بایگانی دسته‌ها: نوشتار

نوشتارهای زندیق با بینشی موشکافانه به باورهای غلط، خرافی و ضد انسانی آشکار و پنهان در آموزه های دینی نگاه میکنند.

رد برهان نظم

توسط – آرش بیخدا


پیشگفتار

 هر سیستم یا مجموعه منظمی که هدف داشته باشد سازنده ای دارد. بعنوان مثال یک ساعت هدفش این است که زمان را نشان بدهد و نمیتواند بطور تصادفی بوجود آمده باشد، بنابر این باید یک سازنده و خالق مدبّر و دانایی این مجموعه را خلق کرده باشد. حال اگر ما به تمام دنیا و هستی بعنوان یک مجموعه بسیار منظم نگاه کنیم بدین پی خواهیم برد که این مجموعه کامل و منظم یک سازنده و مدبّر دارد و آن سازنده خداوند است. مگر میشود همه چیز بطور تصادفی و کشکی بوجود آمده باشد؟ آیا ممکن است که گیاهان و حیوانات با این ظرافت بطور شانسی بوجود آمده باشند؟ اگر خدایی وجود نمیداشت این جهان با آن همه عظمتش نیز وجود نمیداشت!

این سخنان که گاهی بصورت پرسشی و گاهی بصورت اخباری بر زبان خداباوران جاری میشوند از تکراری ترین سخنانی هستند که یک بیخدا در دوران حیاتش از خداباوران میشنود و گاهی خداباورانی پیدا میشوند که گمان میکنند که این پرسشها چالشی اساسی برای بیخدایی ایجاد میکنند. تمام این پرسشها و ادعاهای مشابه را میتوان تقریر هایی ضعیف و ابتدایی از برهان نظم دانست. برهان نظم یا برهان غایی که گاهی به اسامی دیگری چون برهان هدف شناختی، برهان نا محتملی و برهان اتقان صنع نیز از آن یاد میشود از رایج ترین براهین اثبات وجود خدا در میان عوام (منظور کسانی است که درک فلسفی عمیقتری نسبت به خداباوری ندارند) است و در عین حال از ضعیف ترین براهین اثبات وجود خدا در نزد فلاسفه است. هرچند در کنار دو برهان کیهانشناسی و براهین وجودی از عمده ترین و اصلی ترین براهینی است که در فلسفه دین برای اثبات وجود خدا اقامه شده است. برای برهان نظم تقریرهای بسیار متنوعی را میتوان در نظر گرفت که با یکدیگر تفاوت های جزئی و گاهی کلی دارند اما وجه اشتراک تمام آنها شاید این باشد که همه آنها تلاش میکنند وجود خدا را با استفاده از هدفمند بودن جهان نشان بدهند.

معمولاً نخستین پرسشی که یک خداباور از من هنگامی که در می یابد بیخدا هستم میپرسد همین است که اگر خدا وجود ندارد پس این جهان با آن همه نظم درونش را چه کسی آفریده است؟ و من بارها این مسئله را برای بسیاری از خداباوران تشریح کرده ام و همین تشریح باعث شده است که سوء تفاهم ها بین خداباوران و بیخدایی کمتر شود. من در دورانی که خود خداباور بودم به خوبی بیاد دارم که مسئله نظم در جهان هستی از بزرگترین دلایلی بود که خداباور بودنم را باعث میشد و هنگامی که برهان نظم در نظر من جایگاه حقیقی خود را یافت و کم ارزش شد یکی از ارکان بزرگ خداباوری نیز از ذهن من بیرون شد و گرایش من به بیخدایی بیشتر شد.

هدف از نوشتن این نوشتار آن است که نشان داده شود چرا برهان نظم دارای ضعف های فراوان است و نمیتواند وجود خدا را اثبات کند. پیش از خواندن این نوشتار توصیه میکنم نوشتار دیگری با فرنام «خداوند چیست؟» مطالعه شود تا منظور من از واژه خدا برای خواننده گرامی کاملاً روشن شود. امیدوارم این نوشتار بتواند افرادی که بواسطه برهان نظم خداباور هستند را متقاعد کند که برهان نظم دلیل خوبی برای باور داشتن به خدا نیست و من از این طریق کمکی هرچند کوچک به افراد کرده باشم تا از خرافات و موهومات فاصله بگیرند.

نمونه هایی از برهان نظم در آثار اسلامی

دسته ای از متفکران مسلمان را فلاسفه و متکلمین تشکیل میدهند که نسبت به سایر متفکرین، همچون فقها، محدثین و عالمان به سایر علوم اسلامی، طبیعتاً با منطق، استدلال و فلسفه آشنایی بیشتری داشته اند، در میان این افراد کمتر به برهان نظم چنگ زده میشود، حتی گاهی این افراد برهان نظم را «فاسد» نامیده اند (1)، اما در میان سایرین میتوان گفت که برهان نظم تقریباً رایج ترین برهانی بوده است که آنها برای اثبات خدا بدان چنگ میزده اند. مثلاً در میان شیعیان کتابی با فرنام «توحید مفضل» اشتهار و محبوبیت دارد که تقریباً در تمام آن به چیزهایی که پیچیده به نظر میرسند اشاره شده است و تلاش شده است که این پیچیدگی ها به خدا نسبت داده شود. این کتاب را مفضل بن عمرو از شاگردان امام صادق و از راویان مطرح شیعی نوشته است و شیعیان معتقدند این کتاب نتیجه کلاسهای درسی است که مفضل از امام صادق دریافت کرده است، البته اشتباهات فاحشی در این کتاب در توضیح اتفاقهای طبیعی دیده میشود اما مسئله مهم این است که این کتاب خبر از کم بضاعتی امام صادق از خداشناسی و فلسفه دین دارد، و الا وی از براهین بهتری برای اثبات وجود خدا استفاده میکرد. افزون بر بزرگان مذهب تشیع که بطوری محسوس بر برهان نظم تکیه کرده اند، در مذاهب دیگر نیز عموماً تنها برهانی که مردم عادی و علمای یاد شده استفاده میکنند برهان نظم است. برای نمونه فخر رازی از علمای بزرگ اهل تسنن میگوید:

«بررسی احکام و اتقان مشهود در آسمانها و زمین، بویژه در ترکیب بدن انسان و منافع فراوان و بدائعی که در او به ودیعت نهاده مایه شهادت فطرت هر انسان فرزانه ای به این است که آن، جز از تدبیر حکیم علیم، صادق نخواهد شد و این روش، دلالت بر ذات و بر عالم بودن او دارد.» مباحث مشرقیه، ج 1، ص 451.

افزون بر آثار علمای مذاهب در خود قرآن نیز میتوان آیاتی یافت که بطور غیر مستقیم به برهان نظم بر میگردند، مثلا به آیه زیر توجه کنید:

سوره الغاشیه آیه 17:

أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ
آيا آنها به شتر نمي‏نگرند چگونه آفريده شده؟

بسیاری از مفسرین معتقدند این آیه و آیات دیگر از این دست به نوعی به پیچیدگی ها و نظم موجود در شتر اشاره دارد و نتیجه آن این است که خدا آنرا آفریده است و بدون آفریدگار نمیتواند اینچنین پیچیده باشد. قرآن تقریباً استدلال روشنی برای اثبات وجود خدا نیاورده است و وجود خدا را مسلم فرض کرده است. بنابر این روشن است که در صورت باطل بودن برهان نظم و درست بودن نظر این مفسرین مبنی بر دلالت آیه یاد شده بر برهان نظم، آنگاه کتاب قرآن نمیتواند از منبعی الهی باشد. شاید به همین دلیل باشد که خداباوران مسلمان نمیخواهند دست از برهان نظم بردارند، هرچند که سالهاست این برهان به تیغ نقد تکه تکه شده است، زیرا مسلمانان اصرار دارند هرآنچه در قرآن آمده است درست است و افزون بر این شیعیان نیز باید تا ابد آنچه امامان نادانشان گفته اند حقیقت مطلق بپندارند، زیرا آنها را دارای علم لدنی و الهی میدانند و نمیخواهند قبول کنند که امامانشان حتی در مسائل دینی از برخی علمای دینی هم عقب تر بوده اند چه برسد به مسائل فلسفی و منطقی.

دلایل محبوبیت و گسترش برهان نظم

گذشته از ایرادهای اساسی که برهان نظم دارد، خوب است در مورد اینکه چرا برهان نظم فراگیرتر از سایر براهین هست نیز دلایلی آورده شود زیرا گاهی اینگونه تحلیل های روانی باعث میشود افرادی بفهمند که چرا در مورد مسئله ای احساس خوبی دارند و دلیل اصلی تمایلشان به یک مفهوم را که دلیلی روانی است بازشناسند و این خود گاهی سبب این میشود که افراد دیگر به باوری گرایش نداشته باشند. برای توضیح اینکه چرا برهان نظم اینقدر فراگیر است میتوان دلایل زیر را در نظر گرفت:

دلیل نخست- ساده بودن- برهان نظم روشی ساده است برای پاک کردن صورت مسئله. آدمی موجودی است بسیار پرسشگر و کنجکاو، انسانها از زمانی که روی کره زمین پیدا شده اند همواره به دنبال یافتن «علت ها» بوده اند، و میخواسته اند علت هر چیزی را بدانند و تا یافتن علت واقعی یک چیز آرام و قرار نداشته اند، اما روشی بوجود آمد که به انسانها کمک کرد به آرامشی کاذب در این مواقع برسند، و آن روش این بود که آنها خدا را بعنوان علت هر چیزی  که علتش را نمیدانستند انتخاب کردند و این ساده ترین راه بود برای کنار گذاشتن سوالهای اساسی. برای نمونه در ذهن انسان باستانی همواره این پرسش وجود داشته است که علت رعد و برق چیست؟ چه پاسخی ساده تر و قانع کننده تر از این برای وی وجود داشته است که رعد و برق نشانه خشم خدایان است؟ آری بسیاری از انسانها پاسخ های ساده را دوست دارند و حتی پاسخ ساده اما غلط را به پاسخ درست ولی پیچیده ترجیح میدهند و از دلایل گسترش برهان نظم همین سادگی اش است.

دلیل دوم- شهودی بودن. برهان شهودی برهانی است که نیاز به شهادت (دیدن یا حس کردن) دارد. بر خلاف براهینی همچون براهین وجودی انسلم، امکان و وجوب، صدیقین، کیهانشناسی، حرکت، اخلاقی و سایر براهین که اکثراً تنها جنبه نظری دارند و در بیشتر مواقع نیازی به تجربه و شهود ندارند، تقریرهایی از برهان نظم کاملاً مبتنی بر شهود هستند، بویژه تقریرهای تمثیلی برهان نظم که در آینده به آنها خواهم پرداخت. اذهان نا آشنا با فلسفه و تفکر نقادانه معمولاً دل خوشی از براهین صرفاً نظری و یا منطقی ندارند و ترجیح میدهند بصورت نقدی چیزی را بپذیرند که مبتنی بر شهود باشد و محک تجربه به میان بیاد.. برای نمونه بعید است که بتوان به یک شخص روستایی درس نخوانده برهان صدیقین یا حتی امکان و وجوب را آموخت و او را از این طریق خداباور کرد، اما به سادگی میتوان شاخه گندم را به وی نشان داد، نظم آنرا برای وی تشریح کرد و سپس نتیجه گرفت که این شاخه گندم را خدایی آفریده است. لذا شهودی بودن یک برهان گرچه در ذهن فلاسفه از ارزش یک برهان و قوام آن میکاهد اما در نزد عوام بر ارزش یک برهان می افزاید.

دلیل سوم- انسان مرکزی (Anthropocentric). انسان مرکزی یعنی این دیدگاه که همه چیز برای انسانها آفریده شده است یا انسانها مهمترین و اصلی ترین چیز در کائناتند. البته این ترجمه از خود من است و ممکن است واژه های مناسبتری برای انتروسنتریسم یافت شود و بکار گرفته شود. انسانها از قدیم میدیدند که بسیاری از امکانات برای زیستن آنها فراهم است و این باعث شده بود به این اندیشه بیافتند که این جهان را شخصی برای ما آفریده است، شعر معروف «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری» نیز تقریباً به همین ایده اشاره دارد. انسانها از این رفاه نسبی نتیجه میگرفتند که باید کسی برای آنها این محیط را فراهم آورده باشد یعنی چون برای جهان هدفی میدیدند و آن هدف هم انسان بود، این هدف را احتمالاً باید کسی بوجود آورده باشد. اشکال این انسانها این بود که فکر میکردند طبیعت برای آنها آفریده شده است و نمیدانستند که آنها خود سازگار با طبیعت تکامل یافته اند و خود جزوی از طبیعتند، این دیدگاه تا امروز نیز باعث میشود که برهان نظم که تقریباً همین حرف را میزند در نزد عوام دارای محبوبیت باشد.

دلیل چهارم- انسان انگاری  (Anthropomorphism). انسانهای باستانی عادت داشته اند که طبیعت را نیز انسان انگارانه نگاه کنند یعنی همواره فرض میکرده اند شخصی پشت اتفاقهایی که اطرافشان می افتد قرار دارد یا به عبارت دیگر علت های فاعلی را پشت بسیاری از مسائل که اثبات فاعلی بودن علت آنها وجود ندارد، مسلم فرض میکردند. همین باور بوده است که باعث شده است انسانها برای تمامی چیزهایی که اطرافشان اتفاق می افتد الهه و خدا و رب النوع درست کنند و این دیدگاه بصورت توحیدی تکامل یافته است. چنین گرایشی در آدمی ناشی از نا آگاهی او از طبیعت و علت های طبیعی بوده است و هرچه بشر دانشش نسبت به محیطش بیشتر شده است از تعداد خدایانش کاسته شده است تا اینکه بشر امروزی تعداد خدایانش به صفر رسیده است. برای توضیح این مسئله مثال جالبی وجود دارد و آن این است که فضانوردی یک مجسمه یخی را به یک آدم فضایی هدیه میدهد. فضانورد بعد از مدتی آدم فضایی را میبیند و احوال او را جویا میشود، آدم فضایی به فضانورد میگوید که بسیار ناراحت است چون بعد از اینکه مجسمه یخی اش را به خانه اش برده و روی بخاری گذاشته است، یک نفر آنرا دزدیده است. فضا نورد برای او توضیح میدهد که کسی آن مجسمه را ندزدیده است، بلکه یخ جامد است و نقطه ذوبی دارد و در حرارت مشخصی تبدیل به مایع میشود. در این مثال به روشنی میتوان انسان انگاری را دید، یعنی چون آدم فضایی از یک علت طبیعی (ذوب شدن یخ در دمای مشخص) نا آگاه بوده است یک علت فاعلی (شخصی که دزد است) را علت ناپدید شدن یخ دانسته است و این همان حکایت خداباورانی است که به دلیل نا آگاهی ناشی از بیسوادی و یا نا آگاهی کلی بشر نسبت به برخی وقایع و علت های طبیعی، یک علت فاعلی (خدا) را علت پدیده هایی میدانند و برهان نظم تکرار همین عادت باستانی بشری است.

دلیل پنجم- نیز در فلسفه دین به «خدای حفره ها» (God of the gaps) شهرت یافته است. خدای حفره ها به نگرشی در خداباوری گفته میشود که در آن هر اتفاقی که ذهن انسان میتواند آنرا تحلیل و تشریح کند از حوضه فعلّیت های خدا خارج میشود و بطور کلی هر آنچه انسان با دانش اش از تحلیل و تشریح آن عاجز است به خدا نسبت داده میشود. وجه تسمیه این اصطلاح آن است که در دانش بشری حفره هایی وجود دارد و این حفره ها را بسیاری از انسانهای باستانی یا انسانهای عامی امروزی با خدا پر میکنند. بسیاری از مواردی که خداباوران معمولاً برای نشان دادن اینکه خدایی وجود دارد بیان میکنند در واقع دارای علت های طبیعی هستند. برای نمونه خداباوران میپرسند که اگر خدا وجود نداشته باشد چطور ممکن است مجموعه ای همچون چشم انسان با آن همه پیچیدگیهایش بوجود بیاید؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: نخست اینکه برای توضیح اینکه چرا چشم انسان بگونه ای هست که هست، در شاخه هایی از علم از جمله بیولوژی توضیحات علمی و کافی آورده شده است. دوم اینکه اگر خداباور نمیداند که چرا چشم آدمی به شکلی است که هست، نباید اینرا فرض کند که خدا علت پدید آمدن چشم است. بلکه باید به نادانی خود نسبت به این قضیه بسنده کند و در صورتی که واقعاً حقیقت جو است به دنبال دلایل حقیقی و علت های طبیعی برای پاسخ دادن به چنین پرسشهایی بگردد. اینگونه پرسشها که در آنها مسئله ای نادانسته مطرح میشود و سپس نتیجه گرفته میشود که خدا آنها را انجام داده همگی مصداقهایی از مفهوم خدای حفره ها هستند و توجه به این مسئله در بسیاری از افراد ممکن است موجب بیخدایی شود.

تقریر برهان نظم نسخه های مبتنی بر تمثیل و نقد آنها

ویلیام پالی (1734-1805) در کتاب خود «یزدانشناسی طبیعی» (2) مینویسد:

«فرض کنید پای من هنگام رد شدن از یک سنگلاخ به یک سنگ برخورد کند. من بعد از این تصادف با خود بگویم این سنگ از کجا آمده است؟ احتمالا پاسخ خواهم داد که این سنگ از ابتدا آنجا بوده و درک پوچی این پاسخ شاید زیاد آسان نباشد. اما فرض کنید من از میان یک سنگلاخ رد میشوم و یک ساعت روی زمین پیدا میکنم و به این فکر خواهم کرد که این ساعت از کجا آمده، آیا در آن هنگام نیز اگر من بگویم این ساعت از گذشته و از ابتدا در آنجا بوده، این پاسخ مسخره نخواهد بود؟»

وی از این گفته خود نتیجه میگیرد که بنابر این ساعت چون یک سیستم و مجموعه هدف مند است حتما توسط کسی خلق و تولید شده و کسی بوده که قسمت های مختلف ساعت را کنار هم چیده باشد بنابر این جهان هستی با تمام ویژگیهای پیچیده اش چگونه میتواند سازنده ای نداشته باشد و تصادفی پدید آمده باشد؟!

این دسته از تقریرها از برهان نظم براهینی شهودی و تمثیلی هستند، و این دو از ضعف های این برهان بشمار میروند، زیرا برای پذیرش این برهان یک شخص باید یک اصل را با شهادت قبول کند، و آن اصل وجود نظم در دنیا است. برهان های شهودی یک درجه پائینتر از برهانهای منطقی (که نیاز به هیچگونه احساس و شهادتی ندارند) در قدرت اثبات یک ادعا هستند، اما از آن مهمتر این است که این براهین مبتنی بر تمثیل هستند و این خود بزرگترین مشکل آنهاست.

مبتنی بر تمثیل بودن، بزرگترین اشکال برهان نظم است

در منطق سه راه برای استدلال کردن شناخته میشوند، قیاس (Deduction، کل به جزء)، استقراء (Induction، جزء به کل) و تمثیل (Analogy، جزء به جزء)، که غیر از قیاس دیگر راه ها مفید یقین نیستند یعنی نمیتوان با استقراء و یا تمثیل بطور قطعی حکمی را صادر کرد. گروهی از براهین نظم که توسط متکلمان و فلاسفه دینی مطرح میشوند مبتنی بر تمثیل هستند یعنی از حکمی که بر جزئی حاکم است و بر اساس شباهت آن جزء با جزئی دیگر، همان حکم را بر جزء دوم نیز حاکم میدانند. به عبارت دیگر از آنجا که دو چیز، در مورد یا مواردی به یکدیگر شباهت دارند، حدس زده میشود که در چیزهای دیگر هم با هم شباهت داشته باشند و همان احکام و قواعدی که در مورد چیز اول درست هستند در مورد چیز دوم نیز درست باشند.  بنابر این اساساً مفید یقین نیستند بلکه تنها نتیجه آنها میتواند ظن، یا حدس و گمان باشد.

بنابر این روشن است که «برهان نظم» در واقع یک برهان کامل نیست و نمیتواند چیزی را اثبات کند، بلکه در صورت درست بودن تمامی فرضهای بدیهی، نظری و تجربی نیز این استدلال تنها ما را به این نتیجه میرساند که ممکن است خدا وجود داشته باشد نه اینکه خدا قطعاً وجود دارد. دلیل اینکه من این ایراد را مهمترین ایراد برهان های تمثیلی نظم میدانم این است که این ایراد ماهیتی منطقی دارد و ایراد منطقی درست به یک برهان فلسفی بیش از هر برهان فلسفی آن برهان را زیر سوال میبرد زیرا منطق از قطعیتی بسیار بالاتر از براهین فلسفی برخوردار است و پدر دانش است.

همین مسئله بسیار ساده و روشن در رد تمامی براهین نظم مبتنی بر تمثیل که معمولاً از افراد عامی شنیده میشود برای افرادی که روش تمثیل و در کنار آن استقرا را به درستی درک میکنند بیش از کافی است اما افزون بر این، این دسته از براهین نظم تمثیلی از مشکل دیگری نیز رنج میبرند و آن عدم وجود حد اوسط، وجه شبه یا قدر مشترک چشمگیر بین حد اصغر و حد شبیه است. در توضیح باید گفت که تمثیل را معمولاً منطقیون بر چهار رکن تقسیم میکنند، برای روشن تر شدن این مطلب تمثیلی را مثال میزنیم.

1- باز یک حیوان تخم گذار است.

2- باز یک پرنده است.

3- قرقی یک پرنده است.

4- قرقی یک حیوان تخم گذار است.

حال با این تمثیل میتوان هریک از ارکان تمثیل را اینگونه با مثال تعریف کرد:

حد اصغر، اصل یا مثال: چیزی است که حکمی را در موردش میدانیم. در این مثال «باز».

حد شبیه، فرع: چیز دوم است که میخواهیم حکم را در موردش بدانیم. در این مثال «قرقی».

حد اکبر یا حکم: خود حکم است که درستی  آن برای چیز نخست میدانیم و میخواهیم درستی آنرا برای چیز دوم نیز بدانیم. در این مثال «تخم گذار بودن».

حد اوسط، وجه شبه یا جامع: شباهتی که بین حد اصغر و حد اکبر وجود دارد. در این مثال «پرنده بودن».

حال روشن است که تنها در صورت فراهم بودن تمامی این ارکان ممکن است تمثیلی منعقد شود و بتواند ما را به حدس (و نه یقین) درست بودن حکم برساند، و الا اگر حتی تنها یکی از ارکان فراهم نباشد یک تمثیل حتی نمیتواند ما را به همان حدس هم برساند. در برخی از زمینه ها و موضوعات مانند فقه از تمثیل با فرنام «قیاس» یا حتی «قیاس تمثیلی» نیز یاد میکنند حال آنکه قیاس در منطق به چیز دیگری اطلاق میشود، ذکر این نکته از آن جهت اهمیت دارد که استدلالهای تمثیلی برهان نظم مبتنی بر مغلطه ای هستند که با فرنام «قیاس مع الفارق (False Analogy)» خوانده میشود. این مغلطه هنگامی صورت میگیرد که وجه شبه در میان حد اصغر یا مثال و حد شبیه چشمگیر نباشد. روشن است که هرچه در یک تمثیل وجه شبه ها کمیت بیشتری داشته باشند یا به عبارت دیگر چیستی و ماهیتی حد اصغر و حد شبیه در یک تمثیل نزدیک تر به هم باشد، آن تمثیل قوی تر است  و هرچه کمتر باشد در مقابل تمثیل ضعیف تر است.  حال اگر با در نظر گرفتن این مسئله به برهان نظم نگاه کنیم خواهیم دید که نه تنها در میان جهان و مجموعه های منظم زمینی همچون ساعت تفاوت فاحش وجود دارد بلکه میان آفریننده فرضی جهان (خدا) و آفریننده های زمینی (مثلاً ساعت ساز) تفاوت های فاحش وجود دارد، افزون بر این باید توجه داشت که در براهین تمثیلی نظم تنها یک وجه مشترک وجود دارد و آن نظم است، و این تعداد کم مشترکات بین دو چیز که با هم مقایسه میشوند نیز از قوت این استدلالها میکاهد. لذا برهان های تمثیلی نظم نه از ارزش یقینی برخوردار هستند و نه حتی از اسلوب منطقی درستی پیروی میکنند، چنین براهینی تنها تمثیلهای غلطی هستند که عوام را فریب میدهند. در ادامه به ذکر چند مورد از این تفاوت ها خواهیم پرداخت.

آیا خدا با آفریننده های زمینی، آفریده های زمینی با جهان و آفرینش جهان با آفرینش هایی که روی زمین انجام میگیرد یکسانند؟

همانگونه که گفته شد در استدلالهایی که مبتنی بر تمثیل هستند، دو چیز که با یکدیگر مقایسه میشوند باید بسیار به هم شبیه باشند تا مقایسه مقایسه ای درست باشد، حال آنکه در مقایسه خدا با آفریننده های زمینی و جهان هستی با آفریده های زمینی تفاوت فاحش وجود دارد و این گونه قیاس را اصطلاحاً «قیاس مع الفارق» مینامند، یعنی مقایسه دو چیز و محکوم کردن دومین چیز به حکمی که بر نخستین چیز روا است علی رغم اینکه آن دو چیز با یکدیگر اختلافات فاحش دارند.از این رو برهان نظم مبتنی بر تمثیل برهانی بسیار ضعیف است و در تلاش برای اثبات وجود ناظم برای جهان شکست میخورد. در این بخش به برشمردن تعدادی از تفاوتهای میان این دو چیز که با یکدیگر مقایسه میشوند میپردازیم.

 ●آفریننده زمینی هر چیزی را از چیز دیگر می آفریند، اما خدا همه چیز را از نیستی آفریده است. همه مجموعه های منظمی که بر روی زمین ایجاد شده اند (بعنوان مثال ساعت) از مواد و اجزای دیگری ساخته شده اند (چرخ دنده، فنر و…). و اصولا از لحاظ علمی میزان انرژی و ماده در تمام کائنات همواره میزانی برابر است و ماده و انرژی هیچ کدام بوجود نمی آیند و هیچ کدام نیز از بین نمیروند بنابر این هیچ چیزی در این دنیا از عدم و نیستی پدید نمی آید. همه چیز از چیزهای دیگر پدید آمده است. ساعت ساز ساعت را از نیستی خلق نکرده است او تنها مواد را به شکلی با هم ترکیب کرده است و کنار هم چیده است و به قولی هیچ شيء ای از لا شيء  پدیدار نمی‌شود. هستی از هستی می آید نه از نیستی. علاوه بر این دلیل علمی، دلایل فلسفی نیز برای اثبات این قضیه وجود دارند اما برای جلوگیری از بیش از حد گسترده شدن این مبحث فعلاً آنرا بدیهی فرض میکنیم. حال آیا خداوند نیز اشیاء را به هم تبدیل کرده است و سر هم کرده است و نتیجه اش کائنات شده است؟ خیر خداوند بطریقه ای کاملا ضد علمی ناگهان همه  چیز را از نیستی هست می‌کند! اگر «خلقت» به معنی «ترکیب» است میتوان آنرا منطقی و فیزیکی دانست اما اگر «خلقت» ساخته شدن و پدید آمدن از هیچی است (به معنی مذهبی آن) ، نمیتوان آنرا علمی دانست! دردنیا خالق به معنی مذهبی اش وجود ندارد و ساعت خالق ندارد (کسی ساعت را از نیستی پدید نیاورده است) بلکه تنها ترکیب کننده و مکتشف وجود دارد.

    ●آفریننده زمینی طبیعی هستند، اما خدا طبیعی نیست. همه مجموعه های منظمی که روی زمین ساخته میشوند (مانند ساعت) توسط یک موجود طبیعی ساخته شده اند. آیا این مجموعه به اصطلاح منظم (کائنات) را نیز یک موجود طبیعی ساخته است؟ آیا خداوند یک موجود مادی است یا یک موجود مجرد؟ اگر قیاس ما صحیح باشد باید به این نتیجه برسیم که کائنات که یک مجموعه منظم هست نیز توسط یک موجود فیزیکی و مادی (دارای جرم و اشغال کننده فضا) پدید آمده است، آیا خداوند چنین موجودی است؟ بنابر این گویا خداوند تنها استثنا در میان خلق کننده ها است و موجودی طبیعی نیست لذا این دو خالق (خالق زمینی و خدا) از این جهت نیز به هیچ عنوان یک شکل نیستند. در واقع هنگامی که میگوییم چیزی ماوراء طبیعی است، هیچ چیز نمیگوییم بجز آنکه آن چیز طبیعی نیست، یعنی عبارت ماوراء طبیعی در مورد چیستی یک چیز توضیحی نمیدهد مگر آنکه آنچیز شبیه هیچ چیز دیگری که ما تابحال دیده ایم و دیگران نیز می بینند نیست. و خدا چنین وضعیتی را دارد بنابر این هرگز نمیتوان این دو آفریننده را حتی شبیه هم دانست!

    ●آفریننده های زمینی بطور گروهی کار میکنند، اما خدا انفرادی کار میکند. تجربه ما در مورد مجموعه های زمینی نشان میدهد که آنها معمولاً توسط کارگران و متفکرین مختلف ساخته شده اند. یک ساعت محصول تحقیقات و دانش و افعال ده ها و شاید صد ها شخص است. آیا کائنات را هم چندین خداوند ساخته اند؟ شاید دلیل وجود چند خدایی در برخی ادیان همین باشد که آنها خواسته اند آفریننده شان را بیشتر شبیه آفریننده های زمینی کنند، اما ادیان جدید دیگر به فعلّیت گروهی بین خدایان معتقد نیستند بلکه برخی از آنها روی این مسئله تاکید دارند که خدا شریکی ندارد و با کسی کاری را انجام نمیدهد. و این نیز تفاوت دیگری در کنش آفرینش زمینی و الهی است.

    ●آفریده های زمینی قابل تجربه هستند اما جهان قابل تجربه نیست. ما میتوانیم با اکثر آفریده های زمینی رابطه معرفتی مبتنی بر تجربه بطور مستقیم برقرار کنیم اما برای برقرار کردن چنین رابطه ای با جهان لازم است که خارج از جهان قرار گیریم و این امر محال است لذا این نیز از تفاوتهای اساسی جهان است با آفریده های زمینی.

    ●اجزاء آفریده های زمینی روشن هستند اما اجزاء جهان روشن نیست. خیلی وقتها ما میتوانیم با اطمینان بالا راجع به اجزاء آفریده های زمینی صحبت کنیم، مثلاً ساعت از چرخ دنده ها و فنر ها و غیره تشکیل شده است اما اجزاء جهان برای ما مشخص نیستند، گروهی از دانشمندان معتقدند بیشتر جهان را چیزی فرا گرفته است که اصلاً ما نمیدانیم آن چیز چیست بنابر این اجزاء آفریده های زمینی برای ما روشن هستند حال آنکه اجزاء جهان اینگونه نیستند.

    ●جهان ماهیتی موهوم دارد. برخی از فلاسفه مانند برتراند راسل بر این نظر هستند که جهان ماهیتی موهوم دارد (3) و واژه «جهان» بی معنی است. دلیلش هم این است که به سختی میتوان تعریفی درست و منطقی از جهان ارائه کرد، بحث در این مسئله البته بسیار مفصل است اما همینقدر در توضیح کافی است که نمیتوان تعریفی جامع افراد و مانع اغیار ارائه داد و همچنین غیر از جهان چیزی وجود ندارد که بتوان جهان را با آن تعریف کرد یا چیزی اعرف (شناخته شده تر) از جهان وجود ندارد. من شخصاً دلایل کافی از جانب راسل یا هواداران این نظریه دریافت نکرده ام اما به هر روی این هم یک دیدگاه فلسفی است که باید خداباوران آنرا رد کنند و اثبات کنند که اینگونه نیست و جهان واژه ای سودمند اما بی معنی نیست و واژه و مفهوم جهان دارای مصداق عینی است.

آیا جهان مجموعه ای منظم است؟

خداباوران معمولاً به برخی از پیچیدگی های زمین و هستی اشاره میکنند و از آنها نتیجه میگیرند که جهان منظم است. مثلاً میگویند اگر قطر زمین نصف این میبود که اکنون هست آنگاه شب و روز سریع تر به هم تبدیل میشدند و حیات روی زمین نمیتوانست وجود داشته باشد. اگر خورشید نصف مقداری که الان با زمین فاصله دارد با زمین فاصله میداشت آنگاه همه گیاهان و موجودات روی زمین نابود میشدند پس کائنات منظم است! از افرادی که چنین مسائلی را مطرح میکنند باید پرسید که آنها انتظار دارند اگر جهان خدایی نمیداشت چگونه میبود؟ معلوم نیست چرا خداباوران به میلیاردها سیاره ای که فاصله آنها از خورشید به قدری نیست که گیاهان در آنها برویند اشاره ای نمی‌کنند، و همانطور که از نظم موجود بر روی زمین نتیجه میگیرند که نیاز به ناظمی دارند، از بینظمی روی آن سیارات و میلیونها کهکشان و ستاره ای که هر ثانیه نابود میشوند نتیجه نمیگیرند که آن ستاره ها و سیاره ها و کهکشانها ناظمی ندارند! ممکن است میلیونها خداباور بگوید از بین رفتن آن ستاره ها نیز از روی بی نظمی نیست، و او در واقع درست میگوید، همانگونه که در آینده خواهیم گفت نظم اساساً خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست و هیچ مجموعه ای را نمیتوان با توجه به تعریف غایی از نظم بی نظم و یا منظم دانست و از آن در یک استدلال استفاده کرد، بنابر این اگر خداباور چنین پاسخی بدهد، پاسخ او درست است اما تیری است که او به سمت خودش رها کرده چون این سخن او دقیقاً چیزی است که برهان نظم را بی ارزش میکند زیرا نشان میدهد که هیچ چیز را نمیتوان نامنظم دانست.

اشکالی که این مقایسه دارد این است که در واقع این قیاس دارد بین یک واقعیت (کائنات به وضعیت فعلّی) و یک تخیل (کائنات به وضعیتی که وجود ندارد) انجام می‌شود و نتیجه گرفته می‌شود که کائنات منظم است! مانند اینکه شما ساعت را با یک سیستم تخیلی فرضا به نام X مقایسه کنید و بگویید ساعت منظم است و X نامنظم! قیاس باید بین دو چیز واقعی و موجود باشد نه بین یک چیز واقعی و یک چیز که وجود ندارد!اما سوال اینجاست که اگر قیاس با چیز تخیلی اشکالی ندارد چرا مذهبیون قیاس را با مجموعه های نامنظم تر انجام می‌دهند؟ چرا این قیاس را با مجموعه های تخیلی منظم تر انجام نمی‌دهند و نتیجه نمیگیرند که کائنات غیر منظم است؟! یعنی مثلا چرا میگویند اگر غذا اشتباها بجای وارد شدن به معده به شش وارد شود انسان به سرعت میمیرد، ولی نمیگویند اگر خداوند دندانهای انسان را به گونه ا ی می آفرید که پوسیده نمیشدند، مثلا از جنس پلاتینی که در دندانپزشکی مورد استفاده قرار میگیرد، چه اشکالی پیش می آمد؟ چگونه است که از اولی نتیجه میگیرند خدا انسان را خلق کرده ولی از دومی و تمامی ایرادهایی که بدن انسان میتواند نداشته باشد، نتیجه نمیگیرند که خدا انسان را خلق نکرده؟ یا بعنوان مثال چه اشکالی پیش میامد اگر ویروس SARS در جهان تکامل نمیافت؟! اگر این استدلال را بکنید به شما خواهند گفت که حتما حکمتی در کار است و عقل ما نمیرسد خداوند SARS را برای چه خلق کرده است، انشاء الله علم پیشرفت می‌کند و میگوید که در خلقت SARS هم حکمتی بوده، عقل ما ناقص است!  اما اینکه «ممکن است حکمتی در کار باشد» همان اندازه ممکن است درست باشد که خدائی وجود نداشته باشد و معلوم نیست چرا خداباور «ممکن است حکمتی وجود داشته باشد» را برابر با «حکمتی وجود دارد» فرض میکند. همچنین باید از خداباور پرسید چگونه میتواند بر وجود نظم شهادت دهد، اما نمیتوانید بر عدم وجود آن شهادت دهید؟ اگر ما نمیتوانیم بفهمیم بینظمی وجود دارد، قطعاً نباید بفهمیم که نظم وجود دارد، بنابر این بیهوده ادعای وجود نظم را نکنید. بنابر این شما هیچوقت نمیتوانید جهان را یک کل منظم فرض کنید مگر اینکه کل نامنظمی را معرفی کنید و آن کل نامنظم نمیتواند تخیلی باشد و باید وجود داشته باشد و این اصولا غیر ممکن است. ودر واقع این دنیا هرچه که میبود به نظر ما منظم مینمود.

