موسی

موسی پیامبری است که قرآن و تورات میگویند در مصر زاده شده است. یهودیان که موسی را پیامبر خود میدانند معتقدند او یهودیان مصری را از بندگی (بردگی) فرعون رها ساخات و آنها را از مصر خارج کرد. این رهایی از ظلم برای یهودیان باوری بسیار مهم و ارزشمند است، از این رو یهودیان موسی را بخشی از چیستی و کیستی خود میدانند. نام یکی از مهمترین بخشهای تورات که به این ماجرا ارتباط دارد سفر خروج است.

اما آیا واقعا موسی آنطور که قرآن میگوید وجود داشته است؟ از مصر باستان آثار باستانی بسیاری باقی مانده است و مصرشناسان اکنون بیش از یک قرن است که تمام وقت خود را صرف مطالعه و بررسی این آثار قرار میدهند. جالب است بدانید نه در آثار بدست آمده از کشور کهن، تاریخی و مهم مصر نامی یا اثری از موسی دیده نمیشود. نه تنها در آثار باستانی بلکه در تاریخ دیگر ملل شرق و غرب هیچ جا به غیر از تورات و کتابهای یهودیان اثری از موسی نیست. البته این از تورات عجیب نیست چون تورات کتابی که یهودیان و مسیحیان به آن باور دارند زمین عمر کل زمین را ۴۰۰۰ سال میداند. باورمندان چنین یاوه هایی را در میان مسیحیان و یهودیان «خلقتگرایان باورمند به جوان بودن زمین» خوانند.

دکتر شجاع الدین شفی در بخش پیامبران در کتاب تولدی دیگر نیز به این موضوع پرداخته است. او از زبان یک محقق سرشناس یهودی مینویسد:

» آیا می توان قبول كرد كه مردی بنام موسی وجود خارجی داشته است ، ولی از چنین مردی كه می توانسته است دستگاه طبیعت را به میل خود تغییر دهد و آنرا بارها و بارها از مسیر خود منحرف سازد و از معجزات خارق العاده او ، حتی یك كلمه در تاریخ مصریان سخنی گفته نشده باشد، و مورخان كنجكاو یونانی چون هرودت و سانخونیاتون و مانتون و مگاستن نیز مطلقا بدو اشاره نكرده باشند؟ یوسف فلاویوس ، مورخ معروف یهودی ، كه هر چه را كه به سود قوم یهود بوده در كتاب تاریخ خود جمع آوری كرده است، نتوانسته است حتی یك كلمه از هیچیك از مورخان متعددی كه به مناسبت های مختلف به آنان استناد می كنند نقل كند كه ارتباط با موسی و معجزات او داشته باشد ، و شاید تنها معجزه واقعی همین باشد كه آب رودخانه نیل تبدیل به خون شده باشد ، و تمام پسران ارشد خانواده های مصری یكشبه گردن زده شده باشند ، و دریا به دو نیمه شكافته شده و آب های آن چو دیوار بر دو طرف چپ و راست آن معلق مانده باشد ، و با همه اینها هیچ نویسنده ای چه در خود مصر و چه در هیچ جای دیگر روی زمین از چنین رویداد هائی حرف نزده باشد و ملت های مختلف نیز این رویدادها را بكلی از یاد برده باشند ، در انتظار آنكه تنها یك قوم كوچك ذره بینی ، چند هزار سال بعد از همه این وقایع ، آنها را برای ما حكایت كند ؟

این موسی كه همه جهان متمدن باستانی از وجود او بی خبر بود تا روزی كه ظاهرا یك پادشاه خاندان سلطنتی مصری پتولومه (بطلمیوس) هوس كرد نوشته های یهودیان را به یونانی ترجمه كند ، واقعا» كه می توانست باشد؟ وقتی كه این نوشته ها ترجمه شد قرن ها بود كه افسانه های شرقی همه آنچه را كه در آنها به مردی بنام موسی نسبت داده شده بود در باره خدای یونانی باكوس حكایت كرده بودند ، یعنی گفته بودند كه باكوس ازدریائی كه در پیش پایش خشك شده بود گذشته بود و آب رودخانه را تبدیل به خون كرده بود ، و عصای خود رابه صورت اژدها در آورده بود. همه این قصه ها در قالب ترانه های مستانه در می گساری هائی كه به افتــــــخار باكوس ، خدای شراب ،ترتیب می یافت تكرار می شد بی آنكه كسی كمترین خبری از وجود قوم كوچـــك تازه رسیده و بیابان نشین و فقیری بنام قوم عبری در سرزمینی بنام فلسطین داشته باشد. آنــــچه می توان با واقع بینی بیشتری گفت این است كه این صحرا گردان تازه وارد پس از آشنائی با فنقیانی كه در این سرزمین مستقر بودندبا افسانه های ملی و مذهبی آنان آشنا شدند و از آنها بصورتی ناشیانه و بی انكه ظرافتی در نقل آنها بكـار برده باشند رونوشت برداشتند. زبان شناسان ما بطور روشن نشان دادند كه حتی كلماتی چون ادونائی ، الیا هو ، الوهی و الوها كه در نزد قوم یهود معنی خدا را دارد همه ریشه فنیقی دارند.»

