آن است.

از نظر هیوم تنها راه قبول یک معجزه آنست که معجزه بزرگتری رخ دهد و آن اینکه یک قانون طبیعی نقض شود. بدین ترتیب عملا او معجزه را انکار می کند، اگر چه با صراحت امکان وقوع آن را منتفی نمی داند. استدلال او به طور ساده اینست که برای فرد عاقل هرگز شواهد کافی برای قبول معجزه نمی تواند وجود داشته باشد.

اساس استدلال هیوم این فرض است (که در ابتدا آن را پذیرفتیم) هر معجزه یک تخطی از قانون طبیعت است، یا دست کم رخدادی است که با سطح فعلی دانش بشری قابل توضیح نیست. اما آیا چنین چیزی لزوما به معنای وقوع معجزه است؟

برای مثال یک سیاه چاله را در میان کهکشان در نظر بگیرید. سیاه چاله مطابق آنچه عموما به آن «قوانین طبیعت» گفته می شود (در چارچوب فیزیک نیوتنی) یک تخطی محسوب می شود (1)، زیرا رفتارش بر خلاف آن چیزی است که انتظار می رود. بنابر این آیا باید آن را معجزه نامید؟ در کل، جواب منفی است و این مساله صرفا یک حالت خاص و نادر است که بررسی آن نیاز به اصلاح و ارتقای علم فیزیک دارد.

حال این سوال مطرح می شود که: چه چیزی معجزه را از یک پدیده نادر و یا استثنایی متمایز می کند؟ در کل، معجزه تلقی شدن یک رویداد، ویژگی دیگری هم لازم دارد و آن وجود گونه ای خواست و هدف مثبت در چارچوب یک طرح است. اگر فردی با همه خطرات مهلکی که وجود داشته است از مرگ نجات یابد، امکان دارد که این اتفاق توسط وابستگان آن شخص معجزه به حساب بیاید. اگر فردی ناگهان بیفتد و بمیرد، از آنجا که در نظر دوستان وی نکته مثبتی در این واقعه وجود ندارد، آن را معجزه نمی نامند. اما از طرف دیگر، برای یکی از بستگان متوفی که سالها از وی بی خبر بوده، و علاقه خاصی هم به شخص متوفی نداشته و دچار مشکل مالی وخیم هم بوده است، دریافت ارثیه غیر منتظره، می تواند این مرگ ناگهانی را یک معجزه جلوه دهد.

به این ترتیب بحث در مورد معجزه به برهان صُنع [برهان نظم] باز می گردد. «آیا یک طرح و هدف کلی بر جهان هستی حاکم است»؟ «و یا در شرایط فوق العاده خاص ممکن است که طرح و هدفی مغایر با طرح و هدف کلی حیات دنبال شود»؟

هر پدیده منحصر به فردی (برای مثال مشاهد یک رخداد در کهکشان ها که قبلا دیده نشده است) را معجزه نمی نامیم. چنین چیزهایی در واقع تخطی از قوانین طبیعی به شمار نمی روند و اصولا مواردی از این دست است که محرک پیشرفت علم، که وظیفه توضیح پدیده ها را بر عهده دارد، می شود. چنین مواردی فاقد آن تمایل و هدفی است که در معجزه یافت می شود.

ممکن است پدیده ای غیر معمول نباشد یا به عبارت دیگر، کاملا دارای توجیه عقلانی باشد اما با وجود این، به دلیل زمان درست وقوعش معجزه تلقی شود. بنابر این برای خویشاوند مذکور که درست در آخرین مهلت سررسید بازپرداخت بدهی سنگینی که ابدا از عهده اش ساخته نبود، ارثیه متوفی را دریافت می کند، معجزه به نظر رسیدن نه به خاطر نفس واقعه بلکه به سبب زمان وقوع آن است.

موردی یا کلی؟

معجزه با استدلال کیهان شناختی و برهان صُنع به گونه ای در تضاد است. نکته اساسی در برهان های مذکور این است که جهان هستی دارای سازمانی است که نشان دهنده یک هدف کلی است. مبنای چنین استدلال هایی نظم و قاعده است، چرا که تنها در سایه نظم و قانونمندی است که احساس وجود طرح و هدف آشکار می شود. اما معجزه، نظم و قانونمندی مستتر در ساختارهای کیهان شناختی را به هم ریخته و نوعی حس غیر قابل پیش بینی و دلبخواهی بودن در درک جهان هستی را تداعی می کند.

به عبارت دیگر:

  • نمی توان هر دو دیدگاه را تواما داشت؛ یاباید گفت که خدا وجود دارد، چون جهان هستی منظم و شگفت انگیز است و یااینکه بگوییم خدا در تک تک رویدادها دخیل است و جهان مکانی غیر قابل پیش بینی و اعجاز آمیز است. معقول نیست که سعی کنیم در آنِ واحد به هر دوی اینها معتقد باشیم، چرا که هر یک ناقض دیگری است.
  • اطلاق معجزه به یک پدیده یا رویداد، صرفا به دلیل نادر بودن آن نیست، بلکه از آن روست که تصور می شود دارای ارزش و یا هدف خاصی است.

(1) سیاه چاله ها دارای چنان میدان گرانشی قوی هستند که همه چیز حتی نور را جذب می کنند و بر این پایه قابل مشاهده با چشم نیستند – کوروش بیخدا
– برگرفته از کتاب «خود آموز فلسفه»، ترجمه بهروز حسنی، فرهنگ نشر نو، 1387 تهران، برگ 87 تا 90

چرا معجزه حقیقت ندارد؟

کسانی که  تمایل بر یافتن علت معجزات دارند، و مایلند مسائل طبیعت را مانند فلاسفه درک کنند و به معجزات همچون ابلهان شگفت زده خیره نمیشوند، به سرعت از جانب کسانی که دینخویان آنها را مفسران (حقیقی) طبیعت و خدایان میدانند، منحرف و کافر خوانده خواهند شد. چون این مردان میدانند، هنگامی که نادانی به کناری گذاشته شود، آن شگفت زدگی نیز به کناری گذاشته خواهد شد، شگفتی که تنها ابزار آنها برای حفظ مرجعیت آنهاست.

باروخ اسپینوزا (1)

پیشگفتار.

هرچه از مراکز علمی و تمدن دورتر شوید بر تعداد مدعیان معجزات که در اطراف خود خواهید یافت افزوده خواهد شد و مردمی را خواهید یافت که بیشتر از مردم عالِم و متمدن رویدادهای اطراف خود را با تعابیر جادویی و ماوراء طبیعی تفسیر و توجیه میکنند. به یاد دارم در سفری که به جنگلهای سه هزار و دو هزار داشتم در بالای کوه ها چشمه ای وجود داشت که آنرا پنجه سلیمان مینامیدند، رسوبات آهکی که در دیواره چشمه آب گرم وجود داشت شبیه این بود که کسی با دست آن چشمه را کنده باشد و روستاییان را باور بر آن بود که این چشمه را حضرت سلیمان کنده است، در همان اطراف در بالای کوهی زمینی بسیار وسیع و بسیار صاف و مسطح دیده میشد که آنرا نیشت رستم میخواندند، میگفتند این زمین صاف شده است چون رستم روی آن نشسته است، و اینها تنها نمونه هایی است کوچک، اما در شهرهای بزرگ معمولاً کمتر چنین مزخرفاتی را از اشخاص میشنوید. مخلوط کردن آب زمزم با تربت کربلا و آیه نوشتن دور ناف زنان توسط ملایان هنوز هم در بسیاری از خرده اجتماعهای ایرانی رواج و طرفدار دارد، این بدان معنی نیست که در شهر ها چنین چیزهایی را نمیتوان دید، در شهر ها هم مردمان بدوی، واپسگرا و نادان برای رفع بلایای هفتادگانه در صندوقهای گدایی پول میریزند و سفره ابوالفضل و حضرت رقیه برپا میکنند، اما یقیناً تعداد چنین مواردی در جوامع متمدن تر کمتر از جوامع بدوی تر است. افزون بر جغرافیا، اگر به تاریخ نیز نگاه کنیم میبینیم که هرچه به عقب برگردیم وجود ماوراء طبیعت، جادو، شفا، معجزه و غیره بیشتر میشود و مردم باور بسیار عمیق تری نسبت به این مسائل داشته اند. علم و خردگرایی از یک سو و دین از سوی دیگر در جبهه های مختلفی با یکدیگر درگیری دارند، و یکی از مهمترین این جبهه ها بدون تردید مربوط به همین مسئله معجزه است.

معجزه همچنین از باورهای رایج تقریباً تمامی ادیان است، بیشتر ادیان به ماجراهای خارق العاده  و ماوراء طبیعی اشاره میکنند و آنها را واقعی و تاریخی میدانند. در این نوشتار من بر آنم تا نشان دهم باورداشتن به اعجاز نابخردانه است و دلیلی وجود ندارد که بپذیریم معجزات واقعیت دارند. روش بحث من در این نوشتار بررسی ادعاهای مختلف در ارتباط با معجزه و رد آنها نیست، بلکه من بگونه ای ریشه ای قصد دارم نشان دهم که هیچ رخدادی نمیتواند معجزه آمیز باشد، و هرگاه معجزه را تعریف کنیم خواهیم دید که یا تعریفمان نادرست است و یا اینکه با آن تعریف محال است رویدادی را مصداق معجزه دانست، این است که نیازی به رد ادعاهای اعجاز نیست، بلکه میتوان با تفکر در معنی معجزه، نشان داد که رویدادن آن محال است. روشن است که حتی اگر تمامی استدلالهای اقامه شده در اینجا نیز باطل باشند بازهم این به آن معنی نخواهد بود که معجزه مسلم است، بلکه به آن معنی خواهد بود که معجزه محال نیست و ممکن است، در چنین شرایطی همچنان مدعیان واقعیت داشتن معجزه باید شواهد معتبری را برای اثبات معجزه نشان دهند.

این نوشتار به پنج بخش کلی تقسیم میشود، نخست راجع به این مسئله بحث خواهد شد که بررسی معجزات اساساً چه اهمیتی دارد، در بخش دوم پیرامون دلایل نقلی پیرامون معجزه بحث خواهد شد، معمولاً معجزات به آن شیوه که در ادیانی همانند اسلام مطرح هستند در مقابل ما حاضر نیستند و ما امکان بررسی شهودی آنها را نداریم. اغلب تنها منبعی که وجود دارند، تعدادی دلایل نقلی هستند، یعنی عده ای برای ما نقل میکنند که معجزه ای در زمانی روی داده است. دومین بحث ما این است که آیا این منابع میتوانند نشان دهند که رخ دادن معجزات ممکن است و معجزات رخ میدهند؟ پس از این بحث در بخش سوم به بررسی نظر هیوم در ارتباط با همین موضوع خواهیم پرداخت. در بخش چهارم بعد از آن به بررسی امکان وجود معجزه پس از تعریف معجزه خواهیم پرداخت و نتیجه بخش دوم این خواهد بود که تجربه دست اول (بدون واسطه و غیر نقلی) از معجزات نیز میسر نیست، بنابر این دلیلی وجود ندارد که شخصی خردگرا بپذیرد که معجزه ای هرگز روی داده است یا روی میدهد یا ممکن است روی بدهد. در بخش پنجم نظرات برخی از متکلمان شیعی را بررسی خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که تعاریف و گفته های آنان نیز دچار اشکال است و با تعاریف آنان نیز نمیتوان وجود معجزه را انتظار داشت.

بحث در مورد معجزات چه اهمیتی دارد؟

در بسیاری از نامه هایی که من دریافت میکنم از من در مورد مسائل مختلفی که معجزه پنداشته میشوند پرسش میشود، و از من در مورد آنها توضیح خواسته میشود، فرصت و امکان بررسی تک تک این موارد برای من وجود ندارد این است که بهتر است من مسئله معجزه را بطور کلی حل کنم تا لازم نباشد بصورت جزئی به بررسی تک تک معجزه ها بپردازم.

افزون بر این در رد کردن معجزات دستکم میتوانم از سه فایده نام ببرم. نخست اینکه اخیراً براهینی در فلسفه دین برای اثبات وجود خدا مطرح شده اند که تلاش میکنند نشان دهند از طریق معجزات میتوان وجود خدا را اثبات کرد و رد کردن امکان معجزات باطل بودن این براهین را اثبات میکند. دوم اینکه بسیاری از مسلمانان معتقدند از ضروریات نبّوت داشتن معجزه است، مثلاً ابن سینا میگوید «تنها روش قابل استفاده برای ع موم، در اثبات صدق ادعای نبّوت ظهور معجزه است» (2)، هرگاه معجزه اساساً باطل باشد آنگاه کسی معجزه نخواهد داشت و در نتیجه اصل نبّوت که از اصول اسلام است نیز رد خواهد شد. سوم اینکه باور به معجزه مرا آزار میدهد من از اینکه افرادی در قرن 21 ام به مشتی یاوه باورمند باشند بسیار آزرده خاطر هستم و از همین روی همواره تلاش میکنم به این افراد کمک فکری رسانم تا از شر خرافات که معجزات یکی از مصادیق بارز آن است رهایی یابند. به دلیل اینکه این سه مسئله دارای اهمیت هستند، رد معجزه را میتوان ابزاری سودمند در جهت گسترش خردگرایی و خرافه ستیزی  دانست و از این رو بحث در مورد معجزه اهمیت می یابد.

در بسیاری از جوامع افرادی هستند که ادعا میکنند معجزه میکنند و از این طریق به مردم و اجتماع آسیب میرسانند، از آنجا که حکومت فعلی ایران نیز حکومتی است مبتنی بر حماقت های مذهبی، این حکومت نیز به نوعی وجودش مبتنی بر همان معجزات است، این است که رد کردن معجره و روشن کردن ذهن مردم در این مورد از نظر اخلاقی نیز کاری با ارزش محسوب میشود زیرا ابزار تحمیق و استحمار مردم بیچاره را از نظام آقا امام زمان میگیرد.

در بررسی معجزه باید این مسئله را در ذهن داشته باشیم که اثبات ممکن بودن معجزه بر گردن مدعی درستی آن است و نیازی نیست منکر معجزه محال بودن آنرا اثبات کند. به دلیل اینکه درستی امکان رخدادن اعجاز مورد توافق نیست و بدیهی نیست، شخصی که مدعی درستی امکان رخداد معجزه واری است باید اسناد و یا استدلالهایی در این زمینه ارائه دهد و منکر معجزه تنها کافیست که نشان دهد اسناد و استدلالهای شخص مدعی قابل قبول نیستند تا به هدف خود که انکار معجزه است برسد.

آیا دلایل نقلی و منابع اخباری میتوانند وجود معجزه را اثبات کنند؟

اگر معجره نشانه پیامبری باشد و تنها پیامبران معجزه داشته باشند، آنگاه مسلمانان معتقد به معجزه هرگز نمیتوانند نمونه ای از معجزه را نشان بدهند، زیرا از نظر ایشان، پس از محمد دیگر پیامبری وجود ندارد که بخواهد اعجاز کند! بنابر این تمام مدارکی که معتقدان به معجزه دارند و بر روی میز میگذارند مشتی کتابهای دینی است که ادعا میکنند پیامبری در دورانی معجزه کرده است. حال پرسش این است که آیا این منابع که آنها را منابع اخباری مینامیم میتوانند ممکن بودن معجزه و اینکه معجزه واقعاً اتفاق افتاده است را اثبات کنند؟ به دلیلی که با استناد به یک نوشته یا گفته آورده میشود و نمیتوان با آن تجربه مستقیم داشت دلیل نقلی میگویند، و کتابها و نوشتارهای دینی پر هستند از دلایل عجیب و غریب و معجزه آمیزی که ادعا میکنند در دورانهایی از تاریخ واقعاً رویدادهای معجزه آمیزی وجود داشته اند.

دستکم به پنج دلیل دلایل نقلی نمیتوانند امکان معجزه را اثبات کنند.

1- معجزه ممکن نیست. در برخورد با تاریخ باید خرد را در نظر گرفت، تواریخ کهن پر از اسطوره ها و افسانه ها و اتفاقهای معجزه آمیزی است که مردمان مختلف ساخته اند و این برای مردمان کهن عادی و جذاب بوده است که مقداری اسطوره و اتفاقات عجیب و غریب را نیز به تاریخشان وارد کند. ابن خلدون به درستی در این مورد میگوید «آدمی علاقه به پذیرفتن مزخرفات دارد»، و این در مورد بسیاری از مردمان باستانی و باستانگرای امروزی صدق میکند. در نتیجه اگر از نگر عقلی معجزه ناممکن باشد، وقتی تاریخ را میخوانیم باید تمامی ادعاهای معجزه را به دلیل اینکه عقلاً محال هستند رد کنیم. در مورد اینکه آیا معجزه ممکن است یا نه استدلالهای مرتبط در بخش پسین خواهد آمد.

2- معجزات معمولاً همزمان با اتفاق افتادنشان توسط عده ای نفی نیز میشوند. معمولاً در همان منابعی که ادعا میکنند شخصی معجزه انجام داده است، اشخاصی نیز هستند که علیه این ادعا رفتار میکنند یا معجزه بودن آن ادعا را بطور کلی رد میکنند. مثلاً در داستان موسی و ساحران فرعون، عده ای میگویند موسی معجزه کرده است (ساحران) و عده ای هم این را نمیپذیرند و معجزه وار بودن را رد میکنند (فرعون). اگر قرار است ما بین سخن این دو گروه قضاوت کنیم تا ببینیم کدامیک درست میگویند، و اگر تمامی پیشفرضهایمان را (مثلاً دلیل 1) نادیده بگیریم، آنگاه باید همانقدر احتمال واقع شدن معجزه را بدهیم که احتمال رد شدن آنرا میدهیم. و از آنجا که بار اثبات واقع شدن معجزه بر گردن مدعی اعجاز است، او در اثبات اینکه به دلایل نقلی معجزه ای اتفاق افتاده است شکست میخورد. افزون بر این من نمیتوانم تصور کنم که شخصی به واقع اعجازی را از جانب خدا به مردم نشان بدهد و مردم وی را پشتیبانی نکنند و انکار را پیش گیرند. برای نمونه آیا براستی ممکن بود محمد ماه را دو نیم کند و معجزات دیگر از خود نشان دهند و همچنان عده ای به دشمنی و جنگ با او بپردازند؟ آیا خود شما اگر شخصی نزدتان بیاید و بگوید که پیامبر است و ناگهان برایتان ماه را به دو قسمت تقسیم کند به او ایمان نخواهید آورد؟ روشن است که طبع و فطرت انسان و آنهم انسان خرافاتی باستانی که در شبهه جزیره عربستان زندگی میکرده است اینگونه نیست که در مقابل معجزه بایستد. پس هرگاه محمد معجزه ای میداشت انتظار میرود که دشمنانی در زمان خودش نداشته باشد. اما چنین نیست و میبینیم که در طول تاریخ هرجا ادعای انجام معجزه ای وجود دارد افرادی نیز در مقابل آن، به انکار روی آورده اند. از این گذشته اگر چیزی که معجزه نامیده میشود واقعاً در دورانی اتفاق افتاده باشد، ممکن است آن چیز معلول علت های طبیعی بوده باشد اما مخاطبان آن که معمولاً افرادی عامی و فاقد دانش و ابزارهای علمی برای بررسی پدیده ها هستند به دلیل اینکه نادان از قوانین طبیعت بوده اند و نتوانسته اند آنرا توجیه علمی کنند، بویژه آنکه بشر عادتی نادرست داشته و دارد و آن این است که نادانسته ها را به خدا نسبت میدهد (برای بررسی جزئی تر این قضیه به نوشتاری با فرنام خدای حفره ها مراجعه کنید) و یا آنرا معجزه نامیده اند، پس از آنجا که یک معجزه در گذشته اتفاق می افتد و قابل تکرار کردن نیست نمیتوان به یقین گفت که چنین نبوده است زیرا ما دیگر نمیتوانیم چنین رویدادی را در شرایط آزمایشگاهی بررسی کنیم و ببینیم که آیا علل طبیعی داشته است یا نه، گرچه خود اینکار نیز محال است، آیا میتوان بصورت علمی معجزه ای را بررسی کرد و حکم کرد که آن رویداد ماوراء طبیعی بوده است؟ بررسی علمی یعنی بررسی طبیعی و قوانین طبیعت، حال وقتی چیزی ماوراء طبیعی است مگر میتوان آنرا از نگر طبیعی بررسی کرد؟ اینکار شبیه آن است که کسی بخواهد تنها با یک ترازو، مساحت جایی را بدست بیاورد.

افزون بر این اگر ما رویدادی که معجزه آمیز تلقی میشود را بررسی کنیم و علتهای طبیعی برای آن نیابیم این به آن معنی نیست که آن رویداد دلایل طبیعی ندارد! شاید ما نتوانیم چنین علت هایی را پیدا کنیم و نیاز به دانش و تکنولوژی پیشرفته تری برای کشف آن علت ها داشته باشیم! از طرفی دیگر روش علمی انتها ندارد، یعنی اگر علتی نیز یافت نشد دانشمندان به کنکاش خود ادامه خواهند داد و هرگز نمیتوانند بگویند که این پدیده علتی طبیعی ندارد، بلکه حداکثر میگویند ما هنوز برای آن علتی یافت نکرده ایم.

البته مسئله بی علتی که در فیزیک کوانتومی مطرح شده است و قوانین آماری طبیعی ناشی از آن هستند، یا تفسیر معروف به تفسیر کپنهاک از مکانیک کوانتومی که قائل به برخی پدیده های کاملاً بی علت است با این مسئله کاملاً متفاوت است. در علم تعریف مشخصی از علت وجود دارد (برای جزئیات در این مورد مراجعه کنید به نوشتاری با فرنام علّیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی) و وقتی فیزیک دانی میگوید پدیده ای بی علت است منظورش این است که با همان تفسیر علمی علّیت نمیتوان علتی را برای فلان پدیده یافت، بنابر این میدانیم که فلان قضیه علتی ندارد. تفاوت در اینگونه موارد این است که ما میگوییم پدیده ای علتی ندارد، و این به آن معنی نیست که علتی ماوراء طبیعی دارد یا ندارد، اساساً همانگونه که گفته شد ابزاری وجود ندارد که بتوان فهمید علتی ماوراء طبیعی وجود دارد یا ندارد. بنابر این بی علتی که در فیزیک نوین مدتی است مطرح شده است و بسیاری از دانشمندان به آن اعتقاد دارند، ارتباطی با علت ماوراء طبیعی که یک مسئله دینی است ندارد.

همچنین ممکن است چیزی که معجزه نامیده میشود یک رویداد کاملاً طبیعی باشد و دوست داران شخصی که معجزه برایش منفعتی آورده است به آن شاخ و برگ داده باشند و آنرا گسترده کرده باشند، امروزه نیز این افراد همان کار را انجام میدهند، در بسیاری از مذاهب و فرقه های دینی هواداران یک رهبر مذهبی یا روحانی وی را دارای کرامات و معجزات میدانند، برای نمونهسای بابا و آیت الله بهجت هردو از جانب هوادارانشان دارای کرامت دانسته میشوند.

3- معجزات در ادیان دیگر، درستی ادعای معجزه در یک دین را رد میکند. ادیان همگی نسبت به یکدیگر متناقض هستند، تقریباً هیچ دو دینی یکدیگر را به درستی قبول ندارند، مسیحیان خود را به یهودیت نسبت میدهند و یهودیان مسیحیت را رد میکنند، مسلمانان خود را به مسیحیت نسبت میدهند و مسیحیان اسلام را رد میکنند، بهائیان خود را به اسلام نسبت میدهند و مسلمانان بهائیت را رد میکنند. البته باید گفت منظور در اینجا از یک دین، اصل آن دین نیست بلکه برداشتی است که پیروان یک دین از آن دین و سایر ادیان دارند، زیرا پیروان ادیانی که دینشان را به دین دیگر نسبت میدهند معمولاً معتقدند که پیروان دین قبلی برداشت  و خوانش درستی از دینشان ندارند و دینشان تحریف شده است. مثلاً مسلمانان معتقدند مسیحیان واقعاً پیرو عیسی که یک پیامبر (و نه خدا) بوده است نیستند و دینشان تحریف شده است، به همین دلیل مسلمانان مسیحیت که برابر با برداشت هواداران آن از دینشان است را رد میکنند.  حال که چنین رابطه ای میان ادیان برقرار است و همگی ناقض یکدیگر هستند و سخنان متفاوتی میگویند، منطقاً دو حالت پیش می آید، یا همه ادیان نادرست هستند یا تنها و تنها یکی از آنها درست است! این قضیه علاوه بر ادیان زنجیره واری که خود را به یکدیگر نسبت میدهند (یهودیت، مسیحیت، اسلام، بهائیت) در مورد ادیان دیگر همچون هندوئیسم نیز مشکل ایجاد میکند. بعنوان مثال هندو ها از نگر مسلمانان مشرک و بت پرست به شمار میروند، حال اگر یک هندو معجزه ای انجام دهد، این نشان خواهد داد که اسلام باطل است و هندوئیسم حق است و برعکس.

یعنی اگر بهائیان درست بگویند که پیامبرشان معجزه ای انجام داده است، آنگاه اسلام رد میشود و… و اگر فرض کنیم احتمال درست بودن ادعاهای پیروان این ادیان مبنی بر واقع شدن معجزه با هم برابر باشد آنگاه میتوان با توجه به اینکه ارزش تاریخی دلایل نقلی پیروان این ادیان تقریباً برابر است یعنی تنها مقداری نوشته هستند که معمولاً نوشته شده توسط روحانیون آن دین هستند یا ادعا شده توسط بنیانگذاران آن دین، میتوان گفت که احتمال درست بودن این ادعاها تنها به همین دلیل بسیار کم است و مدعیان اعجاز در یک دین باید تمامی ادعاهای مدعیان اعجاز در تمامی سایر ادیان را رد کنند تا نشان دهند که ادعایشان درست است.

و البته چنین کاری تقریباً محال است، چگونه شخصی که خود به معجزه معتقد است میتواند بشیوه ای محکمه پسند و عقلایی اثبات کند که دیگران معجزه نکرده اند و فقط پیامبر او و هواداران او چنین کرده اند. در تفکر اسلامی این مورد بیشتر اهمیت پیدا میکند زیرا متفکران اسلامی روی این قضیه تاکید دارند که تنها پیامبران معجزه میکنند، حتی شیعیان که افکاری افراطی و خرافی نسبت به امامانشان دارند از بکار بردن لفظ معجزه برای امامانشان معمولاً خود داری میکنند و «کرامت» را بجای آن استفاده میکنند. این درحالی است که فرق کرامت و معجزه به نظر میرسد از نظر ایشان تنها انگیزه خدا باشد، و الا نتیجه معجزه و کرامت یکی است، یعنی هردو بر یک دسته از وقایع فرضی دلالت میکنند، این استدلال را دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی انجام داده است. برای نمونه به مثالی ساده توجه کنید: بسیاری از شیعیان امروزه معتقدند درختی در قزوین وجود دارد که در روزهای عاشورا خون گریه میکند، از طرف دیگر مسیحیانی نیز وجود دارند که معتقدند مجسمه هایی از مسیح و مریم مقدس و غیره وجود دارند که در دوره های خاصی از آنها خون جاری میشود. حال آیا این دو ادعا میتوانند هردو درست باشند؟ آیا ممکن است هم تشیع درست باشد هم مسیحیت؟ از باورهای تشیع که شاخه ای از اسلام است این است که مسیح اساساً به صلیب کشیده نشده است، و از باورهای بنیادین مسیحیان نیز بر اساس اناجیلشان این است که هرکس پس از مسیح ادعای نبّوت کند دروغگو است، پس پیامبر اسلام یک پیامبر دروغین است، و این دو دین با یکدیگر در تناقض هستند، و جمع و رفع نقیضین منطقاً محال است.

4- اگر شخصی به شما بگوید که امروز با معجزه ای رو در رو شده است و رخدادن آنرا تجربه کرده است آیا شما این سخن را از او خواهید پذیرفت؟ به نظر نمیرسد هیچ آدم عاقل و بالغی چنین ادعایی را قبول کند، فرض کنید شخصی به شما بگوید که دخترش بدون تماس جنسی با هیچ کسی و به اذن خداوند در حالی که باکره بوده است فرزندی را به دنیا آورده است، آیا شما این را از او خواهید پذیرفت؟ مسلماً تا زمانیکه خود اینرا تجربه نکنید چنین ادعایی را نخواهید پذیرفت.  من شخصاً تا زمانی که یک مرجع علمی (مثلاً یک دانشگاه معتبر) دانشمندانی را برای بررسی این موضوع استخدام نکنند در مورد کذب بودن این ادعا حتی شک هم نخواهم کرد. اگر پاسخ شما به این پرسش شبیه پاسخ من منفی است، آنگاه دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد که دلایل نقلی را قبول کنید، مثلاً قبول کنید که مریم مسیح را بدین صورت زاییده است، چرا که فرق قضیه نخست با قضیه دوم که یک دلیل نقلی است این است که افراد بیشتری در طول تاریخ این ماجرا را به یکدیگر گفته اند تا اینکه به آن شخص که خود نظاره گر معجزه بوده است برسد. یعنی شما در مورد اولی با 1 نفر روبرو هستید و تنها یک نفر واسطه بین شما و آن «واقعه» است و ممکن است دروغگو و یا نادان و یا دیوانه باشد، یا به سادگی خطا کرده باشند! (یعنی در بهترین حالت احتمال رخدادن معجزه 50% است.) اما وقتی به تاریخ نگاه میکنید و چنین ادعایی مطرح میشود با ده ها تن واسطه افزون بر آن واسطه نخستین که در مورد اول از آن یاد شد بین خود و آن «واقعه»  روبرو میشوید و تمام آنها باید راست گو، دانا و سالم باشند و اگر مورد اول بعید باشد (زیرا اگر دو نفر واسطه وجود داشته باشند احتمال پیشین 25% میشود، با سه نفر واسطه 12.5% و بعد از 10 واسطه به 0.09765625% یعنی کمتر از یک صدم درصد میرسد و همینگونه سیر نزولی پیدا میکند.)، مورد دوم بسیار بسیار بعید تر است (اگر 10 نفر واسطه وجود داشته باشند احتمال واقعه نخستین 5000 برابر احتمال واقعه دوم است). این است که اگر ادعای رخدادن معجزه ای را در امروز نمیپذیرید قطعاً خردمندانه نیست که چنین ادعایی را که صدها سال پیش قرار است اتفاق افتاده باشد بپذیرید. در ضمن هنگامی که میدانیم واسطه ها در مورد دوم افرادی مذهبی هستند و چشمشان را معمولاً در مواردی که به نفع دینشان است بر روی حقایق میبندند احتمال درستی این ادعا حتی پایین تر می آید.  مذهبیون از درست انگاشتن معجزه هم سودهای مادی دارند (مانند خمس و زکات و…) هم سودهای معنوی دارند (بالا رفتن رتبه و جایگاهشان در میان مردم و هم کیشانشان، اجر اخروی و…)، همچنین سابقه بسیار بدی در این مورد دارند، بنابر در مورد دروغ گفتن پیرامون معجزه هم سابقه بسیار بدی دارند هم انگیزه های بسیار خوبی، این است که احتمال دروغ بودن یک معجزه که در نوشتارهای ادیان نقل شده است حتی اگر با یک واسطه باشد بسیار کمتر از 50% است، و روشن است که پس از چندین واسطه این احتمال بسیار بسیار کمتر میشود، لذا از نگر احتمالات نیز نباید پذیرفت که اسناد نقلی میتوانند رخدادن یک معجزه را اثبات کنند. این استدلال نیز مربوط به دیوید هیوم است.

5- معجزه اگر رویدادی خارق العاده است، باید شواهد و اسنادی خارق العاده نیز برای اثبات آن وجود داشته باشد. برای اثبات چیزی که قرار است تا این درجه اهمیت داشته باشد که سرنوشت آدمی را از جهنم به بهشت تغییر دهد، به نظر نمیرسد برای خداوند بخردانه باشد که تنها به دلایل نقلی اکتفا کند و برای اثبات معجزه دلایل بزرگی به بزرگی این رخداد فراهم نکند. از اعجاز الهی انتظار میرود که آنقدر محکم و قوی و مستند و مستدل باشد که بتواند دستکم اکثریت انسانها را به سمت یک دین هدایت کند، حال آنکه چنین نیست، به این مسئله در نوشتاری با فرنام «علّیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی» اشاره دقیق تری شده است.

در مواردی خاص ادعاهای معجزه را میتوان به دلایل دیگری نیز رد کرد، بعنوان مثال بسیار بعید به نظر میرسد که پیامبر اسلام ماه را به دو نیم تقسیم کرده باشد و در هیچ کجای جهان کسی از چنین اتفاقی آگاه نشود به غیر از چند عرب مسلمان. هرگاه چنین اتفاقی می افتاد  انتظار میرفت که باید در آثار چینی ها، هندی ها، ایرانیان و رومی ها و سایر مردمان اسنادی در این مورد پیدا میشد، این در حالی است که معمولاً ادعاهای معجزه را تنها آثار موافق یک دین تایید میکنند و اثری در سایر جاهای جهان از آن معجزه دیده نمیشود. نمونه ای دیگر معجزات موسی و رد شدن او از رود نیل است که هیچ اثر تاریخی از آن در مصر یافت نمیشود و تنها یهودیان مدعی آن هستند.

نتیجه آنکه دستکم به این چهار دلیل یاد شده میتوان گفت که نوشتارهای دینی و تاریخی که ادعا میکنند شخصی معجزه ای انجام داده است نمیتوانند اثبات کنند که معجزه ای رخ داده است! ارزش این کتابها تقریباً برابر است با اینکه یک شخص ادعا کند در جایی معجزه ای را دیده است، و پذیرفتن این ادعا بدون اینکه مستندات و استدلالهای قوی تری ارائه شوند هرگز خردمندانه نیست.