چرا ساعت خالق و ناظمی دارد ولی جهان نه؟

اینکه ما از کجا میدانیم یک ساعت سازنده ای دارد پرسشی اساسی است که پاسخ آن به شیوه کار قوه فاهمه آدمی باز میگردد. چرا وقتی به ساعتی بر میخوریم در مخیله ما این تصور شکل میگیرد که این ساعت را باید کسی درست کرده باشد، اما وقتی به شاخه گلی وحشی میرسیم به این فکر نمی افتیم که این شاخه گل را نیز یک گلساز درست کرده است؟ ممکن است خداباوران بگویند که وقتی به گلی میرسند چنین تصوری را میکنند زیرا به خدا باور دارند، اما باید توجه کنیم که خداباوران هنوز خدا را اثبات نکرده اند و میخواهند با برهان نظم وجود خدا را اثبات کنند، در نتیجه پیش از اثبات خدا و در راه اثبات خدا حق ندارند که وجود او را مسلم فرض کنند و اینکار چیزی نیست جز مغلطه توسل به مطلوب.

اما آنچه روشن است این است که چه خداباور و چه بیخدا وقتی به ساعتی میرسند میفهمند که آن ساعت را یک ساعت ساز ساخته است و هر دو بر سر این مورد توافق دارند، حال خداباوران تلاش میکنند بگویند که بشر از روی نظم موجود در ساعت به وجود ساعت ساز پی میبرد، من منتقد این دیدگاه هستم و در بخش های بعدی این نوشتار نشان خواهم داد که چرا مجموعه ای را نمیتوان منظم نامید و نظم خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست. اما بالاخره چه باعث میشود که ما بدانیم ساعت را ساعت سازی ساخته است؟ پاسخ «تجربه» است نه پیچیدگی و نظم. ما از پیش بر اساس تجربه یا شنیده ایم، یا دیده ایم یا خوانده ایم یا به هر واسطه دیگری این اطلاعات به ما رسیده است که ساعت را ساعت ساز میسازد یا شغلی به نام ساعت ساز وجود دارد، ما از دوران کودکی میفهمیم که یک سری چیزها را انسانها تولید میکنند و یکسری چیزها در طبیعت وجود دارند، برای نمونه ساعت مچی روی درخت رشد نمیکند یا از زیر زمین و معادن استخراج نمیشود.

این شیوه ادراک، کاری است که هر روزه توسط باستانشناسان انجام میگیرد. وقتی باستانشناسان در حفاری های خود به چیزی میرسند از کجا میفهمند که آن چیز یک مصنوع-یعنی ساخته شده توسط یک موجود هوشیار است یا نیست؟ آیا از روی نظم آن چیز میفهمند که آن چیز یک مصنوع است؟ اگر باستانشناسان قرار باشد بدنبال نظم در اشیاء بگردند دقیقاً باید بدنبال چه چیزی بگردند؟ مگر یک تکه چوب که بصورت کاملاً استوانه ای تراشیده شده است و روی آن جملاتی با خط میخی نوشته شده است منظم تر از یک شاخه گل است؟ چرا باستانشناسان که کارشان بدنبال مصنوعات بشری گشتن است هیچگاه شک نمیکنند که یک گل، یک اثر باستانی باشد؟ پاسخ بسیار ساده است چون بدنبال نظم نمیگردند بلکه بدنبال چیزهایی میگردند که از پیش میدانند مصنوع انسان است، مثلاً دنبال چیزهایی که روی آنها نقاشی و خط است میگردند، دنبال چیزهایی که بطور غیر طبیعی گرد یا صاف هستند و آثار کار دستی انسان روی آنها دیده میشود. ممکن است باستانشناسان همچنین از روی اجزاء یک کل با این تشخیص که این اجزاء مصنوع هستند به مصنوع بودن آن کل پی ببرند اما هرگز از روی نظم به چنین نتیجه ای نمیرسند.

بنابر این روشن است که ما از روی قاعده مشکوک (دلیل مشکوک بودن این قاعده در بخشهای پسین خواهد آمد) «هر مجموعه منظمی خالقی دارد» به خالق داشتن ساعت پی نمیبریم و در فاهمه آدمی، منظم برابر با مصنوع نیست یا اگر خداباوران مدعی این هستند حداقل این مسئله مورد توافق نیست و خداباوران مجبورند اثبات کنند که فاهمه انسان از روی تجربه به چنین نتیجه ای نمیرسد بلکه از روی قاعده مشکوک مذکور به این نتیجه میرسند.

حال که ما بوسیله تجربه به وجود آفریننده برای ساعت پی میبریم، آیا میتوانیم به همان وسیله هم به وجود خدا پی ببریم؟ تنها در صورتی میتوانیم چنین کنیم که تجربه خلقت جهان را نیز همچون تجربه خلق شدن ساعت داشته باشیم، و چون هیچ بشری تجربه خلق شدن جهان را نداشته است و نخواهد داشت روشن است که نمیتوانیم به همان دلیل که میفهمیم ساعت ساعت ساز دارد بفهمیم که جهان هم جهان ساز یا آفریننده و خدایی دارد، و این نیز از مشکلات اساسی برهان نظم است.

نتیجه از این بحث آن است که منظم بودن و پیچیده بودن یک چیز به خودی خود اثباتی بر مصنوع بودن آن چیز نیست، بلکه تنها تجربه (Experience) به معنی آنچه ما از قبل آموخته ایم نه آنچه آنرا دریافت حسی میکنیم (Sense Perception) میتواند به ما نشان دهد که چیزی مصنوع است یا نیست و این نیز بخاطر این قاعده است که ما انتظار داریم علت های مشابه، معلول های مشابه نیز داشته باشند.

آیا همه چیز تصادفی و خود به خود بوجود آمده است؟

مذهبیون بسیار مایل هستند که بیخدایان معتقد باشند دنیا به قول ایشان بصورت تصادفی، کشکی و یا خود به خود بوجود آمده باشد. حال پاسخ به این پرسش به این بستگی مستقیم دارد که منظور از تصادف دقیقاً چیست؟ گمان میکنم از واژه تصادف در برهان نظم و نزد عوام بیش از هر واژه دیگری در زمینه خداباوری سوء استفاده شده است و خداباوران بدون ارائه تعریف دقیق و مشخص از تصادف، بگونه ای برخورد میکنند که گویا تصادفی بودن یک عمل غیر قابل تصور است. بجای تصادف گاهی مردم از واژه های «خود به خود، کشکی و الکی الکی» نیز استفاده میکنند، گمان میکنم دو واژه آخر را بتوان با تصادف مترادف دانست، اما در مورد عبارت «خود به خود» نمیتوان چنین گمانی داشت، بنابر این پس از تشریح مسئله صدفه به بررسی اینکه «خود به خود» بوجود آمدن یعنی چه و پاسخ به این پرسش که آیا جهان خود به خود بوجود آمده است خواهم پرداخت. برای روشن شدن قضیه لازم است که «تصادف» را تعریف کنیم، به نظر میرسد که تصادف همواره نامی است که به یک اتفاق داده میشود، یعنی یک اتفاق را میتوان تصادفی و یا غیر تصادفی دانست، اتفاق نیز دگرگون شدن چیزها نسبت به یکدیگر یا وضعیت پیشینشان است، مثلاً اینکه سنگی به سنگی دیگر بخورد یک اتفاق است، حال در موضوعی که ما آنرا بررسی میکنیم و پرسشی که مطرح شده است، آن اتفاق بوجود آمدن چیزها یا خلق شدن آنها است. پس از روشن شدن این قضیه میتوان دستکم سه تعریف را برای «تصادف» قائل شد و پس از در نظر گرفتن هر تعریف به پرسش «آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است» پاسخ داد.

تعریف الف

اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف بی علت باشد.

در مورد اینکه آیا اتفاقی ممکن است بی علت باشد یا نه در میان فلاسفه و دانشمندان عصر حاضر اختلاف نظر وجود دارد. در گذشته برای بسیاری از فلاسفه این بدیهی به نظر میرسیده است که هر اتفاقی باید علتی داشته باشد (توجه داشته باشید که هر اتفاقی لزوماً بنابر تعریف یک معلول نیست، معلول چیزی است که تحقق آن موقوف به تحقق چیز دیگری باشد.)، اما آیا برای این نگرش دلیلی وجود داشته است؟ ممکن است گفته شود که مشاهدات روزمره ما میتواند به ما نشان دهد که هیچ اتفاقی بدون علت رخ نمیدهد، اما در صورتی که این ادعا را درست فرض کنیم نیز نمیتوانیم به این نتیجه برسیم که همه اتفاقها اینگونه هستند، استقرا در علم ممکن است مورد استفاده باشد اما در فلسفه به هیچ عنوان نمیتوان فرضی را با استقرا اثبات کرد، یعنی نمیتوان با مشاهده چندین اتفاق به این حکم داد که تمام اتفاقها همان ویژگی آن چند اتفاق را دارند. لذا هرگز با مشاهده نمیتوان اثبات کرد که تمامی اتفاقها علتی دارند. از این گذشته بسیاری از ما در زندگی روزمره خود بخت آنرا نداریم که اتفاقها در مقیاس میکروسکوپی و حتی ماکروسکوپی را مشاهده کنیم، بنابر این مشاهدات ما تنها محدود به کسر بسیار کوچکی از میزان کل اتفاقات است، لذا روشن است که نمیتوانیم مشاهدات روزمره خود را تعمیم داده و حکم صادر کنیم که تمامی اتفاقات همان ماهیت را دارند که آنچه ما بطور روزمره میبینیم دارد.

لذا روشن است که دلیلی وجود ندارد که ما باور داشته باشیم «هر اتفاقی علتی دارد» یا «هر چیزی که بوجود می آید به علتی بوجود می آید»، زیرا این ادعا غیر قابل اثبات شدن است و تنها یک باور شبهه دینی است که بسیاری از فلاسفه دینی و مردم بدون استدلال یا شواهد معتبر آنرا تنها به این دلیل که به نظرشان در دفاع از خداباوری سودمند است باور دارند و در ردیف باقی دگم های مذهبی است. اما بر خلاف این واقعیت که با مثال زدن نمیتوان یک گزاره را اثبات کرد، با مثال زدن میتوان یک گزاره را رد کرد، به مثالی که میتواند یک گزاره را رد کند «مثال نقض» میگویند و واقعیت این است که نه تنها دلیلی برای پذیرش درستی این گزاره وجود ندارد بلکه اکثر فیزیک دانان امروزه دیگر به این گزاره باورمند نیستند زیرا شواهدی علیه آن یافت شده است. در شاخه فیزیک کوانتومی از رشته فیزیک تفاسیر مختلفی وجود دارد که برخی از آن تفاسیر قائل به بی علت بودن برخی از اتفاقها هستند. بیشتر دانشمندان باورمند به تفسیر معروف به «کپنهاک» هستند (4) و این تفسیر قائل به بی علتی است (5).

باید توجه داشت که این تفسیر و سایر تفاسیری که قائل به بی علتی هستند نمیگوید «تمام اتفاقها بی علت هستند!» بلکه میگوید «در میان اتفاقها، اتفاقهایی وجود دارد که بی علت هستند!» و دو مسئله در اینجا جای طرح شدن دارند، یکم اینکه تصادفی بودن یک عمل لزوماً سبب بی نظمی نمیشود، برخی از افراد به خطا میگویند تصادف بی نظمی بوجود می آورد اما اثبات این قضیه امری دشوار است که بعید است خداباوران از پس آن بر بیایند، مسئله دوم این است که اگر فرض کنیم تصادف موجب بی نظمی میشود نباید انتظار داشته باشیم که در صورت حقیقی بودن تصادف در برخی امور، در تمامی جهان بی نظمی بوجود بیاید، زیرا همانطور که گفته شد اگر بی علتی درست باشد تنها برخی از اتفاقها بی علت خواهند بود و اتفاقات دیگری که در ادامه آن اتفاقهای تصادفی رخ میدهند را همچنان میتوان مطابق با روابط علّی دانست، لذا باز هم در چنین مواردی میتوان انتظار پدید آمدن نظم را داشت-نظمی که با واسطه چند علت و معلول به اتفاقی بی علت میرسد. همچنین باید توجه داشت که علت در فلسفه علم موضوعی دقیق و تعریف شده است و برای اینکه علتی را در رابطه علّی جای دهند دستکم باید سه شرط مجاورت فضائی، تقدم زمانی، و رابطه نومولوژیک برقرار باشد . بنابر این برای کسانی که نمیتوانند بی علتی را هضم کنند، شاید اینکار سودمند باشد که ابتدا درک کنند علت یعنی چه و چه هنگامی میتوان اتفاقی را معلول دانست، آنگاه شاید هضم این قضیه برای آنان آسان تر شود.

بنابر این پاسخ به این پرسش که آیا با تعریف الف از تصادف، همه چیزها تصادفی بوجود آمده اند یا نه، میتوان گفت که اگر تنها یک اتفاق نیز وجود داشته باشد که در آن چیزی با علت بوجود بیاید، آنگاه پاسخ این پرسش منفی است. این مسئله بستگی مستقیم به درستی یا نادرستی تفاسیری از فیزیک کوانتومی دارد که قائل به بی علتی هستند، اگر این تفاسیر درست باشند آنگاه ممکن است بتوان مخلوقات بی علتی را نیز متصور شد، نکته قابل توجه این است که بسیاری از افراد به دلیل اینکه مطالعه ای در زمینه فیزیک کوانتومی ندارند، گمان میکنند که بی علتی از تعصبات مذهبی بیخدایان است! این در حالی است که بی علتی حتی در صورت نادرست بودنش صدمه ای به بیخدایی نمیزند، و بیخدایان هیچگونه نیازی ندارند در رد خداباوری یا دفاع از خداباوری از درست بودن تفاسیر مبتنی بر بی علتی در فیزیک کوانتومی سود ببرند. زیرا بیخدایان میتوانند طبیعت گرا باشند و بگویند علت های طبیعی برای تشریح و توضیح اتفاقهایی که می افتند کافی هستند و نیازی به در نظر گرفتن علت های ماوراء طبیعی نیست، زیرا حتی اگر اتفاقی را نتوان با علت های طبیعی توضیح داد، این به خودی خود دلیل نمیشود که آن اتفاق علتی ماوراء طبیعی داشته باشد.  در واقع واژه ماوراء طبیعت چیزی موهوم است و اطلاعات چندانی به ما نمیدهد، این واژه وقتی بعنوان صفت به نامی اختصاص می یابد به ما نمیگوید که آن چیز چه هست، بلکه به ما میگوید که آن چیز چه نیست (طبیعی نیست)، به همین دلیل اساساً عاقلانه نیست علت چیزی را ماوراء طبیعی فرض کرد. و از همین رو است که علوم تجربی محدود به طبیعیات هستند و ماوراء طبیعت را (بر فرض وجود) شامل نمیشوند.

از آنجا که بی علت بودن برخی از اتفاقات در طول تاریخ تا دوران اخیر در علم به رسمیت شناخته نمیشده است، و حتی هم اکنون هم بسیاری از افراد نمیتوانند آنرا به دلایل روانی و گاهی دلایل پیچیده تر علمی و فلسفی هضم کنند، خداباوران کمال سوء استفاده را در طول تاریخ از این وضعیت کرده اند یعنی حتی در زمانی که بی علتی مطرح نشده بود و پایه علمی در فیزیک نداشت، مسئله برهان نظم را بگونه ای مطرح میکردند که گویا یا باید خدا وجود داشته باشد یا اینکه تمامی اتفاقها یا دستکم برخی از آنها بی علت هستند و بیخدا باید ضرورتاً به بی علتی باور داشته باشد، و در نزد عوام چنین شخصی دیوانه به نظر میرسید! و این البته چیزی نیست جز مغلطه «معمای نادرست»(False Dilemma)، زیرا گزینه های دیگری نیز همچون گزینه کافی بودن علت های طبیعی ممکن است درست باشند. در بحث های متعددی که من با خداباوران داشته ام همواره دریافته ام که این افراد با مسئله بی علتی و عدم قطعیت در فیزیک نوین آشنا نیستند و اگر هم آشنا باشند در مقابل آن کودکانه مقاومت میکنند. خبر بد برای خداباوران این است که بی علتی باور دینی بیخدایان نیست، بیخدایی مبتنی بر آنچه در فیزیک جدید بی علتی خوانده میشود نیست و چه این دیدگاه درست باشد و چه نباشد لطمه ای به بیخدایی وارد نمیکند اما در مقابل بسیاری از فلاسفه خداباور از بی علتی وحشت دارند و آنرا دشمن خدایشان میدانند. در توضیح باید گفت در صورتی که بی علتی درست نباشد، آنگاه از نظر وجود شناسی دیگر تصادف بی معنی است و هیچ چیز بطور تصادفی با تعریف الف از تصادف رخ نمیدهد و ما تنها زمانی از تصادف در ریاضیات صحبت میکنیم که تمامی علت ها برایمان شناخته شده نیستند و میخواهیم در مورد آینده صحبت کنیم (به همین دلیل است که نام آمار را معمولاً در دروس علمی در کنار احتمال می آورند، زیرا آمار به گذشته و احتمال به آینده مربوط است)، مثلاً بسیار رایج است که در مورد تاس پرتاب کردن از احتمالات استفاده میشود و گمان میشود که یک تاس واقعاً بطور تصادفی روی زمین می افتد، اما واقعیت چنین نیست، ما تنها به این دلیل پرتاب شدن تاس را تصادفی میدانیم که نمیدانیم وزن تاس چقدر است، سرعت پرتاب شدن آن چقدر است و با چه زاویه ای پرتاب میشود و چه نیروهایی بر آن وارد میشود و غیره، و این نادانی ما به این معنی نیست که قوانین طبیعی و روابط علّی غایب هستند! بلکه اگر ما نسبت به این چیزها آگاه بودیم میتوانستیم دقیقاً پیش بینی کنیم که تاس پس از پرتاب شدن چه عددی را نشان خواهد داد. بنابر این در دیدگاه فیزیک کلاسیک اساساً هیچگاه تصادفی رخ نمیدهند پس پاسخ این پرسش که آیا همه چیز بطور تصادفی رخ میدهد منفی است، اما چرا این مسئله منافاتی با بیخدایی ندارد؟ زیرا همانطور که گفته شد وجود نظم در طبیعت را با آلترناتیو دیگری نیز میتوان توضیح داد و آن علت های طبیعی و روابط موجود بین اشیاء در طبیعت است؛ در این ادامه این نوشتار توضیحاتی کاملتر خواهد آمد (به قضیه دوم در بخش براهین قیاسی نظم نگاه کنید).

اما سوء استفاده خداباوران از نسبتاً فنی و پیچیده بودن بی علتی و همچنین کفایت علت های طبیعی برای تببین و تشریح اتفاقات  تا جایی ادامه یافته بود که تبدیل به یک افترا شده بود و اتهامی بوده است که الهیون همواره به منکران ماوراء طبیعت-ماده گرایان میزدند، ولی حتی برخی از خداباوران نیز با این قضیه مخالفت ورزیده اند و نادرستی آنرا نشان داده اند، برای نمونه (6):

«هراکلیتوس که میتوان گفت موسس مذهب مکانیکی است، با صراحت کامل نظم تحریکات و حرکات و علّیت و ضرورت را لازمه خود حرکات دانسته و قانون جبر و ضرورت حرکتی را عقل وجود نامیده است. پیروان مذهب اتمی قدیم از قبیل دموکیتوسنیز نظم حرکات را معلول ربط و مناسبت بعضی از حرکات ماده با حرکات ما قبل خود دانسته اند و این عقیده مورد تایید اکثر فلاسفه دوره ما بعد رنسانس و علماء عصر حاضر است، و به همین جهت ریاضیات را در بیشتر علوم بکار میبرند زیرا قانون حرکات مبتنی براصول ریاضی است.

فلاسفه اسلامی در مورد توضیح عقاید دیمقراطیس اعتقاد صدفه و اتفاق را به او نسبت میدهند از جهت اینکه او منکر محرک خارجی و علت فاعلی و غائی بوده است لیکن باید دانست مقصود از صدفه و اتفاق اگر انکار ضرورت و قانون علّیت و به معنی ترجح بدون مرجح  باشد بطوری که صریحاً او را ملتزم به این امور دانسته و به خیال خود از این راه او را محکوم کرده اند نسبت چنین مطلبی به او صحیح نیست زیرا آنان به قانون علّیت و ضرورت نظم حوادث و وقایع از هر کسی بیشتر عقیده مند بوده اند و اعتقاد به جبر که در مقابل اختیار است از متفرعات این مذهب است هرچند که به ایشان اختصاص ندارد.

آنان فقط ضرورت و علّیتی را که از طرف موثر خارجی و غیر مادی باشد سلب نموده و علّیت را فیمابین خود حرکات قرار داده اند بنابر این نسبت دادن صدفه و بخت و اتفاق به ایشان افتراء محض است مگر آنکه صدفه و بخت و اتفاق را به معنی انکار غایت در نظر داشته باشند که البته به این معنی صحیح است.

اول کسی که در عصر قدیم به طور صراحت دم از فاعل و ناظم حرکات زده و وجود حرکت و نظم حرکات را به علت خارج از ماده محتاج دانسته انکساگوراس ایونی (500 ق.م.) بوده است. او اعتقاد داشت که ماده بالذات ساکن است و به محرک خارجی احتیاج دارد و وجود ذات عاقلی لازم است که خارج از عالم ماده بوده و علاوه بر ایجاد حرکت نظم ما بین حرکات را برقرار نماید. (تاریخ فلسفه غرب تالیف برتراند راسل برگ 142) بعد از او ارسطو نیز جسم را ساکن و محتاج به محرک خارجی دانسته. بعلاوه وجود هر چیزی و هر حرکتی را برای انتفاع موجود بالاتر از خود قرار داده است و علت فاعلی و غائی را از این طریق اثبات نموده است.

او وجود ذات الهی را از طریق لزوم اولین محرک ثابت نموده و او را غایت حرکت جسم اول. یعنی فلک اقصی دانسته و گفته است که اجسام کلی یعنی آسمانها به عشق ذات الهی  جمال کامل است که بحرکت آمده اند و حرکت این افلاک طبایعی را که در کره خاک موجودند به حرکت انداخته است.

فلاسفه عصر جدید مساله ناظم حرکات را بکلی انکار نموده اند. دکارت که پیشوای فلسفه جدید است  به وجود ذات الهی معتقد است لیکن وجودش را به ادله دیگری ثابت نموده و نظم عالم وجود را به عهده قوانین حرکتی و روابط فیما بین حرکات دانسته است.

او میگوید محرک ابتدائی خداوند است به این معنی که ماده را متحرک آفریده و حرکت را ذاتی آن قرار داده است. خداوند در اول امر چرخ عالم را بحرکت آورده و بقاء و دوام آنرا به حرکات ماده واگذار نموده است و خواهد آمد که نظر صدرالدین در این مورد از یک جهت با نظر دکارت موافق است بلکه از نظر او هم بیشتر به جلو رفته است.

حکمای اسلامی از قبیل ابن سینا و دیگران که پیرو مشاء بوده اند گفته اند که علت حرکت بایستی  خارج از ماده باشد زیرا محرک غیر از متحرک است و وجود فاعل ممکن نیست با وجود قابل یکی باشد (لا استحاله کون الشیئی فاعلا و قابلا س 14 ص 218) و خواهد آمد که صدرالدین اتحاد فاعل و قابل را در این مورد جایز شمرده است. «

لذا روشن است که با درست در نظر گرفتن تعریف الف از تصادف، به این نتیجه میرسیم که آری ممکن است برخی اتفاقها تصادفی باشند و برخی چیزها بطور تصادفی بوجود بیایند. اما این بدان معنی نیست که همه چیز اینگونه است.

تعریف ب

اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف پیش از روی دادنش قابل پیشبینی کردن نباشد.

معمولاً در مبحث جبر و احتمال این تعریف از تصادف را مطرح میکنند. اما باید توجه داشت که با این تعریف از تصادف تنها به این دلیل به بررسی اتفاقها میپردازیم که دانش کاملی از تمامی عواملی که در رخ دادن یک اتفاق دخیل هستند نداریم. مثلاً در جبر و احتمال انداختن یک تاس را مقوله ای تصادفی میدانند، این در حالی است که در واقعیت میتوان با دانستن تمامی نیروهایی که بر تاس وارد میشود و جایگاه اولیه تاس و هر عامل دیگری که در این اتفاق نقش داشته باشد محاسبه کرد که این تاس در صورت پرتاب شدن چه نتیجه ای را نشان خواهد داد، بنابر این اتفاقاتی که با این تعریف واقعاً تصادفی هستند در واقع تنها درصورتی ممکن خواهند بود که همان اتفاقهای تصادفی بی علت که در فیزیک کوانتومی مطرح میشوند واقعاً وجود داشته باشند، در غیر این صورت نمیتوان اتفاقاتی که در جبر و احتمال تصادفی دانسته میشوند را در دنیای واقعیت که حوزه علوم طبیعی است تصادفی دانست و بنابر این پاسخ به پرسش این بخش همچون بخش پیشین مبتنی بر درستی یا نادرستی امکان رخ دادن یک اتفاق بی علت است. با استفاده از این تعریف برخی از خداباوران تلاش میکنند که بگویند تصادفی روی دادن یک اتفاق ممکن نیست، و یا چون احتمال رخ دادن فلان اتفاق بسیار کم است پس یقیناً تصادفی نبوده است. برای رد مفصل این ادعای بسیار سطحی و مضحک به نوشتاری با فرنام … مراجعه کنید.

تعریف پ

اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف علت فاعلی نداشته باشد.

یک اتفاق در صورتی علت فاعلی دارد که علت آن یک شخص باشد و شخص موجودی است هوشمند و مختار. روشن است که علت برخی از اتفاقها یک شخص است، بویژه در مورد بوجود آمدن چیزهای مختلف در بسیاری از موارد ما اطلاع داریم که برخی چیزها را اشخاص بوجود می آورند، برای نمونه از روی تجربه میدانیم که رایانه را یک شخص بوجود می آورد. اما در مورد اینکه آیا تمام اتفاقها علت فاعلی دارند یا نه، پاسخ این پرسش وابسته به وجود خدا است، و از آنجا که بیخدایان معتقد به وجود خدا نیستند، لذا پاسخ یک بیخدا با در نظر گرفتن تعریف پ به پرسش اساسی این بخش یعنی آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است باز هم منفی است، زیرا این پرسش در واقع میپرسد آیا خدا وجود دارد یا نه؟ و روشن است که پاسخ یک بیخدا به این پرسش منفی است، و اگر خداباور در فهم این مسئله مشکل دارد باید خود را با علّیت و علل طبیعی آشناتر کند تا از گیجی اش کاسته شود. روشن است که تعریف اخیر از تصادف برابر است با «هدفمند بودن» یک اتفاق.

 حال پس از پاسخ به این پرسش که آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است به این پرسش میپردازیم که آیا همه چیز خود به خود و کشکی بوجود آمده است؟ در پاسخ به چنین پرسشهایی باید دید منظور از این عبارات دقیقاً چیست؟ اگر منظور این است که وجود جهان هستی علتی دارد یا نه، دلیل معتبری برای باور داشتن به علت برای جهان وجود ندارد، و اساساً امکان وجود علت برای جهان وجود ندارد چون اگر علتی وجود داشته باشد طبیعی است (و ما علت ماوراء طبیعی را قبول نداریم) و اگر طبیعی باشد جزوی از جهان میشود، و چیزی نمیتواند علت خودش را در خود داشته باشد زیرا علت مسبوق به معلول است، لذا پاسخ منفی است. اگر منظور این است که آنچه در جهان رخ میدهد را تماماً میتوان با علت های داخل جهان توضیح داد و اگر نتوان چنین کرد نیز نمیتوان نتیجه گرفت که علت چیزی ماوراء طبیعی است، پاسخ مثبت است. اگر منظور این است که آیا تمامی اتفاقهایی که در جهان می افتند بی علت هستند؟ پاسخ منفی است زیرا پدیده هایی وجود دارند که میتوان آنها را در رابطه علّی قرار داد و نشان داد که بی علت نیستند و این در صورتی است که اصل رابطه علّیت را قبول داشته باشیم، و چون دستکم یک پدیده اینگونه وجود دارد دیگر نمیتوان گفت تمامی اتفاقها بی علت هستند.

تقریر برهان نظم نسخه های مبتنی بر قیاس و نقد آنها

افزون بر براهین تمثیلی، برای برهان نظم براهین قیاسی نیز اقامه شده اند. قیاس تنها روش احتجاج است که به یقین می انجامد، اما به شرطی که فرضهای درستی در آن بکار رفته باشند، فرض ها با یکدیگر ارتباط معنایی داشته باشند و از اسلوب درستی استفاده شده باشد. برهانهای نظم مبتنی بر قیاس از استحکام بیشتری نسبت به براهین تمثیلی برخوردار هستند اما این براهین نیز دچار اشکالات عمده هستند. معمول ترین تقریر براهین نظم قیاسی به صورت زیر است.

1- هر مجموعه منظمی ناظمی دارد.

2- جهان یک مجموعه منظم است.

3- جهان دارای یک ناظم است.

4- ناظم جهان خدا است.

روشن است که هرگاه یکی از فرضهای این استدلال قیاسی درست نباشد حکم آن یعنی 4 نادرست خواهد بود. در ادامه به بررسی این فرضها و رد آنها خواهیم پرداخت. شیوه بررسی به این صورت است که در مطرح کردن هر قضیه فرض میکنیم که قضیه های قبلی اشتباه بوده اند و درستی آنها را نادیده میگیریم، به این شیوه گاهی بحث بنائی گفته میشود.

در رد فرض 1

قضیه 1- نظم ویژگی ذاتی یک مجموعه نیست.

در تعریف نظم معمولاً گفته میشود که انواع و اقسامی از نظم وجود دارد، اما منظور از نظم در برهان نظم ، نظم غایی است و این صفت به یک مجموعه اختصاص می یابد. تعریف مجموعه منظم با استفاده از نظم غایی از این قرار است:

تعریف مجموعه منظم:

مجموعه الف هنگامی منظم است که اعضای مجموعه الف به گونه ای کنار یکدیگر قرار گرفته اند باشند که این مجموعه به سوی هدفی سیر بکند.

نخستین ایرادی که به این تعریف میتوان گرفت آن است که هدف خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست و نمیتوان گفت هدف فلان مجموعه بطور ذاتی فلان چیز است، به عبارت دیگر هدف امری عینی نیست بلکه امری ذهنی است و در خود اشیاء وقوع پیدا نمیکند بلکه در ذهن انسان شکل میگیرد و اگر ذهن متفکر وجود نداشته باشد هدف نیز وجود ندارد.  برای نمونه از خود پرسش کنی که هدف یک خودکار چیست؟ شاید پاسخ شما این باشد که خودکار مجموعه ای است از قطعات مختلف که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند تا امر نوشتن را میسر کنند. اما آیا هدف خودکار برای کسی که آنرا تولید کرده نیز همین بوده است؟ یا هدفش این بوده که خودکار برای او تولید سود مالی کند؟ برای کسی که کلکسیونی از خودکارها را جمع میکند شاید اساساً اینکه خودکار بتواند بنویسد یا ننویسد مطرح نباشد، هدف خود کار از نظر او ممکن است زیبا بودن باشد.

این مثال روشن میکند که هدف ویژگی ذاتی یک مجموعه نیست، بلکه ذهن آدمی همواره هدف را به مجموعه های مختلف تخصیص میدهد. حال که اینگونه است اساساً نمیتوان مجموعه ای را پیدا کرد که بدون هدف باشند، هر مجموعه ای را که مثال بزنیم یقیناً میتوانیم برای آن اهدافی را نیز در نظر بگیریم. برای نمونه فرض کنید در اثر وزش باد، یک جسم شیشه ای بر روی زمین بیافتد، بشکند و ذرات آن بر روی زمین پخش شود. حال ما مجموعه ای از خرده شیشه ها را داریم که بر روی زمین ریخته شده است، آیا این مجموعه هدفمند است؟ ممکن است هنرمندی این مجموعه را ببیند و از شیوه تصادفی پخش شدن این قطعات شیشه لذت ببرد و این مجموعه را حفظ کند، بنابر این هدف این مجموعه برای آن شخص میشود نشان دادن هماهنگی و زیبایی! ممکن است شخص دیگری این صحنه را ببیند و تصمیم بگیرد که این مجموعه را از بین نبرد زیرا باعث میشود که کسی نتواند از آن منطقه عبور کند. بنابر این روشن است که برای تصادفی ترین و عجیب ترین مجموعه ها نیز همواره میتوان اهدافی را در نظر گرفت و کدام مجموعه است که نتواند به سوی هدفی سیر کند؟ بنابر این با این تعریف از نظم میتوان گفت که تمام مجموعه ها منظم هستند، و روشن است که این تعریف نمیتواند تعریف درستی از نظم باشد، زیرا یک تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد حال آنکه با این تعریف دیگر اغیاری وجود ندارد، روشن است که منظم بدون بی نظم بی معنی است. همچنین میتوان هر مجموعه ای را با در نظر گرفتن اهداف مشخصی غیر منظم نامید، مثلاً اگر هدف یک ساعت مچی را روشن کردن سیگار بدانیم، آنگاه ساعت مچی یک مجموعه نامنظم است. روشن است که این ایراد یک ایراد اساسی است و درست انگاشتن این تعریف همانند آن است که بجای گفتن اینکه هرآنچه منظم است آفریده شده است، گفته شود که همه چیز آفریده شده است. این باور ممکن است باورهای رایج میان برخی از خداباوران باشد اما فرضی نیست که خداباوران بتوانند از آن در اثبات برهان نظم استفاده کند. زیرا در صورتی که همه چیز (بجای هر چیز منظم) نیاز به ناظم داشته باشد خود خدا نیز دارای ناظم خواهد بود و دیگر خدا نخواهد بود و ارائه این تعریف از نظم شبیه این است که خداباور به پای خود گلوله شلیک کند.

این مسئله خود به تنهایی برهان نظم را رد میکند و نیازی به ادامه بحث نیست اما خوب است دلایل دیگری نیز در رد براهین قیاسی نظم آورده شود، لذا این ایراد اساسی را نادیده میگیریم و به بررسی سایر موارد میپردازیم، یعنی فرض میکنیم هدف چیزی عینی است و خارج از ذهن وجود دارد.

قضیه 2- دلیلی ندارد فرض کنیم هر چیز منظمی علت فاعلی دارد.

اینکه انسانها گمان بکنند هر مجموعه منظمی دارای علت است، خود فرض بسیار کلان و بزرگی است و به دلیل بدیهی نبودن نیاز به اثبات دارد.  ممکن است گفته شود حدوث نظم اثبات میکند که نظم علتی دارد، این خود بحثی گسترده است که در نوشتاری با فرنام «برهان امکان و وجوب»  در رد آن استدلال شده است و نشان داده شده است که حدوث یک چیز نشاندهنده معلول بودن آن نیست. نکته دیگری که ذکر آن اهمیت دارد این است که برهان نظم خود بر این فرض بزرگ مبتنی است و به همین دلیل برهان ناقصی است و از عهده اثبات وجود خدا بر نمی آید، چون برای درست بودن نیاز به براهین دیگری که به مسائلی چون حدوث، حرکت و رابطه آنها با علّیت میپردازد دارد.

برخی از افراد برای اثبات نیازمند به علت بودن نظم و بطلان صدفه روی به احتمالات آورده اند و گفته اند احتمال وقوع نظم  بسیار کم است اما روشن است که احتمالات را جایی در فلسفه و بخصوص در قیاس نیست و همانطور که در مباحث پیشین اشاره شد کم بودن احتمال چیزی به معنی محال بودن آن چیز نیست و وضعیت نظم امتیازی بر بی نظمی از نظر احتمالات ندارد و همچنین همانطور که نمیتوان اثبات کرد علت های عرضی در وقوع نظم وجود ندارند، نمیتوان بدون مسلم گرفتن وجود خدا تصور کرد که چنین علت هایی وجود دارند، یا دستکم علت های عرضی الهی، بنابر این نمیتوان از روی احتمالات نشان داد که وقوع نظم تصادفی نیست.

