این مغلطه همچنین با فرنامهای «False Analogy» و «Weak Analogy» شناخته میشود.
این مغلطه مربوط به شیوه ای از استدلال است که در منطق به آن اصطلاحاً «تمثیل» گفته میشود، به همین دلیل لازم است کمی در مورد تمثیل توضیح بدهیم:
در این روش از استدلال به زبان ساده از اشاره به تشابهات میان دو چیز حدس زده میشود که بین آن دو چیز شباهت های بیشتری نیز وجود دارد. به دلیل اینکه ضرورتی میان وجود برخی تشابهات و وجود تشابهات بیشتر قابل تصور نیست تمثیل اصطلاحاً «مفید یقین» نیست یعنی نمیتوان با تمثیل چیزی را با قطعیت اثبات کرد بلکه تنها میتوان حدس زد. مثلاً فرض کنید دو نفر در مقابل شما هستند که هردو هم قد و هم وزن هستند و از یک شهر و کشور نیز هستند و لباس یکرنگ هم پوشیده اند. آیا احتمال اینکه جورابهای آنها که شما آنها را نمیبینید هم یک شکل باشند؟ شاید ولی نه لزوماً! آیا ممکن است دیدگاه آنها در مورد اینکه بهترین ورزش دنیا چیست هم مانند همدیگر باشد؟ شاید ولی نه لزوماً.
برای نمونه استدلال زیر مبتنی بر تمثیل است:
استدلال الف:
- اسب قهوه ای رنگ است، خرس هم قهوه ای رنگ است
- اسب پستاندار است، خرس هم پستاندار است
- اسب برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارد
- پس خرس هم احتمالاً برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارد
در فرض 1 و 2 به تشابهاتی میان دو چیز (اسب و خرس) اشاره شده است و این دو ادعا بعنوان واقعیت پذیرفته شده اند. در فرض سوم واقعیت جدیدی در مورد یک چیز (اسب) آورده شده است (نیاز به غذا) و به دلیل اینکه شباهتهای دیگری هم بین این دو موجود قابل تصور است (1 و 2)، نتیجه غیر قطعی گرفته شده است که احتمالاً شباهت های بیشتری هم بین آندو وجود دارند، که یکی از آنها ممکن است نیاز به غذا باشد.
نتیجه این استدلال از قضا درست است، حال به تمثیلی با نتیجه غلط توجه کنید:
استدلال ب:
- اسب قهوه ای رنگ است، خرس هم قهوه ای رنگ است
- اسب پستاندار است، خرس هم پستاندار است
- اسب فقط گیاه میخورد و گوشت نمیخورد
- پس خرس هم احتمالاً فقط گیاه میخورد و گوشت نمیخورد
هردو استدلال از نگر ساختاری مشابه یکدیگر هستند و منطقاً با نادیده گرفتن تفاوتهای اساسی بین خرس و اسب هم ارزش هستند ولی استدلال ب نتیجه درستی ندارد و حدسی که در آن زده شده است حدس درستی نبوده است. از همین روست که تمثیل مفید یقین نیست، اگر همه چیز آن درست باشد گاهی نتیجه درستی میدهد و گاهی نمیدهد.
حال این پرسش پیش می آید که اگر هردو این استدلالها تمثیل هستند چه چیز باعث میشود که یکی درست و دیگری نادرست باشند؟ پاسخ این است که:
قاعده 1- استحکام و قدرت ظنی (یعنی غیر قطعی) که حاصل از یک تمثیل است همواره به استحکام و قدرت تشابهاتی است که در آن تمثیل بین دو چیز وجود دارند، به این مفهوم که هرچه تشابهات بیشتر باشند حدس نیز قویتر است و برعکس.
ممکن است پرسیده شود اگر تمثیل مفید یقین نیست پس چه خاصیتی دارد؟ پاسخ این است که یقین حاصل کردن در بسیاری از موارد میسر نیست و به همین دلیل تمثیل اتفاقاً روش بسیار سودمندی است. وقتی برقراری رابطه معرفتی آنهم با قطعیت در قبال چیزی میسر نباشد بهترین کار بررسی ظن ها و پذیرفتن قوی ترین ظن است. تمثیل یکی از رایج ترین روشهای استدلال در علوم تجربی و حتی حقوق و فلسفه است.
