بایگانی برچسب‌ها: مغالطات-منطقی

تعمیم شتاب زده

مغلطه تعمیم شتابزده  با واژه ها و عبارات «تعمیم ناروا و Hasty generalization» نیز شناخته میشود.

واژه تعمیم متضاد واژه تخصیص، و به معنی کلیت بخشیدن، بسط دادن، وسعت بخشیدن، گسترش دادن و در این سیاق چیزی جزئی را به کل نسبت دادن است.

شرح مغلطه حمله شخصی

مغلطه «تعمیم شتابزده» هنگامی رخ میدهد که ادعایی از اجزائی معدود و ناکافی به کلی که شامل آن اجزا هستند تعمیم داده میشود.

برای این مغالطه میتوان الگوی زیر را در نظر گرفت

1- نمونه آماری S که شمار اجزائی ناکافی دارد از جمعیت آماری P جدا میشود

2- حکمی با استناد به اینکه آن حکم بر نمونه آماری S  صدق میکند، به کل جمعیت آماری P ارتباط داده میشود

این مغلطه شباهتی با مغلطه ترکیب دارد، و آن این است که در هر دو خصیصه ای از اجزاء به کلی که مرکب از آن اجزاء است تخصیص داده میشود، اما تفاوت این دو مغلطه در این است که در برخی موارد میتوان خصیصه ای از اشیاء را به کل تخصیص داد، برای نمونه میتوان گفت استدلال زیر استدلال درستی است

  1. تک تک آدمهای زنده اسپانیایی دارای جرم هستند
  2. پس همه آدمهای زنده اسپانیایی دارای جرم هستند

به عبارت دیگری گاهی طرفین مناظره توافق دارند که در مورد خاص مورد بحث میتوان از خصایص برخی اجزاء خصایص کل را دانست، برای نمونه به دلیل اینکه نظر سنجی از کل افراد یک کشور ممکن نیست، در عمل معقول است که نظر تعدادی کافی از افراد آن کشور را نزدیک به نظر کل افراد آن کشور فرض کرد. اما نکته ای که حضور تعمیم شتابزده را در میان سایر مغالطات موجه میکند، نکته نهفته در این پرسش است که شمار نمونه آماری باید حداقل چقدر باشد تا بتوان خوانش آماری درستی از خصایص اجزاء بدست آورد؟

نظر چند شیرازی را باید بررسی کرد تا فهمید شیرازی ها راجع به فردوسی چه فکر میکنند؟

چند سیب از یک جعبه سیب را باید بررسی کرد تا فهمید این جعبه سیب ارزش خرید دارد یا نه؟

یک داروی جدید را روی چند بیمار باید آزمایش کرد تا فهمید خطراتی برای سایر بیماران ندارد؟

این پرسش از اهمیت بسیار بالایی در مباحث مربوط به آمار برخوردار است و هرگاه آماری جمع آوری میشود باید دقت کرد که نمونه آماری واقعاً نماینده کل جمعیت باشد، و از شرایط بسیار مهم برای معتبر بودن آماری که ارائه میشود این است که شمار نمونه آماری آن متناسب با ادعایی که مطرح میشود، و همچنین شمار کل جمعیت آماری باشد. نمونه های آماری با شمار کوچک، معمولاً کل یک جمعیت آماری را نمایندگی نمیکنند.

دلیل مغالطه آمیز بودن حمله شخصی

دلیل مغلطه آمیز بودن تعمیم شتابزده بسیار روشن است. حکمی که بر اجزاء حاکم است لزوماً بر کلی که مشتمل بر تمام آن اجزاء هست حاکم نیست، و افزون بر این یک ادعای آماری

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

حمله شخصی در شخصیت بسیاری از افراد بعنوان استدلالی معتبر در مخالفت با ایده ها و انتقادات حک شده است و از رایج ترین شیوه های «استدلال» کردن در میان عوام و لمپنها است و برخی از افراد در حمله شخصی تبحر دارند و به این خیلی افتخار میکنند که میتوانند با حملات شخصی، طرف مقابل را «ساکت» کنند، یا آنقدر اطلاعات راجع به شخصیت کسی دارند که با کوبیدن او میتوانند تمام توجه را از استدلالها و باورهای او به سمت شخصیت منفی او منحرف کنند. هنگامی که با یک حمله شخصی روبرو میشویم میتوانیم از شخصیت خود دفاع کنیم و نشان دهیم که آنچه پیرامون شخصیت ما قابل اعتراض پنداشته شده واقعاً قابل اعتراض نیست و ناشی از یک سوء تفاهم است. یا اینکه شیوه ای مشابه را پیش گیریم و ما نیز به شخص مقابل حمله کنیم. اما هیچیک از این دو توصیه نمیشود زیرا این دو مناظره را از مسیر خود خارج میکند و بجای پرداختن به استدلالها و نقد، رد یا پذیرش آنها ما را به مسائل بی ارتباط مشغول میکند و تفاهم و یا شناختی ایجاد نمیکند.

بهترین راه برای مقابله با این مغالطه آن است که از شخص مقابل بپرسیم «پس استدلال من چه شد؟ چرا به استدلال من پاسخ ندادی؟»، این پرسش ممکن است وی را به مسیر اصلی مناظره بازگرداند. اگر این کارگر نیافتاد بهتر است برای وی توضیح دهیم که اگر مسئله ای قابل اعتراض نیز در شخصیت ما وجود داشته باشد این مسئله بی ارتباط به استدلال ما است و همه آدمها حتی بدترین آنها نیز میتوانند گاهی افکار درستی داشته باشند، پس وقتی با یک فکر و ادعا یا استدلال روبرو میشویم بهتر است بجای نقد گوینده، نویسنده یا اندیشمند، گفتار، نوشته یا اندیشه او را نقد کنیم. بعنوان آخرین تلاش برای بازگرداندن مناظره به مسیری درست میتوان به وی گفت که «من برای شنیدن قضاوتهای شما راجع به شخصیتم پیش شما نیامده ام، اینکه شما در مورد شخصیت من چه قضاوتی میکنید برای من اهمیتی ندارد، من برای شما استدلال کردم و شما یا باید استدلال من را قبول کنید یا نشان دهید که غلط است.

البته روشن است که معرفی کردن این مغلطه به طرف مقابل و آوردن مثال برای وی بیش از هر چیز میتواند به او در تشخیص و خود داری از تکرار آن یاری کند.

مثال

1

سودابه – آدمهایی که در نیم کره جنوبی کره زمین زندگی میکنند آدمهای شروری هستند

کاوه – از کجا میدانی؟

سودابه – بر اساس تجربه شخصی، من خودم با چند نفر از آنها روبرو شده ام

2

کاوه – مردم ما طرفدار جمهوری اسلامی هستند

سودابه – چطور به این نتیجه رسیدی؟

کاوه – به دلیل حضور انبوهی از مردم در خیابان ها در تظاهرات بیست و دو بهمن

3

سودابه – زنها خودشان دوست دارند خانه دار باشند

کاوه – از کجا معلوم؟

سودابه – من خودم واقعاً دوست ندارم کار کنم، مادرم هم همینطور

4

کاوه – مردم بلغارستان خیلی آدمهای خشن و بد اخلاقی هستند

سودابه – مگر چه شده؟

کاوه- دیشب در اخبار صحنه هایی از قتل یک آدم و تماشای دیگران در بلغارستان را نشان داد

5

سودابه – ایرانیان لوس آنجلس یک مشت آدم سطحی و نادانند

کاوه – از کجا فهمیدی؟

سودابه – به کانالهای تلویزیونی ایرانی در لوس آنجلس نگاه کن

6

کاوه – مسلمانها آدمهای فرهیخته ای هستند

سودابه – چطور؟

کاوه –

7

کاوه – علی میرفطرس کتاب بسیار خوب و مستندی در مورد تاریخ اسلام دارد که بسیار ارزنده و قابل توجه است.

سودابه – علی میرفطرس آدم قابل اعتمادی نیست او پیش از انقلاب کمونیست بوده و حالا سلطنت طلب شده!

برای مطالعه بیشتر

1- شخص ستیزی

2- دانشنامه فلسفی دانشگاه استنفورد

http://plato.stanford.edu/entries/logic-informal/#One

3- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Ad_hominem
4- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 172.

5- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 200.

توسط آرش بیخدا

اسکاتلندی واقعی

این مغلطه همچنین با فرنامهای، «هیچ مردی اسکاتلندی» و «No true Scotsman»  شناخته میشود.

شرح مغلطه

این مغلطه زمانی صورت میگیرد که فردی ادعایی کلی در مورد گروهی از آدمها مطرح میکند و وقتی که مثالی نقض از میان همان گروه به وی داده میشود بجای پس گرفتن ادعای کلی خود سعی میکند معنی واژه را تغییر دهد و تفسیری جدید از آن بیان کند که این تفسیر رایج و مورد توافق طرفین نیست. این مغلطه معمولاً از الگوی زیر پیروی میکند:

1- شخص A ادعا میکند تمامی اعضای گروه G دارای ویژگی P هستند

2- شخص B ادعای شخص A را با نشان دادن یک مثال نقض مانند C که عضوی از G است رد میکند

3- شخص A بجای اینکه ادعای خود را پس بگیرد ادعا میکند که تنها تمام اعضای حقیقی G شامل ادعای او میشوند و در نتیجه ویژگی P را دارند، یا تعریفی از گروه G ارائه میدهد که بر اساس آن C دیگر عضوی از G نیست

روشن است که اگر شخص A قبول کند که ادعای اولیه خود را پس گرفته است و ادعای او اشتباه بوده و ادعای جدید ویرایش شده ای را مطرح کند که دیگر نتوان برای آن مثال نقضی آورد، آنگاه وی مرتکب این مغالطه نشده است. به عبارت دیگر مرحله 3 الگوی معرفی شده مرحله ای بایسته برای تحقق این مغالطه است و صرف ادعای کلی غلط سخن مدعی را مغالطه آمیز نمیکند، بلکه اصرار او بر خطایش سخنش را مغالطه آمیز میکند.

همچنین زمانی که ویژگی P نقشی ذاتی در تعریف G دارد این مغلطه محلی از اعراب ندارد، برای نمونه «هیچ ورزش دوستی متنفر از ورزش نیست»، ادعایی نقص پذیر نیست، چرا که اگر کسی «متنفر از ورزش» باشد دیگر ورزش دوست نیست و اگر کسی این گزاره را مدعی شود و دیگری برای او مثال نقضی بیاورد، شخص مدعی مغالط نیست اگر بگوید که «لازمه ورزش دوستی دوست داشتن ورزش است».

بطور کلی معمولاً هرگاه کلمه «واقعی» در ادعاهای مشابه تکرار میشوند این مغلطه احتمال شکل گیری این منطقه پیش می آید. چرا که بنا به توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد گفتن اینکه اعضای واقعی G فلان ویژگی را دارند تحصیل حاصل است.

دلیل مغالطه بودن

ادعایی کلی است که به همه اعضای یک مجموعه ارتباط داده شود نه تنها به برخی از اعضا، معمولاً واژه های «هر» و «همه» و «هیچ» در ادعاهای کلی پیدا میشوند. آشکار است که برای رد یک ادعای کلی تنها یک مثال نقض کافی است.   بنابر این وقتی ادعایی کلی را مطرح میکنیم و شخصی با نشان دادن مثال نقضی به ما نشان میدهد که این ادعای کلی ما درست نبوده است آنگاه باید سخن او را بپذیریم و قبول کنیم که ادعای ما نادرست بوده است و در صورت لزوم ادعای ویرایش شده جدیدی را مطرح کنیم یا ادعای خود را بطور کامل پس بگیریم.

این درحالی است که در بسیاری از موارد انسانها به دلایل روانی علاقه ندارند بپذیرند که اشتباه کرده اند و از این رو بجای پذیرش اشتباه خود سعی میکنند اشتباه را به گردن طرف مقابل بیاندازند و به او بفهمانند که اشتباه از او بوده است و این او است که تعریف درستی از اعضای گروه یاد شده ندارد، نه اینکه ادعای نخستین باطل بوده باشد.

مغلطه اسکاتلندی واقعی مغلطه جدیدی است و انتونی فلو «Antony Flew» فیلسوف انگلیسی در سال 1975 برای نخستین بار این مغلطه را تشریح کرد. نام «اسکاتلندی واقعی» از این رو به افتخار فلو برای این مغلطه باقی ماند زیرا وی این مغلطه را با مثال زیر در کتابش نشان داد:

تصور کنید یک اسکاتلندی به نام همیش مک دونالد (Hamish McDonald) نشسته است و روزنامه قاصد صبح گلاسگو (گلاسگو یکی از شهرهای بندری جنوب غربی اسکاتلند است)  را میخواند. در روزنامه چشمش به نوشتاری با عنوان «بیمار جنسی برایتون دوباره حمله میکند»  (برایتون از شهرهای انگلستان است)، همیش از دیدن این نوشتار شگفت زده میشود و میگوید «هیچ مرد اسکاتلندی ای چنین کاری نمیکند!». روز بعد وی نشسته است تا روزنامه قاصد صبح گلاسگو اش را بخواند و اینبار چشمش به نوشتاری در مورد مردی از ابردین (ابردین شهری شمال شرقی اسکاتلند است) میخورد که اعمال قبیح او روی بیمار جنسی شهر برایتون را از پلیدی سفید میکند. این واقعیت نشان میدهد که همیش در ادعای قبلی خود دچار خطا شده است، اما آیا او به خطای خود اعتراف میکند؟ اینطور به نظر نمیرسد، اینبار خواهد گفت «هیچ اسکاتلندی واقعی ای چنین کاری نمیکند!».

Antony Flew, Thinking About Thinking, 1975

مغلطه «اسکاتلندی واقعی» نوعی مغلطه «مصادره به مطلوب» است چون مغالط سخنی که در واقع بی اثبات است و ابطال پذیر هم نیست مطرح میکند. او با افزودن قید «واقعی» به ادعایش تفسیر این قید را به خود واگذار میکند و این قید طوری مطرح میشود که ابطال ناپذیر باشد، لذا اصطلاحاً تحصیل حاصل است و ادعای او چیزی بر دانسته ها نمی افزاید و استدلال نماست.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

آدمها برای خود دارای نوعی احترام و ارزش و خودخواهی هستند که در زبان انگلیسی به آن ایگو (Ego) گفته میشود و شاید برگردان پارسی آن «خود» ،»نفس» ، «ضمیر» و واژه هایی از این دست باشد. ایگو چیزی است که بر اساس آنها هر انسانی خود را متفاوت از دیگری تعریف میکند. حال یکی از رایج ترین رفتارهای بشر نا آموخته و غیر حقیقت جو این است که در هر بحثی فقط به فکر حفاظت از ایگوی خود است و نه به فکر دفاع از حقیقت و پذیرش حقیقت، چنین انسانی عمداً خرد و عقلانیت خود را نادیده میگیرد و دست به ابزارهای دیگر برای دفاع از خود میزند که یکی از این ابزارها مغلطه است. از همین روست که بسیاری از آدمها بیهوده بر خطاهای فکری خود پافشاری میکنند زیرا از نظر روانی آنقدر قوی نیستند که بتوانند بپذیرند که اشتباه میکنند و باید دیدگاه هایشان را عوض کنند. میان بسیاری از آدمها و افکارشان روابط عاطفی برقرار میشود و شاید از اینروست که انتقاد از افکار را بسیاری حمله به شخصیت خود میپندارند. پذیرش خطا برای بسیاری از انسانها بسیار درد آور و پر هزینه است و باعث نوعی خود شکستگی میشود.

به نظر میرسد کسانی که در بحث ها و مناظرات و حتی گفتگو های روزمره از این دست مغالطه ها استفاده میکنند در واقع همان به دنبال حفاظت از ایگوی خود هستند تا مبادا احترام خود برای خود را از دست بدهند. زمانی در یک بحث میتوان حفاظت از ایگو را کشف کرد که روشن شود طرف از جاده خرد و منطق و حقیقت جویی منحرف شده است و متعصبانه تلاش میکند از دیدگاه های غلط خود بدون منطق و با مغلطه و یاوه گویی دفاع کند.

اولین درسی که از این رفتار و واقعیت باید گرفت آموزش این نکته مهم به خود است که نگذاریم ایگوی ما جلوی حقیقت جویی ما را بگیرد! بعبارت دیگر از این بی ادبی باید ادب آموخت و همواره تلاش کرد که ایگوی ما و علاقه طبیعی ما به حفاظت از آن چشم خرد ما را کور نکند، در تمامی مباحثات و مناظرات باید سعی کنیم صرفاً به فکر رسیدن به حقیقت باشیم نه دفاع از احترامی که برای خود و باورهایمان قائل هستیم. برده و بنده ایگو بودن جلوی رسیدن به حقیقت و پیشرفت را از ما میگیرد و ما را از انسان به نا انسان یا کودک تبدیل میکند. دفاع از خود بصورت مکانیزمی بیولوژیکی در موجودات زنده تکامل یافته است و دفاع از عقاید نیز در انسانهایی که به بلوغ فکری و خردگرایی نمیرسند چاشنی این مکانیزم میشود.  سقراط از جمله افرادی است که قربانی حمله به ایگوی افراد شد، دفاع از ایگو گاهی برای آدمها حیاتی جلوه میکند و حاضرند برای دفاع از آن دست به کارهای زشت و خطرناک بزنند. جلوی ایگو را گرفتن و آنرا کنار زدن در هنگاه بحث و مناظره از فضایل نیکو و از اسرار رشد و فرهیختگیست. فرهیخته ترین انسانها و بزرگان عرصه تفکر رشد خود را جملگی مدیون کنار گذاشتن ایگو در هنگام جستجوی حقیقتت هستند و از فرقهای انسانهای بزرگ و انسانهای کوچک همین است. انسان بزرگ برده نیست و انسان کوچک برده بسیاری چیزهاست از جمله ایگو. البته میزانی از مقاومت در مقابل افکار مخالف و جدید همواره مورد انتظار است از همین رو است که گفته اند افکار جدید ابتدا کفر آمیزند، بعد دینی میشوند و بعد خرافه.

اما سخن گفتن با کسی که به نظر ما میرسد ایگوی او جلوی خرد او را گرفته است موضوعی پیچیده است و به ظرافت و تجربه فراوان نیاز دارد. سخن گفتن به زبان منطق با چنین اشخاصی همچون سخن گفتن به فرانسوی با کسی است که فرانسوی نمیداند. ابتدا باید پرده ایگوی او را کنار زد و بعد تلاش کرد با او مناظره و بحث کرد. کنار نزدن این پرده و ادامه بحث و مناظره با این شخص کاری بیهوده و غیر سازنده است و جز اینکه به طرف احساس تحقیر بدهد یا حس خود بزرگ بینی او را تشویق کند اثری نخواهد داشت، اگرچه ممکن است ایگوی ما نیز به ما این دستور را بدهد که با منطق شخص مقابلمان را له کنیم.

اما چطور میتوان پرده ایگوی افراد را کنار زد؟ این کار مسئله ای روانیست و شاید متخصصین روانشناسی پاسخهای بهتری داشته باشند. عرفا که در واقع شاید بتوان آنها را روانشناسان بدوی نامید سخنان بسیار و اکثراً جالب در این زمینه دارند که خود در جایگاه خود دارای ارزش و مستحق توجه است. به هر روی من از روی تجربه روشهایی را در مقابله با این مسئله بدست آورده ام که در زیر آنها را به اشتراک میگذارم.