اما فرض اینکه مجموعه های منظم علت های فاعلی دارند یعنی یک شخص آنها را علت میشود خود ادعایی بسیار بزرگتر از ادعای نیازمند به علت بودن نظم است. اینکه گمان کنیم هر مجموعه منظمی دارای علت فاعلی است به آن معنی است که تصادف و علت های غیر فاعلی مثل علت های طبیعی را کاملاً نادیده بگیریم، لذا حتی اگر بپذیریم که هر مجموعه منظمی دارای علت است، دلیلی ندارد که قبول کنیم این علت حتماً باید فاعلی باشد، یعنی ذی شعور و ذی اختیار باشد بلکه علت حوادث و اشیاء میتواند علت های طبیعی باشد همچون تمام علتهایی که انسان از ابتدای عمر خود میشناسد، و واقعیت هم این است که نظم محسوس در طبیعت ناشی از خود طبیعت وجود است زیرا وقتی چیزی وجود دارد یعنی اینکه آنچیز چیستی و چگونگی مشخصی دارد که عینیت آن چیز را باعث میشود، و چون ممکن است چیزهای زیادی از یک نوع وجود داشته باشند، این باعث میشود که خواص مشترکی از خود نشان بدهند و این همان نظمی است که در طبیعت محسوس است، بنابر این علت وجود نظم در طبیعت وجود یک ناظم و خدا نیست بلکه علت آن خود طبیعتِ وجود است و نظم ترتیبی موجود در طبیعت از دیدگاه طبیعت گرایی ویژگیهای وجود است و وقتی چیزی وجود دارد آنگاه نظم هم دارد و ایندو لازم و ملزوم یکدیگر بوده و قابل تفکیک نیستند. اگر پرسیده شود که علت این قوانین طبیعی چیست، ابتدا باید پرسشگر اثبات کند که قوانین طبیعی معلول هستند بعد در مورد علت آنها پرسش شود و تا زمانی که اینکار انجام نشده، چنین پرسشی به دلیل اینکه فرض پنهان غیر بدیهی در خود دارد مغلطه آمیز است و به آن اصطلاحاً پرسش از پیش پر شده (Loaded Question) میگویند. در مقابل این دیدگاه طبیعت گرایانه دیدگاه الهی قرار دارد که میگوید در طبیعت نظم وجود ندارد مگر به خواست خدا، روشن است که تفاوت بین این دو دیدگاه تفاوت بین خردگرایی و خرافه باوری است، و خدا پاسخ مناسبی برای توضیح هیچ چیز در علم نیست و نظمی که در این قضیه از آن سخن میرود بیشتر به علم مربوط است تا به فلسفه و علم نیز ماهیتی طبیعت گرایانه دارد نه جادویی و خرافی و برای توضیح طبیعت نیاز به رجوع به هیچ چیز نیست جز خود طبیعت و نظم درون طبیعت نیز جزئی از خود طبیعت و ناشی از طبیعتِ وجود است.

در رد فرض 2

قضیه 3- برای جهان نمیتوان هدفی در نظر گرفت.

برای اینکه جهان منظم خوانده شود باید هدفی برای جهان در نظر گرفته شود، در نتیجه این مسئله پیش می آید که هدف جهان چیست؟ ممکن است خداباوران در پاسخ به این پرسش اهداف مختلفی را مطرح کنند، اما مطرح کردن و مدعی شدن تنها کافی نیست بلکه آنها باید چنین اهدافی را اثبات نیز بکنند. حال کسانی که خود درون جهان زندگی میکنند و تنها قسمت بسیار بسیار کمی از جهان را مشاهده کرده اند چگونه میتوانند حکمی کلی درباره جهان صادر کنند و بگویند که جهان فلان هدف را دنبال میکند؟ روشن است که اثبات هدفمند بودن جهان بعنوان یک کل، مسئله ای اثبات پذیر نیست و خداباوران تنها از روی ایمان به باورهای دینیشان به چنین اهدافی معتقدند. از این گذشته وجود هدف بدون وجود علت فاعلی محال است بنابر این خداباوران باهدفمند در نظر گرفتن جهان مغلطه توسل به مطلوب را مرتکب میشوند یعنی آنچه را قرار است اثبات کنند مسلم فرض میکنند و سپس تحصیل حاصل میکنند.

اغلب اهدافی که معمولاً خداباوران برای جهان ذکر میکنند اهدافی انتروسنتریک (Anthropocentric) هستند، یعنی به باورهای باستانی باز میگردند که در آنها انسان محور کائنات بشمار میرفته است و جهان برای او آفریده شده است، چنین دیدگاهی البته با انقلاب کپرنیکوسی-کشف مرکزیت خورشید در منظومه شمسی که مرکزیت زمین را منتفی ساخت و همچنین نظریه تکامل که مرکزیت انسان را در میان جانداران به نظر خداباوران بر میدارد دیگر وجود ندارد و باور داشتن به این باورهای باستانی تنها نشان از ناآگاهی و و تنبلی فکری این باورمندان دارد.

قضیه 4- منظم بودن اجزاء منظم بودن کل را نتیجه نمیدهد.

از بسیاری از افراد شنیده میشود که به اجزاء جهان اشاره میکنند و میگویند که این اجزاء منظم هستند، سپس نتیجه میگیرند که خود جهان بعنوان یک کل نیز منظم است. کسانی که اینگونه تفکر میکنند در واقعه دچار مغلطه ترکیب (Fallacy of composition) میشوند، زیرا از روی ویژگیهای اجزاء یک کل نمیتوان نتیجه گرفت که خود آن کل نیز همان ویژگی ها را دارد و برعکس.

در رد فرض 3

قضیه 5- توحید نتیجه برهان نظم نیست.

نتیجه برهان نظم در صورت نادیده گرفتن تمام اشکالات آن این نیست که جهان یک ناظم دارد بلکه این است که دستکم یک ناظم دارد یعنی میتواند بیش از یک ناظم نیز داشته باشد، در نتیجه فرض 3 درست نیست و باید به «جهان دستکم دارای یک ناظم است» تبدیل شود و روشن است که موحدین نمیتوانند از برهان نظم به نفع خود استفاده کنند. نتیجه برهان نظم با نظامهای دینی چندخدایی (Polytheism) کاملاً سازگار است یعنی میتوان در صورتی که ایرادهای دیگر برهان نظم را نادیده بگیریم به این نتیجه برسیم که هر نظمی در جهان ممکن است ناظم خودش را داشته باشد، مثلاً خدایی برای دریا وجود داشته باشد که نظم دریا را ناظم است، خدایی برای آسمانها وجود داشته باشد و غیره. این دیدگاه با آیین زرتشت البته سازگارتر از ادیان توحیدی است، در آیین زرتشت خداوند خالق همه چیز نیست، بلکه برخی چیزها مانند اهریمن و چیزهایی که او بر آنها فرمانروایی میکند مخلوق خدا نیستند.

در رد فرض 4

قضیه 6- ناظم بودن تنها ویژگی خدا نیست.

نتیجه برهان نظم در صورت درست بودن سه فرض پیشین  تنها این است که دنیا یک ناظم دارد، این به آن معنی نیست که ناظم جهان خدا است، همانطور که میدانیم خدا موجودی است زنده، هوشیار، علّیم، قدیر، اخلاقمدار و غیره، حال خداباوری که از این برهان میخواهد برای اثبات خدا استفاده کند باید نشان دهد که این ناظم ضرورتاً باید تمامی سایر ویژگیهای خدا را نیز داشته باشد، نشان دادن اینکه دنیا به یک ناظم نیاز دارد کافی نیست.  بنابر این خداباور در صورتی که چنین چیزهایی را اثبات نکند در واقع تلاشی برای اثبات وجود خدا نکرده است بلکه تنها اثبات کرده است که جهان ناظمی دارد و آن ناظم ممکن است هر کسی یا چیزی باشد، ممکن است یک هشت پای غول آسای پرنده نابینای نامرئی مهربان ناظم جهان باشد!

برخی میگویند خالق اکمل (کاملتر) از مخلوق است و چیزی که چیزی را ندارد نمیتواند آن چیز را به دیگری بدهد، لذا خدا اکمل از دنیاست و با نگاه کردن به دنیا میتوان به کمال خدا پی برد. این شبهه استدلال دستکم دو ایراد اساسی دارد. نخست اینکه اکمل با کمال این همانی ندارند، یکی صفتی نسبی است و دیگری مطلق. و دیگری اینکه گزاره یاد شده مشکوک است، برای نمونه میتوان گفت کلر و سدیم به خودی خود سمی و مضر هستند ولی وقتی با یکدیگر ترکیب میشوند نمک را پدید می آورند و نمک صفاتی دارد که کلر و سدیم ندارند (مثلاً خوراکی و شور بودن)، یا پدر و مادر انیشتن به اندازه انیشتن باهوش نبودند پس آفریننده ها گاهی ممکن است در شرایطی آفریده ای را پدید بیاورند که این آفریده ها صفاتی داشته باشند که در آفریننده ها غائب باشند.

قضیه 7- خدا در رابطه علّی نمیگنجد.

نه تنها خداباوران باید اثبات کنند که ناظم جهان خدا است، بلکه باید توضیح دهند که خدا چگونه میتواند در رابطه علّی قرار بگیرد و چیزی طبیعی (مثل نظم در جهان) را علت شود.

گروهی از مسلمانان معتقدند که خلقت جهان در ذهن خداوند صورت میگیرد و او همانگونه جهان را علت میشود که ما در خواب رویا میبینیم، البته معلوم نیست که این مسلمانان از کجا به این نتیجه رسیده اند و از کجا چنین چیزی را میدانند و چگونه میتوانند آنرا از منابع عقلی و نه نقلی اثبات کنند. در رد این سخن که پایه عقلی چندانی ندارد باید گفت که خواب دیدن انسانها ارتباطی با جهان خارج ندارد، رویاهای انسان موجودات عینی نیستند، اما این جهان عینی است، بنابر این خدا نمیتواند این جهان و هستی ما را همچون خواب ما ببیند، و کسانی که میگویند چنین است باید اینرا اثبات کنند نه اینکه تنها آنرا مدعی شوند! آنهم نه با فلسفه بلکه در آزمایشگاه با نشان دادن اینکه با تفکر میتوان چیزی عینی را آفرید.

 آیا نظم ویژگی ذاتی یک مجموعه است و هر چیز منظمی علت فاعل دارد؟

 در برخی از تقریرهای برهان نظم چیزی که پیچیده به نظر میرسد برای نمونه آورده میشود و گفته میشود که هرگاه آن چیز را میبینیم به این نتیجه میرسیم که کسی آنرا آفریده است. مثلاً ویلیام پالی یک ساعت را مثال زده است و گفته است که اگر به یک ساعت برسیم به این نتیجه خواهیم رسید که کسی آنرا آفریده است. این گفته ویلیام پالی درست است، اما دلیل اینکه ما میدانیم ساعت را کسی ساخته است به چه دلیل است؟

ویلیام پالی و بسیاری از دیگر فلاسفه خداباور تلاش میکنند بگویند که علت این تصور آن است که ساعت مجموعه ای منظم و پیچیده است و ما میدانیم که هر چیز پیچیده آفریننده ای دارد، و از این رو است که هرگاه به ساعتی میرسیم بطور خودکار در می یابیم که ساعت را یک شخص می آفریند. این در حالی است که در مقابل این توضیح، توضیح دیگری نیز وجود دارد و دیوید هیوم به آن اشاره کرده است. دلیل اینکه هرگاه به ساعتی میرسیم بطور خودکار به فکر ساعت ساز می افتیم، وقتی به یک نقاشی نگاه میکنیم در میابیم که کسی آنرا کشیده است، وقتی به بنایی میرسیم در میابیم که کس یا کسانی آن بنا را ساخته اند، چیزی نیست جز تجربه ما.

منظور از تجربه در اینجا این است که ما از پیش میدانیم  ساعت را یک ساعت ساز میسازد، ساعت روی درختان وحشی جنگلی سبز نمیشود و از آسمان نیز نمیبارد، نقاشی را یک نقاش میکشد و بدون یک نقاش نمیتوان پدید آمدن یک نقاشی را انتظار داشت. حال این تجربه و دانش را ممکن است بواسطه مشاهده مستقیم خود دریافت کرده باشیم و یا اینکه از دیگران شنیده باشیم ولی به هر روی ما از دانش پیشین خود میدانیم که ساعت خود به خود بوجود نمی آید و مانند علف بر روی زمین سبز نمیشود. امروزه همین کار را باستانشناسان نیز انجام میدهند، هنگامی که باستانشناسان به حفر زمین میپردازند و جسمی را بدست می آورند، برای اینکه ببینند آن چیز «مصنوع» یعنی آفریده شده است است یا نه، به پیچیدگی های آن و یا منظم بودن آن نگاه نمیکنند، بلکه بنابر تجربه خود میدانند که مثلاً بطور طبیعی بعید است که یک قطعه فلزی استوانه ای شکل به حجمی مکعب مربع بچسبد (شکل چکش) و از آن نتیجه میگیرند که آنچه یافته اند یک اثر باستانی و آفریده (مصنوع) است. اساساً پیچیدگی یا نظم فاکتوری نیست که بتوان آنرا سنجید و اندازه گرفت و گفت فلان چیز منظم تر از فلان چیز است، اگر باستانشناسی در وسط بیابان به یک الماس تراش نخورده برسد هرگز آن شیء را بعنوان یک آفریده نخواهد پذیرفت، حال آنکه یک الماس ساختاری بسیار پیچیده دارد و از یک چکش شاید پیچیده تر به نظر برسد. از همین رو است که هنگامی که به تکه پوشالهای ریخته شده در وسط جنگل میرسیم به این فکر نمی افتیم که کسی آنها را آفریده است یا وقتی به رودخانه ای میرسیم به این نتیجه نمیرسیم که کسی باید بستر این رودخانه را کنده باشد و عده ای رودخانه ساز این رودخانه را درست کرده باشد تا این رودخانه از آنجا جاری شود. ممکن است خداباور در اینجا بگوید که او معتقد است حتی آن پوشالها و رودخانه را نیز کسی آفریده است اما فراموش نکنیم که این مسئله بی ارتباط با بحث ما است زیرا خداباور حق ندارد در اثبات خدای خودش وجود او را درست فرض کند و سپس از وجود اونتیجه گیری کرده و اثبات کند که او وجود دارد! و در استدلال اش از چیزی که میخواهد آنرا اثبات کند استفاده کند، این پاسخ چیزی نیست جز سفسطه مصادره به مطلوب. بنابر این اساساً مدل و الگو قرار دادن چیزهایی که میدانیم مصنوع هستند در این دسته براهین کاری است غلط.

بنابر این گفته ویلیام پالی و سایر افرادی که سعی میکنند از روی قیاس و مطرح کردن منظم بودن یا پیچیدگی اشیاء و جهان، وجود آفریننده ای را برای هستی اثبات کنند، باطل است زیرا انسان از روی تجربه است که به وجود آفریدگار برای چیزهای آفریده شده پی میبرد نه از روی منظم بودن و پیچیده بودن آنها.

مسئله حیات

 

ممکن است گفته شود که اینکار تنها توسط خداباوران بسیار آماتور و نا آشنا با فلسفه انجام میشود اما به هر روی بسیار شنیده میشود که برخی برهان نظم را به مسئله حیات میکشانند و پرسش اساسیشان این است که اگر خدا وجود ندارد چگونه میتوان تصور کرد که حیات بر روی زمین بوجود بیاید و جانداران از انواع و اقسام مختلف بر روی زمین زیست کنند. همچنین گاهی پیش می آید که خداباورانی با گرایش های دینی اسطوره های خلقت مکتوب در کتب دینی خویش را بعنوان یک توضیح علمی برای مسئله حیات مطرح میکنند و از خداباوران بدیلی برای توضیح مسئله حیات طلب میکنند، در چنین مواقعی باید به این مسئله توجه داشت که اسطوره های خلقت مثلاً ماجرای خلقت آدم و حوا و رانده شدن آنها از بهشت را به هیچ عنوان نمیتوان توضیحات علمی و در  حد فرضیه یا تئوری مطرح کرد به این دلیل ساده که مسئله حیات یک مسئله تجربی و در نتیجه مربوط به علوم تجربی است و در علوم تجربی عناصر ماوراء طبیعی محلی از اعراب ندارند و هر توضیحی که حاوی یک عنصر ماوراء طبیعی باشد یک توضیح علمی نیست، بلکه یک توضیح دینی است! لذا خداباوران معتقد به خلقت و اسطوره های خلقت اساساً خود بدیلی انتخاب نکرده اند که در مقابل آن از طبیعت گرایان بدیل بخواهند! اینکه خداباوران میگویند برای پرسش «ما از کجا آمده ایم» پاسخی دارند یقیناً به این معنی نیست که این پاسخ درست است، بلکه خداباوران صرفاً مشتی خرافات و قصه های کودکانه را سعی میکنند به علم تحمیل کنند. از این گذشته بیخدا برای اینکه بیخدا باشد لزومی ندارد به پرسشی در مورد مسئله حیات پاسخ بدهد، اینکه حیات چگونه بر روی زمین شکل گرفته است همانطور که توضیح داده شد یک مسئله کاملاً علمی است و جواب آن به بیخدایی ضرری وارد نمیکند، همچنین اینکه علم بتواند به این پرسش پاسخ بدهد یا ندهد ربطی به بیخدایی ندارد، ممکن است گفته شود که خداباوری دینی در این هنگام امتیازی بر بیخدایی دارد اما این خلاف واقعیت است چون پاسخ نداشتن و دانستن ندانستن که خود دانش ارزشمندی است بهتر از پاسخ غلط داشتن و انکار ندانستن است! کسانی که گمان میکنند تکامل و یا هر نظریه و فرضیه دیگری پیرامون شکل گیری حیات و ادامه آن از باورهای شبهه دینی بیخدایان است و «بیخدایان خدا را قبول ندارند چون به تکامل اعتقاد دارند» اشتباه میکنند، مسئله حیات اساساً بی ربط به وجود خدا است ولی خداباورانی که با زیست شناسی آشنایی چندانی ندارند از روی مسئله «خدای حفره ها» که پیشتر شرح آن رفته است وجود خدا را علت حیات میدانند که این کاملاً غلط است.

اما در مورد اینکه مسئله حیات چگونه بوجود آمده است معمولاً خداباوران اینگونه نظر بیخدایان را مطرح میکنند که بیخدایان میگویند انسانها از نسل میمون هستند. چنین تهمتی البته از میزان نا آشنایی گوینده با تئوری تکامل (برای توضیحات در مورد تکامل روی اینجا کلیک کنید) و میزان بلاهت وی بخاطر اینکه بدون شناخت یک باور آنرا مورد حمله قرار میدهد دارد، اما واقعیت این است که تئوری تکامل در حال حاضر تنها تئوری برای توضیح دگرگونی موجودات است. اما مسئله ای که گاهی اوقات نادیده گرفته میشود این است که تکامل چگونگی تبدیل شدن موجودات به یکدیگر را توضیح میدهد نه چگونگی پیدا شدن حیات را. برخی از خداباوران از این قضیه سوء استفاده کرده و میگویند که تکامل را قبول دارند اما سلول زنده نخستینی برای تکامل لازم است و آن سلول را باید خدا ایجاد کرده باشد! این افراد گمان میکنند چون تئوری تکامل به مسئله بوجود آمدن حیات اشاره ای ندارد پس علم پاسخی در این زمینه ندارد، حال آنکه بی پاسخ بودن تکامل تنها به این دلیل است که این مسئله در حوزه این تئوری نیست و زیست شناسی محدود به تکامل نیست بلکه ده ها نظریه دیگر در حوزه های دیگر را نیز شامل میشود. به هر روی برای توضیح در مورد اینکه سلول های اولیه چگونه ممکن است بوجود آمده باشند به نوشتاری با فرنام «شالوده های اصلی حیات» مراجعه کنید.

رد نوشتارهای مدافعین برهان نظم

 

در این بخش من به رد نوشتارهایی که در مورد برهان نظم نوشته میشود خواهم پرداخت، بدیهی است در طول زمان بر تعداد این ردیه ها افزوده خواهد شد.

آیت الله منتظری

آیت الله منتظری در یکی از کتب خود که بصورت داستانوار نوشته شده است، تلاش کرده است تا برهان نظم را در گفتگویی که بین دو دانشجو انجام گرفته است تشریح و تقریر کند.  تعریف آیت الله منتظری از نظم همان نظم غایی است:

معناي نظم وحدت و انسجام و سازگاري و هماهنگي چند چيز و يا چند جزء از يك كل و مركب در جهت هدف واحد است، به گونه اي كه همه اجزاء غرض يگانه اي را تأمين و دنبال كنند. (7)

دو دانشجو در این داستان وارد باغی میشوند که از معماری و آرایش موزون و زیبایی برخوردار است. یکی از دانشجویان (ناصر) مدعی درستی برهان نظم است و دانشجوی دیگر منتقد برهان نظم. مدافع برهان نظم از نظم جهان سخن میگوید و منتقد برهان نظم میگوید که علت و معلول های طبیعی کافی هستند تا بتوان نظم موجود در جهان را توضیح داد، و نیازی به وجود یک موجود ماوراء طبیعی برای توضیح نظم در جهان نیست، یا به عبارت دیگر علل مادی برای توجیه جهان کافی هستند. آیت الله منتظری از زبان ناصر به این سخن اینگونه پاسخ داده است:

اين گونه توجيه شما براي پيدايش جهان مثل اين است كه كسي براي توجيه پيدايش اين باغ و ساختمان وجود سازنده توانا و معمار را انكار نمايد. (8)

اشکال این استدلال همانگونه که در پیش نیز آمد این است که مرتکب مغلطه قیاس مع الفارق میشود. همانگونه که در پیش توضیح داده شد میان یک آفریده زمین و جهان از یکسو و میان خدا و آفریننده های زمینی از سوی دیگر تفاوت فاحش وجود دارد و هرگز نمیتوان جهان را با یک باغ و باغبان و معمار را با خدا مقایسه کرد. همچنین روشن است که ما بر اساس تجربه خود میدانیم که باغ یک آفریده است نه بر اساس منظم بودن یک باغ. حال آنکه چنین تجربه ای در مورد جهان وجود ندارد و معدوم است. در ادامه آیت الله منتظری گفته است:

ناصر- آيا اين نظم و تناسب در باغ و ساختمان و اين ريزه كاريها و دقتهايي كه در شكلها و كيفيت آنها و در انتخاب فرشها و ابزار و وسايل مختلف به كار رفته، حكايت نمي كند از اين كه در آنها فكر و عقل و حكمت و ادراك و مآل انديشي به كار رفته، و معمار و طراح زبردستي در پشت اين صحنه وجود داشته كه از نظر علم و حكمت و ذوق و سليقه ممتاز بوده و در هر كاري مصلحت و هدف خاصي را در نظر داشته است ؟!

آيا از باد و باران و حوادث كور و كر ساخته است كه با تصادف و بدون فكر و برنامه ريزي اين چنين تشكيلات منظمي را ايجاد كنند؟! علل و ابزار مادي به جاي خود، ولي از پشت صحنه نبايد غافل شد.

منصور -«من موجود ناديده را چگونه باور كنم ؟»

ناصر: «اشتباه جنابعالي در همين است كه خيال مي‎كني هرچه را تو نديدي و نيافتي وجود ندارد. جنابعالي برق و الكتريسيته و قوه جاذبه را هم نمي بيني، پس وجود ندارند؟!   (9)

روشن است که آیت الله منتظری کار خود را راحت کرده است و پاسخی بسیار سطحی و ساده را از منصور نقل کرده است، گمان نمیکنم هیچ فیلسوف بیخدایی به برهان نظم اینگونه پاسخ داده باشد که برهان نظم نادرست است زیرا خدا موجودی غیر قابل دیدن است، بلکه ادله متنوع دیگری برای رد برهان نظم آورده شده است. کار آیت الله منتظری مغلطه حمله به آدم پوشالین و افترا زدن است.  آیت الله منتظری در ادامه از زبان ناصر از بیخدایان پرسیده است:

تو چطور باور مي‎كني كه از ناحيه ماده و طبيعت بي عقل و شعور فقط از روي اتفاق و تصادف اين چشم با اين همه ريزه كاريها درست شده باشد؟!  (10)

پاسخ من به این پرسش بسیار ساده است، از روی شواهد علمی! البته آیت الله منتظری از ترکیب «اتفاق و تصادف» استفاده کرده است و در پیش در مورد این قضیه توضیح داده شد که بیخدایان نیازی به توسل به تصادف برای رد برهان نظم ندارند، مگر اینکه تصادف را اتفاقی که در آن علت فاعلی نقش مستقیم ندارد بدانیم. حال اگر آیت الله منتظری میخواهد از جزئیات این چگونگی آگاه شود باید به بخش بیولوژی کتابخانه دانشگاه شهری که در آن سکونت میکند دیدار کند و دریابد که چشم آدمی چگونه بواسطه علل طبیعی تکامل یافته است و به شکل امروزی اش رسیده است، و آیت الله منتظری مطمئن باشد که در هیچیک از این کتب بخش بیولوژی اینرا نخواهد یافت که چشم تصادفی و بر اساس حرکت باد بوجود آمده است، و یا موجودی ماوراء طبیعی آنرا به این شکل در آورده است. در ادامه آیت الله منتظری میگوید:

آري، نظام اين جهان نظام علت و معلول است و هر پديده اي تحت شرايط خاصي موجود مي‎شود، ولي در عين حال سراسر اين نظام علت و معلول كه زنجيروار وابسته و پيوسته است مخلوق و تحت تدبير موجودي نامتناهي است كه موجد و هماهنگ كننده، اين نظام پهناور هستي و تأثيربخش موجودات آن نسبت به يكديگر است ; عالم همه جلوه و پرتوي است از آن وجود نامحدود دانا و توانا كه خداي جهان مي‎باشد.  (11)

آیت الله منتظری گاهی فراموش میکند که بجای دوباره مطرح کردن این ادعا قرار بوده است آنرا اثبات کند. آیت الله منتظری معتقد به آنچه در بالا آمده است میباشد ولی تلاش او برای اثبات آن به شکست منجر میشود زیرا دلایل او ضعیف و فاسد هستند. او نه توانسته است تعریفی منطقی و سازگار از نظم ارائه دهد، نه توانسته است اثبات کند جهان منظم است، نه اثبات کرده است که نظم جهان نیازمند ناظمی است و نه اینکه آن ناظم لزوماً خدا است.

نتیجه گیری

نتیجه آنکه برهان نظم نمیتواند وجود خالق (آفریننده)، یا صانع (سازنده) را اثبات کند. نظم موجود در جهان معلول علت های طبیعی است، بخشی از آن نیز ممکن است بی علت باشد. علت های طبیعی جهان را به سوی بی نظمی نمیبرند بلکه عدم وجود آنها (بر فرض محال) جهان را به سوی بی نظمی میبرد، به چنین دیدگاهی گاهی اوقات دیدگاه مکانیکی نیز گفته میشود و مذهبیون گاهی اوقات چنانکه در بالا نیز نمونه هایی آورده شد  از آن با فرنام مذهب مکانیکی نیز یاد میکنند. بر اساس متد تیغ اوکام نیازی نیست توضیحی افزون بر این در رد برهان نظم آورده شود اما ما فساد درونی این برهان و ضعف هایش را تا حد بضاعت و ضرورت در این نوشتار نشان دادیم و این کار برای رد برهان نظم غیر ضروری بود اما جهت روشن شدن اذهان خداباوران سودمند به نگر میرسد.

منابع

1) تببین براهین اثبات وجود خدا، فقه متاله آیت الله عبدالله جوادی عاملی، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، تابستان 1378، برگ 42 میگوید «هرگز برهان نظم بدون استمداد از براهین دیگر، توان اثبات ذات واجب را ندارد».

2) William Paley, Natural Theology 1802

3) به مناظره راسل و کاپلسن که در مجموعه کتاب «چرا من یک مسیحی نیستم» مراجعه شود.

4) دانشنامه ویکیپدیا در این مورد مینویسد «According to a poll at a Quantum Mechanics workshop in 1997, the Copenhagen interpretation is the most widely-accepted specific interpretation of quantum mechanics, followed by the many-worlds interpretation.[8] Although current trends show substantial competition from alternative interpretations, throughout much of the twentieth century the Copenhagen interpretation had strong acceptance among physicists. John Gribbin [9] describes it as having fallen from primacy after the 1980’s.»

5) برای اطلاعات بیشتر به بخش تفسیر کپنهاک دانشنامه فلسفی دانشگاه استندفرد مراجعه شود.

6) نظری به فلسفه صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، دکتر عبدالمحسن مشکوه الدینی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران 1345، برگ 58

7)  از آغاز تا انجام، آیت الله العظمی منتظری. تهران انتشارات سرایی 1382، برگ 39

8) همانجا برگ 18

9) همانجا برگ 20

10) همانجا برگ 23

11) همانجا برگ 24

برهان اختیار برای اثبات عدم وجود خدا

نویسنده – دن بارکر

برگردان به پارسی: شهرام خداستیز

نویسنده دن بارکر(1) (Dan Barker)

این نوشتار نخستین نوشتار از سری نوشتارهای «چالشگر آزاد اندیش» است که پیرامون چگونگی بحث و مناظره کردن به باورمندان (خداباوران) نوشته شده است.هر کدام از این نوشتارها شامل یک بحث کوتاه و پرداختن به چگونگی برخورد با مدافعان مذهب می باشد که همگی برپایه مناظره هایی است که بارکر با پیروان مسیحیت انجام داده است.

این برهان از جمله برهانهایی است که ناسازگاری ویژگیهایی که برای خدا در نظر گرفته شده است را نشان میدهد و جزو براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا بشمار میرود. بارکر این برهان را در مناظره ای که با جان مورهد داگلاس در ساکرامنتو (آگوست سال 1996) داشت و همچنین در مناظره ای که با داگلاس ویلسون در دلاور (مارچ 1997) مطرح کرد. چون واژه های مذهبی مثل «خدا» (خداوند چیست؟) و «روح» قابل تعریف و تشریح بطوری معنی دار و معتبر نیستند بنابر این استدلال کردن بر روی اینکه آنها وجود دارند بیهوده است.

توصیه می‌شود قبل از خواندن این نوشتار، برای درک بهتر آن و در مورد نوع استدلالهایی که در این دسته براهین بکار برده می‌شود حتماً برگ براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا را مطالعه کنید.

خدای مسیحیت (و اسلام) به عنوان موجودی دارای شخصیت (2) که همه چیز را  میداند (علیم است) شناخته و تعریف می‌شود و طبق عقیده مسیحیان یک موجود دارای شخصیت اساساً موجودی مختار است.

موجود مختار و موجود مجبور را در زمانی که انتخاب می‌کنند میتوان از یکدیگر تمیز داد، شما برای اینکه مختار باشید، باید با بیش از یک گزینه برای انتخاب کردن مواجه باشید، که عدم انتخاب هرکدام از آن چند گزینه میسر باشد. این بدین معنی است که قبل از آنکه شما بعنوان یک شخص مختار یک انتخاب را اختیار کنید، باید یک مرحله شک (عدم یقین و اطمینان) در هنگامی که انتخاب شرایط بالقوه را دارد (در شرایطی که هنوز انتخابی صورت نگرفته است) برای شما وجود داشته باشد، شما نمیتوانید آینده را بدانید و همچنان مختار باشید. حتی اگر فکر کنید که میتوانید انتخاب خود را پیش بینی کنید، اگر مدعی داشتن اختیار هستید باید لزوماً قبول کنید که باید شرایط تغییر تصمیم خود برای انتخاب را قبل از اینکه در واقع انتخاب نهایی انجام گیرد را داشته باشید و توانا (اگر نه مایل) به تغییر تصمیم و اختیار خود باشید.

موجودی که همه چیز را میداند (علیم است) هیچگاه در مرحله شک قرار نمیگیرد. او از پیش، از انتخابش آگاه است (میداند که چه تصمیمی را در آینده خواهد گرفت). این بدین معنی است که او توانا به تغییر دادن تصمیم نهایی یا اساساً عدم انتخاب خود نیست، و بنابر این از خود اختیاری ندارد و مختار نیست. و از آنجا که یک موجود غیر مختار دارای شخصیت نیست، یک شخص علیم نمیتواند وجود داشته باشد. زیرا علیم بودن و مختار بودن در تناقض با یکدیگر هستند و دو چیز متناقض نمیتوانند با یکدیگر جمع شوند.

بنابر این خدای مسیحیت (و تمامی خدایان و موجوداتی که دارای شخصیت هستند و علیم هستند، از جمله خدای اسلام، الله) وجود ندارند.

برخی از مردم داشتن اختیار درانسانها را نفی می‌کنند؛ اما تمام مسیحیان (و خداباوران) معتقدند که خود خداوند که در مسیحیت دارای سه شخصیت است، خود مختار است و مجبور نیست. بنابر این این برهان همواره برقرار است.

بعضی دیگر در مخالفت با این برهان شبهه ای را بیان می‌کنند که خدا به آن دلیل که قادر مطلق (قدیر) است میتواند عقیده خود را نیز تغییر دهد، ولی اگر خداوند اینکار را انجام دهد، پس او از ابتدا در مورد آینده آگاهی نداشته است. اگر خداوند آینده را میداند، بنابر این آینده ثابت است و هیچکس حتی خود خدا نمیتواند آنرا تغییر دهد. اگر او بهرحال نظرش را عوض کند، بنابر این دانش او محدود بوده است و او نسبت به آینده نادان بوده است. آشکار است که جمع شدن این دو نقیض محال است، هیچ موجودی نمیتواند در یک زمان هم قادر مطلق (قدیر) باشد هم دانای همه چیز(علیم) باشد.

عده ای در مخالفت با این بحث بیان می‌کنند که خدا میداند در آینده چه خواهد کرد زیرا که همیشه بر اساس طبیعت و ذات خود عمل می‌کند که این مساله باعث صلب اختیار از او نمی‌شود. برای مثال ممکن است خدا مدعی شود که «من فردا دروغ نخواهم» گفت، زیرا خداوند همواره راستگو است. خداوند میتواند خارج از ذات و طبیعت خود رفتار کند اما هرگز اینکار را نمی‌کند.

اما «طبیعت و ذات» خدا به چه معنی است؟ داشتن یک طبیعت و فطرت خاص لزوماً به معنی محدود بودن است. طبیعت و ذاتی که ما انسانها را محدود می‌کند محیط اطراف ما وژنتیک (ویژگیهای وراثتی) ما است. اما طبیعت یک موجود ماوراء الطبیعه باید چیز دیگری باشد. این نابخردانه است که بگوییم طبیعت موجودی که با هیچ محدودیتی مواجه نیست همان رابطه را با موضوع اختیار دارد که طبیعت انسان دارد.

لازمه داشتن اختیار، مواجه بودن با بیش از یک گزینه،  وجود تمایل برای انتخاب، آزادی عمل در انتخاب (بدون وجود هیچ مانعی)، توانایی انجام دادن آن انتخاب (قدرت و استعداد) و در نهایت  توانایی در انتخاب نکردن هیچ گزینه ای در یک انتخاب است.  «قدرت و استعداد» محدودیت هایی را برای اختیار در اعمال انسانها بوجود می آورند. هیچ انسانی اختیار دویدن به سرعت یک مایل در دقیقه بدون کمک از ماشینهای را ندارد. ما مختاریم که در این مورد تلاش کنیم اما بدون شک در آزمایش شکست خواهیم خورد. تمامی تمایلات و همچنین اختیارات ما نیز محدود به طبیعت و ذات ما هستند؛ اما ما همچنان میتوانیم ادعای داشتن اختیار کنیم (یا حداقل تنها کسانیکه مدعی داشتن اختیار هستند)، زیرا ما آینده را نمیدانیم!

 اگر خدا همیشه بر طبق طبیعت خود رفتار می‌کند (حال این طبیعت و رفتار کردن هر معنی داشته باشد و به هرگونه که باشد) برای اینکه مدعی داشتن اختیار شود باید بیش از یک انتخاب در تصمیمات خود باشد و این انتخاب طبیعتش را نیز نقض نکند. در غیر اینصورت او مجبور به طبیعت و ذات خویش است، درست مانند یک روبات و در نتیجه موجودی مختار نیست.

معنی کلمه «انتخاب» برای موجودی که خود خالق تمام اختیارات است، چیست؟

برخی میگویند، «اختیار» برای خدا به همان معنی نیست که برای انسانها معنی میدهد. اما ما چگونه باید اینرا بفهمیم؟ یک مسیحی یا خداباور کدامیک از شرایط وجود اختیار را باید دور بیاندازد تا مختار بودن را بخواهد برای خدا بتراشد؟ تعدد اختیارات؟ تمایل؟ آزادی؟ قدرت؟ استعداد به اجتناب از انتخاب؟

شاید «تمایل» به انجام دادن یک گزینه را بتوان ندیده گرفت. تمایل به معنی وجود یک کاستی است و یک موجود کامل (مانند خدا) نباید در ذات خود دارای کاستی باشد، اما بدون وجود تمایل خداوند به موجودی بسیار عجیب بدون تمایل و نیاز تبدیل می‌شود. تمایل همان چیزی است که در ابتدا وجود انتخاب از آن هستی میگیرد. همچنین تمایل به انجام دادن، خود معیاریست برای تشخیص معقول و یا غیر معقول بودن یک تصمیم و یا انتخاب. بدون وجود این تمایل،تصمیم گیری موجودیت خود را ازدست میدهد و تصمیمی به معنی واقعی آن وجود نخواهد داشت، از این گذشته، کتابهای دینی نشان می‌دهند که خدای ادیان دارای تمایلات بسیاری هستند.