بجای استفاده از واژه تمثیل برخی از واژه «قیاس تمثیلی» استفاده کرده اند، در فقه اساساً به تمثیل «قیاس» گفته میشود و دلیل اینکه واژه قیاس در «قیاس مع الفارق» گنجانده شده است شاید همین نام دیگر تمثیل باشد. افزون بر این کاری که در تمثیل صورت میگیرد در واقع نوعی مقایسه کردن است و واژه «قیاس» در «قیاس مع الفارق» ممکن است بی ربط به این مقایسه نباشد. از طرف دیگر میدانیم در منطق یک راه استدلال کردن «قیاس» است که برای خلط نشدن آن قیاس با این قیاس، نخستین را قیاس تمثیلی و دومی را قیاس منطقی میتوان نامید. این شباهت اسمی ممکن است سبب گیجی شود و از این رو دقت روی این قضیه و تذکر آن سودمند است. پس روشن شد مغلطه قیاس مع الفارق مربوط به قیاس تمثیلی است نه قیاس منطقی.
هر تمثیلی دارای ارکانی است، این ارکان با نامهای مختلف شناخته شده اند، از جمله:
حد اصغر، اصل یا مثال: چیزی است که حکمی را در موردش میدانیم. در مثال الف و ب «اسب» حداصغر است.
حد شبیه، فرع: چیز دوم است که میخواهیم حکم را در موردش اثبات کنیم، در مثال الف و ب «خرس» حد شبیه است.
حد اکبر یا حکم: خود حکم است که درستی آن برای چیز نخست میدانیم و میخواهیم درستی آنرا برای چیز دوم نیز بدانیم. در این مثال الف «نیاز به تغذیه» و در مثال ب «گوشتخوار نبودن خرس».
حد اوسط، وجه شبه یا جامع: شباهتی که بین حد اصغر و حد اکبر وجود دارد. در مثال الف و ب «قهوه ای بودن» و «پستاندار بودن».
فارق: رکنی است که معمولاً رکن دانسته نمیشود، ولی به هر روی فارق شامل تفاوتهای حد اصغر و حد شبیه است که معمولاً در تمثیل اشاره ای به آن نمیشود و ممکن است گاهی بسیار ناچیز و کم اهمیت باشد.
با این تجزیه تمثیل به ارکان مختلف، میتوان گفت قدرت یک تمثیل رابطه مستقیم با میزان چشمگیر بودن حد اوسط آن تمثیل دارد. هرچه حد اوسط چشمگیر تر باشد تمثیل قوی تر است و برعکس.
شرح مغلطه
پس از تعریف و تبیین تمثیل، اکنون میتوان به تشریح مغلطه مرود بحث پرداخت، مغلطه «قیاس مع الفارق» زمانی شکل میگیرد که در تمثیلی حد اوسط چشمگیر نباشد، به زبان دیگر تشابهات زیادی وجود نداشته باشند یا تفاوت های عمده و سرنوشت سازی بین حد اصغر و اکبر وجود داشته باشد که در نتیجه حکم دخیل باشند اما شخص مغالط آنها را در نظر نگرفته است. بطور کلی مغلطه «قیاس مع الفارق» از الگوی زیر پیروی میکند:
- شخصی مانند A استدلالی مبتنی بر تمثیل همچون R را مطرح میکند
- در R میان اصل و فرع تشابهات زیادی وجود ندارند یا تفاوت های بنیادینی نادیده گرفته شده اند.
اینکه چه مقدار تشابهات کافی است، مسئله ای نیست که بتوان معیاری کلی و جهانشمول برایش مشخص کرد این است که به این پرسش نمیتوان پاسخی کلی داد بلکه در مورد هر تمثیلی بصورت جزئی میتوان پاسخی را برای این پرسش متصور شد. وجه تسمیه قیاس مع الفارق اکنون باید روشن شده باشد، دلیل استفاده از واژه «قیاس» توضیح داده شد، واژه «مع» در زبان تازی برابر با «همراه، با» در پارسی است و «فارق» هم از فرق می آید، یعنی «فرق گذارنده (!)، جدا کننده، تمیز کننده» به عبارت دیگر «قیاس مع الفارق» یعنی «مقایسه دو چیز، در حالی که آنها با هم فرق دارند».