نگرش دیوید هیوم به ارزش منابع اخباری پیرامون معجزات

دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی در مورد بی اهمیت بودن منابع اخباری در مورد معجزه استدلال جالبی دارد که آنرا در اینجا مطرح میکنیم. هیوم دو خبر مختلف را مطرح میکند که یکی مربوط به حادثه ای خارق العاده است و دیگری حادثه ای معجزه آمیز. او سپس توضیح میدهد که چرا ما میتوانیم حادثه نخستین را در شرایطی ممکن بپنداریم اما نمیتوانیم حادثه دوم را ممکن بپنداریم. در مورد حادثه نخست هیوم میگوید:

… فرض کنید تمامی نویسندگان، به هر زبانی که مینویسند، اتفاق نظر دارند که از روی نخست ژانویه 1600، سیاهی مطلقی تمامی زمین را برای مدت 8 روز فرا گرفته بوده است. فرض کنید روایت این اتفاق خارق العاده هنوز بین مردم زنده و قوی است: تمامی مسافرینی که از کشورهای خارجی باز میگردند نیز برای ما همان روایت را بدون کمترین تناقض یا تفاوتی می آورند، روشن است که فلاسفه امروزی ما باید بجای اینکه در مورد رخ دادن این حادثه تشکیک کنند، باید آنرا بعنوان یک رویداد مسلم بپذیرند، و باید به دنبال علتهایی که این حادثه ممکن است از آنها مشتق شده باشد بگردند.  فساد، تخریب و فنای طبیعت اتفاقی است که به دلیل وجود نظایر متعدد در طبیعت ممکن به نظر میرسند، تا جایی که هر پدیده که به نظر برسد تشابه به یک بلای طبیعی دارد، را میتوان با شهادت آدمی اثبات کرد، به شرط آنکه این شهادت گسترده و یگانه باشد. (3)

صاحب نظران در مورد اینکه منظور هیوم واقعاً چه بوده است با یکدیگر اختلاف نظر دارند اما یک تفسیر رایج که در بسیاری از جاها مورد استفاده قرار میگیرد این است که از نظر هیوم اگر اتفاقی را بتوانیم با تجربیات گذشته خود وفق دهیم یعنی اگر بتوانیم رویدادهای مشابه و یا متناظر با آنچه در منابع اخباری و دلایل نقلی آورده شده است پیدا کنیم که خود آنها را تجربه کرده باشیم، آنگاه میتوانیم منابع اخباری و دلایل نقلی را معتبر بدانیم و رخدادن آن رخداد را ممکن بدانیم، البته تنها در صورتی که منابع اخباری بسیار وسیع و گسترده باشند و در میان آنها تناقض و تضاد و اختلافی وجود نداشته باشد. پس از این مثال، هیوم مثال دیگری را مطرح میکند:

فرض کنید تمامی تاریخ نویسانی که با تاریخ انگلستان سر و کار دارند، اتفاق نظر داشته باشند که در روز نخست ژانویه 1600، ملکه الیزابت درگذشت و  یک ماه پس از دفن شدن، دوباره ظاهر شد، سلطنت را ادامه داد و برای 3 سال به انگلستان حکومت کرد. باید اعتراف کنم که من گاهی از رخدادن بسیاری از رویدادهای عجیب و غریب شگفت زده میشوم، اما نباید کمترین تمایلی برای باور کردن اتفاق معجزه آمیز اینچنینی باشم.  (4)

به نظر میرسد برای هردو رویداد فرضی در این دو مثال به یک مقدار و به یک کیفیت منابع اخباری وجود داشته باشد، اما آنچه باعث میشود که هیوم بگوید ما باید نخستین روایت را بپذیریم و روایت دوم را نپذیریم چیزی نیست جز اینکه اتفاق نخست  «اتفاقی است که به دلیل وجود نظایر متعدد ممکن به نظر میرسد». بنابر این زمانی میتوان برای یک منبع اخباری که از رویدادی خارق العاده حکایت میکند اعتبار قائل شد که ما مشابه آن رویداد را خود تجربه کرده باشیم، البته همانطور که در بخشهای بعدی به تفصیل پیرامون این قضیه سخن خواهیم گفت باید توجه داشت که هر اتفاق خارق العاده ای یک معجزه نیست (ولی هر معجزه ای یک اتفاق خارق العاده است) هیوم نمیگوید که باید رخدادن یک معجزه را در صورتی که شرایط فوق را داشته باشند مسلم دانست، بلکه میگوید باید آنرا به عنوان یک اتفاق بپذیرند و به دنبال علت های آن بگردند، هیوم مثالی در مورد یک مرد هندی دارد و میگوید ما در چنین مواقعی باید همانند آن مرد هندی عمل کنیم. جریان آن مرد هندی از این قرار است که به او میگویند آب در شرایطی تبدیل به یخ میشود. برای آن مرد هندی این اتفاق، یک اتفاق خارق العاده است به دلیل اینکه او از روش یادشده در بالا پیروی میکند و تجربه چنین چیزی را نداشته است (به دلیل شرایط آب و هوایی هندوستان) پس برای او بخردانه است که این قضیه را نپذیرد، اما آنرا به دلیل شواهد گسترده و یگانه ای که ما به او میدهیم ممکن بپندارد. و بنابر توصیه هیوم به دنبال علتهای طبیعی آنها بگردد، وضعیت ما نیز هنگامی که با منابع اخباری مربوط به معجزه برخورد میکنیم باید مشابه همان مرد هندی باشد. نتیجه آنکه هیوم معتقد است منابع اخباری هر چقدر هم که گسترده و یگانه باشند نمیتوانند به ما اثبات کنند که واقعه ای معجزه آمیز در گذشته اتفاق افتاده است، وی در این مورد میگوید:

این یک اصل است که، اشیاء ارتباطات قابل کشفی با یکدیگر ندارند، و تمامی استنتاجهایی که ما میتوانیم از یکی به دیگری انجام دهیم، تنها مبتنی بر تجربیات ما از تقارن ثابت و رایج آنان است؛ روشن است که ما نباید برای این اصل بخاطر شهادت آدمی استثنائی قائل شویم.  (5)

با توجه به اینکه تنها اسناد(!) مدعیان معجزه منابع تاریخیشان است و همانگونه که گفته شد این منابع تاریخی نمیتوانند درستی معجزه را اثبات کند بحث در همینجا تمام میشود. اما ممکن است برخی ادعا کنند که معجزات هنوز هم رخ میدهند و رخدادن آنها تنها محدود به دوران باستانی که همه چیز معجزه وار توصیف میشود نیست. در چنین حالتی پرداختن به آنچه در ادامه این نوشتار می آید، بایسته است. البته اگر چنین ادعایی مطرح نباشد هم میتوان بخش های بعدی را سندی استوار بر نادرستی، بی اعتباری و غیر قابل قبول بودن دلایل نقلی رخدادن معجزه دانست.

آیا رخدادن معجزه ممکن است؟

شایسته است پیش از بحث در مورد معجزه تعریفی از معجزه ارائه دهیم تا بتوانیم دقیقتر آنرا بررسی کنیم . روشن است که مذهبیون به هر اتفاق نادری «معجزه» نمیگویند، اگر خودروی من امروز خراب شده باشد و بطور تصادفی وقتی من از در منزل خارج میشوم همسایه ام را ببینم که به من پیشنهاد میکند که مرا به محل کارم برساند، این رویداد را معمولاً کسی معجزه آمیز نمیداند، زیرا همانطور که در پیش نیز گفتیم هر رویداد معجزه آمیز، رویدادی نادر است اما هر رویداد نادری معجزه آمیز نیست، بنابر این اینکه گاهی در زبان روزمره ما از واژه معجزه به این شیوه استفاده میشود-مثلاً اسلامگرایانی معتقدند انقلاب اسلامی 1357 یک معجزه بوده است (شاید چون نور توسط این انقلاب منفجر شده!)، به معجزه ای که ما هم اکنون در مورد آن صحبت میکنیم ارتباطی ندارد، واژه معجزه در زمینه (Context) فلسفه دین  کاربردی اصطلاحی و متفاوت با آنچه در زبان روزمره از آن استفاده میکنیم دارد.  حال پرسش این است که پس چه رویدادی معجزه آمیز است؟ شوربختانه مرجعی برای دریافتن تعریف معجزه وجود ندارد، این است که باید تعاریف رایجی از معجزه را یک به یک مطرح کنیم و پیرامون آنان سخن بگوییم. در جستجو برای تعاریف رایج معجزه نخستین تعریفی که رایج به نظر میرسد تعریف زیر است:

تعریف 1:

یک اتفاق مانند الف معجزه است اگر علم نتواند الف را توضیح دهد.

معمولاً وقتی کسی اتفاقی را معجزه وار میداند، از منکرین معجزه میپرسد که اگر این اتفاق معجزه وار نیست پس چگونه آنرا توضیح میدهید؟ و از آنجا که یک اتفاق ضرورتاً مسئله ای طبیعی است و بررسی طبیعت در حوزه علم (شناخت ما از طبیعت) است. از همین رو هرگاه چنین پرسشهایی مطرح میشود باید دریافت که تعریف 1 از معجزه مد نظر است.

اما آیا میتوان بنابر تعریف 1 اتفاقی را نشان داد که معجزه وار باشد؟ بزرگترین مشکل این تعریف این است که علم در حال تکامل یافتن است، در نتیجه اگر مسئله ای را نتوان امروز با علم توجیه کرد، ممکن است در آینده بتوان آنرا توجیه کرد. بنابر این اگر کسی بخواهد با این تعریف معجزه وار بودن چیزی را اثبات کند باید اثبات کند که نه تنها در امروز علم نمیتواند آن اتفاق را توجیه کند، بلکه در آینده نیز علی رغم پیشرفت احتمالی اش نخواهد توانست چنین کند و این امر نیازمند دانش از آینده است و محال است! در نتیجه اگر تعریف درست از معجزه، تعریف 1 است، آنگاه احتمال رخدادن معجزه صفر است. همچنین گفتن اینکه برای پدیده ای توضیح علمی وجود ندارد نیازمند آن است که از تمامی انسانها، یا دستکم شخصیت های دانشگاهی همه پرسی شود تا دریافته شود که آیا توضیحی علمی برای آن پدیده دارند یا نه، تابحال ندیده ام کسی که مدعی رخدادن معجزه ای است، چنین همه پرسی را به عمل آورده باشد.

اگر بگوییم منظور از علم، تنها علم امروز است نیز با این تعریف تمام چیزهایی که توضیح علمی برایشان وجود ندارند معجزه دانسته خواهند شد، و اگر در 100 سال پیش مردم اتفاقی را که نمیتوانستند آنرا بشیوه علمی توجیح کنند آن اتفاق را باید معجزه میدانستند، مثلاً باران آمدن، کسوف و الکتریسیته ساکن معجزه وار بوده اند و اکنون دیگر نیستند که البته این قابل قبول نیست. اساساً بسیاری از افراد بویژه در گذشته هرگاه دانشی نسبت به برخی از قوانین طبیعت نداشتند، رویدادهایی که بر اساس آن قوانین رخ میدادند را معجزه وار میدانستند. نظر فیلسوف فرانسوی آگوست کمت در این زمینه شایان توجه است. او تاریخ را از این نگر به سه دسته ربانی، متافیزیکی و تحقّقی تقیسم میکند، میگوید که در دوران ربّانی بشر هر پدیده ای را به عوامل ماوراء طبیعی و الهه های مختلف و در نهایت به یک خدا نسبت میداده است، در دوره متافیزیکی یا فلسفی او به دنبال گوهر و ذات اشیاء و آنچه آنها را تشکیل میدهد و موجب رویدادن رویداد ها میشود بوده است و اکنون که دوران تحقّقی یا پوزیتیویستی است تنها به دنبال روابط علّی بین اشیاء و شناخت دقیق و تجربی آنهاست. به نظر میرسد افرادی که معتقد به معجزه هستند هنوز در همان دوران نخستین یعنی دوران ربّانی گیر کرده اند و باورهای خود را بروزرسانی نکرده اند.  بنابر دلایل بالا با تعریف 1، میتوان گفت که محال است شخصی بتواند اثبات کند اتفاقی معجزه آمیز است.

تعریف 2:

یک اتفاق مانند الف معجزه است اگر الف قوانین طبیعت را زیر سوال ببرد.

نخست باید گفته شود که مراد من از قوانین طبیعت آنچه انسان از قوانین طبیعت کشف میکند و در ذهن دارد و رابطه معرفتی که انسان با طبیعت برقرار میکند نیست، زیرا این کشفیات ممکن است نادرست باشند، بلکه خود قوانینی است که طبیعت بر اساس آنها رفتار میکند، روشن است که اگر انسانها مسئله ای را به غلط جزو قوانین طبیعت بدانند چنین تصوری را نمیتوان قانون طبیعی دانست. به همین دلیل میتوان تعریف 2 را باطل دانست، زیرا اگر در طبیعت واقعاً قانونی وجود داشته باشد، آن قانون نقض نشدنی است، و اگر چیزی در طبیعت نقض شود دیگر قانون نیست! زیرا از شرایط لازم برای اینکه قاعده ای را قانون بدانیم این است که عمومیت داشته باشد و همیشه درست باشد.

این تعریف از نگری شبیه به تعریف 1 است زیرا قوانین طبیعت را ما تنها از طریق علم میتوانیم درک کنیم و در نتیجه این تعریف را نیز میتوان به نوعی به همان دلیل که تعریف 1 رد شد، رد کرد. اما نکته ای دیگر که در اینجا باید به آن اشاره کنیم این است که اگر قرار باشد رخدادی قوانین طبیعت را زیر سوال ببرد آن رخداد باید ماوراء طبیعی باشد. ماوراء طبیعت یعنی چه؟ عبارت «ماوراء طبیعت» هیچ اطلاعی از چیستی و چگونگی یک اتفاق به ما نمیدهد، یعنی نمیگوید که یک اتفاق چه هست، بلکه میگوید چه نیست، یک اتفاق ماوراء طبیعی یک اتفاق طبیعی نیست، یعنی با هرآنچه یک انسان در دوران خودش میبیند متفاوت است. حال مسئله بسیار مهم اینجا است که آیا انسان میتواند با چنین رخدادی رابطه معرفتی برقرار کند؟ یعنی انسانی که خود در جهان طبیعی زندگی میکند و ماهیتی طبیعی دارند میتواند اگر بر فرض هم اتفاق ماوراء طبیعی وجود داشته باشد آنرا تشخیص دهد؟ چگونه چنین امری ممکن است؟ فرض کنید به اتفاقی میرسید که نمیتوانید آنرا با قوانین طبیعی توضیح دهید، دلیل این ناتوانی شما در چیست؟ ممکن است در این باشد که آن اتفاق را برای نخستین بار تجربه میکنید، مگر تابحال به هر اتفاقی میرسیدید در همان بار نخست میتوانستید آنرا با قوانین طبیعی توجیه کنید؟ روشن است که برای توجیه یک واقعه زمان نیاز است و آن واقعه باید چندین بار تکرار شود تا بتوان بطور دقیق آنرا شناسایی کرد و آنرا از لحاظ طبیعی توجیه کرد. حال اگر واقعه یادشده یکبار رخ دهد و شما نتوانید آنرا توجیه طبیعی کنید، آیا این بدان معنی است که آن واقعه را نمیتوان با قوانین طبیعی توجیه کرد؟ هرگز چنین نیست، نتیجه آنکه دستکم از این نگر نمیتوان هیچ رخدادی را تجربه کرد و به اعتبار حکم داد که آن واقعه ماوراء طبیعی بوده است.

افزون بر این برای اینکه انسان بتواند واقعه ای را در دسته وقایع ماوراء طبیعی دسته بندی کند، باید با ماوراء طبیعت آشنایی داشته باشد، اگر قرار باشد با چیزی که ماوراء طبیعی است بواسطه تجربه شناخت داشته باشد، دیگر آن واقعه ماوراء طبیعی نیست، زیرا تجربه ما مبتنی بر دریافت حسی ما است و چیزی که ما آنرا حس میکنیم همواره چیزی طبیعی است، لذا انسان از آنجا که تجربه یک واقعه ماوراء طبیعی را ندارد و نمیتواند هم داشته باشد محال است بتواند واقعه ای را جزو وقایع ماوراء طبیعی دسته بندی کند. زیرا شناخت ما از جهان خارج از ذهن ما محدود به دریافتهای حسی ما یا بعبارت دیگر تجربه ما است و بس.

این تعریف مشکل دیگری نیز دارد، و آن این است که رفتار خود خدا و دخالت او در این جهان خود دارای قوانین و نظمی است، و او به دلیل کامل و حکیم بودنش بدون علت کاری را نمیکند، و وقتی علّیت مطرح میشود قانون نیز مطرح میشود. حال اگر رفتار و دخالتش در این جهان دارای قوانینی است، هیچگاه نمیتوان انتظار داشت که با تعریف 2، معجزه ای رخ دهد زیرا به هر روی آن اتفاق که معجزه اش میخوانند بر اساس قوانینی است که خدا طبق آنها رفتار میکند و از آنجا که این قوانین و روالها مربوط به این جهان هستند، پس قوانینی طبیعی هستند. این نیز مشکل دیگری است که این تعریف دارد و نمیتوان آنرا پذیرفت. بعبارت دیگر اساساً اگر قرار باشد طبیعت هرگاه خدا بخواهد بگونه دیگری رفتار کند، خود این نیز یک قانون طبیعت است.  بنابر این یک معجزه نیز در همان نظم و قواعدی صورت میگیرد که طبیعت بر اساس آن رفتار میکند و در صورت وقوع معجزه میتوان گفت، خود معجزه نیز جزو همان قواعد و در نتیجه جزو قوانین طبیعی است. از نگری دیگر فرض کنید که خداوند تصمیم دارد  تا لحظه t همه انسانها پس از مرگ دیگر نتوانند به جهان مادی بازگردند، حال لحظه t همان لحظه ای است که عیسی مسیح میخواهد با معجزه مرده ای را زنده گرداند، و بعد از لحظه t نیز دوباره همان قاعده پیشین حاکم باشد، در چنین شرایطی نمیتوان گفت در لحظه t معجزه ای رخداده چون آنچه در لحظه t رخ داده قسمی از برنامه خدا برای طبیعت بوده و خود قانونی بوده است که طبیعت آنرا پیروی کرده، نه اینکه اتفاقی علیه قوانین طبیعی افتاده باشد.

مشکل دیگر این تعریف با تعریف واژه طبیعت روشن میشود، براستی طبیعت چیست؟ هرگاه از فردی عامی این پرسش پرسیده شود نخستین چیزی که به ذهن او خواهد آمد درخت، حیوانات و جنگل است، اما اگر خوب دقت شود خواهیم دید که ما به هرآنچه در اطراف خویش میبینیم طبیعت میگوییم. بر اساس زیست شناسی خود ما نیز جزوی از طبیعت هستیم. از طرف دیگر واقعیت چیزی است که هست باشد، روشن است که در فرضیات افراد باورمند به فراطبیعت، دو نوع واقعیت وجود دارد، واقعیت طبیعی و ماوراء طبیعی.  دلیل اینکه چنین دسته بندی وجود دارد این است که پس از فرارسیدن دوران علمی، ماوراء طبیعت که تا آنزمان جزوی از علم بشمار می آمد از علوم تجربی خارج شد و تنها محسوسات اجازه حضور در علوم تجربی را یافتند، حال برای اینکه واژه هایی هم برای باورمندان به فراطبیعت وجود داشته باشد واقعیت تقسیم شد به طبیعی و فراطبیعی. حال اگر برای ممکن بودن تعریف 2، وجود واقعیت فراطبیعی را مسلم بدانیم، دیگر چه دلیلی وجود دارد که واژه طبیعت دامنه اش گسترده تر نشود و تمام هستی را چه از نوع فعلی طبیعی اش چه ماوراء طبیعی اش فرا نگیرد؟ در چنین وضعیتی تعریف طبیعت خواهد بود:

طبیعت = مجموعه چیزهایی که هست هستند (وجود دارند) و میتوانند در رابطه علّی قرار گیرند (علت یا معلول باشند)، منهای خود طبیعت.

در چنین صورتی اساساً دیگر چیزی نمیتواند خارج از طبیعت وجود داشته باشد، و بنابر این تعریف 2 دچار اشکالی اساسی میشود. اما حتی اگر این مسئله را نیز نادیده بگیریم، یعنی بپذیریم که طبیعت حتی با فرض پذیرش آنچه فراطبیعت خوانده میشود، دامنه اش گسترده نمیشود، در چنین حالتی نیز اشکال دیگری پیش می آید. و آن این است که در مورد رفتارهای موجودات ماوراء طبیعی نیز با فرض وجود میتوان کلی گویی هایی را کرد، مثلاً هما در اسطوره های ایرانی نام پرنده ای است که اگر سایه اش بر سر کسی بیافتد وی را خوشبخت خواهد کرد، این کلی گویی را میتوان یک قانون دانست، مگر قوانین طبیعی چیزی غیر از کلی گوییهایی هستند که بوسیله آنها میتوانیم پیشبینی هایی بکنیم و با توالی امور آنها را تکمیل میکنیم؟ رفتار خدا نیز حتی بر اساس سنت های دینی دارای قانونمندی است، مثلاً وی انسانها را بر اساس کردارشان مکافات میکند و یا پاداش میدهد، حال خود این قانونمندی ها را نیز میتوان جزوی از طبیعت دانست، زیرا در روابط علی قرار میگیرند و وجود دارند. در چنین حالتی نیز باز نمیتوان هیچ علتی را حتی اگر خدا آنرا باعث شده است ناقض قوانین طبیعت دانست، افزون بر این حتی اگر قوانین رفتار الهی در مورد دخالت او در طبیعت را نیز جزوی از قوانین طبیعت ندانیم باز هم چون قوانین یادشده بر قوانین طبیعت ارجحیت دارند و قوانین طبیعت مقید به خواست خدا هستند، باز هم نمیتوان گفت در هنگام رخ دادن معجزه قوانین طبیعی زیر سوال میروند، بلکه در چنین شرایطی قانونی بر قانون دیگر حکم میکند! بنابر این بازهم تعریف 2 دارای اشکالی اساسی است.

مسئله دیگر که باعث میشود پذیرفتن معجزه با این تعریف را غیر عقلی بدانیم مربوط به علم است. در علم علت ها در کنار یکدیگر قرار میگیرند و معلولی را پدید می آورند، حال اگر قرار باشد در این میان علتهایی در این سلسله علل بطور معجزه آسایی حذف شوند این مسئله روی باقی علتها تاثیر خواهد گذاشت و بطول کلی نظام طبیعت را به هم خواهد ریخت و وضعیت جهان پس از یک معجزه بر فرض وقوع دگر خواهد شد. برای روشن شدن این مسئله مثالی خواهم آورد، عده ای از باورمندان به اعجاز میگویند که مرتاضی هندی با دست خود جلوی حرکت یک قطار را در هند گرفته است. وقتی این مسئله را بخواهیم از دیدگاه فیزیکی نگاه کنیم، نیروی حرکت قطارهای دیزلی توسط موتورشان تامین میشود، این نیرو از موتور به چرخ ها منتقل میشود، در خود موتور نیز بوسیله سوخت بنزین یا گازوئیل که توسط شمع ها مشتعل میشود در سیلندرها پیستون حرکت میکند و نهایتاً سبب حرکت چرخها میشوند. حال وقتی که این مرتاض هندی آنهم از فاصله دور دستش را به سمت قطار میگیرد در این سلسله علل طبیعی چه تغییری ایجاد میشود؟ آیا شمع ها جرقه میزنند و بنزین مشتعل نمیشود؟ آیا بنزین مشتعل میشود و پیستون حرکت نمیکند؟ آیا پیستون حرکت میکند و موتور نیرو را تولید میکند اما چرخها حرکت نمیکنند؟ در هریک از این موارد و ده ها مورد دیگر که میتوان برشمرد بطور کلی مقداری انرژی از بین میرود یا بوجود می آید و این محال است.  در هر معجزه ای بطور کلی چنین اتفاقاتی رخ میدهد، یعنی تعدادی از علت ها حذف میشوند یا بگونه دیگری عمل میکنند، اما ویژگی طبیعت این است که علتها به یکدیگر پیوسته هستند، و طبیعت ذاتاً نمیتواند چنین چیزی را برتابد، در طبیعت نه انرژی بوجود می آید نه از بین میرود، در حالی که معجزات چنین چیزی را ادعا میکنند و حذف یک علت در طبیعت در نظام علّی تاثیر مستقیم میگذارد و همانطور که گفته شد جهان بعد از یک معجزه به دلیل اتصال علل به یکدیگر جهانی دگر خواهد بود، حال آنکه چنین چیزی را شاهد نیستیم، بعد از هر معجزه ای که باورمندان به معجزه باور به وقوع آن دارند، طبیعت نظام عادی خود را پیش گرفته است و تغییری در علل بوجود نیامده است.

نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است که اگر تعریف 2 درست باشد علم را باید کنار گذاشت. علم همچون دین ساخته شده بر باورهای احساس محور نیست، هرگاه در هر قانون علمی حتی یک استثنا دیده شود آن قانون را دیگر باید کنار گذاشت. برای نمونه وقتی میگویند مجموع زوایای درونی یک مثلث برابر با 180 درجه است، هرگاه مثلثی کشف شود که مجموعه زوایای داخلی اش بیشتر یا کمتر از 180 درجه باشند، آنگاه دیگر هیچ ریاضی دانی نخواهد گفت که مجموعه زوایای درونی یک مثلث برابر با 180 درجه است. هر معجزه ای بنابر تعریف 2 دستکم یکی از قوانین طبیعت را زیر سوال میرود، اگر در طبیعت قانونی زیر سوال میرود، حال آنکه همانگونه که توضیح داده شد اگر در علم و در نتیجه در شناخت ما از طبیعت قانونی تنها برای یکبار نقض شود و یا تنها یک مثال نقض یافت شود، آنگاه آن قانون دیگر قانون نیست، یا به عبارتی از نخست قانون نبوده و ما به خطا آنرا قانون میپنداشته ایم، بنابر این اگر معجزات با تعریف 2 درست باشند یا هر تعریفی دیگر که نقض قوانین طبیعت را شامل شود، آنگاه باید علم را کنار گذاشت زیرا معجزاتی که دینداران مدعی آنان هستند بسیاری از قوانینی که بشر تاکنون کشف کرده اند را نقض میکنند و آن قوانین دیگر قوانین نیستند.

آخرین مسئله در مورد این تعریف از معجزه این است که مدعیان آن باید اثبات کنند اتفاقی که مدعی هستند معجزه وار بوده است، شعبده بازی یا هر ترفند و دروغ دیگری را شامل نبوده است، اینکار ابداً دشوار نیست که در اطراف خود افرادی را بیابید که به دروغ ادعای معجزه داشتن یا دیدن معجزه را میکنند، حتی خرافاتی ترین مذهبیون نیز میدانند که بسیاری از ادعاهای معجزه تنها از جانب افرادی کلاه بردار و دروغگو است. بنابر این مدعیان معجزه هرگاه ادعا میکنند که رویدادی معجزه آمیز است، باید اثبات کنند که این «اعجاز»، یک فریبکاری نبوده است، مثلاً اگر کسی پرواز کرده است، پرواز او همچون پرواز شعبده بازان با ابزار آلات و ترفند های خاص انجام نگرفته است و اینکار نیازمند وجود شرایط علمی و آزمایشگاهی است، که معمولاً معجزات را یا در جاهایی انجام میدهند که چنین ابزارهایی وجود ندارد و یا اینکه مدعیان معجزه و کرامت به بهانه های مختلف و مضحک قبول نمیکنند در چنین مراکزی حاضر شوند.  روشن است که این وضعیت تازه مربوط به حال میشود، یعنی ما در زمان حال نیز تنها با وجود چنین مطالعات و شواهدی ممکن است معجزه وار بودن یک رویداد را بپذیریم، درچنین شرایطی آیا باور داشتن به رویدادن معجزه در زمانهای باستانی که افراد به مراتب بسیار نادانتر از افراد امروزی بودند و به سادگی حاضر میشدند معجزه را بپذیرند و روش و نظام سازمانیافته ای برای کشف فریب و دروغ را که امروز در اختیار ما است نداشته اند عاقلانه است؟

البته تمامی افرادی که مدعی معجزه هستند دروغگو و شیاد نیستند، مطالعاتی وجود دارد که نشان میدهد افراد مذهبی تحت تاثیر تعصبات مذهبیشان و شرایط روحی که در آن قرار میگیرند ممکن است چیزی را ببینند یا احساس کنند که انتظار دارند آنرا ببینند و احساس کنند (6)، نه چیزی که واقعاً حقیقت دارد. از این گذشته برخی از افراد بیمار هستند و چیزهایی را میبینند یا میشنوند که وجود خارجی ندارند، یکی از بیماریهایی که بیمار در آن به چنین وضعیتی میرسد بیماری اسکیزوفرنیا است، اگر به بیمارستانهای روانی محل سکونتتان سری بزنید حتماً تعدادی از این افراد را خواهید یافت که ادعای خدایی، پیامبری یا امامت و یا چیزهای مشابه میکنند، در گذشته تشخیص این بیماران آسان نبوده است و ممکن بوده است افرادی آنها را باور کنند. مثلاً در مورد خود پیامبر اسلام شواهد تاریخی وجود دارد که نشان میدهد وی از سلامت روحی و روانی برخوردار نبوده است (7).

بنابر این اگر تعریف 2، تعریف درست باشد میتوان به قطعیت گفت که معجزه مفهومی متناقض با واقعیت است و نمیتواند واقعیت داشته باشد.

تعریف 3:

معجزه رویدادی است که بواسطه اعمال قدرت یک موجود ماوراء طبیعی رخ میدهد.

شاید این پرسش پیش بیاید که چرا بجای «یک موجود ماوراء طبیعی» در بالا، واژه خدا نیامده است، پاسخ این است که دلیلی وجود ندارد ما تنها معجزه را به خدا نسبت بدهیم، این مسئله بسیاری از اوقات توسط مسلمانان نادیده گرفته میشود، براستی حتی اگر فرض کنیم برای نمونه محمد معجزه ای داشته است، از کجا معلوم است این معجزه را از جانب خدا آورده باشد؟ شاید سایر موجودات ماوراء طبیعی چنین چیزی را علت شده اند، فرضاً شاید اسب شاخدار صورتی نامرئی آنرا باعث شده است، شاید شیطان باعث اینکار شده باشد، جالب است که در سنت مسلمانان یعنی قرآن نیز میتوان مواردی را یافت که در آنها شیطان دست به کارهای عجیب و غریب میزند، مثلاً در مقابل ایوب همچون پیرمردی آشکار میشود، آیا اینکار شیطان (تغییر چهره) را مسلمانان یک معجزه نمیبینند؟ از کجا معلوم معجزات محمد از طرف شیطان نباشد و نخواهد که بدین وسیله افرادی (مسلمانان) را گول بزند تا آنها به جهنم بروند؟ در تورات موسی به مردم میگوید که اگر پیامبری در میان شما ظهور کرد و حتی از خود معجزه ای نشان داد ولی گفت خدای دیگری را بپرستید وی را بکشید! (تثنیه، 13) این نشان میدهد که یهودیان معتقدند یک پیامبر دروغین هم ممکن است معجزه داشته باشد، در قرآن نیز میتوان یافت مواردی را که شخصی دست به اعجاز میزند اما پیامبر نیست، برای نمونه در ماجراهای افسانه ای سلیمان، قرآن میگوید:

سوره مورچه (نمل) آیات 38 تا 40

قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ؛ قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ؛قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ.

(سليمان) گفت، اي بزرگان! كداميك از شما توانائي داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براي من بياوريد؟!؛عفريتي از جن گفت: من آنرا نزد تو مي‏آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزي و من نسبت به آن توانا و امينم!؛ (اما) كسي كه دانشي از كتاب (آسماني) داشت گفت، من آنرا پيش ‍ از آنكه چشم بر هم زني نزد تو خواهم آورد! و هنگامي كه (سليمان) آنرا نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش ‍ كند كه آيا شكر او را بجا مي‏آورم يا كفران مي‏كنم ؟

روشن است که در مثال بالا شخصی که پیامبر نیز نیست، اما دانشی از کتاب (!) داشته است میتوانسته است تخت ملکه سبا را در چشم به هم زدنی به نزد سلیمان بیاورد، یعنی زودتر از یک عفریت از جنیان! نتیجه منطقی آنکه از نگر قرآن افرادی که پیامبر نیستند و حتی افرادی خبیث (بسیاری معتقدند عفریت یعنی بسیار پست) نیز گاهی میتوانند دست به کارهای خارق العاده و معجزه آمیز بزنند، حال که چنین است بسیار عجیب و غریب است که مسلمانان فکر میکنند هرکس معجزه کند حتماً پیامبر است، یا معجزه میتواند نبوت را اثبات کند، از کجا معلوم است که خود محمد نیز به گفته قرآن همانند آن عفریت نباشد و دست به کارهای خارق العاده نزده باشد!؟ افزون بر این ممکن است که مسلمانان معجزه را تنها از جانب خدا بدانند ولی نمیتوانند اثبات کنند اعمالی با نتیجه ای که معجزات حادث میکنند تنها از جانب خدا ممکن هستند و نه سایر موجودات ماوراء طبیعی. افزون بر این معجزاتی که رخ میدهند به قول خود مذهبیون «نشانگر قدرتی برتر از انسان» هستند، اینکه موجودی قدرتش بیش از انسان باشد با اینکه قدیر باشد (همه کارها را بتواند انجام بدهد) بسیار متفاوت است و هیچ عملی نیست که بتواند نشان دهد فاعلش قدیر است، لذا کاملاً ممکن است معجزات از جانب سایر موجودات ماوراء طبیعی غیر از خدا باشند و هیچ دلیلی علیه این دیده نمیشود. همچنین ممکن است یک معجزه بیانگر وجود یک «شخص» (منظور موجودی است ذی شعور و مختار) که دارای قدرتی فراتر از انسان است نباشد، بلکه صرفاً نشانگر وجود یک قدرت و انرژی متفاوت با آنچه ما تا کنون میشناسیم باشد، مثلاً انرژی اتمی اگر 300 سال پیش به انسانهایی نشان داده میشد و یا بمبی اتمی یا هیدروژنی برای آنها منفجر میشد یقیناً آنرا معجزه میدانستند، حال ممکن است معجزه هم یک قدرت طبیعی یا حتی ماوراء طبیعی (صرف نظر از اینکه این عبارت معنی دارد یا نه) باشد، و دلیلی وجود ندارد که آنرا ما به یک موجود که دارای شخص هم هست (یک کس هست) نسبت بدهیم!