هیچگونه اعتراض و بهانه ای در این زمینه نمیتواند خدا را نجات دهد (3). خدا وجود ندارد زیرا استعداد وجود داشتن را در ذات خود ندارد. با این اوصاف فقط ممکن است بتوان یک خدای کاملا معمولی و معتدل و فروتن را تصور کرد، که هم دانای همه چیز (علیم) و هم دارای شخصیت نباشد، هم دانای همه چیز و قادر به انجام همه چیز نباشد وهمچنین هم کامل و هم آزاد نباشد.اما تا زمانی که این خدای فروتن به روشنی و بدون وجود تناقض در ذات خود تعریف نشود و سپس با شواهد و قرائن و استدلالهای معتبر، وجود آن ثابت نشود، بهترین و معقول ترین کار این است که نتیجه بگیریم اساساً خدایی وجود ندارد.


1- دن بارکر، مدیر موسسه رهایی از دین برای مدت زیادی یک کشیش مسیحی بوده است و اکنون به تبلیغ و دفاع از سکولاریسم و بی دینی می پردازد. دن بارکر کتاب نویسنده بسیار پر ارزشی به نام بی ایمان شدن به ایمان است که بعضی از فصلهای آن را میتوانید از روی سایت رسمی وی بطور رایگان بخوانید.

2- خداوند معمولاً بعنوان یک شخص در تمام ادیان شناخته می‌شود، خداباوران او را دارای شعور، و اختیار و استعداد انجام دادن کارهای مختلف میدانند، و او را یک «کس» می‌خوانند. در این نوشتار موجودی دارای شخصیت فرض می‌شود که دارای اختیار باشد. موجودی که در رابطع علیت، علت فاعلی باشد یک متشخص است.

3- ممکن است خداباوران استدلال کنند که خداوند محدود به زمان نیست و آینده و گذشته اساساً برای خدا بی معنی است. این افراد با این گفته خود به خود خداوند را از شخصیت خالی می‌کنند، موجودی که زمان برایش بی معنی باشد نمیتواند هیچ کاری را انجام دهد. و استعمال هر فعلی در مورد او بی معنی است. مثلاً اینکه گفته می‌شود خداوند انسان را خلق کرده است، به این معنی است که در زمانی خدا انسان را خلق نکرده بوده است و بعد او را خلق کرده است. لذا استعمال هر فعلی در مورد خدا لزوماً به معنی وجود زمان پیش از انجام آن فعل است. اگر زمان را توالی اتفاقات فرض کنیم یک فعل لزوماً یا باعث آغاز زمان می‌شود یا قبل از انجام آن زمان اتفاق افتاده است. زیرا انجام یک فعل همواره یک اتفاق را به همراه دارد.

محمد٬ ماریه٬ حفصه

ماریه قبطیه یکی از کنیزان محمد بود. ماریه را از مصر برای محمد هدیه فرستاده بودند.

وقایعی که میان محمد و ماریه اتفاق افتاد باعث نازل شدن سوره تحریم(۶۶) شد٬ که در نتیجه محمد مایه را بر خود حرام کرد و به همین دلیل سوره تحریم میخوانند.

« علی دشتی» در کتاب «۲۳ سال» خود در مورد این واقعه این چنین مینویسد:

« ماریه روزی نزد پیغمبر آمد. آن روز پیغمبر در خانه حفصه بود و حفصه در خانه نبود. حضرت همانجا با ماریه همبستر شد و در این اثنا حفصه سر رسید و داد و بیداد براه انداخت که چرا حضرت با کنیز خود در خانه و در بستر او خوابیده است. پیغمبر برای تسکین خاطر حفصه و آرام کردن وی ماریه را بر خود حرام کرد.
لابد پس از رفع بحران یا بواسطه علاقه ای که به ماریه داشته و یا بواسطه این که ماره از تحریم خود بر پیغمبر ناراحت شده و باز خواست کرده بود حضرت از حرام کردن ماریه بر خویشتن عدول(صرف نظر) کرد و برای تبرئه و تزکیه وی آیه های اول تا پنجم سوره تحریم نازل شده است.»
سوره تحریم(۶۶) آیه ۱
ای پیغمبر گرامی برای چه آنرا که الله بر تو حلال فرمود بر خود حرام کردی٬
تا زنانت را از خود خشنود سازی در صورتیکه الله آمرزنده و مهربان است.

آلله بخشنده و مهربان است٬ البته فقط در حق محمد.

سوره تحریم(۶۶) آیه ۳
وقتی پیغمبر با بعضی از زنان خود( یعنی با حفصه سخنی راجع به ماریه یا
راجع به ریاست ابوبکر و عمر) به راز گفت( و به او سپرد) آن زن چون
خیانت کرده و دیگری( یعنی عایشه) را بر سر پیغمبر آگه ساخت٬ الله بر
رسولش خبر داد و او بر آن زن برخی را اظهار کرد( و برویش آورد) و برخی
را از کرم پرده نهاد و اظهار نکرد٬ آن زن گفت رسولا تو را که واقف ساخت؟
(که من سر تو بر کسی فاش کردم)٬ رسول گفت مرا الله دانای آگاه(از همه
اسرار عالم) خبر داد.

نمایان است مترجم بسیار معتبر قرآن آقای مهدی الهی قمشه ای دلیلی برای این گفته داشته است و آن را در قرآن وارد کرده است٬ که این راز میتواند قولی که محمد به حفصه درباره خلافت پدرش عمر داده باشد تا او را ساکت کند.

به هر سوی رسول رازی را به حفصه گفت٬ حفصه هم خیانت کرده آن راز رسول را به عایشه گفت٬ الله هم این خیانت حفصه را به گوش رسول خود رساند. رسول هم بعضی از سخنان الله را به حفصه گفت و بعضی را نگفت. حفصه پرسید: چه کسی این مسئله را به گوش تو رسانده است. رسول هم در جواب حفصه گفت که الله این حرف را به گوش من رسانده است که تو به من خیانت کرده ای.

آیا این در شان خداوندگار بزرگ است که به مسائل زناشویی محمد بپردازد و بین محمد و زنانش خبرچینی کند؟؟؟؟ آیا این اهانتی بزرگ به پروردگار آسمانها نیست؟؟؟؟

سوره تحریم(۶۶) آیه ۴
اینک اگر هر دو زن به درگاه الله توبه کنید که البته دلهای شما(خلاف رضای پیغمبر)
میل کرده است و اگر با هم به آزار او اتفاق کنید باز(هرگز بر او غلبه نکنید) که
الله یار و نگهبان اوست و جبرئیل امین و مردان صالح و با ایمان و فرشتگان حق
یار و مددکار اویند.

و آن دو زن یهنی عایشه و حفصه باید بدانند که آنها بر خلاف رضای محمد عمل کرده و او را آزرده اند. همیچنین باید بدانند که اگر با هم همدستی کنند و بنا به آزار محمد بگذارند٬ هرگز پیروز نخواهند شد چون الله و جبرییل و همه فرشتگان در خدمت محمد هستند و او را در مشکلات زندگی و همخوابگی یاری خواهند کرد.

سوره تحریم (۶۶) آیه ۵
امید است که اگر پیغمبر شما را طلاق دهد٬ الله زنان بهتر از شما به جایتان با
او همسر کند. که همه با مقام تسلیم و ایمان و خضوع و اطاعت اهل توبه و
عبادت رهسپار (طریق معرفت) باشند چه بکر و چه غیر بکر.

و اینجا می بینیم که منظور از یاری دادن چیست!!

حاشیه نویسی در قرآن خود سند دیگری است که مجتهدان و قٰآن نویسان از آن استفاده کرده تا وقایعی را که باعث نزول آیات شده اند را برای خوانندگان بازگو نمایند.
به همین دلیل بجاست که به آن قسمت از حاشیه قرآن که مربوط به سوره تحریم است٬ نگاهی بیاندازیم تا تصویری واضحتر از مسائل خانوادگی محمد داشته باشیم.

حاشیه قرآن مهدی الهی قمشه ای درباره سوره تحریم:
شان نزول آنکه حضرت رسول با ماریه قبطیه کنیز ام ولدش ابراهیم بود٬ روزی در بیت حفصه یا در بیت عایشه خلوت کرد و حفصه بر آن آگاهی یافت٬ پس باین جهت حضرت رسول ماریه را بر خود حرام کرد٬ چنانکه در بیان تحریم تحریر خواهد یافت و به حفصه فرمود که این راز را با کسی مگو و چون آن حضرت بیرون رفت حفصه به عایشه گفت و بوحی الهی آن حضرت اطلاع یافت٬ و در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق مروی است که فرمود اطلعت حفصهّ علی النبی و هومع ماریه فقال النبی و الله ما اقربها فامره الله ان یکفر عن یمیه و در کافی از حضرت امام محمد باقر نیز قلف ان لایقربها نیز مذکور است و بقولی آن که حضرت رسول همواره بعد از فراغ از نماز صبح بر در حجره یکی از ازدواج برسم نوازش مرورهّ میفرمود تا آنکه در بعضی اوقات زینب بنت جحش از عسلی که برایش آورده بودند شربت میساخت آن حضرت میاشامید و باین وسیله توقف آن حضرت نزد زینب زیاده بر معهود واقع میشد پس عایشه و حفصه توطئه کرده بآن حضرت گفتند از تو بوی مغافیر میاید که صمغی است بدبو از درخت عرفط و آن حضرت فرمود از مغافیر نخورده ام بلکه از شربت عسل زینب خورده ام پس گفته شد که زنبورش بر شکوفه عرفط چریده خواهد بود پس آن حضرت سوگند یاد کرد که از آن عسل نخورد.

آیا این همان قرانی است که ما ناآگاهانه بر مزار مردگان خود میخوانیم و به خیال خود روح آنها را آرامش می بخشیم؟؟؟

آیا این همان قرآنی است که ما ناآگاهانه بر آن قسم یاد میکنیم تا ابد به همسر خود وفادار باشیم؟؟

آیا این همان قرانی است که با آن سوگند یاد میکنیم تا از آب و خاک و سرحدات میهن خود دفاع کنیم؟؟

و آیا این الله همان آفریدگار عالم٬ آفرینده جهان و همه مخلوقات است که به زندگی زناشویی محمد دخالت میکند٬ به مسائل همخوابی او رسیدگی میکند و برای پیدا کردن زنان باکره به محمد وعده میدهد؟؟؟؟

دلایل خوب و بد برای باور کردن

این نوشتار نوشته ریچارد داوکینز، از دانشمندان بیولوژیست بزرگ و مطرح جهان و پروفسور دانشگاه آکسفورد است. وی این نامه را برای دختر ده ساله اش نوشته است. این نامه به مسائل بسیار حساس و اساسی در مورد دلایل خوب و بد برای باورمند بودن به چیزهای مختلف میپردازد و توصیه ی که تنها باید به چیزهایی باور داشت که برای حقیقی بودن آنها شواهد و مدارک یا دلایل معتبر و صحیح وجود دارند. داوکینز به این واقعیت اشاره ی که بسیاری از افکار تنها از طریق سنت به انسانها تلقین میشوند و در ذهن آنها جای میگیرند. و این در حالی است که مردم آن چیزها را بخاطر حقیقی بود و اعتبارشان نیست که قبول دارند بلکه بخاطر زیستن در آن محیط آغشته به این سنتها است که آنها را از محیط کسب کرده اند.

شوربختانه مترجم این فایل از خود نامی بجا نگذاشته است.

=============

ژولیت عزیز،

حالا که ده ساله شده ای ميخواهم برایت چیزی بنویسم که برای من بسیار اهمیت دارد. هیچ فکر کرده ای که چگونه به چیزهایی که می دانیم پی برده ایم؟ مثلاً از کجا می دانیم ستارگانی که در آسمان شب فقط همچون نقطه ای نورانی مینمایند واقعاً توپ عظیمی از آتش در دوردست ها هستند. از کجا می دانیم که زمین نیز توپ بسیار کوچکتری است که دور یکی از همین ستارگان، یعنی خورشید، می چرخد؟

پاسخ این پرسش ها در یک کلام این است، “شواهد”. گاهی شواهد به معنی این است که خود شخص واقعاً با دیدن (یا شنیدن، احساس کردن، بوئیدن…) به صحت چیزی پی ببرد. فضانوردان به اندازه ای از زمین دور شده اند که واقعاً با چشمان خود گردی زمین را دیده اند.

گاهی چشمانمان به کمک احتیاج دارند. “ستاره صبح” در آسمان به نقطه ای پر نور میماند، در صورتی که به کمک تلسکوپ می توان دید که توپ زیبایی است که سیاره ناهید نامیده میشود. به چیزی که مستقیم از طریق دیدن ( یا شنیدن یا احساس کردن …) پی میبریم مشاهده گفته می شود.

شواهد تنها با مشاهده به دست نمی آید، ولی همیشه با مشاهده همراه اند. اگر قتلی رخ داده باشد، غالباً (غیر از قاتل و شخص مرده) شاهد عینی ای وجود ندارد. ولی پلیس می تواند شواهد بسیاری را جمع کند که مظنونی را مشخص می کند. اگر اثر انگشت شخصی روی خنجر باشد نشان آن است که او به این خنجر دست زده. این به تنهایی ثابت نمی کند که او قاتل است ولی همراه شواهد دیگر میتواند بسیار قانع کننده باشد. پلیس میتواند به شواهد زیادی فکر کند و ناگهان متوجه بشود که اگر قاتل فلان کس باشد همه این شواهد به هم مربوط میشوند و بنظر منطقی میرسند.

دانشمندان، کاشفان حقایق جهان هستی، اغلب مثل یک پلیس عمل میکنند. اول یک حدسی (که فرضیه نامیده میشود) میزنند که حقیقت چیست. سپس به خود میگویند اگر حقیقت اینطور باشد بنابراین باید فلان و بهمان را مشاهده کنیم. این را پیش بینی میگویند. مثلاً اگر زمین کروی باشد، میتوان پیش بینی کرد که یک مسافر می باید با پیمودن یک مسیر مستقیم نهایتاً به نقطه شروع حرکتش باز گردد. وقتی دکتری به شما میگوید که سرخک دارید، فقط با یک نگاه سرخک را نمی بیند و به این نتیجه برسد. با نگاه اول این فرضیه در او ایجاد میشود که شما سرخک دارید. سپس به خود می گوید: اگر شما واقعاً سرخک داشته باشید من باید … ببینم بعد یک سری از پیش بینی هایش را آزمایش می کند. با چشمهایش می بیند (آیا جوش دارید؟)، با دستش لمس میکند (آیا پیشانی تان داغ است؟)، با گوشش می شنود که ( آیا سینه شما صدای بیماری سرخک را دارد؟). بعد از تمام این مراحل است که می گوید من تشخیص میدهم که شما سرخک دارید. گاهی دکترها باید آزمایشهای دیگری مانند عکس برداری یا آزمایش خون انجام دهند که به کمک چشم و گوش و دست آنها می آیند تا مشاهداتشان کامل شود. روشی که دانشمندان از شواهد برای دریافت کارکرد جهان استفاده میکنند پیچیده تر و هوشمندانه تر از آن است که بتوانم در این نامه کوتاه بنویسم. حالا می خواهم از “شواهد” که دلیل خوبی برای باور کردن چیزی است بگذرم و نسبت به سه استدلال بد برای باور کردن هر چیز به تو هشدار دهم.

اول، سنت است. چند ماه پیش به تلویزیون دعوت شدم تا با 50 دانش آموزی که در مذاهب مختلف بار آمده بودند صحبت کنم. بعضی مسیحی، بعضی یهودی، بعضی مسلمان، بعضی هندو یا مذاهب دیگری داشتند. مجری برنامه با میکروفنی در دست از هر بچه سؤال کرد که به چه باور دارند. منظور من از “سنت” دقیقاً چیزهایی است که این بچه ها گفتند. باورهای آنها هیچ ربطی به شواهد نداشت. آنها فقط باورهای پدر مادرها و پدربزرگ مادربزرگ های خود را بازگو کردند که بر اساس هیچ شواهدی نبود. بچه ها مثلاً می گفتند که ما هندوها به فلان و بهمان باور داریم. ما مسلمانان به این وآن باور داریم، ما مسیحیان به این چیز و آن چیز باور داریم.

البته چون هر کدام آنها به چیزهای متفاوت باور داشتند همه آنها نمی توانستند درست باشند. مجری برنامه فکر کرد این خیلی عادی است و سعی نکرد که آنها را به بحث در باره تفاوت باورهایشان وادار کند. ولی منظور من چیز دیگری است. من فقط می خواهم بپرسم که باورهای اینها از کجا آمده است. این باورها از سنت آمده است. سنت یا عقاید موروثی یعنی باورهایی که نسل به نسل از پدر مادربزرگها به پدر مادرها و به بچه ها و غیره منتقل می شود. یا این باورها از کتابهایی طی قرون متمادی به ما میرسد. باورهای سنتی اغلب از هیچ آغاز می شوند، شاید اول کسی از خودش چیزی در می آورد، مثل داستانهای دیوها و خدایان. ولی وقتی طی قرون به ما میرسند، فقط محض قدمت شان بنظر چیز مهمی می آیند. بعضی از مردم فقط چون چیزی برای قرنها باور داشته شده آن را باور دارند. این سنت است.

مشکل سنت این است که مهم نیست چقدر از پیدایش آن داستان می گذرد با این وجود درست به همان اندازه اول درست یا نادرست است. اگر داستانی دروغی بسازی صرف گذشت قرنها نمی تواند آن را حقیقی کند!

در ایران بیشتر مردم شیعه هستند ولی این فقط یکی از شاخه های دین اسلام است. شاخه های دیگری مثل ثنی و اسماعیلی و وهابی و خوارج و غیره نیز وجود دارند. همه اینها باورهای گوناگونی دارند. تازه دین مسیح و یهود تفاوتهای بیشتری با اینها دارنند و البته شاخه های مختلفی از ادیان مسیحی و یهودی نیز وجود دارد. غالباً مردم سر اختلافهای بسیار جزیی در باورهاشان با هم می جنگند. خوب ممکن است فکر کنی که اینها باید دلایل خوبی – شواهدی – برای باورهایشان داشته باشند. ولی در حقیقت باورهای گوناگون شان کاملاً بخاطر سنت های متفاوت است.

اجازه بده راجع به یک سنت خاص صحبت کنم. کاتولیکهای رومی معتقد هستند که مریم، مادر مسیح، بقدری استثنایی بوده که نمرده و بدنش به آسمان صعود کرده و به بهشت رفته. سنتهای دیگر مسیحی با این تعبیر مخالف اند و معتقداند که مریم نیز مثل هر آدم دیگری معمولی مرده. این مذاهب دیگر صحبت زیادی از او نمی کنند و بر خلاف مسیحیان رومی او را “ملکه ی بهشت” نمی نامند. این سنت که مریم به آسمان صعود کرده خیلی قدیمی نیست. انجیل هیچ صحبتی از چگونگی یا زمان مرگ او نمیکند. در حقیقت در انجیل خیلی بندرت صحبتی از این زن بیچاره شده. اعتقاد صعود او به آسمان تقریباً شش قرن بعد از زمان مسیح ساخته شد. این هم اول مثل داستانهای دیو و اژدها یا هر داستان دیگر ساخته شد. ولی طی قرون تبدیل به سنت شد و چون طی قرن ها نسل به نسل بازگو شد مردم آن را جدی گرفتند. بالاخره، همین اخیراً، در سال 1950 کتباً بصورت یک سنت رسمی کاتولیک رومی در آمد. ولی این داستان در سال 1950 هم به اندازه همان اول پیدایش داستان، 600 سال بعد از مرگ مریم، ساخته گی بود. اجازه بده بعد با نگاه دیگری به مسئله سنت بر گردم. ولی اول باید به دو استدلال نادرست دیگر برای باور کردن چیزی یعنی منبع موثق و دیگری الهام بپردازم.

باور کردن چیزی بخاطر منبع موثق یعنی شخص مهمی و احتمالاً وارد به شما می گوید که چیزی را باور داشته باشید. در کلیسای کاتولیک رومی مهمترین شخص پاپ است و مردم فکر می کنند که هر چه او بگوید باید درست باشد چون او پاپ است. در شاخه ای از دین اسلام مهمترین اشخاص، پیرمردهای ریش داری هستند که آیت الله نامیده می شوند. بسیاری از جوانان مسلمان فقط به خاطر فتوای آیت الله ی در جای دور افتاده حاضر به قتل می شوند.

وقتی می گویم تازه در 1950 بالاخره به کاتولیکهای رومی گفته شد که باید به صعود مریم به آسمان باور کنند، منظورم این است که در 1950 پاپ به مردم گفت که باید این داستان را باور کنند. همین و بس. پاپ گفت که این حقیقت دارد، پس باید حقیقت داشته باشد! البته بعضی از حرفهایی که پاپ در زندگی اش زده درست است و بعضی هم نادرست. دلیل خوبی وجود ندارد که هر چه پاپ گفت، بخاطر پاپ بودنش، درست باشد و معتبر تر و باورکردنی تر از حرفهای دیگران باشد. پاپ امروزی به هوادارانش دستور داده که تعداد بچه هایشان را محدود نکنند. اگر مردم به این منبع موثق گوش کنند، ازدیاد جمعیت ناشی از آن، قحطی و مریضی و جنگهای وحشتناک بدنبال خواهد داشت.

البته در علم نیز همیشه خودمان نظاره گر شواهد نیستیم و باید قول کس دیگری را بپذیریم. من با چشمهای خود شاهد نبودم که سرعت نور 300000 کیلومتر در ثانیه باشد. ولی کتابهایی که سرعت نور را مینویسند باور میکنم. این مثل “منبع موثق” است. ولی در حقیقت خیلی بهتر از منبع موثق است زیرا نویسنده های این کتابها شواهد را دیده اند بعلاوه هر کس میتواند هروقتی خود ش خواست شواهد را بررسی کند. این خیال آدم را راحت میکند. در صورتیکه حتا خود کشیش ها نیز ادعا نمی کنند که شواهدی از داستان پرواز مریم به آسمان وجود دارد.

استدلال نادرست سوم برای باور کردن هر چیز، “وحی یا الهام” است. اگر در 1950 از پاپ می پرسیدی که از کجا میداند که مریم به آسمان پرواز کرده میگفت بهش “الهام” شده. او خودش را در اتاقش محبوس کرده و دعا کرده تا راهنمایی شود. او تنهای تنها بیشتر و بیشتر فکر میکند و بیشتر و بیشتر در درون خودش اطمینان می یابد. وقتی مذهبی ها درونشان احساسی دارند که چیزی باید حقیقت داشته باشد، حتا اگر هیچ شواهدی برای باور کردن آن وجود نداشته باشد، احساس شان را “الهام” مینامند. تنها پاپ نیست که ادعای وحی می کند. خیلی از مذهبی ها اینطوراند. این یکی از دلایل اصلی باورهایشان است. ولی آیا دلیل خوبی است؟

فرض کن به تو بگویم که سگ ات مرده. احتمالاً خیلی ناراحت می شوی و می پرسی، “مطمئنی؟ از کجا می دونی؟ چطور شد؟” حالا فرض کن در جواب به تو بگم، واقعاً نمی دونم که مرده. شواهد و مدرکی ندارم. فقط این احساس عجیب در عمق درونم به من می گوید که آن مرده. احتمالاً کلی از دستم دلخور می شی که ترا ترساندم.چون می دونی که یک احساس درونی به تنهایی دلیل خوبی برای باور کردن این نیست که سگ ات مرده باشد. تو به شواهدی احتیاج داری. همه ی ما هر از گاهی احساس های درونی ای داریم که گاهی درست هستند و گاهی هم نه. در ضمن مردم احساسهای متفاوت و گاهی متضاد دارند پس از کجا باید بدانیم کدام احساس درست است؟ تنها راهی که می شود مطمئن شد سگی مرده یا این است که ببینیم مرده یا صدای قلبش را نشنویم یا کسی که خودش شواهد واقعی مردن آن را دیده یا شنیده به ما بگوید.

گاهی بعضی ها می گویند که باید به احساسات عمیق درون ات باور داشته باشی در غیر این صورت هرگز به چیزهایی مثل اینکه “زن ات دوست ات دارد” اطمینان نخواهی داشت. ولی این استدلال خوبی نیست. شواهد زیادی میتوانند نشانگر دوست داشتن کسی نسبت به تو باشند. وقتی در طی روز با کسی هستی که دوستت دارد، اینجا و آنجا شواهد کوچک و ظریف زیادی می بینی و می شنوی. این فقط یک احساس خالص درونی مثل احساسی که کشیش ها “الهام” می نامند نیست. چیزهای بیرونی ای هستند که این احساسات درون را تقویت می کنند. مثلاً نگاه توی چشم هایش، ترنم لطیف صدای اش، محبت ها و کارهای کوچکی که برات می کند، اینها همه شواهد واقعی هستند.

گاهی بعضی ها بدون هیچ شواهدی احساسی در دلشان است که کسی دوستشان دارد ولی احتمال دارد که کاملاً در خطا باشند. آدمهایی وجود دارند که احساسات قوی درونشان به آنها می گوید که فلان هنرپیشه سینما خاطرخواه آنهاست درصورتی که این هنرپیشه تا به حال آنها را هرگز ندیده. چنین کسانی بیمارهای روحی هستند. احساسات درونی باید بر پایه شواهد باشند در غیر این صورت نمی توان به آنها اعتمادی داشت.

احساسات درونی در علم نیز ارزشمند هستند ولی تا جایی که در تو فکری را ایجاد کنند و تو برای آزمایش آنها بدنبال شواهد بگردی. یک دانشمند هم ممکن است که نسبت به درستی نظریه ای احساس قوی ای داشته باشد. این به تنهایی دلیل خوبی برای باور کردن آن نیست. ولی میتواند دلیل خوبی باشد تا وقتی را برای آزمایشهای خاصی اختصاص داد یا به روش خاصی بدنبال شواهد گشت. دانشمندان همواره برای نظریه های خود از احساسات درونی شان الهام می گیرند. ولی تا زمانی که بر پایهُ شواهد نباشند بی ارزش هستند.

قول داده بودم که به مسئله سنت برگردم و به گونه ای دیگر به آن نگاه کنم. سعی میکنم توضیح بدم که چرا سنت برایمان خیلی مهم است. همه ی حیوانات طوری ساخته شده اند (مراحلی که به آن تکامل می گویند) که در محیط طبیعی همنوعانشان زندگی کنند و رشد کنند. شیرها ساخته شده اند که به خوبی در دشت های افریقا زنده بمانند. ماهی ها برای آب و پرنده ها برای پرواز در هوا ساخته شده اند. انسان ها هم حیوان هستند و ساخته شده اند تا در میان انسان های دیگر زنده گانی پابرجا داشته باشند. اکثر ما بر خلاف شیرها و ماهی ها غذاهای خود را شکار نمی کنیم بلکه از مردم دیگری می خریم که خود از انسان های دیگر خریده اند. ما در ” دریایی از آدمها شنا ” میکنیم. همانطور که ماهی برای زندگی کردن به آبشش احتیاج دارد، انسانها برای زندگی با انسانهای دیگر به مغز احتیاج دارند. همانطور که دریا پر از آب شور است، دریای انسانها پر از چیزهای مشکل برای یادگیری است. مانند زبان.

تو فارسی صحبت می کنی ولی دوستت انگلیسی صحبت می کند. هر کدام به زبانی صحبت می کنید که مناسب شنا کردن در دریای مردم خاص خودتان است. زبان از طریق سنت بما می رسد. راه دیگری نیست. در ایران پیشی یعنی گربه است ولی در آمریکا به آن می گویند “کیتی”. هیچ کدام از این لغات درست تراز دیگری نیست. هر دو آنها فقط به ما منتقل شده اند. برای اینکه بچه ها بتوانند در دریای آدمها بخوبی شنا کنند، می باید زبان و بسیاری چیزهای دیگر مردم خود را یاد بگیرند. و این بدین معنی است که آنها باید مثل اسفنج مقدار بسیار زیادی اطلاعات سنتی را جذب کنند. (فراموش نکن که منظور از اطلاعات سنتی تنها انتقال چیزها از پدر مادر بزرگ ها به پدر مادر ها و سپس به بچه ها است.) مغز بچه باید پذیرای بی قید و شرط اطلاعات سنتی باشد. و نمی شود از بچه انتظار داشت فرق اطلاعات سنتی مفید، مثل لغات زبان، را از اطلاعات سنتی نادرست و احمقانه، مثل باور کردن جادو و شیطان و باکره گان جاودانه تشخیص بدهد.

باعث تاسف است ولی ناگزیر چنین است که چون بچه ها باید برای جذب اطلاعات سنتی ساده لوح باشند، احتمالاً هر حرف بزرگترها را چه درست و چه نادرست می پذیرند. اکثر چیزهایی که بزرگترها به آنها می گویند حقیقت دارد و بر پایه شواهد یا لااقل معقول است. ولی اگر بعضی از این حرفها نادرست و احمقانه و گاهی حتی شرارت بار باشد بچه ها را از باور کردن آنها گریزی نیست. حالا اگر این بچه ها بزرگ شوند چگونه عمل می کنند. خوب معلوم است که آنها هم همین چیزها را به نسل بعدی بچه ها می گویند. بنابر این وقتی چیزی پذیرفته شد و در ذهن حک شد، حتی اگر کاملاً دور از حقیقت بوده و از اولش هم هیچ دلیلی برای باور کردن آن وجود نداشته برای همیشه دوام می آورد.

آیا مذهب هم اینطور نیست؟ اعتقاد به اینکه خدا یا خدایانی وجود دارند، اعتقاد به بهشت، اعتقاد به اینکه مریم هرگز نمرده، این باور که مسیح هرگز پدر انسانی نداشته، اعتقاد به اینکه دعاها مستجاب می شوند، این باور که شراب به خون مبدل میشود. پشت هیچ یک از این باورها شواهد خوبی وجود ندارد. ولی میلیونها انسان به اینها باور دارند. شاید به این دلیل که این چیزها در سنین کمی که هر چیزی را باور میکردند به آنها گفته اند.

میلیونها آدم دیگر به چیزهای کاملاً متفاوتی معتقد هستند چرا که در زمان بچگی به آنها چیزهای متفاوتی گفته شده. به بچه مسلمان ها چیزهایی گفته می شود کاملاً متفاوت از بچه مسیحی ها و همه اینها با اعتقاد بر اینکه خودشان کاملاً درست و دیگری کاملاً نادرست است بزرگ می شوند. حتی میان خود مسلمانان نیز باورهای متفاوتی بین شیعیان و ثنی ها و وهابی ها و اسماعیلی ها و … وجود دارد و هر شاخه کاملاً معتقد است که خودش بر حق و دیگران در اشتباه هستند. اینها به چیزهای متفاوت معتقداند دقیقاً به همین دلیل که تو فارسی و دوست تو انگلیسی صحبتی میکند. هر دو این زبانها درمحیط خودشان زبان درست صحبت کردن هستند. ولی این درست نیست که هر مذهبی در کشور خودش درست است زیرا مذاهب مختلف چیزهای متضادی را درست می پندارند. نمی شه مریم در بین کاتولیک های رومی زنده ولی بین پروتستان ها مرده باشد.

راجع به این چیزها چه می توان کرد؟ برای تو راحت نیست که کار زیادی انجام بدی چون تو فقط ده سال بیشتر نداری . ولی یک کاری می توانی بکنی. دفعه بعد که کسی چیزی به تو گفت که برایت مهم بود پیش خودت فکرکن: ” آیا این چیزی است که مردم به خاطر شواهد به آن باور دارند؟ یا چیزی است که مردم از روی سنت یا پیروی از منبع موثق یا الهام به آن باور دارند؟ و دفعه بعد که کسی بتو می گوید که فلان چیز حقیقت دارد، چطور است به آنها بگویی: ” چه شواهدی برای این چیز وجود دارد؟ و اگر پاسخ خوبی نمیتوانند به تو بدهند، امیدوارم که پیش از پذیرفتن هر حرفی ازطرف آنها با دقت فکر کنی.

دویستدار تو، بابا

بررسی آفرینش جهان هستی درکلام الله

13 اردیبهشت ماه/2711 آله دال فک سوم ماه می 2003

بر رسی آفرینش جهان هستی درکلام الله، دروغی بزرگتر از جهان هستی

باسپاس فراوان ودرودی دگرباره به انجمن شما واندیشه آزاد که دریچه ای بسوی روشنائی گشوده اید ودرود پاکدلانه ام به یکایک شنوندگان ارجمند . امید وارم بیاری هم وهمچنین دیگر هم اندیشان بتوانیم آن گروه از ره گم کردگان اندیشه ای را که 1400 سال ا ست بدست مشتی دغلباز دین فرو ش در بیابانهای کربلای تازیان سر گردان نگا هداشته شده ا ند رهائی بخشیم .

تاآگا ها نه ایران پرستی ومهر برمیهن وتاریخ و فرهنگ نیاکا ن را بر تر وبالاتر از بندگی . غلامی و کنیزی نا آگا هانه و دربند روا ن تازیان بسر بردن بدانند . دانسته این لکه ننگ سراپا سر شکستگی را از دامن خود وتاریخ وفرهنگ کهن ایران بزدایند .به آزادی و والائی خود وفرزندان آینده ساز خویش بیندیشند . با چشمانی باز به پیروی از خرد واندیشه گام در راه راستی ودرستی نهند وبدانند که تنها راه رسید ن به سرچشمه نیک بختی هما نا راستی و درستی است .

با بر رسی ژرف درکلام الله رهاورد اسلام ناب محمدی به روشنی وآگا ها نه میگویم که را ههای نشان داده شده درآن نه تنها راستی ودرستی وشادزیوی نیست که دروغ وریا و بزرگترین را هنمای پستی پذیری . زبونی . خواری . کژ اندیشی و سیه روزی ا ست .

این بار نیز دونمونه از چگونگی آفرینش جهان هستی وآدم آمده درکلام الله را برگزیده ام که درپی هم خواهند آمد . نخست با هم نگا هی ازدید خرد بر آنها می افکنیم سپس دادگرانه وبدور از کوردلی تازی پرستی به داوری می نشینیم .

برای پیشگیری از هرگونه خرده گیری که به روشنی دریابید اندیشه ای جز روشنگری سره از نا سره ندارم . سوره ها وآیه های کلام الله را به هما نگونه ای که آمده ا ست از نخستین سوره مورد پژوهش تا آخرین سوره کلام الله . پشت سر هم آورده وتنها درون مایه ترجمه به فارسی را نوشته ام .از نوشتار درون گیومه ها که دیدگاه مترجم میبا شد خود داری کرده ام . تا کوچکتر ین را هی برای بد گمانی ودودلی بر جای نماند .

هال این شما واین هم پیشینه آفرینش جهان هستی وآدم . دردوبخش جداگا نه که برابر روش همیشگی پاسداران فرهنگ ایران سخنا نم را با این فراز آغاز میکنم .

آگا هی سر آغاز آزادی . پی ورزی یا(تعصب)فرو رفتن درنادانی .سیه روزی وگمرا هی است .

1- او خدائی است که همه موجودات زمین را برای شما خلق کرد . پس از آن به خلقت آسمان نظر گماشت وهفت آسمان را برفراز یکدیگر برافراشت : سوره دوم (البقره)آیه 29

درست توجه کنید در این دومین سوره وا ولین سخن درباره آفرینش جهان هستی کوچکترین سخنی از چگونگی آفریدن زمین به میان نیامده یکباره میگوید که اول همه موجودات زمین را آفریدم . پس از آن به خلقت آسمان همت گماشتم .

2- پرورد گار شما آن اللهی است که آسمانها وزمین را در شش روز خلق کرد . آنگاه به خلقت عرش پرداخت … : سوره هفتم اعراف آیه 54

در ا ین آیه علاوه برآسمان وزمین عرش را هم درشش روز آفرید بی آنکه روشن کند عرش چیست وبه آفریدن موجودات زمینی هم کوچکترین اشاره ای نکرد ؟

3- خالق شما به حقیقت الله است خلقت جهان را از آسمان وزمین درشش روزخلق فرمود وآنگاه ذات مقدسش بر عرش توجه کامل فرمود : سوره د هم (یونس)آیه 3 . سوره یازد هم (هود)آیه 7 سوره پنجاهم (ق)آیه 38 . سوره پنجاه و هفتم (الحدید)آیه 4 .