یکم اینکه برخی انسانها بسه به خصوصیت های شخصیتیشان به قدری خودخواه هستند که بعید است بتوان ایگوی آنها را اساساً کنار زد یا اینکه اینکار بسیار زمانبر است و صرفه چندانی هم ندارد، در چنین شرایطی بهتر است بحث را قطع کنید و وقت خود را بیهوده نگیرید، برای آخرین سخن بد نیست به او بفهمانید که فکر میکنید او عامداً غیر منطقی برخورد میکند و ایگوی او و تعصباتش اجازه تشکیک به افکارش را به او نمیدهند و البته این خوب نیست. ایگوی افراد را کنار زدن مسئله ای تربیتی است و تربیت آدمها هم به زمان و هزینه نیاز دارد و معمولاً دفعی حاصل نمیشود. کنار زدن ایگو اساساً شاید کار هر کسی نباشد، ممکن است برخی انسانها آنقدر هوشمند و مستعد نباشند که بفهمند باید ایگو را کنار بزنند، همانطور که همه انسانها مستعد بهترین رقاص باله دنیا شدن نیستند، بالرین شدن کمر باریک و اندام زیبا و موزون میخواهد و ایگو را کنار زدن بزرگ منشی، هوشمندی، و علاقه مند بودن به رشد و تفکر.

دوم- وقتی با کسی بحث میکنیم باید حواسمان به ایگوی طرف مقابل باشد و ایگو و غرور او را مورد هدف قرار ندهیم تا این عکس العمل های منفی روانی شکل نگیرند، همانطور که گفته شد میزان کور خردی افراد بر اثر حفاظتشان از ایگویشان متفاوت است و هر آدمی ظرفیت پذیرش حرف حق و پذیرفتن خطای خود را ندارد. اگر هدف ما متقاعد کردن طرف مقابل است نباید وی را تحقیر کنیم.

سوم – باید به شخص مغالط تفهیم کرد که بدون توجه به میزان دانش و پختگی همه آدمها ممکن است در افکارشان اشتباه کنند و در میان باورهایشان باورهای غلطی هم داشته باشند، از این رو داشتن باورهای غلط به معنی «بیخود» بودن افراد نیست، به معنی حماقت، نادانی و یا بیسوادی آنها هم نیست. از همین رو پذیرفتن اینکه یکی از باورهای آدم غلط است شبیه پذیرفتن اینکه خود آدم ایرادی حل ناشدنی دارد، نیست و همه ما همواره باید بدنبال یافتن حقایق و اصلاح و بهتر شدن و تکامل خود باشیم و ایگو شاید بزرگترین مانع ما در این مسیر باشد.

چهارم – دقت در رفتار کودکان نشان میدهد که پیش از آموختن استدلال و قدرتمند شدن برای تمیز سره از ناسره بصورت فطری همواره از ایگوی خود دفاع میکنند. برای کودک این مهم نیست که بستنی و شکلات و آبنبات حقیقتاً برایش خوب است یا نه بلکه او تنها آب نباتش را میخواهد و اگر به او آب نبات ندهند گریه و داد و بیداد میکند! بر همین اساس بیهوده نیست اگر کسی که ایگویش همچون سپری حفاظتی در مقابل انتقادات رفتار میکند را یک کودک سن بالا تصور کنیم. وقتی با انسانی از لحاظ فکری بالغ روبرو میشوید لازم نیست چندان او را مراعات کنید بلکه به او میگویید او اشتباه میکند و او نیز یا میپذیرد یا با دلایل منطقی از خود دفاع میکند که این نشانه اخلاق علمی و بلوغ فکریست و انسانهای زیادی از مکاتب مختلف به این درجه میرسند. ولی وقتی ایگوی کسی همچون مانعی مقابل شما و آن فرد هست شما هم باید مانند کودک با او رفتار کنید تا شاید سپر فکری اش را کنار بگذارد، یعنی باید بسیار ظریف و عاطفی با او برخورد کنید. با او مهربانی کنید همانند کودکی که تا محبت نبیند حرف گوش نمیدهد. سعی کنید نکات مثبتی در او بیابید و از آنها تعریف و تمجید کنید، اینکار البته یک رفتار سیاسی زیرکانه است و مهارتی است که شیادان در آن قهار هستند، جای تاسف است که گاهی باید چنین رفتاری را در پیش گرفت و محبت عکس العمل و نتیجه ای بهتر از منطق میدهد، ولی چه میتوان کرد؟ طبیعت و واقعیت آدمی چنین رفتاری را شوربختانه به ما جبر میکند. این رفتار غیر فیلسوفانه سبب آرامتر شدن جو و دوستانه تر شدن گفتگوها نیز میشود و شاید باعث شود که سر سبز ما نیز بیهوده در جدال با نادانی بر باد نرود. به او بگویید که خود شما هم گاهی دچار خطاهایی شده اید و وقتی کسی به شما آن خطاها را یادآور شد کمی مقاومت کردید ولی در خلوت به اینکه آنها راست میگویند رسیدید و خود را و افکار خود را اصلاح کردید و اینکار را همیشه ادامه خواهید داد.

مثال

1-

سودابه- آخوند دزدی نمیکند

کاوه- فلان شخص آخوند است و دزدی هم کرده است

سودابه- خوب او آخوند واقعی نبوده

2-

کاوه – هیچ مسلمانی اسلام را ترک نمیکند

سودابه – ولی من مسلمان بودم و اکنون نیستم

کاوه – خوب تو مسلمان واقعی نبوده ای

3-

سودابه- هیچ میهن پرستی مایل به تدریس زبانی غیر از پارسی در دانشگاه ها نیست

کاوه – من میهن پرستم و من موافق اینکار هستم

سودابه – خوب پس تو وطن پرست واقعی نیستی

4-

کاوه- همه یاران حقیقی امام به خط امام پایبند ماندند

سودابه- ولی افرادی هم بودند که یار امام بودند ولی بعد از مدتی علیه او شوریدند

کاوه- آنها یاران حقیقی امام نبودند

5-

سودابه- همه شعرا حرفهای نژادپرستانه داشته اند

کاوه- سهراب سپهری هم شعر نژادپرستانه داشته؟

سودابه- نه منظورم شعرای واقعی است نه کسانی که شعر نو میگفتند!

برای مطالعه بیشتر

– ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/No_true_Scotsman

– logicalfallacies.info

http://www.logicalfallacies.info/presumption/no-true-scotsman

قیاس مع الفارق

این مغلطه همچنین با فرنامهای «False Analogy» و «Weak Analogy» شناخته میشود.

این مغلطه مربوط به شیوه ای از استدلال است که در منطق به آن اصطلاحاً «تمثیل» گفته میشود، به همین دلیل لازم است کمی در مورد تمثیل توضیح بدهیم:

در این روش از استدلال به زبان ساده از اشاره به تشابهات میان دو چیز حدس زده میشود که بین آن دو چیز شباهت های بیشتری نیز وجود دارد. به دلیل اینکه ضرورتی میان وجود برخی تشابهات و وجود تشابهات بیشتر قابل تصور نیست تمثیل اصطلاحاً «مفید یقین» نیست یعنی نمیتوان با تمثیل چیزی را با قطعیت اثبات کرد بلکه تنها میتوان حدس زد. مثلاً فرض کنید دو نفر در مقابل شما هستند که هردو هم قد و هم وزن هستند و از یک شهر و کشور نیز هستند و لباس یکرنگ هم پوشیده اند. آیا احتمال اینکه جورابهای آنها که شما آنها را نمیبینید هم یک شکل باشند؟ شاید ولی نه لزوماً! آیا ممکن است دیدگاه آنها در مورد اینکه بهترین ورزش دنیا چیست هم مانند همدیگر باشد؟ شاید ولی  نه لزوماً.

برای نمونه استدلال زیر مبتنی بر تمثیل است:

استدلال الف:

  1. اسب قهوه ای رنگ است، خرس هم قهوه ای رنگ است
  2. اسب پستاندار است، خرس هم پستاندار است
  3. اسب برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارد
  4. پس خرس هم احتمالاً برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارد

در فرض 1 و 2 به تشابهاتی میان دو چیز (اسب و خرس) اشاره شده است و این دو ادعا بعنوان واقعیت پذیرفته شده اند. در فرض سوم واقعیت جدیدی در مورد یک چیز (اسب) آورده شده است (نیاز به غذا) و به دلیل اینکه شباهتهای دیگری هم بین این دو موجود قابل تصور است (1 و 2)، نتیجه غیر قطعی گرفته شده است که احتمالاً شباهت های بیشتری هم بین آندو وجود دارند، که یکی از آنها ممکن است نیاز به غذا باشد.

نتیجه این استدلال از قضا درست است، حال به تمثیلی با نتیجه غلط توجه کنید:

استدلال ب:

  1. اسب قهوه ای رنگ است، خرس هم قهوه ای رنگ است
  2. اسب پستاندار است، خرس هم پستاندار است
  3. اسب فقط گیاه میخورد و گوشت نمیخورد
  4. پس خرس هم احتمالاً فقط گیاه میخورد و گوشت نمیخورد

هردو استدلال از نگر ساختاری مشابه یکدیگر هستند و منطقاً با نادیده گرفتن تفاوتهای اساسی بین خرس و اسب هم ارزش هستند ولی استدلال ب نتیجه درستی ندارد و حدسی که در آن زده شده است حدس درستی نبوده است. از همین روست که تمثیل مفید یقین نیست، اگر همه چیز آن درست باشد گاهی نتیجه درستی میدهد و گاهی نمیدهد.

حال این پرسش پیش می آید که اگر هردو این استدلالها تمثیل هستند چه چیز باعث میشود که یکی درست و دیگری نادرست باشند؟ پاسخ این است که:

قاعده 1- استحکام و قدرت ظنی (یعنی غیر قطعی) که حاصل از یک تمثیل است همواره به استحکام و قدرت تشابهاتی است که در آن تمثیل بین دو چیز وجود دارند، به این مفهوم که هرچه تشابهات بیشتر باشند حدس نیز قویتر است و برعکس.

ممکن است پرسیده شود اگر تمثیل مفید یقین نیست پس چه خاصیتی دارد؟ پاسخ این است که یقین حاصل کردن در بسیاری از موارد میسر نیست و به همین دلیل تمثیل اتفاقاً روش بسیار سودمندی است. وقتی برقراری رابطه معرفتی آنهم با قطعیت در قبال چیزی میسر نباشد بهترین کار بررسی ظن ها و پذیرفتن قوی ترین ظن است. تمثیل یکی از رایج ترین روشهای استدلال در علوم تجربی و حتی حقوق و فلسفه است.

بجای استفاده از واژه تمثیل برخی از واژه «قیاس تمثیلی» استفاده کرده اند، در فقه اساساً به تمثیل «قیاس» گفته میشود و دلیل اینکه واژه قیاس در «قیاس مع الفارق» گنجانده شده است شاید همین نام دیگر تمثیل باشد. افزون بر این کاری که در تمثیل صورت میگیرد در واقع نوعی مقایسه کردن است و واژه «قیاس» در «قیاس مع الفارق» ممکن است بی ربط به این مقایسه نباشد. از طرف دیگر میدانیم در منطق یک راه استدلال کردن «قیاس» است که برای خلط نشدن آن قیاس با این قیاس، نخستین را قیاس تمثیلی و دومی را قیاس منطقی میتوان نامید. این شباهت اسمی ممکن است سبب گیجی شود و از این رو دقت روی این قضیه و تذکر آن سودمند است. پس روشن شد مغلطه قیاس مع الفارق مربوط به قیاس تمثیلی است نه قیاس منطقی.

هر تمثیلی دارای ارکانی است، این ارکان با نامهای مختلف شناخته شده اند، از جمله:

حد اصغر، اصل یا مثال: چیزی است که حکمی را در موردش میدانیم. در مثال الف و ب «اسب» حداصغر است.

حد شبیه، فرع: چیز دوم است که میخواهیم حکم را در موردش اثبات کنیم، در مثال الف و ب «خرس» حد شبیه است.

حد اکبر یا حکم: خود حکم است که درستی  آن برای چیز نخست میدانیم و میخواهیم درستی آنرا برای چیز دوم نیز بدانیم. در این مثال الف «نیاز به تغذیه» و در مثال ب «گوشتخوار نبودن خرس».

حد اوسط، وجه شبه یا جامع: شباهتی که بین حد اصغر و حد اکبر وجود دارد. در مثال الف و ب «قهوه ای بودن» و «پستاندار بودن».

فارق: رکنی است که معمولاً رکن دانسته نمیشود، ولی به هر روی فارق شامل تفاوتهای حد اصغر و حد شبیه است که معمولاً در تمثیل اشاره ای به آن نمیشود و ممکن است گاهی بسیار ناچیز و کم اهمیت باشد.

با این تجزیه تمثیل به ارکان مختلف، میتوان گفت قدرت یک تمثیل رابطه مستقیم با میزان چشمگیر بودن حد اوسط آن تمثیل دارد. هرچه حد اوسط چشمگیر تر باشد تمثیل قوی تر است و برعکس.

شرح مغلطه

پس از تعریف و تبیین تمثیل، اکنون میتوان به تشریح مغلطه مرود بحث پرداخت، مغلطه «قیاس مع الفارق» زمانی شکل میگیرد که در تمثیلی حد اوسط چشمگیر نباشد، به زبان دیگر تشابهات زیادی وجود نداشته باشند یا تفاوت های عمده و سرنوشت سازی بین حد اصغر و اکبر وجود داشته باشد که در نتیجه حکم دخیل باشند اما شخص مغالط آنها را در نظر نگرفته است. بطور کلی مغلطه «قیاس مع الفارق» از الگوی زیر پیروی میکند:

  1. شخصی مانند A استدلالی مبتنی بر تمثیل همچون R را مطرح میکند
  2. در R میان اصل و فرع تشابهات زیادی وجود ندارند یا تفاوت های بنیادینی نادیده گرفته شده اند.

اینکه چه مقدار تشابهات کافی است، مسئله ای نیست که بتوان معیاری کلی و جهانشمول برایش مشخص کرد این است که به این پرسش نمیتوان پاسخی کلی داد بلکه در مورد هر تمثیلی بصورت جزئی میتوان پاسخی را برای این پرسش متصور شد. وجه تسمیه قیاس مع الفارق اکنون باید روشن شده باشد، دلیل استفاده از واژه «قیاس» توضیح داده شد، واژه «مع» در زبان تازی برابر با «همراه، با» در پارسی است و «فارق» هم از فرق می آید، یعنی «فرق گذارنده (!)، جدا کننده، تمیز کننده» به عبارت دیگر «قیاس مع الفارق» یعنی «مقایسه دو چیز، در حالی که آنها با هم فرق دارند».

دلیل مغالطه بودن

دلیل مغالطه بودن قیاس مع الفارق این است که شخص مغالط قاعده الف را نادیده گرفته است. همانطور که در بالا گفته شد میزان قوت یک تمثیل به اندازه میزان شباهت اصل و فرع است، هرچه میزان شباهت بیشتر باشد تمثیل نیز قوی تر است و هرچه میزان شباهت ها کمتر باشد قوت تمثیل کمتر.

وقتی در تمثیلی تفاوت یا تفاوتهای بزرگ و پر اهمیتی میان اصل و فرع وجود دارند در اینجا تمثیل بسیار ضعیف خواهد شد و اساساً در حدی نخواهد بود که ارزشی داشته باشد حال آنکه مغالط روی ارزشمند بودن تمثیل خود تاکید داشته است و الا آنرا در بحث مطرح نمیکرد. افزون بر این همواره میتوان شباهت هایی را بین هر دو چیز کاملاً بی ربط پیدا کرد، زمانی شباهت ها برای انعقاد یک تمثیل ارزشمند میشوند که چشمگیر باشند و تفاوتهای مهمی نیز وجود نداشته باشند.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

شخص مغالط معمولاً یا از اینکه استدلالش تمثیلی است یا آگاه است یا نا آگاه. اگر نا آگاه باشد باید به او یاد آور شد که استدلال او تمثیلی است و اساساً مفید یقین نیست بلکه در بهترین حالت ما را به ظنی قوی خواهد رساند. اگر آگاه هست نیز باید او را آگاه کرد که وجه یا وجوه افتراق پر اهمیتی میان اصل و فرع در تمثیلش موجود است که تمثیل او را به شدت بی ارزش میکند. هردو این کار را میتوان در یک جمله معمولاً انجام داد به این صورت که متذکر شویم در تمثیل منقعد شده اصل برابر با فرع نیست و میان اصل و فرع تفاوت الف وجود دارد که نادیده گرفته شده است. مثلاً فرض کنید شخصی استدلال زیر را انجام داده است:

مردم همچون گله ای گوسفند هستند که به یک چوپان نیاز دارند.

در اینجا در واقع تمثیلی صورت گرفته است که در آن اصل گله گوسفند است، فرع مردم هستند، حکم نیاز به قیم بودن است و جامع شباهت میان مردم و گوسفند است که در این استدلال به آن اشاره ای نشده است و گوینده آنرا مسلم فرض کرده است. به چنین مغالطی باید گفت نخست اینکه به فرض وجود جامع باید بگوید «احتمالاً» نه اینکه نتیجه استدلالش را بطور قطعی مطرح کند. دوم اینکه مردم گوسفند نیستند، یعنی اصل با فرع برابر نیست. سوم اینکه مردم همچون و یا شبیه گوسفند هم نیستند یعنی جامع در اینجا چشمگیر نیست، شباهت هایی میان مردم و گوسفندان هست ولی تفاوت های بنیادینی نیز وجود دارند که گوینده آنها را نادیده گرفته است. تمام این توضیحات را در یک جمله میتوان خلاصه کرد:

مردم و گوسفندان برابر نیستند و میان آنها تفاوت های مهمی وجود دارد.

افزون بر این باید توجه داشت که هر تمثیلی قیاس مع الفارق نیست، ارزش هر استدلالی نیز به همان اندازه است که آن استدلال ادعا میکند. مثلاً وقتی کسی میگوید بنابر فلان استدلال تمثیلی احتمالاً فلان حکم ثابت است، نباید به او گفت که چون تمثیل اساساً مفید یقین نیست، پس استدلش نادرست و مغالطه آمیز است. چون آن شخص خود بر ظنی بودن استدلالش آگاه است، یا دستکم شاید آگاه است! همچنین روشن است که میان اصل و فرع همیشه تفاوت وجود دارد و اگر وجود نمیداشت دیگر نیازی به تمثیل نبود بلکه از قیاس یا استقرا برای استدلال استفاده میشد، بنابر این یافتن یک یا چند وجه افتراق میان اصل و فرع تمثیل را باطل نمیکند بلکه وقتی کسی را محکوم به مغالطه قیاس مع الفارق میکنیم باید اثبات کنیم که وجود افتراق در ارتباط مستقیم با حکم و لذا دارای اهمیت فراوان است.

همچنین باید توجه داشت مقایسه هر دو چیزی که فارق مهمی بین آنها هست همیشه از نگر منطقی قیاس مع الفارق نیست بلکه تنها زمانی میتوان احتمال رخ دادن قیاس مع الفارق را داد که از شباهت دو چیزی که مقایسه میشوند، در یک استدلال تمثیلی نتیجه ای در حالت تمثیل استدلال کردن گرفته شود. بنابر این تعجیل در محکوم کردن یک شخص به قیاس مع الفارق کار درستی نیست بلکه به دقت زیاد نیاز دارد.

لازم به گفتن نیست که توضیح ساختار تمثیل و مقدمه ای بر اینکه اساساً تمثیل چیست نیز گرچه طولانی است و از حوصله بسیاری خارج است ولی میتواند در بالا بردن فهم طرف مغالط مفید واقع شود، لذا با توجه به زمان و فهم طرف مغالط شاید بتوان برای او مطالب همین برگ را تشریح کرد.

مثال

1-

کاوه- همانطور که یک نقاشی را یک نقاش خلق کرده دنیا را نیز یک خالق خلق کرده

سودابه- ولی میان نقاشی و دنیا فرق های مهمی وجود دارد، ما بر اساس دانش پیشین میدانیم که نقاشی را یک نقاش کشیده است ولی چنین دانشی را نسبت به دنیا نداریم، پس نمیتوانیم نتیجه بگیریم دنیا را نیز لزوماً خالقی خلق کرده است

2-

سودابه- اسلام هم مانند مسیحیت دوران سیاهی دارد که روزی به پایان خواهد رسید

کاوه- درست است که اسلام و مسیحیت شباهت هایی دارند ولی اسلام با مسیحیت تفاوتهای بنیادین قابل توجهی دارند، شاید دوران سیاه اسلام هیچوقت به پایان نرسد!