اگر دلیل مستند و شواهد باستانشناسانه و دقیقی در اثبات وجود موسی وجود نداشته باشد آنگاه دلیلی خردگرایانه (خردگرایی چیست) برای باور به وجود او وجود ندارد و به هیچ عنوان نمیتوان پذیرفت موسی آنطور که قرآن و تورا وی را تصویر میکند وجود داشته است. و اگر موسایی وجود نداشته باشد روشن است که قرآن خطا کرده است و نمیتواند کتابی راستین و از خدایی راستین باشد. در نتیجه اسطوره ای بودن موسی برابر با بطلان قرآن است.

اما جدا از این میدانیم میان اسراییلیان و فلسطینیان چند دهه است که جنگ و درگیری بر سر زمین و چیزهای دیگر وجود دارد. روزی در جمعی که هر دو طرف بحث داغی داشتند حضور داشتم، یکی از یهودیان چیزی گفت که موجب شگفتی من از یک سو و تفکر و تفاخر از سویی دیگر شد. او سعی میکرد (چه به حق چه به ناحق) از فرهنگ خود دفاع کند و میگفت یهودیان اهل صلح دوستی و رفاقتند و مردم یهود دنیا نیز از این خشونت که بین دو ملت رواست شاد نیستند. او در انتهای سخنان خود گفت که داستانی از موسی خواهد گفت که اینرا اثبات میکند. داستانی که او تعریف کرد داستان موسی و شبان بود، فکر میکنم او گفت این داستان مال تورات و یا از داستانهای میدراشیست. آن شخص حتی یک ایرانی نبود و به اندازه یک پارسی زبان ادب و شعر پارسی نمیدانست اما داستان موسی و شبان مولوی را زبان کسی شنیده بود، بر دلش نشسته بود و گمان کرده بود که این داستان از اساطیر خود یهودیان است.

داستان موسی و شبان که در آن خداوند بر موسی به دلیل آزردن خاطر یک چوپان که آشکارا کفر میگفت اما در دل نیت بدی نداشت بر موسی خرده میگیرد. خدا در این داستان زیبای مولوی به این پیامبر خود می آموزد که مدارا کند. من از این رو پس از شنیدن این داستان بسیار احساس افتخار کردم که میدانستم محتوایت و آموزه های این داستان کوتاه مولوی بارها و بارها برتر از تمام اسطوره ها و پیامبرانی است که محمد از یهودیان دزدیده است. موسی و شبان مقایسه میان خدای ایرانی و خدای اسلامی یا یهودیست. مولوی در این داستان به ما،‌ دیگران، مسلمانان، و حتی خود موسی،‌ و برتر از او خود خدا درس ادب و اخلاق می آموزد. مولوی و دیگر آموزگاران بزرگ فرهنگ ما، میخواستند که ما مانند موسی در «موسی و شبان» رفتار کنیم. مهربان، مدارا،‌ فهمیده و با شعور باشیم. و زیبایی و بلندی اندیشه های ایرانی به قدری زیاد است که این سخنان و آموزه ها زبان به زبان در میان ملل دیگر نیز در طول تاریخ منتقل شده است.

برای من جالب بود که یهودیان اسراییلی و فلسطینیان مسلمان داشتند تلاش میکردند بجای توی سر و کله یکدیگر زدن با یکدیگر مثل بقیه مردم دنیا زندگی کنند، و چون هردو مذهبی بودند چیزی جز آموزه ها و نامهای دینی و مذهبی به عقلشان راه ندارد، و میخواهند از باورهای دینی خودشان برای صلح استفاده کنند. اما چون چیزی نیست، از آموزه های فرهنگ ایرانی یاد میکنند، در حالی که حتی نمیدانند این گفته مال مولانای رومی است، آنقدر زیباست که فکر کرده بودند مال خود خدایشان است. شاید باور نکنید اما من مسلمانانی را نیز دیده ام که فکر میکردن موسی و شبان در قرآن است.