رسول الله گفت
«اگر مردی زنش را به بستر فراخواند (که بخواهد با او نزدیکی کند) و او (زن) سر باز زند و باعث شود که او (مرد) با خشم بخواب برود، فرشته ها تا صبح او را لعنت میکنند.»
صحیح مسلم کتاب 8 شماره 3367
رسول الله گفت
«اگر مردی زنش را به بستر فراخواند (که بخواهد با او نزدیکی کند) و او (زن) سر باز زند و باعث شود که او (مرد) با خشم بخواب برود، فرشته ها تا صبح او را لعنت میکنند.»
صحیح مسلم کتاب 8 شماره 3367
محمد بن صالح گويد:
كنيزى داشتم كه از او خوشم مى آيد، به حضرتنامه نوشتم و در امر باردار ساختن او مشورت كردم . جواب آمد: باردارش ساز، خدا هر چه خواهد مى كند با اونزديكى كردم و آبستن شد، سپس بچه را سقط كرد و خودش هم مرد.
اصول كافى جلد 2 صفحه 465 روايت 25
على بن محمد گويد: جعفر (كذاب ) در ميان بردگانى كه فروخت ، دخترى را كه از اولاد جعفر بن ابيطالب بود و در خانه امام عسكرى عليه السلام تربيت مى شد، بفروخت ، يكى از علويين كسى را نزد مشترى فرستاد و او را از موضوع آن دختر آگاه ساخت ، مشترى گفت : من او را با رضايت خود پس مى دهم ، بشرط اينكه از بهائى كه داده ام چيزى كم نشود، او را بگير و برو، مرد علوى برفت و خبر را باطلاع اهل ناحيه رسانيد، اهل ناحيه 41 دينار نزد مشترى فرستادند و دستور دادند كه آن دختر را به صاحب خودش بر گرداند. اصول كافى جلد 2 صفحه 466 روايت 29
ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 128 و بقولى در 129 در ابواء (منزلى است ميان مكه و مدينه ) متولد شد و در ششم ماه رجب سال 183 به سن 54 سالگى در گذشت ، وفاتش در بغداد. در زندان سندى بن شاهك بوده و هارون الرشيد آن حضرت را در بيستم شوال سال 179 از مدينه بيرون كرد، و هارون در ماه رمضان زمانى كه از عمره باز مى گشت و امام نزد عيسى بن جعفر زندانى كرد، باز او را به بغداد فرستاد و نزد سندى بن شاهك زندانى كرد، آن حضرت در زندان سندى در بغداد در گذشت و در قبرستان قريش به خاك سپرده شد. مادرش ام ولد و نامش حميده بود. پدر عيسى بن عبدالرحمن گويد: ابن عكاشه خدمت امام باقر عليه السلام آمد و امام صادق عليه السلام نزدش ايستاده بود، قدرى انگور برايش آوردند، حضرت فرمود: پيرمرد سالخورده و كودك خردسال انگور را دانه دانه مى خورد و كسى كه مى ترسد سير نشود، سه و چهار دانه مى خوردند و تو دو دانه دو دانه بخور كه مستحب است . سپس ابن عكاشه به امام باقر عليه السلام عرض كرد: چرا براى ابو عبداللّه (امام صادق عليه السلام ) زن نمى گيريد؟ او كه به سن ازدواج رسيده است . امام باقر عليه السلام كه در برابرش كيسه پول سر به مهرى بود، فرمود: به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در دار ميمون منزل مى كند با اين كه كيسه پول ، دخترى برده برايش مى خريم ، مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر عليه السلام رسيديم ، بما فرمود: مى خواهيد بشما خبر دهم از آن برده فروشى كه بشما گفتم ، آمده است ؟ برويد و با اين كيسه پول از او دخترى بخريد. ما نزد برده فروش آمديم : او گفت : هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى آنها از ديگرى بهتر است (اميد بهبوديش بيشتر است ) گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم ، چون آورد، گفتيم : اين نيكوتر را (نزديك بهبودى را) چند مى فروشى ؟ گفت به هفتاد اشرفى ، گفتيم احسان كن (تخفيفى بده ) گفت : از 70 اشرفى كمتر نمى دهم . گفتيم : او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه بود، ما نمى دانيم در آن چقدر است مردى كه سر و ريش سفيدى داشت نزد او بود، گفت : باز كنيد و بشماريد، برده فروش گفت : باز نكنيد زيرا اگر از 70 اشرفى دوجو ((20)) كمتر باشد نمى فرشم ، پيرمرد گفت : نزديك بيائيد، ما نزديكش رفتيم و مهر كسيه را باز كرديم و اشرفى ها را شمرديم ، بى كم و زياد 70 اشرفى بود، دختر را تحويل گرفتيم و نزد امام باقر عليه السلام برديم ، جعفر عليه السلام نزدش ايستاده بود. امام باقر عليه السلام سرگذشت ما را بخود ما خبر داد، سپس خدا را سپاس و ستايش كرد و به دختر فرمود: نامت چيست ؟ گفت : حميده ، فرمود: حميده باشى در دنيا و محموده ((21)) باشى در آخرت ، بگو بدانم دوشيزه هستى يا بيوه ؟ گفت : دوشيزه ام ، فرمود: چگونه تو دوشيزه ئى ، در صورتى كه هر دخترى كه دست برده فروشان افتد خرابش مى كنند؟ دختر گفت : او نزد من مى آمد و در وضعى كه شوهر با زنش مى نشيند مى نشست ، ولى خدا مرد سر و ريش سفيدى را بر او مسلط مى كرد و او را چندان سيلى ميزد كه از نزد من بر مى خاست ، او چند بار با من چنين كرد و پيرمرد هم چند بار با او چنان كرد، سپس فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود بر و بهترين شخص روى زمين ، يعنى موسى بن جعفر عليهماالسلام از او متولد شد. اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 1 _______________ امام صادق عليه السلام فرمود: حميده از پليديها پاكست مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد بجهت كرامتى كه خدا نسبت به من و حجت پس از من فرمود. اصول كافى جلد 2 صفحه 387 روايت 2 _______________ حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام در سال 148 متولد شد و در ماه صفر سال 203 بسن 55 سالگى در گذشت ، در تاريخ آن حضرت اختلافست ، ولى اين تاريخ درست تر است انشاءاللّه آن حضرت در قريه ئى از شهر طوس بنام سناباد كه تا نوقان يك جيغ راهست ، وفات يافت و در آنجا مدفون گشت . ماءمون آن حضرت را از راه بصره و شيراز (كه شيعيانش كمتر بودند) بمرو حركت داد، چون ماءمون از مرو بيرون آمد و رهسپار بغداد گشت ، آن حضرت را همراه خود برد، ولى امام در آن قريه وفات كرد، مادرش ام ولد و نامش ام البنين است . هشام بن احمر گويد: موسى بن جعفر به من فرمود: مى دانى كسى از اهل مغرب (بمدينه ) آمده است ؟ گفتم : نه ، فرمود: چرا، مردى آمده است بيا برويم ، پس سوار شد، من هم سوار شدم و رفتيم تا نزد آن مرد رسيديم ، مردى بود از اءهل مدينه كه برده همراه داشت . من گفتم : بردگانت را بما نشان ده او هفت كنيز آورد كه موسى بن جعفر درباره همه آنها فرمود: اين را نمى خواهم ، سپس فرمود: باز بياور، گفت : من جز يك دختر برده بيمار ندارم ، فرمود: ((به او بگو نظرت نسبت به آن دختر چند است ؟ بهر چند كه گفت ، تو بگو از آن من باشد)). من نزد او آمدم ، گفت : آن دختر را از اين مقدار كمتر نمى دهم ، گفتم : از آن من باشد. گفت از تو باشد ولى به من بگو: مردى كه ديروز همراه تو بود كيست ؟ گفتم : مرديست از طايفه بنى هاشم ، گفت از كدام بنى هاشم ؟ گفتم : بيش از اين نمى دانم . گفت : من داستان اين دختر را برايت بگويم : او را از دورترين نقاط مغرب خريدم ، زنى از اهل كتاب به من برخورد و گفت : اين دختر همراه تو چكار مى كند؟ گفتم : او را براى خود خريده ام ، گفت : سزاوار نيست كه او نزد مانند توئى باشد، اين دختر سزاوار است نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى كه نزد او باشد، پسرى زايد كه در مشرق و مغرب زمين مانندش متولد نشده باشد. من آن دختر را نزد امام بردم ، دير زمانى نگذشت كه امام رضا عليه السلام از او متولد شد. اصول كافى جلد 2 صفحه 402 روايت 1
كليني روايت مي كند كه: « يزيد بن معاويه ازامام سجاد خواست كه غلام او باشد امام عليه السلام -پذيرفت و در جوابش فرمود قد أقررت لك بما سألت ، أنا عبد مكره فإن شئت فأمسك و إن شئت فبع ) آنچه از من خواستي قبول كردم، من اكنون غلام بي اختيار تو ام ، اگر خواستي مرا نگهدار و اگر خواستي بفروش!!! » روضة الكافي 8/235
جابر بن عبدالله گزارش میدهد:
ما با دادن یک کف دست خرما یا آرد به عنوان مهریه در هنگام زندگی رسول خدا و حکومت ابوبکر ازدواج موقت میکردیم تا زمانی که عمر آن را بخاطر عمر بن حریث ممنوع کرد.