3-

کاوه- من معتقدم مجازات الهی عادلانه است

سودابه- چرا؟

کاوه- چون ما مخلوق خدا هستیم و خدا هرکاری بخواهد میتواند با ما بکند، مثل پدر مادر که میتوانند فرزندانشان را تنبیه کنند

4-

سودابه- مشکل تو با قرآن چیست؟

کاوه- یکی از ایرادهای قرآن خشمگین شدن خداوند است، به نگر من خشمگین شدن خدا غیر منطقی است، خدایی که خشمگین میشود، شگفت زده شده است و شگفت زدگی هم از نادانی است، کسی که همه چیز را بداند هیچوقت شگفت زده نخواهد شد و هیچوقت هم خشمگین نخواهد شد

سودابه- ولی همانطور که ما خشمگین میشویم خدا هم میتواند خشمگین شود

کاوه- بله به دلیل اینکه ما علیم نیستیم و خدا باید علیم باشد، قیاس میان انسان و خدا در این مورد مع الفارق است

5-

کاوه- زنباره خواندن محمد غیر منصفانه است، چرا که اگر او زنباره بود مدت زیادی را با خدیجه که تنها همسرش بود سر نمیکرد و همان دوران نیز زنبارگی میکرد، حال آنکه نکرد

سودابه- آیا شرایط اقتصادی و اجتماعی محمد در آن دوره از حیاتش به او امکان زنبارگی را میداد؟

کاوه- نه!

سودابه- و همین فارق قیاس شماست، مقایسه دو دوره ای که در یکی امکان زنبارگی وجود داشت و در دیگری نداشت قیاس مع الفارق است

6-

سودابه- به پسر عمه ات نگاه کن، هر دو هم سن هستید و او اکنون دکترا دارد ولی تو هیچی نیستی

کاوه- درسته که من و او هم سنیم ولی تفاوتهای دیگری میان ما وجود دارد مثل اینکه او علاقه مند به تحصیلات آکادمیک است و من نیستم

برای مطالعه بیشتر

– ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/False_analogy

2- اسکپتیک دیک

http://www.skepdic.com/falseanalogy.html

3- فالاسی فایلز

http://www.fallacyfiles.org/wanalogy.html

4- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 149

توسل به محبوبیت یا اکثریت

این مغلطه همچنین با فرنامهای، «توسل به اکثریت»، «Ad Populum»،، «bandwagon fallacy»، «the appeal to the mob»،»democratic fallacy» و «appeal to popularity»  شناخته میشود.

شرح مغلطه

این مغلطه زمانی صورت میگیرد که محبوبیت یک گزاره و یا مورد پذیرش بودن آن توسط اکثریت بعنوان دلیلی برای درستی آن ارائه میشود. این مغلطه معمولاً از الگوی زیر پیروی میکند:

1- شخص A در استدلالی گزاره P  را مطرح میکند

2- برای اثبات گزاره P ادعا میکند که P مورد قبول اکثریت است یا دارای محبوبیت و وجهه زیادی است

آشکار است که گزاره مورد ادعا در این مغلطه نباید متوقف به نظر اکثریت باشد و الا دیگر مغالطه نیست. اگر نتیجه یک استدلال مبتنی بر نظر اکثریت یا محبوبیت یک ایده باشد آنگاه دیگر نمیتوان آن استدلال را آلوده به این مغلطه دانست. مثلاً اگر کسی ادعا کند «اکثریت مردم یونان با سقط جنین مخالفند»، یا «اکثر مردم معتقدند شکولات خوشمزه است»، وی میتواند گزاره مورد ادعای خود را با توسل به اکثریت اثبات کند و ایرادی بر استدلال او وارد نیست. ولی روشن است که این ادعاها در صورت درست بودن نمیتوانند اثبات کنند سقط جنین درست نیست یا شکولات خوشمزه است.

دلیل مغالطه بودن

دلیل مغالطه آمیز بودن توسل به محبوبیت یا اکثریت این است که یک گزاره باید بصورت عینی و مستقل درست باشد و اینکه چه کسانی و چه مقدار کسانی آنرا قبول دارند یا قبول ندارند به درستی آن گزاره لزوماً ارتباطی پیدا نمیکند. محبوبیت یا اکثریت برای یک گزاره نمیتواند حقیقت بیاورد. چون استدلال آلوده به توسل به محبوبیت این واقعیت آشکار را نادیده میگیرد مغالطه آمیز است.

آناتول فرانس نویسنده شهیر فرانسوی به زیبایی گفته است «اگر پنجاه میلیون نفر یک چیز ابلهانه بگویند، بازهم آن چیز ابلهانه است». نمونه های بسیاری را میتوان در تاریخ یافت که تمام بشریت یا دستکم بیشینه آدمها یک دیدگاه داشته اند و تنها یک نفر مخالف آن دیدگاه ظهور کرده است و گذشت زمان نشان داده است که همان یک نفر درست میگفته و بقیه همگی اشتباه میکردند. لذا کاملاً ممکن است که یک فرد درست بگوید و بقیه همه اشتباه. در واقع هر گاه اکتشاف یا اختراع جدیدی انجام میگیرد شخصی دیدگاه تازه ای را مطرح کرده است که همگان آنرا یا قبول نداشتند یا مخالف آن بودند یا آنرا نادیده گرفته بودند. برای نمونه بیشتر مردم دنیا در دوره ای فکر میکردند زمین صاف است و این دیدگاه اشتباه از آب در آمد، لذا میتوان به سادگی فهمید که پیروی از نظر اکثریت برای یافتن حقیقت کار درستی نیست. بلکه هر ادعایی را باید بطور مستقل و بدون توجه به تعداد هوادارانش بررسی کرد. استدلالی که آلوده به این مغلطه است همانقدر عجیب است که کسی به مندلیف بگوید او اشتباه میکند چون بقیه مردم عناصر را همانند او دسته بندی نکرده بودند.

واقعیت این است که حوزه علم و فلسفه حوزه دموکراسی نیست. اینکه تمامی دانشمندان به چیزی اعتقاد داشته باشند یا تمامی فلاسفه چیزی را قبول داشته باشند یا بدتر از آن مردم عادی، لزوماً به آن معنی نیست که آن چیز درست است. تمامی فرضهای علمی و فلسفی و تمامی نتایج و احکام آنها باید بطور عینی و بدون توجه به تعداد باورمندان و موافقان آنها باید درست باشند. اگر توسل به محبوبیت یا اکثریت مغلطه نبود نیازی به تحقیق و بررسی و بحث و مناظره نبود بلکه واقعیت را در هر موردی میتوانستیم با سنجش نظر اکثریت مردم دریابیم، مثلاً از مردم بپرسیم آیا حیات در کرات دیگر وجود دارد یا نه و نتیجه را اعلام میکردیم، شاید دیگر به دانشگاه و دانشمند نیز نیازی نبود.

این که دسته های بزرگی از انسانها میتوانند دچار خطاهای فاحش شوند و باورهای غلط داشته باشند اگرچه ظاهراً در طبیعت اجتماعات بشری نهفته است ولی شگفت انگیز و قابل تامل است. در شکل گیری باورها تنها منطق و استدلال و استناد و ادله نقش ندارند، شوربختانه در بیشینه موارد اینها نه تنها نقش زیادی ندارند بلکه اساساً نقشی ندارند. در شکل گیری افکار آدمها در مقیاس بزرگ میتوان عواملی دیگر همچون پیروی کور کورانه از باورها و سنت ها، منافع مادی و معنوی، تبلیغات گسترده، فقر اطلاعاتی، نداشتن مهارت های فکری و منطقی، فقدان آزاد اندیشی و اندیشه انتقادی، تعصب و چندین عامل دیگر را ریشه یابی کرد.

برخی میپرسند که اگر توسل به محبوبیت یک مغلطه است آنگاه دموکراسی نیز مغلطه است و بنیان نظام مردم سالار بر بطلان است. البته من در اینجا در مقام دفاع از مردمسالاری نیستم (به دلیل بی ارتباطی) اما به دلیل اینکه از این ادعا بصورت برهان خلف استفاده میشود تا در مغالطه بودن توسل به محبوبیت تردید شود توضیح مختصری برای رفع این شبهه ارائه میدهم. پاسخ ساده به این شبهه آن است که هدف از نظریه مردمسالاری این نیست که حکومت بر اساس حقیقت رفتار کند بلکه این است که بر اساس خواست مردم رفتار کند چون حق حاکمیت تنها با مردم است، حال خواست این مردم میتواند با حقیقت اینهمانی نداشته باشد یا داشته باشد، در واقع از ضعف های مردمسالاری این است که ممکن است به تصمیمات غلط و بد بیانجامد و میزان آسیب ناشی از این ضعف را البته میتوان با مکمل دموکراسی یعنی حقوق بشر به حداقل رسانید. البته دموکراسی با این ضعف خود همچنان از نگر من بعنوان یک دموکرات بهترین نوع حکومت است. لذا کسی که این شبهه را مطرح میکند فرض غلطی در ذهن دارد و آن این است که قرار است حکومت بر اساس حقیقت عمل کند. حال آنکه برای یافتن حقیقت همانطور که گفته شد لازم نیست به نظر اکثریت رجوع شود. همچنین اگر سیاست مداری از X دفاع کند و از او بپرسند برای چه از X دفاع میکنی و او بگوید چون بیشتر شهروندان از X دفاع میکنند نمیتوان او را محکوم به مغلطه کرد زیرا کار سیاستمدار در بسیاری از موارد پیروی از نظر اکثریت است نه لزوماً پیروی از حقیقت.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در برخی موارد ادعای مربوط به محبوبیت یا اکثریت خود دچار ضعف است، مثلاً آمار دقیق و قابل استنادی از اینکه چند درصد مردم موافق یا مخالف یک قانون هستند وجود ندارد، ممکن است به دلیل این واقعیت ما تحریک شویم که به مغالط بگوییم ادعای او در مورد محبوبیت داشتن یا مورد پذیرش اکثریت بودن ادعای درستی نیست و دلایل و ایراداتی را در این زمینه مطرح کنیم اما این روش اگر چه ممکن است برای متقاعد کردن فرد مغالط سودمند باشد، اما پیشرفتی در مهارتهای فکری و مباحثه ایجاد نمیکند.

بنابر این بهتر است برای فرد مغالط توضیح داده شود که توسل به محبوبیت یا اکثریت یک مغلطه است و مثالهای ساده ای برای تفهیم این واقعیت برای او آورده شود. برای نمونه اینکه در دوره ای اکثریت آدمها فکر میکردند زمین مرکز کائنات است و خورشید دور زمین میگردد و زمین صاف است یک واقعیت مستند تاریخی است و میتواند مثال خوبی باشد.

همچنین میتوان از مثالهای فرضی سود جست برای نمونه از مغالط پرسید «اگر همه آدمها تحت تاثیر سخنان یک ریاضی دان خوش سخن قرار بگیرند و بگویند سه ضربدر چهار میشود 25 نه 12 آیا این را میپذیری؟»

این دست برخوردها میتواند هم موضع درست را در بحث تقویت کند هم مغالط را از اشتباه خود آگاه کند و این ممکن است در آینده سودمند باشد و موجب شود وی دیگر دچار این مغلطه نشود.

مثال

1-

کاوه- به نظر من خدا وجود دارد.

سودابه- چرا؟

کاوه- چون اینهمه آدم که به خدا اعتقاد دارند، این همه دانشمند و فیلسوف که خدا را قبول دارند نمیتوانند اشتباه کنند، احمق که نبودند.

2-

سودابه- من بهائیت را قبول ندارم

کاوه- چرا؟

سوداب- چون بهائیت نسبت به ادیان دیگر محبوبیت چندانی ندارد و تعداد هواداران آن نیز قابل توجه نیست

3-

کاوه- بهترین سی پی یو های دنیا ساخته شرکت اینتل هستند

سودابه- چرا؟

کاوه- چون شرکت اینتل بیش از هر شرکت دیگری سی پی یو میفروشد

4-

سودابه- به نظر من مذهب تشیع خیلی مزخرف است

کاوه- یعنی این همه شیعه که در دنیا وجود دارند و یک دهم مسلمانان را تشکیل میدهند نفهم هستند؟

5-

کاوه- همجنسگرایی غیر اخلاقیست و نباید تحمل شود

سودابه-به چه دلیلی؟

کاوه- به دلیل اینکه بیشتر مردم ایران مخالف آن هستند و از آن تنفر دارند

برای مطالعه بیشتر

1- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Argumentum_ad_populum

2- اسکپتیک دیک

http://www.skepdic.com/adpopulum.html

3- پروژه نیزکور

http://www.nizkor.org/features/fallacies/appeal-to-popularity.html

4- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 149

مغلطه مغلطه بافی!

این نام را من خود برای این مغلطه انتخاب کرده ام، در برخی منابع نام «این هم که یک مغلطه است که»، «that’s fallacy» و «false charge of fallacy»  یا عبارات مشابه آمده است.

گاهی شما در مباحثه و مناظره و اساساً تفکر مهارت هایی را کسب میکنید و یکی از نشانه های این مهارت این است که میتوانید مغالطات را تشخیص بدهید و ایرادهای منطقی به استدلال ها یا استدلالنما ها بگیرید. در مقابل شما هم طرفی قرار دارد که با شما در یک سطح از مهارت های فکری و تفکر نقادانه نیست. در چنین حالتی ممکن است شما مغالطاتی را در سخنان طرف مقابل تشخیص دهید و آنها را برجسته کنید تا موضع خود را در مناظره پیش ببرید یا تنها بحثی بهتر داشته باشید. چون طرف مقابل اهل تفکر نیست و صرفاً مدافع بی مایه یک سری افکار است ممکن است تحت تاثیر توانایی های شما در مغلطه یابی قرار بگیرد. و چون شناختی از منطق و استدلال و مغالطات و غیره ندارد گمان میکند که شما در حال انجام یک «بازی» هستید، به این صورت که یک سری اسامی و کلمات جالب را بلدید و میتوانید در بحث برای ساکت کردن طرف مقابل از آنها استفاده کنید. اینجاست که طرف مقابل شما هم تلاش میکند در این بازی شما شرکت کند.  حال این «بازی» دستکم میتواند از سه الگو پیروی کند:

الگوی نخست:

1- شخص A مغالطه F را در استدلال شخص B پیدا میکند و آنرا تشریح میکند

2- شخص B هم همان مغلطه را بصورتی غلط علیه شخص A بکار میبرد

الگوی دوم:

1- شخص A مغالطه F را در استدلال شخص B پیدا میکند و آنرا تشریح میکند

2- شخص B یک مغلطه من در آوردی مانند ‹F را میسازد و علیه شخص A استفاده میکند

الگوی سوم:

1- شخص A استدلالی یا گزاره ای مانند P را برای شخص B مطرح میکند

2- شخص B ادعا میکند که P مغالطه آمیز است و از مشخص کردن نوع مغالطه یا اثبات مغالطه آمیز بودن خود داری میکند

دلیل مغالطه آمیز بودن مغلطه بافی

همانطور که در توضیحات آمد، طرف مقابل فرض کرده است که مغالطه یابی یک بازی است، حال آنکه چنین نیست. همین فرض غلط باعث میشود که مغلطه بافی یک مغالطه باشد. مغالطات موضوعی بسیار دقیق و جدی، قانونمند، تبیین پذیر و ریاضی وار هستند و قدمت این شاخه از منطق (اگر بتوان آنرا شاخه نامید) به هزاران سال پیش میرسد، مغالطات همچون ریاضیات از دیرباز تا کنون در حال تکامل بوده است، منطق دانان و فلاسفه مختلف روی مغالطات به جد کار کرده اند، مغالطات جدیدی معرفی کرده اند، در تعریف برخی مغالطات تغییر داده اند و مغالطه نماهایی را نیز منسوخ کرده اند و این مباحثات همچنان ادامه دارد. همانطور که کسی با ریاضیات بازی نمیکند و هر ادعای ریاضی باید قابل اثبات و محکم باشد، مغالطات هم همانگونه هستند.

مایلم بازهم تاکید کنم که مبحث مغالطات یک بازی نیست، منتها به دلیل اینکه طرف مقابل با این مبحث آشنایی ندارد گمان میکند که یک بازی است. همانطور که اگر به کسی که هیچ حساب نداند بگویید دو بعلاوه دو میشود چهار، ممکن است نیشخند بزند و بگوید هاها پنج منهای سه هم میشود شش!

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

شیوه روبرویی با این مغالطه، حمله کردن به پایه و بنیان آن یعنی نادانی نسبت به مبحث مغالطات است. طرف مغالط باید درک کند که مغالطات یک بازی نیست، مغالطات مشاعره، مباهله، یا مشاجره نیستند، اینکه من در سخنان تو یک مغلطه پیدا کرده ام به این معنی نیست که الان نوبت تو است که یک مغلطه در سخنان من پیدا کنی و اگر نکنی باخته ای.  مغالطات یک علم و مهارت است و نیاز به آموختن دارد، داد کشیدن نیست که هر کسی توانایی انجام آنرا داشته باشد. بنابر این مهم ترین روش در مقابله با این مغالطه آموختن مبحث مغالطات به طرف مغالط است و اینکار یا با توضیح و تدریس یا با معرفی منبعی همچون کتاب یا این وبلاگ ممکن است میسر شود. شوربختانه کسانی که مرتکب این مغلطه میشوند معمولاً اساساً اهل فهم نیستند و این شیوه مبارزه تقریباً بیهوده است ولی چون احتمال عکس العمل مثبت هرچند کوچک وجود دارد بکار گیری این شیوه بخردانه می‌نماید.

در حاشیه این روش، به نکته دیگری نیز باید توجه داشت. وقتی کسی دیگری را محکوم به مغالطه میکند، دستکم دو چیز بر او فرض است:

1- نوع مغالطه را مشخص کند، مثلاً بگوید این یک «مغالطه قیاس مع الفارق» است، برای این کار طبیعتاً اگر نه با تمام مغالطات مهم، دستکم باید با این مغالطه بخصوص آشنایی داشته باشد

2- اثبات کند که سخن یا استدلال طرف دیگر مصداقی از آن مغالطه است و فهم او از سخن طرف مقابل با منظور او از سخنش اینهمانی یا دستکم نزدیکی زیاد دارد

گاهی ممکن است به دلیل آشکار بودن و آشنا بودن مغلطه برای همگان یا دستکم طرفین، از 2 صرف نظر کرد، ولی هرگاه در مورد وظیفه 1 کوتاهی شود، از الگوی شماره سه مغلطه مغلطه بافی استفاده شده است و مغالطه ای روی داده است. ولی حق طرفی که محکوم به مغالطه کردن میشود همواره این است که از طرف مهاجم 1 و 2 را طلبکار باشد. در برخی موارد یک شخص به غلط دیگری را محکوم به مغالطه میکند، برای اینکه درک درستی از آن مغالطه ندارد، یا اینکه به درستی سخن طرف مقابل را متوجه نشده در نتیجه او یک خطا را مرتکب شده که برخی همین را مغلطه «False charge of fallacy» میدانند ولی من این را لزوماً مغالطه نمیدانم چون پیروی عامدانه از یک الگو نیست بلکه بخاطر کج فهمیست که ممکن است صادقانه باشد.

