محمد بن سنان گويد: خدمت امام على النقى عليه السلام رسيدم ، فرمود: اى محمد! براى آل فرج پيش آمدى شده است ؟ گفتم : آرى ، عمر (بن فرج كه والى مدينه بود) وفات كرد، حضرت فرمود، الحمدلله و تا 24 بار شمردم (كه اين جمله را تكرار كرد) عرض كردم : آقاى من ؟ اگر مى دانستم اين خبر شما را مسرور مى كند، پابرهنه و دوان خدمت شما مى آمدم . فرمود: اى محمد! مگر نمى دانى او – كه خدايش لعنت كند – بپدرم محمد بن على چه گفته ؟ عرض كردم : نه ، فرمود: درباره موضوعى پدرم با او سخن مى گفت ، او در جواب گفت : بگمانم تو مستى ، پدرم فرمود: خدايا اگر تو مى دانى كه من امروز را براى رضاى تو روزه داشتم ، مزه غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان ، بخدا سوگند كه پس از چند روز پولها و دارائيش غارت شد و سپس او را به اسيرى گرفتند و اينك هم مرده است ، خدايش رحمت نكند خدا از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مى گيرد. اصول كافى جلد 2 صفحه 420 روايت 9