می پرسم . تو که برابر آیه 68 – از سوره چهلم (مومن) ادعا میکنی هرچه رابخوا هی بی درنگ می آفرینی . چرا شش روز رنج بیهوده بردی ؟ آیا دروغ نمیگوئی ؟

4- آیا کافران ندیدند که آسمانها وزمین بسته بود . ما آنها را بشکافتیم ؟ سوره بیست ویکم (انبیا)آیه30

به وارون آیه های یاد شده که گفته بود زمین وآسمان را در شش روز آفریدم . در این آیه میگوید آسمانها وزمین بسته بود ما آنهارا بشکافتیم . معنی اش اینست که آسمان وزمینی وجود داشته ولی بسته بوده است که الله شش روز کوشیده وآنهارا شکافته است .

در اینجا پرسشی پیش می آید . نخست اینکه خود الله چه شکلی بوده ودرکجا میزیسته است . در درون بسته ویا بیرون از بسته ؟ دوم چیزی که وجود داشته است چرا مدعی شده که من آفریده ام ؟

5- آن اللهی که آسمانها وزمین و هرچه بین آنها ست همه را در شش روز بیا فرید آنگاه عرش رحمانی را با چراغ روشن خورشید وماه تابان روشن ساخت : سوره بیست وپنجم(فرقان) آیه 59

در این آیه نه تنها از بسته بودن زمین وآسمانها وگشودنش یاد نمیکند که میگوید آسمانها وزمین وهرچه در بین آنها هم هست در همان شش روز آفریده ام . درحالی که نه تنها درآیه 29 از سوره دوم(بقره) که برابرآیه های 15 و16 سوره هفتادویکم (نوح) نیز زمانی برای انجام کارهایش تعین نکرده کدام سخن الله درست است ؟

6 – ای رسول مشرکان را بگو که شما به الله که زمین را در دوروز بیافرید کافر میشوید آیه( 9) قوت وارزاق ا هل ز مین را در چهار روز مقدرفرمود و روزی طلبان را یکسان در کسب روزی خود گردانید آیه(10) وآنگاه به خلقت آسمان توجه کامل فرمود . که آسما نها دودی بود اوفرمود که آسمان وزمین همه به سوی خدا به شوق ورغبت ویا به جبر وکرا هت بشتابند آیه(11) آنگاه نظم هفت آسمان را در دوروز استوارفرمود :سوره چهل ویکم (سجده فصلت) آیه های 9تا11

دریافتید در این آیه ها به وارون شش روز وبه وارون بسته بودن زمین وآسمانها . میگوید زمین وآسمانها را در دوروز بیافریدم وخوراک چهار روز آفریدگان ا هل زمین را هم آماده ودادگرانه میان آنها بخش کردم وسپس به خلقت آسمانها که دود بودند توجه کامل فرمودم .

این چند گانه گوئیهای الله دانا وتوا نا و آگاه راتا همینجا درباره آفرینش جهان هستی در کنار هم بگذارید تا دریابید کدامش درست است . (شش روز . دوروز . دود بودن یا بسته بودن وشکافتن؟)

مهمتر از همه زمان دو روز یا شش روز را بر چه پایه ای اندازه گیری کرده است ؟ بی هیچگونه دودلی این چند گا نه گوئیهای الله دروغی آشکار است .

درپایان آیه د هم همین سوره (سجده فصلت) چنین آمده ا ست (او فرمودکه آسمان وزمین همه بسوی الله به شوق ورغبت ویابه جبرو کرا هت بشتابند ؟

با این گفتار روشن الله به نیکی در می یابیم که درهمان نخستین زمان آفرینش او با آزادی آشنائی و میانه ای نداشت که آسمانها وزمین راچه خواسته وچه نا خواسته ناگزیربر پرستش از خود نموده است .

آیا میتوان از چنین دیکتاتوری که نخستین گامش آزادی کشی بوده است چشمداشت مهر وداد وآزادیخوا هی داشت ؟

درآیه 11 همین سوره میگوید: آنگاه نظم هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود که باز هم با شش روز های از پیش گفته شده او دوگانگی دارد ودروغی آشکار است .

وانگهی موضوع آیه د هم این سوره با آیه های 30 تا39 آمده درسوره دوم (بقره)درباره آفریدن آدم سراپا دوگا نگی دارد که دربخش آفریدن آدم آورده خوا هد شد .

7- آیا ندیدیدکه الله چگونه هفت آسمان رابه طبقاتی خلق کرد ودر آن سماوات ماه شب رافروغی تابان و خورشید را چراغی فروزان ساخت : سوره هفتاد ویکم(نوح)آیه های 15و16

همانگونه که درسوره دوم(بقره)آیه 29برای آفرینش زمین وآسمان زمانی تعیین نکرده بود در این آیه هم زمانی تعیین نکرد . گوئی از یادش رفته است و این زبان زد همگانی که(دروغگو کم حافظه است) درباره الله بیشتر درستی نشان مید هد .

اللهی که برابرآیه های بیشماری مانند آیه 29 از سوره سوم(آل عمران)وآیه 77 از سوره بیست وهفتم (النمل)و آیه 69 از سوره بیست وهشتم(قصص)وو میگوید از همه جا وهمه چیز وگذشته وآینده آگا هم در کاری که مدعی میباشد خودش انجام داده ا ست نمیتواند درستی زمان آنرا باز گو کند تا در شمار دروغگویان در نیاید .؟

با نگرشی ژرف وبدور از کور دلی تازی پرستی ویا ترس از دوزخ دروغین الله باید بپذیریم زمانی که الله خدای مسلمانان به این روشنی وبا بن مایه استوار دروغ میگوید وگفته هایش رامقدس هم میداند از رسول الله آفریننده الله که درآیه 14-ازسوره ششم(انعام) میگوید (من مامورم که اول شخص که تسلیم حکم الله است باشم ونیز مرا گفته اند که البته از گروهی که الله را شرک آورد نباشم) چه چشمداشتی میتوان داشت ؟

آیا ساده اندیشان میتوانند باور داشته باشند نویدی که به مومنین به خودش داده است تا درآن عشرتکده بی در ودروازه خود(بهشت ) از شراب ناب سر به مهر عالم بالا سیرابشان کند وزنان همیشه باکره وپسر بچه گان چون لو لو مکنون برای همخوابگی به آنها واگذارد درست است یا فریب وسراب ؟

اگر چنین نوید هائی درست باشند نام این الله ورسول الله اورا چه میتوان گذاشت ؟ وبه آیت الله های گسترش د هنده این اندیشه ا هریمنی چه فروزه ای باید داد؟

بدرستی دل آدم به حال آن گمرا هانی به درد می آید که به امید دستیابی نسیه بردخترکان زیبا روی و پسر بچه گان زیباتر .انگ ننگ نماز خوانی رابا دم قاشق های چوبی بر پیشانی خود می نهند که بن مایه انکار ناپذیر بندگی چنین اللهی رابرپیشانی خود داشته باشند تا شاید در روز موعود خوش باورانه خود با پا درمیانی رسول الله و ولی الله به آن آرزوی بدور ازخرد برسند ؟

از اما مانی که دانش خودرا از چنین الله ورسول الله بی دانش تر از خود فرا گرفته اند وپروانه سخن گفتن وپرسش برپیروان کرو کوروگنگ وگمراه خود نداده ونمید هند که مبادا بردانش نداشته آنها شک شود . چه چشمداشتی ؟

از آیت الله های تبهکار . این گرگان به پوشاک میش در آمده که برابرآئین شیعه 12 امامی پروانه ندارند از خرد خود در باره درون مایه چنین کلام اللهی بهره بگیرند . دانسته و آگا هانه بر نداشتن چنین پروانه ای . به پوشاک دیند اری در آمده اند تا هرچه بیشتر مردم را در گمرا هی نگا هدارند . چه امید ؟

اینان از هر جنایتکار جنگی جنایتکار ترند زیرا یک جنایتکار جنگی آنهم در پوشاک خود ده یا بیست یاسد ویا هزار تن را میکشد . ولی هر آیت الله در پوشاک دین داری بوارون پیشه خود . (راهنمائی) مغز واندیشه سد ها هزار انسان ساده اندیش رابا دروغهای آگا هانه اش میکشد وبه بیراهه می کشاند . زیانی که از این رهگذر به جامعه جهانی وارد میشود با هیچ بهائی جبران پذیر نیست .

پرسش اینست . چگونه دانشمندان . اندیشمندان . خردمندان . روشنفکران وسرایندگان میهن ما (به کسرآن گروه انگشت شمار شناخته شده) خودرا پیرو آئینی چنین نابخرد کرده اند که پایه گذارآن چنان اللهی دروغگو . ونماد ها ئی چون آیت الله ها داشته باشد ؟

به ننگ نامه ای بنام کلام الله سوگند یاد نمایند ویا آن را با زبان تازیان برای آمرزش روان مردگان خودبخوانند و دم بر نیاورند . آیا اینان از ملاهای تبهکار گنا هکار تر نیستند ؟

بر باور من ملاها از این دید ارجمندتر ند که برآنچه گردن نهاده اند کار می بند ند . ولی این گونه دانشمندان با لب فروبستن خود گنا هی بیشتر از ملا ها مرتکب میشوند .

در آئین اسلام وشیعه گری رهاورد تازیان که آیت الله ها پاسدار وپرچمدارآن هستند . نه تنها پروانه پرسش بکسی نمید هند که میگویند پرسش دست به کارخانه الله بردن است . براین باور هرگونه پژوهش وبر رسی را در أئین خود کفر میدانند که کیفری برابر مرگ دارد .

اگر سرکش آدمی دست به این لانه زنبور(نادان پروری ) ببرد تا روشن کند که درپایه واساس آن(کلام الله)چیزی جز دروغ وفریب وریا نیست .آنگاه کافرش میخوانند که سرانجام کافربودن دراسلام ناب محمدی روشن است . ترور اسلامی .

من ازهمه آیت الله ها ی ریز ودرشت که خودرا نماد های الله . در روی زمین میدانند پرسشی دارم تا به روشنی پاسخ د هند . آیا شما می توانید بگونه یک پژوهشگر درون مایه قرآن را بررسی کنید ودیدگاه خودتان را از روی راستی ودرستی بنویسید یا بگوئید ؟

اگر آیت اللهی دست به چنین کاری زده کیست ؟ نامش چیست ؟ نوشته اش کجاست ؟

برای رهائی اندیشه های به بند کشیده شده/1400ساله از خویشکاری هر ایران پرستی است تا آگا هانه دست بکار شود وبا روشنگری خرد مندانه . ریشه این درخت زهر آگین وارداتی را بخشکاند که برابرآیه های بیشمار آمده درهمین ننگنامه . از فراز آنها ست سوره بیست وپنجم (فرقان ) آیه های 4تا 7- سوره سی وچهارم (سباء)آیه های 7 و8 – سوره سی و هفتم (صافات)آیه های 35 و36 – سوره چهل ودوم (زخرف)آیه 30 – سوره چهل وچهارم (الدخان) آیه 14 – سوره چهل وششم (احقاق)آیه های 7و8 – ود هها آیه دیگر . شتر بانان تازی درهمان آغاز اسلام از پذیرفتنش سرباز زدند وگفتند محمد دیوانه وساحری بیش نیست که افسانه های کهن را بازگو میکند . ولی جانشینان محمد . علی وعمر همسر دختر او . سعد ابی وقاص . قتیبه بن مسلم ودیگر سرداران تازی این لکه سراپا ننگ را بازور شمشیر به گردن نیاکان ما نهادند وایرانی رااز خرد خدائی به سنگ پرستی (حجرالاسود)کشانیدند .

تا این لکه ننگ درتاریخ وفرهنگ ایران برجاست ما آلوده به ننگیم . فره ایزدی . والائی . سربلندی شادی خنده . بهزیوی . نیکبختی از ما گریزان وروان نیاکان از ما آزرده است .

حال ببینیم الله فرستنده تورات برای موسی . دراین باره چه میگوید ؟

سفرپیدایش : باب اول آیه 1 تا27

در ابتدا خدا آسمانها وزمین را آفرید . وزمین بایر وتهی بود وتاریکی بر روی لجه و روح خدا سطح آبهارا فرو گرفت . و خدا گفت روشنائی بشود و روشنائی شد . وخدا روشنائی را دید که نیکوست وخدا روشنائی را از تاریکی جدا ساخت . وخدا روشنائی را روز نا مید وتاریکی را شب(روزی اول)

درست گوش فراد هید : 1- همین الله که در تورات میگوید ابتدا آسمانها وزمین را آفریدم . برابر آیه 29 ازسوره دوم (بقره) میگوید . او خدائی است که همه موجودات زمین را خلق کرد پس از آن به خلقت آسمان نظر گماشت (ستر 28برگ یکم را نگاه کنید ) تا دریا بید کدام سخن الله درست است ؟

2- همین الله که در تورات میگویداول آسمان وزمین را آفریدم . بی آنکه بگوید آبها را کی آفرید . میگوید تاریکی سطح آبهارا فرو گرفت . پس آب وجود داشت . اینهم دروغ دیگر الله؟

3-خداگفت روشنائی بشود . شد وروشنائی را ازتاریکی جدا ساخت وروشنائی را روز نامید وتاریکی را شب ؟

چه بن مایه ای روشنتر ازاین دردروغگوئی ونادانی الله که نه تنها گفتارش دردوکتاب او با هم برابری ندارد که این نادان میگوید روشنائی را ازتاریکی جدا نمودم ونمیداند که تاریکی وروشنائی یا شب وروز در پی گردش زمین است بدور خود وبه دور خورشید ؟

وخدا گفت فلکی باشد درمیان آبها وآبهارا از آبها جداکند . وخدا فلک را بساخت وآبهای زیر فلک را از آبها ی بالای فلک جدا کرد وچنین شد وخدافلک را آسمان نامید وشام بود وصبح بود(روزی دوم)

4- از این فرمایشات الله اگر چیزی دستگیرتان شد مارا هم آگاه کنید ؟

وخداگفت آبهای زیرآسمان در یک جا جمع شود وخشکی ظا هر گردد وچنین شد . وخدا خشکی را زمین نامید واجتماع آبهارا دریا نامید……(روزی سوم)

5- اللهی که گفت اول آسمانها وزمین را آفریدم حالا میگوید آبهای زیر آسمان را در یک جا جمع کردم تا زمین ظا هر گردد . کدام سخنش درست است ؟ آیا دروغ نمیگوید ؟

وخدا گفت نیر ها درفلک آسمان باشند تا بر زمین روشنائی د هند . وخدا دونیر بزرگ ساخت . نیر اعظم را برای سلطنت روز و نیر اصغر را برای سلطنت شب (که گویا منظورش خورشید وماه است) وستارگان را وخدا آنهارا درفلک آسمان گذاشت تا بر زمین روشنائی د هند وسلطنت نمایند بر روز وبر شب وروشنائی را از تاریکی جدا کنند… شام بود وصبح بود(روز ی چهارم) .

6 – اگر الله در قرآن خورشید وماه را گردنده وزمین را باکوهها میخکوب نموده است که تکان نخورد سوره پنجاه وپنجم (الرحمان) آیه 5- وسوره هفتادوهشتم(النباء)آیه 7- ولی در تورات میگوید این دونیر اعظم واصغر (خورشید وماه) را در آسمان گذاشتم . یعنی (ساکن) نمودم تا روشنائی وتاریکی را جدانمایند . که بوجود آوردن شب وروز را از خویشکاری این دو میداند . نه زمین ؟

از دید الله زمین کوچکترین دستی در فراهم آوردن شب و وز ندارد . آیا به درستی این الله خرد مند وآگاه است . اوبنده محمد (حجر الاسود) نیست که هرچه خواسته اند بنام این لال بی زبان نوشته اند؟

و خدا گفت آبها به انبوه جانوران پرشود وپرندگان بالای زمین بر روی فلک پرواز کنند . پس خدا نهنگان بزرگ آفرید وجانداران خزنده را…وشام بود وصبح بود (روزی پنجم)

وخدا گفت زمین جانوران را موافق اجناس آنها بیرون آورد بهایم .حشرات .حیوانات زمین وچنین شد…وخدا گفت آدم را بصورت ماوموافق شبیه ما بسازیم تا برهمه حکومت نماید…پس خدا آدم را بصورت خودآفرید اورا بصورت خدا آفریدا یشان را ا نر وماده آفرید …وشام بود وصبح بود( روز ششم .

7- این گفته های الله نیز نا برابر است با آیه 29 ازسوره دوم(بقره) که در روز نخست آفرینش می گوید (همه موجودات زمین را برای شما خلق کردم ) کدام سخن الله درست است . آفریدن همه موجودات در روز نخست یا روز پنجم ؟ (باب دوم)

آسمانها وزمین وهمه لشگر آنها تمام شد . ودر روز هفتم خدا آرامی گرفت ویهوه خدا . آسمانها وزمین را بساخت .یک پرسش کوچک از الله ؟ آیا تو یهوه هم هستی یا درپوشاک او در آمده ای ؟

آیا شما با همسرتان «نکاح» می کنید

آیا شما با همسرتان « نکاح » می کنید و یا پیمان زناشویی دائم می بندید؟

بیش از 1400 سال از تازش ویرانگر تازیان به کشور و فرهنگ ما میگذرد، هنوز ما به اداب و رسوم خرافی انها الوده بوده و نااگاهانه بدون اینکه توجه داشته باشیم در انجام بسیاری از مراسم خانوادگی و اجتماعی خود، مفاهیمی را به زبان تازی در مغز وارد و به زبان می اوریم که فرهنگ و ادب ما هیچگاه به ما اجازه نخواهد داد، انها را به زبان فارسی بر زبان جاری سازیم.

بدیهی است که تازش دوم تازیگری که با شورش اخوندیسم در کشور ما اغاز شد، ادامه این کار را توان تازه ای بخشید و وجود اختناق و ستمدینی در داخل کشور به هم میهنان ما اجازه نمیدهد تا به گندزدایی فرهنگ تابناک ایرانی از تازش زبانها و فرهنگهای خارجی بپردازد، ولی ما افرادی نیز که در کشورهای ازاد بسر میبریم نیز هیچگاه بر ان نشده ایم که در این راه گامی برداشته و همچنان چشمهای خود را به روی واقعیت بسته نگهداشته و به تفاله های اخوندهایی که از کشور خارج شده اند، اجازه میدهیم، با اجرای برخی از اداب و رسوم زندگی ما به زبان تازی، همچنان ما را به زندان تاریک خرافات و نادانی ها دربند نگهدارند. یکی از نمونه های بارز این فراخواست (ادعا)، اجرای مراسم ازدواج است.

در هنگام ازدواج باید عروس بگوید :

«انکحتک و زوجتک نفسی الی صداق المعلوم»

مفهوم و ترجمه فارسی این جمله انست که من خود را در برابر مقدار معینی پول به گاییدن میدهم، طرف مقابل باید بگوید : « قبلتو » یعنی پذیرش میکنم گایش را. پیشنهاد نخست را ایجاب و پذیرش را قبول میکنتم.

بدیهی است که ترتیب ایجاب و قبول و پس و پیش شدن ان مانعی ندارد. شما خواننده گرانقدر، به یقین از واژه « گاییدن » و همچین از اینکه ما این وژه را به کار بردیم، ناراحت و شرمگین شده اید. هرگاه چنین است به دنباله نوشتار توجه بفرمایید.

واژه «انکحتک» از ریشه «نکاح» و «نکاح» گرفته شده است. هرگاه مفهوم و ترجمه واژه «نکاح» را از فرهنگهای گوناگون برایتان نقل میکریدم ممکن بود این گمان برایتان ایجاد شود که ما در نقل مطلب تحریف و تصرف به عمل اورده ایم. از اینرو ما برای اثبات ادعای خود درباره مفهوم واژه «نکاح» به نقل تصویر تعریف و تفسیری که هشت فرهنگ بسیار مشهور و معتبر عربی به عربی،انگلیسی به عربی، عربی به انگلیسی و فارسی به فارسی کرده اند، میپردازیم :

نکاح به چه معنی است؟

فرهنگ لغت عربی به عربی ؛ « التوقیف علی مهمات التعاریف » تالیف شیخ الامام، عبدالروف بن مناری، در صفحه 330 واژه «نکاح» را چنین تعریف و تفسیر کرده است :

النکاح : ایلاج ذکر فی فرج لیصیر یذلک کالشی الواحد

فرهنگ لغت عربی به عربی « التعریفات » تالیف علامه علی بن محمد بن الجرجانی، در صفحه 255 واژه «نکاح متعه» را چنین تعریف کرده است :

نکاح المتعه : وهو ان یقول الرجل لامراته خذی هذه العشره امتع یک مده معلومه فقبلته

فرهنگ لغت انگلیسی به عربی « AnEnglish Arabic Lexicon » تالیف « George Badger » در صفحه 183 درباره مفهوم واژه « Copulation » در زبان عربی چنین نوشته است :

تناکح – جامع : Sexually copulate, V.L To unite

فرهنگ عربی به انگلیسی « قاموس اللجه المصریه » تالیف سقراط سیبرو در صفحه 614، واژه نکاح را چنین معنی کرده است :

منکوح : To copulate, mankah(jikah), Mankoh copulate

(ینکح)، نکح، نکاح : Copulation, niah

و اما در فرهنگ مشهور و معتبر دهخدا در جلد «ن» صفحه 270 واژه نکاح را ضمن معانی «بغل خوابی» و در صفحه 721 همان جلد «نکاح متعه» را از فرهنگ منتهی الارب براداشت کرده و انرا اشکارا « گاییدن » معنی کرده و فرهنگهای لغت «تاج المصادر» و «زوزنی» واژه نکاح را «جماع کردن» تعریف کرده اند.

ما براستی از ترجمه کردن این تعریفات به زبان فارسی شرم داریم و به همان دلیل نیز از ترجمه فرهنگهای عربی بالا به زبان فارسی خودداری میکنیم و تنها به چند نکته اشاره مینماییم : یکی اینکه واژه « Copulation » در زبان انگلیس، نکاح، جماع کردن در زبان عربی و گاییدن در زبان فارسی، همه دارای یک مفهوم میباشند. دیگر اینکه کلمات بکار رفته در فرهنگ «التوقیف علی مهمات التعاریف» دارای ترجمه زیر میباسد :

ایلاج = وارد کردن ؛ ذکر = الت تناسلی مرد ؛ فی = در ؛ فرج = الت تناسلی زن ؛ لیصر = برای اینکه بشود ، کالشی الواحد = یک جسم واحد

وارد کردن الت تناسلی مرد در الت تناسلی زن برای اینکه یک جسم واحد بشود.

ترجمه فارسی تعریف «نکاح متعه» در فرهنگ «التعریفات» نیز بدین شرح است :

«نکاح متعه یعنی اینکه مرد به زنی بگوید، این پول را بگیر و برای مدت معینی خود را در اختیار من بگذار.»

همچنین معنی جمله زشت « النکاح سنتی » یعنی « گاییدن سنت من است. »

اکنون ما از هم میهنان گرانقدر پرسش میکنیم، ایا درست است که ارباب دانش، خرد، ادب، فرهنگ و سایر افراد اگاه ساکت بمانند و اجازه دهند، این واژه ها و عبارت رکیک که به فرهنگ و ادب ما ایرانیان تازش کرده و اینچنین انها را دگردیس نموده، کماکان در فرهنگ ما باقی بماند؟ ایا این وطیفه هر ایرانی روشنگر و میهن خواهی نیست که از هم میهنانش درخواست کند، نگذارند افراد شیخ صفت، عمامه نهاد و مفتخور در جشن و شادی پیوند زناشویی انها چنین مفاهیم زشت و رکیکی را به زبانی که ما معنی و مفهومش را نمیفهمیم برایمان بخوانند و برابر ان مبلغ قابل توجهی پول ستایی کنند؟
آیا این شایسته یک بانوی ایرانی است که در هنگام پیمان زناشویی اعتراف کند که به نکاح با ان همه مفاهیم زشتی که دارد و در بالا شرح دادیم تن در میدهد تا در برابر ان «صداق المعلوم» یعنی مبلغ معینی پول کسب کند و نه اینکه یک زندگی زناشویی و خانوادگی خجسته و سعادت فرجامی را با همسرش اغاز نماید؟
نکته دیگر اینکه اخوندهای داخل کشور و خرده اخوندهای خارج از کشور برای پول ستایی و گرم نگهداشتن تنور مفتخوریهای خود میگویند، عقد ازدواج باید اسلامی و بوسیله اخوند انجام گیرد. بدیهی است که عمل زناشویی که پیوند دیدن زن و مرد بوده و زن و مرد در هنگام پیمان زناشویی باید نسبت به یکدیگر تعهد کنند که یک زندگی مشترک و سعادت فرجام را اغاز و تا پایان عمر ادامه دهند و نه اینکه بر پایه مفهوم عباراتی که اخوندها و خرده اخوندها به زبان تازی میخوانند، با یکدیگر به بغل خوابی و جماع بپردازند. بنابراین هر خرد و منطقی پذیرش میکند که ازدواج یک پدیده اجتماعی است نه دینی. هرگاه قرار بود، عمل ازدواج یک پدیده دینی بشمار اید، انوقت پیروان هر دینی، ثمره های ازدواج خود را شرعی و مشروع و ثمره های ازدواج سایر ادیان را غیر شرعی و نامشروع بشمار می اوردند و این امر سبب ایجاد شکاف و اختلاف پایه ای و دائمی بین پیروان مذاهب گوناگون و مشروعیت وجود انها میشد. تردید نیست که اگر هدف عبارت «عقد اسلامی» لزوم ذکر واژه های زشت و رکیک باشد که در هنگام خطبه پیمان زناشویی بوسیله ملاها خوانده میشود، بدیهی است که حتی هر مسلمان مومنی راضی خواهد شد دست کم در هنگام زناشویی، خطبه ازدواج او از ذکر واژه های رکیک، نازیبا و غیر ادبی یاد شده، خالی و پاک باشد.

منبع نشریه « پیام ما آزدگان» شماره بیست و چهارم

بر سر یهودیان مدینه چه آمد؟

نویسنده – علی سینا

برگردان به پارسی – آرش بیخدا

این داستان ماجرای غم انگیز سرنوشت یهودیان مدینه است. یک پرونده نسل کشی، خیانت و قتل عام، که توسط محمد رسول الله انجام گرفته است. پیامبر به اجتماع 2000 ساله یهودیان مدینه حمله کرد، مردان آنان را کشت، اموالشان را مصادره کرد، زنان و فرزندانشان را برده کرد و بخشی از یهودیان که به آنها نیاز نداشت را بدون اینکه جرمی از آنها سر زده باشد از سرزمین خود تبعید کرد. انگیزه اصلی پیامبر مقدس اسلام، طمع به مال آنها و هوس دست یافتن به زنان آنها بود.

این برای ما بسیار دشوار است که حقیقت را در مورد آنچه در زمان محمد بر سر ساکنان یهودی مدینه آمده است دریابیم. منابع مستقلی وجود ندارند و یهودیانی که سر انجام توسط محمد نابود شدند نیز از خود چیزی باقی نگذاشته اند که ما به آن مراجعه کنیم. ما تنها به آن نسخه ای از تاریخ دسترسی داریم که تاریخ نویسان مسلمان در مورد این مردمان نوشته اند که قطعاً ایمان و تعصب آنها نسبت به محمد و از طرفی تنفر و انزجار آنها از یهودیان که در هر جمله از نوشتارهایشان پیرامون آنها هویداست ، این روایت آنها از تاریخ را آلوده کرده است.

بسیاری از مدافعان اسلام اهمیت و تعداد یهودیان مدینه را زیر سوال میبرند و تلاش می‌کنند این ماجرا را غیر مهم نشان دهند. دکتر ا. ظهور و دکتر ز. حق مینویسند، «تاریخ به این اشاره نمی‌کند که اولین مهاجرت یهودیان به یثرب (مدینه) از شمال کی انجام گرفت، زیرا تعداد آنها تا زمان حضور آنها در آن منطقه کم بود» (1)

درست است که تمامی نوشتارهای یهودیان مدینه یا گم شده اند یا توسط مسلمانان نابود شده اند، اما با خواندن و کند و کاو در میان نوشتارهای علمای اسلام و خواندن خط به خط و با دقت آنچه در کتابهای تاریخ نوشته شده است، میتوان تقریباً دریافت که چه اتفاقی در اینجا و آنجا افتاده است. مودودی در توضیحات خود پیرامون سوره الحشر قرآن (2) از کتاب الاغانی [یک کتاب شعر بسیار مهم که منبع اطلاعاتی بسیار مهمی از جامعه اسلامی در دوران قرون وسطی است، جلد 19 ام صفحه 94، توسط ابوالفرج علی اصفهانی (897-967) ] مینویسد:

ساکنین یهودی حجاز

یهودیان ادعا کرده اند که در آخرین دوران حیات پیامبرشان حضرت موسی (ع) به حجاز مهاجرت کرده اند. آنها گفته اند که موسی نبی لشگری را بسیج کرد که عمالیق (قومی باستانی از اعراب ساکن حجاز) را از سرزمین یثرب اخراج کنند و به آنها دستور داد تا حتی از یکی از اشخاص این قبیله نیز نگذرند. ارتش اسرائیل این دستور پیامبر را انجام میدهد، اما در مورد جان یکی از شاهزاده های خوشروی پادشاه عمالقه اغماض کرد و با او به فلسطین بازگشتند. در آن زمان پیامبرشان موسی از دنیا رفته بود. جانشینان او در مورد دستور او دچار خطای بزرگی شده بودند، زیرا یکی از شاهزاده های عمالقه را زنده نگاه داشته بودند و این بر خلاف دستور پیامبرشان بود. به همین دلیل اسرائیلیان ارتش را از اجتماع خود طرد کردند و آنها مجبور شدند به یثرب بازگشته و در آنجا از حدود 1200 سال قبل از میلاد مسیح سکنی گزینند.

مهاجرت دوم بر اساس ادعای یهودیان در سال 587 قبل از میلاد مسیح انجام گرفت، یعنی وقتی که نبوچادنزر پادشاه بابل، جارالسلام را ویران کرد و یهودیان را در سرتاسر دنیا آواره ساخت. یهودیان عرب گفته اند که بسیاری از قبایل آنها در آن زمان مجبور شدند تا به وادی القری و یثرب بیابند. بلاذری فتوح البلدان

مودودی هردو این ادعاها را رد می‌کند و میگوید که «این دو واقعه، پایه تاریخی ندارند و یهودیان احتمالاً این داستانها را ساخته اند تا برای اعراب لاف بزنند و بگویند که از نژاد اصیلی برخوردارند و صاحبان اصلی آن سرزمین هستند.

اما او میگوید «آنچه مسلم است این است که وقتی در سال 70 پس از میلاد رومی ها یهودیان را در فلسطین قتل عام کردند و در سال 132 پس از میلاد آنها را از آن سرزمین تبعید کردند، بسیاری از قبایل یهودی برای یافتن پناهگاه به حجاز رفتند، جایی که به فلسطین از سمت جنوب متصل بود. در حجاز هرجا که چشمه های آب و علف و گیاهان سبز یافتند مستقر شدند و سپس بر اثر دسیسه و پول قرض دادن زمینهای کشت خیز را تصاحب کردند. ایله، مقنی، تبوک، تیما، وادی القری، فدک و خیبر در آن دوران به دست آنها افتاد. بنی قریظه، بنی نضیر، بنی بهدال و بنی قینقاع نیز در همان دوران آمدند و یثرب را اشغال کردند.

از آنجایی که اسناد تاریخی قابل توجهی برای قبول کردن نسخه مودودی از تاریخ وجود ندارد ما میتوانیم نتیجه بگیریم که مسلمانان (شاید خود مودودی) این داستان را ساخته اند تا «دارای نژاد اصیل بودن و صاحبان یثرب بودن» آنها را انکار کنند. به نظر میرسد که برای یهودیان که در یثرب برای مدتها زیسته بودند و بنابر تایید مودودی «صاحبان زمینهای سبز و کشت خیز» (2) نیز بودند، علتی وجود نداشته باشد که این داستان را از خود در مورد منشاء و ریشه خودشان ساخته باشند. از طرف دیگر مسلمانان که دشمنی شان با یهودیان به زمان خود محمد برمیگردد و حتی دانشمندان پر آوازه شان چون مودودی نیز نمیتوانند هنگام نوشتن نظراتشان جلوی تنفر خود از یهودیان را بگیرند، انگیزه ها و منافع بیشتری داشتند تا داستانهای غلط را به منشاء یهودیان نسبت دهند تا بدین وسیله اخراج آنها از میهنشان و نسل کشی آنها را توجیه کرده باشند.

به هر حال، تاریخدانان مسلمان نیز تایید می‌کنند که اعراب یهودی برای قرنها در یثرب زندگی میکرده اند. از حیث زبان، پوشش، تمدن و روش زندگی کاملا عرب شده بودند. حتی اسامی آنها نیز عربی بود. از میان 12 قبیله یهودی که در حجاز بودند هیچکدام به غیر از بنی زورا نام عبری نداشت. بغیر از تعداد کمی از علمای برجسته کسی زبان عبری را نمیدانست. در واقع میان اشعاری که از پیش از ظهور اسلام باقی مانده است به هیچ عنوان نمیتوان میان اشعار یهودیان و سایر اعراب تمایز قائل شد. ایده ها، زمینه ها، سبکها همه و همه بسیار مشابه یکدیگرند. هیچ چیز نمیتوانست آنها را از سایر اعراب جدا و متمایز کند مگر دین. بخاطر این نفوذ عربگرایی مستشرقین به اشتباه گفته اند که شاید آنها اساساً اسرائیلی نبوده باشند، بلکه اعرابی بوده اند که یهودیت را قبول کرده اند، یا اینکه حداقل بیشتر آنان اعرابی یهودی شده بودند.

البته ممکن است مستشرقین غربی چندان نیز از حقیقت دور نباشند، زیرا اگر یهودیان در اصل به عربستان مهاجرت کرده باشند، بعد از قرنها یا اگر نسخه یهودی تاریخ یهودیان عربستان را باور کنیم بعد از 2000 سال ازدواجهای بین قبیله ای آنها کاملاً عرب شده بودند.

مودودی مینویسد «هیچ تاریخ معتبری از اعراب یهودی در دنیا وجود ندارد. آنها از خود هیچ نوشته ای در قالب یک کتاب یا لوحه بجای نگذاشته اند که بتواند نوری بر تاریخ گذشته آنان بتاباند، همچنین هیچ تاریخ نویس یا نویسنده یهودی از دنیای غیر عرب نیز به دلیل اینکه آنها پس از مستقر شدن در شبهه جزیره عربستان خود را از بدنه یهودیان جدا کرده بودند و در نتیجه یهودیان جهان آنها را از خود نمیدانستند، یادی از آنان نکرده است، زیرا آنها فرهنگ و زبان عبری را کنار گذاشته بودند و بجای فرهنگ و زبان عبری حتی در انتخاب نامهایشان نیز عربی گشته بودند. » (2).

دلیل دیگری برای اینکه تاریخ معتبری از یهودیان عربستان بجای نمانده است این است که محمد تمام آنها را نابود کرد، تابحال دیده نشده است که مردمان مرده تاریخ بنویسند.

اگر یهودیان آنقدر عربیزه شده بودند که نمیشد آنها را از باقی اعراب تشخیص داد، پس شاید نسخه یهودیان دقیقتر باشد و یهودیان خیلی پیش از آنچه تاریخ نویسان مسلمان تمایل به تایید دارند ساکن عربستان شده باشند. اما حتی اگر ما مجبور باشیم که نسخه اسلامی تاریخ را قبول کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که عربستان از 500 سال قبل از میلاد محمد خانه یهودیان شده بود و آنها همانقدر به سرزمینشان (یثرب) متعلق بودند که مسلمانان آلبانیایی (که اصلیت ترک دارند) متعلق به کوزوو هستند.

سایر ساکنان غیر یهودی.

در سال 450 یا 451 پس از میلاد مسیح، سیل بسیار مخربی در یمن باعث شد قبایل مختلفی از مردم سبا به قسمتهایی از عربستان مهاجرت کنند. در میان آنها اوس و خزرج در یثرب مستقر شدند. این دو قبیله قبایل بزرگی بودند اما مردمانی بی مهارت بودند. بر خلاف یهودیان که در کار خبره در تمامی تجارتها و صاحب اکثر حرفه ها بودند، اعراب در یثرب زندگیشان را با خدمت کردن و کار کردن برای یهودیان در زمین هایشان و خانه هایشان میگذراندند. آنها توسط اربابان یهودی خود تحقیر میشدند و این سبب رنجش و خشم آنان شده بود.

اما این دو قبیله نمیتوانستند در چشم یکدیگر نگاه کنند و هرکدام همپیمان شدن با قبایل یهودی را ترجیح میدادند. و این مسئله بخوبی انجام گرفته بود، بنی قریظه نیز چندان روابط دوستانه ای با دو قبیله یهودی دیگر نداشت. بنابر این بنی قینقاع و خزرج با یکدیگر همپیمان و متحد شدند و بنی قریظه و بنی نضیر و اوس نیز از طرفی دیگر با یکدیگر متحد شدند. باید توجه داشت که این دشمنی ها ریشه دینی نداشتند بلکه بیشتر برخاسته از درگیری های بین قبیله ای بودند.