این تعریف بسیاری از مشکلاتی که تعاریف پیشین با آنها روبرو بودند را ندارد، اما مشکلات دیگری دارد که به آنها اشاره خواهیم کرد. نخستین اشکال این تعریف آن است که این تعریف مانع اغیار نیست. هر تعریفی برای اینکه درست باشد باید جامع افراد و مانع اغیار باشد، به زبان ساده یعنی اینکه تمام مصداقهایش را شامل شود و چیزهایی که مصداقش نیستند را شامل نشود. مثلاً تعریف انسان این نیست که انسان موجودی است که دو چشم دارد. زیرا موجودات دو چشم دیگری نیز وجود دارند و بر اساس این تعریف آنها نیز انسان به شمار میروند، لذا این تعریف مانع اغیار نیست، همچنین جامع افراد نیست چون انسانهایی وجود دارند که دو چشم ندارند. مشکل این تعریف نیز همین است زیرا با فرض وجود خدا، وی را میتوان علت با واسطه همه رویدادها دانست. هر رویدادی که معلول است ممکن است مستیقماً یا با واسطه با علتی رابطه علّی برقرار کند. مثلاً وقتی کیوان با چاقو خیاری را پوست میکند، چاقو را میتوان علتی مستقیم و کیوان را علتی با واسطه دانست. حال اگر خدا هم وجود داشته باشد به دلیل اینکه او علت طبیعت است میتوان هر رویداد معلولی در طبیعت را با واسطه به او نسبت داد. مثلاً علت باریدن باران نیز خدا است زیرا او جهان را خلق کرده است و با مجموعه ای از علت های واسط، با واسطه علت باریدن باران است. بنابر این با این تعریف هر رویداد دیگری نیز معجزه آمیز است، حال آنکه کمتر کسی باریدن باران را معجزه آمیز میداند، و اگر بداند آنگاه دیگر رویدادها را نیز معجزه آمیز خواهد دانست و لابد علتهای فاعلی غیر الهی دیگر را نیز پیامبر معرفی خواهد کرد.

معجزه از نگر متکلمین شیعه

میان مسلمانان و سایر باورمندان به اعجاز در تعریف معجزه به دلایل مذهبی تفاوت اندکی وجود دارد، در قرآن هیچگاه از واژه معجزه و مشتقات آن استفاده نشده است، بلکه واژه آیه یا بیّنه بجای آن مورد استفاده قرار گرفته است و واژه معجزه واژه ایست اصطلاحی که بعدها متکلمین و فلاسفه آنرا ساختند و اکنون نیز جا افتاده است، واژه معجزه از نگر لغوی از عجز گرفته میشود که به معنی ناتوانی است، و این اشتقاق ناشی از آن است که از نگر مسلمانان و البته بسیاری از دیگران یک معجزه نباید تکرار پذیر باشد و دیگران بتوانند آنرا تکرار کنند و این عجز همان عجز دیگران در تکرار معجزه است و معجزه مبین عجز دیگران است و تفاوت معجزه کننده با دیگران، اما معنی واژه آیه، نشانه است، قرآن دو واژه برای اشاره به معجزه استفاده میکند یکی آیه است و دیگری بینه و البته میدانیم که خود قرآن نیز به جزء، سوره و آیه تقسیم میشود، یعنی مسلمانان برای خواندن کوچکترین بخش از قرآن همان واژه ای را انتخاب کرده اند که قرآن برای معجزه انتخاب کرده است، البته این به خودی خود به این معنی نیست که مسلمانان قرآن را یک معجزه میدانند، بلکه برای اثبات این ادعا متکلمین اسلامی استدلال نماهای جداگانه ای تعریف کرده اند. همین واقعیت که از نگر مسلمانان قرآن خود یک معجزه است سبب میشود که دیدگاه مسلمانان نسبت به معجزه اندکی با دیگران متفاوت باشد، زیرا قرآن و کردار نوشته شدن قرآن هیچکدام پدیده ها یا کردارهای ماوراء طبیعی نیستند. بنابر به نظر میرسد در اصول و عقاید این دین این تفاوت با سایر دیدگاه ها وجود داشته باشد که مسلمانان معتقد نیستند یک معجزه لزوماً باید قوانین طبیعت را زیر پا بگذارد و یا ماوراء طبیعی باشد. این مسئله نیز دلایلی تاریخی دارد، ایده وجود «ماوراء طبیعت» ایده ای اسلامی نیست، بلکه فلاسفه و متکلمین اسلامی آنرا از آثار دیگر بویژه آثار فلاسفه یونانی که در دوران نهضت ترجمه به دست مسلمانان رسید آموختند، در باورهای اصیل اسلامی (قرآن و سنت) نمیتوان اثری از ماوراء طبیعت یافت، قرآن نیز تنها از غیب (آنچه نادیدنی است) صحبت کرده است و هر چیزی که نادیدنی هست ماوراء طبیعی نیست، خلقت، معاد، بهشت و دوزخ و حتی خود خدا نیز در قرآن بصورت مادی توصیف شده اند (برای بحث مفصل تر مراجعه کنید به نوشتاری با فرنام مقایسه الله و خدا)، این است که مسلمانان معمولاً آشکارا نمیگویند که یک معجزه باید ماوراء طبیعت باشد، هرچند که همین مسئله را به زبان دیگری میگویند.  اما در مورد اینکه معجزه از نظر مسلمانان چیست، به چند منبع در این مورد اشاره خواهیم کرد.

خواجه نصرالدین طوسی در مورد اعجاز میگوید (8):

و طریق معرفه صدقه ظهور المعجزه علی یده، و هو ثبوت مالیس بمعتاد او نفی ما هو معتاد مع خرق العده و مطابقه الدعوی.

بنابر این اعجاز شرایط خاصی دارد که به شرح زیر است:

1- کارهایی اعجاز است که مدعی نبّوت (یا امامت) آن را برای اثبات صدق گفتار خویش اقامه کند، بنابر این حرکت خورشید یا ماه، درست است که از کارهایی است که بشر از انجام آن عاجز و ناتوان است، ولی اعجاز نخواهد بود؛ چون آنها کار خداست و مدعی نبّوت یا امامت آنها را بای اثبات ادعای خود اقامه نکرده است.

2- کاری که توسط مدعی انجام میگیرد، میباید مطابق خواسته او باشد. کسی که مدعی نبّوت است و مثلاً میگوید برای اثبات صحت ادعای خودم کور را شفا میبخشم، باید کور را شفا بخشد، اما اگر به جای شفا دادن کور وقتی دست بر سر او میکشد و فرضاً کور کر هم بشود، اعجاز نکرده است، هرچند کاری که انجام گرفته، از توان دیگران بیرون است. مسیلمه کذّاب که به دروغ ادعای پیامبری داشت وقتی شنید پیامبر عزیز اسلام (ص) از آب چاه کم آبی در دهان مبارک کردند و بعد آن را در چاه کم آب ریختند و آب چاه زیاد شد، گفت من هم چنین میکنم. هنگامی که از آب چاه در دهان کرد و آن را در چاه کم آب ریخت، چاه به طور کلی خشک شد. تعبیر «مطابقه الدعوی» در تعریف مرحوم خواجه نصیر طوسی به همین نکته و شرط است.

3- کاری که به عنوان اعجاز صورت میگیرد، میباید مردم از انجام آن ناتوان باشند و راهی برای تعلم و تعلیم آن وجود نداشته باشد. بنابر این سحر و غیر آن از علوم غریبه، اعجاز نیست؛ زیرا راه تعلیم و تعلم آنها باز است. ساحران فرعون وقتی اعجاز حضرت موسی (ع) را دیدند، نوع کار او را غیر از نوع کار خود دیدند و دانستند کار او  از طریق تعلم و تعلیم و تقویت های اکتسابی نفس و ظریف کاریهای معمول امکان ندارد، لذا همه به او ایمان آوردند (سوره 26 آیات 45 تا 48). اضافه بر این دایره سحر محدود است، و آنچه را ساحر فرا گرفته است، انجام میدهد و نمیتواند پاسخگوی هرنوع تقاضا باشد. اما در اعجاز البته جایی که لازم باشد هر نوع اعجازی مردم بخواهند پیامبر آن را انجام میدهد و بسیاری از معجزات به همین کیفیت واقع شده است. البته در مواردی که اعجاز به حد لازم صورت گرفته است، به سوال بهانه جویان پاسخ داده نخواهد شد.

4- اعجاز باید همراه «تحدی» باشد؛ یعنی مدعی نبّوت یا امامت، دیگران را به مقابله دعوت کند. البته این دعوت همان طور که با صراحت قابل عمل است، با قرائن هم قابل انجام است. کسی که بر موقف نبّوت یا امامت ایستاده و به منظور اثبات ادعای خود دست به خرق عادت میزند طبعاً دیگران را به مقابله میخواند. بنابر این هر کاری که همراه تحدی نباشد، اعجاز نامیده نمیشود، بلکه در اصطلاح کرامات نامیده میشود، مانند کرامات اولیاء و صالحیون و کرامات انبیا و امامان معصوم علیهم السلام قبل از نبّوت و امامت. (9)

بنابر آنچه در بالا آمده است،  بصورت شسته و رفته تعریف معجزه را میتوان از این نگر بدین صورت ارائه داد:

معجزه کاری است که از جانب مدعی نبّوت یا امامت با هدف اثبات صدق مدعایش همراه با تحدی و مطابق خواست مدعی انجام میگیرد و دیگران را توانایی تکرار آن نیست.

بسیار روشن است که این تعریف نیز همان اشکال مانع اغیار نبودن را دارد. در بسیاری از مهارت ها، حد اعلایی وجود دارد که کسی را توانایی رسیدن به آن حد نیست. برای نمونه رکوردهای ورزشی را در نظر بگیرید، در هر رشته ای رکورد ورزشی در اختیار یک شخص است و دیگران را توانایی شکستن آن رکورد نیست. حال که دیگران را توانایی تکرار این کار نیست، شرط سوم صدق میکند، باقی شرایط نیز شرایطی سهل الوصول هستند، برای نمونه برای اینکه یک ورزشکار دست به معجزه بزند باید 1) پیش از اینکه رکورد را بشکند ادعای پیامبری کند 2) قبل از اینکه رکورد را بشکند بگوید که قصد دارد رکورد را بشکند  3)قبل از شکستن رکورد بگوید که دیگران را توانایی تکرار کارش نیست، در چنین حالتی هرگاه رکوردی را بشکند کارش معجزه خواهد بود و تا زمانی که کسی رکوردش را نشکند نمیتوان نبّوت او را زیر سوال برد، و وقتی که رکوردش توسط کسی شکسته میشود پیامبر جدیدی پیدا میشود و در می یابیم که پیامبر پیشین دروغگو بوده است، هرچند شاید شکسته شدن رکورد نیز برابر با رد شدن نبّوت ورزشکار قبلی نباشد چون قرار بوده است که دیگران نتوانند کار او را تکرار کنند، نه اینکه کاری دشوار تر از او کنند. شکستن یک رکورد ورزشی خود یک خرق عادت است، زیرا عادت و روال بر آن است که افراد در هر رشته ورزشی رکوردی پایین تر از رکورد جهانی داشته باشند.

لازم نیست مسئله را آنقدر پیچیده کنیم، به مثالی دیگر دقت کنید، کاوه ادعا میکند که پیامبر است، کاوه میگوید که تنها کاوه میتواند با دهان کاوه صحبت کند، و او اعلام میکند که میخواهد صحبت کند، و بعد صحبت میکند، سپس از مردم دیگر میخواهد که اگر میتوانند با دهن او سخن بگویند، هیچکس غیر از کاوه نمیتواند با دهان کاوه صحبت کند، پس با تعریف بالا کاوه یک پیامبر است.

ایراد دیگری این است که اساساً هیچ کاری را نمیتوان دوبار انجام داد. زمان یکی از مشخصه های یک عمل است و هر عملی را تنها یکبار میتوان در یک زمان انجام داد، بنابر این اگر با دقت بیشتری به این مسئله نگاه کنیم اساساً هیچگاه نمیتوان بطور دقیق دقیقاً یک عمل را دو بار انجام داد، گفته فیلسوف یونانی هراکلیتوس که میگوید «به یک رودخانه نمیتوان دوبار وارد شد» را نیز میتوان بر همین قضیه انطباق داد، گرچه شاید منظور او در دگرگونی بودن همه چیز بوده است نه این مسئله.

محمد تقی لسان الملک سپهر، که البته کسی او را متکلم نمیداند ولی مطالعه نظرش خالی از لطف نیست در مورد اعجاز میگوید:

و معجزه خارق عادت است، مقرون به تحدی با عدم معارضه، و خرق عادت اثبات یا نی امری است که عادت جاری نشده باشد؛ و مرد از مقارنت تحدی آن است که وقوع معجزه مقارن و مطابق دعوی باشد؛ و مراد از مقارنت تحدی آن است که وقوع دیگران به مثل آن نتوانند آورد تا از جمله سحر و شعبده شمرده نشود. و جز این را معجزه نخوانند، چه تواند بود که نفوس احداث امور غریبه کنند به استعانت ادوات مخصوصه، پس آن «سحر» باشد و اگر به قوت بعضی از روحانیات کاری شگفت آرند آن «عزایم» باشد و اگر به قوت اجرام فلکیه باشد آنرا «دعوت کواکب» خوانند و اگر به امتزاج قوای سماویه و ارضیه باشد آنرا «طلسمات» گویند؛ و اگر به خواص عنصریه باشد آنرا «نیر نجات» نامند، و اگر به نسبت علوم ریاضیه باشد آن را «حیل» خوانند. و هیچ یک از این جمله معجزه نتواند بود.

اما اگر این خرق عادت از انبیا صادر شود «معجزه» نام دارد و چون از ائمه و اولیاء پدید آید «کرامت» خوانند. (10)

آیت الله مطهری در مورد اعجاز میگوید:

معجزه آن کار و اثری است که از پیغمبری به عنوان تحدی – یعنی برای اثبات مدعای خودش-آورده بشود و نشانه ای باشد از اینکه یک قدرت ماوراء بشری در ایجاد آن دخالت دارد و فوق مرز قدرت بشری است به طور کلی. (11).

البته تعریف آیت الله مطهری ساخته خود وی نیست، توماس آکوئیناس نیز تعریفی مشابه را ارائه داده است و در آثار قدمای مسلمان نیز میتوان تعاریف مشابه را به کرات یافت. نخستین ایراد این تعریف آن است که میگوید معجزه از جانب یک پیامبر روی میدهد، حال آنکه معجزه خود قرار است اثبات پیامبری یک شخص باشد، به عبارت دیگر این معجزه است که اثبات میکند یک شخص پیامبر است، حال آنکه تعریف آیت الله مطهری میگوید یک عمل معجزه است اگر از جانب یک پیامبر باشد، و این ایراد در تعریف لسان الملک سپهر نیز دیده میشود، اما در تعریف کتاب درسی که به تمامی دانشجویان ایرانی تدریس میشود این ایراد با وارد کردن واژه «مدعی» رفع شده است، یعنی بجای پیامبر یا امام، نوشته شده است مدعی پیامبری یا امامت. چنین تعریفی از معجزه دچار مغلطه استدلال دایره ای (Circular Reasoning) یا همان دور است، یعنی در کنار سایر باورهای اسلامی، مسلمانان با این تعریف میگویند پیامبر کسی است که معجزه ای داشته باشد، و از طرفی دیگر میگویند معجزه عملی است با شرایطی خاص که یک پیامبر آنرا انجام میدهد، و روشن است که چنین استدلالی باطل است. مشکل دیگر این است که میگوید معجزه ماوراء قدرت بشر است، حال آنکه فاعل معجزه خود یک بشر است، مگر اینکه بگوییم پیامبران انسان نیستند (که قرآن ضد این را میگوید) ممکن است آیت الله مطهری بگوید فاعل این عمل خدا است نه آن انسان، در چنین شرایطی نخست آیت الله مطهری باید سه کار را انجام دهد، 1) وجود خدا را اثبات کند. 2) اثبات کند که معجزه از طرف موجودی غیر از خدا، مثلاً شیطان، سوپرمن یا هر موجود ماوراء طبیعی دیگر نبوده است 3) آیت الله مطهری از کجا سابقه خدا را بدست آورده؟ مگر او منشی خدا است که میداند خدا چکاری کرده است و چه کاری نکرده است؟ چه کسی بر فرض وجود خدا بر افعال خدا اشراف دارد، یا میتواند عملی را به خدا نسبت دهد؟ ممکن است گفته شود از منابع دینی میتوان چنین کاری را کرد، اما مشکل اینجا است که آیت الله مطهری در حال اثبات نبّوت است، و تا این اصل را اثبات نکرده است نمیتواند از منابع دینی استفاده ای بکند.

اما این تعریف کامل نیست و آیت الله مطهری به خود این زحمت را نداده است که بگوید کار یا اثری که قرار است نشان از یک قدرت ماوراء بشری داشته باشد و فوق مرز قدرت بشر باشد چه ویژگیهایی را دارد و اگر ما از کنار چنین کار و اثری وقتی رد شویم از کجا بفهمیم که این کار یا اثر فرای قدرت بشری است یا در حد آن است؟ آیا صرف اینکه کاری را برای نخستین بار از جانب کسی میبینیم باید باعث شود که فرض کنیم آن کار ماوراء قدرت بشری است؟ فرضاً اگر شخصی که در بیابان زندگی میکرده است برای اولین بار با یک شعبده باز مواجه شود و دیگر نیز شعبده بازی را نبیند باید به این نتیجه برسد که شعبده بازی کاری ماوراء قدرت بشر است؟ این تبصره تعریف مطهری را مشابه تعریف شماره 3 میکند و این تعریف همان ایراداتی را دارد که تعریف شماره 3 داشته است، برابری این تعریف در این بخش با تعریف 3 را خود آیت الله مطهری نیز تایید کرده است، وی از زبان اشاعره گفته است:

معجزات انبیا جریانهایی است برخلاف قوانین «طبیعی» که بشر وجود آنها را کشف کرده است.  (12)

نکته جالب اینجا است که در میان مسلمانان نیز افرادی هستند که منکر اعجاز هستند، آیت الله مطهری در مورد آنها و دلایلشان که دلایلی قرآنی است گفته است:

نظریه تاویل يك نظريه نظريه‏ای است كه قبول كرده‏اند ولی تأويل كرده‏اند ، كه اين هم‏  در واقع انكار است اما يك انكار محترمانه‏ای است ، انكاری است كه‏
نمی‏خواهيم بگويم آن كسی كه منكر شده است خواسته اسلام را انكار بكند ، ولی اينجور فكر می‏كند . مثل مرحوم سيد احمد خان هندی . اگرچه من كتابش‏ را نخوانده‏ام [ ولی ] در كتابهای ديگران ديده‏ام كه از او نقل كرده‏اند و در شرح حالش هم خوانده‏ام ، كه در خود هندوستان هم خيلی سر و صدا راه‏ انداخت و سبب شد كه علمای اسلامی هند او را طرد كردند ، و حتی صبغه‏ سياسی هم به او زدند چون او از نظر سياست هندوستان – آنطور كه در بعضی‏ كتابهايی كه من خواندم [ آمده است ] – طرفدار همزيستی و سازش با انگلستان بود از نظر سياست هند ، و بعضی اساسا او را در سياستش هم متهم‏ به خيانت می‏كردند و در اين افكارش هم او را متهم به خيانت به اسلام‏ می‏كردند . ايشان تفسيری نوشته است كه مرحوم فخر داعی ، همه يا قسمتی از آن را به فارسی ترجمه كرده ، من در كتابفروشيها ديده‏ام ولی نخوانده‏ام . يك مرد مؤمن و مسلمانی است ، يكی از علمای اسلامی است ولی فكر می‏كند كه‏ اينجور توجيه و تفسيری كه درباب معجزات شده است كه به اينها جنبه خرق‏ عادت داده‏اند اينها همه خرافه‏ها و پيرايه‏هايی است كه بعد به اسلام‏ بسته‏اند . تمام معجزاتی را كه در قرآن آمده است ايشان كوشش می‏كند كه‏ يك توجيه عادی و طبيعی بكند . حتی مثلا عبور كردن موسی از دريا را می‏خواهد يك توجيه عادی و طبيعی بكند كه نه ، اين يك جريان غير عادی‏ نبوده ، يك جريان عادی بوده كه واقع شده است ، و همچنين اژدها شدن عصای‏ موسی . همه اينها را يك توجيه و تأويل‏های خيلی دوری می‏كند كه البته به‏ نظر ما كه نمی‏شود اصلا احتمال اين تأويلها را هم داد . ايشان روی يك طرز فكری اين احتمال را می‏داده .

امثال سيد احمد خان دو دليل هم از خود قرآن بر اين مطلب می‏آورند : يكی‏ اينكه می‏گويند ما در قرآن يك سلسله آيات داريم كه مردم از پيغمبران‏ همين كارهای خارق‏العاده را می‏خواستند و پيغمبران می‏گفتند ما جز بشری‏ نيستيم ، ما هم بشری هستيم مانند بشرهای ديگر ، و امتناع می‏كردند ، كه‏ بعضی از اين آيات را – اين فهرست را عرض بكنم – برايتان می‏خوانم . ديگر يك سلسله آيات ديگری است در خود قرآن كه نظام خلقت را به‏ عنوان » سنن الهی » می‏نامد و تصريح می‏كند كه سنن الهی تغيير ناپذير نيست . اينجور آيات هم زياد داريم . يك وقتی من خودم جمع كرده بودم‏ تقريبا ده آيه به اين تعبير داريم كه از همه صريح‏تر اين آيه است : » « سنة الله … و لن تجد لسنة الله تبديلا »» ( احزاب / . 62 ) ( چون اين آيات را هم بعد بايد به تفصيل بخوانيم حالا شرح نمی‏دهم ) . قبلا موضوعی را ذكر می‏كند ، بعد می‏گويد : سنت خداست ، بعد به صورت يك قانون كلی : » « ولن تجد لسنة الله تبديلا »» و در آيه ديگر : » « فلن تجد لسنة الله‏ تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا »» ( فاطر / . 43 ) » لن ، هم می‏گويد كه برای‏ نفی ابد است ) هرگز تو نخواهی يافت سنت الهی را كه عوض بشود ، تبديل‏  پيدا بكند . می‏گويند به اين دليل پس معجزه به معنی اينكه خرق عادت بشود ، تبديل سنت الهی است ، تحويل سنت الهی است و نمی‏شود . سنت الهی مثلا  اين است كه يك انسان اگر می‏خواهد متولد بشود بايد از يك زن و مرد به‏ شكل خاصی – كه نطفه‏هاشان با يكديگر تلاقی پيدا می‏كنند و در ظرف خاصی‏  بزرگ می‏شوند ، مدت معينی هم لازم دارد – متولد بشود . اين سنت الهی‏ است ، ديگر اين سنت تغيير پذير نيست به نص قرآن . اين يك نظريه كه‏  البته [ آن را به عنوان ] » نظريه اسلامی » هم عرض می‏كنم چون بعضی از علمای اسلامی اينجور گفته‏اند و من هم عرض كردم كه اين را دليل بر مغرض‏  بودن آن گوينده هم نمی‏گيرم چو ن واقعا ممكن است طرز تفكرش اينجور بوده . (13)

البته این مسئله جای بحث و بررسی بیشتری دارد اما به نوشتار ما و بحث ما ارتباطی پیدا نمیکند بلکه باید در دستور مباحث درون دینی بین فرق مختلف اسلامی قرار گیرد. اما به هر روی این مسئله ممکن است برای برخی از افراد جالب باشد که برخی از مسلمانان نیز ممکن است با آنچه در این نوشتار آمد موافق باشند.

نتیجه گیری

آنچه در بالا آمد تلاش من بود برای نشان دادن اینکه رخ دادن معجزات محال است، اگر هم محال نباشد ما نمیتوانیم نسبت به وقوع آنها شناخت پیدا کنیم، منابع اخباری برای اثبات معجزات دارای اعتبار نیستند و رابطه ای منطقی بین معجزه و نبوت وجود ندارد. در مورد هریک از این مباحث میتوان بحث های مفصل تری را در حوضه های متافیزیک و اپیستمولوژی مطرح کرد و بطور دقیقتر به بررسی این مسائل پرداخت اما اینکار یقیناً در حوصله این نوشتار نبوده است. امیدوارم این توضیحات برای افراد علاقه مند به این مسئله مفید بوده باشد. تلاش من بر این بوده است که با مثالهای فراوان تاجایی که متن نوشتار بیش از اندازه دراز نشود هر مسئله و قضیه ای را روشن کنم و با ساده ترین کلماتی که میتوان آنها را با همان شرط یادشده تعریف کرد به طرح مسائل و قضایا بپردازم.

منابع

1- Baruch Spinoza, Ethics 1677.

2- ابن سینا، حسین بن عبدالله، الالهیات (من) الشفاء، قم، منشورات مکتبه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، برگ 442.

3-Enquiries, p. 128.

4- همانجا.

5- Enquiries, pp. 111-112.

6- برای برخی از این مطالعات مراجعه شود به A. Daniel Yarmey, The pshychology of Eyewitness Testimon (New York: Free Press 1979).

7-برای اسناد و بحث مفصل در این مورد مراجعه کنید به نوشتاری با فرنام «محمد دیوانه نیست؟«.

8- طوسی، خواجه نصیر الدین، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، بیروت، دارالاضواء، ص 489، علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، با تصحیح و تعلیق حسن حسنزاده آملی، قم، موسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین، 1407، ص 350-351.

9- معارف اسلامی 1-2، تالیف جمعی از نویسندگان، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، تهران 1385، برگ 156.

10- ناسخ التواریخ، زندگانی پیامبر (ص)، تالیف محمد تقی لسان الملک سپهر، به اهتمام جمشید کیان فر، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم 1385، پوشینه نخست برگ 384.

11- نبّوت، مباجث جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامی پزشکان، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، تهران، چاپ نهم آذر 1382، برگ 102.

12- همانجا برگ 105.

13-  همانجا برگ 109.

برای بحث های گسترده تر در مورد معجزات مراجعه شود به:

1- Atheism a philosophical justification, by Michael Martin, Temple University Press 1990, Philadelphia, chapter 7

2- An Enquiry Concerning Human Understanding, by David Hume. +

3- Science and Miracles, by Theodore Drange. +

4- Miracles, an entry in Stanford Encyclopedia of Philosophy. +

«زنادقه» و متفکران مادی، فصلی از کتاب حلاج، دکتر علی میرفطروس

تسلط اندیشه های ایده آلیستی و دینی بر فرهنگ و ملل اسلامی، بمعنای فقدان جریانهای فکری و مترقی و مادی نبود – بلکه دوره فئودالیسم نیز مانند دوره برده داری دوران مبارزه شدید ایدئولوژی ها است. در طول این مدت، تفکر مادی نیز در کنار عقاید ایده آلیستی رشد و قوام یافت. اندیشه های «زنادقه» در تکوین و تکامل تفکر مادی و الحادی بسیار موثر بوده است.

هرچند که جنبش «مزدک» بوسیله «انوشیروان» بخون کشیده شد و بسیاری از پیروان او بطور فجیعی قتل عام گردانیدند، اما اندیشه مزدکی هیچگاه از بین نرفت، بلکه در شورش ها و قیامهای توده ای بعد پرچم عقیدتی و ایدئولوژیکی آزاد مردانی چون بابک خرمدین، مقنع، و دیگران گردید.

***

درباره ریشه لغت «زندیق» نظریات متعددی از طرف واژه شناسان ابراز شده است و بحث نظری در ریشه یابی این لغت، در حوصله این کتاب نیست «نگاه کنید به: عقاید مزدک- دکتر سید علی مهدی نقوی- ص 100 و نیز بیست گفتار-مهدی محقق-ص 196-191» اما باید بدانیم که کلمه «زندیق» معرب «زندیک» فارسی است و «زند» نام کتابی بود که «مزدک» در تاویل و تفسیر کتاب «اوستا» نوشته بود و چون مطالب «زند» با اعتراض و مخالفت روحانیون فئودال زرتشتی روبرو شد از آن پس پیروان «مزدک» و معتقدان به کتاب «زند» را «زندیک» میگفتند، که نماینده «ارتداد» و «الحاد» به دین رسمی «زرتشتی» بود. پس از حمله اعراب به ایران «زندیک-زندیق» به پیروان مانی و مزدک به افرادی که از پذیرفتن اسلام خودداری میکردند اطلاق میشد.

در زمان عباسیان، «زندیق» مفهوم فلسفی گسترده تری یافت و به افرادی گفته میشد که دارای اندیشه های مانوی-مزدکی بودند و نیز به کسانی اطلاق میشد که با تفکر مادی و عقاید الحادی، خدا، بهشت و دیگر مقوله های غیر علمی و مذهبی را انکار میکردند.

«حسن رازی» در تشریح عقاید و اعتقادات «زنادقه» مینویسد: «…بدان! که این قوم (زنادقه) جمله شریعت ها و دین های رسل و اخبار گور و عذاب و حشر و نشر و حساب تراز و صراط و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و ملائکه و ملک الموت همه را محال و هذیان میدانند و گویند که کتب رسل (پیغمبران) سخن خود ایشان است و هر که بدین چیزها که یاد کردیم-مومن بود، او را جاهل خوانند و گویند: رسولان، جمله حکما بوده اند.». «تبصره العوام- ص 37»

بررسی دقیق ا ندیشه های زنادقه و ماده گرایان ایرانی-اسلامی، به علت فقدان اسناد واقعی، بسیار دشوار است، زیرا بخاطر خفقان و استبداد سیاه مذهبی و شکنجه و آزار حکومت های فئودال (که قدرت سیاسی خود را بوسیله نهادهای حقوق و اخلاقی اسلام توجیه میکردند) زنادقه و متفکران مادی، اساساً یا مجال ابراز عقیده و اندیشه نداشتند و یا آثار و رساله های فلسفی و علمی آنها – با توطئه و توصیه اربابان دین جمع آوری و سوزانده میشد. «نگاه کنید به: تاریخ طبری – ج 12 – ص 514 و 5117». این امر باعث شد که عقاید زنادقه و متفکران مادی، در آثار مخالفین آنها دستخوش جعل و تحریف گردد. بنابر این عدم دسترسی و آشنائی به آثار و افکار زنادقه و ماده گرایان ایرانی – اسلامی، تا زمان ظهور «حلاج» (اواخر قرن سوم هجری) بیش از همه ناشی از نبودن اسناد و آثار واقعی است.

مورخین و تذکره نویسان، از ماده گرایان و زنادقه بسیاری نام برده اند، اما به غیر از تنی چند، از ده ها اندیشمند و متفکر مادیگر هیچگونه اثر دقیقی در دست نیست.

هسته های نخستین ماده گرایی را میتوان در افکار «دهری» های دوره «بنی امیه» یافت. متفکران این دوره، زندگی، مرگ و دیگر مقوله های طبیعی را تنها به اتکاء به قوانین «دهر» (دنیای مادی) تبیین میکردند.

«دهریّه» فرقه ای بودند که «دهر» و «زمان» را باعث هلاکت را باعث هلاکت انسان و موجب اجرای «تقدیر» میدانستند و معتقد بودند که تنها حیات این جهان است که اعتبار دارد و وقتی که انسان بمیرد، دیگر همه چیز تمام میشود، آنچه انسان را هلاک میکند و از بین میبرد گذشت روزگار (دهر) است نه خواست و «مشیت» خدا.

«دهری»: ها وجود را فقط عبارت از همین حیات مادی و دنیوی میدانستند و چون زمان را «لانهایه» و «ازلی» و «ابدی»  میپنداشتند، نه بوجود خالق (خدا) معتقد بودند و نه به حشر و قیامت اعتقاد داشتند. آنها معتقدات عامه مردم را و آنچه را که دیگران درباره ملائکه و جن و رویا و امثال آنها میگفتند، مسخره میکردند و آن معتقدات را خرافات میشمرند. «مزدا پرستی در ایران قدیم – کریستن سن – ص 160 و نیز نه شرقی نه غربی، انسانی، عبدالحسین زرین کوب- ص 107».

«دهری» ها منکر وجود خداوند آفریدگار بودند و روح را که مستقل از جسم باشد و همچنین جاویدان بودن روح را قبول نداشتند و ماده و عالم را قدیم و ابدی میدانستند. تعداد «دهری ها» بسیار بودند، ولی اطلاعی از متفکران برجسته یا تالیفات ایشان در دست نیست، ولی اطلاعی از متفکران برجسته و یا تالیفات ایشان در دست نیست، محتملاً تالیفات مزبور در ادووار و زمانهای مختلف سوزانده شده اند. «اسلام در ایران – ص 240».

افکار «دهری ها»، اگر چه بر اساس تبیین مادی و اینجهانی هستی استوار بود، با اینجال فاقد یک «نظام» فلسفی بوده است.

***

با آغاز خلافت عباسی و توجه به فلسفه و علوم علمی و عقلی، یک نهضت بزرگ علمی و فرهنگی – با تلاش و همت دانشمندان و متفکران ایرانی آغاز شد که وجود عناصر ایرانی (برامکه) در دستگاه خلافت، بر این حرکت و نهضت فرهنگی – با تلاش و همت دانشمندان و متفکران ایرانی آغاز شد که وجود عناصر ایرانی (برامکه) در دستگاه خلافت، بر این حرکت و نهضت فرهنگی، امکان و میدان بیشتری داد. در حقیقت عصر نخستین خلفای عباسی را باید «عصر طلائی علم و فرهنگ» دانست.

در این دوره، همراه با گسترش تولید و مبادلات، علوم طبیعی (مانند علم هیات و ستاره شناسی، هندسه، طب، علم میکانیک، شیمی، جبر و مقابله) نیز ترقی و پیشرفت فراوانی کردند.

علوم طبیعی، اندک اندک راه را برای رویکرد عقلانی به طبیعت و واقعیت اشیاء گشودند. درون اندیشی و ذهن گرائی در تحلیل و تبیین هستی، جای خود را به تجربه های حسی و سپس استنتاج عقلانی از پدیده های طبیعی داد. این دستاوردهای علمی، در پیدایش و رشد مبانی فلسفه مادی، کمک شایانی کردند.

با پیدایش «معتزله»، بسیاری از «دگم»ها و اعتقادات دینی، مورد شک و تردید قرار گرفت. عقل گرائی معتزله، عامل مترقی و پیشروی بود که راه را برای اظهار و آشکار کردن اندیشه های مادی، هموار ساخت.