این توهم که مغالطه یابی یک بازی است گاهی به دلیل استفاده افراطی از مغلطه یابی و انجام ندادن وظیفه 1 و 2 رخ میدهد. در برخی از مواقع وقتی کسی کمی با مغالطات آشنا میشود هر سخنی را مغلطه میخواند و مغلطه یابی برای او واقعاً به یک بازی تبدیل میشود. از این رو افرادی که با او روبرو میشوند نیز علاقه مند به شرکت در این بازی میشوند. با توجه به این مسئله یک راه دیگر برای مبارزه با این مغلطه استفاده درست از مغلطه یابی است. هدف از مبحث مغالطات نشان دادن این که همه استدلالها مغلطه هستند، یا پز دادن با کلمات درشت نیست. اگر چیزی واقعاً مغلطه نیست آنرا بی جهت مغالطه نباید خواند، وقتی چیزی مغالطه آمیز است و قصد داریم به مغالطه آمیز بودن آن اشاره کنیم باید حتماً نوع آن مغالطه را بشناسیم و اعلام کنیم، و حتی توضیح دهیم که چه فهمی نسبت به این مغلطه داریم و چه تفسیری از آن داریم چون خود این فهم و تفسیر ممکن است خطا یا بحث برانگیز باشد. همین طور باید دست و دل بازانه اثبات کنیم که استدلال طرف مقابل آلوده به این مغلطه است، اگر چنین رفتاری پیش گرفته شود احتمال آن وجود دارد که اگر افرادی که با آنها بحث و مناظره میکنیم افراد فهیمی باشند اما با مغالطات آشنایی نداشته باشند درک کنند که مغلطه یابی یک بازی نیست و مهارت در آن به مطالعه و از آن مهمتر تفکر و دقت نیاز دارد و این دستکم از تعداد «مغلطه بافی ها» ممکن است کم کند.

مثال

1-

سودابه- من سخنان شما را شنیدم،  به نظر میرسد استدلال شما آلوده به مغلطه استدلال از سکوت است، شما عدم وجود ادله را، دلیل معتبری برای عدم فرض کرده اید

کاوه- حرف شما هم مغلطه استدلال از حرف زیادی هست

2-

کاوه- به نظر من به دلیل اینکه میزان هوش آدمها با یکدیگر متفاوت است باید از آدمها انتظارات متفاوتی هم داشت

سودابه- این حرف شما یک مغلطه است

کاوه- چه مغلطه ای است؟

سودابه- همه آدمها با هم برابرند!

کاوه- ولی نگفتی چه مغلطه ای در استدلال من بود

سودابه- چطور شما میتونید به من بگویید مغلطه میکنم، حالا من هم یکبار به شما گفتم!

3-

سودابه- از روی شباهت های انقلاب سال 57 ایران و انقلاب بزرگ فرانسه میتوان به این نتیجه رسید که هردو سرنوشتی مشابه خواهند داشت

کاوه- مقایسه این دو انقلاب به دلیل تفاوت های فاحش تاریخی و اجتماعی یک مغلطه قیاس مع الفارق است

سودابه- یعنی شما میگویید سرنوشتشان یکی نخواهد بود؟

کاوه- من نمیگویم که قطعاً یکی نخواهند بود، ولی من وجود چنین ضرورتی را انکار میکنم

سودابه- نه حرف شما خودش مغلطه قیاس مع الفارق است

4-

کاوه- از پرواز کردن برخی جانداران میتوان نتیجه گرفت که انسان هم ممکن است بتواند بدون ماشین آلات و تنها با برخی ابزارهای ساده پرواز کند

سودابه- حرفهای شما کلاً مغلطه و سفسطه است، دیگر حاضرین لطف کنند نوع آنرا مشخص کنند

برای مطالعه بیشتر

1- Logic and contemporary rhetoric, the use of reason in everyday life, Howard Kahane, Nancy Cavender , Edition 9, Cengage Learning, 2005, Page 105

2- Critical thinking across the curriculum: a brief edition of thought and knowledge, Diane F. Halpern. Lawrence Erlbaum Associates, 1997, Page 132

استدلال از سکوت

مغلطه استدلال از سکوت با فرنام لاتین «argumentum ex silentio »   نیز شناخته میشود.

شرح مغلطه استدلال از سکوت

مغلطه استدلال از سکوت همانطور که از نامش پیداست ارتباط مستقیمی با سکوت دارد. این مغلطه زمانی انجام میگیرد که فردی سکوت فرد یا افراد دیگر را شواهدی کافی برای نتیجه گرفتن گزاره یا گزاره هایی قطعی قرار دهد، در حالی که لزوماً ارتباط منطقی بین آن سکوت و نتایج ادعا شده وجود ندارد.

این مغالطه را میتوان بصورت زیر فرمولیزه کرد:

1- شخص A ادعای قطعی C را مطرح میکند

2- شخص A از سکوت فرد یا افرادی نتیجه میگیرد که C درست است

استدلال از سکوت یک مغالطه است اگر و تنها اگر C ادعایی قطعی باشد و آنرا نتوان از سکوت نتیجه گرفت. روشن است که ادعاهای نسبی را گاهی میتوان از سکوت نتیجه گرفت. برای نمونه استدلال زیر مغالطه آمیز نیست چون ادعایی غیر قطعی را مطرح کرده:

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس احتمالاً نقاش چیره دستی نیست.

ولی استدلالهای زیرمغالطه آمیز هستند

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس [قطعاً] نقاش چیره دستی نیست.

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس [قطعاً]  نقاش چیره دستی نیست.

بطور کلی «استدلال از سکوت» حتی در حالت غیر قطعی اش نیز استدلالی قوی نیست و باید با دقت زیاد در کنار باقیه ادله و شواهد در مورد حکمی که از آن منتج میشود نگریست.  روشن است که ادعای C میتواند درست باشد، ولی آنچه مغالطه آمیز است استفاده از سکوت برای اثبات C است. لذا نمیتوانیم از مغالطه آمیز بودن استدلالی که آلوده به «مغالطه استدلال از سکوت» است نتیجه بگیریم ادعای مطرح شده نیز باطل است.

در برخی از نظامهای قضایی متهمین و شهود دارای حقی به نام «حق سکوت» هستند، یعنی میتوانند در مواردی به پرسشی در دادگاه پاسخ ندهند و سکوت کنند. در چنین سیستم های قضایی به هیئت ژوری و قاضی آموزش داده میشود که هرگز از سکوت کسی نتیجه ای نگیرند، چون این نتیجه گیری مغالطه آمیز خواهد بود.

دلیل مغالطه آمیز بودن استدلال از سکوت

همانطور که در تعریف آمده است زمانی «استدلال از سکوت» مغالطه آمیز است که «لزوماً ارتباط منطقی بین آن سکوت و نتایج ادعا شده وجود ندارد»، پس بسیار روشن است که مقدمه ای بی ربط برای رسیدن به حکمی در استدلالی بکار رفته است، لذا این استدلال مغالطه آمیز است. از روی سکوت انسانها نمیتوان نتایج قطعی و معتبر زیادی گرفت.

از سوی دیگر هرگاه مغالطه «استدلال از سکوت» انجام میگیرد مغالطه «معمای غلط» نیز بصورت نهانی انجام میگیرد. بدین صورت که مغالط بطور نهانی فرض میکند تنها و تنها دو گزینه ممکن برای معمای مطرح شده اش وجود دارند، یکی سکوت و دیگری تایید درستی ادعای C. حال آنکه بی ارتباطی فرض با حکم نتیجه میدهد گزینه های دیگری نیز قابل تصور هستند که این گزینه ها نادیده گرفته شده اند.

برای نمونه در مثال

اگر پرهام نقاش چیره دستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس [قطعاً] نقاش چیره دستی نیست.

فرض شده است که در مورد نقاش چیره دست بودن فرهاد دو گزینه بیشتر وجود ندارد

گزینه 1- پرهام نقاش چیره دستی است و به ما میگوید که نقاش است

گزینه 2- پرهام نقاش چیره دستی نیست و به همین دلیل به ما نمیگوید که نقاش است

روشن است که پرهام میتواند نقاش چیره دستی باشد ولی به دلایلی از اذعان به نقاش بودن خود داری کند. برای نمونه گزینه های بدیل زیر نیز قابل تصور هستند

گزینه 3- پرهام ممکن است نقاش چیره دستی باشد، ولی تابحال فرصتی پیش نیامده تا اینرا مطرح کند

گزینه 4- پرهام ممکن است نقاش چیره دستی باشد، ولی از ترس سوء استفاده آنرا پنهان کند

گزینه 5- پرهام ممکن است نقاش چیره دستی باشد، ولی آدم فرو تنی است و در مورد مهارتهایش با کسی صحبت نمیکند

بنابر این دلیل دیگر مغالطه آمیز بودن استدلال از سکوت، آلوده بودن آن به مغالطه «معمای غلط» است.

اما وقتی ادعای مطرح شده ادعایی قطعی نیست آنگاه دیگر اشکال بالا را نمیتوان به آن وارد کرد و «استدلال از سکوت» در چنی حالتی دیگر مغالطه آمیز نیست، و روشن است که هرچقدر گزینه های بدیل محتمل بیشتری که بتواند همچون مثال بالا سکوت افراد مورد استفاده در استدلال را توجیه کند وجود داشته باشد از احتمال درستی ادعای C به همان میزان کاسته میشود. به همین سبب «استدلال از سکوت» بصورت غیر مغلطه آمیزش یک روش مشروع در مطالعات تاریخی برای رسیدن به حقایق نسبی است.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در بیشتر مواقع «استدلال از سکوت» در بحث های تاریخی انجام میگیرد بصورتی که شخص مغالط عدم وجود گزارشها و مدارکی برای اثبات چیزی را دلیلی برای عدم آن چیز فرض میکند. توصیه میشود در برخورد با چنین مغلطه ای ابتدا «مغلطه استدلال از سکوت» مطرح و تشریح شود، سپس همانطور که در مثال پرهام و نقاش بودنش آورده شد گزاره های بدیلی برای مغالط مطرح شوند و برای او توضیح داده شود که از سکوت نمیتوان چنین نتایجی گرفت. بعد از مغالط خواست دلایل معتبر دیگری برای ادعایش ارائه دهد، یا اینکه دستکم ادعای خود را از قطعیت خارج کند و آنرا تبدیل به ادعایی غیر قطعی کند.

مثال

1

کاوه- به نظر من مادر تو از هیتلر خوشش می آید

سودابه – چرا؟

کاوه- چون وقتی اسم هیتلر رو آوردم چیزی نگفت

2

سودابه- به نظر من پدوفیلیا (کودک آزاری) در جامعه زمان محمد پذیرفته بوده

کاوه- از کجا چنین چیزی رو میدونی؟

سودابه- از اونجا که هیچکس مخالفتی با ازدواج محمد و عایشه نکرد، یا دستکم هیچ گزارشی مبنی بر اینکه مخالفان محمد اتهام کودک آزاری به وی میزدند وجود ندارد، در حالی که میدانیم مخالفان محمد روی هر نکته قابل اعتراضی در مورد وی انگشت میگذاشتند و آنرا مطرح میکردند

3

کاوه- به نظر من در ایران باستان هیچ دانشمندی وجود نداشته است

سودابه- چرا؟

کاوه- چون تاریخ نویسان از چنین دانشمندانی یاد نکرده اند

4

سودابه- به نظر من در مناظره بین پدرام و ماندانا، ماندانا شکست خورد

کاوه- چرا؟

سودابه- چون پدرام از ماندانا پرسشی پرسید و ماندانا سکوت کرد

5

کاوه- به نظر من عیسی مسیح نمیتواند از مادر باکره متولد شده باشد

سودابه- چطور؟

کاوه- چون همه اناجیلی که حواریون مسیح نوشته اند به تولد او از مادر باکره اشاره نکرده اند، من مطمئن هستم این واقعه آنقدر عجیب و مهم است که اگر واقعیت داشت همه حواریون آنرا گزارش میکردند.

6

سودابه- من فکر میکنم شاه آدم مذهبی و عقب مانده ای بود

کاوه- چطور؟

سودابه- چون هیچگاه علیه باورهای دینی موضعی جدی نگرفت و سخنی نگفت

7

کاوه- من میدونم تو توی اتاقت وقتی تنهایی چکار میکنی!

سودابه- چکار میکنم؟

کاوه- نمیگم!

سودابه- پس نمیدونی الکی میگی!

8

سودابه- به نظرم بابا از اینکه تو سیگار میکشی ناراحت نیست

کاوه- چرا؟

سودابه- چون جعبه سیگارت رو دید ولی چیزی نگفت

9

کاوه- به نظر من فردوسی مسلمان نبوده

سودابه- چرا؟

کاوه- چون وقتی ابیات الحاقی رو حذف کنیم هیچ نامی از الله و محمد و غیره نیاورده

10

سودابه- به نظر من محمد بیسواد بوده است

کاوه- چرا؟

سودابه- چون هیچ تاریخ نویسی به اینکه او در زمانی چیزی نوشته است اشاره نکرده است و گزارشی از نوشتارهای وی باقی نمانده است

برای مطالعه بیشتر

بیشتر منابع نوشته شده در مورد مغالطات بخش مستقلی را به این مغلطه تخصیص نداده اند، بلکه به دلیل شباهت های آن با مغلطه  «توسل به نادانی» این دو مغلطه را در یکجا تشریح کرده اند. بنابر این برای مطالعه بیشتر به منابع مغلطه «توسل به نادانی» مراجعه شود.

توسط آرش بیخدا

مغلطه تعاقب

مغلطه تعاقب همچنین با نام «علت شمردن امر مقدم» یا در لاتین با نام «Post hoc ergo propter hoc» و خلاصه آن «Post Hoc» شناخته میشود که ترجمه تحت اللفظی آن «پس از این، پس به این علت» میباشد.

شرح مغلطه

مغلطه تعاقب عضوی از مجموعه «مغالطات علیت موهوم» است که در آنها از روی مغالطه دو چیز در رابطه علیت قرار داده میشوند.

پیش از تشریح مغلطه شایسته است «تعاقب» را تعریف کنیم، تعاقب بین دو رویداد به این معنی است که بین دو رویداد یا چیز فاصله زمانی وجود دارد و یکی پس از دیگری روی داده است یا تحقق یافته است (دو رویدادی که یکدیگر را تعقیب کرده اند با یکدیگر تعاقب دارند). بنابر این وقتی میگوییم بین دو اتفاق e1 و e2 تعاقب وجود دارد با فرض اینکه t1 زمان تحقق e1 است و t2 زمان تحقق e2 است میتوان نتیجه گرفت که t1≠t2 به عبارت دیگر هرگاه بین دو چیز تعاقب وجود داشته باشد آنگاه آن دو چیز دقیقاً همزمان بوجود نیامده اند یا رخ نداده اند.

پس از این تعریف کوتاه، باید به این نکته اشاره کرد که بحث بر سر اینکه شرط کافی برای قرار گرفتن دو چیز در رابطه علیت چیست بحثی بسیار جنجالی و مفصل است که تشریح آن خارج از چهارچوب این نوشتار است اما روشن است که شرط لازم بودن «تعاقب» برای برقراری علیت را میتوان معقول دانست. در مورد علیت توضیحات بسیار مهم و جالبی در نوشتاری با فرنام «علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی» آمده است.

اما مغالطه تعاقب زمانی رخ میدهد که صرف تعاقب دو چیز یا دو رویداد سبب شود آن دو چیز یا رویداد در رابطه علیت قرار گرفته و علت و معلول فرض شوند. الگوی این مغلطه به این صورت است:

فرض میشود که بین دو اتفاق e1  و e2 تعاقب وجود دارد و اتفاق e2 پس از اتفاق e1 رخ داده است (t2 > t1)

نتیجه گرفته میشود که e1 علت و e2 معلول است و رابطه علیت بین این دو برقرار است.

دلیل مغالطه بودن

همانطور که گفته شد روشن است که تعاقب شرط لازم برای برقراری علیت است اما شرط کافی نیست، شروط دیگری را نیز میتوان برای علیت در نظر گرفت از جمله تقارن (مجاورت فضایی) یا سنخیت و رابطه نومولوژیکال و غیره. روشن است که وقتی شرط لازم شرط کافی پنداشته میشود مغالطه ای رخ میدهد و «مغلطه تعاقب» نیز دقیقاً از همین جهت مغالطه آمیز است.

نشان دادن مغالطه آمیز بودن «مغلطه تعاقب» بسیار روشن و ساده است زیرا رویدادها و چیزهای متعددی را میتوان در نظر گرفت که نسبت به یکدیگر دارای تعاقب هستند ولی در رابطه علّی قرار نمیگیرند و روشن است که این عدم قرار گیری بخاطر عدم تصدیق سایر شروط لازم برای برقراری رابطه علیت است. برای نمونه دو واقعه زیر را در نظر بگیرید

e1= از بین رفتن دایناسور ها از روی کره زمین

e2= حمله چنگیز خان مغول به ایران

روشن است که بین این دو رویداد تعاقب وجود دارد، همچنین روشن است که بین این دو اتفاق علیت وجود ندارد یعنی نمیتوان گفت e1 علت e2، یا e2 معلول e1 است.

با همین مثال نقض میتوان گزاره زیر را اثبات کرد:

از تعاقب دو رویداد یا چیز نمیتوان نتیجه گرفت که بین آندو رابطه علیت وجود دارد

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

نخست توجه به این نکته ضروری است که هرگاه تعاقب صورت میگیرد لزوماً علیت برقرار نیست ولی هرگاه علیت برقرار باشد تعاقب لزوماً وجود دارد، بنابر این صرف تکیه بر تعاقب بین دو چیز یا دو رویداد در یک استدلال آنرا آلوده به مغالطه نمیکند بلکه نادیده گرفتن سایر شروط و تنها تکیه کردن بر تعاقب مغالطه آمیز است و باید توجه داشته باشیم که ما لزوماً به حکم استدلال اعتراض نمیکنیم، بلکه به به شیوه استدلال است که اعتراض میکنیم.

بهترین روش برای مقابله با این مغلطه توجیه کردن مغالط نسبت به این موضوع است که تعاقب، علیت را نتیجه نمیدهد و او برای اثبات حکمش نیاز به شواهد و مدارک بیشتری دارد و اگر شواهد و دلایلش تنها همین تعاقب است آنگاه او دلیل کافی برای پشتیبانی از حکمش ارائه نداده است واستدلالش باطل است، گرچه ممکن است حکمش درست باشد ولی به هر روی او نتوانسته است حکمش را ثابت کند.

مثال

1-

سودابه- من فکر میکنم اسلام به ایران علم آورده است

کاوه- چه شواهدی برای این ادعا داری؟

سودابه- اینکه پس از اسلام در ایران دانشمندانی وجود دارند و ما خبری از دانشمندان پبش از اسلام نداریم

2-

کاوه- من فکر میکنم حضور نظامی امریکا در عراق سبب بروز اختلافات بین شیعیان و اهل تسنن است

سودابه- اینکه مسلمانها همدیگر رو میکشند چه ربطی میتونه به حضور امریکا داشته باشه؟

کاوه- قبل از اینکه امریکا به عراق حمله کند این مشکلات در  عراق وجود نداشتند

3-

سودابه- من فکر میکنم شاه باعث تمام پیشرفتهای اقتصادی ایران قبل از انقلاب 57 بود

کاوه- چرا این فکر را میکنی؟

سوابه- چون با رفتن شاه این پیشرفتها از بین رفتند

4-

کاوه- من فکر میکنم تو تلویزیون را خراب کردی

سودابه- چرا اینطور فکر میکنی؟

کاوه- چون این تلویزیون همیشه درست کار میکرد تا اینکه هفته قبل تو به اینجا آمدی

5-

سودابه- میدونستی سیگار کشیدن به پیشرفت توی درسها کمک میکنه؟

کاوه- نه چنین چیزی نشنیده بودم تابحال

سودابه- من یکی از دوستانم رو زیر نظر گرفتم از وقتی سیگار میکشه نمراتش بالاتر رفته اند

6-

کاوه- من دیگر به استخر نخواهم رفت

سودابه- چرا؟

کاوه- چون هفته پیش رفتم استخر، دو روز بعد از آن داشتم از سردرد می مردم

برای مطالعه بیشتر

1- پروژه نیکزور

http://www.nizkor.org/features/fallacies/post-hoc.html

2- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Post_hoc_ergo_propter_hoc

3- اسکپتیکدیک

http://www.skepdic.com/posthoc.html

4- فالاسی فایلز

http://www.fallacyfiles.org/posthocf.html

5-

Attacking Faulty Reasoning by T. Edward Damer, Third Edition p. 131

6-

With Good Reason by S. Morris Engel, Fifth Edition p. 165

7-

Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 171.