مودودی میگوید، «بخاطر همین اتحاد، یهودیان نه تنها در جنگ قبایل عربی متحدشان با سایر قبایل عربی در حمایت از همپیمانان عربشان به جنگ رفته بودند بلکه حتی در مقابل سایر قبایل یهودی نیز که متحدان عربشان با آنها جنگ داشتند، جنگیده بودند.».

اگر ما بتوانیم آنطرف ابر ضخیم تبعیض دینی و بدبینی که دید علمای مسلمان را کوتاه کرده است را ببینیم، خواهیم دید که همه این قبایل ساکن مدینه اعرابی بودند که ادیان مختلفی داشتند. و مانند هر قبیله ای در هرجای این جهان با یکدیگر درگیری هایی نیز داشتند، اما از آنجا که از ساختار اتحادهایشان بر می آید، درگیری های آنها به هیچ عنوان ریشه دینی نداشته است، این مسئله بسیار اهمیت دارد. درگیری های بین قبیله ای کوتاه هستند اما تنفر دینی هیچگاه نمی میرد. تنفر دینی فرای زمان و مکان است، همانطور که در آینده خواهیم دید این محمد بوده است که تنفر دینی را معرفی کرده است. این محمد است که باید مسئول معرفی کردن و آغاز کردن درگیری ها و تنفر دینی و نابردباری دینی در عربستان و شاید در تمام جهان شناخته شود و برای آن توبیخ شود. محمد معمولاً بخاطر اینکه قبایل در حال جنگ عرب را متحد کرد ستایش می‌شود. ممکن است این درست باشد، اما بدون وجود او نیز این قبایل دیرتر یا زودتر اختلافاتشان را کنار میگذاشتند، همانند سایر قبایلی که در تمام جهان وجود دارند و اختلافاتشان را سرانجام کنار گذاشته اند. تقریباً همه جای دنیا، قبایلی که در گذشته با یکدیگر درگیری داشتند سر انجام به یکدیگر پیوستند تا کشورها و دولتهای قدرتمند تری را تشکیل دهند. محمد اعراب را متحد کرد و آنها را به نیرویی قوی تبدیل کرد، که به سایر کشورها حمله کردند و سایر تمدنها را تاراج و ویران کردند و زبان، فرهنگ و دینشان را به آنها تحمیل کردند.

با قبول کردن اسلام، اعراب از اتحادشان سودهای اقتصادی بردند، اما صدمه و ضرر تنفر دینی که محمد آنرا بنا نهاد بر پیکر انسانیت در طول قرنها بارها در کفه ترازوی ارزش سنجی سنگین تر از سودی است که او با متحد ساختن اعراب بیابان نشین عربستان برای آنها بوجود آورد.

مهاجرت به مدینه

اعراب همواره در حال جنگ با یکدیگر بودند. اما در میان آنها، اهل مکه جایگاهی رشک آمیز داشتند. کعبه مکانی مقدس برای تمامی اعراب بود. کعبه مکان حج و زیارت بود و همین مسئله قدرت و ثروت زیادی را برای اهل مکه باعث میشد.

وقتی ابوطالب، عموی محمد و خدیجه همسرش فوت شدند او دو تن از پرقدرت ترین پشتیبانان خود را از دست داده بود و در نتیجه مردم مکه به عداوت خود علیه او افزودند. بنابر این او دوباره تلاش کرد تا دوباره پیشنهادی که از طائف به او شده بود را در نظر بگیرد. نمایندگان طائفیان به او گفته بودند که اگر او شهر آنها را شهر مقدس دین جدیدش کند و در نتیجه شهر آنها مرکز تجاری پیروان او شود، بنی ثقیف و مردم طائف ممکن است که از او پشتیبانی کنند. بنابر این محمد پسر خوانده خود زید ابن حارث را در سال 620 بصورت مخفیانه به طائف فرستاد تا با طائف بر سر اتحاد آنها با مسلمانان مذاکره کند و به آنها قول بدهد که شهر آنها مرکز دین جدید خواهد شد. اما در مقابل بنی ثقیف به تمسخر او پرداختند و حتی دیدار با او را که او تقاضا میکرد از مکّیان مخفی بماند مخفی نگاه نداشتند. رهبران طائف ممکن بود که به موقعیت و اعتبار مکه رشک و حسادت بورزند اما هرگز حاضر نبودند که زندگی آرام خود را با یک ماجراجویی پر مخاطره بواسطه دفاع از شخصی که ادعای موهومی در مورد دینش داشت معامله کنند.

وقتی قریشیان از این دیدار آگاه شدند بسیار خشمگین شدند و بر خصومت خود علیه محمد افزودند. و بعد از یکی دو سال تصمیم گرفتند که او به جان او سوء قصد کنند.

محمد از توطئه ای که قرار بود علیه او انجام شود آگاه شد و به یثرب گریخت. او در یثرب پیروانی اندک داشت. آنها به قبیله خزرج و اوس متعلق بودند. این دو قبیله بخصوص به دلیل اینکه در آن زمان به تازگی از جنگ با یکدیگر رهایی یافته بودند از جنگهایی که دائماً با یکدیگر داشتند خسته و بیزار گشته بودند. آنها به دنبال راهی میگشتند تا این خصومت ها را پایان بخشند. بنابر این رهبران این دو طرف محمد را بعنوان یک میانجی انتخاب کردند تا میان آنها اتحادی برقرار سازد.

عهدنامه

این یک رسم عربی بوده است که در جاهای دیگر نیز از آن پیروی می‌شود، حتی امروز نیز دو طرف که با یکدیگر درگیری دارند بر سر اینکه شخصی میان آنها داوری کند توافق می‌کنند. محمد از آنجا که یک خارجی و در نتیجه بیطرف حساب میشد انتخاب شد تا در مورد یکی از مشکلات داوری کند. این مسئله دارای اهمیت است که توجه داشته باشیم، درگیری موجود در مدینه بین یهودیان و مسلمانان نبوده است؛ و الا محمد هرگز بعنوان داور و میانجی انتخاب نمیشد. همچنین همانطور که در قبل دیدیم در یثرب اختلاف نظرهای دینی وجود نداشت، هرچند که یهودیان قسمتی از معاهده بودند زیرا با قبایل عربی همپیمان بودند.

این یک فرصت طلایی برای برنامه پیامبری محمد حساب میشد که سرنوشت او را تغییر داد و مخالفانش را به موافقان او تبدیل کرد. بر اساس یکی از ضمانتهای معاهده، آنها باید محمد را همانگونه که از زنان و فرزندانشان حفاظت میکردند، در مقابل حمله مکّیان حفاظت کنند.

به لطف بردباری یهودیان و خطای آنها در دادن یک بهشت امن به مهاجرین، تعداد مسلمانان در یثرب افزایش یافت. یهودیان نتوانستند از پیش ببینند که مردی که آنها امروز به او امان داده اند آنقدر قدر ناشناس باشد که بر علیه آنها برخیزد و سر انجام علت نابودی آنها شود.

این عهدنامه به مسلمانان حق آنرا نداد که حکومت کنند. ابن هشام قسمتی از این عهدنامه را گزارش کرده است، اما همانطور که خواهیم دید این عهدنامه باید جعلی باشد، این عهدنامه میگوید:

در پیکار با دشمنان، هزینه یهود بر عهده خود آنان و هزینه مسلمانان بر عهده خود ایشان خواهد بود؛ و بر هردو گروه است که در برابر کسی که با شرکت کنندگان در این پیمان نامه به ستیز برخیزد، با همیاری یکدیگر پیکار کنند. نیز باید راستی و نیکخواهی و نیکی، بی هیچ پیمان شکنی میان ایشان استوار باشد. هیچ مردی نباید نسبت به همپیمان خویش، پیمان شکنی کند. روابط آنها باید با پارسایی و شناخت حقوق دیگران باشد نه با گناه و خطاکاری. پیداست که یاری از آن ستمدیده است. تا آنگاه که مومنان سرگرم پیکار با دشمن هستند، یهودیان نیز باید همراه مسلمانان هزینه جنگ را بپردازند. درون مدینه برای پذیرندگان این پیمان نامه حرام است (3). هرگاه میان متعهدان به این پیمان نامه، قتلی یا رویدادی ناگوارو یا ناسازگار که خطر تباهی همراه داشته باشد، روی دهد، بیگمان برای رهایی از آن، باید به خدا و پیامبر وی محمد روی آورند؛ مشیت خداوند بر نگهداشت و پذیرفتن این نوشته جاری است.هم پیمانان باید علیه کسی که به شهر یثرب بتازد، به یاری هم بشتابند. و هر گروه مسئول دفاع از مکانی خواهد بود که متعلق به او است. (4)

سرنخ های بسیاری وجود دارند که باعث می‌شود ما بفهمیم این عهدنامه ساختگی است. آشکار ترین آنها این است که یهودیان ممکن نبود سندی را امضاء کنند که تاکید می‌کند محمد پیامبر خدا است. امضاء کردن چنین سندی برای آنان به معنی این بود که آنها ادعای محمد را مبنی بر پیامبر بودن تایید کرده اند، که مسلماً هیچ وقت چنین چیزی از جانب یهودیان اتفاق نیافتاد. بنابر این سند بالا به احتمال بسیار زیاد جعلی است. همچنین در متن سند تناقضاتی وجود دارد. سند بگونه ای که بین دو طرف (دو قبیله) که به یک اندازه قدرت و حق دارند آغاز می‌شود، این درحالی است که عبارت «تا آنگاه که مومنان سرگرم پیکار با دشمن هستند، یهودیان نیز باید همراه مسلمانان هزینه جنگ را بپردازند» و همچنین عبارت «هرگاه میان متعهدان به این پیمان نامه، قتلی یا رویدادی ناگوارو یا ناسازگار که خطر تباهی همراه داشته باشد، روی دهد، بیگمان برای رهایی از آن، باید به خدا و پیامبر وی محمد روی آورند» آشکارا در تناقض با آن اصل برابری قدرت و حقوق است.

به نظر میرسد که این جمله ها و عبارتها بعداً وارد عهدنامه شده باشند. این عبارتها به محمد ارشدیت و برتری ویژه ای می‌دهند و این ارشدیت با ادامه سند که قرار است بین دو طرف برابر مورد توافق قرار گرفته باشد در تناقض است. اما مهمترین نکته این است که چگونه محمد میتواند در این عهدنامه داور باشد درحالی که خود ذینفع است؟ بسیار جای شگفتی است که اسلامشناسان قرنها این سند را مطالعه کرده اند اما این پرسش برایشان مطرح نشده است که چگونه ممکن است محمد در این ماجرا درحالی که خود ذیحق است حَکَم شود. اما این دقیقاً همان چیزی است که ما می‌خواهیم نشان دهیم. ذهن مذهبی مانع از یافتن حقایق می‌شود. اگرچه آنها اگر چنین داستانی در مورد دیگران نوشته یا گفته شود به سخره خواهند خندید، به نظر نمیرسد که برای قبول کردن این سند صرفاً بخاطر اینکه مربوط به دین خودشان است مشکلی داشته باشند.

سرنخهایی وجود دارند که به ما میگویند این عهدنامه اصالت و صحتی ندارد. اما از آنجا که محمد و یاران آدمکشش سند اصلی را همراه یهودیان که جزوی از این عهدنامه بودند نابود کرده اند، هیچ چیزی برای ما بغیر از این سند بی ارزش باقی نمانده است تا حقیقت را بیابیم، و این باعث می‌شود کار ما بی شباهت به یافتن یک سوزن در تپه ای از کاه نباشد.

جنگهای مقدس!

بعد از حادثه بدر که مردان محمد به یک کاروان تجارتی حمله کردند و غنایم جنگی را بدست آوردند آینده محمد تغییر کرد. او بوسیله سهمی که از غنایم این دزدی به او رسیده بود غنی شده بود و بر محبوبیتش نیز افزوده شده بود. او به کسانیکه او را در این دزدی های مسلحانه همراهی میکردند وعده ثروت و زنان برده و کنیز در این دنیا و بهشتی شامل حوریها و رودخانه های شراب به آنانی که در این دزدی ها کشته میشدند میداد. برای یک عرب نادان و در عین حال طماع و آزمند خود داری و مقاومت در مقابل این وعده ها و پیشنهاد ها دشوار بود. اگر او زنده میماند سهمی از غنایم و زنان میبرد و اگر کشته میشد به جهنم میرفت و همان غنایم به علاوه لذت هایی که الله برای او در نظر گرفته است را پاداش میگرفت. این بسیار شایان توجه است که اعراب نوعی احترام و شرافت برای زنان شوهرداری که در جنگ اسیر میشدند داشتند اما رسول الله آن احترام و شرافت را به دور انداخت و اعلام کرد که مردان مسلمان میتوانند با زنانی که در جنگ اسیر میشوند رابطه جنسی برقرار کنند (سوره نساء آیه 24) یهودیان که دین خودشان را داشتند، نمیتوانستند محمد و ادعای پیامبری اش را قبول کنند. آنها احتمالاً او و پیروانش را تمسخر و استهزا نیز میکردند و این کاملا قابل فهم است. اگر کسی در میان مسلمانان برخیزد و ادعای پیامبری کند و دین جدیدی را آغاز کند مسلمانان چه رفتاری با او خواهند کرد؟ آیا آزار و اذیت بهائیان میتواند پاسخی روشن به این پرسش ما بدهد؟

منابع:

1) http://users.erols.com/zenithco/treaty22.html#note1

2) http://www.usc.edu/dept/MSA/quran/maududi/mau59.html

توضیحات:

3) یعنی درخت های درون مدینه را نباید برید و جانوران آنرا نباید شکار کرد.(بخاری 25/3).

4) سیرت الرسول فارسی متن عهدنامه را به زبان عربی در برگ 480 تا 484 پوشینه نخست آورده است، در سیرت الرسول انگلیسی این عهدنامه را در پوشینه دوم برگ 147 تا 150 آمده است. متن فارسی از کتاب، نامه ها و پیمانهای سیاسی حضرت محمد (ص) و اسناد صدر اسلام تحقیق و گردآورده دکتر محمد حمید الله و ترجمه دکتر سید محمد حسینی انتشارات سروش چاپ دوم 1377 برگ 109 با اندکی تغییر برای همخوان شدن با سیرت الرسول انگلیسی آورده شده است.

محمد با یهودیان چه کرد؟

حمله به بنی نضیر
حمله به بنی قینقاع
حمله به بنی قریظه

توسط دکتر علی سینا

منبع +

سنگسار در اسلام

نویسنده – آرش بیخدا

سنگسار یک عمل غیر انسانی است که در قرآن نیز وجود ندارد و چون در قرآن وجود ندارد، در اسلام وجود ندارد و اساساً مربوط به اسلام نیست.

البته این بسیار قابل ستایش است که انسانیت و تمدن بالاخره آنقدر پیشرفت کرده است و ارزشهای انسانی آنقدر خوب تبلیغ شده اند که حتی مسلمانان نیز که بدون تعارف از دروازه های تمدن و انسانیت بسیار دور هستند کم کم درک میکنند که سنسگار عمل کثیف و غیر انسانی است. و همچون سایر دین خویان بجای اینکه «چون اسلام قوانین ظالمانه ای مانند سنگسار» دارد، آنرا کنار بگذارند، سعی میکنند » چون اعمالی مانند سنگسار ظالمانه هستند، آنها را از اسلام کنار بگذارند، و آنها را بی ارتباط با اسلام نشان دهند»، و از طرف دیگر اگر چیز خوبی پیدا کنند آنرا به اسلام ارتباط میدهند، مثلاً عدالت و اسلام، اگر چه این دو کاملا بی ارتباط با یکدیگر باشند. این ويژگی را در هر دینی میتوان یافت، افراد بجای اینکه دین را و چیستی آنرا بررسی کنند و سپس آنرا خردگرایانه یا قبول و یا رد کنند، هوسها و آمال خود را بدون بازرسی همخوانی آنها به دین می چسبانند و یا از دین حذف میکنند و به این صورت دین خلق میکنند.

این دسته از افراد فکر میکنند روحانیون اسلامی یک مشت انسانهای کثیف هستند که علاقه مند به سنگسار شدن مردم و کشتن انسانهای بیگناه هستند، و معمولا معتقدند که آخوند اسلام را خراب کرده است، ما به این گفته نیز در نوشتاری با فرنام «آخوندها اسلام را خراب کرده اند» پرداخته ایم و نشان داده ایم که قضیه کاملا برعکس است، یعنی اسلام آخوند ها را خراب کرده است و آخوندها بیگناه هستند، گناه اصلی را باید بر گردن علت انداخت نه معلول و معلول این گندابی که آخوندها و سایر اسلامگرایان بوجود آورده اند، هیچ چیز جز خود اسلام نیست و اینکه آخوند به ذات خود ندارد هیچ عیب، هرچه عیب است از اسلام است.

البته اکثریت مسلمانان وقتی در مورد قوانین وحشیانه ای چون سنگسار با آنها صحبت میشود بجای دچار شدن به این سفسطه، به سفسطه دیگری دچار میشوند، و آن این است که سنگسار را با این استدلال که اگر کسی به ناموس شما نیز تجاوز کند شما چنین مجازاتی را برای وی خواهید پسندید توجیه میکنند، و سعی میکنند سنگسار را عادلانه نشان دهند، که البته به آن سفسطه نیز در نوشتاری با فرنام «اگر کسی به ناموس شما تجاوز کند شما چه ميکنید؟» پرداخته شده است و به این پرسش پاسخ کافی داده شده است. این دسته از مسلمانان هنوز در جهالت و توحش اسلامی به سر میبرند و دیدن سایر انسانهای متمدن و پیشرفتهای بشری آنها را هرگز وسوسه نمیکند که از این قوانین کثیف الهی دست بردارند، بلکه به توحش خود افتخار میکنند تا بواسطه اینگونه توحش ها و اعمال خدا پسندانه و بسیار بسیار شنیع وارد بهشت الهی شوند. واقعاً چه چیز از این تاسف بار تر و وحشیانه تر است که عده ای سنگ به دست بگیرند و بر سر و صورت انسانهای کاشته شده در خاک بکوبند؟ ننگ و شرم باد بر جانوران متافیزیکی و پیامبر و امامی که دستور به سنگسار داده است و بر آن جانورخویانی که این جنایت را مرتکب میشوند و شرم بیشتری باد بر کسانیکه سکوت میکنند و نظاره گر چنین جنایاتی هستند.

جدا از این جانورخویان اسلامگرا این نوشتار پیرامون آن دسته از اسلامگرایان غرب زده و شاید «انسانیت زده» نوشته شده است؛ برای آنانکه سعی میکنند این آیین پتیاره را به هر بهانه حفظ کنند، حتی به قیمت انسانی شدن. اما قبل از پرداختن به اینکه آیا سنگسار در قرآن هست یا نیست، و یا اینکه این مجازات در اسلام وجود دارد یا وجود ندارد، باید به مقدمه ای در مورد احادیث در اسلام پرداخت. بنابر این قبل از خواندن این نوشتار، حتماً به نوشتار مقدمه با فرنام «سفسطه من احادیث را قبول ندارم، اسلام یعنی فقط قرآن» مراجعه کنید، و سپس به خواندن این نوشتار بپردازید.

همانطور که در نوشتار مقدمه توضیح داده شد، قرآن تنها منبع دریافت حقایق در مورد اسلام نیست، بنابر این نمیتوان گفت چون فلان چیز در قرآن وجود ندارد، بنابر این اساساً در اسلام وجود ندارد. سنت در کنار کتاب (قرآن) از ابزارهای کسب حقایق اسلامی به شمار میرود. بنابر این، این استدلال که «سنگسار در قرآن وجود ندارد، پس در اسلام وجود ندارد»، با توجه به آنچه در نوشتاری که مقدم بر این نوشتار است استدلالی غیر منطقی و غیر معتبر است. این نوشتار بصورت پرسش و پاسخ تدوین شده است، نگارنده پرسشهایی را مطرح میکند و سپس به آنها پاسخی کوتاه و صریح میدهد، شاید بتوان به این روش به مباحثی چند پیرامون سنگسار پرداخت و بر دانستنیهای بسیار که پیرامون این مسئله وجود دارد چنگی زد.

آیا در مورد سنگسار در قرآن حرفی زده شده است؟

در قرآن کلمه سنگسار (رجم) با مفهوم سنگسار کردن انسانها دیده نمیشود و بطور مستقیم به سنگسار اشاره ای در قرآن نشده است، اما برخلاف آنچه اسلامگرایان امروزه مبنی بر تحریف شدن تورات و انجیل میگویند، قرآن خود را در واقع تصدیق کننده کتب قبلی و ادامه راه آنها میداند و همچنین به وضوح میگوید که حکم خدا در تورات است و در ادامه قصاص را از احکام تورات خوانده و بعد از تصدیق آن، میگوید هرکس به آنچه خدا (در تورات در مورد قصاص) نازل کرده است عمل نکند، از ستمکاران است. بنابر این میتوان گفت قرآن نیز چون احکام تورات را، احکام خدا خوانده است، مهر تایید بر سنگسار که حکمی توراتی است نیز همانند قصاص زده است و این منطقی است اگر مسلمانی در کنار قصاص از این آیه استفاده کرده و استدلال کند که در تورات سنگسار آمده است پس باید بدان نیز عمل کرد و این حکم الهی را نیز پیاده کرد، زیرا در تورات به وضوح به سنگسار اشاره شده است. و این استدلال کاملا منطقی و معتبر است اگر از این مبحث نتیجه گرفت که قرآن بطور غیر مستقیم و بواسطه تورات، سنگسار را تایید و ابقا میکند.

سنگسار در تورات آمده است،

آل عمران آیات 43 تا 45

چگونه تو را داور قرار می دهند ، در حالی که تورات که حاوی حکم خداست در، نزد آنهاست ؟ سپس از حکم تو رويگردان می شوند و اينان ايمان نياورده اند ، ما تورات را که در آن هدايت و روشنايی است ، نازل کرديم پيامبرانی که ، تسليم فرمان بودند بنابر آن برای يهود حکم کردند و نيز خداشناسان و دانشمندان که به حفظ کتاب خدا مامور بودند و بر آن گواهی دادند ، پس ، ازمردم مترسيد ، از من بترسيد و آيات مرا به بهای اندک مفروشيد و هر که بر وفق آياتی که خدا نازل کرده است حکم نکند ، کافر است،و در تورات بر آنان مقرر داشتيم که نفس در برابر نفس و چشم در برابرچشم و بينی در برابر بينی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان وهر زخمی را قصاصی است و هر که از قصاص درگذرد ، گناهش را کفاره ای خواهد بود و هر که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند ، از ستمکاران است .

تورات، کتاب لاویان 20، از 10 تا 14

اگر فردی با همسر شخص دیگر زنا کند، مرد و زن هردو باید کشته شوند. اگر مردی با زن پدر خود همبستر شود به پدر خود بی احترامی کرده است، پس آن مرد و زن باید کشته شوند، و خونشان به گردن خودشان میباشد. اگر مردی با عروس خود همبستر شود، باید هردو کشته بشوند، زیرا زنا کرده اند، و خونشان به گردن خودشان میباشد، اگر دو مرد با هم نزدیکی کنند باید کشته شوند، و خونشان به گردن خودشان میباشد، اگر مردی با زنی و با مادر آن نزدیکی کند، گناه بزرگی کرده است و هر سه باید زنده زنده سوزانده شوند تا این لکه ننگ از دامن شما پاک شود.

تورات تثنیه 22، از 22 تا 27

اگر مردی در حال ارتکاب زنا با زن شوهرداری دیده شود، هم آن مرد و هم آن زن باید کشته شوند. به این ترتیب، شرارت از اسرائیل پاک خواهد شد. اگر دختری که نامزد شده است، در داخل دیوارهای شهر توسط مردی اغوا گردد، باید هم دختر و هم مرد را از دروازه شهر بیرون برده، سنگسار کنند تا بمیرند. دختر را بخاطر اینک فریاد نزده و کمک نخواسته است و مرد را بجهت اینکه نامزد مرد دیگری را بی حرمت کرده است. چنین شرارتی باید از میان پاک شود اما اگر چنین عملی خارج از شهر اتفاق بیافتد تنها مرد باید کشته شود، چون دختر گناهی که مستحق مرگ باشد مرتکب نشده است. این مثل آن است که کسی بر شخصی حمله ور شده او را بکشد، زیرا دختر فریاد زده و چون در خارج از شهر بوده کسی به کمکش نرفته است تا اورا نجات دهد.

همچنین در سوره مائده آیه 43 آمده است

وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَـئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

چگونه تو را داور قرار می دهند ، در حالی که تورات که حاوی حکم خداست در، نزد آنهاست؟ سپس از حکم تو رويگردان می شوند و اينان ايمان نياورده اند.

بسیاری از مفسرین قرآن به این اعتقاد دارند که این آیه در مورد سنگسار آمده است، و یهودیان برای آزمایش کردن پیامبر اسلام و آگاهی از میزان دانش او از تورات از او پیرامون مجازات زناکار پرسش کرده بودند. بعنوان مثال به تفسیر زیر توجه کنید.

حجه التفاسیر جلد 4 صفحه 151 سطر 14:

و ای پیامبر چگونه تو را حکم می سازند و حال اینکه تورات نزد ایشان است، در آن حکم خدا (به سنگسار)، سپس اعتراض میکنند از بعد آنکه تو حکم کرده ئی موافق کتاب ایشان، و نیستند آنان باور دارندگان حکم کتاب تورات (که سنگسار است).

از استدلال، یعنی تایید غیر مستقیم سنگسار بواسطه تورات گذشته در قرآن در مورد زناکار اینگونه آمده است:

سوره نساء آیه 15

وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً.

و از زنان شما آنان که مرتکب فحشا می شوند ، از چهار تن از خودتان بر، ضد آنها شهادت بخواهيد اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريدتا مرگشان فرا رسد يا خدا راهی پيش پايشان نهد.

ترجمه یاد شده از عبدالمحمد آیتی است، وی اشاره ای به راهی که خدا پیش پای زناکار بگذارد نکرده است، اما بسیاری از مترجمین قرآن اشاره به حدودی که بعداً برای زنا در اسلام مشخص شد کرده اند. مفهوم این آیه این است که باید زنانی که مرتکب فحشا میشوند در خانه زندانی کنند تا مرگشان فرا رسد و یا خداوند راهی در مقابل آنها بگذارد. حال مفهوم این راهی که قرار است خدا پیش پایشان بگذارد چیست؟ منظور حدی است که در زمان نزول این آیه هنوز مشخص نبود و بعدها مشخص شد. یعنی این آیه بعدها منسوخ شد و دیگر حکم اسلام در مورد زنانی که به فحشا دچار میشوند این نیست که در خانه حبس شوند، بلکه حدودی برای آنها مشخص شد، که این حدود را هم میتوان در قرآن و هم در احادیث یافت، به حدیث زیر که مورد توجه فقهای اهل تسنن است توجه کنید.

ترجمه صحیح مسلم جلد دوم صفه 65 شماره 3200

عباده بن صامت گفت: وقتی بر پیامبر وحی نازل میشد وی بسیار برانگیخته میشد و رنگ از رخسار وی میپرید، روزی بر او وحی نازل شد و همین حالت به وی دست داد، بعد از وحی او گفت «این (دستور از طرف الله را) از من بگیرید، الله راهی پیش پای آنان (کسانی که دچار فحشا میشوند) قرار داده است. کسی که توسط عقد اسلامی ازدواج کرده باشد 100 ضربه شلاق میخورد و بعد سنگسار میشود، و شخصی که ازدواج نکرده باشد 100 ضربه شلاق میخورد و برای یک سال از شهر تبعید میشود.

مفسرین و فقهای شیعه نیز در مورد این آیه به همین نتیجه از طریق دیگری رسیده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 4 صفحه 374

«در تفسير صافى از تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه ((و اللاتى ياتين الفاحشة …)) فرمود:
اين آيه نسخ شده و منظور از سبيل همان حدودى است كه بايد جارى شود. در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آنجناب از اين آيه سؤ ال كرد حضرتش فرمود: اين آيه نسخ شده ، شخص ديگر پرسيد آنروزها كه نسخ نشده بود به چه صورت مورد عمل قرار مى گرفت ؟ فرمود: به اين صورت كه اگر زنى زنا مى داد و چهار نفر عليه او شهادت مى دادند او را در خانه اى حبس مى كردند و با او سخن نمى گفتند و بسخنش گوش نمى دادند و با او نشست و برخاست نمى كردند، تنها آب و طعامش را برايش مى بردند تا بميرد و يا بعدها خدا راه چاره اى برايش مقرر سازد، كه ساخت و آن اين بود كه اگر بى شوهر بوده تازيانه اش بزنند و اگر شوهردار بوده سنگسار شود، شخصى پرسيد:


معناى آيه : ((و اللذان ياتيانها منكم )) چيست ؟ فرمود: معنايش اين است كه اگر دختر بكر همين عمل زشتى را كه اگر بيوه زن مرتكب آن مى شد به آن گرفتارى مبتلا مى گشت مرتكب شود، بايد شكنجه شود، آنگاه در پاسخ از سؤ ال از معناى شكنجه فرمود: يعنى حبس مى شود تا آخر حديث ). مؤ لف قدس سره : اين قصه يعنى حكم جارى در مورد زنان در صدر اسلام كه حبس كردن تا آخر عمر در خانه ها بوده ، مطلبى است كه به چند طريق از طرق اهل سنت از ابن عباس و قتاده و مجاهد و غير ايشان روايت شده است . اولى از سدى نقل شده كه گفته است حبس كردن در خانه حكمى بود مخصوص بيوه زنان و اما ايذائى كه در آيه دوم آمده حكم مخصوص ‍ دوشيزگان و كنيزان است.»

آشکار است که قرآن را باید با حدیث تفسیر کرد و احادیث متخصصان شیعه و سنی اسلام را به یک سمت یعنی به سمت سنگسار میبرد.

احادیث در مورد سنگسار چه میگویند؟

در احادیث تمامی فرق اسلامی در مورد سنگسار بسیار صحبت شده است و شکی وجود ندارد که پیامبر چندین بار حکم سنگسار داده است و افرادی در زمان وی سنگسار شده اند و این سنت در زمان حکومت ابوبکر و عمر و عثمان و علی نیز ادامه یافته است و توسط امامان شیعه ادامه پیدا کرده است. در کتب حدیث از جانب بیش از پنجاه نفر روایت شده است که در زمان پیامبر اشخاصی سنگسار شده اند. احادیث مربوط به سنگسار در تمامی کتابهای معروف حدیث از جمله صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابو داوود، نسائی، ترمذی و اصول کافی یافت میشوند. در اینجا به چند نمونه از این احادیث اشاره میکنیم.

صحیح بخاری جلد 8 کتاب 82  شماره 817

من میترسم که بعد از گذشت زمانی زیاد، کسی بگوید «به الله، ما آیه ای در مورد سنگسار در قرآن نمی یابیم»، و به همین دلیل با ترک یک وظیفه که الله آنرا وحی کرده است به گمراهی بروند. و مجازات سنگسار باید در مورد هر انسانی که ازدواج کرده باشد (مرد و زن)، و دچار دخول غیر شرعی شود، در صورتی که اگر شاهدان لازمه شهادت دهند و یا اینکه حاملگی و یا اعتراف اتفاق بیافتد پیاده شود. سفیان ادامه داد «من این حدیث را اینگونه به یاد می آورم» عمر گفت «به راستی که پیامبر خدا مجازات سنگسار را پیاده کرد و ما نیز بعد از او این کار را انجام دادیم».

صحیح بخاری جلد 8 کتاب 82  شماره 803

الشعبی نقل کرده است:

بعد از اینکه علی زنی را در یک روز جمعه سنگسار کرد، گفت «من او را طبق سنت رسول الله سنگسار کردم.».

صحیح بخاری جلد 7 کتاب 63  شماره 195

جابر روایت میکند:

مردی از قبیله بنی اسلم وقتی که پیامبر در مسجد بود به نزد وی آمد و گفت «من آمیزش جنسی غیر مشروع داشته ام.» پیامبر چهره اش را از او به سوی دیگری برگرداند. مرد باز جلوی صورت پیامبر آمد و چهار شاهد علیه خودش آورد. پیامبر اورا صدا کرد و گفت «آیا تو دیوانه ای؟، و پرسید آیا تو ازدواج کرده ای؟» مرد گفت «آری» پیامبر دستور داد تا اورا در مصلی سنگسار کنند. وقتی سنگها از گوشه های تیزشان بر او برخورد کردند او فرار کرد، اما اورا در حرا گرفتند و بعد کشتند.

صحیح بخاری جلد 8 کتاب 82  شماره 813

ابن عباس نقل میکند:
وقتی معز بن مالک پیش پیامبر آمد (برای اعتراف کردن)، پیامبر به او گفت تو احتمالا تنها اورا (زن را) فقط بوسیده ای، یا به او چشمک زده ای و یا به او نگاه کرده ای. او گفت «نه ای رسول خدا!» پیامبر با حسن تعبیر به او گفت، «آیا به او دخول کرده ای؟»، راوی اضافه کرد، بعد از آن (بعد از اعتراف کردن وی) پیامبر دستور داد که او را سنگسار کنند.

صحیح مسلم  کتاب 17  شماره 4191

عباده بن صامت نقل کرده است، که رسول الله میگفت «از من فراگیرید»، الله راهی را برای آنها مقرر کرده است. وقتی که مرد مجردی با زن مجردی زنا میکند باید آنها را صد ضربه شلاق بزنید و یک سال آنها را حبس کنید، و وقتی که مرد متاهلی با زنی متاهل زنا میکند آنها را باید صد ضربه شلاق زد و بعد آنها را سنگسار کرد.

صحیح مسلم  کتاب 17  شماره 4201

ابن عباس گزارش داد که پیامبر به معز بن مالک گفت: آیا چیزی که در مورد تو به من رسیده است صحیح است؟ او گفت: در مورد من چه به تو گفته اند؟ پیامبر گفت: گفته اند که تو با یک کنیز (برده دختر) زنا کرده ای. او گفت آری من اینکار را کرده ام، و چهار بار به این گناه خود شهادت داد. سپس پیامبر اورا محکوم کرد و او سنسگار شد.

تفسیر جامع جلد 4 صفحه 360 سطر 11

در کافی از جمیل روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام کسیکه با محارم خود زنا کند چگونه او را اعدام کنند؟ فرمود با شمشیر گردنش را میزنند و در حدیث دیگر از آن حضرت روایت کرده اند که فرمود شخصی که عیال نداشت حضور مقدس امیر المومنین آوردند که با زن پدر خود زنا کرده بود امر فرمود اورا بقتل برسانند و بعضی از زناکاران حد آنها اول صد تازیانه است سپس سنگسار است و ایشان مردان پیر و زنان پیر محصن و محصنه باشند که زنا کرده اند.

در فقیه از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده فرمود هرکه با محارم خود زنا کند با یک شمشیر او را بقتل میرسانند و اگر به آن محرم هم با این عمل راضی بوده او را نیز بقتل میرسانند.

در کافی از جمیل روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام کسیکه با محارم خود زنا کند چگونه اورا اعدام کنند؟ فرمود با شمشیر گردنش را میزنند و در حدیث دیگر از آن حضرت روایت کرده فرمود شخصی را که عیال نداشت حضور مقدس امیر المومنین آوردند که با زن پدر خود زنا کرده بود امر فرمود اورا بقتل برسانند و بعضی از زناکاران حد آنها اول صد تازیانه است سپس سنگسار است و ایشان مردان پیر و زنان پیر محصن و محصنه باشند که زنا کرده اند.

و در کافی از حصرت باقر علیه السلام روایت کرده فرمود مرد و زن پیر زناکاری را که محصن بودند حضور امیر المومنین علیه السلام بردند آنحضرت امر کرد اول آنها را صد تازیانه بزنند سپس رجم و سنگسار کنند.

و از ابو بصیر روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام شخصی در یکروز چند مرتبه زنا کرده بر او یک حد جاری میکنند یا چند حد؟ فرمود اگر با یک زن مکرر زنا کرده یک حد بر او میزنند و چنانچه با زنان عدیده زنا کرده بتعداد آنها بر او حد جاری میکنند.