صحیح مسلم، کتاب 008، شماره 3249
ابو ندره میگوید: وقتی که من به همراه جبیر بن عبدالله بودم، مردی به پیش وی آمد و گفت که ابن عباس و ابوزبیر بر سر دو نوع متعه(حج تمتع و ازدواج موقت با زنان) اختلاف نظر دارند، بر آن اساس جبیر گفت: ما هر دوی اینها را در زمان زندگانی رسول الله انجام میدادیم. سپس عمر ما را از انجام آنها منع کرد و ما دیگر آنها را انجام ندادیم. صحیح مسلم، کتاب 008، شماره 3250
ابن اوریج میگوید: عاتی خبر داد که جبیر بن عبدالله برای حج عمره آمد، و ما به منزلش آمدیم و مردم در مورد چیزهای مختلف از او پرسیدند، و به ازدواج موقت اشاره کردند، و بر این اساس گفت: «بلی! در طول حیات پیامبر و خلافت ابی بکر و عمر ما از ازدواج موقت سود برده ایم» صحیح مسلم، کتاب 008، شماره 3248
رسول خدا فرمود: اٌیما رجل و امراه توافقا فعشره ما بینهما ثلاث لیال فان احباان یتزایدا او یتتارکا یعنی هر مرد و زنی که توافق کردند زندگی موقت آن دوتا سه شب است پس از آن اگر دوست داشتند بر آن افزوده یا از هم جدا میشوند. صحیح بخاری ج۳ ص ۱۶۴ عبد الله بن مسعود روایت می کند که: ما در کنار رسول خدا میجنگیدیم و همسر نداشتیم گفتم بهتر نیست خود را اخته کنیم ؟رسول خدا ما را از این کار بازداشت . سپس به ما اجازه داد تا با پرداخت مهریه (جامعه و امثال آن) زنان را به عقد موقت خود در آوریم . عبد الله سپس این آیه را تلاوت کرد که : یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله ولا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین یعنی ای اهل ایمان پاکیزه هایتان را که خداوند برای شما حلال کرده حرام نکنیدکه خداوند تعدی کنندگان را دوست نمیدارند. سوره مائده آیه ۸۷ صحیح بخاری ج ۳ ص ۸۵ ـــ صحیح مسلم حدیث ۱۴۰۴ ص ۱۰۲۲ ـــ سنن بیهقی ج ۷ ص ۲۰۰مسند احمد ج ۱ ص ۴۲۰ و در حاشیه آن گوید:ابن مسعود به این حکم عمل میکرد . جابر بن عبدالله روایت میکند که: در همه دوران رسول خدا و ابوبکر مقداری گندم می دادیم و ازدواج موقت میکردیم تا آنکه عمر به خاطر کاری که عمر بن حریث انجام داده بود آن را منع کرد . صحیح مسلم حدیث ۱۴۰۵ ص ۱۰۲۳ ـــ شرح نووی ج ۹ ص ۱۸۳ ـــ کنز العمال ج ۸ ص ۲۹۳ مصنف عبد الرزاق ج ۷ ص ۵۰۰ ـــ سنن بیهقی ج ۷ ص ۲۳۷ ــ مسند احمد ج ۳ ص ۳۰۴ عطا از جابر بن عبد الله نقل می کند که : ما در زمان رسول خدا و ابوبکر وعمر ازدواج موقت میکردیم تا انکه در اواخر خلافت عمر ـ عمربن حریث ـ با زنی ازدواج موقت کرد . (راوی میگوید : جابر بن عبدالله نام زن را برد و من فراموش کردم ) آن زن باردار شد و خبرش به عمر رسید . او را خواست و پرسید چه کسی را شاهد بوده ؟ (عطا گوید :نمی دانم گفت : مادرم یا ولی اش ) عمر که می ترسید فریبی در کار باشد گفت : چرا غیر آنها نبودند. مصنف عبد الرزاق ج ۷ ص ۲۹۶ عمر بن خطاب گفت : متعتان کانت علی عهد رسول الله و انا انهی عنهما و اعاقب علیهما : متعه الحج و متعه النساء یعنی :دو متعه در زمان رسول خدا جاری بود و من از آن دو تا نهی می کنم و بر انجام آن کیفر میکنم : متعه حج و متعه زنان تفسیر قر طبی ج۲ص۳۷۰ ــ تفسیر فخر رازی ج۲ ص۲۰۱ـ کنز العمال ج۸ ص۲۹ از عبدالله بن عمر بن خطاب مردی شامی پرسید ؟ چه می گویی در متعه نساء گفت : البته حلال است گفت : خلیفه پدرت آز آن نهی نموده عبد الله گفت : پیغمبر امر فرموده اگر پدرم نهی نموده قطعا امر پیغمبر مقدم است بر نهی پدرم و من مطیع امر رسول الله می باشم. مسند احمد جزء دوم ص ۹۵ ـ جامع الاصول