معمای غلط

این مغلطه همچنین با فرنامهای، «یا این یا آن»، «سفید و سیاه دیدن» ، Bifurcation ، False Dilemma و Bogus Dilemma شناخته میشود.

شرح مغلطه

مغلطه معمای غلط دو حالت کلی دارد، حالت نخست هنگامی رخ میدهد که شخصی از طرف مقابلش پرسشی را بصورت چند گزینه ای مطرح کند و اینطور وانمود کند که پاسخ پرسش تنها در میان گزینه های ارائه شده است اما بتوان گزینه های دیگری را نیز برای آن پاسخ در نظر گرفت. حالت دوم زمانی رخ میدهد که شقوق مطرح شده در استدلال در تناقض نباشند یعنی رفع یکی موجب ثبوت دیگری نشود.

الگوی حالت نخست این مغالطه بصورت زیر است:

  1. شخص A پرسش Q را برای شخص B مطرح میکند و پاسخهای R1, R2, R3 ,…. را به شخص B ارائه میدهد
  2. پاسخ پرسش Q جزو پاسخهای ارائه شده نیست

الگوی حالت دوم این مغالطه بصورت زیر است:

  1. شخص A پرسش Q را برای شخص B مطرح میکند و پاسخهای R1, R2, R3 ,…. را به شخص B ارائه میدهد
  2. بین پاسخهای ارائه داده شده تناقض وجود ندارد.

الگوی دوم در واقع در همان الگوی اول نهفته است، چون در صورتی که شقوق مطرح شده در تناقض با یکدیگر نباشند آنگاه رفع آنها نیز خود یک شق است و به دلیل از قلم افتادن این شق، در واقع از همان الگوی 1 پیروی شده است، و ما تنها به دلیل تاکید روی این نکته آنرا بصورت جدا مطرح میکنیم.

دلیل مغالطه بودن

در مورد الگوی نخست- در منطق شیوه ای برای استدلال وجود دارد که آنرا اصطلاحاً «قیاس استثنائی منفصل» (Disjunctive Syllogism) مینامند، برای نمونه استدلال زیر از این شیوه استفاده میکند:

1- هر عدد یا زوج است یا فرد است

2- پنج یک عدد زوج نیست، پس یک عدد فرد است

اگر دقت شود، مغلطه معمای غلط هم تلاش میکند از همین شیوه استفاده کند ولی در چیدن اطراف و محدود کردن شقوق دچار خطا میشود، یعنی n طرف را در اختیار ما میگذارد در حالی که طرفهای دیگری نیز قابل تصور هستند. و دقیقاً به همین دلیل یک مغلطه است. همچنین میتوان گفت «معمای غلط» به این دلیل مغلطه است که استدلالی قیاسی است و فرضی غلط دارد، این فرض غلط همان فرضی است که اطراف را یادآور میشود.

در مورد الگوی دوم- میدانیم که تنها فرق تضاد و تناقض در این است که وقتی دو گزاره در تناقض هستند رفع هردو آنها محال است ولی اگر در تضاد باشند رفعشان ممکن است. برای نمونه «زنده بودن» و «مرده بودن» در تناقض با یکدیگر هستند ولی «گیاه بودن» و «حیوان بودن» در تناقض با یکدیگر نیستند بلکه در تضاد با یکدیگرند. این مهم از آنجا پیداست که «زنده نبودن» چیزی سبب میشود که قطعاً «مرده باشد»، ولی «گیاه نبودن» چیزی خود به خود سبب نمیشود که آن چیز «حیوان باشد»، بلکه ممکن است برای مثال سنگ باشد. هنگامی که از الگوی دوم این مغلطه پیروی میشود این مبحث بسیار مهم و تفاوت بنیادینی که بین تناقض و تضاد وجود دارد نادیده گرفته میشود یا بعبارت دیگر یک تضاد بجای یک تناقض مطرح میشود.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در بسیاری از موارد مغالط این مغلطه را عمداً مرتکب نمیشود بلکه واقعاً نمیداند که شقوق و اطراف دیگری نیز قابل تصور هستند، لذا بهترین برخورد با این مغلطه آن است که شق و طرف دیگر که از دید مغالط جا مانده است را به وی معرفی کنیم و به او یادآور شویم که آن حالت نیز ممکن است و در نتیجه قیاس استثنایی منفصل درستی انجام نشده است و حکم استدلال اثبات نشده است.
مثال

1-

کاوه- من خدا را قبول ندارم؟

سودابه- پس به این پرسش پاسخ بده: آیا تو خالقی یا مخلوق؟

2-

سودابه- من به خدا باور دارم

کاوه- چرا؟

سوداب- چون از دو حالت خارج نیست، یا خدا جهان را بوجود آورده است یا جهان بصورت تصادفی بوجود آمده، چون تصادف غیر ممکن است پس خدا وجود دارد.

3-

کاوه- من منتقد نظام پادشاهی هستم.

سودابه- چرا؟ مگر شما گندی که نظریه ولایت فقیه در ایران راه انداخته است را ندیده اید؟

4-

سودابه- من به مفید بودن خرافات اعتقاد دارم.

کاوه- چرا؟

سودابه- چون در صورتی که خرافات را کنار بگذاریم تنها چیزی که باقی میاند یأس و فاتالیسم است، این است که باید کمی خرافی باشیم تا امیدوار و شاد باشیم.

5-

کاوه- به نظر من ما همه چیز خود را به رضا شاه بدهکار هستیم.

سودابه- چطور؟

کاوه- چون اگر رضا شاه در ایران راه آهن نمیکشید در ایران راه آهن بوجود نمیامد.

برای مطالعه بیشتر

1- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/False_dilemma

2- اسکپتیک دیک

http://skepdic.com/falsedilemma.html

3- پروژه نیزکور

http://www.nizkor.org/features/fallacies/false-dilemma.html

4- Win every argument,Continuum International Publishing Group (November 2007), Madsen Pirie, Page 24.

5- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 331

مغلطه ترکیب

این مغلطه همچنین با نام Fallacy of Composition شناخته میشود.

شرح مغلطه

مغلطه ترکیب در یک استدلال زمانی رخ میدهد که درستی حکمی در ارتباط با یک کل مبتنی بر درستی آن حکم در ارتباط با اجزاء آن کل باشد و انتقال مشروع آن حکم از اجزاء به کل میسر نباشد. به عبارت دیگر هنگامی این مغلطه رخ میدهد که شخصی مدعی درستی گزاره ای در مورد اجزاء یک کل شود، و سپس نتیجه بگیرد که آن گزاره در مورد خود آن کل نیز صدق میکند.

الگوی کلی که این مغلطه بصورت زیر است

1- گفته میشود که ادعای C در مورد تمام اجزای یک کل مانند W درست است

2- نتیجه گرفته میشود که ادعای W نیز درست است

دلیل مغالطه بودن

دلیل مغالطه آمیز بودن «مغلطه ترکیب» این است که گاهی در کنار هم قرار گرفتن اجزاء یعنی ترکیب شدن آنها با یکدیگر، چینش و کنش و واکنش آنها نسبت به یکدیگر و ارتباطشان سبب بوجود آمدن خواصی میشود که با خواص تک تک اعضا متفاوت است. نمونه روشن برای این قضیه نمک است که از کلر و سدیم که هردو سمی هستند بوجود آمده است اما سمی نیست و خوراکی است. همچنین یک تیم فوتبال که از بهترین بازیکنان دنیا تشکیل شده است لزوماً تیم فوتبال خوبی نیست، چون ممکن است بازیکنان با یکدیگر هماهنگی نداشته باشند و یا مصدوم باشند.

البته روشن است که در برخی موارد این انتقال حکم از جزء به کل میتواند معتبر باشد، برای نمونه به موارد زیر توجه کنید:

اجزاء این ساختمان آجری هستند، پس کل این ساختمان آجری است

ساعت من از اتم ساخته شده است، اتم جرم دارد، پس ساعت من جرم دارد

هر سی سی از این لیوان شیر فاسد است، بنابر این کل شیر درون این لیوان فاسد است

لذا روشن است که ترکیب یک مغلطه رسمی نیست بلکه یک مغلطه غیر رسمی است با نگاه کردن به ساختار یک استدلال و کشف اینکه یک ترکیب است نمیتوان حکم داد که این استدلال مغالطه آمیز است بلکه باید به انتقال حکم نگاه کرد و دید که آیا این انتقال معتبر است یا نه و این تصمیم گیری زمانی میتواند انجام گیرد که دانش کلی نسبت به وضعیت و اجزاء و خواص آنها وجود داشته باشد. در استدلال اغلب این بار بر گردن کسی است که استدلال حاوی ترکیب را مطرح کرده است نه منتقد.


چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

بهترین راه برای روبرو شدن با شخص مغالط این است که برای او توضیح دهیم کل همواره لزوماً همان خواصی که اجزاء دارند را از خود بروز نمیدهند و اگرچه ممکن است نتیجه گیری این استدلال درست باشد ولی شیوه استدلال مناسب نیست و باید دلایل دیگری برای اثبات حکم اقامه شود.

معمولاً میتوان این مغالطه را با چند مثال آشکار و ساده به شخص مغالط تفهیم کرد، برای نمونه میتوان انتظار داشت مثال 7 و 10 را هر آدمی با هر میزان هوش درک کند.


مثال

1-

سودابه- من معتقدم جهان دارای علت است.

کاوه- چرا به چنین چیزی باور داری؟

سودابه- چون هر چیزی که در جهان است دارای علت است.

2-

کاوه- نمک یک ماده سمی است و از خوردن آن باید خود داری کرد.

سودابه- چرا؟

کاوه- چون نمک مرکب از سدیم و کلر است و این هردو سمی هستند

3-

سودابه- تیم ملی فوتبال ایران تیم بسیار حرفه ای و خوبیست.

کاوه- چرا؟

سودابه- چون تک تک بازیکنان این تیم از بهترین بازیکنان جهان هستند.

4-

کاوه- به نظر من گربه یک جانور نامرئی است

سودابه- چرا اینطور فکر میکنی؟

کاوه- چون گربه از اتم تشکیل شده است و اتم نامرئیست.

5-

سودابه- چرا برای من آبگوشت و سوپ جو سفارش دادی؟

کاوه- چون من میدانم هردو اینها را دوست داری، پس اگر در کنار هم باشند هم خوشت خواهد آمد

6-

کاوه- در کشور ما قطارها چند برابر خودروهای معمولی سوخت مصرف میکنند.

سودابه- از کجا چنین چیزی معلوم است؟

کاوه- چون یک قطار بیش از یک خودرو سوخت مصرف میکند.

7-

سودابه- من تصمیم گرفتم آن دامن قرمز و بلوز آبی و کفش سیاهم را برای میهمانی امشب بپوشم

کاوه- فکر نمیکنی لباس شصت رنگ بپوشی بی ریخت خواهد بود؟

سودابه- تو خودت به من گفته بودی که از آن دامن و آن پیراهنم را خیلی دوست داری و آن کفش را هم خودت برایم خریده ای حالا چه شده است که نظرت عوض شده؟

8-

کاوه- من هم تو و هم دوست دختر قبلیم را خیلی دوست دارم!

سودابه- خوب؟

کاوه- به همین دلیل فکر میکنم اگر هر سه ما در یکجا زندگی کنیم خیلی خوب خواهد شد.

9-

سودابه- من فکر نمیکنم رقصیدن در اسلام حرام باشد

کاوه-چطور مگه؟

سودابه- چون چرخاندن سر و تکان دادن دست و عقب و جلو گذاشتن پا در اسلام جرم نیست، مگر رقصیدن چیزی غیر از انجام دادن همزمان همه این کارهاست؟

10-

کاوه- من فکر میکنم هر کسی حق دارد به بینی دیگران مشت بزند

سودابه- چطور؟

کاوه- چون هر کسی حق دارد دستش را در هوا به سرعت حرکت دهد، و هر کسی حق دارد به هر کس دیگری نزدیک شود، بنابر این اشکالی ندارد اگر کسی به کسی نزدیک شود و دستش را سریع تکان بدهد.


برای مطالعه بیشتر

1- فالاسی فایلز

http://www.fallacyfiles.org/composit.html

2- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Fallacy_of_composition

3- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 155.

4- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 112.

5- A Concise Introduction to Logic, Patrick J.Hurley, 7th Edition, Page 167.

6- Win every argument,Continuum International Publishing Group (November 2007), Madsen Pirie, Page 31.

توسل به نتیجه باور

این مغلطه همچنین با نامهای Argumentum ad Consequentiam, Appeal to Consequences شناخته میشود و ارتباط نزدیکی با مغلطه «خواسته اندیشی» دارد.

شرح مغلطه

مغلطه توسل به نتیجه باور از مغالطات بسیار رایج دیگر در میان عوام است. بطور کلی این مغلطه هنگامی رخ میدهد که شخصی در مقام دفاع بجای حمله منطقی به استدلال یا ادعای طرف، متوسل به نتیجه ادعای حریف خود میشود و آنرا به این دلیل که در صورت درستی عواقب بدی خواهد داشت رد میکند. این مغلطه همچنین میتواند در موضع غیر دفاعی نیز مورد استفاده قرار گیرد و آن بدین صورت است که شخص مغالط بجای ارائه شواهد و استدلال در دفاع از ادعای خود به این قضیه تکیه میکند که پذیرش ادعای او سبب وقوع خیر و یا عدم پذیرش ادعای او سبب وقوع شر خواهد شد.

این مغلطه ممکن است در هریک از 4 الگوی زیر ظاهر شود:

1- گزاره X درست است، زیرا درستی X سبب خیر میشود.
2- گزاره X درست است، زیرا نادرستی X سبب شر میشود.
3- گزاره X نادرست است، زیرا درستی X سبب شر میشود.
4- گزاره X نادرست است، زیرا نادرستی X سبب خیر میشود.

روشن است که در مباحث مربوط به نتیجه باور (مثلاً بحث های اخلاقی) و هنگامی که در مورد «باید چه کنیم؟» صحبت میکنیم، بیشتر اوقات توسل به نتیجه باور بی ارتباط با درستی یا نادرستی ادعاها نیست و در چنین مباحثی یک مغلطه به شمار نمیرود.

دلیل مغالطه بودن

روشن است که دلیل مغالطه آمیز بودن «توسل به نتیجه باور» این است که نتیجه پذیرش درستی یا نادرستی یک گزاره هیچ تاثیری روی درستی یا نادرستی آن گزاره ندارد. مشهور است که «حقیقت تلخ است»، البته نمیتوان این گفته را بطور قطع درست دانست ولی یقیناً میتوان گفت «برخی از حقایق تلخ هستند» و بطور کلی هیچ گارانتی و ضمانتی برای اینکه همه حقایق شیرین باشند به بشر داده نشده است، با اینحال انسانهای عامی گاهی اینطور تفکر میکنند که گویا هر حقیقتی باید شیرین باشد و هرگاه چیزی شیرین نباشد لابد حقیقت نیست!
چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

واکنش طبیعی و غلط در مقابل مغالط این است که تلاش کنیم به او ثابت کنیم که او اشتباه میکند و قبول ادعای ما سبب وقوع شر نخواهد شد، بلکه وقوع خیر را بدنبال خواهد داشت. اما این واکنش مناظره و گفتمان را از مسیر خود خارج خواهد کرد و همینطور آنچه مغالط عامد از ما خواسته است را دو دستی به او تقدیم میکند، یعنی موضوع را از روی درست یا نادرست بودن باور ما بر روی این میبرد که آیا این باور خوب است یا بد. بنابر این بهتر آن است که این واکنش تا جایی که ممکن است از ما نشان داده نشود و بدین شیوه تیر مغالط به سنگ بخورد.

بهتر است بجای این برخورد نسنجیده و گاهی مخرب برای طرف مغالط توضیح داده شود که درستی یا نادرستی ادعای شما خود مسئله ای مستقل از خوب یا بد بودن نتیجه پذیرش آن است و این دو مسئله را نباید با یکدیگر خلط کرد. همچنین ممکن است گاهی برای او توضیح دهیم که ما نیز در اینکه نتیجه این باور خوب یا بد است با او همفکریم اما نتیجه باور چه خوب باشدچه بد باشد تاثیری روی درستی یا نادرستی ادعای ما نخواهد داشت این است که بجای قضاوت اخلاقی روی نتیجه باور بهتر است قضاوت منطقی روی درستی یا نادرستی خود باور انجام گیرد.

گاهی با مثالهای ساده میتوان این قضیه را به مخاطب خوب تفهیم کرد، برای نمونه میتوان به او گفت که سخنش شبیه وزیر کشاورزی است که بیاید و بگوید «اگر امسال خشکسالی رخ دهد، قحطی خواهد آمد و نیمی از جمعیت کشور بر اثر گرسنگی و تشنگی خواهند مرد» و بعد هم نتیجه بگیرد که چون مرگ نیمی از جمعیت بد است و خوب نیست پس امسال خشکسالی رخ نخواهد داد (!).

همچنین خوب است به مغالط پخته تر از لحاظ فکری تذکر دهیم که موضع ما نسبت به حقیقت موضع طراح یا سازنده نیست، بلکه موضع کاوشگر و کشف کننده است، یعنی ما در جایگاهی نیستیم که حقیقت را آنچنان که «خوب» است بیافرینیم بلکه تنها دو کاری که ما میتوانیم در قبال حقیقت انجام دهیم این است که حقیقت پنهان را آشکار کنیم (آنرا کشف کنیم) یا اینکه بگذاریم پنهان و نا آشکار بماند.

مثال

1-

کاوه-من فکر میکنم دلیل درستی برای باور به رستاخیز (معاد) وجود ندارد.

سودابه- یکم فکر کن، اگر رستاخیز وجود نداشته باشد زندگی چقدر وحشتناک خواهد شد، نه اخلاقی وجود خواهد داشت و نه زندگی معنایی خواهد داشت، پس رستاخیز نمیتواند وجود نداشته باشد.

2-

سودابه- من به بی علتی در طبیعت باور ندارم.

کاوه- هیچ به این فکر کرده ای که اگر ما تصور کنیم برخی رویدادها و پدیده ها بی علت هستند دیگر دلیلی وجود ندارد که به دنبال علت ها بگردیم و اینجوری فاتحه دانشهای طبیعی خوانده است؟ پس اشتباه میکنی، هر رویداد و پدیده ای یقیناً دارای علت است.

3-

کاوه- من معتقد نیستم که اسلام به مردم ما تحمیل شده است و ما اسلام را از روی اجبار و زور پذیرفته ایم

سودابه- ولی شواهد تاریخی چنین چیزی را تایید میکنند، از روی چه منکر این دیدگاه هستی؟

کاوه- چون این نشان میدهد که اجداد ما زیر بار زور و ستم رفتند و انسانهای فرومایه و مفلوکی بوده اند که مسلمانان عرب توانستند اسلام را به آنها تحمیل کنند!

4-

سودابه- من فکر میکنم زرتشت هم مانند محمد یک شیاد بوده است و با ادعای پیامبری سر دیگران را کلاه گذاشته است!

کاوه- من به شدت با تو در این زمینه مخالفم چون زرتشت خورشید فرهنگ ایران و درخشان ترین نماد هویت ملی ماست! اگر زرتشت واقعاً شیاد باشد ما دیگر چیز قابل دفاعی در مقابل اسلام و باقی جهان نخواهیم داشت!

5-

سودابه- من فکر میکنم اسلام مروج تروریسم است و هر مسلمان بنیادگرا یک تروریست بالقوه هست که هر زمانی ممکن است تروریسم او بالفعل شود.

کاوه- هرگز اینطور نیست چون اگر اینطور باشد آنوقت با توجه به جمعیت مسلمانها در جهان میلیون ها تروریست وجود خواهد داشت.

6-

کاوه- من به اختیار اعتقاد دارم نه به جبر.

سودابه- خیلی جالبه، برای چه؟

کاوه- چون زندگی زیر جبر غیر قابل تحمل و بی معنی است. فکرش را بکن اگر ما همه مجبور باشیم آنچه انجام میدهیم را انجام دهیم آنوقت بطور کلی از بشر در قبال اعمالش سلب مسئولیت میشود.