در کافی از سماعه روایت کرده گفت حضرت صادق علیه السلام فرمود هرگاه بخواهند شخصی را رجم کنند اول گودالی بکنند اگر آن زن باشد او را تا وسط گودال فرو برند و چنانچه مرد است تا جایگاه بند زیر جامه در گودال فرو میبرند سپس حاکم و بعد از او مردم با سنگهای ریز آنشخص را رجم میکنند و فرمود باید از پشت سرش سنگ بزنند و نباید از پیش رو سنگ و تازیانه بر جسد او بزنند در محاسن از ابن خالد روایت کرده گفت حضور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم خبر بدهید بمن از زنا کننده که اورا رجم میکنند زمانیکه از گودال فرار نماید آیا او را بر میگردانند فرمود اگر ثبوت زنا با قرار بوده و بعد از زدن چند سنگ بر او فرار کرده رها میکنند او را و چنانکه بوسیله شهود ثابت شده با ذلت و خواری او را برمیگردانند و سنگسار میکنند ابی بصیر از حضرت صادق روایت کرده فرمود روزی شخصی حضور امیر المومنین علیه السلام شرفیاب شده عرض کرد من زنا کرده ام حکم خدا را در مورد من اجرا فرموده و مرا پاک کنید، حضرت باو فرمود آیا تو دیوانه ای؟ عرض کرد خیر فرمودند چیزی از قرآن تلاوت نموده ای؟ گفت بلی فرمود از چه قبیله و طایفه میباشی تا درباره ات تحقیق شود؟ عرض کرد از مردم مدینه هستم فرمود اکنون برو تا از احوال تو پرسش نمایم امیر المومنین علیه السلام از وضع آن مرد تحقیق فرمود گفتند مردی سالم و عاقل است روز بعد همانشخص بخدمتش رسید و در خواست اجرای حد نمود امیر المومنین علیه السلام از وضع آن مرد تحقیق فرمود گفتند مردی سالم و عاقل است و روز بعد همانشخص بخدمدتش رسید و در خواست اجرای حد نمود امیر المومنین علیه السلام پرسیدند آیا تو عیال داری؟ عرض کرد بلی فرمود آیا در اختیار تو و حضور تو هست یا باو دسترسی نداری؟ عرض کرد در منزلم میباشد فرمودند اکنون برو تا فکری درباره ات بنمایم سومین مرتبه هم که شرفیاب شد او را برگردانید و در مرتبه چهارم که حضور امیر المومنین علیه السلام شرفیاب شده تجدید مطلع نمود حضرت اورا بازداشت فرموده و منادی از طرف آن حضرت ندا کرد که برای اجرای یکی از احکام خدا و حد جاری ساختن بطور ناشناس خارج از شهر حاضر شوید و هرکس با خود سنگهائی بیاورد صبح زود بعد امیر المومنین علیه السلام مرد زندانی را احضار و مقرر فرمودند اول نماز بگذارد سپس دستور حفر گودالی داده آنشخص را در گودال نشانیده و بمردم چنین فرمودند که بر این شخص باید حد خدا جاری نموده و سنگسارش کنید ولی کسی باید او را سنگ بزند که در پیشگاه خداوند محکوم به حد خوردن نباشد و اگر کسی خود را مستحق کیفر و حدود میداند باید برگردد زیرا کسی که خود مستوجب و مستحق حد است نباید اقامه حدود کند و مردم برگشتند فقط امیر المومنین علیه السلام و حضرت امام حسن علیه السلام هریک سنگی برداشته و پس از آنکه چهار مرتبه تکبیر گفتند بسوی مرد رها کرده و بر اثر ضربات سنگها آن شخص هلاک شد آنگاه فرمود بدنش را از گودال خارج نموده بر او نماز گذارده و دفن کردند خدمتش عرض کردند آیا غسل بر این شخص لازم نبود فرمودند همین اجرای حد او را پاک نموده و تا روز قیامت پاکیزه است و فرمودند ای مردم هرکس مرتکب چنین گناهی بشود یعنی زنا کرده باشد باید توبه کند بین خود و خدای خود بخدا قسم توبه کردن در خفا و پنهانی بهتر است از آنکه عفت خویش را در برابر مردم  مخدوش ساخته و خود را مفتضح بسازد.

در فقیه از عمار روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام زن شوهر داریکه زنا کرده و حامله است را چگونه حد بر او جاری کنند؟ فرمود او را رها کند تا وضع حمل کند و بر طفل خود شیر بدهد سپس او را رجم کنند.

تفسیر اثنی عشری جلد 9 صفحه 193 سطر 4

تفسیر شریف لاهیجی جلد 3 صفحه 256 سطر 14

روزی نزد عمر بن الخطاب شش نفر را گرفته آوردند که اینها همه زنا کرده اند عمر حکم کرد که همه آنها را بر یک وجه اقامت حد کنند حضرت امیر المومنین علیه الصلوه و السلام که در آنمجلس حاضر بود بعمر گفت که حکم اینها چنین نیست که تو گفتی، پس او گفت آنچه باید، شما در باب اینجماعت بعمل بیارید؛ حضرت یکی را گردن زد و دوم را سنگسار نمود و سوم را حد زد و چهارم را نصف حد زد و پنجم را تعزیر فرمود و ششم را سرداد عمر و حضار مجلس همه تعجب نموده متحیر شدند عمر گفت: ای ابوالحسن شش کس را در قضیه واحده اقامت پنج نوع عقوبت کردی و یکی را سر دادی که هیچ یک از این حکمها مشابه بدیگری نبود؟ حضرت فرمود چنین است چون شخصی اول ذمی بود (ذمی کسی است از اهل کتاب که در میان مسلمانان و در زینهار و امان مسلمانان زندگی میکند)که زنا با زن مسلمه کرده بود و از ذمه خود بر آمده سزای او گردن زدن بود، ثانی چون محصن بود و با وجود احصان ارتکاب زنا کرده او را رجم فرمودیم و ثالث غیر محصن بود او را حد زدیم و رابع بعد زانی بود اورا نصف حد زدیم و خامس چون وطی بشبهه کرده بود اورا تعزیر فرمودیم و سادس که مجنون و از عقل بهره ای نداشت سرش دادیم (رهایش کردیم) و باید که فردا نگیرند شما را.

ادیان ابراهیمی و مذاهب اسلامی راجع به سنگسار چه نظری دارند؟

یهودت

همانطور که از تورات نقل قول شد در تورات بطور مشخص دستور داده شده است که زناکار را باید سنگسار کرد. البته میان قوانین یهود با اسلام اندکی تفاوت وجود دارد، به زناکار یکبار اخطار داده میشود و در مرتبه دوم او مستحق سنگسار شدن است. در توراتسنگسار تنها برای زنا در نظر گرفته نشده است بلکه تورات در مورد کفر ورزیدن، دین دیگری را انتخاب کردن، به خدا فحش دادن، جادوگری کردن نیز دستور به سنگسار میدهد، همچنین آمده است که موسی شخصی را بخاطر توهین به خدا سنگسار کرد و کشت.

تورات لاویان کتاب 24 آیات 13 و 14

خداوند به موسی فرمود: (او را بیرون اردوگاه ببر و به تمام کسانی که کفر او را شنیدند، بگو که دستهای خود بر سر او بگذارند. بعد تمام قوم اسرائیل او را سنگسار کنند. و به قوم اسرائیل بگو که هر کس به خدای خود کفر بگوید باید سزایش را ببیند و بمیرد. تمام جماعت باید او را سنگسار کنند. این قانون هم شامل اسرائیلی ها میشود و هم شامل غریبه ها.

تورات کتاب تثنیه شماره 13 آیات 6 تا 10

اگر نزدیکترین خویشاوند یا صمیمی ترین دوست شما، حتی برادر، پسر، دختر و یا همسرتان در گوش شما نجوا کند که بیا برویم و این خدایان بیگانه را بپرستیم؛ راضی نشوید و به او گوش ندهید. پیشنهاد ناپسندش را برملا سازید و بر او رحم نکنید. او را بکشید. دست خودتان باید اولین دستی باشد که او را سنگسار میکند و بعد دستهای تمامی قوم اسرائیل. او را سنگسار کنید تا بمیرد، چون قصد داشته است شما را از خداوند، خدایتان که شما را از مصر یعنی سرزمین بردگی بیرون آورد دور کند.

….

پس آن جوان را بیرون اردوگاه برده، همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود، سنگسار کردند.

تورات کتاب اعداد شماره 15 آیات 32 تا 35

یک روز که قوم اسرائیل در بیابان بودند، یکی از آنها به هنگام جمع آوری هیزم در روز سبت (شنبه)، غافلگیر شد. پس او را گرفته، پیش موسی و هارون و سایر رهبران بردند. ایشان او را به زندان انداختند، زیرا روشن نبود که در این مورد چه باید کرد.

اما یهودیان حدود دو هزار سال است که هیچ کس را سنگسار نکرده اند، و از این دستور تورات سرپیچی کرده اند، و دلیل این سرپیچی بسیار جالب است. اسرائیل سرزمین یهودیان در دو هزار سال پیش توسط رومی ها مورد تجاوز قرار گرفت و دستگاه مذهبی آنها که شامل دادگاهو مجلس یهودیها (Sanhedrin) بود نابود شد. از آن روز تا به این روز یهودیان موفق نشده اند دادگاه شرعی تشکیل بدهند، زیرا گویا برای تشکیل چنین دادگاهی نیاز به تعداد مشخصی (هفتاد و یک) خاخامهای دانش آموخته دارند، تا بتوانند در مورد جان انسانها تصمیم بگیرند. برخی از یهودیان معتقدند تا زمان ظهور عیسی مسیح چنین دستگاه قضایی شکل نخواهد گرفت و تا آن زمان یهودیان نه کسی را سنگسار خواهند کرد و نه از روی قوانین دینی خود در مورد جان انسانها تصمیم میگیرند. و از آنجا که چنین اتفاقی (ظهور مسیح) هرگز اتفاق نخواهد افتاد نباید نگران این بود که یهودیان کسی را سنگسار کنند.

و البته این بسیار خوشایند است که یهودیان به هر بهانه و دلیلی از عمل به دستورات دینی خود که بسیار وحشیانه و زشت و ضد انسانی هستند خود داری میکنند اما مسلمانان دستورات یهودی را که خود یهودیان آنها را پیاده نمیکنند با شور و اشتیاق پیاده میکنند. ایکاش بقیه دینداران نیز به دلایلی دستورات ضد انسانی دین خود را کنار بگذارند.

مسیحیت

گفته میشود که عیسی مسیح سنگسار را منسوخ کرد و آنرا ممنوع ساخت، و به همین دلیل در مسیحیت سنگسار وجود ندارد، البته ادعای دوم درست است اما عیسی سنگسار را منسوخ نکرد، در انجیل اینگونه آمده است:

انجیل یوحنی کتاب 8 آیه 1 تا 11

عیسی به کوه زیتون بازگشت. ولی روز بعد صبح زود باز به خانه خدا رفت. مردم نیز دور او جمع شدند. عیسی نشست و مشغول تعلیم ایشان شد. در همین وقت، سران قوم و فریسیان زنی را که در حال زنا گرفته بودند، کشان کشان به مقابل جمعیت آوردند، و به عیسی گفتند (استاد، ما این زن را به هنگام عمل زنا گرفته ایم. او مطابق قانون موسی باید کشته شود. ولی نظر شما چیست؟)

آنان میخواستند عیسی چیزی بگوید تا او را به دام بیاندازند و محکوم کنند. ولی عیسی سر را پایین انداخت و با انگشت بر روی زمین چیزهایی مینوشت. سران قوم با اصرار میخواستند که او جواب دهد. پس عیسی سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود:

(بسیار خوب؛ آنقدر بر او سنگ بیاندازید تا بمیرد، ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خود تابحال گناهی نکرده است.) سپس دوباره سر را پایین انداخت و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد. سران قوم از پیر گرفته تا جوان یک یک بیرون رفتند تا اینکه در مقابل جمعیت فقط عیسی ماند و آن زن. آنگاه عیسی بار دیگر سر را بلند کرد و به زن گفت: (آنانی که تو را گرفته بودند کجا رفتند؟ حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند؟) زن گفت (نه آقا! عیسی فرمود: من نیز تو را محکوم نمیکنم. برو و دیگر گناه نکن).

عیسی در این گفته هرگز نگفته است کسی را دیگر سنگسار نکنید، بلکه تنها گفته است کسانی حق سنگسار کردن دارند که گناهی نکرده باشند، و البته مسیحیان معتقدند همه انسانها گناهکار هستند و خداوند پسر خودش را فرستاد و خود در کالبد انسان تجلی یافت تا بخاطر گناهان ما بر روی صلیب برود و ما بخشیده شویم. ممکن است شخصی بپرسد چرا عیسی مسیح بطور روشن نگفت «از امروز به بعد کسی را سنگسار نکنید» یا «سنگسار حرام است و کار وحشیانه و زشتی است»، بلکه به میان مردم رفت و گفت چون شما گناهکارید نباید شخص دیگری را مجازات کنید، یعنی اگر گناهکار نبودید سنگسار کردن یک انسان به جرم زنا از نظر عیسی مسیح مشکلی نداشت و کار چندان ناشایستی نبود که البته این خود بسیار حرف غیر منطقی ای است، آیا افراد بخاطر اینکه خود مجرم هستند نباید مجرم دیگری را محکوم کنند؟ اگر اینگونه باشد باید کلاً قضاوت را کنار گذاشت و دادگاه را حذف کرد زیرا قاضی معصوم نیست و خود حتماً دچار اشتباهاتی شده است. همچنین اعتقاد مسیحیان بر این است که عیسی مسیح خود خدا است. حال این سوال مطرح میشود که چرا این خدا به یهودیان گفته است که افرادی را سنگسار کنند ولی بعداً نظرش را تغییر داده است؟ پاسخ به این پرسشها میتواند این باشد که عیسی مسیح یا به اندازه کافی آزادمرد و انساندوست و با جسارت نبوده است و یا اینکه با پیروان خود شوخی داشته است.

ولی به هر حال در مسیحیت سنگسار وجود ندارد و این برای مسلمانان باید بسیار مضحک باشد، که چگونه است که در یهودیت و اسلام سنگسار وجود دارد اما در مسیحیت وجود ندارد!؟ همچنین در مسیحیت گوشت خوک خوردن آزاد است اما در اسلام و یهودیت نیست، آیا خداوند به مسیحیان زنگ تفریح داده است؟ چطور ممکن است خدا نظری در مورد حکمی داشته باشد و بعداً نظرش عوض شود و دوباره به نظر اولیه خود برگردد؟

البته این تناقض برای مسیحیان وجود ندارد، مسیحیان اسلام را دینی دروغین و الله اسلام را خود شیطان میدانند که بر روی زمین پیامبرانی داشته است (البته معمولا مسیحیان این نظر خود را در مقابل مسلمانان مطرح نمیکنند ولی در کتابهایشان اینگونه مینویسند) و استدلال اصلی آنها مکار بودن و فریب کار بودن آلله است، که در قرآن به آن اشاره شده است، بویژه در مورد اینکه محمد در قرآن سروده است که الله شخصی شبیه مسیح را قرار داد تا اورا به صلیب بکشند و اگر این درست باشد این الله است که مسیحیان عالم را فریب داده است و فریبکاری از نظر مسیحیان مربوط به شیطان است و ذات خداوند نیک است و از فریبکاری به دور است. و البته محمد با مسیحیت چندان آشنایی نداشت، محمد مسیحیت را از یهودیان آموخته بود برای همین است که اسلام بیشتر به آیین یهود نزدیک است تا به  مسیحیت، و اگر قرار است ادیان سامی پشت سر یکدیگر آمده باشند واقعا شایسته تر بود که خدا مسیحیت را بعد از اسلام میفرستاد تا قوانین وحشیانه آنرا تعدیل کند.

اسلام

تمامی مکاتب فقهی اسلامی بدون استثناء به حکم سنگسار معتقدند. اما در شرایط و نوع پیاده کردن حکم اندکی با یکدیگر اختلاف دارند.  حکم سنگسار معمولا هم در مورد همجنسگرایان (همجنس گرایی چیست؟) و هم در مورد اشخاصی که زنای محصنه انجام میدهند انجام میگیرد.سنگسار همجنسگرایان در مکاتب سامی برگرفته از سرنوشتی است که خدای ادیان سامی بر سر قوم لوط آورده است، در قرآن الله قوم لوط را بجرم لواط سنگسار کرده است.

همه مکاتب فقهی اهل تسنن با یکدیگر اتفاق نظر دارند که مجازات سنگسار باید در مورد زناکار محصن، بزرگسال، آزاد و مسلمان (بجز مکتب شافعی که در آن غیر مسلمان را نیز میتوان محصن نامید) و کسی که در قبل از لذت جنسی مشروع بهره برده است (چه ازدواج هنوز برقرار باشد یا نباشد) پیاده شود. حنفی ها و حنبلی ها معتقد هستند که هردو زناکار (زن و مرد) باید حتماً محصن باشند تا مجازات سنگسار را بتوان در مورد آنها اجرا کرد. افرادی که محصن نیستند را باید در صورتی که آزاد هستند یکصد ضربه و اگر برده هستند پنجاه ضربه شلاق زد و همه فرقه ها بجز حنفی ها همچنین معتقد هستند که زناکار را باید یک سال انسان آزاد را و شش ماه انسان برده تبعید کرد. زناکار همچنین باید از روی آزادی عمل مرتکب زنا شده باشد، زنی که مورد تجاوز قرار گرفته باشد را نمیتوان زناکار محصنه نامید و در نتیجه حد زنا در مورد او پیاده نمیشود.

در مورد لواط توافق نظر وجود ندارد، شافعی ها و حنبلی ها لواط را برابر با زنا میدانند. اگر عمل آنها را چهار شاهد مرد شهادت دهند و شخص لواطکار محصن است باید او را با سنگسار تنبیه کرد و مفعول را شلاق زده و تبعید کرد. مالکی ها احصان را برای سنگسار لازم نمیدانند. حنفی ها حد را برای لواطکار قائل نیستند و لواطکار را تعزیر میکنند.

نظر فقه شیعه در مورد فحشا اندکی متفاوت است، فحشا در فقه شیعی علاوه بر لواط میتواند بر بسیاری از رفتارهای دیگر جنسی اطلاق کرد. بچه بازی، چه با مرد و چه با زن، همجنسبازی زنان (مساحقه)، تماس جنسی با حیوانات از این جمله هستند. فقه شیعه همچنین مصلح را بعنوان بزرگسال، آزاد، مسلمان و کسی که دارای شرایط برقراری تماس جنسی مشروع است (مثلا همسر او در زندان نیست و یا در مسافرت به سر نمیبرد) تعریف میکند. نوع مجازات در فقه شیعی همانند فقه سنی است، اما در فقه شیعه ممکن است زناکار غیر محصن را نیز در صورتی که شرایط خاصی وجود داشته باشد مثلا تماس جنسی بین بستگان نزدیک، و یا تجاوز، و یا دخول بین یک مرد نامسلمان و زن مسلمان سنگسار کنند. لواط در فقه شیعی در صورت دخول باید با مرگ مجازات شود اما حدی وجود ندارد و قاضی باید در این مورد خطاکار را تعزیر کند.

قاضی باید مرد لواطکار را یا به اعدام با شمشیر (سربریدن)، سنگسار، پرتاب کردن شخص از دیوار بلند و یا سوزاندن مجازات کند و در این میان اختیار با قاضی است. در صورتیکه دخول انجام نشده باشد و در مورد همجنسبازی زنان (مساحقه) مجازات حد یکصد ضربه شلاق است.

اطلاعات فقهی فوق از دایره المعارف اسلام در گزینه مربوط به زنا  نقل شده است، برای جزئیات کامل نحوه پیاده شدن حکم سنگسار به نوشتاری با فرنام «چگونگی انجام حکم زنا، سنگسار از کتاب تحریر الوسیله آیت الله روح الله خمینی» مراجعه کنید.

بهائیت

در آیین بهائی مجازات سنگسار وجود ندارد، مسلمانان تندرو این آیین را ساخته استعمار میدانند. در صورتی که این ادعا راست باشد براستی باید از استعمار جنایتکار سپاسگزاری کرد که در کنار این همه اختراعات و اکتشافات و توسعه علوم، دست به ساختن ادیانی میزنند که با جایگزین کردن آنها با اسلام، مسلمانان و جهانیان را از شر قوانین و مفاهیم بسیار وحشیانه و غیر انسانی اسلامی نجات دهند. البته برای بهائیان نیز باز این سوال پیش می آید که چطور نظر خدا بعد از اسلام دوباره تغییر کرده است، و سنگسار را برای بار دوم از احکام خود حذف کرده است، آیا خداوند قرار است یک دین در میان سنگسار را حذف و نصب کند؟ و از آنجا که بهائیان معتقد نیستند که دینشان آخرین دین و پیامبرشان آخرین پیامبر منتخب خدا بر روی زمین است، باید از آنها پرسید که آیا خدا در دین بعدی که ارسال خواهد کرد دوباره سنگسار را تجویز خواهد کرد؟

موضع قاضی در مورد زانی چگونه است؟

بر طبق سنت اسلامی قاضی باید در موضع انکار قرار گیرد، یعنی به شخص تلقین کند که تو اینکار را نکرده ای ولی شخص اگر قبول کند که کرده است و اصرار ورزد در آن صورت است که قاضی باید وی را محکوم کند. احادیث بسیاری وجود دارند که این معنی از آنها استنباط میشود ولی در کل این شیوه نه از زشتی مجازات سنگسار میکند نه امتیازی است برای اسلام، زیرا لازمه عدالت قاضی اساساً در بیطرفی او است، لذا اسلامگرایانی که با بهانه کردن این ویژگی سعی در توجیه این عمل زشت میشوند در واقع باید توجه داشته باشند که روش قضاوت اسلامی در این مورد نیست که مورد اعتراض است بلکه خود حکم اسلامی پیرامون زنا است که مورد اعتراض است، رفتار قاضی چیزی را در این میان تغییر نمیدهد.

آیا میان سنگسار و دستور قرآن تناقضی وجود دارد؟

در قرآن پیرامون زنا آیاتی آمده است که در یکی از آنها حد زنا مشخص میشود، بسیاری از اسلامگرایانی که دچار این سفسطه میشوند این آیه را مورد خطاب قرار داده و با استناد به آن ادعا میکنند نه تنها سنگسار اسلامی نیست بلکه ضد اسلام و در تضاد با قرآن است. آیه ای که این دسته به آن اشاره میکنند دومین آیه سوره نور است.

سوره نور آیه 2

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ.

زنان و مردان زناکار را هر يک صد ضربه بزنيد و اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد ، مباد که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گرديد و بايد که به هنگام شکنجه کردنشان گروهی از مؤمنان حاضر باشند.

این آیه طبق نظر تقریباً تمامی مفسرین قرآن از فرقه های مختلف اسلامی با حکم سنسگار که در احادیث آمده است تضادی ندارد، همانطور که توضیح داده شد در فقه اسلامی زنا به دو گروه تقسیم میشود زنای محصنه و زنای غیر محصنه، این آیه در مورد زنان و مردان آزادی است که آزاد باشند و همچنین مجرد باشند. بنابر این بین این آیه و احادیث مربوط به سنگسار از لحاظ منطقی وحدت مفعولیوجود ندارد، یعنی این دو راجع به یک چیز صحبت نمیکنند و نتیجه آنکه در تضاد با یکدیگر نیستند. اما سوره نساء آیه 15 بطور مشخص چون از «زنانتان، نساءکم» صحبت میکند در واقع اشاره به زنای محصنه دارد.

ترجمه صحیح مسلم جلد نخست صبفه 65 و در صحیح بخاری جلد دوم صفحه 1009

از عبدالله بن عباس نقل شده است که عمر در خطابه ای در حالی که روی منبر رسول الله نشسته بود گفت: براستی که الله تعالی محمد را با حقیقت فرستاد قرآن را نیز با او نازل کرد. آیه مربوط به سنگسار زناکار درمیان آیات وحی شده بود و ما آنرا خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. پیامبر سنگسار کرد و ما نیز بعد از او سنگسار کردیم. من بیمناک هستم که بعد از گذشت زمان شخصی بگوید ما سنگسار را در کتاب خدا نمی یابیم و با کنار گذاشتن یکی از فریضه های نازل شده توسط خدا به گمراهی بروند. همانا سنگسار کردن زناکار در صورتی که شاهدانی یافت شوند یا زناکار اعتراف کند یا آثار حاملگی در او یافت شود در  قرآن یافت میشود و حق است.

تعداد بسیار زیاد احادیثی که در مورد سنگسار در احادیث اسلامی آمده است و اعتبار بسیاری که محدثین برای این احادیث قائل شده اند باعث شده است که این دسته از احادیث به تواتر معنوی (بالاترین میزان اعتباری که میتوان به یک حدیث داد)  برسند و ادعاهایی مبنی بر غیر معتبر بودن این احادیث با استناد به قرآن اساساً باطل است و نشان از بی اطلاعی این افراد مدعی از علوم حدیث دارد.

اما جای تاسف است که این اسلامگرایان تازه به تمدن رسیده هنوز به اندازه کافی متمدن نشده اند و بجای مجازات وحشیانه سنگسار مجازات وحشیانه دیگری (شلاق زدن) را و آنهم بگونه ای که قرآن گفته بدون ترحم، جایز و انسانی میدانند و هنوز بطور کامل از بیابانگرایی و خوی توحش اسلامی بطور کامل جدا نشده اند.تفسیر گازر در مورد شیوه شلاق زدن میگوید:

تفسیر گازر جلد 6 صفحه 271 سطر 4

خالد گفت:عبدالله عمر را کنیزکی بود زنا کرد اورا بدست من داد و گفت: این را حد زن برپشت و پایها و اندامهای دیگر ضربی خفیف، اورا گفتم فاین انت، عن قوله تعالی: و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله؟ گفت بهرحال اورا نشاید کشتن، او را خدای تعالی جلد (شلاق زدن) فرمود قتل نفرمود. سعید بن المسیب گفت: مراد آنست که ضربی زنی موجع و مولم (دردناک) و حد چنان باید زدن که در آن حال دیده باشند، اگر برهنه یافته باشند حد برهنه زنند، و اگر با جامه یافته باشند با جامه زنند، و مرد را بر پای دارند و در حد زدن و زن را بنشانند و بر همه اعضا زنند الا بر روی و فرج و اگر شما بخدای ایمان آورده اید و بروز بازپسین یعنی قیامت، نباید که شما را در راندن حد بر ایشان رقتی و رحمتی باشد که بسبب آن ترک حد کنید یا کم از حد بزنید.

و همانطور که در قرآن تاکید شده است نباید در هنگام تازیانه زدن هیچ نوع ترحمی را نشان داد (سوره نور آیه 2: …حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گرديد…)، در احادیث نیز به مسلمانان هشدار داده شده است که به هیچ عنوان نباید در حدود الهی تخفیف دهند و از روی ترحم از آنها بکاهند و در ضرب حد مسامحه نکنند و از تعطیل حدود الهی بترسند. مثلا به روایت زیر توجه کنید:

تفسیر خلاصه المنهج جلد 3 صفحه 361 سطر 17

تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 359

روز قیامت بعضی از زمامداران را که یک تازیانه از حد الهی کم کرده اند در صحنه محشر می آورند و به او گفته میشود چرا چنین کردی؟ میگوید: برای رحمت به بندگان تو پروردگار به او میگوید: آیا تو نسبت به آنها از من مهربانتر بودی؟ و دستور داده میشود او را به آتش بیفکنند دیگری را می آورند که یک تازیانه بر حد الهی افزوده، به او گفته میشود: چرا چنین کردی؟ در پاسخ میگوید: تا بندگانت از معصیت تو خود داری کنند خداوند می فرماید: تو از من آگاه تر و حکیم تر بودی؟ سپس دستور داده میشود او را نیز به آتش بیاندازند.

تفسیر شریف لاهیجی جلد 3 صفحه 256 سطر 14

در کافی از اسحق بن عمار نقل کرده که من از حضرت ابو ابراهیم موسی الکاظم علیه السلام سوال کردم که مستحق جلد (تازیانه خوردن) را چگونه باید زد؟ آنحضرت فرمود «اشلد الجلد» (به سخت ترین حالت باید شلاق زد) بعد از این گفتم که بر بالای جامه اش میتوان زد؟ فرمود «بل یجرد».

همچنین در هنگام شلاق زدن زانی و زانیه باید طائفه ای از مسلمانان شاهد شکنجه شدن آنها باشند، و این مجازات باید در جمع انجام شود،  امید است این دسته از اسلام پناهان با همنشینی بیشتر با انسانهای متمدن برای شلاق نیز بهانه هایی بتراشند و آنرا نیز با دروغ و استدلالهای ضد و نقیض، غیر اسلامی نشان دهند. در اینجا ممکن است سوال شود که پس با زناکار باید چکار کرد؟ پاسخ این پرسش را در نوشتاری با فرنام «اگر کسی به ناموس شما تجاوز کنه شما چه ميکنید؟» بیابید.

چرا در قرآن به سنگسار اشاره ای نشده است؟

پاسخ به این پرسش نیاز به جستجوی بیشتر در احادیث و تاریخ اسلام دارد، برخی از احادیثی که در کتب اهل تسنن یافت میشوند از این حکایت میکنند که آیات رجم در قرآن وجود داشت اما بعد از افتادن اتفاقات عجیب و غریبی این آیات از قرآن حذف شده اند. از جمله میتوان به حدیث زیر اشاره کرد.

سنن  ابن ماجه جلد دوم صفحه 39 چاپ کراچی

مسند امام احمد جلد 6 صفحه 269 چاپ بیروت

از عایشه نقل شده است که: وقتی آیات مربوط به رجم (سنگسار) و «رضه کبیر» نازل شده بودند، آنها را بر روی کاغذی نوشته بودند و زیر بالین من قرار داشت. بعد از وفات پیغمبر، درحالی که ما مشغول به سوگواری برای پیغمبر بودیم یک بز آن قطعه کاغذ را خورد.

البته اسلامگرایان این حدیث را به دلیل اینکه با قرآن در تضاد است ضعیف و باطل میدانند اما چون ما با دیدی برون دینی به بررسی اسلام میپردازیم محدود به روشهای محدثین اسلامی نیستیم، این حدیث با توجه به روش جمع آوری قرآن که در زمان عثمان اتفاق افتاد میتواند کاملاً درست باشد. زیرا پیامبر اسلام در سالهای پیامبری بیش از جمع آوری قرآن و مهر و موم آن و یا برنامه ریزی برای آینده اسلام و انتخاب جایگزین بطوریکه بحثی در آن نباشد و بین اسلامگرایان که در همان دوران نیز جنایت پیشه ،غارتگر و وحشی (همچون بازماندگان امروزیشان) بودند اختلاف و حتی جنگ رخ ندهد، علاقه بیشتری به جمع آوری زنهای جوان و زیبا با رنگها و طعم ها و نژادهای مختلف و همچنین جمع آوری ثروت از راه راهزنی و اخاذی نشان داد، و مسلمانان تازه در زمان خلافت خلیفه سوم عثمان بود که به فکر جمع آوری قرآن افتادند.

بنابر این به نظر میرسد  انسانگرایان و خردگرایان باید از بز و یا بزغاله عایشه تشکر و قدر دانی کنند زیرا نقش این حیوان زبان بسته با توجه به این حدیث از پیامبر اسلام در حفظ جان انسانها و جلوگیری از پیاده شدن احکام و حدود وحشیانه قبیله های بدوی و بیابانی بیشتر بوده است، درود بیکران بر بز قهرمان عایشه!

در احادیث همچنین میتوان مطالب دیگری یافت که همین مسئله را تایید میکنند. مثلاً

مختصر کنز ال-عمال، در حاشیه کتاب مسند امام در جلد دوم صفحه دو.

عمر از من پرسید «در سوره احزاب چند آیه وجود دارد؟» من گفتم 72 یا 73 آیه. او گفت این سوره تقریباً به طول سوره  ماده گاو (بقره) بود که دارای 287 آیه است، و در آن آیه رجم وجود داشت.

از احادیث دیگری که همین مطلب (حذف شدن آیه رجم از قرآن) را حکایت میکنند حدیثی است که در همین نوشتار از آن صحبت شد، این حدیث برخاسته از خطابه ای است که عمر در آخرین سفر حج خود انجام داد.

صحیح مسلم جلد نخست صبفه 65 و در صحیح بخاری جلد دوم صفحه 1009

از عبدالله بن عباس نقل شده است که عمر در خطابه ای در حالی که روی منبر رسول الله نشسته بود گفت: براستی که الله تعالی محمد را با حقیقت فرستاد قرآن را نیز با او نازل کرد. آیه مربوط به سنگسار زناکار درمیان آیات وحی شده بود و ما آنرا خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. پیامبر سنگسار کرد و ما نیز بعد از او سنگسار کردیم. من بیمناک هستم که بعد از گذشت زمان شخصی بگوید ما سنگسار را در کتاب خدا نمی یابیم و با کنار گذاشتن یکی از فریضه های نازل شده توسط خدا به گمراهی بروند. همانا سنگسار کردن زناکار در صورتی که شاهدانی یافت شوند یا زناکار اعتراف کند یا آثار حاملگی در او یافت شود در  قرآن یافت میشود و حق است.

نتیجه آنکه در پاسخ به پرسشی که مطرح شده است میتوان گفت احتمالاً آیات مربوط به سنگسار در قرآن وجود داشته است و بعداً از آن حذف شده است.

ممکن بودن و یا غیر ممکن بودن یافتن زناکار و مجازات او.

برخی از افراد با اشاره به آیه زیر در قرآن ادعا میکنند، برای اینکه شخصی را به زنای محصنه محکوم کنند باید حداقل چهار شاهد برای او پیدا کنند و لذا تقریباً غیر ممکن است که کسی را بتوان محکوم به سنگسار کرد.

سورهنور آیه 4

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

کسانی را که زنان عفيف را به زنا متهم می کنند و چهار شاهد نمی آورند ،هشتاد ضربه بزنيد ، و از آن پس هرگز شهادتشان را نپذيريد که مردمی فاسقند.

جالب است که این افراد فکر میکنند خداوند نادان و ابله است و حکمی صادر میکند که قابل پیاده شدن نیست، همچنین جای تعجب است که چرا آیات دیگر قرآن از جمله آیه زیر را مد نظر قرار نمیدهند.

 

سوره نور آیه 6 تا 9

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاء إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ؛وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ؛عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ؛وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ .

و کسانی که زنان خود را به زنا متهم می کنند و شاهدی جز خود ندارند ، شهادت هر يک از آنها را چهار بار شهادت است به نام خدا که از راستگويان است؛و بار پنجم بگويد که خشم خدا بر او باد اگر مرد از راستگويان باشد؛و اگر آن زن چهار بار به خدا سوگند خورد که آن مرد دروغ می گويد ، حد ازاو برداشته می شود؛و بار پنجم بگويد که خشم خدا بر او باد اگر مرد از راستگويان باشد.

بیچاره پیامبر اسلام در واقع آنطور که از احادیث بر می آید بعد از سرودن آیه اول (نور:2) به مشکل برخورد و مورد تمسخر اعراب قرار گرفت، تا اینکه به مغز خود فشار آورد و با سراییدن آیات بالا اشکالی که در آیه اول وجود داشت راتا حدودی حل کرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد 15 صفحه : 123

و در مجمع البيان در روايت عكرمه از ابن عباس آمده كه گفت : سعد بن عباده وقتى آيه قذف را شنيد از تعجب گفت : ((به به ))، اگر به خانه درآيم و ببينم كه مردى ميان رانهاى فلانى است هيچ سر و صدايى نكنم ، تا بروم چهار بيگانه ديگر را بياورم ، جريان را نشان آنان بدهم؟ اگر چنين چيزى پيش بيايد به خدا سوگند كه تا من بروم چهار نفر را بياورم ، آن مرد كارش را تمام كرده ، مى رود، در نتيجه اگر از دهانم بيرون كنم هشتاد تازيانه به پشتم فرود خواهد آمد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مردم مدينه كه سعد بزرگ ايشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنويد كه سعد چه مى گويد؟ گفتند: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بزرگ ما را ملامت مكن ، چون او مردى بسيار غيرتمند است ، و به همين جهت جز با دختران باكره ازدواج نكرده ، و هيچگاه زنى را طلاق نگفته ، تا مبادا كسى از ما جراءت كند و مطلقه او را بگيرد، خود سعد بن عباده گفت : يا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من اين حكم را جز حكم خدا نمى دانم ، و ليكن به خاطر همان اشكالى كه به ذهنم آمد و عرض كردم از اين حكم تعجب كردم ، حضرت فرمود خدا غير از اين را نخواسته ، سعد گفت صدق اللّه و رسوله ، به گفته خدا و رسول ايمان دارم .