سدیر گوید: من و ابوبصیر و یحیی بزاز و داود بن کثیر در مجلس امام صادق(ع) بودیم، آن حضرت با چهره خشمگین وارد شد و چون به جای خود نشست فرمود: واعجبا از مردمانی که گمان میکنند ما علم غیب میدانیم، غیب را جز خدای عزوجل نمیداند. من خود آهنگ نمودم فلانه کنیزکم را بزنم، از دست من گریخت و ندانستم در کدام اطاق منزل پنهان شده است، سدیر گوید چون از جای خود برخواست و به اندرون منزل تشریف برد؛ من و ابوبصیر و میسر خدمت او رفتیم و به او گفتیم قربانت ما از تو شنیدیم که چنین و چنان فرمودی درباره کنیزک خود با اینکه میدانیم شما علم بسیاری داری و بازهم نسبت علم غیب به شما نمیدهیم. گوید: امام فرمود ای سدیر، مگر تو قرآن نمیخوانی؟ گفتم: چرا، فرمود: تو در آنچه از قرآن خدای عزوجل خواندی به این آیه برخوردی؟(40-نمل) گفت: آنکه نزد او بود علمی از کتاب من آنرا برای تو می آورم پیش از آنکه چشم برهم بزنی، گوید گفتم قربانت من آن را خوانده ام، فرمود: آن مرد را شناختی و دانستی چه علمی از کتاب نزد او بوده است؟ گوید: گفتم به من از آن خبر دهید؛ فرمود: علم او به اندازه یک قطره بوده است در دریای اخضر(دریای مدیترانه) این اندازه چیست نسبت به علم کتاب؟ گوید گفتم: قربانت چه بسیار کم است این اندازه، فرمود: ای سدیر چه بسیار است که خدای عزوجل او را منسوب به علمی کرده که من بتو خبر میدهم. ای سدیر، آیا در آنچه از قرآن خدای عزوجل خواندی این آیه را خوانده ای(43-رعد) بگو بس است برای گواه میان من و شما خداوند و کسیکه علم کتاب دارد، گوید گفتم: آن را خوانده ام قربانت؛ فرمود کسی که همه علم کتاب را دارد با فهم تر است یا کسیکه جزئی از علم کتاب را دارد؟ گفتم نه بلکه آنکه علم همه کتاب را دارد او با فهمتر است، فرمود با دست خود اشاره به سینه اش کرده و فرمود: بخدا علم کتاب نزد ما است، بخدا همه اش نزد ما است. اصول کافی، پوشینه یکم، برگ 495-496
منقول است از ابوسعید الخدری:
مردی گفت: یا رسول الله! من برده ی زنی دارم و آلت خود را (در حین دخول) از وی بیرون میکشم، دوست ندارم حامله شود. هدف من (از دخول) همین چیزی هست که هدف همه ی مردها از دخول است. یهودیان میگویند که بیرون کشیدن آلت(عزل) به معنی زنده بگور کردن دختران در مقیاس کوچک است. پیامبر فرمود: یهودیان دروغ گفته اند. اگر الله بخواهد(بچه ای) بوجود آورد. شما نمیتوانید اجتناب کنید.
سنن ابو داوود، جلد 11، شماره 2166
منقول است از جبیر ابن عبدالله: پیامبر(ص) فرمود: اگر برده ای بدون اجازه ی صاحب خود ازدواج کند، وی زناکار است. سنن ابو داوود، جلد 11، شماره 2073
از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه كسى با كنيزى جماع كند و خواهد كه با كنيز ديگر پيش از غسل جماع كند، وضو بسازد. در حديث صحيح وارد شده است كه باكى نيست با كنيز و طى كند و در خانه، ديگرى باشد كه بيند و شنود و مشهور ميان علماء آن است كه باكى نيست كه مرد در ميان دو كنيز خود بخوابد اما مكروهست كه در ميان دو زن آزاد بخوابد. در حديث موثق از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه باكى نيست مرد ميان دو كنيز و دو آزاد بخوابد فرمود كراهت دارد مرد رو بقبله جماع كند و در حديث ديگر از آنحضرت پرسيد كه آيا مرد عريان، جماع مى تواند كرد، فرمودند كه نه، رو بقبله و پشت بقبله جماع نكند و در كشتى جماع نكند. حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) فرمود كه زن آزاد را در برابر زن آزاد ديگر جماع مكن اما كنيز را در برابر كنيز ديگر جماع كردن باكى نيست. حلیه المقتین، علامه مجلسی، باب آداب زفاف و مجامعت.