7-

سودابه- به نظر من پیروی از ادیان سازمانیافته (آیین زرتشت، هندوئیسم، بودیسم، یهودیت، مسیحیت، اسلام، بهائیت) به شدت نابخردانه است.

کاوه- اینطور نیست، چون در اینصورت باید نتیجه بگیریم که بیشتر مردم جهان نابخرد و ابله هستند.

8-

کاوه- به نظر من از نظر قرآن فرقی بین مسلمان و نامسلمان در روز رستاخیز نیست و نامسلمانان هم اگر خوب باشند به بهشت خواهند رفت.

سودابه- ولی قرآن صراحتاً میگوید که نامسلمانان در رستاخیز از زیان کنندگان خواهند بود چطور میتوانی این را نادیده بگیری؟

کاوه- چطور میتوانم چنین چیزی را قبول کنم، به نظر تو خوب است که آدمهایی مثل پاستور، انیشتن و ده ها انسان دیگر که مسلمان نبوده اند ولی بیش از هر مسلمانی به بشریت خدمت کرده اند به جهنم بروند و یک مسلمان مفت خور که تمام عمر خود را به عبادت و تولید مثل پرداخته به بهشت برود؟

9-

سودابه- از نظر من بیخدایی پایه و اساس منطقی ندارد.

کاوه- چرا؟

سودابه- چون روشن است که فرد مذهبی زندگی شادتر و بهتری از یک بیخدا دارد و زندگی برای بیخدا دارای ارزش و معنی نیست.

برای مطالعه بیشتر

1- ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Appeal_to_consequences

2- فالاسی فایلز
http://www.fallacyfiles.org/adconseq.html

حمله به آدم پوشالین

این مغلطه همچنین با نامهای پهلوان پنبه، و Attacking a Straw Man شناخته میشود.

شرح مغلطه

مغلطه آدم پوشالین یکی از رایج ترین مغالطات در بین عوام است، بطور کلی زمانی این مغلطه صورت میگیرد که طرف مغالط استدلال و ادعای طرف مقابل خود را تحریف کند تا رد آن را بر خود آسانتر کند.

الگوی منطقی این مغالطه را میتوان بصورت زیر در نظر گرفت:

  1. شخص A ادعای اولیه X را مطرح میکند
  2. شخص B ادعای ثانویه Y را که برداشتی مغشوش از X است و معمولاً شبیه X است ولی خود X نیست مطرح میکند
  3. شخص B ادعای Y را رد میکند
  4. شخص B نتیجه میگیرد که ادعای X نادرست بود است

معمولاً ادعای ثانویه Y حالتی شدت یافته و مبالغه آمیز از X یا کاملاً برعکس حالتی بسیار ساده و تحقیر شده از آنرا دارد و به دلیل شگفت انگیز و واضح البطلان بودن شگفت زدگی را در مخاطبان تحریک میکند، روشن است که در بسیاری از مواقع رد یک ادعای افراطی یا تفریطی آسانتر از ادعای معتدل است. دلیل گسترش و رواج این مغلطه بسیار روشن است، افراد مغالط میخواهند زحمت خود را در رد ادعای طرف مقابل خود کم کنند یا چون قادر به پاسخگویی نیستند اساساً میخواهند با استدلال و ادعای اصلی روبرو نشوند، بنابر این نسخه ای تحریف شده از ادعای اصلی را مطرح میکنند و آنرا رد میکنند و این سبب میشود که احساس پیروز شدن در مناظره و گفتمان به آنها دست بدهد در حالی که شخص مغالط حتی با استدلال طرف مقابل نیز روبرو نشده است. بسیاری از افراد هنگامی که با کسی بحث و مناظره میکنند بجای گوش کردن به استدلال طرف مقابل و تلاش برای یافتن نقاط ضعف آن، تمام تلاششان بر این است که نسخه ای تحریف شده از استدلال طرف مقابل را فراهم آورند.

وجه تسمیه این مغلطه در زبان انگلیسی و برگردان آن به زبان فارسی هم به همین رفتار باز میگردد، شخص مغالط در این مغلطه بجای اینکه با استدلال طرف مقابل خود روبرو شود که دارای گوشت و استخوان است، کاریکاتوری خیالی از آن استدلال که حریفی پوشالین است را در مخیله خود تصور و سپس به آن حمله میکند و البته روشن است که هر کسی میتواند با آدمی پوشالین کشتی بگیرد و وی را زمین زده و بر او چیره شود، لذا حمله به آدم پوشالین «هنر» نیست و «استدلال» هم نیست.

دلیل مغالطه بودن

مغلطه حمله به آدم پوشالین واضح البطلان است، هدف از انجام یک مناظره و بحث این است که طرفین استدلالهای یکدیگر را بشنوند و با توجه به اعتبار این استدلالها یا ادعاهای یکدیگر ر بپذیرند یا آنرا رد کنند. بنابر این از یک حریف منطقی و خوب در یک مناظره انتظار میرود که برای رد کردن حرف شما، دقیقاً همینکار را بکند یعنی چیزی که شما گفته اید را رد کند، نه اینکه به اصطلاح «حرف توی دهان شما بگذارد» و چیزی که شما نگفته اید را رد کند و پیروزی خود در رد باور خودساخته خویش را پیروزی بر استدلال شما تلقی کند. بر اساس اصول مناظره شایسته است هریک از طرفین قوی ترین استدلال طرف مقابل را رد کند.

همچنین روشن است که ادعای ثانویه Y میتواند بطور مستقل درست یا نادرست باشد اما درستی و نادرستی آن طبیعتاً بخاطر مستقل از X بودن و بی ارتباط بودن از آن، تاثیری روی ادعای اولیه X ندارد، لذا رد Y، رد X را نتیجه نمیدهد!

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

واکنش طبیعی و رایج به این مغلطه آن است که شما از ادعای ثانویه تحریف شده نیز دفاع کنید، چون گاهی ممکن است ادعای ثانویه نیز از نظر شما درست باشد (و این تبحر مغالط در مغلطه گری را نشان میدهد که چنین ادعایی مطرح می کند) و شما تحریک به دفاع از آن باور خود نیز بشوید و این دقیقاً چیزی است که شخص مغالط میخواهد که شما انجام دهید، زیرا او تلاش میکند در واقع موضوع را تغییر دهد و بحث را از ادعا و استدلال شما تبدیل به استدلال و ادعایی دیگر کند تا هم توجه را از مسئله اصلی که در مناظره مورد بحث است دور کند و هم خود را از شر پاسخگویی به شما خلاص کند.

اما واکنش درست و منطقی به این مغلطه این است که به شخص مغالط تذکر داده شود که کار او «حمله به آدم پوشالین» است و شما در واقع چیزی که او رد کرده است را اساساً ادعا نکرده اید.

همچنین میتوان به شخص مغالط به سادگی گفت «چیزی که من گفتم این نبود! شما ادعا یا استدلال من را رد کنید نه اینکه از خودتان چیزی به من نسبت بدهید و بعد آنرا رد کنید»

برخوردی نرم تر نیز قابل تصور است و آن این است که به مغالط بگوییم «این مسئله دومی که شما مطرح کردید میتواند درست یا نادرست باشد ولی موضوع بحث من با شما اصلاً آن نیست، بلکه موضوع اصلی X است.»

البته گاهی ممکن است مطرح کردن Y از جانب شخص مغالط به این دلیل باشد که وی قدرت فهم و درک X را ندارد و فهم خود از X را بصورت Y مطرح کرده است نه اینکه او عمداً قصد مغلطه و تحریف داشته باشد. در چنین شرایطی لازم است برای فهماندن X به شخص مغالط تلاش کنیم و بگوییم که درست X را متوجه نشده است و Y برداشتی غلط از X است.همچنین در بحث های شفاهی با افراد، بسیار خوب است اگر پس از استدلال کردن از آنها بخواهید که استدلال شما را تکرار کنند، و اگر نتوانستند اینکار را انجام دهند به آنها بگویید که بهتر است بجای ایراد گرفتن اول سعی کنند استدلال شما را بفهمند و درک درستی از آن داشته باشند و بعد آنرا رد کنند. تکرار استدلال شما توسط حریف همچنین به شما این فرصت را میدهد که اگر وی برداشت غلطی از استدلال شما داشته است آن برداشت غلط را تکرار کند و شما بتوانید آنرا اصلاح کنید.

همچنین برای دچار نشدن به این مغلطه خوب است که پیش از تلاش برای رد یک استدلال، اول از طرف مدعی بپرسیم که آیا استدلالش همان چیزی است که ما میفهمیم یا نه، سپس در صورت تایید استدلالش شروع به رد آن کنیم و اگر گفت که نه استدلالش را بد متوجه شده ایم میتوانیم از او بخواهیم که درک ما را اصلاح کند.

مثال

1-

سودابه – من فکر میکنم از مشکلات بزرگ و شاید بزرگترین مشکل فرهنگی ما در رسیدن به آزادی و دموکراسی در ایران اسلام است. اسلام خود یک تفکر سیاسی غیر دموکراتیک است و قوانینی متناقض حقوق بشر دارد.

کاوه – یعنی تو میگویی دین در همه جا با دموکراسی تضاد دارد و همه جای جهان مردم اول باید دینشان را کنار بگذارند تا بعد به دموکراسی نزدیک شوند و در کشورشان به حقوق بشر احترام گذاشته شود؟ این کاملاً مسخره است!

2-

کاوه- من باور به وجود خدا ندارم!

سودابه- این اصلاً قابل قبول نیست چون تو در واقع میگویی انجام هر عملی درست است!

3-

سودابه – من با قطع کردن دست دزد که در قرآن آمده به شدت مخالفم اینکار مصداق بارز شکنجه است و با حقوق بشر در تناقض است.

کاوه – برای قطع کردن دست دزد چندین شرط وجود دارد، دست هر دزدی را در شریعت قطع نمیکنند.

4-

کاوه- در ایران دموکراسی وجود ندارد و به حقوق بشر احترام گذاشته نمیشود

سودابه- یعنی شما میگویید در اسرائیل به حقوق بشر احترام گذاشته میشود؟ چند تن فلسطینی تابحال به دست اسرائیلی ها کشته شده اند؟

5-

سودابه – من معتقدم قرآن از جانب خدا نیست!

کاوه – تو چطور میتوانی تمام کتابهای آسمانی را زیر سوال ببری؟

6-

کاوه- بودجه نظامی دولت امسال باید کمتر شود و بجای آن این هزینه صرف ساختن مدارس و بیمارستانها شود.

سودابه- آیا فکر نمیکنی با نابود کردن توان نظامی کشور بیگانگان به بفکر تجاوز به کشورمان بیافتند؟

7-

سودابه – در صورتی که ایران یک کشور دموکرات بشود، داشتن سلاح اتمی به نفع منافع ملی ماست.

کاوه – واقعاً شرم آور است که تو زندگی انسانهای بیگناه و حفظ طبیعت و محیط زیست برایت ذره ای ارزش ندارد و حاضری که همه چیز را زیر پا بگذاری.

8-

کاوه- زن و مرد باید در مقابل قانون کاملاً برابر باشند و از برابری حیثیتی و حقوقی کامل برخوردار باشند، قانون به هیچ عنوان حق تبعیض علیه زنان را ندارد.

سودابه- تو در واقع میگویی زن و مرد از لحاظ فیزیولوژیکی باهم برابر هستند، اینگونه نیست هروقت مردها به بچه ها شیر دادند و باردار و پریود شدند میتوان برابری حقوقی و حیثیتی را برای زن و مرد توجیح کرد.

9-

سودابه- من با ضرب و شتم مجرمان توسط پلیس به این عنوان که «اراذل و اوباش» هستند بسیار مخالفم، «اراذل و اوباش» هم شهروندان کشور هستند و دارای حقوق شهروندی هستند، در واقع کسانی که «اراذل و اوباش» را ضرب و شتم میکنند یا آنرا تایید میکنند خودشان «اراذل و اوباش» هستند و از مدنیت بدور هستند.

کاوه- کار تو بجایی رسیده است که از اراذل و اوباش دفاع میکنی؟ اگر همین اراذل و اوباش به نزدیکانت تجاوز کنند یا از تو اخاذی کنند هم باز همین حرف را خواهی زد؟

10-

کاوه- من با مجازات اعدام مخالفم، آمار نیز نشان میدهد که اعدام میزان جرایم را پائین نمی آورد.

سودابه- پس از نظر تو جان قاتلان و جنایتکاران بیشتر از جان شهروندان و دولتمردان ارزش دارد! واقعاً مسخره است!

برای مطالعه بیشتر

1- فالاسی فایلز
http://www.fallacyfiles.org/strawman.html

2-ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Straw_man

3- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 155.

4- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 179.

5-A Concise Introduction to Logic, Patrick J.Hurley, 7th Edition, Page 129.

6- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 203

مصادره به مطلوب

این مغلطه همچنین با نامهای Begging the Question، petitio principii و تحصیل حاصل شناخته میشود.

شرح مغلطه

مغلطه مصادره به مطلوب یکی از رایج ترین مغالطات است که برخلاف باقی مغالطات که معمولاً انسانهای عامی و نا آشنا با منطق آنها را دچار میشوند، گاهی حتی فلاسفه و منطق دانان بزرگ نیز آنرا مرتکب میشوند. در عین حال همچون سایر مغالطات این مغلطه باعث میشود استدلال به کلی نادرست باشد. این مغلطه زمانی شکل میگیرد که شخصی برای اثبات حکمی استدلالی بیاورد اما آن حکم را در فرضهای استدلال خویش نیز درست فرض کند.

الگوی شماره 1

1- شخص A ادعای C را مطرح میکند.

2- شخص A برای اثبات C استدلال R را اقامه میکند.

3- استدلال R فرضی مانند P دارد که C را آشکارا یا نهانی درست فرض میکند، بنابر این R بجای اثبات C، آنرا درست فرض میکند.

گاهی پیدا کردن این مغلطه در یک استدلال بسیار دشوار است. دلیل این دشواری نیز آن است که P در بسیاری از مواقع دقیقاً با همان واژه هایی که C با آنها بیان شده است بیان نمیشود. به عبارت دیگر لازم است که تجزیه و تحلیل دقیقی روی فرضهای استدلال انجام شود تا مشخص شود که این استدلال فرضی مانند P را درون خود دارند که C را بطور پنهانی درست فرض میکند یا نه. تنها کسی میتواند P را قبول داشته باشد که C را قبول داشته باشد.

فرم دیگری هم برای مغلطه مصادره به مطلوب قابل تصور است و آن هنگامی شکل میگیرد که در استدلالی فرضی آشکارا یا نهانی مطرح میشود که خود نیاز به اثبات دارد ولی بدون ارائه هیچگونه شواهدی درست پنداشته میشود این سبک استدلالها نیز آلوده به مغلطه مصادره به مطلوب هستند، الگوی این سبک مغالطه را میتوان بصورت زیر فرمولیزه کرد:

الگوی شماره 2

1- شخص A ادعای C را مطرح میکند.

2- ادعای C دارای فرض غیر مسلمی مانند P است که مورد توافق طرفین نیست.

3- شخص A بدون اثبات P، ادعای C را ثابت شده فرض میکند.

لازم به ذکر است که گاهی یک شخص میخواهد منظورش را با کلمات دیگر برساند، این کار را نمیتوان مغالطه مصادره به مطلوب نامید، این است که هنگام مقابله با یک استدلال لازم است که ابتدا درک شود آیا آن استدلال یک استدلال قیاسی یا استقرایی است که مصادره به مطلوب میکند یا اینکه تنها یک تمثیل است برای مطرح کردن یک موضوع به زبانی دیگر جهت روشن شدن موضوع و گوینده مدعی این نیست که در حال استدلال کردن و اثبات کردن ادعایش است.

دلیل مغالطه بودن

نام دیگر این مغلطه که «تحصیل حاصل» است بگونه ای گویاتر مغالطه آمیز بودن این نوع «استدلال» را نشان میدهد. هر استدلالی با هدف اثبات یک حکم (که مطلوب نیز خوانده میشود) انجام میشود. استدلال قیاسی اینگونه کار میکند که سعی میکند نادانسته ها را با ارتباط منطقی دادن آنها به یکدیگر از دانسته ها (که فرض نامیده میشوند) آن نادانسته (حکم) را به دانسته تبدیل کند (یا آنرا تحصیل کند)، بعبارت فنی تر حکم را از مفروضات تحصیل کند، یا مجهول را از معلومات بواسطه منطق تحصیل کند. حال وقتی استدلالی بجای اینکه این کار را انجام دهد، بیاید و آنچه قرار است اثبات کند را ثابت و درست فرض کند در واقع یک استدلال نیست، بلکه چیزی که نادانسته است و قرار است اثبات شود را دانسته فرض میکند (یا تحصیل حاصل میکند) و هیچ کار مفیدی نکرده است. یا بعبارت دیگر این نوع استدلال کردن خطا است به دلیل اینکه بطور مستقیم یا غیر مستقیم حکمی را که قرار است درستی آن اثبات شود بدون ارائه شواهد صحیح فرض می‌کند.

بنابر این استدلالی که مصادره به مطلوب میکند اساساً یک استدلال نیست چون کاری که قرار است یک استدلال انجام دهد را در واقع انجام نمیدهد. از جانب دیگر روشن است که گزاره های زیر غلط هستند و اگر دقت کنیم خواهیم دید که مصادره به مطلوب دقیقاً همین کار را انجام میدهد:

1- X درست است زیرا X درست است.

2- X به این دلیل درست است که X براستی درست است.

بنابر این یک شخص نمیتواند با تکرار ادعای خود آنرا اثبات کند، بلکه فرایند اثبات کردن باید تنها شامل ارائه شواهد شود نه تکرار ادعا. شاید وجه تسمیه این مغلطه در انگلیسی نیز آن باشد که استدلال کننده بجای استدلال کردن در پشتیبانی از ادعای خود، درستی آنرا از طرف مقابلش گدایی (Begging) میکند. در مورد الگوی شماره 2 نیز این نام بسیار مناسب است زیرا مغالط، پرسشی که بخاطر نامسلم بودن فرض پیش می آید را نادیده میگیرد و از مخاطب خود میخواهد که او نیز آن پرسش را نادیده بگیرد.

دلیل اینکه افراد سفسطه گر و مغالط از این مغالطه بسیار سود میجویند این است که همانطور که گفته شد این استدلال برای کسانی که حکم آنرا از پیش قبول داردن معتبر به نظر میرسد و آنها ایرادی بر آن نمیگیرند.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در مورد الگوی نخست شاید بهترین شیوه برخورد با این مغالطه آن باشد که برای شخص مغالط توضیح دهیم، او چیزی را اثبات نکره است بلکه تنها ادعایش را تکرار کرده است و به همین دلیل در واقع استدلالی نکرده است و بجای تکرار بهتر است که استدلال کند. یا اینکه فرضی که در استدلال نهان است و خود به اثبات نیاز دارد را مطرح کنیم و از مغالط برای آن استدلال بخواهیم.

در مورد الگوی دوم نیز بهتر است اعتراض کنیم که فرض مطرح شده مورد قبول ما نیست و خود نیاز به اثبات دارد.

مثال

1-

سودابه – هر چیزی که بوجود می آید یک معلول است یعنی به علت نیاز دارد.

کاوه – از کجا اینرا میدانی؟

سودابه – بخاطر اینکه اگر دقت کنیم هر حادثی بدون علت محال بود که حدوث کند.

2-

کاوه – شرط پایداری پیوند زناشویی این است که طرفین هنگام عقد قرارداد ازدواج باکره باشند.

سودابه – چطور میتوانی چنین چیزی را اثبات کنی؟

کاوه – چون وقتی زن و مرد باکره باشند ازدواجشان پایدار میماند.

3-

سودابه – من با سقط جنین مخالفم به دلیل اینکه کشتن یک انسان بیگناه خطاست.

کاوه – ولی جنین هنوز به یک انسان تبدیل نشده است.