ماده گرائی در فلسفه ایرانی – اسلامی، در جریان مبارزه علیه خرافه پرستی و مذهب شکل گرفت. این جریان فلسفی، با مبارزه گروه های پیشرو جامعه (که خواستار شناخت جدیدی از طبیعت و انسان بودند) عمیقاً پیوند داشت.

بسنده کردن به «حس گرائی» (Sensualisme) و عدم توجه این ماده گرایان به پیوستگی و تداوم «عمومی» عناصر و اشیاء- و نیز تاکید و توجه آنها به دیالیکتیک «خاص»، ساده بودن ماده گرائی، این دوره را نشان میدهد. این «حس گرایی» در عین حال بیانگر تاثیر پذیری ماده گرایان ایرانی-اسلامی، از متفکران مادی هند (چارواکاها) و یونان باستان (اپیکوریان) میباشد.

ماده گرائی در قرن سوم هجری، با تکیه بر دستاوردهای علوم طبیعی، پرچم مبارزه علیه خرافه پرستی مذهبی را برافراشت. این فلسفه، برای رهائی انسان از قید و بند دین و یاری او در پیروزی بر مشکلات خویش، سلاح عقیدتی بسیار مطمئن و موثری بود.

اخلاق محافظه کارانه مذهبی – (که هرگونه حرکت فعال را از توده ها سلب میکرد و حقیقت زندگی را در واصل شدن به «ذات مطلق» میدانست) به اخلاق رسمی جامعه فئودالی آن عصر، بدل شده بود و تعلیمات ماده گرایان بر علیه این اخلاق، قد علم میکند.

ماده گرایان قرن سوم هجری، به توانائی انسان در پی ریزی خوشبختی خویش در این جهاد اعتقاد کامل داشتند، آنها تاکید میکردند که: پهنه عقل؛ حقیقت جوئی و فرزانگی است و پهنه الهیات؛ پرهیزگاری و اطاعت است.

تعلیمات و تبلیغات این متفکران، بی شک با منافع روحانیون و پاسداران سیاسی آنها (خلفاء) عمیقاً تضاد داشت، بهمین جهت تاریخ فلسفه مادی در فرهنگ ایرانی-اسلامی، از خون متفکران آزاده، همواره رنگین است:

در این زمان، زنادقه و متفکران مادی را، هرجا که میگرفتند، غالباً زنجیر کرده و بدرگاه خلیفه میبرده ، تا به دستور او کشته شوند. «تاریخ ایران بعد از اسلام – ص 432»

هرگاه محل تجمع آنها را کشف می نمودند، آنجا را همچنان بر سرشان خراب میکردند. «نه شرقی، نه غربی، انسانی – ص 113».

طبری در شرح حوادث (170) هجری مینویسد: «هارون الرشید» همه کسانی را که فراری و متواری شده بودند، عفو نمود-مگر «زندیق» ها را – «یونس بن افروه» و «یزید بن الفیض» از جمله آنها بود. «تاریخ طبری». «یونس ابن افروه» در معایب اعراب و مفاسد دین اسلام، کتابی تالیف کرده بود.

شکنجه و آزار ماده گرایان و زنادقه، برای اظهار توبه و نوشتن «پشیمان نامه» در طول حکومت خلفای عباسی، رواج بسیار داشته است «عطابن مقدم واسطی» میگوید: هنگامیکه شخصی را نزد خلیفه (مهدی) آورده بودند، خلیفه وی را توبه داد و از او خواست تا اظهار پشیمانی نماید، اما این شخص از توبه و پشیمانی خودداری کرد تا آنکه «خلیفه» دستور داد گردنش را زدند و سپس بدار آویختند. «تاریخ طبری- ج 12 – ص 5213».

در دوره «مهدی» (خلیفه عباسی) فعالیت های زنادقه و نشر عقاید مادی و الحادی شدت یافت و توجیه خلیفه به «علم کلام» و علمای فئودال مذهبی، باعث شد تا مبارزه با «ماده گرایان» و «زنادقه» وسعت بیشتری بگیرد، چنانکه «مهدی» کسی را برگماشت تا زندیقان و متفکران مادی را تعقیب، دستگیر و سرکوب نماید و او را «صاحب الزنادقه» نام گذاشت.

«مهدی» (خلیفه عباسی) ده سال خلافت کرد و تمام این مدت در تعقیب و شکنجه و اعدام زنادقه و ماده گرایان گذشت و پسرش (هادی) گفته بود «بخدا اگر زنده ماندم همه زنادقه و متفکران ملحد را خواهم کشت. میگویند که او برای اعدام ماده گرایان و زنادقه 1000 دار برپاکرده بود. «تاریخ طبری – ج 12 – ص 5214». این روایت نشان میدهد که زنادقه و متفکران مادی در آن عصر عده بسیاری بوده اند.

«مسعودی» مینویسد: مهدی (خلیفه  عباسی) بقتل کفار و بد کیشان و زنادیق- که در زمان او عده شان افزون شده بود، بسی کوشید، زیرا در عصر او، عقیده آنها آشکار شده، کتب مانی، و ابن دیصان و مرقیون توسط «عبدالله بن مقفع» و دیگر کسانی که زبان فارسی و  پهلوی را خوب میدانستند، ترجمه و منتشر شده بود. «مروج الذهب – ج 2 – ص 696»

«طبری» در شرح حوادث سال 169 هجری مینویسد: هادی خلیفه عباسی) بکشتن زندیقها بسی کوشید و سخت گرفت و گروهی از آنها را بخون کشید (که «یزدان بن باذان» منشی «یقطین» در شمار آنان بود) همچنین «علی بن یقطین» را کشت، زیرا او که بهنگام حج وقتی که مردم را بحال دویدن دیده بود، چنین گفت: «من آنها را یک گله گاو میدانم که خرمند میکوبند) «تاریخ طبری – ج 12- ص 5171».

«طبری» از شکنجه و کشتار متفکران مادی و ملحد گزارشهای دیگری نیز دارد: وقتی «یعقوب زندیق»  را نزد «هادی» (خلیفه عباسی) آوردند، خلیفه دستور داد تشکی بر روی «یعقوب» اندازند… و سپس چندین نفر را روی آن نشانید تا «یعقوب زندیق» بمرد. «تاریخ طبری – ج 12- ص 5172»

***

با برجسته ترین چهره های تفکر مادی و معروفترین «زنادقه» (تا ظهور حسین بن منصور حلاج) آشنا میشویم.

ابن مقفع

«مقفع» از برجسته ترین نمایندگان تفکر علمی در قرن سوم هجری است. او برای پیروزی علم و انسان، بر ضد خرافات مذهبی- که وسیله مهمی برای انقیاد و اسارت روحی توده ها بود – مبارزه میکرد.

«مقفع» به تمام ادیان و مذاهب، به دیده «شک» و اعتراض مینگریست، و به علت آزادگی و شجاعتی که در ابراز عقاید خود نشان داد، بعنوان «الحاد» و «زندقه» بدستور «منصور» (خلیفه عباسی) کشته شد.

تفکر مترقی و عقاید الحادی او از مطالعه باب «برزویه طبیب» که به نظر میرسد خود آنرا به کلیه و دمنه افزوده است، بخوبی آشکار میشود:

… «و به حکم این مقدمات، از علم طب تبرمی نمودم و همت و نهمت به طلب «دین» مصروف گردانیدم، الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق… و خلاف میان احصاب ملت ها (مذاهب) هرچه ظاهرتر… و اختلافات میان ایشان در معرفت «خالق» و ابتدای خلق و انتهای کار، بی نهایت، و رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی… و هر طایفه ای را دیدم که در ترویج دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند و گرد تقبیح ملت (مذهب) خصم و نفی مخالفان میگشتند… بهیچ تاویل درد خویش درمان نیافتم و روشن شدم که پای سخن ایشان (اهل دین بر هوا بود…». «کلیه و دمنه – تصحیح و توضیح مجتبی مینوی ص 48».

بخشهایی از «کلیه و دمنه» در حقیقت ادعانامه «مقفع» علیه مظالم و مفاسد اجتماعی عصر او است.

«مقفع» قسمتی از دوران عمر خود را در زمان حکومت «اومی» سپری کرد و با توجه به استبداد سیاه فکری و مذهبی آن عصر، او حتی لحظه ای از تبلیغ و ترویج اندیشه های عملی و مترقی بازنماند و بعنوان روشنفکری آگاه و مسئول، با معتقدات غلط و غیر علمی عصر خود، مبارزه کرد.

«مقفع» در جریان نهضت فرهنگی زمان عباسیان، نقضی بسیار مهم و اساسی داشت، او برای آماده ساختن زمینه های بحث و تحقیق در امور فلسفی، ابتداء کتب «مرقیون» «مرقیون یکی از علمای دین مسیح در قرن دوم میلادی بود که از طرف پیشوایان مذهبی تکفیر شد. او آسمانی بودن قسمت هائی از کتاب انجیل و تورات را انکار کرد و در اصول مذهب عیسی تغییراتی پدید آورد.» و «ابن دیصان» و «مانی» را به عربی تجربه کرد.

«مقفع» در یکی از آثار خود، نشستن خدا را بر عرش و اینکه هنگام صعود پیغمبر به معراج فاصله او با خداوند به اندازه دو کمان بود و نظیر این عقاید را بباد انتقاد و استهزاء میگیرد و میگوید: خدا با تمام قدرتی که برای او قائلند، چرا بندگان خود را بیمار میکند، مریض یا دچار انواع بلاها میسازد، خدا چگونه بر آنان تکلیف میکند که به آنچه مورد قبول عقل نیست، ایمان آورند و تصدیق کنند، یا چگونه شیطان بر خدا غالب شده و عده ای از مردم را مطبع خود نموده است… به این ترتیب: ابن مقفع نه تنها از اسلام بلکه از کلیه ادیان انتقاد میکرد و… «تاریخ اجتماعی ایران، راوندی، ج 3 ص 271».

او سر انجام بخاطر عقاید الحادی خود، به شهادت رسید. «حمد الله مستوفی» مینویسد: مقفع بن فارس (صاحب کلیه و دمنه) و پسرش – که در عهد «هادی» (خلیفه عباسی) جهت آنکه «نقیض قرآن» انشاء میکرد، کشته شد. «تاریخ گزیده- ص 687». «مقفع» در «رساله الصحابه» از تز جدائی دین از دولت طرفداری کرده است.

«جهشیاری» در چگونگی قتل فجیع «ابن مقفع» مینویسد:

«… آنگاه خلیفه دستور داد تنوری را پر از هیمه و آتش کردند، پس فرمان داد یک یک اعضاء بدن مقفع را بریدند و در حالی که مقفع آنرا تماشا میکرد، در تنور انداختند… جلاد همچنان اعضاء بدن مقفع را یکی پس از دیگری میبرید و در برابر چشمانش در تنور می انداخت… تا همه اعضاء بدنش بریده شد… پس از آن بدنش را به آتش کشید، خلیفه گفت: این زندیق زاده! پیش از آنکه به آتش آخرت بسوزی، ترا در آتش دنیا میسوزانم…» «کتاب الوزراء و الکتاب- ص 146-145».

«مقفع» در لحظات مرگ، بسیار شجاع و پایدار بود، او بعنوان یک متفکر آگاه، از مرگ واهمه نداشت و بی هراس به آن مینگریست. «مقفع» حتی در آخرین لحظه زندگی خود از شرف و شخصیت انسانهای آزاده دفاع کرد.

میگویند: وقتی خلیفه دستور داد «ابن مقفع» را قطعه قطعه کنند و در تنور اندازند-«مقفع» خطاب به خلیفه گفت: «تو مرا میکشی و با کشتن من هزار نفر را کشته ای، اما اگر یکصد تن مانند تو (خلیفه) کشته شوند، جبران یکنفر را هم نخواهد کرد.» (کتاب الوزراء و الکتاب- ص 150).

ابن ابی العوجا

«عبدالکریم بن ابی العوجا» اندیشمند دوره عباسی، از «زنادقه» پرشور روزگارش بود که با عقاید خرافی و معتقدات دینی بشدت مبارزه میکرد. او هرگونه کوششی را در تشریح و تبیین مقوله های طبیعی به اتکای دین و افسانه های مذهبی رد میکرد. «ابن ابی العوجا» عالم را قدیم میدانست و وجود «صانع» و «آفریدگار» را انکار مینمود.

میگویند که: او روزی اشاره به کعبه نمود و خطاب به «امام جعفر صادق» گفت «تا کی این کشتزار را لگد میکنید و به این سنگ سیاه (حجر الاسود) پناه میبرید؟ و تا کی این خانه را که از سنگ و گل ساخته شده است میپرستید؟ و مانند شتری فراری پیرامون آن میدوید؟ هان!؟ براستی هر که در این باره بیاندیشد، خواهد دانست که این کار افراد نادان و دیوانه میباشد و نه کار مرد اندیشمند و صاحب عقل». (نامه دانشوران ناصری-ج3-ص 325 (و نیز) مغز متفکر جهان شیعه- ص 399).

«ابی العوجا» براستی، یکی از نخستین قهرمانانی بود که بطور آشتی ناپذیر خدایان را درهم کوبید و افسانه های دینی را لگد کوب کرد، او سرانجام بخاطر عقاید ضد مذهبی بدست مهدی (خلیفه عباسی) به قتل رسید. پیروان «ابی العوجا» بعد از مرگ او، بنام «عوجائیه» به مبارزات خود ادامه دادند.

زكریای رازی

شیمیدان، عارف و فیلسوف بزرگ قرن سوم هجری -زكریای رازی- نیز از مبارزان راستین در قرن سوم هجری بود.

«رازی» را میتوان پیشوای <پوزیتیویسم> در فرهنگ ایرانی-اسلامی (و شاید جهانی) دانست .. او نخستین كسی بود كه قبلا از <بیكن> به اهمیت تجربه و مشاهده در علوم پی برد.

از نظر فلسفی او را باید جزو <ماده گرایان مكانیستی> بشمار آورد، در عقاید او عناصری از فلسفه <دموكریت> و <اپیكور> میتوان یافت .. او جهان را مركب از ۵ «هیولی» (ماده قدیم) میدانست و معتقد بود «هیولی» دارای اجزاء بسیط و با بعد هستند … «رازی» در كتاب <فی المده فی الزمان و فی الخلاء و الملاء و هی المكان> مگوید: عقل نمی پذیرد كه ماده و مكان آن، ناگهان -بدون اینكه سابقا ماده یا مكان موجود باشد، بوجود آید چون همیشه هر چیز از چیز دیگری بوجود می اید و ابداع (خلق) محال است … او در كتابی كه درباره «هیولی» (ماده قدیم) نوشته، تاكید میكند كه: جسم را حركتی است ذاتی … (مقام رازی در فلسفه – عباس اقبال – مجله مهر – سال سوم – آذر ۱۳۱۴ – ص۶۵۵)

تعلیمات اخلاقی «رازی» از تفكر مادی و طبیعی او ناشی می شود اینكه شریعتمداران و ایده آلیست ها كوشش كرده اند تا تعلیمات «رازی» را <ضد اخلاق> و <لذت جوئی محض> جلوه گر سازند، صحیح نیست … او در كتاب <سیره الفلسفیه> اگر چه بر <لذت دائم> تاكید میكند، اما باید دانست كه این اصول اخلاقی در برابر آیین اخلاقی الهیون (كه لذت های طبیعی را حقیر میداشتند و برای رسیدن به <ذات مطلق> از نیازها و نعمت های طبیعی پرهیز میكردند) قد علم می كند.

«رازی» تاكید می كند …. لیكن اختیار این سیرت ، مستلزم آن نیست كه انسان شیوه مرتاضین هند و یا روش <مانویه> را در ترك زناشویی و اختیار گرسنگی و تشنگی و یا روش <نصاری> را در رهبانیت و انزوا در صومعه ها و یا طریقه جمعی از مسلمین را در اعتكاف (ماندن) مساجد و ترك مكاسب و اقتصار (كوتاهی) در خوردن و پوشیدن، پیشه خود كند و از لذت فعلی (این جهانی) چشم بپوشد .. بلكه باید به دیده عقل در لذایذ ببیند و آنهایی را پیشه كند كه عواقبی وخیم و دردناك نداشته باشند (مقام رازی در فلسفه – عباس اقبال – مجله مهر – سال سوم – آذر ۱۳۱۴ – ص۶۵۶)

بنابر این علم اخلاق «رازی» مترقی تر از علم اخلاق «اپیكور» است، زیرا اخلاق «اپیكور» (بر خلاف اخلاق رازی) انسان را به مبارزه برای تامین خوشبختی بر نمی انگیزد، اخلاق اپیكور ، اخلاق <تامل> است نه <تحرك> (علم اخلاق اپیكور – آ. شیشكین – ص۲۴)

كوشش های «رازی» در نشان دادن <بنیان ادیان> بسیار علمی و تاریخی است … «رازی» این نظر الهیون و ایده آلیست ها را كه : <دین یك پدیده فطری انسان است> بكلی رد میكند و نشان میدهد كه منشاء دین و خرافه پرستی در تاثیرپذیری انسان از شرایط ناهنجار اجتماعی قرار دارد: بی تكیه گاهی های اقتصادی-اجتماعی، نداشتن امنیت جسمی و روحی و در نتیجه: ترس و تردید از آینده و عدم آگاهی از علت پدیده ها، انسان را بسوی خدا می كشاند …

«رازی»در دو كتاب خود بنامهای <نقص الادیان> و <مخارق الانبیا> با تمام ادیان و مذاهب مخالفت كرده است بطوریكه مورد تكفیر روحانیون قرار گرفت و آنها به جمع آوری و سوزاندن آثار «رازی» فتوی دادند. امروز از این دو كتاب ارزنده، اثری در دست نیست .. این دو كتاب ، بی شك حاوی شدیدترین و تندترین مطالب الحادی و آته ئیستی بوده كه در طول قرون وسطی نوشته شده است.

«رازی» معتقد بود كه معجزات پیغمبران چیزی جز خدعه و نیرنگ و شعبده نیست … مبانی و اصول ادیان با حقایق علمی، مخالفت و مغایرات دارند بهمین جهت هم، میان آنها اختلاف دیده میشود . به عقیده او : علت اعتماد و اعتقاد مردم به ادیان و اطاعت از پیشوایان مذهبی، تنها ناشی از <ترس> و عادت است. دین، نماینده جهان بینی و تفكری است كه از نادانی آغاز میگردد و به تاریك اندیشی منتهی میشود. «رازی» همچنین معتقد بود: كتاب هایی كه به <آسمانی> معروفند، كتبی خالی از ارزش و اعتبار می باشند (تاریخ علوم عقلی درتمدن اسلامی – ج۱ – ص۱۷۶)

او ضرورت <وحی> را باطل میدانست و در واقع، «رازی» بزرگترین مخالف فلسفه مبنی بر <وحی> در اسلام است (معارف اسلامی در جهان اسلامی – سید حسین نصر – ص۲۳)

«رازی» با «حسین بن منصور حلاج» رابطه و مكاتبه داشت و بی شك اندیشه های فلسفی و اجتماعی او در افكار و عقاید «حلاج» بی تاثیر نبوده است.

ابو شاكر

«ابو شاكر» از ماده گرایان و ملحدین برجسته دوره عباسی بود كه با <امام جعفر صادق> مناظره های بسیار داشته است.

«ابو شاكر» به حواس انسان اعتبار و اهمیت فراوان می دهد و در عقاید خود اندیشه ای دیالكتیكی درباره وحدت زندگی و مرگ در تحول و تكامل طبیعت و انسان مطرح میسازد .. تئوری شناخت «ابو شاكر» از ماتریالیسم «اپیكوری» مایه میگیرد كه بر شناخت و ادراك <حواس> متكی بود.

او معتقد به یك ضرورت طبیعی در تحول تمام طبیعت و موجودات است و به تكامل خود بخودی و علت گرایی در همه پروسه های موجود در جهان ایمان دارد.

«ابو شاكر» می گوید: جهان را كسی نیافریده و بخودی خود بوجود آمده است، آیا علف صحرا را كسی می آفریند؟ مگر نه این است كه علف بخودی خود در صحرا سبز میشود؟ آیا مورچه را كسی می آفریند؟ مگر نه این است كه این موجودات بخودی خود بوجود می آیند؟ (مغز متفكر جهان شیعه – ص۳۹۴)

او با تكیه بر قانون طبیعی و اصل تحول و تكامل خود بخودی موجودات، به نفی <خالق> می پردازد.

«ابو شاكر» در جدل ها و بحث هایی كه با <امام جعفر صادق> داشته است به بی اساس بودن باورها و مفاهیم ملكوتی تاكید میكند، در یكی از این مباحثات میگوید: تو چرا شاگردان و مستمعین دیگر خود را فریب میدهی!؟ آنچه كه تو درباره خدا میگویی، غیر از افسانه نیست و تو با افسانه سرایی میخواهی مردم را وادار به قبول چیزی كنی كه وجود ندارد و با هیچیك از حواس پنجگانه خود نمیتوانیم او را ادراك كنیم.

ممكن است تو (جعفر صادق!) بگویی كه انسان اگر نتواند خدا را با حواس پنجگانه خود ادراك كند، میتواند با حواس باطنی خود، او را ادراك نماید، اما استفاده از حواس باطنی هم موكول به استفاده از پنج حس ظاهر است، اگر تو توانستی در ذهن خود چیزی را مجسم نمایی كه در تجسم آن، یك یا چند حس ظاهری مداخله نداشته باشد؟ وقتی توشكل یك دوست غائب را در باطن خود مجسم می كنی، اگر حس بینایی تو نباشد محال است كه بتوانی او را ببینی و هرگاه حس شنوایی تو نباشد محال است كه بتوانی صدایش را در باطن بشنوی و … پس تمام احساسات باطنی تو وابسته به پنج حس ظاهری است و هرگاه پنج حس ظاهری نباشد، تو نمیتوانی از هیچیك از احساسات باطنی خود استفاده نمایی (مغز متفكر جهان شیعه – ص۴۷۶)

«ابو شاكر» سپس به نفی <خالق> و مقوله های ملكوتی می پردازد و میگوید: خدایی كه تو مردم را به پرستیدن او دعوت میكنی چیزی نیست غیر از آنچه كه از قوه وهم تو بیرون آمده است، تو شناسایی خدای نادیده را از طرف مردم، وسیله قرار داده ای تا اینكه دارای نفوذ و ثروت شوی و در زندگی، خوش بگذرانی (ابوشاكر – ترجمه ذبیح الله منصوری – ص۱۱)

«ابو شاكر» بعنوان یك متفكر مادی، بخوبی خاستگاه تاریخی دین را می شناسد و تاكید میكند: این ما هستیم كه خدای خود را بوجود می آوریم … خالق، ما هستیم، نه خدا … (ابوشاكر – ترجمه ذبیح الله منصوری – ص۱۲).

ابو تَمّار مُطَبّب

«ابوبكر حسین التمار» از ماده گرایان و متفكران بزرگ قرن سوم هجری بود . در كتب تاریخ و فلسفه اسلامی، علاقه ای به تشریح افكار و عقاید این اندیشمند دیده نمی شود، از این رو، اطلاعات ما درباره عقاید فلسفی او بسیار ناچیز و محدود است.

«تَمّار مُطَبّب» فیلسوفی <دهری> و ماده گرا بود، او در فلسفه و علوم طبیعی استاد بوده و چنانكه از نام وی پیداست در علم <طب> مهارتی بسیار داشت.

افكار فلسفی «تَمّار مُطَبّب» – مانند همه ماده گرایان و <دهری> ها بر اساس علم و تجربه قرار داشت .. او تبیین و تشریح مقوله های طبیعی را به اتكای دین و افسانه های ملكوتی شدیدا انكار میكرد.

بنظر میرسد كه ماده گرایی «تَمّار مُطَبّب» – فاقد جنبه های ایده آلیستی ماده گرایی زكریای رازی بود .. زیرا «تمار» از منتقدان بنام عقاید <رازی> بشمار میرفت.

«تَمّار مُطَبّب» در سال ۳۱۳ هجری درگذشت.

ابوعیسی ورّاق

«ابو عیسی وراق» معاصر «ابن راوندی» بوده و در آغاز، تحت تاثیر افکار و ع قاید «معتزله» قرار داشته و کتابهایی درباره آن مکتب نوشت، او پس از مصاحبت ها و بحثهای عقیدتی با «ابن راوندی» از دین اسلام برگشت و «مرتد» شد.

«ابوعلی جبائی» مینویسد که: خلیفه، «ابن راوندی» و «ابوعیسی وراق» را احضار کرد، «ابن راوندی» بگریخت، ولی «ابوعیسی» گرفتار شد و در زندان به مرد. «الفراق بین الفرق- ص 424»

صالح عبدالقدَوس

«صالح عبدالقدوس» نیز از «زنادقه» و ملحدین دوره عباسی بود که کتابی بنام «کتاب الشکوک» نوشت و در آن به اصول و مبانی دینی و آیات و احادیث، «شک» و اعتراض کرد.

«عبدالقدوس» معتقد بود که تمام «کتابهای آسمانی» ساخته و پرداخته ذهن بشر هستند. او به اتهام «زندقه» تحت تعقیب قرار گرفت و به دمشق گریخت اما بعد از مدتی دستگیر و محبوس شد و سر انجام بخاطر پافشاری و تاکید بر عقاید و افکار خود به فتوای شریعتمداران به قتل رسید.

ابن راوندی

«ابن راوندی» اهل «مرورود» خراسان و معاصر «حلاج» بود، او یکی از «زنادقه» و ملحدین بزرگ در فرهنگ اسلامی بشمار میرود.

نکته بسیار مهم در تحلیل زندگی و عقاید او، اینست که«راوندی» مانند حلاج ابتداء متشرع و معتقد به اصول و عقاید دینی بوده و یکی از علمای بزرگ مذهبی بشمار میرفت که در تبلیغ و تشریح اصول اسلامی (مخصوصاً شیعه) کتابهائی تالیف کرد. اما پس از تحقیق و تامل در ماهیت ادیان، از عقاید مذهبی خود برگشت و «مرتد» گردید و در مخالفت با اسلام کتابهای بسیار نوشت.

در آثار مورخین و محققین اسلامی، هیچگونه علاقه ای به تشریح زندگی و عقاید «راوندی» دیده نمیشود-و این بی شک ناشی از «حساسیت» و کینه ای است که اربابان دین و دولت نسبت به عقاید این متفکر بزرگ داشته اند.

ابو جوزی راوندی را از بزرگان «ملاحده» و یکی از سه تن زندیق بزرگی میداند که در میان علمای اسلام ظاهر شده اند (دو نفر دیگر: یکی «ابوحیان توحیدی» و دیگری «ابوالعلاء معری» می باشد). بقول «ابوالحسن خیاط»: راوندی در کتاب «الزمرد» فصلی بعنوان «ردِ بر محمدیه» (مسلمین) اختصاص داده که در آن مخصوصاً به پیامبر اسلام و قرآن تاخته است. در این کتاب، راوندی رسالت پیغمبران و معجزات منسوب به ابراهیم و موسی و عیسی و حضرت رسول را انکار میکند. «خاندان نوبختی-عباس اقبال-ص 93».

راوندی در کتاب «نعمت الحکمه» یا «عبث الحکمه» به یاوه بودن و بیهوده بودن تکلیف امر و نهی به مردم از طرف خداوند پرداخته است «خاندان نوبختی-عباس اقبال- ص 87». معروف است که راوندی-وقتی کتاب «الفرند» خود را برای تحریر و تکثیر به «عباس صروم» (کاتب) داد، عباس صروم پس از مطالعه قسمتی از کتاب «الفرند» گفت: من حیرت میکنم که تو چگونه هنوز زنده هستی؟ «راوندی» پرسید: برای چه حیرت میکنی که من تا امروز زنده ام؟ «صروم» جواب داد: برای اینکه آنچه تو در این کتاب نوشته ای کفر است و هر مسلمان که این را بنویسد و بر زبان جاری کند کافر میشود… راوندی گفت: اینها کفر نیست حقایل علمی هستند. «مغز متفکر جهان شیعه-ص 156» راوندی در کتاب «الفرند» قرآن را مردود دانسته و بتمام پیغمبران (بخصوص به پیغمبر اسلام) تاخته است. او همچنین در کتاب «الذامخ» میگوید: «خدا همچون دشمن خشمگینی است که داروئی جز کشتن او نیست» «بیست گفتار-مهدی محقق- ص 199».

در قرن سوم هجری اگر چه نشر افکار و عقاید مادی و الحادی تا حدودی رواج داشته با اینهمه باید گفت که در نشر الحاد و زندقه هیچ کس به اندازه «راوندی» تند نرفته است. او به قدیم بودن ماده معتقد بود حکمت و رحمت خداوند و بعثت و رسالت انبایء را انکار میکرده است. «تاریخ ایران بعد از اسلام- ص 430»

انتقاد راوندی از دین و مبارزه او بر علیه خرافه پرستی- که در آن زمان توده های زحمتکش را تحت انقیاد و اسارت در آورده بود-ضربه خرد کننده ای برهادهای شریعتمداران آن عصر وارد ساخت و بی شک بر آراء و عقاید روشنفکران آن زمان مانند «حلاج» بی تاثیر نبوده است.

«راوندی» نه تنها در علوم عقلی سرآمد دوران خویش بود، بلکه در تمام علوم طبیعی نیز استاد بود. او اولین کسی است که گفت: بدن ما در تمام دوره عمر، از دشمنانی احاطه شده که قصد دارند ما را معدودم سازند، اما در داخل بدن ما عناصری بوجود می آیند که آن دشمنان را دفع میکنند و نمیگذارند که آنها بر ما چیره شوند. «مغز متفکر جهان شیعه-ص 169» راوندی نخستین کسی است که به شکل ساده به گلبولهای سفید خون و «آنتی بادی ها» در دفاع از بدن اشاره کرد.

آنچه را که «راوندی» در هزار و دویست سال قبل گفته، امروزه مورد قبول تمام پزشکان و دانشمندان دنیا است. او همچنین نظریات پزشکی ارزنده دیگری نیز ارائه داده است که اینک مورد استفاده علم پزشکی میباشد.

«راوندی» ضروریت طبیعی را همچون قانون عمومی، بشکل کلی در نظر میگرفت که در تمام عناصر و پدیده ها وجود دارد. او پیدایش و تکامل خود بخودی گیاه و حیوان را در مورد انسان نیز صادق میداند و معتقد است که انسان نیز بدون هیچگونه عامل خارجی (خدا) خود بخود بوجود آمده، پرورش یافته و بکمال رسیده است.

«ابن راوندی» در مورد مرگ، نظریه «اپیکور» را عنوان میکند و معتقد است که: تا من هستم، مرگ نیست- و هنگامی که مرگ آمد، من نیستم.  قانون مرگ و زندگی، برای «راوندی» یک سلاح تئوریکی در مبارزه علیه مذهب و الهیات است. این قانون روی افسانه های «جاویدان بودن روح» خط بطلان میکشد.

«راوندی» پس از ارتداد و «الحاد» همواره مورد تعقیب و آزار شریعتمداران و پاسداران تاریک اندیشی بود. مورخین مینویسند: راوندی دارای 114 جلد کتاب و رساله بود. «خاندان نوبختی- ص 87 و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام ص 430» همه این آثار جمع آوری و سوزانده شده اند و متاسفانه امروز هیچ اثری از آنها نیست.

«عبدالرحیم عباسی» نقل میکند که… راوندی در آغاز از علمای بزرگ مذهبی بود اما پس از تحقیق و تفکر، از دین برگشت و ملحد شد. «الفراق بین الفرق- ص 354 و نیز مغز متفکر جهان شیعه – ص 148». تاریخ فوت «راوندی» را عده ای سال 298 هجری و گروهی سال 301 هجری (سال دستگیری حلاج) نوشته اند. «الفراق بین الفرق – ص 143».

***

گذشته از این متفکران، کتب مختل تاریخی از «زنادقه» و ماده گرایان بسیاری نام برده اند که شرحی از زندگی و عقاید آنها در دست نیست، و این، البته با «سیاست کتابسوزان»، که در طول دوره اموی و عباسی رونق داشت، قابل توجیه میباشد.

از جمله «زنادقه» و متفکران ماده گرایی که اثری از عقاید و اندیشه – های آنها موجود نیست، میتوان افراد زیر را نام برد:

  • ابوالخطاب محمد بن لبی
  • زینب مغیره
  • ابن سعید صالح
  • منفذ بن زیاد هلالی
  • عبدالله بن داوود
  • صیهری
  • عماره بن حمزه
  • مطربن ابی الغیث
  • مطیع بن ایاس
  • علی بن الخلیل
  • حماد عجرد
  • نعمان بن طاعوت
  • معن بن زائده
  • حماد زبر قان
  • ابن الاعمی الحریزی و ….

در این مختصر اگر به عقاید الحادی و افكار متفكران بزرگی (مانند ابوحیان توحیدی و ابولعلاء معری) اشاره نشد، برای این است كه: ما در صدد بررسی و مطالعه اندیشه های الحادی و مادی تا پایان قرن سوم هجری بوده ایم، تا بدین وسیله زمینه ای تاریخی در شناخت  «انسان-خدایی» و ظهور «اناالحق» حلاج داشته باشیم.

کپی شده از:حلاج، علی میرفطروس، چاپ پانزدهم 2005، نشر البرز آلمان، برگ 102 تا 126.

برهان شر به زبان ساده

*

پیشگفتار  

برهان شر یکی از قدیمیترین و مهمترین برهانها و دلایلی است که علیه وجود خدا آورده شده است. شاید نخستین کسی که برهان شر را به نوعی مطرح کرده است اپیکروس فیلسوف اتمیست، لذت جوی و ماده گرای یونان باستان باشد، او گفته است،

«یا خداوند میخواهد شر را از میان بردارد و نمیتواند یا اینکه او میتواند، اما نمیخواهد یا اینکه نه میتواند، نه میخواهد اگر او میخواهد اما نمیتواند پس ناتوان است اگر میتواند اما نمیخواهد پس او  شرور و نابکار است اما اگر خداوند هم میتواند و هم میخواهد که شر را براندازد، پس چگونه است که شر در جهان هنوز وجود دارد؟» اپیکروس 350 قبل از میلاد.

