آنانی كه تنشان به تنهی مذهبیون سنتی و خانوادههای مذهبی و بازاری خورده است و شاید راهی به درون این خانوادهها داشتهاند، یا در مجالس روضه و تعزیه و به ویژه سر سفرههای نذری ابوالفضل و امل البنین و دیگران حضور یافتهاند، حتما بجز آموزش شفاهی احكام حیض و نفاص توسط ?آقایان? این را هم شنیدهاند كه پیامبر اسلام یا امامان شیعه فرمودهاند: به زنان و دخترانتان چند آیهی اول سورهی نور را بیاموزید، اما سورهی یوسف را به ایشان نیاموزید!
درستی یا نادرستی این ?شایعهی? اسلامی هر بهانهای كه داشته باشد، حتما با خواندن و ترجمهی این سوره مشخص خواهد شد. این بار به سراغ سورهی یوسف میرویم كه در مكه و و در دوران اقامت اولیهی پیامبر در شهر مكه از سوی ایشان انشاء شده است. این سوره 111 آیه دارد.
در دومین آیهی این سوره آمده است كه: ما تازینامه را به زبان عربی نازل كردیم، تا این كه در آن تعقل كنید! در آیهی سوم، گفت و گو از داستانی است كه برای پیامبر و مخاطبان او نقل میشود كه ایشان پیش از این تاریخ و پیش از آگاهی یافتن از این داستان، از بی خبران بودهاند. آیهی چهارم حكایت از خوابی است كه یوسف برای پدرش یعقوب نقل میكند: ای پدر، من خواب دیدهام كه یازده ستاره و ماه و خورشید، سجدهام میكنند.
پدر كه فرزندان دیگرش را میشناسد، و لابد سابقهی حیلهگری ایشان را میداند، یوسف را از نقل این خواب برای برادرانش منع میكند. این حیله گری هم به شیطان رجیم نسبت داده میشود كه آدمیان را دشمنی آشكار است. اخیرا یكی از قضات شرع حكومت اسلامی در ایران، مردی را كه جرمی مرتكب شده بود، با این ادعای متهم كه شیطان او را گول زده است، از مجازات معاف اعلام كرد. خبر این محاكمهی قلابی تا همین چندی پیش، بخش طنز منتقدین حكومت اسلامی را تشكیل میداد!
داستان با توضیح حسادت برادران یوسف به مهربانیهای پدر نسبت به این ته تغاری خانوده ادامه مییابد كه ایشان برای یافتن جای پای بیشتری در دل پدر نامهربان، قصد جان دردانهی پدر را میكنند و البته با همان خباثت شیطان رجیم! بعد هم با اصرار دردانه را از پدر جدا كرده، به چاهی میاندازند. خداوند در این میان در پست مامور اطلاعاتی یوسف و پدرش، دردانه را از نامردی برادرانش آگاه میكند و این برادران را نا آگاه و ?لایشعرون? میخواند.
برادران شب هنگام گریه كنان به خانه باز میگردند و پدر را از نتیجهی جنایتی كه شیطان برگردنشان گذاشته است، آگاه میكنند كه: ? ای پدر ما به اسب تاختن رفته بودیم و یوسف را نزد وسایل خود گذاشته بودیم. گرگ او را خورد? (ش 17)
البته پدر از پیش احتمال دریده شدن دردانهاش را از سوی گرگ داده بود. با این همه چون این فرزندان از بیمهری و بی اعتمادی پدر نسبت به خودشان آگاهند، جامهی یوسف را به خون دروغین [گویا خون خرگوش یا كبوتری] آغشته كرده، نزد پدر میآورند. حتا میگویند كه ما هر چقدر هم راست بگوییم، تو حرف ما را باور نخواهی كرد!
پدر فرزندانش را نفرین میكند [یعنی آگاه است كه این پسران، دردانهاش را سر به نیست كردهاند] و میگوید كه نفس شما [یا همان شیطان رجیم] جرمتان را در نزد شما آراسته است و بعد هم به دل خودش وعده میدهد كه باید صبر جمیل [زیبا] كرد و? (ش18)
در آیهی بعد، سخن از كاروانی است كه در راه است و بر سر همان چاهی كه برادران یوسف، او را در آن افكندهاند، فرو میآیند. دلو به چاه میاندازند و به جای آب، مژدگانی پسركی را میدهند كه سوار بر سطل آب شده و بالا آمده است. دوران برده داری است و كاروانیان، شادمان از ?متاعی كه یافتهاند? یوسف را پنهان میكنند و البته خدا به این پنهان كاری آگاه است. (ش19)
بعد هم این ?متاع? را به چند درهم ناقابل میفروشند و هیچ رغبتی هم به او نداشتند. تا این جا هنوز معلوم نیست كه چرا زنان مسلمان از خواندن سورهی یوسف منع شدهاند.