دلیل مغالطه بودن
دلیل مغالطه بودن قیاس مع الفارق این است که شخص مغالط قاعده الف را نادیده گرفته است. همانطور که در بالا گفته شد میزان قوت یک تمثیل به اندازه میزان شباهت اصل و فرع است، هرچه میزان شباهت بیشتر باشد تمثیل نیز قوی تر است و هرچه میزان شباهت ها کمتر باشد قوت تمثیل کمتر.
وقتی در تمثیلی تفاوت یا تفاوتهای بزرگ و پر اهمیتی میان اصل و فرع وجود دارند در اینجا تمثیل بسیار ضعیف خواهد شد و اساساً در حدی نخواهد بود که ارزشی داشته باشد حال آنکه مغالط روی ارزشمند بودن تمثیل خود تاکید داشته است و الا آنرا در بحث مطرح نمیکرد. افزون بر این همواره میتوان شباهت هایی را بین هر دو چیز کاملاً بی ربط پیدا کرد، زمانی شباهت ها برای انعقاد یک تمثیل ارزشمند میشوند که چشمگیر باشند و تفاوتهای مهمی نیز وجود نداشته باشند.
چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟
شخص مغالط معمولاً یا از اینکه استدلالش تمثیلی است یا آگاه است یا نا آگاه. اگر نا آگاه باشد باید به او یاد آور شد که استدلال او تمثیلی است و اساساً مفید یقین نیست بلکه در بهترین حالت ما را به ظنی قوی خواهد رساند. اگر آگاه هست نیز باید او را آگاه کرد که وجه یا وجوه افتراق پر اهمیتی میان اصل و فرع در تمثیلش موجود است که تمثیل او را به شدت بی ارزش میکند. هردو این کار را میتوان در یک جمله معمولاً انجام داد به این صورت که متذکر شویم در تمثیل منقعد شده اصل برابر با فرع نیست و میان اصل و فرع تفاوت الف وجود دارد که نادیده گرفته شده است. مثلاً فرض کنید شخصی استدلال زیر را انجام داده است:
مردم همچون گله ای گوسفند هستند که به یک چوپان نیاز دارند.
در اینجا در واقع تمثیلی صورت گرفته است که در آن اصل گله گوسفند است، فرع مردم هستند، حکم نیاز به قیم بودن است و جامع شباهت میان مردم و گوسفند است که در این استدلال به آن اشاره ای نشده است و گوینده آنرا مسلم فرض کرده است. به چنین مغالطی باید گفت نخست اینکه به فرض وجود جامع باید بگوید «احتمالاً» نه اینکه نتیجه استدلالش را بطور قطعی مطرح کند. دوم اینکه مردم گوسفند نیستند، یعنی اصل با فرع برابر نیست. سوم اینکه مردم همچون و یا شبیه گوسفند هم نیستند یعنی جامع در اینجا چشمگیر نیست، شباهت هایی میان مردم و گوسفندان هست ولی تفاوت های بنیادینی نیز وجود دارند که گوینده آنها را نادیده گرفته است. تمام این توضیحات را در یک جمله میتوان خلاصه کرد:
مردم و گوسفندان برابر نیستند و میان آنها تفاوت های مهمی وجود دارد.
افزون بر این باید توجه داشت که هر تمثیلی قیاس مع الفارق نیست، ارزش هر استدلالی نیز به همان اندازه است که آن استدلال ادعا میکند. مثلاً وقتی کسی میگوید بنابر فلان استدلال تمثیلی احتمالاً فلان حکم ثابت است، نباید به او گفت که چون تمثیل اساساً مفید یقین نیست، پس استدلش نادرست و مغالطه آمیز است. چون آن شخص خود بر ظنی بودن استدلالش آگاه است، یا دستکم شاید آگاه است! همچنین روشن است که میان اصل و فرع همیشه تفاوت وجود دارد و اگر وجود نمیداشت دیگر نیازی به تمثیل نبود بلکه از قیاس یا استقرا برای استدلال استفاده میشد، بنابر این یافتن یک یا چند وجه افتراق میان اصل و فرع تمثیل را باطل نمیکند بلکه وقتی کسی را محکوم به مغالطه قیاس مع الفارق میکنیم باید اثبات کنیم که وجود افتراق در ارتباط مستقیم با حکم و لذا دارای اهمیت فراوان است.