این برهان از زمان اپیکروس تابحال در میان فلاسفه دین، چه بیخدا و چه خداباور بسیار مورد مباحثه و تحقیق قرار گرفته است و به صورت های مختلفی بیان شده است. در این نوشتار به یکی از ساده ترین و ابتدائی ترین انواع این برهان خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که وجود شر در دنیا چگونه میتواند عدم وجود خدا را اثبات کند. این برهان از برهانهای شهودی محسوب میشود یعنی اثبات آن نیازمند شهادت و دیدن دنیا است، اینگونه برهانها از نگر قدرت و قطعیت اساساً یک درجه پایینتر از برهانهای منطقی هستند که درستی آنها نیازی به شهادت ندارند. برهان شر روی این نکته تاکید دارد که دنیایی که قرار است یک موجود کامل آنرا خلق کرده باشد باید ویژگیهای ممتازی را داشته باشد. آیا دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم اصلاً شباهتی به چنین دنیایی دارد؟ در دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم بطور روزمره تعداد زیادی از انسانها در تصادفات کشته میشوند، جنگ ها، ترور، شکنجه، بیماری های مرگ آور، ویروس هایی که ناگهان همگانی میشوند، زلزله، طوفان، سیل، فوران آتش فشانها، برخورد سنگهای آسمانی، دیوانگی، گرسنگی و هزاران هزار نوع دیگر از بلایای طبیعی و غیر طبیعی هر روزه موجب بروز شر فراوان بر روی زمین میشوند. آیا این دنیا میتواند خالقی کامل داشته باشد؟ برای اینکه مسئله روشن تر شود به مثالی از تام موریس دقت کنید، او گفته است:

«وقتی بچه بودم علاقه زیادی داشتم که در خانه حیوانی را نگه داری کنم.، یک سگ یا یک گربه اما مادرم معتقد بود سگ دردسر زیادی برای ما ایجاد خواهد کرد، مادرم همچنین از موی گربه متنفر بود. موریس و مادرش به مغازه حیوان فروشی رفتند تا او حیوان مورد علاقه اش را پیدا کند. در میان حیوانات قناری ها پرنده ها ماهی و لاکپشت ها و انواع و اقسام حیوانات دیگر وجود داشتند. او میگوید من بعنوان یک بچه وقتی لاکپشت ها را دیدم بسیار به آنها علاقه مند شدم چون احساس میکردم آنها نیز به من علاقه مند هستند و نسبت به وجود من عکس العمل نشان میدهند.

موریس ادامه میدهد،

ما لاکپشت ها را خریدیم و برای آنها یک آکواریوم گرانقیمت که با آکواریوم های معمولی فرق داشت خریدیم، او میگوید برای آکواریوم یک جزیره خاکی خریدیم که یک نخل پلاستیکی در آن وجود داشت و بیش از یک محل سکونت معمولی به یک بهشت لاکپشتی و یا یک هتل 5 ستاره شبیه بود. او میگوید که من میخواستم لاکپشت ها خوشحال باشند، آنها را روی میزی گذاشتم که بتوانم هر روز ببینمشان، در جایی که بتوانند از نور روز استفاده کنند و آب آنها را مرتب عوض میکردم تا سلامت آنها در خطر نیافتد، به آنها دائم بهترین غذای مورد علاقه شان را میدادم و تقریباً هیچوقت گرسنگی نمیکشیدند. تا اینکه یک فاجعه لاکپشتی رخ داد و روزی مادرم به اشتباه آنها را در هنگام تمیز کردن آکواریومشان به توالت ریخت و روی آنها سیفون کشید. اما من هر آنچه میتوانستم به بهترین نحو کرده بودم.

منتقدین خداباوری و بیخدایانی که از برهان شر یا مسئله شر علیه وجود خدا استفاده میکنند معتقدند این دنیا اصلاً شبیه دنیایی نیست که یک خدای قدیر، مهربان و نیکخواه که مانند موریس که نگهدار لاکپشتهایش بوده است آنرا خلق کرده باشد. به نظر نمیرسد خدایی مهربان همچون موریس که به دلیل نیک خواهی اش سعی میکند بهترین محیط را برای زندگی انسانها بوجود بیاورد آنرا بگونه ای ویژه ساخته باشد و اداره کند. اگر موریس بعنوان یک بچه 17 ساله آنقدر نگران لاکپشتهایش بود و تلاش میکرد که برای آنها محیطی عالی را ایجاد کند، منتقدین خداباوری میخواهند بداند که چرا خدا همین کار را انجام نمیدهد؟ دنیای ما بیشتر شباهت به همان آکواریومی دارد که در چاه توالت خالی میشود و ما بسان لاکپشت ها قربانی انواع و اقسام شر هایی که روی زمین وجود دارد میشویم. ما در این دنیا از انواع و اقسام بیماری ها، دشنام ها، درد ها و غیره رنج میبریم و در نهایت در توالت کیهانی سیفون روی ما کشیده میشود و نابود میشویم. آیا این قرار است واقعا نتیجه خلقت یک موجود کامل باشد و این بهترین روشی است که او میتوانسته است دنیا را خلق کند؟ این جهان برای منتقد خداباوری اصلا نشانه ای از عشق الهی ندارد، در این جهان شر های زیادی وجود دارد که بیشتر آنرا به یک جهنم شبیه میکند که اگر کسی آنرا ساخته باشد، او یک موجود پلید بوده است. و از آنجا که پلیدی از ذات خدا به دور است میتوان به همین سادگی نتیجه گرفت که خدایی وجود ندارد. تصویر بالا از یک کودک سودانی گرفته شده است که از گرسنگی در حال مرگ است و لاشخوری منظر مرگ او است تا بتواند او را بخورد. این عکس جایزه بهترین عکس را دریافت کرد اما کوین کارتر (Kevin Carter) عکاسی که این عکس را گرفته بود بعد از چند روز از دریافت این جایزه از فرط افسردگی خودکشی کرد. اگر شما در آن صحنه حضور داشته باشید آیا به این کودک کمک میکنید؟ اگر خدا وجود داشته باشد آیا نمیتواند به این کودک کمک کند؟ برهان شر سعی میکند که نشان دهد اینگونه شر ها نشان دهنده عدم وجود خدا هستند.

شرح

با استفاده از برهان خلف برهان شر از مسئله وجود شر اینگونه استفاده میکند. در روش برهان خلف ابتدا عکس حکم درست فرض میشود، بعد تناقضی نشان داده میشود، سپس نتیجه گرفته میشود که حکم درست است. استدلال الف:

 1- اگر خدایی وجود میداشت، در دنیا شرّی وجود نمیداشت.

2- در دنیا شر وجود دارد.

3- بنابر این خدا وجود ندارد.

این استدلال، استدلال درستی است یعنی اینکه ساختار استدلال درست است، یا به عبارت دیگر اگر دو فرض نخستین درست باشند حکم این استدلال یا فرض سوم نیز قطعاً درست خواهد بود. بنابر این روی فرض سوم هیچ بحثی نیست تنها باید دید که آیا فرضهای اول و دوم درست هستند یا نادرست. فرض دوم که میگوید در دنیا شر وجود دارد فرضی آشکار است بعید است کسی بخواهد این فرض را زیر سوال ببرد و بگوید در دنیا شرّی وجود ندارد، در دنیا گرسنگی بدبختی فقر وجود دارد، بیماریهای مرگ آور، بلایای طبیعی وحشتناک و مرگبار، جنگ خشونت تجاوز و… وجود دارد و همه این را خوب میدانیم. بطور مشخص و دقیق منظور از شر در برهان شر چیزی نیست جز شر طبیعی که بطور کلی به هر چیز که موجب «رنج و مرگ پیشرس» شود اطلاق میشود، نوع غیر طبیعی شر را میتوان شر مصنوعی نامید، علت شر مصنوعی علتی فاعلی است یعنی کسی تحقق آنرا باعث میشود. بعنوان مثال ترور شرّی مصنوعی است و زلزله شرّی طبیعی، تاکید برهان نظرم بیشتر بر روی شر طبیعی است زیرا از وجود شر طبیعی آسانتر میتوان برای اثبات عدم وجود خدا استفاده کرد. بنابر این تنها فرضی که باقی میماند و باید در مورد درستی آن تحقیق کنیم فرض نخست است. یعنی اینکه چرا اگر خدا وجود داشته باشد باید در دنیا شر وجود نداشته باشد؟ برخی مانند سینت توماس آکویناس معتقدند اگر دو چیز ضد یکدیگر باشند (مثل خیر و شر) و یکی به مقدار بینهایت وجود داشته باشد، دیگر اثری از دیگری باقی نمیماند، یعنی اگر خدا خیر بینهایت باشد، دیگری هیچگونه شری نباید باقی بماند، اما ما فرض دوم را به همین سادگی رها نمیکنیم. این فرض یک مقدار پیچیده تر از فرض دوم و سوم است و باید در مورد آن توضیحات اضافی ارائه شود زیر خداباوران ممکن است معتقد به این فرض نباشند. بنابر این ضرورت دارد که فرض نخست نیز بطور جداگانه اثبات شود. یعنی بیخدا باید اثبات کند که میان شر و خدا ناسازگاری وجود دارد و  نسبت قضیه وجود داشتن خدا به قضیه وجود داشتن شر نسبت تناقض است و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتواند درست باشد. و از آنجا که وجود شر را بدیهی فرض کرده ایم قطعاً قضیه وجود خدا نادرست است و در نتیجه خدا وجود ندارد. در مورد مفهوم تناقض و اصل تناقض به نوشتاری با فرنام «تناقض چیست؟» مراجعه کنید.   بنابر این تمامی تمرکز این برهان بر روی فرض نخست آن یعنی تناقض وجود شر با وجود خدا است. برای دفاع از فرض نخست استدلال دیگری را میتوان ارائه داد و آن استدلال از این قرار است. استدلال ب:

1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شر هایی را که بتواند جلویشان را بگیرد میگیرد و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند. بنابر تعریف نیک بودن

2- یک موجود قدیر قدرت جلوگیری از تمامی شر ها را دارد. بنابر تعریف قدیر بودن.

3- موجودی که قدیر، علیم و حاضر در همه جا است، ابدی و ازلی خالق همه چیز غیر از خودش است میتواند جلوی تمام شر ها را بگیرد.

4- خدا بنابر تعریفش قدیر، علیم، همه جا حاضر، ابدی و خالق همه چیز است.

5- اگر خدا وجود داشته باشد هیچ شرّی در جهان وجود نمیداشت. و این نتیجه برابر فرض یکم در استدلال اصلی (استدلال الف) است.

ساختار این استدلال نیز درست است یعنی اگر تمامی فرضهای آن درست باشد نتیجه آن که فرض 5 ام باشد نیز درست خواهد بود و اگر این استدلال نیز درست باشد استدلال الف درست خواهد بود و در نتیجه عدم وجود خدا اثبات خواهد شد. فرض 2 درست است زیرا اگر موجودی بتواند همه کارها را انجام دهد قطعا چون جلوگیری از شر ها نیز یک کار هست او میتواند این کار را نیز انجام دهد و اگر نتواند دیگر قدیر نیست. قدیر بودن خدا از آنجا ناشی میشود که او باید موجود کاملی باشد. کمال خدا به این معنی است که اگر او ویژگی و یا صفتی داشته باشد باید از آن ویژگی و صفت بطور کامل برخوردار باشد. چون خدا میتواند «کاری» را انجام دهد باید بر اساس کمال داشتن او بتواند «تمام کارها» را انجام دهد. فرض 3 نیز فرضی درست است، برای اینکه شخصی بتواند جلوی وقوع هر شرّی را بگیرد کافی است که او بتواند در محل وقوع آن شر حضور به هم رساند و یا اینکه قدرت خود را در آن منطقه و جا بکار گیرد، همچنین لازم است که از وقوع آن شر اطلاع داشته باشد و بتواند جلوی آنرا بگیرد. خداوند هر سه این موارد را دارد یعنی هم علیم است، هم قدیر است، و هم همه جا حاضر است. حضور خدا در همه جا لزوماً به این معنی نیست که او حضوری فیزیکی در همه جا داشته باشد یا بتوان برای او «جا» در نظر گرفت، بلکه میتواند همانگونه که گفته شد به این معنی باشد که او میتواند از قدرت خود در همه جا استفاده کند یا بعبارت دیگر بر همه جا محیط باشد و بر تمام نقاط اشراف داشته باشد. فرض چهارم هم همان تعریف فلسفی خدا است که مورد قبول فلاسفه دینی است. اگر موجودی این ویژگیها را نداشته باشد نمیتوان او را خدا دانست، برای اطلاعات بیشتر در مورد تعریف خدا به نوشتاری با فرنام «خداوند چیست؟» مراجعه کنید. آشکار است که 4 فرض آخر استدلال ب بسیار روشن هستند و درستی آنها باید مورد توافق خداباوران و بیخدایان خردگرا (کسانی که اصالت خرد را قبول دارند خردگرایی چیست؟) باشد، لذا تنها فرضی که باقی میماند فرض نخست است که فرضی بحث بر انگیز است. اگر این فرض درست باشد نتیجه برهان شر تایید خواهد شد، و طبیعتاً اختلاف نظر فلاسفه مدافع برهان شر و منتقدین آن تنها بر سر همین فرض است. درستی فرض یکم استدلال ب به پاسخ پرسش زیر بستگی دارد،

آیا یک موجود اخلاقمدار و نیک ، بنابر تعریف خوب بودن باید لزوماً جلوی تمامی شر هایی را که بتواند جلویشان را بگیرد میگیرد؟

در نگاه اول این فرض نیز درست می آید، مثلاً فرض کنید شما در موقعیت زیر قرار گرفته اید،

شخصی اسلحه ای به دست گرفته است و میخواهد انسان بیگناهی را بکشد، شما اطمینان دارید که با دخالت شما آسیبی به شما نمیرسد، و جان آن انسان بیگناه حفظ خواهد شد، یعنی شما «میتوانید جلوی این شر را بگیرید». در این شرّیط اخلاقی ترین کار کدام است؟ جلوگیری از وقوع شر یا اجازه وقوع به آن؟

در واقع اگر کسی در این موقعیت قرار بگیرد و جلوی شر را نگیرد کاملاً منصفانه است که از لحاظ اخلاقی او را کامل ندانیم و به نیک بودن او اعتراض کنیم. سکوت در مقابل یک جنایت از لحاظ اخلاقی محکوم است، شاید بتوان چنین شخصی را حتی شرّیک جرم دانست. همچنین است اگر شخصی شرّیط را به گونه ای پدید بیاورد که جنایتی رخ دهد، مثلاً فرض کنید دری را با طناب به تفنگی ببندد و این باعث شود که وقتی کسی در را باز میکند مورد اصابت گلوله قرار بگیرد و کشته شود. آیا اینکار دقیقاً برابر با ارتکاب جنایت و شر نیست؟ قطعاً چنین شخصی مجرم است و نمیتواند شخصی نیک باشد. اگر شما فرض نخست را نیز قبول دارید مسئله تمام است، شما قبول کرده اید که تمام فرضهای استدلال ب درست هستند و لذا استدلال الف نیز درست است و خدا نمیتواند وجود داشته باشد. اما فلاسفه علاقه دارند در مورد همه چیز موشکافی کنند و همه چیز را دقیق بررسی کنند. آیا هرگاه کسی جلوی شرّی را نگیرد میتوان نیک بودن او را زیر پرسش برد؟ بعنوان مثال یک جراح را فرض کنید که مقداری شر را قبل از عمل جراحی به بیمار با ایجاد استرسهای روانی و زدن آمپول و غیره به او تحمیل میکند، بالاخره هر عمل جراحی مقداری درد و ناراحتی را چه قبل از عمل جراحی و چه در هنگام جراحی و حتی تا مدتی بعد از آن برای بیمار بوجود می آید. آیا میتوان جرّاحان را به دلیل اینکه به بیماران این شر ها را تحمیل میکنند موجوداتی شرور نامید؟ پدر و مادری خیرخواه ممکن است بچه شان را بگونه ای تنبیه کنند مثلاً به او اجازه بدهند تا یکبار دستش را به لیوان چایی داغ بطور سریع بزند تا او بفهمد که نباید با چایی بازی کند. یا برای اینکه او را از انجام دادن یک کار زشت بازدارند او را مدتی مورد بی توجهی قرار دهند. در این حال آنها شرّی را برای کودکشان پدید می آورند آیا میتوان آنها را نیز شرور دانست؟ یک فرمانده ارتش ممکن است سربازانش را برای رسیدن به آمادگی نظامی مورد تنبیه های فیزیکی که فشار ماهیچه ای بر آنها وارد میکند قرار دهد، مثلاً آنها را مجبور کند که سینه خیز بروند و یا حتی آنها را به زندان بیاندازد. آیا میتوان این فرماندهان ارتش را موجوداتی شرور دانست؟ آشکار است که اجازه وقوع دادن به شر و یا حتی باعث شدن آن نمیتواند در تمامی موارد امری غیر اخلاقی باشد. برخی از شرها همانند مثالهایی که در سه مورد بالا مطرح شد نه تنها بد نیستند بلکه خوب نیز هستند و شاید بتوان حتی گفت که پدر و مادر خوب، وظیفه دارند که این مقدار شر را بر کودکانشان وارد کنند و اگر چنین نکنند دیگر نمیتوان آنها را نیک دانست. این پدر و مادر برای جلوگیری از وقوع شرّی بزرگتر شرّی جزئی را به فرزندشان تحمیل میکنند و باتوجه به این که برای رسیدن به خیری بزرگتر لازم است که گاهی مقداری شر وجود داشته باشد اجازه وجود دادن به این نوع شر ها و حتی باعث شدن آنها با نیک خواه بودن و اخلاقمدار بودن کسی که اجازه وجود به آنرا میدهد تناقضی ندارد. این مسئله باعث میشود که به فرض نخست استدلال ب شک کنیم. برای اینکه این بحث بطور دقیق مشخص شود فلاسفه تعریفی از نیک بودن یا همان «اخلاقمدار» بودن را مطرح کرده اند که این تعریف از این قرار است:

یک موجود نیک و اخلاقمدار مانند P میتواند اجازه وجود شرّی مانند E را بدهد تنها و تنها در صورتی که یکی از قضیه های دو گانه یا هردو آنها که در ادامه می آید در مورد آن شر صدق کنند.

1-   اگر E برای رسیدن به خیری بزرگتر ضرورت داشته باشد.

2- اگر وقوع E برای جلوگیری از شرّی بزرگتر از E ضرورت داشته باشد.

از این به بعد به شرّی که به یکی از این دو شرط یا هردو آنها در مورد آن صدق کند شر اخلاقی و شرّی که هیچیک از این دو شرط در مورد آن صدق نکند شر غیر اخلاقی خواهیم گفت. با توجه به این تعریف جدید برای موجود اخلاقمدار و نیک برای اینکه برهان شر درست باشد باید در شکل آن تغییراتی ایجاد کرد، فرض نخستین استدلال ب برهان شر را به یاد بیاورید.

1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهایی را که بتواند جلویشان را بگیرد میگیرد و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند. بنابر تعریف نیک بودن

این فرض را برای اینکه کاملاً درست باشد و با تعریف جدید همخوانی داشته باشد باید اینگونه تغییر داد:

‹1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شر هایی که وجود آنها غیر اخلاقی است و او میتواند جلوی آنها را بگیرد، و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند میگیرد.

زیرا بنابر فرض نخستی که کرده بودیم یک پدر و مادر که فرزندشان را تنبیه میکنند یا یک جراح که قبل از جراحی به بیمارش درد وارد میکند را میتوان شر و غیر اخلاقی نامید. در حالی که بنابر فرض تغییر یافته و جدید آن جراح و پدر مادر دیگر شرور نیستند بلکه میتوانند همچنان اخلاقمدار و نیک خوانده شوند. اما با درک جدیدی که از شر داریم باید فرض ششم استدلال ب را نیز تغییر داد

6- اگر خدا وجود داشته باشد هیچ شرّی در جهان وجود نمیداشت. و این نتیجه برابر فرض یکم در استدلال اصلی است.

فرض جدید این خواهد بود

‹6- اگر خدا وجود داشته باشد هیچ شرّی غیر اخلاقی در جهان وجود نمیداشت. و این نتیجه برابر فرض یکم در استدلال اصلی است.

با این دو تغییر دو فرض نخستین استدلال الف نیز باید تغییر کند تا این برهان کاملاً درست شود. استدلال الف تصحیح شده:

1- اگر خدایی وجود میداشت، در دنیا شرّی غیر اخلاقی وجود نمیداشت.

2- در دنیا شر غیر اخلاقی وجود دارد.

3- بنابر این خدا وجود ندارد.

بنابر این بحث ما از شر به شر غیر اخلاقی تغییر پیدا میکند. خداباوران باید اثبات کنند تمام شرّی که در دنیا وجود دارد شر اخلاقی است نه شر غیر اخلاقی و خداناباوران تنها کافی است ثابت کنند یکی از شرهایی که در این جهان وجود دارد شرّی غیر اخلاقی است. پس باید توجه داشت که تمام بحث این برهان بر میگردد به اینکه آیا شر غیر اخلاقی در این دنیا وجود دارد یا نه. اگر وجود شر غیر اخلاقی در دنیا اثبات شود، عدم وجود خدا اثبات خواهد شد و در صورتی که این مسئله روشن نشود نتیجه این خواهد بود که با استفاده از برهان شر نمیتوان عدم وجود خدا را اثبات کرد. مسئله مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که حال بار اثبات وجود شر غیر اخلاقی و یا نفی وجود آن بر گردن کیست؟ آیا خداناباوران باید اثبات کنند که چنین شرّی وجود دارد یا اینکه خداباوران باید اثبات کنند که چنین شرّی وجود ندارد؟ ممکن است تصور شود چون ادعای اثبات وجود خدا توسط خداباوران مطرح شده است این خداباوران هستند که باید بار اثبات را بپذیرند، اما واقعیت این است که در این برهان مدعیان خداناباوران هستند نه خداباوران، بنابر این بیخدایان و یا مدافعان برهان شر باید ادعای خود را اثبات کنند. در اینجا خداناباوران میتوانند به سادگی ادعا کنند که بسیاری از شرها شر های غیر اخلاقی هستند. بعنوان مثال واقعه هولوکاست یکی از وحشتناک ترین فاجعه های تاریخ بشرّی است، چرا خداوند در اردوگاه هایی را که نازی های نژادپرست برای یهودیان، معلولین، همنجسگرایان، کولی ها و… درست کرده بودند و به آدمسوزی آنها میپرداختند باز نکرد و آنها را نجات نداد؟ ممکن است بگویید نابودی نازی ها که سر انجام توسط آمریکا و شوروی انجام گرفت خواست خدا بود و خدا بالاخره این کار را کرد، اما مسئله این است که حتی اگر قبول کنیم خدا در نابودی نازی ها نقش داشته است، خدا این کار را خیلی دیر انجام داده است، و درنگ او موجب وقوع شر فراوان شده است. در اینجا بار اثبات نادرستی این ادعا به گردن خداباوران می افتد. این بر عهده خداباوران یا منتقدان برهان شر است که ثابت کنند اینگونه شر ها اخلاقی بوده اند نه غیر اخلاقی. و اگر در این کار موفق نشوند، نتیجه این برهان صادق خواهد بود و عدم وجود خدا اثبات خواهد شد.

شبهات 

سنت های الهی  

عمده ترین پاسخی که منتقدین برهان شر به آن چنگ زده اند مسئله سنت های الهی است که در زبان انگلیسی از آن با فرنام «Theodicy» یاد میشود. کلمه تئودیسی از ریشه یونانی تئو به معنی خدا و دیسی به معنی عدالت می آید. منتقدین با مطرح کردن این سنت ها تلاش میکنند نشان دهند که شرهای موجود در دنیا از نوع شرهای اخلاقی هستند نه غیر اخلاقی و یا اینکه وقوع این شر ها بایسته و عادلانه است. به عبارت دیگر این سنت های الهی در واقع تلاشهایی هستند برای اثبات سازگاری وجود شر با وجود خدا. سنت های الهی متعددی در اعتراض به برهان شر مطرح میشوند که لازم است به آنها پرداخته شود و درستی یا نادرستی آنها تحقیق شود. توجه داشته باشید که خداباوران باید اثبات کنند «تمام» شرهای موجود در دنیا شرهای اخلاقی هستند، زیرا وجود حتی یک مورد شر غیر اخلاقی باعث میشود برهان شر موفق باشد و ممتنع الوجود بودن خدا اثبات و محکوم شود. همچنین اعتراضات آنها باید تمام شر ها را چه طبیعی و چه مصنوعی دربرگیرد.

سنت الهی، اختیار.

سنت اختیار یکی از مهمترین سنتهایی است که خداباوران در رد برهان شر به آن متوسل میشوند. و شایسته است تا در مورد این سنت توضیحات مفصلی داده شود اما در اینجا بطور خلاصه آنرا مطرح کرده و ناکارآمد بودن آنرا در رد برهان شر نشان میدهیم. برخی از فلاسفه خداباور معتقدند انسانها دارای اختیار هستند و خدا این اختیار را به آنها داده است تا آنها بتوانند از میان خیر و شر یکی را انتخاب کنند. برای اینکه در مورد انسانها بتوان قضاوت کرد لازم است که آنها مختار باشند زیرا اگر مختار نباشند تنبیه کردن آنها در مورد چیزی که برای انجام یا عدم انجام آن دارای اختیاری از خود نبوده اند غیر عادلانه است. و از عدالت و نیکی خدا انتظار میرود که انسانها را موجوداتی مختار خلق کرده باشد و این همین اختیار انسانها است که موجب وقوع شر میشود. بنابر این خداوند با مختار کردن انسانها اجازه وقوع مقداری شر داده است تا خیر بزرگتری حاصل شود، لذا شرهای موجود در دنیا شرهای اخلاقی هستند نه غیر اخلاقی. به عبارت دیگر این تلاش برای برخورد با مسئله شر، توجه را از خدا به سمت انسان می آورد، و میگوید وجود شر در دنیا از طرف انسان ها است، نه از طرف خدا، این ما هستیم که موجب جنگ و غیره میشویم و خدا نقشی در آن ندارد، بنابر این وجود اختیار برای اینکه انسانها به خیری بزرگ برسند ضرورت دارد و لذا شرّی که در دنیا وجود دارد شرّی اخلاقی است نه غیر اخلاقی. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت نخست اینکه در مختار بودن انسانها در صورت وجود خدا میتوان بسیار شک کرد و این موضوع مورد توافق نیست و خداباور باید این مسئله را قبل از استفاده اثبات کند که در صورت وجود خدایی که علیم است چگونه میتوان اختیار را برای انسان متصور شد. در امکان اختیار حتی برای خود خدا نیز شک وجود دارد و میتوان اثبات کرد که خدا خود نیز مختار نیست، چه برسد به اینکه بخواهد موجودات مختاری خلق کند، بعنوان مثال به نوشتاری با فرنام «برهان اختیار، برای اثبات عدم وجود خدا» مراجعه کنید. دوم، وجود اختیار را برای ادامه بحث برای انسان درست فرض میکنیم. آیا این اخلاقی است که خدا با علم به اینکه دادن اختیار به انسانها موجب وقوع شر میشود به آنها اختیار بدهد؟ شاید بتوان از خداباور پذیرفت که وجود اختیار برای عادل بودن خدا ضرورت دارد اما آیا تام الاختیار بودن انسان نیز ضرورت دارد؟ خدا اگر اخلاقمدار میبود نباید اختیار وقوع چنین شرهایی را به انسانها میداد، درست مانند اینکه ما بگوییم شخصی که اسلحه ای را به دست گرفته است و آنرا به سوی مردم نشانه گرفته است را نباید متوقف کرد زیرا او باید مختار باشد تا بتواند مرتکب جرم شود. جلوگیری نکردن از وقوع این شر قطعاً کاری غیر اخلاقی است و اخلاقمدار بودن شخصی که قادر به جلوگیری از آن بوده است را زیر سوال میبرد. همچنین است اگر پدری فرزند خود را که شنا به درون رودخانه بیاندازد و بگوید میخواهم او اختیار نجات یافتن و خفه شدن داشته باشد، در همه نظامهای اخلاقمدار اختیار از مجرمین گرفته میشود، مثلاً مجرمین زندانی میشوند. سوم اینکه خداباور تلاش میکند با مطرح کردن مسئله اختیار، اینطور وانمود کند که خدا در وجود شرّی که موجود مختار مرتکب میشود نقشی ندارد، در حالی که اینگونه نیست، خدا با دادن اختیار بطور غیر مستقیم باعث وجود شر میشود، مانند رهبر یک گروه مافیایی که به آدمکشانی پول میدهد تا دست به جنایت بزنند، او مستقیماً در جنایت شرکت نکرده است اما بطور غیر مستقیم باعث وقوع این شر شده است. خدا نیز با خلق کردن انسانها از یک سو و از سوی دیگر با مختار کردن آنها بطور غیر مستقیم این شر را باعث شده است. چهارم اینکه این سنت شر مصنوعی را هدف گرفته است، در حالی که تمامی شرهای جهان مبتنی بر اختیار انسانها نیستند، انسانها معمولاً نقش چندانی در گسترش ویروس ها، زلزله ها، سیل ها، طوفانهای سهمگین، خشکسالی و تقریباً تمام شرهای طبیعی ندارند. لذا اگر هم فرض کنیم وجود اختیار باعث میشود شرهای مصنوعی به شرهای اخلاقی تبدیل شوند، این اختیار هرگز نمیتواند شرهایی طبیعی را به شرهای اخلاقی تبدیل کند. لذا سنت اختیار در نهایت اگر تمامی مسائل پیشین نیز حل شوند نمیتواند مسئله وجود شر غیر اخلاقی را حل کند. خداباور ممکن است بگوید انسانها مجبور نیستند در جاهای زلزله خیز و جاهایی که طوفان می آید زندگی کنند، اینجا نیز انسانها سبب شر هستند نه خدا و بازهم انسان با توجه به اختیاری که دارد میتواند جلوی وقوع شر را بگیرد. اما به این مسئله میتوان اینگونه پاسخ داد که شناخت مناطقی که بی خطر باشند و زیستن در آنها موجب شرّی نشود برای انسانها در تمام تاریخ میسر نبوده است و حتی هنوز هم تا حدود زیادی نیست و ممکن است هرگز میسر نشود، لذا این پاسخ نیز نمیتواند مشکل شر هایی که انسانها در آن نقشی ندارند را حل کند. ممکن است گفته شود اگر زلزله رخ ندهد ممکن است تمام زمین منفجر شود، پاسخ این است که خدا میتوانست زمین را بگونه ای پدید بیاورد که اینگونه نباشد و اگر این کار برای او میسر نبود او قادر مطلق نیست، همچنین تمام شر های طبیعی نیز اینگونه نیستند، در دیوانه شدن یک فرد چه خیری وجود دارد؟ در بیماری های ژنتیکی چه خیری وجود دارد؟ نتیجه آنکه سنت اختیار نمیتواند نشان دهد که تمامی شرهای موجود در جهان اخلاقی هستند، بنابر این سنت اختیار نمیتواند برهان شر را رد کند.

سنت الهی تنبیه.

یکی دیگر از پاسخ های رایجی که به برهان شر داده میشود، سنت الهی تنبیه است. افرادی که از این سنت برای رد برهان شر استفاده میکنند معتقدند شرّی که در دنیا وجود دارد نتیجه گناهانی است که انسانها مرتکب شده اند و شر موجود در دنیا تنها مکافات آن گناهان است. از نظر این افراد این کاملاً عادلانه است که خداوند مجرمین را مکافات کند. این دیدگاه بویژه در میان مسیحیان رایج است، چون آنها معتقدند هر آنچه مشکل در دنیا وجود دارد نتیجه گناهان انسانها است، انسانها گناهکار به دنیا می آیند و برای بخشیده شدن گناهانشان باید به مسیح ایمان بیاورند، این دیدگاه ممکن است از ریشه های زرتشتی مسیحیت گرفته شده باشد. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت: نخست اینکه چرا خدا از اول اجازه گناه را داده است که بعد بخواهد بواسطه آن موجب تحقق شر شود؟ اجازه دادن به انسانها برای مرتکب شدن گناهان با علم به اینکه این گناهان سر انجام موجب وقوع شر میشود هیچ معنی جز شرور بودن خداوند نمیدهد، و این دقیقاً چیزی است که این برهان برای اثبات آن تلاش میکند. دوم اینکه عادلانه بودن تنبیه الهی چه در این دنیا و چه در آخرت مورد توافق نیست و این نکته جای شک است. خداباور باید اثبات کند که اینکار عادلانه است (1). سوم اینکه شرهایی در این جهان وجود دارد که وقوع آنها باعث رنج دیدن افراد بیگناه نیز میشود. گناه کودکانی که در بلایایی طبیعی (مثلا در افسانه طوفان نوح) کشته میشوند چیست؟ حتی اگر از خداباور بپذیریم که وقوع شر برای تنبیه افراد مجرم میتواند تا حدودی موجه باشد و لذا وقوع مقداری شر، اخلاقی باشد به هیچ عنوان نمیتوان از او پذیرفت که رنج کشیدن و کشته شدن افراد بیگناه نیز بواسطه سنت الهی تنبیه اخلاقی است. مسیحیان و برخی از سایر خداباوران معتقدند انسانها بواسطه ماجرای آدم و حوا با گناه ذاتی بدنیا می آیند و همگی گناهکارند و از این طریق میتوانند به این مسئله پاسخ دهند. اما این مسئله نیز چیزی را حل کند زیرا نمیتوان پذیرفت که ژنتیکی و ارثی بودن گناه عادلانه باشد و از این گذشته واقعیت داشتن ماجرای آدم و حوا مورد توافق نیست و این ماجرا از نظر بیخدایان و خداباوران عاقل و بالغ کاملاً اسطوره ای است و افسانه ای بیش نیست، لذا خداباور ابتدا باید حقیقی بودن آن ماجرا را اثبات کند بعد از آن استفاده کند هرچند اگر چنین بکند نیز مسئله بطور کامل حل نخواهد شد. نتیجه آنکه سنت تنبیه نمیتواند نشان دهد که تمامی شرهای موجود در جهان اخلاقی هستند، بنابر این سنت اختیار نمیتواند برهان شر را رد کند.

سنت الهی رشد.