سودابه – جنین بچه انسان است و به همین دلیل انسان است و همانطور که گفتم کشتنش خطاست.

4-

کاوه – کتاب قرآن به دلیل اینکه از طرف خدا است کاملاً درست است.

سودابه – از کجا میدانی که قرآن از طرف خداست؟

کاوه – چون خداوند قرآن را بر محمد نازل کرده است.

5-

سودابه – من به دادگاه دروغ گفتم، به دلیل اینکه اینکه اگر راست میگفتم منافع ملی به خطر می افتاد.

کاوه – بر چه اساسی فکر میکنی اینکار درست است؟

سودابه – بخاطر اینکه یک میهن دوست برای اینکه منافع کشورش به خطر نیافتند باید حتی به دادگاه هم دروغ بگوید.

6-

کاوه – من با سقط جنین مخالفم.

سودابه – چرا؟

کاوه – چون کشتن هر موجود زنده ای خطاست.

7-

سودابه – جهان بسیار منظم است و به همین دلیل به خدا نیاز دارد.

کاوه – اما این مصادره به مطلوب است چون اثبات نکردی که منظم بودن جهان به معنی وجود خدا است.

8-

کاوه – از نگر من مجازات اعدام غیر عادلانه و ناکار آمد است.

سودابه – چرا؟

کاوه – زیرا مجازات اعدام از لحاظ اخلاقی قابل دفاع نیست و برای اجتماع سودی ندارد.

9-

سودابه – اسلام بهترین نوع حکومت را در میان سایر ایدئولوژی ها مطرح میکند.

کاوه – چطور؟

سودابه – چون نوع حکومتی که در اسلام مطرح میشود از باقی انواع حکومت هایی که بقیه ایدئولوژی ها مطرح میکنند بهتر است.

برای مطالعه بیشتر

1- اسکپتیک دیک
http://skepdic.com/begging.html

2-ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Begging_the_question

3- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 133.

4- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 100.

5-A Concise Introduction to Logic, Patrick J.Hurley, 7th Edition, Page 158.

6- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 342

توسل به نادانی

مغلطه توسل به نادانی با فرنامهای Argumentom ad ignorantom، توسل به جهل، تجاهل، طلب برهان از مخالف و انتقال بار اثبات نیز شناخته میشود.

شرح مغلطه

این مغلطه زمانی رخ میدهد که شخصی ادعا کند گزاره ای درست یا نادرست است زیرا خلاف آن اثبات نشده است یا اینکه طرف مقابل مناظره از اثبات خلاف آن عاجز است. با این حساب یک شخص تنها در دو حال ایجابی و سلبی میتواند مرتکب این مغلطه شود. حالت نخست این است که ادعا کند گزاره ای درست است زیرا کسی اثبات نکرده است که آن گزاره نادرست است یا طرف او در بحث از اثبات نادرستی آن عاجز است. حالت دوم این است که ادعا کند گزاره ای نادرست است زیرا کسی اثبات نکرده است که آن گزاره درست است یا طرف او در بحث از اثبات درستی آن عاجز است. وجه تسمیه این دو حالت از آنروست که در حالت اول حقیقت ایجاب میشود و در حالت دوم حقیقت سلب میشود.

برای این مغلطه الگوی زیر را میتوان در نظر گرفت

شخص A ادعا میکند گزاره P درست است چون P~ (عکس P) اثبات نشده است.

معمولاً این مغلطه پیرامون موضوعی انجام میگیرد که اثبات عکس آن محال یا گاهی دشوار است و شخص مغالط که از این واقعیت آگاه است سعی میکند از آن به نفع خود و ادعای اثبات نشده و قالباً سست بنیاد خود سوء استفاده کند.

باید به این مسئله توجه کرد که بطلان توسل به نادانی تنها مربوط به استدلالهای قیاسی است، و الا در مورد موضوعاتی خاص با توسل به نادانی میتوان استدلالهای استقرائی خوبی تشکیل داد. برای نمونه فرض کنید که ادعا شود:

گروهی از باستانشناسان دانشگاه میشیگان تمام اهرام مصر را ده ها سال زیر و رو کرده اند و اثری از دستگاه های تولید الکتریسیته نیافتند بنابر این میتوان گفت مصریان باستان دستگاه های مولد الکتریسیته نداشته اند.

روشن است که استدلال بالا فرضهای پنهانی از جمله اینکه «اگر دستگاه های مولد الکتریسیته در اهرام مصر وجود میداشتند احتمال اینکه باستانشناسان آنها را کشف کنند زیاد بود» را در خود نهان دارد و از آنجا که این گزاره پنهان درست به نظر میرسد میتوان گفت استدلال نیز قابل قبول است. اما این مقبولیت استدلال به دلیل اینکه استقرا اساساً مفید یقین نیست مسئله ای قطعی نیست بلکه مسئله ای احتمالی است. همچنین باید گفت نبود اثبات برای گزاره معکوس در یک استدلال استقرائی بر قدرت آن می افزاید.

مسئله مرتبط دیگری با این موضوع قاعده حقوقی «هرکسی بیگناه است تا زمانی که عکس آن اثبات شود» است. ممکن است پرسش شود که آیا این قاعده نیز مصداقی از مغالطه توسل به نادانی است یا نه؟ در پاسخ باید گفت که این قاعده به دلیل سودمند بودنش در نظامهای قضائی مورد استفاده قرار میگیرد و بیانگر یک واقعیت عینی نیست، یعنی وقتی گفته میشود کسی «بیگناه» است منظور این نیست که وی واقعاً «بیگناه» است بلکه منظور این است که «نظام قضائی نمیتواند او را مجرم بداند زیرا گناهکار و مجرم بودن او اثبات نشده است»، لذا وقتی به آنچه این قاعده نشان میدهد توجه کنیم خواهیم دید که مصداقی از مغلطه توسل به نادانی نیست.

بحثی مرتبط با این مغلطه ادعاهایی به سبک «هیچ کس نتوانسته است X را ثابت کند» است که یک گزاره وجودی سلبی را بطور قطعی مطرح میکنند. در نگاه عوام شاید این ادعا یک ادعای موجه و قابل دفاع به نظر برسد ولی اگر به آن دقت شود به این نتیجه خواهیم رسید که اساساً اثبات گزاره هایی از این سبک تقریباً محال است. برای اینکه اثبات شود «هیچکس نتوانسته است X را ثابت کند» لازم است که ما با «همه کس» در ارتباط باشیم و به شیوه ای اطمینان حاصل کنیم که آنها نتوانسته اند X را اثبات کنند. انجام اینکار به این دلیل ساده ناممکن است که ما نمیتوانیم با تمام انسانهایی که در همه اعصار زندگی کرده اند ارتباطی برقرار کنیم. نتیجه آنکه وقتی کسی میگوید «هیچ کس نتوانسته است X را ثابت کند» در صورتی که X قابل اثبات باشد یک ادعای مهمل و باطل است.

دلیل مغالطه بودن

توسل به نادانی مغلطه است، زیرا اینکه ~P اثبات نشده است منطقاً P را نتیجه نمیدهد. نادانی ما نسبت به یک گزاره نمیتواند اثبات کند که معکوس آن گزاره درست است و این نادانی را نمیتوان در یک استدلال به نفع معکوس آن گزاره استفاده کرد.

در توضیح دلیل مغلطه بودن توسل به نادانی این پرسش بنیادین پیش می آید که اساساً بار اثبات یک گزاره بر گردن چه کسی است؟

نام دیگری که برای توسل به نادانی بکار گرفته میشود «انتقال بار اثبات» است، زیرا کسی که این مغلطه را مرتکب میشود در واقع قاعده «بار اثبات» را زیر سوال میبرد. قاعده «بار اثبات» به این قاعده گفته میشود که بطور کلی بار اثبات درستی هر ادعای غیر بدیهی و در صورت اختلاف اثبات بداهت آن بر گردن کسی است که آن ادعا را مطرح میکند (البینه علی المدعی). وقتی کسی توسل به نادانی میکند در واقع بجای اینکه ادعای خود را اثبات کند، بار اثبات عکس آنرا به گردن طرف مقابل می اندازد یعنی فرض میکند که این وظیفه طرف مقابل است که اثبات کند او اشتباه میکند. این طرف مقابل معمولاً منتقد ادعای گوینده است یا دستکم کسی است که نسبت به آن ادعا مشکوک است و قانع نشده است.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

واکنش نادرست و رایج به این مغالطه این است که تلاش به رد ادعای دوم شخص مغالط شود، یعنی وقتی او میگوید عکس گزاره ای اثبات نشده است به او ثابت کنیم که اینگونه نیست بلکه عکس آن اثبات پذیر است. اما این واکنش باعث میشود شخص مغالط متوجه مغلطه خود نشود و گفتمان مسیر منطقی خود را طی نکند و زمان به بحث های بی ارتباط باطل شود. از این رو شایسته تر آن است که برای شخص مغالط توضیح داده شود که توسل به نادانی یک مغلطه است و برای وی توضیح داد که چرا توسل به نادانی یک مغلطه است.

برخورد شایسته دیگر این است که از وی پرسیده شود در صورتی که فرض کنیم ما دلیلی برای رد ادعای شما نداریم نیز باز ادعای شما اثبات نمیشود، دلیل شما برای اثبات ادعایتان چیست؟

میتوان بطلان توسل به نادانی را با مثالهای ساده و قابل فهمی برای عوام توضیح داد، برای نمونه وقتی کسی میگوید «خدا وجود دارد چون کسی نمیتواند اثبات کند وجود ندارد»، میتوان به او گفت، بنابر این شیوه استدلال تو میتوان گفت «چراغ جادوئی علاء الدین هم وجود دارد»، «خاتمی در سال 1360 مرد و بدن او توسط موجودات فضایی حرکت داده میشد»، «در جنگلهای شمال ایران اسب های بالدار نامرئی وجود دارند» و «اسپاگتی پرنده هم وجود دارد«، زیرا عکس هیچکدام از این گزاره ها را نمیتوان اثبات کرد.

این موضوع در بحث پیرامون وجود خدا و مسئله بار اثبات وجود یا عدم وی بسیار اهمیت پیدا میکند و از آنجا که بحث پیرامون آن نیازمند مطرح شدن مسائل دیگری نیز هست از حوصله این نوشتار خارج میباشد اما در نوشتاری با فرنام «ازکجا میدانید خدا وجود ندارد؟» به آن پرداخته شده است.

مثال

1-

کاوه – شما در هفته گذشته هر روز 10 دقیقه دیر در محل کارتان حاضر شده اید!

سودابه – شما چطور میتوانید چنین چیزی را اثبات کنید؟

کاوه – شما میتوانید اثبات کنید که سر موقع آمده اید؟

سودابه – نه!

کاوه – پس قطعاً دیر آمده اید.

2-

سودابه – من کاملاً یقین دارم که خدا وجود دارد!

کاوه – از کجا چنین یقینی داری؟

سودابه – تو میتوانی اثبات کنی که خدا وجود ندارد؟

کاوه – نه!

سودابه – آها! پس تو هم معترفی که خدا وجود دارد و من درست میگویم.

3-

کاوه – من به حدوث جهان باورمندم.

سودابه – چرا؟

کاوه – چون ازلیت اثبات نشده است.

4-

سودابه – هیچکس تابحال به فیلتر شدن اینترنت اعتراض نکرده است، پس مردم از فیلتر شدن اینترنت راضی هستند.

5-

کاوه- تعداد موهای سر من 65746567 تا است.

سودابه- از کجا میدانی؟

کاوه-اگر باور نداری بیا و بشمار.

برای مطالعه بیشتر

1- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Argument_from_ignorance

2- فالاسی فایلز

http://www.fallacyfiles.org/ignorant.html

3- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 130

4- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 153.

5- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 165.

6- A Concise Introduction to Logic, Patrick J.Hurley, 7th Edition, Page 140.

توسط : آرش بیخدا

خودت هم همینطور

این مغلطه همچنین با نامهای Tu quoque (ته، کو کوای) و «دو خطا یک درست را نتیجه میدهند» شناخته میشود. ضرب المثل «دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه» نیز در واقع به همین مغلطه اشاره دارد.

شرح مغلطه

مغلطه «خودت هم همینطور» از مغالطات بسیار رایج است و در مقام دفاع از آن به این صورت استفاده میشود که شخص مغالط تلاش میکند سوی تیغ انتقاد را با یک حمله شخصی به سوی شخص منتقد بازگرداند و از زیر انتقاد فرار کند. این مغلطه هنگامی رخ میدهد که نتیجه گیری می‌شود ادعای شخصی نادرست است زیرا یا ادعای انتقادی که او وارد کرده است بر خود وی نیز وارد است یا ادعای او با آنچه که وی پیشتر گفته ناسازگاری دارد. نمونه های این مغالطه را بسیار میتوان در مصاحبه های خبرنگاران با سیاستمداران و مسئولین حکومتی در قبال انتقادهای مسئولین و سیاست مداران کشورهای دیگر مشاهده کرد. دلیل روانی مغالط معمولاً در انجام این مغالطه این است که انتقاد را یک حمله به خود حساب میکند و گمان میکند اگر حمله مشابهی را نیز انجام دهد با شخص منتقد بی حساب میشود و تلاش میکند در مقابل ضربه ای که خورده است ضربه ای به ضارب وارد کند. اما در خوش بینانه ترین حالت، ما انسانها دوست داریم سایر انسانها گفتارشان با کردارشان سازگار باشد و گاهی هم دوست داریم در مورد دیگران قضاوت های اخلاقی کنیم، حال آنکه جای اینکار در مناظره و گفتمان منطقی نیست و کردار افراد با درستی سخنان و ادعاهایشان در برخی موارد ارتباطی ندارد.

دلیل محبوبیت این مغلطه احتمالاً این است که این مغالطه بگونه ای فریبنده شباهت به ادعای (در فرض) درست شخص A دارد، بنابر این شخص B بجای اینکه سعی کند خود را از اتهامی که انتقاد بر او وارد کرده است مبری کند سعی میکند که حق انتقاد داشتن شخص A را زیر پرسش ببرد و یا آن انتقاد را بی اعتبار کند. چه راه بهتری برای یک فرد مغالطه گر و غیر منطقی وجود دارد که برای فرار از یک اتهام، آن اتهام وارد شده را مستقیماً به منتقد شاکی باز گرداند؟

برای این مغلطه دو الگوی کلی میتوان در نظر گرفت.

1- الگوی انتقادی:

1- شخص A گزاره ای انتقادی مانند C را برای شخص B مطرح میکند.
2- شخص B ادعا میکند که انتقاد C بر خود شخص A نیز وارد است.
3- انتقاد C نا وارد به شمار میرود.

2- الگوی مبتنی بر ناسازگاری

1- شخص A ادعای C را برای شخص B مطرح میکند
2- شخص B ادعا میکند که C با آنچه شخص A پیشتر گفته است ناسازگار است
3- شخص B نتیجه میگیرد که C نادرست است.

دلیل مغالطه بودن

مغلطه «خودت هم همینطور»، جزو مغالطاتی است که در آنها از «حمله شخصی» که خود یک مغلطه است استفاده میشود و بدیهی است که به همین دلیل یک مغالطه است اما افزون بر این روشن است که درستی یا نادرستی یک گزاره که توسط شخصی مطرح میشود هیچ ارتباطی به کردار، سخنان و باورهای آن شخص ندارد و هر موضوعی بطور مستقل و جدا قابل بررسی است. ممکن است ناسازگاری گفتار یک شخص و کردار وی نشان از دو رویی و نفاق در وی باشد اما این ایراد شخصیتی هرگز باعث نمیشود گفته و مدعای آن شخص نادرست باشد چون طبیعتاً شخصی که دورو و منافق است نیز ممکن است ادعایی درست را مطرح کند. همچنین این ناسازگاری میان کردار و گفتار ممکن است ناشی از تفاوت شرایط در زمان رخدادن کردار و همچنین دگرگونی در باور یک فرد باشد.

وجه تسمیه این مغالطه در زبان انگلیسی که از «Two wrongs make a right» به «دو نادرست، یک درست میسازند» باز میگردد نیز خود دلیلی بر مغالطه آمیز بودن این «استدلال» میشود، چون شخص مغالط وقتی به منتقد میگوید که همان انتقاد و اتهام بر او نیز وارد است، فرض میکند که چون اتهام و انتقاد بر هردو نفر وارد است، در واقع اتهام و انتقاد درستی نیست، تو گویی که اگر تنها یک نفر خطایی کند کارش خطاست ولی اگر دیگران نیز آن کار را تکرار کنند آن کار درست میشود.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

در مقابل این مغالطه معمولاً گرایش روانی به این سواست که از خود دفاع کنیم و یا نشان دهیم که در واقع آنچه گفته ایم با کردار و گفتار پیشین ما ناسازگاری ندارد، یا اگر واقعاً ناسازگاری وجود داشته آنرا توجیه کنیم، اما این همان چیزی است که شخص مغالط میخواهد، یعنی تغییر موضوع و فرار از انتقادی که به او وارد شده، بنابر این چنین برخورد طبیعی چندان سنجیده نیست و گفتمان و مناظره را از موضوع اصلی منحرف کرده و به بیراهه میکشاند. بجای این واکنش بهتر است برای شخص مغالط توضیح داده شود که در حال حاضر موضوع انتقادی است که شما وارد کرده اید و او باید یا آن انتقاد را بپذیرد یا آنرا با استدلال رد کند و تلاش او برای نشان دادن اینکه این انتقاد به دیگران نیز وارد است نمیتواند انتقاد را بی اعتبار کند یا او را از زحمت پاسخگویی آسوده سازد.

پاسخ مناسب دیگر این است که به او گفته شود قضاوتهای اخلاقی وی در مورد ناسازگاری کردار شما با گفتارتان موضوع بحث این گفتمان نیست و او نباید سعی کند از این طریق از زیر بار پاسخگویی فرار کند.

همچنین ممکن است به او گفته شود زمانی نیز به او داده خواهد شد که از شما انتقاد کند، ولی در حال حاضر باید پاسخگوی انتقاد شما باشد.

البته با توجه به موضوع ممکن است دادن چنین فرصتی لزومی نداشته باشد، مثلاً وقتی از سخنگوی یک دولت از جانب یک خبرنگار پرسش میشود که «چرا حقوق بهائیان در ایران رعایت نمیشود» و او در مقابل میگوید «چرا در اسرائیل حقوق فلسطینیان رعایت نمیشود؟» خبرنگار در مقابل باید بگوید من مسئول دولت اسرائیل نیستم و این مسئله به من ارتباطی ندارد من خبرنگار هستم و پرسش میکنم و شما پاسخ میدهید نه برعکس.

همچنین با مثالهایی ساده میتوان مغالطه بودن این استدلال را نشان داد، مثلاً میتوان گفت «اگر من قاتل باشم هم تو قتل را به همین دلیل توجیه میکنی؟» یا «اگر چندین قاتل هم در جامعه و جهان وجود داشته باشند شما هم قاتل میشوید؟». چنین مثالهایی به سادگی میتوانند مغالطه آمیز بودن استدلال مغالط را افشا کنند.

همچنین گاهی ممکن است طرف مغالط اتهام وارد شده را به شما وارد نکند بلکه به شخص سومی وارد کند، در این هنگام شما به سادگی میتوانید بگویید «اگر» این انتقاد و اتهام بر او وارد باشد من نیز او را محکوم میکنم، ولی شما پاسخ درستی به انتقاد من ندادید و شما هم محکوم هستید.

مثال

1-

کاوه – در کشور شما حقوق بشر بطور سازمانیافته و قانونی از جانب حکومت نقض میشود.
سودابه – امریکا هم زندانیان القاعده را به زندان گوانتمانو می اندازد.

2-

سودابه – وزن اضافه داشتن برای سلامتی تهدید بزرگی به شمار میرود، سعی کن وزن اضافه نداشته باشی.
کاوه – تو خود اضافه وزن داری، بنابر این به من این رو نگو.