خریدار كه مردی مصری است، به زنش میگوید: این ?متاع? را گرامی بدار، شاید سودی به ما رساند! او را به فرزندی میپذیرند. خداوند در این بخش از داستان، از دخالتش در امور بندگان سخن میگوید كه علیرغم توطئهی برادران یوسف و شیطان رجیم و كاروانسالاران برده فروش، خریدارِ این بردهی كوچك، او را به فرزند خواندگی میپذیرد، به امید بهرهای كه بعدها از این متاع خواهد برد. (ش21)
یوسف بزرگتر كه میشود، خدا او را در همان شغل غلامی و بردگی، دانش و حكمت میآموزد. بعد هم خدا یك حكم كلی را در این میان وارد میكند كه نیكوكاران را هم همینگونه پاداش میدهیم. معلوم هم نیست كه این كودك كه تمام هنرش این بوده است كه باعث ایجاد حسد و فتنه در یك خانواده شده است و پدر با تفاوت گذاشتن بین فرزندانش، ایشان را به این برادركشی ترغیب كرده است، چه كار نیكویی بجز همان خواب دیدن كرده است كه شامل حال نیكوكاران پاداش بگیر شده است. شاید هم این قانون، بر خلاف عطف به ماسبق، عطف به آینده است! (ش22)
قضیه از آیهی 23 داغ میشود و زن مرد مصری و مادر خواندهی یوسف، در پی كامجویی از او بر میآید. زن می گوید زود باش? و یوسف اعراض میكند و به خدا پناه میبرد. در آیهی 24 زن آهنگ یوسف میكند و بر اساس گفتهی خدا، اگر یوسف برهان خدا را ندیده بود، او نیز آهنگ زن میكرد? كه نكرد و از ستمكاران نشد. كم كم دارد دلایل آن ?شایعهی اسلامی? روشن میشود!
در این میان مرد مصری سر میرسد و هر دو به سوی در میدوند و زن [ملعون] جامهی یوسف را پاره میكند و بعد هم با بدجنسی و مظلوم نمایی، همهی تقصیرات را به گردن یوسف بیچاره میاندازد.
زن گفت: جزای كسی كه با زن تو قصد بدی داشته است، چیست، جز این كه به زندان افتد یا به عذابی سخت درد آور گرفتار شود؟!
یوسف زیبا در پی افشاگری برمیآید و تهمت را به زن برمیگرداند كه: زن تو در پی كامجویی از من بود و مرا به خود میخواند. شاهدی كه اتفاقا از كسان زن است، گواهی میدهد كه پاره بودن لباس یوسف از پشت، دلیل بر دروغگویی زن است. چرا كه ?قاعدتا? در این گونه مواقع لباس مردان از جلو پاره میشود. گویا این كار سابقهی تاریخی هم داشته است! (ش26)
بعد كه با این دلیل فرد اعلا میبینند كه لباس یوسف از پشت پاره شده است، زن را مكار میخوانند. بعد هم بر اساس آیهی شمارهی 28 و با همین یك جرم این گونه اثبات شده، تازینامه حكم بر مكر تمامی زنان میدهد.
گفت: این از مكر شما زنان است كه مكر شما زنان، مكر بزرگی است. (ش28سورهی یوسف) و البته بعد به یوسف تكلیف میشود كه رازداری كند و از زن هم میخواهند كه از گناهش آمرزش بخواهد كه خطاكار است. (ش29)
معلوم هم نمیشود كه این خبر را چه كسی به گوش دیگر زنان شهر میرساند كه میگویند: زن عزیز، در پی كامجویی از غلام خود شده است و شیفتهی او گشته است? (ش30)
زنان شهر كه از كل قضیه آگاه شدهاند، پشت سر زن عزیز مصر صفحه میگذارند. زن مكار پس از بخشیده شدن از سوی شوی، همچنان در حسرت عشق معشوق میسوزد. مرد مصری بی هویت خریدار یوسف، در متن داستان كم كم به درجهی عزیزی مصری ارتقاء مییابد. با این همه خرابكاری و آبروریزی زنش هم این جوانك رعنا را از اندرونی بانو بیرون نمیبرد. زن گناهكار و عاشق ولیمهای میدهد و زنان شهر را به اندرونی دعوت میكند. پشت همهی ایشان پشتی و مخدهای میگذارد، به دست هر یك كاردی میدهد و بعد هم جوانك معصوم را فرمان میدهد كه از پرده برون آی! یعنی بانو، پیش از میهمانی به یوسف امر میكند كه پشت پرده منتظر اجرای فرمانش بماند. زنان نشستهاند و بر مخدههای شاهانهی بانوی عزیز مصر تكیه زدهاند و بساط بر پاست و در دست هر یك هم كاردی تیز كه لابد برای پوست كندن سیب و گلابی در اختیارشان گذاشتهاند. بانو به یوسف امر میكند كه از پس پرده بدر آید و بر این زنان احمق بی خبر از حسن یار، خودی بنماید. یوسف زیبا، خرامان از پشت پرده بیرون میآید و زنان همگی از تعجب و تحسر، دستانشان را با آن كاردهای تیز میبرند و در همان حال ?فتبارك الله احسن الخالقین? گویان مینالند كه: وای، پناه بر خدا، این كه آدم نیست، فرشته است! (ش31)