سنت دیگری که برخی از خداباوران برای رد برهان شر از ان استفاده میکنند سنت رشد است. این سنت بر این ادعا اصرار دارد که خدا میخواسته است از خلق زمین محیطی را فراهم کند تا انسانهای مستعدی که استعداد رشد را دارند در جهت رشد اخلاقی و روانی پیشرفت کنن و به ارزشهایی دست یابند که بدون ریاضت کشیدن و سختی نمیتواند به انها دست یافت. بعنوان مثال برای تشویق و ایجاد ارزشهایی همچون شهامت، فداکاری، صبر، بخشش و سخاوت باید شرهایی همچون جنگ، سختی، بیماری، جرم و فقر وجود داشته باشد. لذا وجود مقداری شر برای ممکن بودن رشد ضرورت دارد و در نتیجه شرهای روی زمین اخلاقی هستند نه غیر اخلاقی. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت: نخست اینکه همه سنت ها را نمیتوان برای رشد انسانها دانست، کسی که بواسطه شرّی کشته میشود چگونه به رشد روانی میرسد؟ مسئله شر تنها مربوط به انسانها نمیشود، حیوانی که در جنگل بواسطه آتش سوزی های طبیعی سوخته میشود و از بین میرود و هیچ کس نیز از مرگ او آگاه نمیشود چگونه میتواند چیزی را به کسی بیاموزد؟ همچنین است انسانی که تنها است و بواسطه شرّی کشته میشود. دوم اینکه برای رشد روانی و ترویج و تشویق ارزشها در انسانها لازم نیست شر بطور واقعی وجود داشته باشد. خدا میتوانسته است با تغییرات روانی در انسانها این مسئله را ایجاد کند. بعنوان مثال فرض کنید شخص الف شخص ب را هیپنوتیزم کند و به او بگوید که شخصی فقیر است، از این طریق نیز احساس ترحم و سخاوت را میتوان در شخص ب تقویت کرد. همچنین با خواندن داستانها و روایت ها نیز میتوان این ارزشهای اخلاقی را ترویج و تشویق کرد و موجب رشد انسانها شد، هیچ لزومی ندارد شر بصورت واقعی وجود داشته باشد تا موجب رشد انسانها شود. سوم اینکه در نهایت اگر اینکه وجود مقداری شر برای رشد انسانها میتواند مفید واقع شود، این مسئله به نمونه هایی اندک محدود میشود. میزان شرّی که در دنیا وجود دارد بسیار بیشتر از مقدار مورد نیاز برای رشد روانی انسانها است و شر موجود در دنیا بیش از حد شر است. فرض کنید پدری فرزند خود را در حالی که بداند او خفه خواهد شد به رودخانه بیاندازد، و بگوید هدف من این است که خود فرزند یا دیگران با دیدن صحنه مرگ این کودک به رشد روانی برسند و ارزشهایی همچون ترحم و دلسوزی در آنها تشویق شود، آیا میتوان کار این پدر را با توجه به استدلالش اخلاقی نامید؟ آیا شرّی که او باعث وقوعش شده است شرّی اخلاقی است یا غیر اخلاقی؟ آشکار است که این شر کاملا غیر اخلاقی است. نتیجه آنکه سنت تنبیه نمیتواند نشان دهد که تمامی شرهای موجود در جهان اخلاقی هستند، بنابر این سنت اختیار نمیتواند برهان شر را رد کند.

سنت الهی قیاس

کسانی که از سنت الهی قیاس در رد برهان شر دفاع میکنند معتقدند وجود شر برای شناخت خیر لازم است. اگر شر وجود نداشته باشد خیر بی معنی خواهد بود، بنابر این وجود مقداری شر برای شناخت خیر لازم و در نتیجه اخلاقی است. این سنت تا حدودی شبیه سنت رشد است. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت: نخست اینکه خدا به دلیل قدیر بودنش باید قادر باشد کاری کند که خیر بدون وجود شر وجود داشته باشد. اگر این کار از او بر نمی آید پس قدیر نیست، و این خود برهانی میشود علیه وجود خدا، یعنی خداباور با این اعتراض خود در واقع عدم وجود خدا را اثبات کرده است. دوم اینکه همانگونه که در پاسخ به سنت رشد گفته شد قیاس لازم نیست با شر واقعی صورت بگیرد، روشهای دیگری نیز برای نشان دادن شر وجود دارد که در آنها واقعیت یافتن شر لزومی ندارد. سوم اینکه شاید بتوان پذیرفت مقداری از شرهای موجود در جهان برای شناخته شدن خیر باشد اما مقدار شرّی که در جهان وجود دارد بسیار بیش از آن مقداری است که برای شناخت شر میتواند وجود داشته باشد. نتیجه آنکه سنت قیاس نمیتواند نشان دهد که تمامی شرهای موجود در جهان اخلاقی هستند، بنابر این سنت اختیار نمیتواند برهان شر را رد کند.

سنت الهی معاد.

در اعتراض به برهان شر برخی از منتقدان بحث معاد را پیش کشیده اند. این منتقدان مدعی هستند که وجود معاد مسئله برهان شر را حل میکند زیرا اگر بعد از مرگ حیاتی وجود داشته باشد خداوند خیری بیش از شرّی که در این دنیا بر انسانها واقع شده است را تحقق خواهد بخشید. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت: نخست اینکه وجود معاد مورد توافق طرفین نیست، خداباور باید ابتدا وجود خدا را اثبات کند، بعد وجود معاد را اثبات کند و تنها در آنصورت میتواند مسئله معاد را مطرح کند. بنابر این این اعتراض از ابتدا باطل است و نمیتواند مسئله برهان شر را حل کند. بحث وجود خدا مستقل از بحث معاد است، وجود خدا هرگز مستلزم این نیست که معادی نیز وجود داشته باشد. دوم اینکه با فرض درست بودن معاد، خداباور ادعا کرده است که در زندگی اخروی خیری به انسانی که در زندگی دنیوی متحمل شر شده است اختصاص میگیرد، این باور با باورهای دینی که در مورد قیامت وجود دارد این همانی ندارد. باتوجه به باورهای دینی (که خود معاد یکی از آنها است) بسیاری از انسانها پس از مرگ به جهنم خواهند رفت و در آنجا شر بیشتری بر آنها تحمیل خواهد شد، بنابر این، مسئله معاد میتواند در مورد مواردی شر را به شر اخلاقی تبدیل کند، اما همچنان افرادی که در حیات اخروی خود به جهنم خواهند رفت و مورد عذاب قرار خواهند گرفت باقی خواهند ماند و شرّی که بر آنها اتفاق افتاده است غیر اخلاقی خواهد ماند. بیاد داشته باشید که خداباور باید استدلالی را مطرح کند که اثبات کند «تمام» شر های موجود اخلاقی هستند نه اینکه بعضی از آنها اخلاقی هستند. سوم اینکه برخی از موارد شر آنقدر شر هستند که نمیتوان تصور کرد که بتوان آنها را با خیر های دیگری جایگزین کرد، بعنوان مثال اگر فرض کنیم قربانیان هولوکاست همگی به بهشت رفته باشند، آیا آنها ترجیح میدادند که ماجرای هولوکاست اساساً اتفاق می افتاد یا نمی افتاد؟ آیا صدمات روحی و رنج روانی که قربانیان این حادثه متحمل شده اند را میتوان با خیر دیگری جایگزین کرد؟ ممکن است گفته شود ما از آخرت اطلاع نداریم، لذا نمیتوانیم در این مورد ادعایی بکنیم، این حرف میتواند درست باشد اما در این صورت خداباور نیز نباید در مورد آخرت هیچ پیشبینی بکند. این نکته یک بحث شخصی است، افرادی ممکن است باور داشته باشند که این خسارت قابل جبران است و افرادی نیز معتقد باشند که قابل جبران نیست، لذا چون اصلی قابل اثبات و محکم نیست، نمیتوان آنرا اعتراض معتبری به برهان شر دانست. نتیجه اینکه سنت الهی معاد نیز نمیتواند اثبات کند که تمامی شرهای موجود در دنیا از نوع شر های اخلاقی هستند.

سنت الهی بهترین جهان ممکن.

سنت الهی بهترین جهان ممکن در این زمینه به این معنی است که خداوند جهان را به بهترین حالتی که ممکن است پدید آورده است، یعنی هرگونه جهان دیگری که بوجود می آمد، یا شر بیشتری در آن وجود داشت یا خیر کمتری در آن وجود میداشت. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت: نخست اینکه ادعای اینکه جهان نمیتواند بهتر از اینکه اکنون است باشد ادعایی باطل است، انسانها توانسته اند با پیشرفت تکنولوژی و دانش خود از میزان شرها در جهان کم کنند. خداباوری که این ادعا را میکند باید قبول کند که تمامی چیزهای موجود در جهان در بهترین حالت خود هستند. در این صورت از او باید انتظار داشت که با دانش پزشکی بطور کلی مخالفت کند و تلاشهای انسانها را برای درمان و کاهش شر ها را باطل بداند. بعنوان مثال نباید دندان عقلش را بکشد زیرا بر اساس نظر او دندان عقل باید وجود داشته باشد زیرا این جهان به بهترین حالت خلق شده است. یا اینکه نباید در درمان بیماران روانی بکوشد. شایان ذکر است برخی از فرقه های مسیحی اینگونه رفتار میکنند و بیماران خود را درمان نمیکنند. دوم اینکه ادعای بهترین جهان ممکن بودن این جهان ادعایی بی معنی است، زیرا درصورت وجود خدا او به دلیل کمال اخلاقی خود نمیتواند دنیایی بد تر از دنیای فعلی را بوجود بیاورد، و گفتن اینکه این دنیا بهترین حالت ممکن است به معنی این است که میتوان دنیاهای دیگری را نیز فرض کرد که بدتر از دنیای فعلی هستند، در حالی که در واقعیت نمیتوان چنین دنیاهایی را با فرض وجود خدا فرض کرد، زیرا اگر وجود چنین دنیاهایی ممکن میبود خدابواسطه ویژگیهایش باید آن دنیا را خلق میکرد، لذا «دنیاهای بدتر» بی معنی است و در نتیجه «بهترین دنیای ممکن» نیز بی معنی است. ممکن است بتوان دنیاهایی برتر از این دنیا را تصور کرد اما تصور دنیاهایی بدتر از این دنیا است با در نظر گرفتن وجود خدا میسر نیست. لذا این سنت اساساً بی معنی است. برخی از منتقدان برهان شر گفته اند که «بهترین دنیای ممکن» ممکن نیست زیرا هرچقدر که خیر در دنیا زیاد شود، باز هم میتوان آنرا زیاد تر کرد، و «بهترین دنیا» شبیه «بزرگترین عدد» است که تحقق و تصور آن ممکن نیست و تلاش کرده اند نشان دهند به همین دلیل برهان شر کار نمیکند. اما این اعتراض هرگز درست نیست زیرا حتی اگر بپذیریم که «بهترین دنیای ممکن» ممکن نیست، این گزاره هرگز به این معنی نیست که ایجاد هر دنیایی برای خدا اخلاقی محسوب شود. درست مانند اینکه اگر فرض کنیم «بهترین نظام حکومتی» ممکن نیست چرا که هر نظام حکومتی را میتوان پیشرفت داد، نمیتوانیم نتیجه بگیریم که انتخاب نظام حکومتی جمهوری اسلامی و یا نازیسم برای یک کشور صحیح و اخلاقی است. همچنین این حرف شبیه این است که کسی بگوید چون فقر را نمیتوان بطور مطلق از بین برد، تلاش برای الغای فقر باطل است. همچنین در رد این اعتراض میتوان گفت ممکن نبودن «بهترین جهان ممکن» در صورت درست بودن تنها به معنی این است که تصور دنیایی که حداکثر خیر و حداقل شر در آن وجود داشته باشد ممکن نیست، اما هرگز به این معنی نیست که جهانی بدون وجود شر طبیعی را نیز نتوان تصور کرد، لذا این اعتراض کاملا بی ارتباط با برهان شر است. از این گذشته اگر جهان خوب مطلق را نتوان تصور کرد، و خیر مطلق را نتوان برای جهان تصور کرد، چرا خداباوران این تصور را در مورد خدا میکنند؟ اگر این ادعا درست باشد خود میتواند برهانی دیگر بر اثبات عدم وجود خدا شود. نتیجه آنکه این سنت نیز نمیتواند اثبات کند تمامی شرهای موجود در جهان غیر اخلاقی هستند.

سنت الهی نادانسته.

برخی گفته اند ممکن است سنتی الهی وجود داشته باشد که ما از آن خبر نداریم و آن سنت الهی باعث شود که شرهای موجود در جهان شرهای اخلاقی باشند نه غیر اخلاقی. ممکن است در آینده این سنت نیز کشف شود. در پاسخ به این اعتراض میتوان گفت: نخست اینکه اگر ما «نمیدانیم که سنت الهی نادانسته ای وجود دارد»، هرگز به این معنی نیست که «سنتی نادانسته وجود دارد»، ندانستن ما تنها به معنی ندانستن است، نمیتوانیم بگوییم ما نمیدانیم ولی چنین سنتی وجود دارد. اگر اینگونه ادعای مطرح شود، مدعی تنها مرتکب «مغلطه مصادره به مطلوب» شده است یعنی فرض کرده است خدایی وجود دارد و چون او وجود دارد قطعاً سنتی نیز وجود دارد، در حالی که وجود داشتن یا عدم وجود او مطلوب این برهان است و خداباور نمیتواند تنها آنرا مصادره کند و وجود خدا را درست فرض کند. دوم اینکه اگر هم فرض کنیم چنین سنتی ممکن است وجود داشته باشد، میتوانیم همچنین فرض کنیم که پاسخی نیز برای آن وجود داشته باشد و نشان بدهد که آن سنت نیز نمیتواند اثبات کند تمام شرهای موجود در دنیا شرهای اخلاقی هستند. سوم اینکه تا زمانی که این سنت نادانسته دانسته نشود، جایگاه خردگرایی در انکار و نفی وجود خدا خواهد بود. خداباور با این اعتراض خود تنها در واقع میگوید «خدا وجود دارد اما ما نمیدانیم چرا»، یعنی به عبارت دیگر خرد را زیر سوال میبرد، که خوب البته «برهان» برای کسی اقامه میشود که عقلانیت و خرد را و اصالت آنرا قبول دارد نه برای انسانهای نیمه عاقل. چهارم اینکه اگر اینگونه فرضهای نادانسته مجاز هستند، بیخدا نیز میتواند ادعا کند که «برهانی بسیار قوی علیه وجود خدا وجود دارد ولی من آنرا نمیدانم» و بعد بیخدایی را از آن نتیجه بگیرد. نتیجه اینکه این سنت نیز نمیتواند اثبات کند که تمام شرهای موجود در جهان شرهایی اخلاقی هستند.

نتیجه گیری

این فرم مطرح شده از برهان شر فرم قدیمی این برهان است که بصورت قیاسی (Deductive) فرمولیزه و اقامه شده است، فرمهای جدید تر و قوی تری از این برهان بصورت استقرایی (Inductive) نیز اخیراً توسط فلاسفه دین توسعه داده شده اند و این برهانهای جدید از قطعیت و استقامت بیشتری برای اثبات عدم وجود خدا برخوردارند، هرچند که از احتمالات استفاده میکنند (2). در نهایت با توجه به باطل بودن اعتراضاتی که به برهان شر میشود، میتوان نتیجه گرفت که استدلال الف تصحیح شده درست است و حکمش نیز صادق است، بنابر این خدا نمیتواند وجود داشته باشد و اگر چیزی یا کسی توانایی وجود را نداشته باشد، قطعاً وجود ندارد، مانند یک مثلث چهارگوش و یا هر چیز متناقض دیگری.

منابع

* به دلیل تعدد استدلالها آوردن منابع و کسانی که هر استدلال را آورده اند بسیار دشوار بوده است، منابعی که در این نوشتار از آنها استفاده شده است تماما از چند کتابی که در منبع شماره 2 معرفی شده اند موجود میباشند. 1– برای بحثی درخشان در این مورد به مناظره ای با فرنام «The Craig-Bradley Debate, Can a Loving God Send People to Hell?» مراجعه کنید. 2- برای نمونه هایی از این نوع براهین شر به نوشتارهای زیر مراجعه کنید:

The «Inductive» Argument From Evil: A Dialogue by Dr.Bruce Russell and Dr.Stephen Wykstra The Arguments From Evil and Nonbelief By Dr.Theodore Drange Two Ways of Proving Atheism By Dr.Quentine Smith An Atheological Argument from Evil Natural Laws (1991) By Dr.Quentine Smith Atheism: A philosophical justification, Dr.Michael Martin, Temple University Press Philadelphia 1990, Chapter 14 On the nature and existence of god, Dr.Richard M Gale,Cambridge University Press 1991, Chapter 4 Nonbelief & Evill, Dr. Theodore Drange, Prometheus Books 1998, Part I.

علم، توهّم و گرایش به شگفتی

شما می توانید درسی به ارسطو بدهید. درسی که همه ی وجودش را به رعشه بیاندازد. ارسطو یک علامه ی دهر بود، عقل کلّی بود برای تمام اعصار. اما شما نه تنها می توانید بیش از او در مورد جهان بدانید، بلکه می توانید فهم عمیق تری از کارکرد همه  چیز داشته باشید. این مزیتی است که زندگی پس از نیوتون، داروین، انشتین، پلانک، واتسون، کریک و دیگر دانشمندان پدید آورده است.

من نمی گویم که شما باهوش تر، یا خردمندتر از ارسطو هستید. به نظر من ارسطو باهوش ترین فردی بوده که جهان تاکنون به خود دیده است. نکته فقط در اینجاست که علم انباشتی است. و ما پس از ارسطو زندگی می کنیم.

ارسطو بسیاری  چیزها درباره ی اخترشناسی، زیست شناسی و فیزیک بسیار چیزها برای گفتن داشت. اما امروزه دیدگاه هایش بسیار خام  و ساده لوحانه به نظر می رسند. اما  پیش از اینکه از جایگاه علم خارج شویم، چنین نمی شود. ارسطو  امروزه هم  می تواند یک راست به یک سمینار مدرن  اخلاق، الاهیات، یا فلسفه ی سیاسی  برود و به خوبی در آن مشارکت کند. اما تصور کنید که  اگر به یک کلاس علم جدید برود چه بلایی برسرش می آید. نه فقط به خاطر اصطلاحات جدید علمی، بلکه به خاطر اینکه علم پیشرفت می کند، و انباشته می شود.

این هم بعضی چیزهای ساده ای و مختصری  که می توانید به ارسطو، یا هر فیلسوف یونانی دیگر، بیاموزید. و آنها را  نه فقط با گفتن حقایق جدید ، بلکه با نشان دادن اینکه چگونه این حقایق جدید با هم جفت و جور هستند،  شگفت زده و مجذوب کنید.

زمین مرکز کائنات نیست. زمین دور خورشید می گردد – که آن هم فقط یک ستاره ی معمولی است. هیچ موسیقی افلاکی وجود ندارد، اما عناصر شیمیایی وجود دارند، که همه ی مواد از آنها ساخته شده اند. عناصر ترتیبی تناوبی دارند. ترتیبی  که تقریباً شبیه اکتاوهای موسیقی است. عناصر چهارتا نیستند، بلکه حدود 100 تا هستند. خاک، هوا، آتش و آب از جمله ی عناصر نیستند.

گونه های زنده، انواع مجزایی نیستند که هرکدام ذات بی تغییری داشته باشند. بلکه در طی زمانی بسیار طولانی، زمانی که تصور درازی آن هم برای انسان ممکن نیست، از گونه های قبلی مشتق و جدا شده اند و گونه های جدید جانداران را ایجاد داده اند، و در آینده هم این جدا شدن ها و پیدایش  گونه ها ادامه خواهد یافت. نیاکان ما درطی  نیمه ی اول زمان زمین شناختی، باکتری ها بوده اند. هنوز هم اکثریت موجودات زنده باکتری هستند. و هر یک از تریلیون ها سلول سازنده ی بدن ما یک مستعمره ی باکتری نشین است. ارسطو پسرعموی دور هشت پا، عموزاده ی نزدیک تر میمون، و پسرخاله ی بازهم نزدیک تر میمون های بی دُم (به بیان دقیق، ارسطو خود یک میمون بی دم، از نوع آفریقایی است. خویشاوندی ارسطو با شامپانزه نزدیک تر از خویشاوندی شامپانزه با اورانگ اوتان است).

کار مغز خنک کردن خون نیست. مغز همان چیزی است که منطق و متافیزیک شما از آن تراوش می کند. یک هزارتوی سه بعدی است که از میلیون ها میلیون سلول عصبی ساخته شده است. سلول هایی که هر یک مانند یک سیم برای نقل و انتقال پیام ها به کار می روند. اگر همه ی سلول های مغزتان را تنگ هم بچینید، 25 پنج بار زمین را دور می زنند. مغز یک فنچ فسقلی 4 میلیون میلیون اتصال عصبی دارد. تعداد اتصالات عصبی  مغزی ما به نسبت بیشتر است.

حال، اگر شما هم مثل من باشید، در واکنش به این مطالب، احساسات متناقضی می یابید. از یک طرف، افتخار می کنید که گونه ی ارسطو چقدر چیزها می داند که پیش تر نمی دانسته است. از طرف دیگر احساس ناراحت کننده ای پیدا می کنید که: «آیا ما کمی از خود راضی نیستیم؟ در مورد نسل های آینده، و آنچه که آنها می توانند به ما بیاموزند چه می توان گفت؟»

مسلماً شما فکر نمی کنید که فرآیند انباشت علم در زمانه ی ما متوقف شود. هنگامی که 2000 سال از زمانه ی ما هم بگذرد، هرکسی که چند کتاب خوانده باشد می تواند درس هایی به ارسطوهای امروزی، مثل فرانسیس کریک یا استیون هاوکینگ، بیاموزد . پس آیا باید نتیجه بگیریم که دیدگاه های ما در مورد جهان نیز روزی غلط از آب درخواهد آمد؟

بگذارید جزئی به  این  مسئله نگاه کنیم!  بله، هنوز بسیاری چیزها هست که نمی دانیم. اما مطمئناً باورمان به اینکه زمین گرد است و صاف نیست، و اینکه به دور خورشید می گردد، هرگز رد نخواهد شد. همین برای ردّ  کسانی کافیست  که، با اتکا به اندک آموخته ی فلسفی شان، امکان کسب حقیقت عینی را منکر می شوند: کسانی که اصطلاحاً نسبی انگار خوانده می شوند و دلیلی برای ترجیح جهان بینی علمی بر اسطوره های قبیله ای  نمی یابند.

باور ما به اینکه ما با شامپازه ها  نیای مشترکی داریم، و با دیگر میمون ها نیای مشترک دورتری داریم، هرگز با گذر زمان خدشه دار نخواهد شد، هرچند که ممکن است جزئیاتی که در مورد تعیین تاریخ  این اشتراکات داریم  تغییر کنند. از سوی دیگر،  بسیاری از عقاید ما هنوز در حد نظریه یا مدل هایی برای پیش گویی هستند، که تا بدین جا از آزمون ها سربلند بیرون آمده اند. فیزیکدان ها بر سر پاسخ این پرسش اتفاق نظر ندارند که آیا برای همیشه محکوم هستند که در پی اسرار عمیق تر بدوند یا اینکه سرانجام روزی به «نظریه ی همه چیز» دست می یابند، که نیروانای دانش است. در این حین، هنوز بسیاری چیزها هست که هنوز نمی دانیم. اما در همان حال که توجه خود را بر مطالبی که باید پژوهش کنیم معطوف می کنیم، باید با صدای بلند چیزهایی را که می دانیم بیان کنیم.

از اعتماد به نفس بی جا که بگذریم، بسیاری از دانشمندان معتقدند که علم تنها با باطل کردن نظریه های خود پیشرفت می کند. کونراد لورنتز می گفت که  امیدوار است بتواند هر روز پیش از صبحانه دست کم یکی از نظریه های خودش را ابطال کند. این مهمل است، به ویژه اگر یک  جانورشناس جاافتاده  آن را بگوید. اما درست است که دانشمندان، بیش از دیگران، همکاران شان را با پذیرش اشتباه های خود تحت تأثیر قرار می دهند.

یکی از صحنه هایی که در دوران لیسانسم بر من تأثیر ماندگاری نهاد، رفتاری  بود که از یکی از استادان صاحب نام و مسن دانشکده ی جانورشناسی آکسفورد دیدم. هنگامی که در یک جلسه ی عمومی، یک استاد میهمان آمریکایی نظریه ی محبوب استاد ما را رد کرد، پیرمرد شتابان به سوی او رفت و در صحن سالن همایش ، به گرمی دست او را فشرد و با صدای زنگ دار و پر احساسی گفت: » همکار عزیزم، بسیار از شما سپاسگزارم، من همه ی این پانزده سال در اشتباه بوده ام.»  و ما هم آنقدر کف زدیم که دست هایمان سرخ شد. آیا می توانید تصور کنید که یک وزیر دولت هم وقتی در مجلس  به اشتباهش اعتراف می کند، همین قدر مورد استقبال قرار گیرد؟ واکنش محمتل تر «استعفا، استعفا» است!

اما هنوز هم با علم دشمنی می ورزند. و این دشمنی فقط از جانب متعصبان خشک مغز نیست، بلکه نویسندگان صاحب تألیفات و نویسندگان جراید را هم دربر می گیرد. ستون های روزنامه ها بدجوری بی دوام هستند، اما تکرار ذره ذره، هفته به هفته ، یا روز به روزشان آنها را مؤثر و قدرتمند می سازد، تأثیری که باید بدان توجه کنیم. یک ویژگی غریب مطبوعات بریتانیا این است که برخی از برجسته ترین روزنامه نگارانش به طور منظم و پیوسته به علم حمله می کنند – حمله ای که البته همیشه از منظر عالمانه انجام نمی گیرد. چند هفته پیش اظهار فضل  برنارد لوین در تایمز با عنوان «خدا، من و دکتر داوکینز» چاپ شد که عنوان فرعی آن این بود: » دانشمندان نمی دانند، من هم همینطور – اما من دست کم می دانم که نمی دانم»

تعیین ژرفای آنچه که آقای برنارد لوین نمی داند کار آسانی نیست، اما  نوشته ی او  تصوری از آن ذوقی  به دست می دهد که او به داشتن اش افتخار می کند.

«به رغم همه ی بودجه های تحقیقاتی کلانی که دانشمندان صرف می کنند، امروزه هنوز معلوم نیست که کوارک به یک سبد سبزی بیارزد! کوارک ها می آیند، کوارک ها می آیند و زندگی تان را زیرورو می کنند…! بله، می دانم که نباید علم را به سخره بگیرم. هرچه باشد به لطف علم است که به ما تلفن های موبایل، چترهای یک بارمصرف و خمیردندان های چندلایه را داریم، اما همچنان علم باید از خود بپرسد که … حالا باید جدی باشم. آیا کوارک خوردنی است؟ آیا می توانید وقتی هوا سرد می شود، رختخواب تان را با کوارک فرش کنید؟»

این نوشته ارزش پاسخ دهی ندارد، اما دانشمند برجسته ی کمبریج، سِر آلن کوترل نامه ی مختصری به ویراستار تایمز نوشته : «آقای عزیز، آقای برنارد لوین می پرسند که «آیا کوارک خوردنی است؟» به تخمین من ایشان هر روز 500,000,000,000,000,000,000 کوارک میل می کنند.»

این هم کلیشه ای شده که هیچ کس لاف ناآشنایی با ادبیات را نمی زند، اما لاف جهل نسبت به علم زدن و بی کفایتی در ریاضیات، در اجتماع پذیرفته شده است. در بریتانیا که چنین است. فکر کنم در بین رقبای اقتصادی موفق تر ما، مانند آلمان، ایالات متحده، و ژاپن چنین نباشد.

البته مردم علم را به خاطر ایجاد تسلیحات هسته ای و خطرات مشابه آن سرزنش می کنند. پیش تر گفتیم، اما باز هم به گفتن می ارزد که: اگر بخواهید  تبهکاری کنید، علم قوی ترین تسلیحات را در اختیارتان می گذارد؛ اما همینطور اگر هم بخواهید نیکوکاری کنید، علم قوی ترین ابزار ها را به دست تان می دهد. مسئله اینجاست که بخواهید نیکی کنید. آنگاه علم مؤثرترین شیوه های رسیدن به آن نیکی ها را تقدیم تان می کند.

یک اتهام رایج دیگر بر علم این است که علم پایش را از گلیمش درازتر می کند. علم را متهم می کنند که خیال دست اندازی به قلمروهایی را دارد که  به دیگر نظام ها، مانند الاهیات تعلق دارند. مثلاً  افاضات  فِی وِلدون داستان نویس را، که سرود نفرت از «دانشمندان» می خواند، در روزنامه ی دیلی تلگراف را ببینید:

«انتظار نداشته باشید دوست تان داشته باشیم. شما وعده های زیادی به ما دادید که به آنها عمل نکرده اید. شما حتی سعی نکرده اید به پرسش هایی پاسخ دهید که همگی ما در شش سالگی می پرسیم. وقتی عمه ماد  مُرد، کجا رفت؟  قبل از اینکه به دنیا بیاید کجا بود؟ … و برای کی مهم است که نیم ثانیه بعد از بیگ بنگ چه اتفاقی افتاد؛ و در ثانیه ی دوم چه شد؟ و خوشه های کهکشانی چگونه اند؟ »

من با کمال میل، و بیش از برخی همکاران ام، حاضرم به هر دو پرسش ایشان در مورد عمه ماد پاسخ دهم. البته مطمئن ام که متکبر و از خودراضی خوانده می شوم، کسی که  پا  ورای مرزهای علم می گذارد.

و اما بعد، این دیدگاه هم هست که علم سخت وطاقت فرساست، و جان آدم را به لب می رساند. این هم یک مقاله ی روزنامه ی دیگر، که امسال ای.ای گیل در مورد علم در روزنامه ی ساندی تایمز نوشته است:

«علم مقید به نتایج آزمایش ها و طریقت ملالت بار و طاقت فرسای تجربه گرایی است… آنچه که از علم در تلویزیون می بینیم بسیار هیجان انگیز تر از آن چیزی است که پشت صحنه رخ می دهد… آن همه هنر، سرزندگی، تئاتر، جادو، شعبده، تخیل، نورها و موسیقی، تشویق ها. ستاره ها هستند و ستاره ها. عزیز دلم همه کشک است. بعضی از این نتایج علمی احمقانه اند،  بعضی هایشان تکرار مکرارات هستند، و برخی شگفت انگیز، هوشمندانه، و تفکر برانگیز، و بسیار مشهور هستند…»

این «تکرار مکررات» ی که ذکر شده راجع به کشف پولسارها در سال 1967 است که توسط ژاکلین بِل و آنتونی هِویش انجام گرفت. ژاکلین بل آن لحظه ی نفس گیری را که، به عنوان زن جوانی  در آغاز راه پژوهشی خود، برای نخستین بار وجود چیزی را دریافت که می دانست پیش از او هرگز در جهان سخنی از آن نبوده است، در تلویزیون توصیف کرده بود. آن چیز یک حقیقت پیش پا افتاده نبود، بلکه یک قسم جدید از خورشید بود، که چنان سریع به دور خود می چرخد، که یک دور آن، به جای 24 ساعت دوران زمین، تنها یک ربع ثانیه طول می کشد. عجب ملالت بار است عزیز دلم، چقدر دیوانه وار تجربی است!

آیا علم می تواند برای برخی چنان دشوار باشد که تهدید آمیز به نظر برسد؟ کاملاً  عجیب است که من جسارت چنین اظهار نظری  را ندارم، اما با کمال مسرت از استاد ادبیات انگلیسی آکسفورد، جان کَری نقل قول می کنم:

» خیل انبوه مشتاقان ثبت نام در رشته های هنری دانشگاهی بریتانیا، در برابر متقاضیان اندک برای تحصیل علوم، شاهدی است بر مدعا که جوانان علم را رها کرده اند. اگر چه بسیاری از استادان از گفتن این نکته واهمه دارند، اما در این مورد اتفاق نظر وجود دارد که رشته های هنری به این خاطر این قدر محبوب اند که ساده تر هستند، و اغلب دانشجویان هنر آنقدر هوشمند نیستند که بتوانند از پس دوره های علمی برآیند.»

به نظر من، آموختن علم می تواند همانقدر دشوار باشد که معارف کلاسیک، تاریخ یا فلسفه. از سوی دیگر هیچ کس در فهم مطالبی مانند گردش خون و نقش قلب در تلمبه کردن خود در بدن دچار اشکال نمی شود. کَری نقل می کند که در امتحان نهایی کتبی 30 دانشجوی دوره ی لیسانس ادبیات انگلیسی آکسفورد وقتی از آنها پرسیده که:

«آیا می دانید که چگونه خون، هنگام سیلان از قلب، از یک دهلیز به دیگر دهلیز گذر می کند؟»

کَری از این دانشجویان  پرسیده که آیا می دانید واقعاً خون چگونه جریان می یابد. هیچ یک از سی دانشجو نتوانسته درست جواب بدهد، و یکی شان حدس زده که شاید  این جابجایی خون میان دهلیزها « توسط یک غشای اُسموزی» صورت می گیرد. این حقیقت – که خون برای گذر از یک دهلیز به دیگری دست کم 82 کیلومتر را از میان مجاری ظریف رگ های درون بدن طی می کند –  باید برای هر استاد واقعی ادبیات جالب باشد.  و فهم این مطلب، برخلاف مثلاً نظریه ی کوانتوم یا نسبیت، دشوار نیست. پس من می خواهم نسبت به پروفسور کَری دیدگاه مهرورزانه تری پیش بگیرم. شاید که برخی از این جوانان به سمت علم جلب شوند.

ماه پیش نامه ای از یک بیننده ی تلویزیون دریافت کردم که  چنین بلیغانه شروع شده بود: «من معلم کلارینت هستم و تنها خاطره ام از علم، آزمایش های طولانی مدت با چراغ الکلی است.» اکنون، شما می توانید از کنسرت های موتزارت لذت ببرید بدون اینکه بتوانید کلارینت بنوازید. می توانید یک منتقد فهمیده ی کنسرت باشید بدون اینکه بتوانید یک نُت هم بنوازید. البته اگر هیچ کس آموختن سازها را یاد نگیرد موسیق دچار وضع وخیمی می شود. اما تصور کنید که اگر هرکسی که مدرسه را تمام کرده  فکر کند که باید قبلاً نواختن سازی را می آموخت تا اکنون  بتواند موسیقی را بفهمد،  چقدر از مردم از لذت موسیقی بی نصیب  می ماندند.