3-

کاوه – بنابر تحقیقاتی که من انجام دادم و آنها را ارائه کردم، استفاده از لباسهای چرمی و پشمی به دلیل اینکه کشتار غیر ضروری حیوانات را ترویج میکند غیر اخلاقی است.
سودابه – ولی تو خود کفش چرمی به پا داری، چگونه میتوانی چنین ادعایی کنی؟

4-

سودابه – امریکا معتقد است دسترسی ایران به بمب اتمی تهدیدی برای امنیت جهان به شمار میرود.
کاوه – امریکا خود دارای بمب اتمی است و تنها کشوری است که در طول تاریخ از بمب اتمی استفاده کرده است، لذا این حرف امریکا را نباید جدی گرفت.

5-

کاوه – حزب اللهی ها میگویند رژیم شاه دست به سانسور مطبوعات و نشریات، شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی خود میزد.
سودابه – حزب اللهی ها خود بیش از هر کسی چنین کاری کرده اند، اساساً تعداد کشته شدگان زمان شاه قابل مقایسه با این تعداد در زمان استقرار جمهوری اسلامی نیست.

6-

سودابه – اسلام حامی تروریسم و دگر اندیش ستیزی است.
کاوه – تو خود حامی اسرائیل هستید و اسرائیل و امریکا بزرگترین تروریست های جهان هستند.

7-

کاوه – من مخالف دین اسلام هستم چون مروج کودک آزاری و زن ستیزی است
سودابه – براستی کدامیک از شما مردها واقعاً وقتی موقع تقسیم ارث میشود حاضرید با دختران خانواده سهمی یکسان داشته باشید؟

8-

سودابه – من مخالف اسلام هستم چون اسلام دینی خرافی و انسان ستیز است
کاوه – مخالفت تو بیهوده است و تو خودت هم این حرف رو قبول نداری! چون بقیه ادیان هم همینطور هستند!

9-

کاوه- تو دیروز وقتی در صف اتوبوس ایستاده بودی تقلب کردی و حق دیگران را ضایع کردی، نمیفهمی که اینکارت بده؟
سودابه- تو خودت هم هفته پیش در صف مترو همینکار رو کردی، نکنه یادت رفته؟

10-

سودابه- بچه جان چرا سنگ را به شیشه پرتاب کردی؟
کاوه- خانم معلم فقط ما نبودیم که، خیلی های دیگه هم بودن!

برای مطالعه بیشتر

1- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Tu_quoque

2- فالاسی فایلز

http://www.fallacyfiles.org/tuquoque.html

3- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 249.

توسط : آرش بیخدا

توسل به مرجعیت

این مغلطه همچنین با نامهای، ipse dixit، argumentum ad verecundiam توسل مغلطه آمیز به مرجعیت، سوء استفاده از مرجعیت، مرجعیت بی ارتباط، مرجعیت پرسش برانگیز، مرجعیت کاذب، و مرجعیت نامناسب مشهور است.

شرح مغلطه

مغلطه توسل به مرجعیت هنگامی صورت میگیرد که تلاش شود درست بودن ادعایی را با نقل قول کردن از شخصی (حقیقی یا حقوقی) که در مورد موضوع آن ادعا دارای مرجعیت نیست، اثبات کنند.

این مغلطه از الگوی اصلی زیر پیروی می‌کند:

1. مرجع A ادعای C را تایید میکند.

2. نتیجه گرفته میشود که C درست است، یا احتمالاً درست است.

الگو های فرعی دیگری همچون الگوی زیر را نیز میتوان برای این مغلطه در نظر گرفت:

1. شخص A ادعای C را تایید میکند.

2. نکته مثبتی در مورد شخص A وجود دارد.

3. نتیجه گرفته میشود که C درست است.

هنگامی که در مورد مراجع مشروع سخن گفته میشود ما از الگوی مغالطه پیروی نمیکنیم، یعنی نمیگوییم چون 1 درست است آنگاه 2 نیز درست است. بلکه درستی ادعا را با توجه به فرضهای دیگری در نظر میگیریم، از جمله اینکه فرض میکنیم رشته هایی وجود دارند که «دانش» تولید میکنند (مثلاً زیست شناسی). حال با توجه به این فرض مهم هنگامی که مرجعی در چنین رشته ای ادعایی را مطرح میکند ما باید شروط و قیودی داشته باشیم که بتوانیم از روی آنها درست بودن ادعای C را نتیجه بگیریم:

1- شخص A واقعاً در موضوع مرتبط با C دارای مرجعیت باشد. برای نمونه دارای تحصیلات و تجربه کافی بودن و نوشته های آکادمیک و جوایز علمی داشتن میتوانند مرجع بودن یک شخص را بیشتر تایید کنند.

2- شخص A واقعاً ادعای C را مطرح کرده باشد (با توجه به منابع مستند و مورد اعتماد).

3- ادعای C به اندازه کافی مورد تایید سایر مراجع و خبرگان در رشته مورد نظر نیز باشد. در رشته های علمی نظریه ها بررسی موازی (Peer review) میشوند چون احتمال خطا کردن دو نفر کمتر از یک نفر است. این پروسه میتواند امکان سودار بودن شخص A و همچنین مبتنی نبودن بر منابعی که در آن رشته واقعاً تولید دانش میکنند (مثلاً در علوم تجربی مبتنی بر تجربه و آزمون و آمار تولید دانش میکنند نه استخاره با قرآن!) را بسنجد و از میان بردارد.

4- رشته ای که C مرتبط با آن است واقعاً تولید کننده دانش باشد. مثلاً رشته فال گیری با ورق رشته ای نیست که دانش تولید کند.

هرگاه یک یا بیش از یکی از موارد بالا وجود نداشته باشند آنگاه ادعای C را نمیتواند پذیرفت و استدلال مبتنی بر توسل به مرجعیت مغالطه آمیز خواهد بود. با این توضیحات هنگامی که گفته میشود مثلاً فلان فیزیک دان ادعای C را مطرح کرده است، ما C را نه بخاطر اینکه یک فیزیک دان آنرا مطرح کرده است و فیزیکدان مرجع فیزیک است، بلکه در صورت تحقق شرایط زیر، ممکن تر و درست تر از C~ میپذیریم:

1- شخص 1 دارای مرجعیت در رشته فیزیک باشد، برای نمونه فارق التحصیل در این رشته باشد، مقاله های علمی در زمینه فیزیک را در ژورنالهای علمی منتشر کرده باشد.

2- شخص 1 واقعاً ادعای C را مطرح کرده باشد، مثلاً شخصاً در مصاحبه با یک رسانه گروهی چنین ادعایی را مطرح کرده باشد.

3- ادعای وی مورد قبول تعداد قابل توجهی از سایر فیزیک دانان نیز باشد.

4- فیزیک رشته ای باشد که تولید علم کند.

روشن است که حتی در موارد بالا هم، مرجعیت چندان دلیل محکمی برای تایید ادعای C نیست و آن شواهدی که باعث شده است مرجع A به ادعای C برسد دارای اهمیت فراوان هستند.

در مقابل مثال بالا وقتی گفته میشود که آیت الله فلانی معتقد است در صورتی که مردم نماز نخوانند باران نمی آید، این ادعا را نمیپذیریم چون آن آیت الله در رشته ای تخصص داد که از نظر ما تولید دانش نمیکند. همچنین توسل به مرجعیت یک زیست شناس برای اثبات وجود خدا بعنوان یک موجود ماوراء طبیعی، یک مغالطه است.

در برخی موارد ممکن است نیاز به شرایط بالا نیز نباشد، مثلاً فرض کنید که کاوه میگوید «سودابه میگوید که فکر میکند رنگ قرمز از بقیه رنگها برای لباس زیباتر است»، این ادعای کاوه یک ادعای مرجع پذیر است و مرجع آن نیز سودابه است، روشن است که برای درست بودن این ادعا لازم نیست کاوه یا سودابه دارای تخصص در رشته ای باشند.

همچنین ممکن است گاهی ادعایی چندان پیچیده نباشد و برای درک آن نیازی به تخصص نباشد، در چنین شرایطی توسل به مرجعیت مغالطه آمیز است زیرا برای کشف ارزش حقیقی ادعا نیازی به مرجعیت نیست بلکه بجای آن باید شواهد مدافع آن ادعا ارائه شوند.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

نخست تلاش کنید که از گفته های مدعی کشف کنید مرجع دقیقاً چه کسی بوده است، سپس در مورد اینکه آیا این مرجع واقعاً شایسته مرجعیت است یا نه بپرسید، سپس سودار بودن یا نبودن مرجع در این ادعا را کشف کنید، و در نهایت بهترین راه برای مقابله شدن با این مغالطه آن است که از شخص مغالط پرسش شود، ادای C مبتنی بر چه بوده است؟ و از او توضیحاتی در این مورد خواست و برایش توضیح داد که مرجع بودن A لزوماً به معنی درست بودن C نیست.

دلیل مغالطه آمیز بودن

این شیوه استدلال به این دلیل مغالطه آمیز است که موارد زیادی را میتوان یافت که در آنها شخصی در موضوعی دارای مرجعیت است اما آنچه او ادعا کرده است درست نیست. بنابر این تنها از اینکه شخصی دارای مرجعیت است نمیتوان نتیجه گرفت که تمام ادعاهای وی درست هستند. یا بعبارت دیگر با توجه به الگوی مغالطه، 1 درست هستند اما 3 در آنها درست نیست.

مثال

1

کاوه – خدا وجود دارد

سودابه – از کجا میدانیم؟

کاوه – چون انیشتن میگوید خدا وجود دارد!

2

سودابه – اسلام دین درستی است!

کاوه – چرا؟

سودابه – چون ابن سینا، ملاصدرا، فارابی، مولوی، حافظ و … مسلمان بوده اند.

3

کاوه – ختنه کردن از نظر بهداشتی خیلی مفید است.

سودابه – از کجا میدانی؟

کاوه – امام صادق و عموی من که یک پزشک هست هردو چنین میگویند.

4

سودابه – پپسی بهترین نوشیدنی جهان را تولید میکند!

کاوه – از کجا چنین چیزی را میدانی؟

سودابه – مگر تبلیغ پپسی را ندیدی؟ رونالدینهو و دیوید بکام در تبلیغ آن شرکت میکنند!

5

کاوه – قربانی کردن گوسفند برای رسیدن به اهداف مادی و معنوی بسیار مفید است.

سودابه – چگونه به چنین کشفی نایل شده ای؟

کاوه – رئیس دانشگاه ما که در اروپا تحصیل کرده است هم برای رسیدن به اهدافش گوسفند قربانی میکند!

6

سودابه – فرهنگ ما یکی از بهترین فرهنگ ها در جهان است و ما از لحاظ فرهنگ نسبت به دیگران برتری شگرفی داریم!

کاوه – چطور؟

سودابه – در دانشگاه های غربی هم همین حرف ها را تکرار میکنند!

برای مطالعه بیشتر

1- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 51.

شخص ستیزی

2- Fallacy Files

http://www.fallacyfiles.org/authorit.html

3- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Appeal_to_authority

4- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 172.

توسط : آرش بیخدا

حمله شخصی

مغلطه حمله شخصی با واژه ها و عبارات «شخص ستیزی، مغلطه دشنام و توهین و Ad Hominem» نیز شناخته میشود.

شرح مغلطه حمله شخصی

حمله شخصی فرنام عمومی است که به گروهی از مغلطه ها تعلق میگیرد، در این مغالطات یک ادعا یا استدلال با استناد به حقیقتی بی ارتباط (با ادعا و یا استدلال) در مورد کسی که آن ادعا یا استدلال را ارائه داده است، رد میشود. همچنین میتوان گفت در مغلطه حمله شخصی، بجای حمله به استدلال یک شخص، به شخصیت او اعتراض میشود و با پر رنگ کردن یک نقطه قابل اعتراض، تلاش میشود که استدلال آن شخص و ادعایش به حاشیه رانده شود.

اینکه این حمله به چه ویژگی یک شخص انجام میگیرد، موضوعی است که در نمونه های مختلف این مغالطه متفاوت هستند، برای نمونه این ویژگی میتواند بد تیپ بودن، چاق بودن، همنجسگرا بودن، متعصب بودن، آزادیخواه بودن، دموکرات بودن، لیبرال بودن، آخوند بودن، کمونیست بودن، از نژاد و رنگ خاصی بودن، به گروهی تعلق داشتن و…

معمولاًً این مغلطه دو مرحله دارد. نخست حمله ای علیه شخصی که ادعا یا استدلال را ارائه داده است (در مورد شخصیت او، شرایط او، یا کردار او) انجام میگیرد. دوم این حمله به عنوان مدرک یا استدلالی علیه استدلال یا ادعای آن شخص مورد حمله استفاده می‌شود. این مغلطه از الگوی زیر پیروی می‌کند.

1- شخص A ادعای X را مطرح میکند

2- شخص B حمله ای به شخصیت شخص A میکند

3- شخص B نتیجه میگیرد که X نادرست است.

 

باید توجه داشت که دشنام دادن و حمله کردن به شخصیت یک شخص به خودی خود یک مغلطه نیست، مغلطه زمانی انجام میگیرد که این حمله با هدف رد کردن استدلال و ادعای شخص مورد حمله و یا نادیده گرفتن و به حاشیه انداختن آن انجام گیرد. برای نمونه وقتی در مناظره دو نامزد ریاست جمهوری یکی از نامزدها به دیگری میگوید که «تو در دورانی که فلان منصب را داشتی خوب عمل نکردی» این سخن او یک مغلطه نیست.

همچنین باید توجه داشت که این مغلطه زمانی صورت میگیرد که حمله شخصی بی ارتباط به استدلال و یا ادعای فرد مورد حمله باشد، برای نمونه اگر شخصی در دادگاه شهادت دهد که شخص دیگری مرتکب قتل شده است و متهم بگوید که شاهد سابقه دروغگویی و اختلالات شدید و روانی بودن دارد، چون این مسائل در ارتباط با ادعای شاهد هستند، نمیتوان این حمله شخصی را یک مغلطه نامید.

دلیل مغالطه آمیز بودن حمله شخصی

دلیل اینکه یک حمله شخصی (نوعی) مغلطه است این است که، شخصیت ، شرایط یا کردار یک شخص (در بیشتر موارد) هیچ تاثیری روی درستی یا نادرستی ادعای او (یا کیفیتی استدلال او) ندارند و برای بررسی درستی یک گزاره باید از معیارهای منطقی سود جست نه معیارهای ارزشگذاری اخلاقی پیرامون شخصیت کسی که گزاره را مطرح کرده است.

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

حمله شخصی در شخصیت بسیاری از افراد بعنوان استدلالی معتبر در مخالفت با ایده ها و انتقادات حک شده است و از رایج ترین شیوه های «استدلال» کردن در میان عوام و لمپنها است و برخی از افراد در حمله شخصی تبحر دارند و به این خیلی افتخار میکنند که میتوانند با حملات شخصی، طرف مقابل را «ساکت» کنند، یا آنقدر اطلاعات راجع به شخصیت کسی دارند که با کوبیدن او میتوانند تمام توجه را از استدلالها و باورهای او به سمت شخصیت منفی او منحرف کنند. هنگامی که با یک حمله شخصی روبرو میشویم میتوانیم از شخصیت خود دفاع کنیم و نشان دهیم که آنچه پیرامون شخصیت ما قابل اعتراض پنداشته شده واقعاً قابل اعتراض نیست و ناشی از یک سوء تفاهم است. یا اینکه شیوه ای مشابه را پیش گیریم و ما نیز به شخص مقابل حمله کنیم. اما هیچیک از این دو توصیه نمیشود زیرا این دو مناظره را از مسیر خود خارج میکند و بجای پرداختن به استدلالها و نقد، رد یا پذیرش آنها ما را به مسائل بی ارتباط مشغول میکند و تفاهم و یا شناختی ایجاد نمیکند.

بهترین راه برای مقابله با این مغالطه آن است که از شخص مقابل بپرسیم «پس استدلال من چه شد؟ چرا به استدلال من پاسخ ندادی؟»، این پرسش ممکن است وی را به مسیر اصلی مناظره بازگرداند. اگر این کارگر نیافتاد بهتر است برای وی توضیح دهیم که اگر مسئله ای قابل اعتراض نیز در شخصیت ما وجود داشته باشد این مسئله بی ارتباط به استدلال ما است و همه آدمها حتی بدترین آنها نیز میتوانند گاهی افکار درستی داشته باشند، پس وقتی با یک فکر و ادعا یا استدلال روبرو میشویم بهتر است بجای نقد گوینده، نویسنده یا اندیشمند، گفتار، نوشته یا اندیشه او را نقد کنیم. بعنوان آخرین تلاش برای بازگرداندن مناظره به مسیری درست میتوان به وی گفت که «من برای شنیدن قضاوتهای شما راجع به شخصیتم پیش شما نیامده ام، اینکه شما در مورد شخصیت من چه قضاوتی میکنید برای من اهمیتی ندارد، من برای شما استدلال کردم و شما یا باید استدلال من را قبول کنید یا نشان دهید که غلط است.

البته روشن است که معرفی کردن این مغلطه به طرف مقابل و آوردن مثال برای وی بیش از هر چیز میتواند به او در تشخیص و خود داری از تکرار آن یاری کند.

مثال

1

سودابه- مطهری میگوید که هر آدمی که اهل تفکر باشد به مسئله وجود یا عدم خدا فکر میکند

کاوه – ولی مطهری یک آخوند است، بنابر این سخن او ارزشی ندارد

2

کاوه- مایکل جکسون معتقد است که سبک موسیقی او انقلابی در موسیقی پاپ بوجود آورد

سودابه – مایکل جکسون یک کودک آزار پلید است، او نمیتواند چنین انقلابی را بوجود آورده باشد.

3

کاوه – من معتقدم سقط جنین کاری غیر اخلاقی است

سودابه – البته که تو باید اینگونه فکر کنی، تو یک آدم مذهبی بنیادگرا و تندرو هستی!

کاوه – ولی من برای مخالفتم با سقط جنین استدلالهایی آوردم، چرا آنها را نقد نمیکنی؟

سودابه – استدلالهای تو ارزشی ندارند، همانطور که گفتم تو یک آخوندی و از این گذشته با عقل خودت فکر نمیکنی، تو هرچه مراجع تقلیدت بگویند تکرار میکنی، بنابر این من نمیتوانم حرفت را بپذیرم.

4

سودابه – احمدینژاد میگوید که تورم را مهار کرده است

کاوه – احمدینژاد بجای مهار تورم باید بره یک دست کت و شلوار بخره که قیافه اش مثل نمکی ها و سوپورها نباشه، احمدینژاد رو چه به مهار تورم!

5

کاوه – داریوش اقبالی اشتغال به یک کار دائم را یک راه خوب برای دچار نشدن به اعتیاد میداند

سودابه – داریوش اقبالی شایستگی این را ندارد که چنین راهی را پیشنهاد کند چون او خود یک معتاد بوده

6

سودابه – علی شریعتی معتقد است که اسلام موضع سیاسی ضد تبعیض و جامعه طبقاتی دارد

کاوه – علی شریعتی مزدور ساواک بوده است و یک روشنفکر دینی بوده است که این خود یک تناقض است مگر میشود آدم هم مذهبی باشد هم روشنفکر دینی؟

7

کاوه – علی میرفطرس کتاب بسیار خوب و مستندی در مورد تاریخ اسلام دارد که بسیار ارزنده و قابل توجه است.

سودابه – علی میرفطرس آدم قابل اعتمادی نیست او پیش از انقلاب کمونیست بوده و حالا سلطنت طلب شده!

برای مطالعه بیشتر

1- شخص ستیزی

2- دانشنامه فلسفی دانشگاه استنفورد

http://plato.stanford.edu/entries/logic-informal/#One

3- ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Ad_hominem
4- Attacking Faulty Reasoning, T. Edward Damer, Fourth Edition, Wadsworth Thomson Learning, 2001,Belmont CA, Page 172.

5- مغالطات، علی اصغر خندان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ دوم، 1384، برگ 200.

توسط آرش بیخدا