صالح بن سعيد گويد: خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و عرض كردم : قربانت ، در هر امرى در صدد خاموش كردن نور شما و كوتاهى در حق شما بودند، تا آنجا كه شما را در اين سراى زشت و بدنامى كه سراى گدايان نامند منزل دادند، فرمود: پسر سعيد؟ تو هم چنين فكر مى كنى ؟! سپس با دستش اشاره كرد و فرمود: بنگر، من نگاه كردم ، بوستانهائى ديدم سرور بخش و بوستانهائى با ميوه هاى تازه رس ، كه در آنها دخترانى نيكو و خوشبوى بود مانند مرواريد در صدف و پسر بچه گان و مرغان و آهوان و نهرهاى جوشان كه چشم خيره شد و ديده ام از كار افتاد، آنگاه فرمود: ما هر كجا باشيم اينها براى ما مهياست ، ما در سراى گدايان نيستيم . اصول كافى جلد 2 صفحه 423 روايت 2
بایگانی برچسبها: حدیث-امام-نقی
رو کم کنی امام هادی از وسایل حمل و نقل
اسحاق جلاب گويد: براى امام هادى عليه السلام گوسفندان بسيارى خريدم ، سپس مرا خواست و از اصطبل منزلش بجاى وسيعى برد كه من آنجا را نمى شناختم ، و در آنجا گوسفندان را بهر كه دستور داد، تقسيم كردم ، و براى (پسرش ) ابو جعفر و مادر او و ديگران دستور داد و فرستاد، آنگاه روز ترويه بود كه از حضرت اجازه گرفتم به بغداد نزد پدرم برگردم ، به من نوشت : فردا نزد ما باش و سپس برو. من هم بماندم و چون روز عرفه شد، نزد حضرت بودم و شب عيد قربان هم در ايوان خانه اش خوابيدم و هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: اى اسحاق برخيز، من برخاستم و چون چشم گشودم ، خود را در خانه ام در بغداد ديدم ، خدمت پدرم رسيدم و گرد رفقايم نشستم ، بآنها گفتم : روز عرفه در سامره بودم و روز عيد به بغداد آمدم . اصول كافى جلد 2 صفحه 423 روايت 3
دیدن سپاهیان این امام، نفس می برد!
آخرین کرامتی که از آن حضرت نقل می کنییم ، کرامتی است که راویان پیرامون (تپه نو بره ها) نقل کرده اند. ماجرا از این قرار بود که متوکل کوشید با اتکا بر نیروی نظامی خویش مخالفان خود را به هراس اندازد . از این رو به هر یک از افراد لشگر خود که شمارشان به 90 هزار تن می رسید و همه از ترکهای ساکن سامرا بودند ، دستور داد خورجین اسب خویش را از خاک سرخ پر کنند و در صحرای وسیعی ، آنها را روی هم بریزند. سپاهیان به فرمان متوکل عمل کردند . چون چنین کردند ، مثل کوهی بزرگ شد ، متوکل بر فراز تپه رفت و امام هادی را فرا خواند و گفت : شما را خواستم که لشکر مرا تماشا کنی او دستور داده بود همه لباسهای خاصی به نام تجفاف ( که لباس جنگ بوده) بپوشند و سلاح برگیرند و با کاملترین لوازم و عظیم ترین هیات آماده شده بودند. غرض متوکل این بود که قیام کنندگان را تهدید کند و بیشتر از ناحیه امام هادی نگران بود که مبادا برخی از کسانش را به قیام فرمان دهد. حضرت هادی به متوکل فرمود: آیا می خواهی من هم سپاه خود را به تو عرضه دارم ؟ متوکل پاسخ داد: آری . امام دعایی کرد ، ناگهان میان آسمان و زمین از خاور تا باختر از فرشتگان مسلح پر شد. خلیفه از دیدن این منظره از حال رفت هدایتگران راه نور ، زندگی نامه چهارده معصوم – آیت الله سید تقی مدرسی ( جلد دوم ) برگ 373
امام هادی، قاتل یا حضرت؟
یکی از فرزندان خلیفه، ولیمه ای بر پا کرد و مردم را بدان فرا خواند. امام هادی (ع) نیز جزو میهمانان بود. ما وارد مجلس شدیم و همین که او را دیدیم به احترام آن حضرت زبان در کام کشیدیم و سکوت کردیم. جوانی در مجلس حضور داشت که حرمت ایشان را رعایت نمی کرد و می گفت و می خندید. حضرت به او رو کرد و فرمود : ای جوان دهان را از خنده پر می کنی و از یاد خدا غفلت می ورزی با اینکه سه روز دیگر در جلگه اهل قبوری؟ گفتیم : این خود دلیلی است (بر امامت حضرت) تا ببینیم چه شود جوان از بگو بخند دست گشید و مودب نشست . غذا خوردیم و خارج شدیم. فردا جوان مریض شد ، و روز شوم ، در آغاز روز مرد و در پایان روز به خاک سپرده شد. 1- بحار الانوار ، ج 50 ، ص 183 هدایتگران راه نور ، زندگینامه چهارده معصوم – آیت الله سید محمد تقی مدرسی ( جلد دوم) برگ 372