آیا نمی توانیم  همین شیوه را در مورد علم هم پیش بگیریم؟ بله، ما باید برای کسانی که قرار است در پژوهش های علمی پیش بروند چراغ های الکلی  و لوله های آزمایش فراهم کنیم. اما شاید بقیه که قرار نیست کار علمی کنند، یک طبقه ی جداگانه را تشکیل دهند. طبقه ی ای که علم، تفکر علمی، و تاریخ علم را می ستایند اما به تجارب آزمایشگاهی نمی پردازند.

در این جاست که من به دنبال ایجاد روابط حسنه با  یکی از دشمنان ظاهری علم، سیمون جنکینز هستم. او ویراستار سابق تایمز است. مجله ای که عداوت هایش با علم بسی بیشتر از دیگر نشریاتی بوده که از آنها نقل قول کرده ام، چون او قدری معلومات از آن چه درباره اش حرف می زند دارد. او از تعلیم اجباری علم متنفر است. دیدگاه غریب او این است که چنین آموزشی بیفایده است. اما او کاملا با افزایش کیفیت و ارتقای علوم موافق است. او در یک گفتگوی ضبط شده اش با من، گفت:

«تا آنجا که به خاطر می آورم تنها اندکی از کتاب های علمی که خوانده ام برایم مفید بوده اند. آن کتاب ها شگفتی زا بوده اند و نه مفید.  مرا واداشته اند که احساس کنم جهان اطرافم بسیار سرشار تر… بسیار غریب تر از آن چیزی است که پیش تر فکر می کردم… فکر می کنم علم داستان های شگفت انگیزی برای گفتن دارد. اما این داستان ها مفید نیستند. خواندن علوم، مانند یک گذراندن دوره ی بازرگانی یا حقوق، یا حتی سیاست و اقتصاد مفید نیست.»

نگرانی من این نیست که علم مفید است یا نه. من نگران آنم  که مفید بودن علم چنان زیاد باشد که ارزش فرهنگی و شهودی آن را تحت الشعاع  قرار دهد. معمولاً سرسخت ترین منتقدان علم هم مفید بودن آن را می پذیرند، درحالی که شگفتی زایی آن را کاملاً فراموش می کنند. اغلب می گویند علم انسانیت ما را زایل می کند، یا رمز و رازی را که گویا دستمایه ی شاعری است تباه می کند.  کیتزِ شاعر،  نیوتون را به خاطر نابود کردن ارزش شاعرانه ی رنگین کمان چنین نکوهش میکند :

«فلسفه بال های فرشته را خواهد چید، همه ی رازها را با خط کش و شاقول فتح می کند، هوا را از اثیر، و پریان را از من دریغ می دارد، رنگین کمان را می شکافد… »

البته، کیتز هم مرد بسیار جوانی بود.

بِلِیک هم چنین ماتم می گیرد:

«خردورزی بیکِن یا نیوتون، در غلاف فولادی سرد، به مانند تازیانه ی آهن آجین بر آلبیون، چونان ماری مهیب بر پاهایم می پیچد…»

ای کاش می توانستم کیتز یا بِلیک را ملاقات کنم تا آنها را متقاعد کنم که  کشف رازها، شاعرانگی پدیده ها را زایل نمی کند. درست برعکس، اغلب راه حل ها زیباتر از معماها از آب درمی آیند. و در هرحال، راه حل ها رازهای ژرف تری را برملا می کنند. تجزیه ی رنگین کمان به نورهایی با طول موج های مختلف به معادلات ماکسول، و سرانجام به نسبیت خاص منجر شد.

عامل انگیزه ی خود انشتین هم آشکارا تأمل زیبایی شناسانه ی علمی بود. او می گفت: «زیباترین چیزی که می توان تجربه کرد، راز و رمز جهان است. این راز منبع همه ی هنرها و علوم حقیقی است.» دشوار بتوان یک فیزیک دان ذرات بنیادی را یافت که دارای قسمی انگیزه ی زیبایی شناسانه نباشد. نمونه ی بارز این فیزیک دان ها، جان ویلر، یکی از برجسته ترین و محترم ترین فیزیک دان های جاافتاده ی امروز آمریکا  است که می گوید:

«… ما ایده ی اصلی علم را چنان ساده، چنان زیبا و متقاعد کننده خواهیم یافت که به هم خواهیم گفت،  اوه، چطور ممکن بود که جور دیگری باشد! چطور این همه مدت نابینا بودیم!»

وردزورث می توانست بهتر از دیگر رفقای رمانتیک اش این نکته را دریابد. او چشم انتظار زمانی بود که کشفیات علمی «موضوع مناسب برای هنر شاعری»  شوند. و در مهمانی شام بنجامین هایدون نقاش به سال 1817، علاقه اش را به دانشمندان چنین نشان داد که هنگامی که کیتز و چارلز لَمب به استهزا  به سلامتی «لعنت بر ریاضیات و نیوتون» نوشیدند،  به آنها نپیوست.

این هم یک سردرگمی دیگر در مورد علم: توماس هاکسلی علم را «چیزی جز همان فهم متعارفی آموزش یافته و سازمان یافته» نمی دانست.، در حالی که پروفسور لوئیس وُلپِِرت تأکید دارد که علم عمیقاً ناسازه وار و غافلگیرکننده، و در واقع دشنامی  به فهم متعارفی است و نه امتداد آن. هرگاه یک لیوان آب بنوشید، محتملاً دست کمک یک اتم را فروداده اید که از مثانه ی ارسطو خارج شده است. این نتیجه حیرت آور و آزاردهنده  است، اما  ناشی از همان فهم متعارفی هاکسلی وار از تجربه ی ولپرت است که می گوید»تعداد مولکول های یک لیوان آب بیش از مقدار لیوان آب های موجود در آب های دریاهاست.»

علم از نتایج شگفت آور و آزاردهنده گرفته تا نتایج کاملا غریب را دربرمی گیرد، که هیچ یک غریب تر از مکانیک کوانتومی نیست. بعضی فیزیک دان ها می گویند: » اگر فکر کنید که نظریه ی کوانتوم را می دانید، نظریه ی کوانتوم را نمی دانید.»

در جهان راز هست، رازهایی فریبنده، اما جهان دگرگون شونده  متلون، هوسباز و بی معنا نیست. جهان جای منظمی است، و در سطح ژرف، هر جای از آن، در هر زمان، مانند جای دیگر در زمان دیگر کار می کند. اگر آجری را روی میزی بگذارید، همانجا می ماند تا اینکه چیز دیگری، مطابق قانونی، آن را جابجا کند، حتی اگر در این حین آن را فراموش کنید. ارواح خبیثه و اشباح آن را از سر هوا و هوس به این سو و آن سو پرتاب نمی کنند. راز هست، اما سحر نیست. غرابتی ورای هر تخیل بی قرار هست، اما سحر و جادو نیست. هیچ معجزه ی دلبخواهی نیست.
ادامه دارد…

نوشته ی: ریچارد داوکینز

ترجمه ی امیرغلامی

______________________________________________

* متن سخنان ریچارد داوکینز در شبکه ی 1 تلویزیون بی بی سی در 12 نوامبر 1996.

منبع سایت سکولاریسم برای ایران

نسبت دینداران با علم

دیدگاه های دینداران  در مورد علم را می توان  به سه دسته ی اصلی تقسیم بندی کرد. من این سه دیدگاه را «هیچ-ندانی»، «همه چیز-دانی»، و » عدم رقابت» می نامم. ابتدا با دیدگاه آخری شروع می کنم که بیشتر باب طبع الاهیون امروزی است

طرفداران  دیدگاه «عدم رقابت» به درستی باور دارند که دین نمی تواند در قلمرو علم با آن رقابت کند. به نظر اینان هیچ رقابتی میان علم و دین وجود ندارد، زیرا این دو در مورد امور کاملاً متفاوتی هستند. اکنون می بینیم که توضیح  انجیل {و همچنین قرآن.م} در مورد منشاء جهان (منشاء حیات، تنوع گونه های جانداران، منشاء انسان) کلاً غلط از آب در آمده است.

طرفداران «عدم رقابت» با این هیچ مشکلی  ندارند: به نظر آنان بسی ساده اندیشانه، و نهایت کج سلیقگی است که بپرسیم آیا داستان های انجیلی حقیقت دارند؟ این دسته می گویند: البته که این داستان ها به بیان تحت اللفظی کاملاً عاری از حقیقت اند. دین و علم بر سر یک قلمرو با هم در رقابت نیستند. در مورد چیزهای مختلفی سخن می گویند. هر دو درست اند، اما درستی شان از انواع متفاوتی است.

«هیچ –ندانی» ها، یا بنیادگرایان، به گونه ای صادق تر اند. این گروه با تاریخ سر جنگ ندارند،  و می پذیرند که تا همین اواخر یکی از کارکردهای اصلی دین، پاسخ دادن به سئوالات علمی بوده است:  تا چگونگی ایجاد جهان و حیات را توضیح دهد. از نظر تاریخی، اغلب ادیان یک کیهان شناسی و زیست شناسی برای خود داشته اند، یا حتی جز اینها نبوده اند. من شک دارم که اگر امروزه از مردم در مورد توجیه شان برای وجود خدا بپرسید، دلیل اصلی شان علمی باشد. به نظر من، اغلب مردم فکر می کنند که برای توضیح پیدایش جهان، و به خصوص پیدایش حیات، به خدا نیاز دارند. آنها اشتباه می کنند، اما این جهل زاده ی نظام آموزشی مان است.

این گروه طرفدار «هیچ-ندانی» دین همچنین بدین خاطر با تاریخ در آشتی هستند که نمی توان از نتایج علم در مورد دین گریخت. جهانی با وجود خدا بسیار متفاوت با جهانی بدون خداست. فیزیک یا زیست شناسی در جهانی که خدا باشد فرق می کند. به همین خاطر است که اغلب ادعاهای اصلی دین علمی هستند. دین یک نظریه ی علمی است.

گاهی مرا متهم می کنند که برخوردی متکبرانه و فاقد تحمل با آفرینش گرایان دارم. البته تکبر صفت نامطلوبی است، و من باید از اینکه متکبر شمرده شوم، بیزار باشم. اما هر چیزی حدی دارد! در دورده ی دانشجویی برای اینکه به من نشان داده شود که دانشجوی تخصصی رشته ی تکامل بودن چگونه چیزی است، از من خواسته شد که یک رشته بحث  با آفرینش گرایان داشته باشم. وضعیت من با این وضع قابل مقایسه بود: فرض کنید شما یک دانشجوی تاریخ  باشید که عمری را صرف مطالعه ی تاریخ روم، با همه ی جزئیات مفصل اش کرده است. حال کسی از راه برسد که مثلاً مدرکی در مهندسی دریا یا موسیقی دارد، و بکوشد با شما بحث کند که رومی ها هرگز وجود نداشته اند. آیا تحمل این مطلب و فروخوردن عصبانیت خود را دشوار نخواهید یافت؟ آیا چنین برخوردی کمی متکبرانه نمی نماید؟

گروه سوم، یعنی «همه چیز-دانی» ها (که من این لقب نامهربانانه را به خاطر دیدگاه پدرسالارنه شان به آنها داده ام)، فکر می کنند که دین برای مردم خوب است، چه بسا برای جامعه هم مفید باشد. شاید خوبی آن بدان خاطر باشد که آنان را در برابر مرگ یا مصیبت تسلی می دهد، و یا بدین خاطر که یک نظام اخلاقی فراهم می کند.

در این دیدگاه، اینکه آیا عقاید دینی حقیقتاً درست اند یا نه، اهمیتی ندارد. به نظر اینان، شاید خدایی درکار نباشد؛ ما مردمان تحصیل کرده می دانیم که برای هیچ کدام از  اعتقادات دینی شواهد مؤید دقیقی وجود ندارد، تا چه رسد به باورهایی مثل باکرگی مریم یا ظهور مجدد مسیح. اما عوام الناس به خدایی نیاز دارند که آنها را از تبه کاری باز دارد یا تحمل غم و غصه ها را برایشان آسان کند. این مسئله ی جزئی که احتمالاً خدایی در کار نیست، در برابر فواید عظیمی که دین برای جامعه دارد رنگ می بازد. من در مورد این گروه «همه چیز-دانی» سخن بیشتری نمی گویم چون آنها هیچ ادعایی در مورد صحت علمی داشتن دین ندارند.

آیا خدا یک اَبَرریسمان است؟

اکنون به طرفداران «عدم رقابت» بازگردیم. البته برهانی که آنها پیش می نهند شایسته ی بررسی است، اما به نظر من شایستگی آن چندان بیشتر از دیدگاه آن دو گروه دیگر نیست.

خدا پیرمردی نیست که با ریش سفید در آسمان ها نشسته باشد. خوب، پس چیست؟ در اینجاست که لفظ پردازی ها شروع می شود. توضیح اینکه خدا چیست شکل های کاملاً مختلفی می یابد: «خدا آن بیرون نیست، او در درون همه ی ماست». «خدا مبنای هستی است». «خدا ذات حیات است». خدا همان جهان است». «آیا شما به وجود جهان باور ندارید؟» «البته که به وجود جهان باور دارم.» «پس به خدا هم باور دارید.» «خدا عشق است، آیا به عشق باور ندارید؟» «خوب، پس به خدا هم باور دارید.»

وقتی فیزیک دان های جدید در مورد پرسش هایی مانند اینکه چرا بیگ بنگ رخ داد، چرا قوانین فیزیک این چنین هستند و نه جور دیگر،  اصلاً  چرا این جهان وجود دارد، و مانند این ها برمی خورند، کمی متمایل به رازورزی می شوند. گاهی فیزیک دان ها به این پاسخ متوصل می شوند که یک هسته ی باطنی راز هست که قابل فهم نیست، و چه بسا هرگز نتوان آن را دریافت؛  و بعد ممکن است بگویند که چه بسا این هسته ی باطنی راز، نام دیگر خدا باشد. یا به بیان استیون هاوکینگ، اگر ما  از این امور سر در بیاوریم، شاید «بدانیم که در ذهن خدا چه می گذرد.»

مشکل اینجاست که خدا  به این معنای پیچیده ی فیزیک دان ها هیچ  شباهتی با خدای انجیل یا هر دین دیگری ندارد. اگر فیزیک دانی بگوید که خدا نام دیگر ثابت پلانک است، یا یک اَبَرریسمان است، سخن او را تعبیر استعاری این مطلب تلقی می کنیم که می گوید سرشت ابرریسمان ها یا مقدار ثابت پلانک رازی است عمیق. آشکار است که این مطلب هیچ ربطی به موجودی ندارد که آمرزنده ی  گناهان است، که به دعاها گوش فرا می دهد، که می گوید باید از ساعت 5 روزه را شروع کرد یا ساعت 6، که آیا باید دستمال سر کرد یا تسبیح دست گرفت؛ و هیچ ربطی به موجودی ندارد که قادر است برای کفاره ی گناهان فرزندش، قبل و بعد از تولد، او را  به مجازات مرگ محکوم کند.

انجیل افسانه ای

همین مطلب در مورد اینهمان دانستن بیگ بنگِ کیهان شناسی جدید با اسطوره ی آفرینش نیز صادق است. شباهت میان برداشت های پیچیده ی فیزیک نوین و اسطوره های آفرینش بابلیان و یهودیان که ما امروزه به ارث برده ایم  به غایت  سطحی است.

طرفداران «عدم رقابت» در مورد بخش هایی از متون مقدس و آموزه های دینی که روزگاری حقایق بی چون وچرای علمی محسوب می شد، چه می گویند؟ در مورد پیدایش جهان، پیدایش حیات، معجزات جورواجور عهدعتیق و عهدجدید، بقای پس از مرگ، و باکره ی زاینده چه می گویند؟ در نظر طرفداران «عدم رقابت»، اهمیت این مطالب بیش از افسانه های اخلاقی، از قبیل افسانه ی اوزیپ هانس کریستین اندرسون نیست. هیچ اشکالی دراین دیدگاه نیست، اما مشکل اینجاست که آنان تقریباً هرگز نمی پذیرند که چنین رویکردی را  پیش گرفته اند.

برای مثال، من اخیراً سخن روحانی اعظم یهودی، سِر ایمانوئل جاکوبوویت، را  در مورد زشتی راسیسم (نژادپرستی) می شنیدم. راسیسم زشت است، و باید علیه آن قوی تر از آنچه که  این عالی جناب می گوید استدلال کرد. به بیان ایشان، چون آدم و حوا نیاکان مشترک همه ی انسان ها هستند، پس همه ی آدمیان به نژاد واحدی تعلق دارند، که همان نژاد آدم ابوالبشر باشد، پس راسیسم زشت است.

اگر ایشان طرفدار «عدم رقابت» بود، باید با داستان آدم و حوا هم همان برخوردی را می داشت که با ما با دیگر  داستان ها داریم. کسی با رجوع به داستان  جک و لوبیای سحرآمیز یا سیندرلا نمی کوشد به موعظه ی اخلاق حسنه بپردازد.

احساس من این است که روحانیون چنان به داستان های انجیلی عادت کرده اند که تفاوت میان حقیقت و افسانه را به فراموشی سپرده اند. درست مثل بینندگان تلویزیونی  که وقتی قهرمانی در سریال کماندار می میرد برای هم پیام تسلیت می فرستند.

ارث بری  دین

سخن ام را با بازگشت به علم به پایان می برم. اغلب می شنویم که طرفداران «عدم رقابت» می گویند که گرچه هیچ شاهدی برای اثبات وجود خدا وجود ندارد، اما هیچ شاهدی هم برای نفی وجود او نیست. پس بهتر است چشمان خود را باز نگه داریم و اگنوستیک (لاادری)  بمانیم.

در نگاه نخست، چنین می نماید که این موضع  جای چون و چرا  ندارد، دست کم اگر آن را به معنای محدود قمارباز پاسکال تعبیر کنیم. اما با تعمق بیشتر می بینیم که این  بیشتر به یک مفرّ می ماند چون همین مطلب را  در مورد بابانوئل و پلنگ صورتی هم می توان گفت. شاید در ته باغ،  پلنگ صورتی خانه داشته  باشند. هیچ شاهدی در میان نیست، اما نمی توانید ثابت کنیدکه چنین چیزی درست نیست. پس آیا باید در مورد پلنگ صورتی لاادری باشید؟

مشکل استدلال اگنوستیک این است که می توان آن را در مورد همه چیز بکار برد. بی نهایت موجود را می توان فرض کرد که نتوان به طور مثبت وجود آنها را نفی کرد. مردم به وجود اغلب آنها باور ندارند. کسی باور ندارد پریان، تک شاخ ها ، اژدها، بابا نوئل و غیره  وجود داشته باشند. اما اغلب مردم  به وجود خدای خالقی باور دارند، خدایی که با همه ی ساز و برگ دینی دیگر از والدین شان به ارث می برند.

گمان می کنم دلیل اینکه اغلب مردم، با وجودی که همگی  از گروه «هیچ-ندانی» ها نیستند، با این حال احساس می کنند که تکامل داروینی به قدر کافی گسترده نیست که همه چیز را در مورد حیات توضیح دهد. به عنوان یک زیست شناس، تنها می توانم بگویم که هرچه بیشتر در مورد حیات و تکامل بخوانید و آنچه را که معلوم شده مطالعه کنید، این احساس بیشتر زایل می شود.

نکته ی دیگری که می خواهم بیافزایم این است که هرچه بیشتر اهمیت تکامل را دریابید، بیشتر از موضع لاادری به موضع بیخدا رانده می شوید. احتمال وقوع چیزهای پیچیده، و از نظر آماری بعید، بنا به سرشت خود کمتر از احتمال وقوع رخدادهای ساده و محتمل است.

زیبایی شگرف نظریه ی تکامل داروین این است که توضیح می دهد که  چگونه موجودات  پیچیده  و دشوار، با گام های تدریجی از آغازی  ساده و بسیط  پدید آمده اند. ما تبیین خود را از آغازی بی نهایت ساده شروع می کنیم، که هیدروژن خالص و مقدار عظیمی انرژی باشد. و تبیین علمی داروینی ما را با یک سری گام های تدریجی و  کاملاً مشخص به زیبایی خیره کننده و پیچیدگی حیات می رساند.

فرضیه ی رقیب، یعنی اینکه حیات توسط یک خالق ماوراءطبیعی آغاز شده است، نه تنها زاید، بلکه بسیار نامحتمل است. این فرضیه، و هرگونه استدلالی که زمانی به نفع آن بوده، امروز به بن بست رسیده است. چرا که خدایی که شایسته ی نام خدایی باشد، باید موجودی با هوش بی نهایت باشد، یک ذهن متعالی، هستنده ای که احتمال وجودش به غایت اندک است – حقیقتاً بودن اش بعید است.

حتی اگر فرض وجود چنان هستنده ای همه چیز را توضیح دهد (و ما نیازی به چنین فرضی نداریم)، کمکی از دست این فرضیه بر نمی آید چون خود معمای بزرگتری را روی دست مان می گذارد.

علم توضیح می دهد که  چگونه پیچیدگی (مسلئه ی دشوار)  از سادگی (مسئله ی ساده)  ایجاد شده است. فرضیه ی وجود خدا هیچ توضیح ارزشمندی برای هیچ چیز نیست، زیرا صرفاً آن چیزی را فرض می گیرد که می کوشیم توضیح دهیم. فرض سختی می کند تا مسئله ی سختی را توضیح دهد، و مسئله را رها می کند. نمی توانیم ثابت کنیم که خدا وجود ندارد، اما می توانیم با اطمینان نتیجه بگیریم که  وجود داشتن اش بسیار بسیار بعید است.

نوشته ی: ریچارد داوکینز

ترجمه ی امیرغلامی

منبع سایت سکولاریسم برای ایران

نقدی بر اساس فرهنگ مذهبى

» آنچه که ما امروز حقيقت مطلق می پنداريم، چه بسا زمانی خطايی بيش نبوده است.»

                                                                                         _ فردريش نيچه

 نيرومندي باورهاي تاريخي , يعني باورهايي كه در طول زمان شكل گرفته اند , مي تواند مانند سيل , استعداد و  قوه تفكر نسلها را ويران كند و با خود همراه سازد . بر فراز اين سيل ويرانگر ايستادن و سرچشمه ی ان را ديدن و بر ملا كردن , جسارت مي طلبد و شيرمردي ؛ و نيز نگاهي بسيار تيزبين و دوربين .

چرا مذهبيون , گرايش به مذهب را امري غريزي ( يا به اصطلاح خودشان » فطرى » ) قلمداد مي كنند ؟ ايا چنينادعايي قابل اثبات است ؟ براي بحث در مورد ((غريزه)) بايد به تاريخ رجوع كنيم , چرا كه اجداد ما در اعصار  دور , بسيار غريزي تر از انسان كنوني مي زيسته اند . اما آنچه از تحقيقات علمى تاريخي و ديرينه شناسي بر مي ايد , اين است كه برخي قبايل ابتدايي بي خدا و بي مذهب وجود داشته اند . بقايايي از انها هنوز در در برخي مناطق دور از زندگی مدرن وجود دارد ؛ و اگر ازانها در مورد خالق اسمانها و زمين پرسيده شود , جواب خواهند داد كه چيزي در اين مورد نشنيده اند ! و البته قبايل بسياري نيز , با مذاهب و توتم ها و خداهاي گونه گون وجود داشته و دارند . از طرفى , اين » گرايش به استحاله در غيب » , گرايشي بسيط نيست , بلكه مركب و  پيچيده است ؛ از اجزايي ساخته شده , و ماهيتا با غرايزي بسيط مانند ترس , گرسنگی, غريزه جنسي و ? متفاوت است . بهر حال , غريزي يا فطرى بودن تمايلات مذهبى , ادعايي كاملا شبهه پذير است ؛ به خصوص اينكه اصولا خود اين » فطرت » ( اصطلاح مورد علاقه مذهبيون براي (( غريزه )) ) سر شار از ابهام و فاقد تعريف و مختصات دقيق است ؛ تا چه رسد به اينكه يك خصوصيت پيچيده ی بشري را , اساسا فطرى بدانيم يا ندانيم .

هر دستگاه فلسفي , بدوا بر گزاره ای بنا نهاده مي شود كه بنيان گزاراين دستگاه , به ان (( باور )) دارد . يعني گزارهاي اصطلاحا بديهي , و غير قابل اثبات . به عقيده من , هر انساني براي خود , دستگاه يا سيستمي فلسفي را (( بر مي گزيند )) . حتي يك فرد بي سواد , فكر مي كند ؛ و بهر حال براي تفكر , روشي را در پيش می گيرد كه من ان را سيستم فلسفي فردي مي نامم . وقتي كه سيستم فلسفي يك فرد , انقدر نيرومند يا پر طمطمراق باشد كه ديگران را نيز وادار به تسليم منطقى و تأييد و همراهي  با خود كند , اين فرد را فيلسوف مي ناميم . مي توان گفت كه بخش عمده تفاوت مابين دستگاه ها ومرام های گوناگون فلسفي , ناشي از همان گزاره اوليه اي است كه ذكر ان رفت . و اما همين تفاوت اوليه از كجا ناشي مي شود ؟ به زبان ديگر , چه معياري تعيين مي كند كه چه كسي , چه سيستم فكري و فلسفي را انتخاب كند ؟

در اين مقام از بحث , ناگزير از ورود به روانشناسي هستيم ؛ چون از نظرگاه اينجانب , تفاوت در سيستم رواني افراد است كه منجر به انتخاب و پيمودن مسيرهاي كاملا مختلف فكري و » عقلي محض » مي شود . «عقل محض» وجود ندارد و عقل و استدلال , آميختگی بسيار تنگاتنگی با روانشناسي فرد استدلال كننده دارد .

فحواي اين مقال : روانكاوي مذهب و فرد مذهبى ( به صورت عام ) , خطاهايي را عريان ميكند كه خود را حقيقت مي نمايند .

سوالاتي اساسي در زندگی وجود دارد , كه واكنش افراد در مواجهه با اين پرسشها متفاوت است . اغاز و انجام جهان , مرگ و تولد , و ? از اين دست پرسشهاي اساسي هستند . گاهي , عظمت و ابهام اين سوالات , فرد را هراسان مي كند , به خصوص فردي را كه از تفكر مي گريزد . چرا كه تفكر , سخت ترين كارهاست . ( شايد هر كدام از ما , احساس گرسنگی بعد از اندك مدتي فعاليت فكرى را , تجربه نموده ايم ؛ كه حاكي از انرژی زيادى است كه تفكر مي طلبد) . بهترين راه براي فرار از زحمت فكر كردن , ساختن پاسخي سريع است . مراحل زيادي از بلوغ فكري و عقلي بايد سپری شود تا يك فرد , از ارائه ياسخ سريع , و يا قضاوت سريع بپرهيزد . تقابل بين «مطلق گرايي » و «شك گرايي عقلي » به سادگی از همينجا سرچشمه مي گيرد . پاسخ مطلق , ادمي را اسوده مي كند و از عواقب شك عقلي , يعني از تفكر طاقت فرسا رهايي مي بخشد . يكي از دلايل مقبوليت عام مذهب در جوامع , همين رهايي بخش بودن پاسخهايي است كه مذهب ارائه مي دهد : رهايي از تفكر !! كما اينكه عوام , غالبا از نظر فكري تنبل مي باشند و طبيعى است كه راه حلهاي ساده را برگزينند . ولي زماني كه كسي از پاسخ بي درنگ بپرهيزد, و همچنان ناظر و نگران به پرسش باقي بماند تا شاهد حقيقت , خود به استقبالش بيايد , راه سخت را انتخاب كرده است .

در فلسفه فيزيك , اصطلاحي با عنوان ( خداي حفره ها ) مطرح است .» the god of the holes » ؛ كه بخصوص در هنگام مطالعات و كشفيات ذرات بي نهايت کوچک مصطلح شده است . با كشف مولكول , تأثير ذرات درون مولكولي مشاهده مي شد , ولي بشر از وجود خود اين ذرات ريزتر بي اطلاع بود . برخي گفتند اين تأثيرات ناشناخته , كار خداست ! درحاليكه با كشف علت (( واقعي )) , توهم (( خدا )) از بين رفت . در اين مورد خاص , نسبت دادن علت به خدا , اشتباه بود , و نيز رد وجود خدا بعد از حل معما , اشتباه دوم . نكته مهم همين است كه در برخورد با يك ناشناخته , نبايد فرار كرد و به پاسخي كوته بينانه و خرافي پناه برد . از اين ديدگاه , اعتقاد و اتكال به خدا , با تمام خرافاتي كه در طول تاريخ گريبانگير بشر بوده است , هيچ تفاوتي ندارد ؛ كما اينكه اگر بخواهيم از همه چيز هايي كه زماني براي بشر حكم » خدا » را داشته اند , ليستي تهيه كنيم , اين ليست بي انتها خواهد بود .

قصد من اثبات يا انكار خدا نيست ؛ كه به قول اندره ژيد , براي هر استدلالي , نقيضى وجود دارد . مقصود , ريشه يابي و تحليل شيوه تفكري است كه منجر به شكل گيری اعتقادات مذهبى مي شود . ذكر اين نكته را نيز لازم مي دانم كه تفكيك بين اعتقاد به خدا و اعتقاد به مذهب , پذيرفته نيست . هيچ واژه ای در تمام زبانهاي بشري , به اندازه واژه ی » خدا » , بار مذهبى ندارد .

ايمان به غيب , از نااميد شدن از واقعيت ناشي مي شود . اعتقاد به (( منجي )) كه در اكثر مذاهب وجود دارد , در ملتي به وجود مي ايد كه خودش از تغيير و اصلاح وضع واقعي موجود , ناتوان و نااميد است . و اتفاقا اين نااميدي , خرافه پرستی , فرار از تفكر , و احساس رهايي كه مذهب به ادمي پيشکش مي كند , به سادگی در نسلها منتقل مي شود . حال , اجتماعي كه فرضا هزار سال با اين امر شكل گرفته و نشو و نما كرده است ,چگونه مي تواند بپذيرد كه ايمانهاي مطلقش , خطاهايي كودكانه بيش نيستند ؟!

به نقل از تاريخ تمدن ويل دورانت , اجداد ما در اعصار دور , وقتي كه مردگان خود را در خواب مي ديدند , تصور مي كردند كه انها هنوز زنده اند . اين باور , به مرور انقدر عموميت پيدا کرد که ديگرهمگان اطمينان يافته بودند كه مرگانشان در جهاني ديگر زنده اند و با شرايطى متفاوت , زندگی مي كنند . حتي براي رفتگان خود , در محلي كه انها را در خواب ديده بودند , غذا يا ساير مايحتاج مي گذاشتند ! ( مي بينيم كه به سادگی , خطايى كوچک به باوري بزرگ تبديل شده است ) . امروزه مي دانيم كه رؤيا , صرفا انعكاس جهان واقعي در ذهن ماست ؛ و نه اتصال روح به دنيايي ماوراي اين جهان . ولي اجداد ما اين را نمي دانستند ؛ پس آگاهانه به خطا نرفتند.  خطاى واقعي را ما مرتكب مي شويم , اگر با وجود تمام دانش و دستاوردهاي فكري و علمي بشري , باز هم زحمت غربال كردن آنچه را كه از تاريخ به ما رسيده و باورهاي مارا تشكيل داده است , به خود ندهيم .

كودكي كه در اجتماع مذهبى متولد مي شود , آهسته وناخودآگاه , هويتي آماده وپيش ساخته را با تمام جوانبش دريافت مي دارد . مسلمين در گوش نوزاد اذان مي خوانند و بدين ترتيب از همان لحظات اوليه , آنچه را که باوربی چون وچرايشان است , به او هديه مي كنند . همين جهت گيری اوليه و رشد و بالندگی ان است كه ستون و تكيه گاه روحي كودك را در آينده بنا مي كند . بنابراين طبيعي است كه اين فرد , در مقابل هرچيزی كه بخواهد ستون بناي روحش را تكان دهد , مقاومت مي كند . نام ديگر اين مقاومت ناآگاهانه (( تعصب )) است . پس در واقع فرد متعصب , از عقيدهاش دفاع نمي كند ؛ بلكه از خودش دفاع مي كند ؛ چرا که با کوچکترين تلنگری به مذهب , هويت او مورد تهديد واقع مي شود . اين انجماد كه دشمن حقيقت است , در بعد اجتماعيش , مي تواند يك ملت را براي قرنها بي حركت و بي تراوش نگاه دارد .

جسارتي كه برخي متفكرين غربي در دوران رنسانس در اروپا , براي شك به مذهب و تكان دادن باورهاي تاريخي ان روز غرب , به خرج دادند , منجر به جسارت در كشف جهان واقعي و تسخير ان نيز گرديد ؛ و در اين مقام , باز هم شاهد منشأ رواني ايجاد فرهنگ و دنيايي تازه مي باشيم ؛ دلاوري در عالم درون و برون , ارتباطى مستقيم باهم دارند . ميل و اراده به تجربه پذيری و كشف سرزمينهاي ناشناخته , در هر دو عالم ذهن و عين , در رنسانس اروپا رخ داد . در حاليكه غالب جوامع سنتي شرقي , هنوز هم جسارت نقد خود و هويت خود را نيافته اند . ريشه يابي دليل فقدان اين جسارت نقد , محلي و مقالي ديگر مي طلبد ؛ ولي در نظر اول , فقدان يا كمبود حضور متفكرين و فلاسفه شك آور كلان در تاريخ شرق , به عنوان عاملي مهم نمود مي يابد .