199- از موسى بن جعفر عليهما السلام پرسيده شد: در مورد شخصى كه كنيزى خريده و چند ماه پيش او مانده است و حائض نشده و اين ناشى از سن زياد هم نبوده باشد و زنان پس از معاينه او بگويند كه حامله نيست آيا نزديكى كردن در فرج او براى مالكش جايز است (چون احتمال دارد حامله باشد از صاحب اولش)؟ آن حضرت فرمود: ممكن است حيض را بادى حبس كرده باشد بدون اينكه زن حامله باشد پس باكى نيست كه مالكش با او در فرج نزديكى كند.موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود: و اگر مردى كنيز بالغهاى را خريد كه باردار نبود و كنيز نزدش بود و حائض نشد تا اينكه شش ماه از اين ماجرا همچنان گذشت اگر در سنّى باشد كه زنان همانند او حائض ميشوند يعنى بسبب سنّ زياد هم نباشد پس اين امر عيبى محسوب مىشود كه بواسطه آن ميتوان كنيز را بفروشندهاش باز گردانيد. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق،مترجم: على اكبر غفارى، نشر صدوق، چ: اول،1367 ش. ج1،برگهای 126و127.
بر زنان اذان و اقامه نماز و جمعه و جماعت نيست، و هنگامى كه زن بنماز مىايستد دو پايش را نزديك بيكديگر گذارد، و ميان آنها را از هم باز نگذارد و فاصله نيندازد، و دستهايش را بر سينه خود روى پستانهايش قرار دهد، و چون به ركوع رود دستهايش را بالاى زانوان بر روى رانهاى خود گذارد تا زياد خم نشود كه سرين (باسن) يا نشيمنگاه او بالا بيايد، و چون خواست بسجده رود ابتدا بنشيند و بعد بسجده رود بنحوى كه خود را به زمين بچسباند و فراهم نشيند (بر خلاف مردان كه سنّت است گشاده باشند) و دستهايش را تا مرفق بر زمين گذارد، و چون خواهد (كه آماده شود) برخيزد و بايستد سر خويش را از سجده بردارد و بر نشيمنگاه نشيند ولى نه چنان كه مردها مىنشينند (يعنى نه متورّك و بر پاشنه پا) آنگاه روى پا، راست و به تدريج و تأنّى بلند شود تا بايستد بدون آنكه خم شود و سرين خود را بلند كند و نشيمنگاه او ظاهر شود و جلب نظر نمايد، و چون براى تشهّد نشيند پاهاى خود را بلند كند (كه نشيمنگاه او بر زمين باشد)، و رانهايش را به يك ديگر بچسباند، و زن آزاد (و بالغ) نماز نميگزارد مگر با مقنعه و روسرى (كه موى سر و گردن خود را بدان بپوشاند) ولى كنيز (و همچنين آزاد نابالغ) بدون روسرى نماز ميخواند. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق،مترجم: على اكبر غفارى، نشر صدوق، چ: اول،1367 ش. ج2،برگ23. |
1085- محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: بر كنيز لازم نيست كه در نماز سر را بپوشاند، و نيز بر مدبّره در نماز مقنعه لازم نيست (يعنى كنيزى كه مالك باو بگويد: بعد از وفات من آزادى، در اين صورت تا مادامى كه مولا نمرده او بنده يا كنيز است) و بر مكاتبه مشروطه نيز در نماز مقنعه لازم نيست و او همچنان بنده است تا جميع مال مورد مكاتبه و مقرّره را بپردازد. و حدودى كه بر مملوك است بتمامى بر او نيز جارى ميگردد. 1086- و باز محمّد بن مسلم گويد: از آن حضرت سؤال كردم: كنيز هر گاه از مولايش داراى فرزند شد، مقنعه بر او لازم است؟ آن حضرت فرمود: اگر بر كنيز مقنعه در نماز لازم بود، مىبايست وقتى حائض مىشد بر او لازم ميگرديد، بنا بر اين در نماز مقنعه و سر پوشيدن بر كنيزك لازم نيست. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق،مترجم: على اكبر غفارى، نشر صدوق، چ: اول،1367 ش.ج2،برگ 25.