همچنین باید توجه داشت مقایسه هر دو چیزی که فارق مهمی بین آنها هست همیشه از نگر منطقی قیاس مع الفارق نیست بلکه تنها زمانی میتوان احتمال رخ دادن قیاس مع الفارق را داد که از شباهت دو چیزی که مقایسه میشوند، در یک استدلال تمثیلی نتیجه ای در حالت تمثیل استدلال کردن گرفته شود. بنابر این تعجیل در محکوم کردن یک شخص به قیاس مع الفارق کار درستی نیست بلکه به دقت زیاد نیاز دارد.
لازم به گفتن نیست که توضیح ساختار تمثیل و مقدمه ای بر اینکه اساساً تمثیل چیست نیز گرچه طولانی است و از حوصله بسیاری خارج است ولی میتواند در بالا بردن فهم طرف مغالط مفید واقع شود، لذا با توجه به زمان و فهم طرف مغالط شاید بتوان برای او مطالب همین برگ را تشریح کرد.
مثال
1-
کاوه- همانطور که یک نقاشی را یک نقاش خلق کرده دنیا را نیز یک خالق خلق کرده
سودابه- ولی میان نقاشی و دنیا فرق های مهمی وجود دارد، ما بر اساس دانش پیشین میدانیم که نقاشی را یک نقاش کشیده است ولی چنین دانشی را نسبت به دنیا نداریم، پس نمیتوانیم نتیجه بگیریم دنیا را نیز لزوماً خالقی خلق کرده است
2-
سودابه- اسلام هم مانند مسیحیت دوران سیاهی دارد که روزی به پایان خواهد رسید
کاوه- درست است که اسلام و مسیحیت شباهت هایی دارند ولی اسلام با مسیحیت تفاوتهای بنیادین قابل توجهی دارند، شاید دوران سیاه اسلام هیچوقت به پایان نرسد!
3-
کاوه- من معتقدم مجازات الهی عادلانه است
سودابه- چرا؟
کاوه- چون ما مخلوق خدا هستیم و خدا هرکاری بخواهد میتواند با ما بکند، مثل پدر مادر که میتوانند فرزندانشان را تنبیه کنند
4-
سودابه- مشکل تو با قرآن چیست؟
کاوه- یکی از ایرادهای قرآن خشمگین شدن خداوند است، به نگر من خشمگین شدن خدا غیر منطقی است، خدایی که خشمگین میشود، شگفت زده شده است و شگفت زدگی هم از نادانی است، کسی که همه چیز را بداند هیچوقت شگفت زده نخواهد شد و هیچوقت هم خشمگین نخواهد شد
سودابه- ولی همانطور که ما خشمگین میشویم خدا هم میتواند خشمگین شود
کاوه- بله به دلیل اینکه ما علیم نیستیم و خدا باید علیم باشد، قیاس میان انسان و خدا در این مورد مع الفارق است
5-
کاوه- زنباره خواندن محمد غیر منصفانه است، چرا که اگر او زنباره بود مدت زیادی را با خدیجه که تنها همسرش بود سر نمیکرد و همان دوران نیز زنبارگی میکرد، حال آنکه نکرد
سودابه- آیا شرایط اقتصادی و اجتماعی محمد در آن دوره از حیاتش به او امکان زنبارگی را میداد؟
کاوه- نه!
سودابه- و همین فارق قیاس شماست، مقایسه دو دوره ای که در یکی امکان زنبارگی وجود داشت و در دیگری نداشت قیاس مع الفارق است
6-
سودابه- به پسر عمه ات نگاه کن، هر دو هم سن هستید و او اکنون دکترا دارد ولی تو هیچی نیستی
کاوه- درسته که من و او هم سنیم ولی تفاوتهای دیگری میان ما وجود دارد مثل اینکه او علاقه مند به تحصیلات آکادمیک است و من نیستم
برای مطالعه بیشتر
– ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/False_analogy
2- اسکپتیک دیک
http://www.skepdic.com/falseanalogy.html
3- فالاسی فایلز
http://www.fallacyfiles.org/wanalogy.html
4- Critical Thinking, An introduction to the Basic Skills, Fourth edition, William Hughes & Johnathan Lavery,Broadview Press, 2004, Page 149
1 نظر برای “قیاس مع الفارق”