بياييم به آنچه مطلق مي نمايد , شك آوريم ؛ و به آنچه که روح زندگی را مي خشكاند و وعده زندگی خوش در عدم را ميدهد, جسورانه بتازيم                                                       

علی ص

بي خويشتني و عبوديّت

Κοινα τα ( των ) ψιλων [ koina ta ton philon = کوینا تا تون فیلون = شادخواریها و بهمنشیهای مشترک اجتماعی در گرو نیک منشیهای دوستان [ هموطنان ] است. ( فایدروس / آثار افلاطون / متن یونانی )

انسان، هر آن چیزی را که می آفریند به آن چیز مهر می ورزد. دلبستگی و عشق به هر آن چیزی که زائیده و ساخته و پرداخته من است، مهرورزی به چهره ها و تجلّیات خودم است. من، فرزندانم را دوست می دارم؛ زیرا هر کدام یک از آنها، چهره های گوناگونی از آرزوها و امیدها و حسرتهای من هستند. من داستان و شعر و طنز و خاطره و رمانهایی را که می نویسم، آنها را دوست می دارم و برایم ارزشمند هستند. من، تصویرها و عکسها و فیلمها و هنرهای دستی ام را دوست می دارم. آثار من، پاره ، پاره های وجود من هستند. اینها همه، تراوشات تجربیات و رنجها و اندیشه ها و گرایشها و آرزوهای من هستند. من با تمام آفرینشهایم می خواهم نهال درخت خودم را در گیتی بکارم تا همواره از من ? یاد ? شود. یاد از امیدهای من. یاد از آرزوهای من. یاد از حسرتهای من. یاد از مهرورزیهای من. یاد از هر آنچه که دوست می دارم و به آن عشق می ورزم.

هر دستگاه و ابزار و ماشینی را که من بسازم، آن چیز نشانه هایی از مرا با خود دارد. من، هر چیزی را که بپرورم آن چیز با هستی من سرشته و عجین است. آن میهنی را که من بپرورم و آباد کنم، آن میهن، آشیانه و کاشانه من است. هر کرداری و کاری از من، با ? بود ? من، اینهمانی دارد. آنچه را که من از خودم به فراسوی خودم وامی گذارم، آن چیز از من لبریز و افشانده شده است. من از خود، آنقدر لبریزم که پیوسته در گیتی افشانده و گسترده می شوم. ? بود ? من از واقعیّت من بیشتر است. در طول هزاره ها، من آنچه را که اندیشه و حقیقت و ابزار و ماشین و عقیده و دیدگاه من بود به فراسوی خودم افشاندم. ولی اکنون تمام محصولاتم بر من، حاکم و غالب شده اند. من آنچه را که تعالی فراکائناتی دادم، اکنون بر من سیطره یافته است و حاکمیّت جابرانه ی خود را اجرا می کند.

من در تنهایی خود، خدا را آفریدم. خدا در هر لحظه و هر مکانی با من بود. خدا، فرزند من بود و من معشوق و همال او. من با خدایم همگوهر بودم و همشیرازه. آن خدایی را که من آفریدم آنقدر به او مهر ورزیدم و برایم عزیز بود که او را متعالی ساختم. آن حقیقتی را که دائم در جستجویش بودم متعالی ساختم. آن ابزاری را که برای رفاه و خشنودی و سبکبالی ساختم، آن را متعالی ساختم. آن دانشی را که چراغ راه پایم می خواستم، متعالی ساختم. من هر آنچه را که برای زیبا زیستن و زیبا مردن و گیتی آرایی ساختم و یافتم، اکنون همه بر من حاکم و آمر شده اند. من در متعالی ساختن تمام آفریده هایم، آنها را از خودم و خودم را از آنها پاره کردم و بریدم. اکنون، درد و زخم سوزان این بریده ها و پارگیهاست که مرا افسرده و غمگین کرده است.

آن خدایی که معشوق و همال و همگوهر و زندگی بخش و نگاهبان من بود، نام عزیزش به غارت برده شد و متولّیانی قدرت پرست از او، قصّاب و شمشیر کش و خونریز و جانستان و آزارنده ی زندگی ساختند. آن حقیقت و دانشی که مرا دم به دم به جستجو و تفکّر و فراتر اندیشیدن و نوزایی می انگیخت، اکنون در دست قدرت پرستان، ابزار تحمیق و تحقیر و ستم و تهی سازی روح من شده است. من در ناامیدی و بُن بستهای خود است که می کوشم بیدار شوم و ذهنیّت و چشم اندازهایم را بازنگری و سنجشگری کنم؛ ولی  با بازگشت به ژرفای وجودم هنوز در دوزخ تعلقها و وابستگیها و گرایشها و ترسها می زییم.

من می اندیشم که مهر به میهن نمی تواند مهر به حکومتی باشد که برگزیده ی من نیست. درد میهن و رنج کژدم غربت، درد زیستن در دو وطن است. یکی وطنی که آزادی را پاس می دارد و به آن ارج می نهد و زندگی را حقّ مسلّم هر انسانی می داند و همواره نگاهبان و شیرین و خوش کردن جان انسانهاست. دیگری وطنی که مرا محبوس می کند و شکنجه می دهد و لبهایم را می دوزد تا از من، عابد و مقلّد و تابع بسازد. بریدن از حکومت و مبارزه با حکومتگرانی که آزادی مرا ارج نمی نهند و نگاهبان جان و زندگی من نیستند، هر گز پشت پا زدن و فراموش کردن و مهر ورزیدن به میهن نیست. من نمی توانم از عشق و مهری که به میهنم دارد، نتیجه گیری کنم که سفّاکی و ستم و خونریزی حاکمان و زورگویان حاکم بر آن را مجبورم تحمّل نیز کنم و هیچ نگویم. من نمی توانم برای وطنی که دوستش می دارم؛ ولی حاکمانش را به رسمیّت نمی شناسم خودم را آواره غربت کنم و همواره و هر کجا غریب باشم.

من اگر در میهنم ساکن؛ ولی فاقد آزادی و حقّ زیستن و اندیشیدن و سخن گفتن بدون هیچ هراسی باشم به همانسان احساس غربت و درد آوارگی را دارم که مهاجر و در سرزمینی با آزادی و دادورزی نسبی سکونت داشته باشم. در هر دو مکان، غریبم و تنها. هر دو برایم سوختن در آتش دوزخ است. من در وطنی که حاکمانش خونریز و معلّم حقیقت الهی و نامتغیِر و زندگی آزار هستند، زندانی ? حصار نای ? هستم و ? آواره یمگان ? و در وطنی که  آزادم و با دادورزی نسبی می زییم، دوزخم را نیز با خودم به دوش می کشم و با زخمهای سوزانم می زییم.

من خودم را آواره ی غربت نکردم تا آسوده و با خیال راحت و بی دغدغه، لحظات زندگیم را سپری کنم. مرا از عشق و مهر بی پایان به میهنم بود که آواره ام کردند و ناگزیر به مهاجرت شدم. من، مهر و عشق به میهنم را هنوز در رگهای وجودم با خود، آباد نگاه داشته ام و با امیدهایم آن را می پرورانم تا روزی که به میهنم بازگردم و بذرهای عشقم را در وجب به وجب خاک میهن بیفشانم و گیتی را بیارایم. من منتظر می نشینم تا روزی باز گردم و تخمه های وجودم را در خاک وطن بکارم. آنگاه هر گوشه ای از وطن، نشانه ایست از ? کار ? من که دیگران با خویشکاریهایم از من ? یاد ? خواهند کرد. من در چهره های افشانده شده ام در خاک میهن از خودم ? یادگارها ? به جا می گذارم. زندگی و میهن پروری و گیتی آرایی، ? یادگار? خدائیست که همگوهر و همال من است ومن او را دوست می دارم و به او مهر می ورزم؛ زیرا خدای من، عریان و برهنه و زیبا پیکر و گسترده پر است. او خدائیست [ سیمرغ گسترده پر =  تخمه ی خود زا ] که من می بینمش و در من عجین است. من حتّا اگر در غربت تنهایی بمیرم، رویاها و اندیشه هایم پس از من، گرداگرد میهنم خواهند چرخید و دیگران را همچنان به اندیشیدن خواهند انگیخت.

من، زندگی را دوست می دارم و به آن، مهر می ورزم. میهن، کشتزار امیدها و آرزوها و خواستها و نیازها و تجلیّات هستی من است. از این رو، آزادی و مهرورزی و دادگزاری به میهنی خاکی و خدائی زمینی نیاز دارند تا تخمه ی وجود مرا در واقعیّت خود بیافرینند و مرا دلشاد و خشنود و شورانگیز و با نوا بیارایند. در چنین رویاهائیست که من هنوز می اندیشم چگونه می توان به چنان میهنی که کنام آزادی و مهر و داد باشد، در واقعیّت زندگی به آن، چهره آراست.

من می اندیشم که هر عقیده ای و ایدئولوژیی و مذهبی كه می خواهد بر ذهنیّت و روان انسان حكومت كند، می كوشد كه او را از فردیت و خواسته ها و ? خود بودن ?  تهی كند. تا زمانی که انسان تهی مایه نشده است، آن عقیده و ایدئولوژی و مذهب نمی تواند ذهنیّت و روان او را تصرّف کند. از این رو،  همه ی عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب در ذاتشان، خصومت ورزیدن با گوهر وجودی و عدم اعتماد به خود و نفرت از خود و منافع خود را توصیه می كنند. از نظر مومنان و معتقدان به مذاهب و ایدئولوژیها و عقاید دگماتیک به جای وجدان خویشزاییده، بایستی گریز از خود ایجاد شود تا سراسر گوهر انسان از مبانی و اصول آن عقیده یا ایدئولوژی یا مذهب انباشته شود. این كار به دو صورت انجام می گیرد. یا آنكه عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب، خود را طبیعت و فطرت انسان یا آنكه خود را غایت انسان می شمارند و بالاخره انسان در سیر ایماناوری به آن عقیده یا ایدئولوژی یا مذهب، روز به روز از خود، تهی تر و از مبانی و اصول و فروع آن ایدئولوژی یا مذهب، پرتر می شود و سرانجام در آن محو و فانی می شود.

در این راستاست که غایت و فطرت، دو وجه یك واقعیتند و هر دو، وجدان خویشزائیده را نفی می كنند. هر دو، می خواهند كه فرد، نسبت به گوهر خود، نفرت بورزد و نسبت به خود، بدبین باشد و اعتماد به خود نداشته باشد؛ زیرا هر چه كه از گوهر فردی سرچشمه می گیرد، مانع از ریشه دوانیدن آن عقیده و ایدئولوژی و مذهب می باشد. عقیده و ایدئولوژی و مذهب، آفرینش فردی را سترون می كنند. تا زمانی که گوهر زاینده ی انسان، عقیم  نشود، هیچ عقیده و مذهب و فلسفه ی آلتی و ایدئولوژی نمی تواند بر انسان، مسلط و حاكم شود؛ یعنی در او فطری ساخته نمی شود یا آنكه غایت زندگی او نمی گردد. فردیّت و شخصیّت هر انسانی موقعی پدید می آید كه او بر علیه تمام عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب برخیزد و با سیطره خواهی آنها گلاویزی فکری و سنجشگرانه داشته باشد تا بتواند به افکار و نگرشهای خود برسد.

انسان نه در فطرتش نه در كمالش با هیچ عقیده ای و هیچ ایدئولوژیی ( چه علمی چه غیر علمی ) عینیت ندارد. عقیده و ایدئولوژی و مذهب باید بی چون ? و – چرا تابع انسان باشد و در خدمت انسان در آید. از این رو، برای پیدایش فردیت، اندیشیدن با مغز خود بر شالوده تجربیات فردی به جای ایمان به حقیقتهای فراکائناتی و الهی و امثالهم می نشیند. انسانی که می خواهد خودش، سرچشمه ی افکارش و نوع زیستن خودش باشد، دیگر به هیچ حقیقتی اعتماد و احتیاج ندارد؛ بلكه به فكر خود اعتماد دارد و تکیه می کند. فكر كردن، نشانگر تولد فرد می باشد؛ یعنی من در باره ی هر آن چیزی که خودم با مغز خودم می اندیشم، یقین و اعتماد دارم و در چنین فعالیتی، هستی خود را درمی یابم. اندیشیدن فردی، اعتماد به هستی خودم را ایجاد می كند. در این كلمه است كه ایمان به عقیده و ایدئولوژی و مذهب جابجا می شود و به جای ایمان به عقیده، اعتماد به نفس، اعتماد به اندیشه های خودم می نشیند. طبعا در باره ی هر آن چیزی که من خودم نیندیشیده ام، اعتماد نیز ندارم و چون هر اندیشه ای، امكان پیدایش رفتار و عاطفه ی تازه ایست؛ پس با آنچه به تن خویش تجربه می كنم، اعتماد به هستی خود پیدا می كنم. از این به بعد برای آنكه اعتماد به هستی خودم داشته باشم، بایستی بیندیشم و رفتار بكنم و عواطف خود را بپرورانم و به كار اندازم و ابراز دارم.  بر همین پایه، به هر شخصی دیگر كه به تن خویش می اندیشد و از سرچشمه ی فردی خودش رفتار و احساس می كند، اعتماد دارم. با این اعتماد است كه فكر و کردار و عاطفه از سرچشمه ی تجربیات و شعور و فهم فردی  می جوشد و به تشویق کردن هیچ احتیاجی نیست. انسان در کردار و تفكر فردیش به انسانهای دیگر، اعتماد می بخشد و مردم به رفتار و اندیشه و احساسات او اعتماد می كنند.

همینطور مناسبات اجتماعی افراد در  یك جامعه  یا رفتارهای كشورداران، زمانی می توانند اعتماد آفرین باشند كه انسانها اقدامات و تصمیمات و سخنان خود را در راستای خشنودی و نیکبختی و شادمانی و خوش زیستی افراد اجتماع انجام دهند و با آن اقدامات خود به افراد جامعه اطمینان دهند. فرد به جامعه یا كشورداران به سبب اقدامات مداوم آنها و اندیشه و نگرانی آنها  برای او، اعتماد می كند و وفادار به آن جامعه می شود و احساس تعلق به آن جامعه می كند. اعتماد یك فرد به اجتماع یا كشورداران، برای آن نیست كه حكومت، الهی است یا مالک و معلّم حقیقت است یا ایدئولوژی خاصی را نمایندگی می كند. جامعه یا مقامدارانی كه برای اعضایش ( شهریارانش = شهروندانش ) اقدامی نكرد و در باره ی مسائل زندگیشان نیندیشید، آن شهریارانش ( یاران آن شهر و مملكت ) نیز ترك تعلق و وفاداری می كنند. جامعه موقعی هست كه شهریارانش به آن اعتماد دارند و این اعتماد فقط در اقداماتی كه آن جامعه یا كشورداران می كنند، ایجاد می شود.

بنابر این، فرد، در رفتار و اندیشه و احساس خود، اعتماد به خود پیدا می كند. از این رو به منشها و کردارهای فردی خود احتیاج دارد. او به فكر شخصی خود احتیاج دارد. او به آفرینندگی فردی و ابراز آن احتیاج دارد. به كمك آفرینش فردی در اندیشیدن و عمل كردن و احساس كردنست كه جامعه، آكنده از نیروهای تازه می شود. آتشفشانهایی از نیروهای فكری و کرداری و احساسی كه می توانند سراسر جامعه را تكان بدهند و شکوفا بکنند. در اینجاست كه بایستی  نیروهای  فعال و متحرك و زاینده را سامان داد.

خطر هر چیزی كه خالیست اینست كه می شود آن را با چیز دیگری نیز پر كرد. مبلغان و معتقدان به ایدئولوژیها و عقاید و مذاهب برآنند كه انسان بایستی به انبار تبدیل بشود تا فقط یك مذهب یا یك ایدئولوژی بر جامعه حكومت كند. تهی مایگی انسان، بزرگترین امكان قدرتورزی هر حكومتیست. قدرت طلبان مذهبی و ایدئولوژیکی، خلا وجود انسان را تصاحب می كنند تا آن را از اصول و باورداشتها و اوامر مذهب یا اصول ایدئولوژی خودشان پر كنند. هر چیز خالی را با چیز دیگر هم می توان پر كرد. انبار، جایی برای بسیار چیزهاست. از این رو، انسان تهی مایه كه بهترین وسیله برای حكومت یك عقیده یا ایدئولوژی یا مذهب است، می تواند وسیله ای برای حكومت هر عقیده ای بشود. وقتی تزلزلی در مبانی و اصول یك مذهب یا ایدئولوژی یا فلسفه ی آلتی پیدا شد، می توان با عقیده ی دیگر آن را پر كرد و انباشت.

وقتی تزلزلی در حكومت عقیدتی پیدا شد، به انسان، امكان آن داده نمی شود كه خودش، ? جهانخانه ی ? خودش را بیافریند. یك فلسفه ی دیگر، عقیده ی دیگر به بازار می آید تا این فضای خالی را پر كند. تا او را همانند سابق خالی نگاه دارد؛ یعنی با مواد پوچ تازه تری پر كند. هدف از انباشتن انسانهای خالی، كسب و دوام قدرت  و سیطره خواهی بر انسانهاست. پیدایش فردیت، خلا را نابود می كند و طبعا امكان ظهور قدرتهای مطلق سیاسی و مذهبی و ایدئولوژیکی را در اجتماع از بین می برد یا اقتدار خواهی آنها را بسیار محدود می كند؛ ولی مقتدر، اشتها به قدرت كامل و مطلق دارد. در جامعه ای كه افراد و شخصیتها هستند، هیچگاه نمی توان حكومت استبدادی و قدرت مطلق ایجاد كرد.

انباشته بودن هر فرد از یك عقیده ی تازه، دلیل آن نمی شود كه آن فرد، توخالی نیست.  سرمستی و جذبه و نشئـه ی  یك عقیده، همیشه نشان این خلا است. وجود انسان تهی مایه از این به بعد فقط به دلیل انباشتگی آن ایدئولوژی یا آن عقیده یا مذهب در اوست.  وجود او بر شالوده ی خویشاندیشی و جست – و – جوی بینشمندانه اش نیست؛ بلكه او از اصول و اعتقادات دیگری پر است. او حتا از عقیده و ایدئولوژیش لبریز می شود. برای او زندگی معنوی؛ یعنی انباشته بودن  از یك معنا یا یك حقیقت یا یك مذهب یا غایت. خطر انسان خالی كه از یك مذهب یا یك عقیده ی علمی یا غیر علمی پر است، خالی شدنش هست. او از هر تغییر فكری و عقیدتی می ترسد؛ زیرا تغییر فكر و عقیده، جز خالی شدن مطلق نیست و او از خلا مطلق می ترسد. او بایستی خود را از چیز دیگر و از عقیده ای دیگر دوباره پر كند. او هست، وقتی پر از مبانی اعتقادی و مذهبی و ایدئولوژیکی دیگری است. از این رو خالی شدن افراد از یك مذهب یا عقیده یا ایدئولوژی ضرورتا به فردیت و خویشاندیشی نمی انجامد.

برخی از ایدئولوژیها برای آن در اجتماع موجودند كه نگذارند فرد، جهانبینی [ = جهانخانه ] ی فردی خود را بیافریند. جهانبینی را با پسوند مشهور ? ایسم ? زینت كرده اند و خصوصیت فردیش را از او گرفته اند. ایدئولوژیهای علمی و غیر علمی ( امروزه از هر چیزی، علمی اش را می سازند؛ ولی در گذشته هر چیزی را فطری می كردند یا غایت انسان می شمردند ) نمی گذارند كه انسان، فردیّت خودش را كشف كند و نیروها و استعدادها و هنرهای فردی را به آفرینندگی بگمارد و می كوشند كه او را بلافاصله از یك عقیده ی دیگر پر كنند. انسان خالی به آسانی نمی تواند فرد بشود. انسانی را كه مذهب یا ایدئولوژی، قرنها از خویشباشی، خالی كرده از یك مرحله ی بسیار خطرناك می گذرد. انسان خالی شده پیش از آنكه خود بخواهد فرد بشود، مبلّغان مذاهب و ایدئولوژیها می کوشند که او را به پر شدن از اصول و مبانی اعتقاداتی ترغیب کنند ؛ نه اینکه به گستره ی آفریدن اندیشه های او مدد برسانند. از این رو نیز مذاهب و ایدئولوژیهای تازه و عقاید قدیمی با زیب و زیور امروزی ( اسلامها و ماركسیسمهای راستین ) می كوشند قیام فرد را مانع شوند. نمی گذارند كه فرد، سرپای خود بایستد و هسته ی آفریننده و نیرو و کردار و فكر خودش بشود. نمی گذارند كه فرد، معیار گذار و ارزش آفرین بشود.

با فردیت به عناوین و اتهامات اخلاقی از قبیل؛ خودپرستی و خودخواهی و اراده گرایی و فردگرایی و كیش شخصیت و سودجویی، مبارزه و دشمنی می كنند. فرد، خطر عقاید و ایدئولوژیها است. فرد، خطر استبدادورزی و قدرتهای مطلقه است. یك فرد تهی مایه به فرد تهی مایه ی دیگر اعتماد نمی كند؛ بلكه به آنچه دیگری را پركرده اعتماد می كند. همانطور او به خود اعتماد نمی كند؛ بلكه به آنچه او را پر كرده است، اعتماد می كند. موُمن و معتقد موقعی به دیگری اعتماد می كند كه دیگری، طبق یك عقیده یا فلسفه ی آلتی یا مذهب یا حقیقت خاصی كه در او انباشته اند، احساس و فكر و عمل بكند. اعتماد موُمنان و معتقدان به اندیشه و كردار فردی نیست؛ بلكه به مذهب و ایدئولوژی و عقیده ی گنجانیده شده در ذهنیت و روان اوست.

در چنین جامعه ای كه همه ی افراد،  تهی مایه هستند، فرد در اعتماد به خود یا اعتماد به دیگری به نام فرد مستقل احتیاج ندارد. او در دیگری به آنچه دیگری را انباشته است، اعتماد دارد. متْلا همه به الله یا پرولتاریا اعتماد دارند؛ نه به انسان. در جامعه ی همعقیدگان، كسی به فرد مستقل و خویشاندیش، اعتماد ندارد. ایمان به ایدئولوژی و مذهب، اعتماد به مردم را از بین می برد. آنچه فطرت انسان خوانده می شود یا آنچه غایت انسان و سیر تكاملی تاریخ خوانده می شود، همان چیزیست كه خلا او را پر كرده است و همان چیزیست كه او را خالی كرده است.

مسئله ی ما، مسئـله ی دوباره انسان شدن است، دوباره فرد شدن است. مسئله این نیست كه خلا خود را با عقیده یا ایدئولوژی تازه تری یا با مذهب گذشتگان یا اصلاح شده ی آن پركنیم؛ بلكه مسئـله این است كه این خلا را در خود براندازیم و با آنچه ما را خالی می كند، مبارزه كنیم. قدرتهای خلا ساز را در خود و در اجتماع به عقب برانیم و به رغم آنها موجودیت پیدا كنیم و فرد بشویم. فرد بایستی با نیروی آفرینندگی شخصی اش، خلایی را كه عقیده یا ایدئولوژی در او ایجاد كرده، دوباره تصرف كند و از آن خود بكند. فردیّت هر کسی بایستی در روند اندیشیدن با مغز خودش بتواند در کردارها و احساسات فردی اش، این خلا را از بین ببرد و آفریننده بشود.

ما با اعتماد به خود و انسانهای دیگر برای دمكراسی و آزادی احتیاج داریم. بدون چنین اعتمادی هیچ اقدامی نمی توان كرد. به جای ایمان به مذاهب و ایدئولوژیها، به همگرایی و همفکری و هماندیشی و همآزمایی و اعتماد به انسان و نیروهای آفرینشگرانه ی انسان احتیاج داریم. ما به آنچه دیگری را انباشته است اعتماد نمی كنیم؛ بلكه اعتماد خود را به فردیّت اندیشنده و شخصیّت جوینده و باهمآزماینده خودی كه در دیگریست می بخشیم. ما به انسان دیگر، در فكری و رفتاری كه از او پدیدار می شود اعتماد می كنیم؛ نه به حقیقت واحد یا فلسفه ی آلتی و واحدی كه در ذهنیت موُمنان و معتقدان، عملكرد یكنواخت دارد؛ نه به اصول و مبانی مذهبی و ایدئولوژیی كه همه را یك رنگ و یك شكل می كنند. ما به دیگری اعتماد می كنیم؛ زیرا دیگری یك شخص است و شخصیّت فردی خود را دارد؛ زیرا او اندازه گذار و معیار آفرین است؛ یعنی هم می تواند برای تمییز و تشخیص دادن نیک و بد خود، اندازه بگذارد هم می تواند طبق معیارهای فردی و نیروی ارزشگذارانه ی خود رفتار بكند.

اعتماد ما به نیروی آفرینندگی و معیار گذار انسان است؛ نه به عقیده ای كه به آن ایمان دارد و در ذهنیّت او و همعقیدگانش به یك فرم ثابت و قالبی و كلیشه ای حكّاكی شده است؛ نه برای اینكه گوهر او از عقیده  و نظر و باورداشتهای مطلوب ما انباشته شده است. بنابر این، اعتماد ما در امكانات بالقوه ایست كه در آزادی فردی دیگری نهفته است. اعتماد ما به افشاندن و پدیدار كردن معیارهای فردی در رفتارها و کردارهای اجتماعی اوست؛ زیرا شخصیّت او در کردارها و اندیشه ها و احساسات اجتماعی اش پدیدار می شود. با اعتماد به چنین انسانیست كه ما خواهیم توانست جامعه ای نو بسازیم.

آریابرزن زاگرسی

آدرس پست الکترونیکی نگارنده: azagrosi@yahoo.de

درج این جُستار در مطبوعات و تارنماهای اینترنتی بدون دخالت در متن، در سراسر جهان، آزاد است.

از نامه هایی که مرا به تفکّر و بازاندیشی و ژرفبینی بیانگیزانند، دلشاد می شوم.

متافیزیک چیست؟

نویسنده – آرش بیخدا

فیزیک در یونانی به معنی طبیعت است و متا نیز به معنی فراتر و یا مابعد است، بنابر این متافیزیک را در زبان فارسی به فراماده، فوق العاده، مابعد طبیعت و… آورده اند.

شاید از کلمه متافیزیک بیش از هر کلمه دیگری در دنیای دکانداران دینی و دینگرایان سوء استفاده میشود. دین داران خودشان را معتقد به متافیزیک میدانند و میگویند که بیخدایان از متافیزیک آگاهی ندارند و وجود هر چیز متافیزیکی را رد میکنند. اشخاصی که صدسال پیش نهایتاً از حضرت عباس و ابوالفضل علمدار حرف میزدند و برای مردم دعا نویسی میکردند، امروزه با بیان مطالب مضحکی چون «نیروهای متافیزیکی، انرژی مثبت و انرژی منفی» و… همچنان همان دکانهای خود را باز نگه داشته اند ولی اینبار بجای حضرت عباس، از متافیزیک سوء استفاده میکنند. در این نوشتار توضیحاتی در مورد کلمه متافیزیک و اینکه چیست و به چه معنی است داده خواهد شد.

البته کلمه متافیزیک آنقدر بطور متنوع در جاهای مختلف استفاده شده است که واقعا دشوار است که بگوییم واقعا چه معنی ای میدهد. ارسطو شاگرد افلاطون حکیم (Philosopher) و عالم (Scientist) یونانی شخصی بود که کتب بسیاری (درمورد خواب، حکومت، حیوانات، حرکت، اخلاق، بیان، حیات و…) را در تالیف کرد که در زمان خودش یک دایره المعارف کامل به حساب می آمد و گنجینه ای بود از علوم و ایده های فلسفی که تا آن دوران وجود داشتند و تا دورانهای زیادی این کتابها مرجع علمی به شمار می آمدند تا اینکه کم کم منسوخ شدند و علوم جدید تر و ایده های فلسفی جدید تر شکل گرفتند و دیگر کمتر مجالی برای طرح اندیشه ها و تحقیقات ارسطو مطرح میشد و ارزش کمتری یافتند، هرچند که هنوز هم کهنه پرستان دینی مثل ارسطو فکر میکنند. در پاسخ به سوال دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ اولین موجود رو کی آفرید؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز بوجود بیاید؟ به یکی از این اندیشه های ارسطو که همچنان مورد استفاده است یعنی برهان حرکت، یا علیت برای اثبات وجود الوهیت مطرح شد.

آثار ارسطو را به چندین دسته تقسیم کردند، کتابهای نظری و پزشکی و طبیعی و… اما یکی از کتاب های ارسطو که دوازدهمین کتاب وی بود و در مورد مسائلی فلسفی صحبت میکند. ارسطو این کتاب دوازدهم خود را «فلسفه ابتدایی (فلسفه اولی و یا حکمت نخستین)»،  «حکمت»، یا «مطالعه هستی» نامید (این کتاب را میتوانید به زبان انگلیسی از اینجا بخوانید) اما خوانندگان آثار ارسطو و منتقدان وی بعد ها این کتاب را متافیزیک خواندند. چون ارسطو همانطور که گفته شد کتابهای زیادی در مورد طبیعیات و فیزیک نوشت، و چون این کتاب را بعد از کتاب فیزیک نوشت، آنرا متافیزیک خواندند، یعنی کتابی که بعد از کتاب فیزیک نوشته شده است، و یا آنچه بعد از فیزیک آمده است. از آن زمان تا این دوران از این کلمه سوء استفاده های زیادی شده است. لذا شاید بتوان گفت کلمه متافیزیک از آن زمان حیات گرفت. و این نام برای این موضوع تقریباً بطور کاملاً تصادفی انتخاب شد.

امروزه در فلسفه متافیزیک یکی از شاخه های پنجگانه فلسفه است. اکثر فلاسفه بر این توافق نظر دارند که فلسفه را میتوان به پنج شاخه مجزا تقسیم بندی کرد.

فارسی انگلیسی حوزه تلاش برای پاسخ به این پرسش
متافیزیک Metaphysics مطالعه وجود چه چیزهایی وجود دارند؟
معرفت شناسی Epistemology مطالعه دانش من از کجا و چگونه میدانم؟
اخلاقیات Ethics مطالعه عمل من چگونه باید رفتار کنم؟
سیاست Politics مطالعه نیرو چه اعمالی روا هستند؟
زیبایی شناسی Esthetics مطالعه هنر زندگی چگونه میتواند باشد؟

متافیزیک شاخه ای از فلسفه است که بطور کلی به مطاله طبیعت جهان هستی و خود مسئله هستی و ماهیت آن میپردازد. متافیزیک پایه جهان بینی است. و تعیین میکند چه چیزهایی وجود دارند و چه چیزهایی نمیتوانند وجود داشته باشند. مقلا بحث پیرامون اینکه جهان اطراف ما یک ماهیت حقیقی دارد (رئالیسم) یا یک ماهیت خیالی (ایدئالیسم) دارد تماماً مربوط به شاخه متافیزیک فلسفه است. شاخه های مختلف فلسفه که در بالا ذکر شده است بطور وراثتی مرتب شده اند، به این معنی که هرکدام از شاخه های پاینی نیازمند شاخه یا شاخه های بالاتر هستند. بنابر این متافیزیک به نوعی مادر فلسفه است و بدون دانستن مسئله وجود و چگونگی آن نمیتوان هیچ مسئله دیگری را بررسی کرد. متافیزیک لازمه شناخت حکمت است، بدون آن نمیتوان با اینکه چه چیزی حقیقی است و چه چیزی حقیقی نیست روبرو شد. معمولاً فلسفه در مکاتب فلسفی که در شرق بوجود آمده اند را با متافیزیک  آغاز میکنند، یعنی از مسئله وجود آغاز میکنند، اما آموزش فلسفه در غرب از معرفت شناسی یعنی مطالعه دانایی و بررسی شیوه های دانستن آغاز میگردد. یعنی ابتدا راجع به این صحبت میشود که آیا ما میتوانیم چیزی را بدانیم و بشناسیم؟ و اگر میتوانیم این دانستن به چه شکل است.

در بحث های متافیزیکی تلاش بر این است که به پرسشهایی مانند، چه چیزهایی وجود دارند؟ واقعیت چیست؟ آیا اختیار وجود دارد؟ آیا علت و معلول وجود دارد؟ آیا مفاهیم مجردی مانند اعداد وجود دارند؟ ماهیت زمان و فضا چیست؟ یک چیز چیست و فرق آن با یک فکر چیست؟ آیا یک علت اولیه و یا خدا وجود دارد؟، پاسخ مناسب داده شود.

معمولا یکی از رایج ترین سوالهایی که از بیخدایان میشود این است که آیا شما به متافیزیک اعتقاد دارید؟ و پرسیدن این سوال ناشی از درک غلط پرسش کننده از کلمه متافیزیک است، پرسش کننده معمولا منظورش از پرسش این سوال این است که، آیا شما به جادوگری و زیر پا رفتن قوانین فیزیکی و چیزهای عجیب غریب مثل خدا و امام زمان و جن و پری و شیطان و سوپرمن و دراکولا و معجزه و شفا اعتقاد دارید؟ که پاسخ به این سوال بازیافت شده معمولا از طرف خردگرایان خیر است اما پرسش نخستین تغریباً بی معنی است. متافیزیک چیزی نیست که کسی به آن باور داشته باشد یا نداشته باشد.

بعضی ها پارا فراتر از این گذاشته اند و میگویند متافیزیک یک علم و رشته علمی است، و جالبت تر اینجاست که بعضی ها در این رشته علمی فارق التحصیل شده اند (!) و مثلا دکترای متافیزیک گرفت اند (!) این در حالیست که هیچ دانشگاه معتبری چنین رشته تحصیلی ای را ارائه نمیدهد که مثلا به کسی لیسانس یا فوق لیسانس متافیزیک بدهد. تنها موسسات خصوصی و دکانهایی مثل حوزه جهلیه قم و دانشگاه هایی مثل دانشگاه امام صادق و دکانهای مسیحیت و سایر دین خویان جهان ممکن است چنین رشته های تحصیلی را ارائه کنند، بعنوان مثال چند دکان که در رشته متافیزیک مدرک تحصیلی 100% غیر معتبر از لحاظ علمی و قوانین دولتی  میدهند را در اینجا معرفی میکنیم. + + +

برای اطلاعات بیشتر از موارد خرافی ای که سعی میشود توسط افراد سودجود زیر نام متافیزیک به مردم تحمیل شود، نوشتاری شایسته از استوار غلام دانایی با فرنام «فرا روا نشنا سی: درک ماوراء حسی، تله پاتی، رویای حقیق،…» را مطالعه بفرمایید.

شایان ذکر است، آنچه معمولاً با نام متافیزیک به مردم از طرف خرافه گرایان تحمیل میشود در حقیقت سوپر نچورالیسم است و نام درست برای این مسائل همان فراطبیعت گرایی و ماوراء طبیعت است. شاید توضیح این نکته لازم باشد که کلمه متافیزیک و سوپرنچورال از لحاظ لغوی بسیار به هم شبیه و نزدیک هستند اما معنی فلسفی بسیار متفاوتی دارند.