حال بانو دلیل محكمی بر زنای ناكردهاش دارد گفت: این همان است كه مرا در باب او ملامت میكردید. من در پی كامجویی از او بودم و او خویشتن را نگه داشت. اگر آنچه فرمانش میدهم نكند، یعنی اگر این بار مرا شیرین كام نكند، به زندانش میافكنم و خوارش میسازم. (ش32)
البته خوانندگان به دموكراسی عزیز مصر و خریدار یوسف توجه دارند كه با این كه مچ بانو را در حین ارتكاب جرم ناكردهاش گرفته است، باز هم بانو را از حضور این پسرك زیبا محروم نكرده است و یوسف همچنان در اندرونی بانو به خدمتگزاری و فرمانبرداری مشغول است. حتا بانو آن قدر قدرت دارد كه یوسف را بین كامجویی و زندان مخیر میكند و یوسف گمگشته زندان را برمیگزیند كه زندان بر من گواراتر است از آنچه مرا بدان میخوانند. (ش33) بعد هم یوسف خدا را تهدید میكند كه اگر مكر این زنان را از من [برنگردانی] به آنها [حالا مشتریان مكار از فرد به جمع تغییر كردهاند] میل میكنم و در شمار نادانان خواهم شد. (ش33)
خدا از این تهدید برآشفته میشود و دعای بندهاش را مستجاب كرده، به یاریاش میشتابد. (ش34)
بعد هم خانمها او را به زندان میاندازند.(ش35)
داستان ادامه پیدا میكند. یوسف در زندان با دو جوان، همبند میشود. یكی از این جوانان خواب میبیند كه انگور میفشارد. دیگری خودش را میبیند كه نان بر سر نهاده است و پرندگان از آن نان میخورند. و تعبیر خوابشان را از یوسف زندانی میخواهند. (ش36)
در آیهی بعدی یوسف به هم سلولیانش خبر میدهد كه كیش مردمی را كه به خدای یكتا و روز قیامت كافرند، ترك كرده است. (37)
بعد هم با این دو نفر بحث عقیدتی میكند. خوابشان را هم این گونه تعبیر میكند كه یكی از شما با مولای خویش شراب مینوشد و دیگری را بر دار میكنند و پرندگان سر او را میخورند. از آنكه قرار شده است با مولایش، كه اتفاقا شوهر همان زن دلداده و عزیز مصر است، شراب بنوشد، میخواهد كه او را به یاد مولایش بیاورد، اما شیطان رجیم فراموشكارش میكند و به همین دلیل چند سال دیگر هم یوسف در زندان میماند. معلوم هم نمیشود كه چرا خدا این جا دیگر پا در میانی نمیكند! (ش42)
داستان ادامه مییابد و قحطی و خواب عزیز مصر و زندانی زنده مانده، كه ناگهان به یاد همبندش یوسف میافتد و همین یادآوری، یوسف را از زندان رها میسازد. (ش45)
یوسف را به پای تخت میآورند و تعبیر خوابهای شاه? بعد هم پادشاه یاد آن زنان مكار میافتد كه: بپرس، حكایت آن زنان كه دستهای خود را بریدند، چه بود، كه پروردگار به مكرشان آگاه بود. (ش50)
زنان را حاضر میكنند. [پادشاه] گفت: ای زنان، آنگاه كه خواستار تن یوسف بودید، حكایت شما چه بود؟ زنان [همگی با این كه تهمت بزرگی بارشان شده است] میگویند: ما او را گناهكار نمیدانیم? زن عزیز هم با شجاعت تمام و بدون ذرهای خجالت و حیا میگوید: من در پی كامجویی از او بودم. او راست میگوید. (ش51) اینجا دیگر واقعا معلوم میشود كه آن مرد مصری كه یوسف را خرید، همین پادشاه كنونی مصر یا عزیز مصر است و بر سر زنش هیچ بلایی نیاورده است كه در غیبت شوی خیانتی به شوی نكرده است. این جا زن كاسهی داغتر از آش میشود و میفرماید: خدا حیلهی خائنان را به هدف نمیرساند. (ش52)
داستان البته ادامه مییابد و به شناختن برادران یوسف و بازگشتن یوسف گم گشته به كنعان میانجامد و چشمان یعقوب پیر از دیدار فرزند دوباره یافتهاش لابد بینا میشود و باقی قضایا. میخواستم علت تحریم این سوره را برای زنان مسلمان بدانم كه دانستم! شما چطور؟!!
نادره افشاری