برخی از احكام فردی و اجتماعی قرآن با روح دموكراسی، آزادیخواهی، حقوق بشر، عدالت و معیارهای اخلاقی و انسانی بیگانه است. روشنفكران دینی در جهان اسلام برای حل این مشكل گفتهاند كه این احكام، مربوط به شرایط زمانی و مكانی و بافت فرهنگی ـ اجتماعی جامعة عربستان در هزار و چهارصد سال پیش بوده است و منظور قرآن این نیست كه میتوان (و یا میباید) آنها را به همة جوامع و تا روز قیامت تعمیم داد. این توجیه سه مشكل عمده دارد:
۱.
در خود آیات قرآن هیچ نشانهای كه این مدعا را تأیید كند، وجود ندارد. ظاهر آیات به گونهای است كه گویی میخواهند احكامی عام، كلی و ابدی را بیان كنند. بنابراین مقیّد كردن آنها به شرایط زمانی و مكانی خاص، نیازمند شواهد و قرائنی محكم و صریح از درون آیات قرآن است، و تقیید و تخصیص زدن بر آیات كلی قرآن با استناد به ادلة عقلی و اخلاقی، عین اعتراف به غیرعقلانی و غیراخلاقی بودن احكام قرآنی است.
۲.
چطور ممكن است در یك كتاب آسمانی كه مدعی است برای هدایت و راهنمایی همة انسانها در همة جوامع و همة زمانها (تا روز قیامت) آمده و حاوی مهمترین و بنیادیترین مسائل مورد نیاز بشر میباشد، احكامی بیاید كه فقط مخصوص شرایط زمانی و مكانی عربستان در هزار و چهار صد سال پیش است و پس از آن دیگر در هیچ زمان و مكان دیگری قابل اجرا نیست؟ آیا به جای بیان چنین احكامی _ كه حجم عظیمی از قرآن را گرفتهاند _ بهتر نبود كه امور زندگی اجتماعی و سیاسی مردم ـ كه همواره تابع شرایط زمانی و مكانی متغیر است ـ به خودشان واگذار میشد و در عوض، مسائل مهم و حیاتی دیگری ـ كه آدمیان در همة زمانها به دانستن آنها نیازمند هستند ـ در قرآن میآمد؟
۳.
با این توجیهات ممكن است مشكل تعدادی از این احكام (مانند اختلاف در ارث زن و مرد) تا حدودی حل شود، اما بعضی از احكام قرآنی ـ خصوصاً در مورد مجازات بعضی مجرمان ـ حتی با ملحوظ كردن شرایط زمانی و مكانی و معیارهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی زمان نزول نیز غیرانسانی و غیرقابل توجیه است. در اینجا به دو نمونه از این دست اشاره میكنیم:
۳.۱. آیة 33 سورة مائده میگوید:
جز این نیست كه سزای كسانی كه با خدا و فرستادة او میجنگند و در زمین به تباهی میكوشند، این است كه آنان را بكشند یا بردار كنند یا دستها و پاهایشان را به خلاف یكدیگر قطع كنند، یا از آن سرزمین بیرونشان نمایند …
معنای آیة فوق این است كه حاكمان اسلامی میتوانند دست و پای اسیران جنگی و یا مفسدان فیالارض را به خلاف قطع كنند (یعنی دست راست و پای چپ، یا دست چپ و پای راست). آیا این مجازات، وحشیانه و غیرانسانی نیست؟ و آیا با نسبت دادن آن به شرایط فرهنگی و اجتماعی عربستان در عصر نزول، میتوان بر روی ماهیت وحشتناك و ظالمانة آن سرپوش گذاشت؟
۳.۲ . آیه38 سوره مائده می گوید:
والسارق والسارقه فاقطعوا ایدیهما
دست مرد و زن دزد را قطع کنید
مطابق این آیه مجازات سرقت قطع دست سارق است. اما این مجازات خشونتآمیز و دردناک موجب معلول شدن دزد تا آخر عمر میشود و این نه تنها او را اصلاح نمیکند، بلکه مشکلات زیادی برای فرد و جامعه بوجود میآورد. از جمله
الف. قدرت ادامه کار و تلاش را از فرد میگیرد.
ب.موجب وهن و سرافکندگی دائمی فرد (در برابر همسر، فرزندان، و اقوام و آشنایان) ولذا سرخوردگی و ناامیدی او میشود. چنین وضعی ممکن است هم به خود فرد و هم به خانوادهاش آسیبهای جبرانناپذیر وارد کند.
ج.خشونت بیش از حد این مجازات، جز کینه و انتقام نتیجهای اما در اینجا با مشکل دیگری هم مواجه هستیم (كه البته در مورد نمونه قبل نیز صدق میکند) و آن اینکه حکم قطع دست دزد در این آیه، بسیار کلی و مبهم بیان شده است و همین ابهام چه بسا موجب تضییع حق دزد و تحمیل خسارتی نابجا و جبرانناپذیر به او شود. توضیح اینکه در این آیه معلوم نیست چه نوع و چه مقدار دزدی، و در چه شرایطی، دزد را مستحق قطع دست میکند. علاوه بر این معلوم نیست حد «ید»(دست) در این آیه کجاست. آیا انگشتان باید قطع شود یا مچ یا آرنج یا بالاتر از آن؟ آیه هیچ توضیحی در این موارد نداده و اینها را عملاً به رأی و نظر پیامبر واگذار کرده است. پس از رحلت پیامبر نیز عالمان همواره مجبور بودهاند به احادیث او رجوع کنند. اما از آنجا که در احادیث جعل و تحریفهای بسیار رفته است، در متون روایی با انواع و اقسام حدیثهای ضد و نقیض مواجه میشوند و متأسفانه هیچ راهی وجود ندارد که با آن بتوان احادیث واقعی را (به گونهای قطعی و مسلم) از جعلیات باز شناخت. برای همین است که در این جزئیات بین فرقههای اسلامی و حتی عالمان درون هر فرقه اختلاف نظر وجود دارد و هر گروه و فرقهای که حاکم باشد، رأی و نظر خود را اجرا میکند. اما حکم واقعی خدا کدام است؟ اگر دست دزد از آرنج قطع شود در حالی که حکم واقعی خدا قطع دست از مچ بوده است، چه کسی جواب این تضییع حق را میدهد؟ اصولاً در اینجا مقصر واقعی کیست: عالمان و حاکمان (که چارهای جز رجوع به احادیث نداشتهاند)، یا خدای محمد (که حکم را به صورت کلی و مبهم بیان کرده است)؟