البته نیاز به شاهد در اکثر مکاتب فقهی اسلامی در صورتی که آثار زنا یافت شود، یعنی مثلا زن باردار شود و یا اینکه یکی از زناکاران به زناکار بودن خویش اعتراف کند وجود ندارد، البته همانطور که اشاره شد پیامبر مهربان مشکل را حل کرد و یک مرد میتواند با چهار بار قسم خوردن بجای یافتن چهار شاهد مشکل خود را حل کرده و همسر خود را محکوم به سنگسار کند، و البته همسر نیز میتواند با خوردن تعدادی قسم زیر بار حکم خود نرود، بنابر این کسانیکه میگویند حکم سنگسار قابل اجرا شدن نیست در اشتباه به سر میبرند.

سنگسار شرائط بسیار سخت و دشواری دارد، پس عملی وحشیانه نیست!

برخی از افراد گمان میکنند وجود شرایط متعدد برای پیاده شدن یک حکم غیر انسانی و بسیار ظالمانه و وحشیانه میتواند از قباحت و زشتی آن عمل و جرمی که انجام میشود بکاهد، درحالی که هرگز چنین نیست و ما به این مسئله در نوشتار دیگری با فرنام «آقا اينها شرايط داره، آقا اينها شان نزول داره.» بطور کامل و دقیق پرداخته ایم.

نتیجه گیری

مجازات سنگسار از حدود محکم و اثبات شده اسلام است و همانطور که در این نوشتار نشان داده شد مدارک و منابع بسیار گسترده و متنوعی برای اثبات آن وجود دارد. امید است مسلمانان روزی سر عقل بیایند و با کنار گذاشتن آیین باطل و ضد بشرشان، مارا نیز از بررسی کتابهای تهوع آور اسلامی که ذره ای خرد و انسانیت در آن یافت نمیشود و قوانین وحشیانه دین ضاله اسلام رهایی بخشند

رازی و دین ستیزی او

نوشته بهروز شیرازی

پیشگفتار:

حکیم ابوبکر محمد بن زکریای رازی، شیمی‌دان، فیلسوف و بزرگ‌ترین پرشک ایرانی جهان شرق و یکی از پزشکان بزرگ سراسر عصر بشری است. درباره سالروز زایش و مرگ زکریای رازی دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد، ولی معتبرترین بنمایه ای که به این مورد اشاره کرده، کتاب « فهرست کتابهای رازی» ابوریحان بیرونی است که زایش رازی را در شعبان سال ۲۵۱ هجری (۸۶۵ میلادی) در شهر ری و درگذشت وی را در پنجم شعبان ۳۱۳ هجری قمری ثبت کرده است.

شاید بتوان رازی را خردگراترین فرد در تاریخ ایران نامید. او به هیچ عنوان تقلید را نمی پذیرفت و بر همین اساس نظریات برخی از فلاسفه بزرگ را نقد و رد میکرد در صورتی که این فلاسفه نزد متفکران معاصر رازی اعتباری خداگونه داشتند.  در پزشکی هم اهل تقلید و حفظ میراث گذشتگان نبود و این میراث را ابتدا با روش تجربی خود آزمایش میکرد. به خاطر همین روش کار او بود که مهمترین کتابهای پزشکی را در زمان خود و حتی مدتها پس از خود به یادگار گذاشت. زکریای رازی نخستین پزشکی است که پیوسته الکل را در حرفه خود بکار میبرد. رازی کتابی زیر نام «الحاوی» نوشت که در آن به ثبت بیماری‌ها و روش‌های درمانی بکار برده شده در مورد آنها پرداخته است. کتاب الحاوی نزد اروپائیان به عنوان دانشنامه (encyclopedia) پزشکی شناخته میشود. کتاب دیگر رازی درباره سرخک و آبله و معرفی این دو بیماری، در اروپا بسیار تاثیرگذار بود.

مورد دیگری که باعث شهرت رازی شده است، دین ستیزی او است. برخی قصد دارند این بخش از زندگی رازی را پنهان نگه دارند و برخی از آخوندها میخواهند رازی را شیعه اثنی عشری معرفی کنند! دلیل نوشتن این نوشتار نیز همین است. ابتدا بنمایه های مربوط به باورهای ضددینی رازی را ارائه میکنیم. در بخش دوم دلایل آخوندها پیرامون مسلمان و شیعه بودن رازی را نقد و رد میکنیم و در آخر گفتآوردهایی از آثار به جای مانده رازی را پیرامون دین نقل میکنیم. اینکه اندیشه و زندگی رازی را منحصر به دین ستیزی او کنیم مطمئننا در حق او کم لطفی کرده ایم، فهرست آثار رازی خود گویای این مطلب است ولی این نوشتار پیرامون دین ستیزی رازی است. کسانی که مایلند اطلاعات بیشتری پیرامون رازی بدست آورند میتوانند به کتابهای خوبی که در مورد رازی نوشته شده است مراجعه کنند.[1]

اندیشه ها و باورهای رازی:

مهمترین پرسشی که از طرف مخاطبان مطرح میشود این است که از کجا میدانید که رازی زندیق بوده است؟ این پرسشی معقول است و باید بنمایه های مربوط به باورهای رازی ارائه شود.

قدیمی ترین بنمایه در مورد باورهای دین ستیزانه رازی کتاب اعلام النبوه ابوحاتم رازی (م322) از دعات بزرگ اسماعیلی که معاصر و همشهری رازی بوده، است. بخش اول کتاب مناظره ای است که ابوحاتم رازی با محمد بن زکریای رازی انجام میدهد و در بخشهای بعدی کتاب مطالبی را از کتابهای رازی در مورد ادیان، امامان، پیامبران و قرآن نقل میکند و به آنها پاسخ میدهد. در نسخه های موجود از اعلام النبوه نام محمد بن زکریای رازی در آن نیست و همه جا از او با عنوان ملحد یاد شده است. برخی از از پژوهشگران بر این باورند که نام زکریای رازی در مقدمه کتاب موجود بوده ولی چون مقدمه از بین رفته است به دست ما نرسیده است.[2] با این حال شواهد موجود در متن کتاب و شواهد دیگر به طور قطع ثابت میکنند که این ملحد کسی جز محمد بن زکریای رازی نمیتواند باشد و کسی از پژوهشگران در این موضوع تردید نکرده است. ابوحاتم در جایی این ملحد را پزشکی ماهر معرفی میکند[3] و در جایی دیگر باور به قدمای خمسه را در باورهای او نشان میدهد.[4] باور به قدمای خمسه از باورهای خاص زکریای رازی است که هم معاصران او و هم افراد مختلفی پس از مرگ او آن را نقد کرده اند. از دیگر شواهد این است که احمد حمیدالدین کرمانی در کتاب الاقوال الذهبیه خود، از کتاب ابوحاتم رازی و مناظره وی با زکریای رازی در ری در حضور مرداویج، پیرامون نبوت و مناسک شرعی یاد میکند.[5]

بنمایه دیگر کتاب طب روحانی نوشته رازی است که خوشبختانه به دست ما رسیده است. او کتاب خود را با ستایش خرد آغاز میکند و در حالی که موضوع کتاب پیرامون دین نیست، در چند جا – به صورت کنایه – انتقاداتی به دین وارد میکند.[6] و در جایی به صراحت دین را پدیده ای هوایی و غیر عقلی معرفی میکند.[7]

رازی چند کتاب کفرآمیز  داشته است که دو کتاب از بقیه معروفترند. به هر کدام از این کتابها دو نام داده‌اند: في النبوات / نقض الادیان (=درباره‌ی پیامبری‌ها / دین‌ستیزی) و في حیل المتنبئین / مخاریق الانبیاء (=در نیرنگ‌های پیامبرنمایان / ترفندهای پیامبران) . این دو کتاب توسط متعصبین از بین رفته و نابود شده است، اما مورخان زیادی از این دو کتاب یاد کرده‌اند و همچنین افراد زیادی بر این دو کتاب ردیه نوشته‌اند. ابوحاتم رازی در کتاب اعلام النبوه نوشته است که این ملحد با عقل معیوب و نفس و رای ضعیف خود کلامی در ابطال نبوت تصنیف  کرده است.[8]  ابوریحان بیرونی از کتاب نبوات او یاد کرده است.[9]  بنمایه دیگر در این زمینه کتاب آفرینش و تاریخ نوشته مطهر بن طاهر مقدسی (م 381) است که فاصله زمانی کمی با رازی داشته است. او در کتاب خود در مورد کتاب رازی چنین نوشته است:

و بدان كه محمد ابن زكريا را كتابى است كه آن را مخاريق الانبياء خوانده و نقل كردن از مطالب آن روا نيست و هيچ دين باورى و صاحب مروّتى گوش فرا دادن بدان را رخصت نمى‏دهد، چرا كه مايه تباهى دل و از ميان برنده دين و نابودكننده مروت است و انگيزنده خشم بر پيامبران صلوات الله عليهم اجمعين و پيروان ايشان است. و ما آنچه را كه در حدود گنجايش خردمان نباشد بر خرد خويش تحميل نمى‏كنيم، چرا كه خرد در نظر ما آفريده‏اى است محدود و متناهى.[10]

افراد زیادی بر باورهای رازی رد نوشته اند و برخی از باورهای رازی را در این ردیه ها نقل کرده اند. دکتر ذبیح الله صفا از 12 نفر که بر آرای رازی رد نوشته اند نام میبرد.[11]

زکریای رازی دارای عقاید مادی و از اصحاب هیولی[12] بوده و معتقد بوده است هیولی دارای اجزاء بسیط ذی ابعاد است و می‌گوید عقل نمیپذیرد که ماده و مکان آن، ناگهان بدون اینکه سابقا ماده یا مکان وجود داشته باشد پدید آید.[13] بسیاری دیگر از باورهای رازی در تعارض کامل با باورهای اسلامی است.[14]

رازی دیندار و شیعه!

در دوران معاصر برخی از شیعیان سعی کرده اند زکریای رازی را فردی دیندار و شیعه! معرفی کنند و او را از باورهای دین ستیزانه تبرئه کنند. از جمله این افراد عبدالله نعمه (نویسنده کتاب فلاسفه شیعه) و مرتضی مطهری هستند. ما در اینجا تمامی استدلالهای (=سفسطه های) این دو نفر را که در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران[15] آمده، را نقل میکنیم و سپس به نقد آنها میپردازیم.

1- در فهرست كتب رازی ، كتابی » فی النبوات » آمده كه ديگران به طعن‏ و استهزاء نام او را » نقض الاديان » نهاده‏اند و كتاب ديگری بنام » فی حيل المتنبئين » و ديگران به طعن نام او را » مخاريق الانبياء » گذاشته‏اند . اين كتابها در دست نيست ، ولی متكلمين اسماعيلی از قبيل‏ ابوحاتم رازی و ناصر خسرو ( و شايد منقول از ابوحاتم) در كتب خود به‏ نقل قول از رازی مطالبی آورده مبنی بر اينكه او منكر نبوات بوده است  هر چند ابوحاتم نام رازی را نبرده است و از او با كلمه » ملحد » ياد كرده است ولی مسلم است كه منظور او محمدبن زكريای رازی استنظر باینكه آن كتب در دست نیست ، نمی‏توان اظهار نظر قطعی كرد ، ولی‏ از مجموع قرائن می‏توان بدست آورد كه رازی منكر نبوات نبوده و با » متنبئین » ( مدعیان دروغی نبوت ) در ستیزه بوده است.[16]

معلوم نیست «مجموع قرائن» مرتضی مطهری چیست؟ و کجاست؟ که بر اساس آن چنین حکمی صادر میکند. ظاهرا این «مجموع قرائن» چیزی جز نام یکی از کتابها نمی باشد. که استدلال بر اساس نام کتاب هم در واقع مبتنی بر مغلطه است چون کسی که به طور کلی نبوت را قبول ندارد، همه کسانی را که ادعای نبوت داشته اند را دروغگو میداند.

2- مباحثات رازی‏ با ابوحاتم اسماعیلی در منزل یكی از بزرگان ری در حضور اكابر و بزرگان شهر و علی‏ رؤس الاشهاد محال است كه در زمینه ابطال نبوات باشد و رازی صریحا و علنا همه نبوات را تكذیب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهایت‏ احترام هم زیست نماید .[17]

این نیز نادرست است. مطهری در واقع بدون در نظر گرفتن شرایط آنزمان ادعای خلافی کرده است. ما بر طبق منابع تاریخی میدانیم که برخی از خلفا مانند مامون جلسات بحث و مناظره آزاد تشکیل میدادند و هر کس با هر عقیده‌ای در این مناظرات شرکت میکرد. هر چند این جلسات در دوره‌های بعد با آمدن خلفای دیگر و نفوذ ملایان و فقیهان متعصب رو به خاموشی رفت اما در دوره مورد نظر ما یعنی در زمان رازی نیز چنین فضایی وجود داشته است. در آنزمان حکومت ری در دست شخصی به نام مرداویج بوده است و این فرد به دلیل تبلیغات همین ابوحاتم رازی به مذهب اسماعیلیه در می‌آید. اسماعیلیان در بین فرق اسلامی به برخورد عقلانی با دین (حداقل در ظاهر امر) معروف هستند و طبق کتاب » تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی » همیشه در بین اسماعیلیان جلسات بحث و مناظره برقرار بوده است. جالب همین مرداویج بعد از پیشبینی اشتباه ابوحاتم رازی در مورد ظهور امام موعود (اسماعیل) از او روی گردان میشود. این موضوع نشان میدهد که مرداویج انسان دگم اندیشی نبوده است و خود نیز نگاه عقلانی به دین داشته و اهل استدلال بوده است. دکتر صفا پیرامون این موضوع مینویسد:

در اواخر قرن سوم و در قرن چهارم و پنجم وجود فرقه‌ای از اهل تشیع و تبلیغات شگرف آن در همه‌ی اقطار و اکناف ممالک اسلامی به ترویج منطق و فلسفه یاوری بسیار کرد و ان فرقه‌ی اسماعیلیه است. پیروان مذهب اسماعیلی برای آمادگی در تبلیغ اصول مذهبی خود همواره مجالس بحث و مناظره در میان خود داشتند و در این مجالس ورزیده و مهیا می‌شدند. در مراحل عالی دعوت اسماعیلیه‌ ، داعی برای بحث در معانی شرایع اسلام از نماز و زکات و حج و طهارت به روش فلاسفه متوسل می‌گردید و می‌گفت فلاسفه‌ی یونان در شرح مشکلات به عقل اعتماد می‌کردند و بر هر مسلمان واجب است که در هر باب از طریق عقل حکم کند و بدین طریق ارسطو و افلاطون و فیثاغورس و جز آنان از فلاسفه را در نفس مدعو محترم می‌کردند و معمولا در مراحل ششم و هفتم و هشتم و نهم دعوت، این استفاده از فلسفه و فلاسفه مستمر و بر دوام بود.[18]

3- ابن ابی اصیبعه ضمن اینكه نسبت چنین كتابی را به رازی‏ انكار می‏كند احتمال می‏دهد كه برخی » اشرار » این كتاب را ساخته و از روی دشمنی به رازی نسبت داده باشند و تصریح می‏كند كه نام » مخاریق‏ الانبیاء » را دشمنان رازی نظیر علی بن رضوان مصری به این كتاب داده‏اند نه خود رازی . از سخن ابن ابی اصیبعه پیدا است كه كتاب نبوات و كتاب‏ حیل المتنبئین غیر این كتابی است كه این نام به او داده شده است ، و آن‏ دو كتاب وضع روشنی دارد.[19]

کل سخن ابن ابی اصیبعه چنین است: «من میگویم این کتاب اگر نوشته شده باشد – و خدا داند – چه بسا از اشرار که معاند رازی بوده اند آن را ساخته و بدو نسبت داده اند و آنکه گمان می برد که این کتاب را رازی نوشته بد میکند و گرنه رازی بزرگتر از این است که به این امر مبادرت ورزد و در این معنی کتاب پردازد».[20] ابن ابی اصیبعه یک نویسنده قرن هفتمی است و هیچ دلیل و مدرکی برای این ادعای خود ارائه نمیکند و در انتها میگوید: «و الله اعلم». این یعنی اینکه ایشان با پیش فرضهای اشتباه خود (که انسان دانشمندی مثل رازی نمیتواند دین ستیز باشد) میخواسته قضیه را ماله کشی کند.

4- به علاوه رازی سخت پابند به توحید و معاد و اصالت و بقاء روح است‏ كتابی دارد » فی ان للانسان خالقا متقنا حكیما »  و كتابی دارد در ردسیسن ثنوی ( رد بر مانویت ) و رساله‏ای » الی علی بن شهید البلخی فی تثبیت المعاد » و نظرش در آن كتاب همچنانكه ابن ابی‏ اصیبعه می‏گوید نقد نظریه منكران معاد است ، و كتابی «فی ان النفس‏ لیس بجسم » چگونه ممكن است كسی همه اصول مبدأ و معاد و روح و نفس را پذیرفته باشد و منكر نبوات و شرایع باشد ؟! [21]

در اینجا چند نکته باید مورد توجه قرار بگیرد:

الف- آیا رازی چنین کتابهایی نوشته است؟ چطور میشود مطمئن شد که این کتابها نوشته رازی است؟ تنها کاری که ما میتوانیم انجام دهیم مقایسه دو فهرست از کتابهای رازی است که توسط ابوریحان بیرونی و ابن ندیم به دست ما رسیده است و باید به فاصله زمانی رازی با این دو فهرست به جا مانده نیز توجه داشته باشیم. چه بسا کتابهایی که به دلیل تشابه نام نویسنده و دلایل دیگر به نام رازی ثبت شده باشند. در حال حاضر کتابهای زیادی وجود دارد که نام نویسنده آن مجهول است و یا پژوهشگران کتاب را از آن شخص دیگری میدانند نه کسی که نام آن بر روی کتاب است.

ب- در حالی که ما هیچکدام از این کتابها را در دست نداریم چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که نام کتاب منطبق بر محتوای آن باشد؟ شاید محتوای این کتابها بر خلاف نام کتاب باشند. مثلا قضاوت شما در مورد کتابی که نام آن «الله اکبر» است چیست؟ اگر با کتاب و نویسنده آن آشنا نباشید شاید فکر کنید که این کتاب در مورد صفات الله و … است. در صورتی که برخلاف نام کتاب، این کتاب مروج بیخدایی و کتابی ضداسلامی میباشد.[22]

با توجه به آثار به جا مانده از رازی میتوان باور به خدا توسط رازی را نتیجه گرفت ولی در مورد بقیه موارد شک و تردید زیادی وجود دارد. البته خدای رازی نیز غیر از خدای مومنین است.[23] کتاب «فی ان النفس لیست بجسم» که مطهری برای اثبات اعتقاد به روح از آن نام میبرد در فهرست ابن ندیم آمده است اما در فهرستی که بیرونی آورده است نام چنین کتابی نیامده است.[24] نکته دیگر این است که نفس در نظام فلسفی رازی متفاوت با نفس به معنای روح مورد نظر مطهری است. چون رازی نفس را به عنوان یکی از قدمای خمسه میداند.[25]

کتابی که مطهری در مورد معاد از رازی نام میبرد، توسط بیرونی با عنوان «الرد علی شهید فی لغز المعاد» (= رد بر شهید در معمای معاد) ضبط شده است.[26] از نام این کتاب که اثبات معاد نتیجه نمیشود. جالبتر آن است که برخی از دانشمندان رساله ای در ابطال معاد به رازی نسبت داده اند و در برخی منابع دو بیت به رازی نسبت داده شده که از آن انکار معاد استنباط گردیده است.[27] ابن القیم میگوید: «رازی از هر دینی بدترین چیزهای آن را برگزید و کتابی در ابطال نبوات و رساله ای در ابطال معاد تالیف کرد و مذهبی ساخت که از مجموع عقائد زندیقان عالم ترکیب یافته بود».[28] به هر حال از آنجایی که برای باورهای دین ستیزانه رازی منابع مستند و محکمی وجود دارد نمیتوان از این منابع به خاطر چند نام مشکوک چشم پوشی کرد.

5- به علاوه او كتابی دارد » فی آثار الامام الفاضل المعصوم » كه به‏ احتمال قوی بر طبق مذاق شیعه در امامت نوشته است . و كتابی دارد به نام‏ » النقض علی الكیال فی الامامة » و كتابی به نام » كتاب الامام‏ والمأموم المحقین «)و همه می‏رساند كه اندیشه امامت فكر او را مشغول می‏داشته است ، بدیهی است كسی كه منكر شرایع و نبوات باشد درباره‏ امامت حساسیتی ندارد. بعید نیست همچنانكه بعضی گفته‏اند رازی تا حدودی طرز تفكر شیعی‏ امامی داشته است.[29]

این ادعای مطهری نیز کاملا بی اساس و پوچ می باشد و در ادامه نشان میدهیم که ناشی از شناخت کم رازی و مطالعه نکردن آثار او است. مطهری گفته: «بعضی گفته اند» و هنگامی که به پاورقی کتاب مراجعه می شود، می بینیم که از این بعضی فقط به نام «فلاسفه شیعه» اشاره شده! این گونه شاهد آوردن مانند شاهد آوردن روباه است زیرا شیخ عبدالله نعمه نیز مانند خود مطهری یک شیعه ماله کش بیشتر نبوده است.

رازی در سر آغاز رساله «سیرة الفلسفیه»، زندگی خودش را بخصوص با اعمال «امام» خود سقراط مقایسه کرده است.[30] در نتیجه می توان اینگونه برداشت کرد که رازی اندیشه ها و آموزه های اندیشمندان بزرگی چون سقراط را سرمشق، راهنما و امام خود میدانسته نه امامان شیعه گری. این موضوع وقتی روشنتر میشود که نگاهی به مناظره او با ابوحاتم بیاندازیم. رازی سخترین انتقادها را به امامان شیعه وارد میکند و آنها را شایسته پیروی نمیداند. پول کراوس معتقد است بخشهایی از این دو کتاب رازی در کتاب اعلام النبوه نقل شده است.[31] سخنان رازی در کتاب اعلام النبوه چنین است:

بما خبر دهید، کی و کجا؟ امامان شما دلالت و راهنمایی کرده اند که چگونه بین غذاها و سموم تفاوت بگذاریم؟ کجا از کارکرد داروها بما خبر داده اند؟ از ائمه خودتان: بما یک ورق نشان دهید، همانطوری که از بقراط و جالینوس هزارها ورق، نه یکی دو تا نقل شده است که برای مردم نافع است، بما چیزی نشان دهید از علومی که از حرکات فلک و علل این حرکات از یکی امامان شما نقل شده باشد، یا مطلبی از طبایع لطیفه و ظریف مانند هندسه و یا غیر اینها از امور مربوط به لغات که قبلا معلوم نباشد و پیشوایان شما ان را اختراع کرده باشند.[32]

اما در آنسو میبینیم که رازی کتاب های به اصطلاح آسمانی را خالی از ارزش و اعتبار میدانسته و آثار و اندیشه های دانشمندانی همچون افلاطون، ارسطو و اقلیدس و بقراط را عامل مهم خدمت به بشریت معرفی کرده است. اما همین امام دانستن فلاسفه نیز مانند امامهای اسماعیلیان نبوده است که مبتنی بر تقلید باشد. بلکه رازی روش عقلی و خردگرایی آنها را قبول داشته است، چنانکه در مناظره خود گفته است که فرد با دقت و نظر میتواند علم گذشتگان از فلاسفه را بیاموزد و با تعقل فراوان میتواند به مطالب دیگری نیز برسد و به عبارتی از فلاسفه قبل از خود پیشی بگیرد.[33]

دکتر مهدی محقق با اشاره به کتاب فلاسفه شیعه مینویسد: «برخی او را به خاطر نام این دو کتاب شیعه دانسته که این مقدار دلیل برای چنین مدعائی کافی نیست».[34] و در جایی دیگر از کتاب خود با ذکر کنیه رازی که ابوبکر است، این مدعای شیخ عبدالله نعمه را رد میکند: «بعید است که شیعه کنیه ابوبکر داشته باشد».[35]

گفتاوردهایی از رازی:

رازی پیرامون خرد و خردگرایی چنین مینویسد: با ابزار خرد است که ساختن کشتی‌ها و کاربردن آنها را یافته‌ایم، چندان که هم بدانها سرزمین‌های دور دست آن سوی دریاها را درنوردیده‌ایم. دانش پزشکی را هم با خرد حاصل کرده‌ایم، که چندان صلاح و سود برای تن‌های ما دارد، و دیگر علوم و فنون که ما را بهره‌رسان‌اند، و هم بدان امور بس پیچیده و پنهان از دیده را شناخته‌ایم، چنان که شکل زمین و سپهر و بزرگی خور و ماه و دیگر اختران، فواصل و حرکات آنها را دریافته‌ایم، و نیز بدان خود به شناخت آفریدگار گرامی نائل شده‌ایم، یعنی بزرگترین و سودمندترین چیزها که بدان رسیده‌ایم. بر روی هم، خرد چیزی است که اگر نبود، وضع ما همچون حال چارپایان و کودکان و دیوانگان را می‌مانست، چه هم بدان است که ما اعمال عقلی خود را پیش از ظهور حسی آنها به تصور می‌آریم، پس آنها را چنان درمی‌یابیم که گویی احساسشان کرده‌ایم، آنگاه صورت‌های آنها را با افعال حسی خود می‌نمایانیم، تا مطابق با آنچه تخیل و تصور کرده‌ایم – پدیدار شوند.[36]

رازی نبوت را در تعارض با خلقت متساوی انسانها میداند و آنرا خلاف حکمت یک خدای حکیم میداند:از کجا و به چه دلیل شما این سخن را واجب شمرده اید که خداوند یک دسته ی خاص را به مقام نبوت ویژه ساخته و دیگران را نه؟ چرا پیامبران را بر سایر مردم فضیلت داده است؟ و فقط اینان را به راهنمایی مردم معین کرده است؟ و همه مردم را محتاج ایشان قرار داده است؟ و از کجا به خود اینچنین اجازه داده اید در حکمت حکیم که چنین کاری را برای مردم اختیار کند؟ و این کار مشقت بار و دور از انصاف را بر بعضی از مردم بار کند…؟ تا بدین وسیله بین مردم دشمنی ها برانگیزاند، و جنگهای (عقیدتی و دینی) فراوان ایجاد شود و بدین وسیله مردم هلاک شوند…؟[37]

رازی: به حکمت حکیم و رحمت رحیم، اینگونه سزاوار بود که بندگان خود را بوسیله الهام به فرد، فرد آنان، تمام سودها، و همه زیانها را، در نزدیک و دور به ایشان بیاموزد و هیچیک از بندگان را بر دیگری فضیلتی ندهد، و بین بندگان نزاع و اختلاف نباشد، تا هلاک شوند. این که گفتم با روش احتیاط مناسب تر است از اینکه بعضی را راهنما و پیشرو ، برخی دیگر قرار دهد تا در نتیجه هر دسته ای امام خود را تصدیق کنند، و غیر وی را تکذیب نمایند، و برخی با سلاح و جنگ به روی بعضی دیگر برخیزند، و بلا و گرفتاری فراگیر شود، و با دشمنی های فراوان و کشمکش ها هلاک شوند. و کشته های بسیار از این راه و بدین وسیله کشته شوند، چنانکه میبینی.[38]

رازی: چرا خداوند معرفت سود و زیان بندگان را در دو زمان کوتاه مدت و دراز مدت به خود بندگان الهام نفرموده است؟ چرا به بندگان الهام نکرده است تا احتیاجی به دلیل آوردن نداشته باشند و احتجاج بعضی از مردم برای برخی دیگر بندگان نباشد. ما می بینیم که این اختلاف عقاید بسیاری از مردم را هلاک کرده است. و بزرگترین بلا را در حال و آینده بر ایشان وارد ساخته است، اما بلای حال برای این است که هر دسته ای از امت پیشوای خود را تصدیق کردند و قبول دارند (نه پیشوای خصم را) و این سبب برخورد با شمشیر و اسلحه است…[39]

رازی: اگر بین مردم اسباب دین نباشد، دسته بندی ها، دوستی ها، و دشمنی ها نیز از بین می رود. چه که منازعات برای آینده نزدیک و یا دور است.[40]

رازی پیرامون غیرعقلانی بودن دین چنین گفته است: پیروان ادیان، دین خود را از بزرگان خود با تقلید گرفته اند، از نظر و دقت و بحث در اصول و ریشه های عقلی طفره رفته اند، و سخت منع کرده اند که پیروان ایشان در مباحث عقلی وارد نشوند… و از روسای خود اخباری را روایت کرده اند که موجب آن است اگر پیروان ادیان از راه دلیل بدین آثار بنگرند کافر می شوند از گذشتگان خود چنین نقل و روایت کرده و می کنند که جدل در دین و مرآء در دین کفر است. و هر که دین خود را بر قیاس عرضه بدارد، در تمام مدت دهر در التباس و اشتباه خواهد بود. و گفته اند: در ذات خداوند اندیشه نکنید، و در خلق خدا فکر کنید. قضا و قدر سر خدایی است در آن فرو مروید، کسانی که قبل از شما بودند با تعمق در این گونه مباحث هلاک گشته اند. اگر از گویندگان این سخنان دلیل بخواهیم، خشمناک می شوند و غضب می کنند، و خون سئوال کننده را هدر می دهند و از دقت نظر نهی می کنند، و پیوسته به قتل مخالفین خود تحریص می کنند. لهذا حق مدفون شده است و به سخت ترین صورت، و حقیقت به سختی پنهان مانده است.[41]

رازی: در طی روزگاران با مذهب خود الفت گرفته اند و با مرور ایام این حال عادت ایشان گشته است. اینان با ریش های بلند که در صدر مجالس می نشینند مغرور گشته اند، همانا که حلقوم خود را با گفتن خرافات و اکاذیب پاره می کنند… چنین می گویند: حدثنا فلان عن فلان… از راه دروغ و بهتان ها روایات نقیض با هم را می گویند. یکی از این اخبار خبر خلق قرآن است و دیگری نقض می کند. اینان را درازی ریش تیوس (بز نر) و سفیدی لباس شنوندگان که از اطراف ایشان جمع می شوند مغرور کرده است. چه کسانی؟ ضعیفان از مردان و زنان و کودکان، در طول مدت طبیعت و عادت اینگونه مردم شده است.[42]

ابوحاتم به رازی میگوید: به من بگو درباره کسی که هم نظر به فلسفه دارد و هم به شرایع پیامبران اعتقاد و نظر تو چیست؟… رازی پاسخ میدهد: چگونه می شود کسی که در فلسفه نظر کند و در عین حال به این خرافات هم معتقد باشد؟ و بر سر این اختلافات مقیم گردد، و بر جهل و تقلید اصرار داشته باشد؟[43]

رازی سودار بودن و بی ارزش بودن روایات مسلمانان پیرامون معجزات محمد را چنین نقد میکند: آثار و نشانه های نبوت محمد را یکی ، دو تا، سه تا نفر نقل کرده اند… و جایز است که این دو سه نفر از همدیگر نقل کرده  باشند.[44]

درباره قرآن رازی می‌گوید: شما ادعا می‌کنید که معجزه معتبر و در دسترس وجود دارد، برای نمونه، قرآن. می‌گویید: «هرکس آنرا انکار می‌کند، یکی همانند آن بیاورد.» هر آینه، ما بایست یک‌هزار مشابه تولید کنیم، از آثار سخنوران شیوا و شاعران دلیر، که بسیار بیشتر و بگونه مناسب جمله بندی شده اند و دارای ساختار بسیار فشرده و رسا هستند. آنها معنی را بهتر می‌رسانند و دارای وزن و قافیه و نثر و نظم بهتر هستند. … بخدا آنچه شما می‌گویید ما را گیج و متحیر می‌کند! شما درباره چیزی صحبت می‌کنید که بازگوکننده اساطیر باستانی است، و در عین حال پر از تناقضات است و دارای هیچ اطلاعات سودمند یا توضیحی نیست. سپس می‌گویید : «چیزی شبیه به آن بیاورید؟!»[45]

رازی: اگر واجب باشد که کتابی از جانب خداوند بر مردم حجت باشد، آن کتب اصول هندسه و مجسطی است. که آدمی را به معرفت و حرکات فلک و کواکب می رساند. مانند کتب منطق و کتب طب که در آن مصلحت بدنهای مردم است. اولی است که حجت باشند و از چیزی که نه نفعی دارد و نه زیانی، و نه امر پوشیده ای را کشف می کند.[46]

رازی:چه کسی عاجز است از تالیف خرافات بدون بیان و برهان، مگر ادعاهایی که این حجت است و این بابی است که هر گاه خصم چنین ادعاها کند، ما تسلیم می شویم و او را ترک می گوییم، چرا که وی را غفلت گرفته است و مستی هوی. با اینکه ما افضل از قرآن را می توانیم بیاوریم، از انواع اشعار خوب، و خطبه های بلیغ و رساله های بدیع، از آن انواع که فصیح تر و طلیق تر، و مسجع تر از آن باشد. اما تفاضل کلام بر کلام و یا کتابی دیگر از جهات بسیاری است که در آن منافع فراوان باشد و در قرآن از این باب چیزی نیست، و این گفتیم از باب کلام است. و قران از تمام آنچه که گفتیم خالی است و چیزی  ندارد. [47]

رازی:بما خبر دهید، کی و کجا؟ امامان شما دلالت و راهنمایی کرده اند که چگونه بین غذاها و سموم تفاوت بگذاریم؟ کجا از کار کرد، داروها بما خبر داده اند؟ از ائمه خودتان: بما یک ورق نشان دهید، همانطوری که از بقراط و جالینوس هزارها ورق، نه یکی دو تا نقل شده است که برای مردم نافع است، بما چیزی نشان دهید از علومی که از حرکات فلک و علل این حرکات از یکی امامان شما نقل شده باشد، یا مطلبی از طبایع لطیفه و ظریف مانند هندسه و یا غیر اینها از امور مربوط به لغات که قبلا معلوم نباشد و پیشوایان شما ان را اختراع کرده باشند.[48]


[1] . دو کتاب خوب در این زمینه کتاب فیلسوف ری نوشته مهدی محقق و دیگری کتاب حکیم رازی نوشته پرویز سپیتمان است.

[2] . مولفات و مصنفات ابوبکر محمد بن زکریای رازی. ص:279 (پاورقی). به نقل از مقدمه پاول کراوس بر اعلام النبوه.

[3] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی (ترجمه اعلام النبوه) ، ابوحاتم رازی، ترجمه و تعلیقات: محب الاسلام، ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، بی جا، 1377 ه.ش. ص:628.

[4] . همان. ص:35.

[5] . الاقوال الذهبیه، احمد حمیدالدین الکرمانی، تقدیم و تحقیق مصطفی غالب، بیروت: دارمحیو للنشروالطباعه.1977.ص:15.

[6] . طب روحانی (رساله‌ای در روانشناسی اخلاق) ، محمد بن زکریای رازی ، مترجم:پرویز اذکائی ، تهران: مؤسسه فرهنگی اهل قلم ، 1381ش. ص:12 و 107.

[7] . همان. ص:86.

[8] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:63.

[9] . فیلسوف ری محمد بن زکریای رازی، مهدی محقق، تهران:انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1387. ص:125.

[10] . آفرينش و تاريخ، مطهر بن طاهر مقدسى(م 381)، ترجمه محمد رضا شفيعى كدكنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ش.ج‏1،ص:477.

[11] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ذبیح الله صفا، تهران: انتشارات مجید، چ دوم ، 1388ش. ص: 203 تا 206. همچنین نک: فیلسوف ری. ص:262.

[12] . هیولی کلمه معرب از «ائوله» (Ulé/Hylo) یونانی به معنای «ماده» (=«ماتگ» پهلوی) که اصل لغوی اش به معنای «چوب» بوده است، مفهوم فلسفی کلمه در صورت ترکیبی آن «هیلوزوئیت» ها قدیما در عربی «اصحاب هیولی» و امروزه ماتریالیست (Materialist) گویند – یعنی – معتقدان به اصالت ماده، مادیگرا یا حسب تعبیر پهلوی آن «گیتی گرا» باشد. (حکیم رازی. ص:242)

[13] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ذبیح الله صفا، ص 161. و  تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، جلد دهم، ص 133.

[14] . پیرامون این موضوع نک: حکیم رازی (حکمت طبیعی و نظام فلسفی)، پرویز سپیتمان (اذکائی)، تهران: طرح نو، 1384.

[15] . خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضی مطهری،تهران:انتشارات صدرا، چ دوازدهم، 1362.

[16] . همان. ص:535.

[17] . همانجا.

[18] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی. ص155 و 156. به نقل از : خطط مقریزی، چاپ مصر، ج2، از ص27 به بعد.

[19] . خدمات متقابل اسلام و ایران.ص:536.

[20] . فیلسوف ری: محمد بن زکریای رازی، مهدی محقق، تهدان: دانشگاه تهران،1349. ص:125. به نقل از: ابن ابی اصیبعه. ص:426.

[21] . خدمات متقابل اسلام و ایران. ص:536.

[22] . الله اکبر، مسعود انصاری (دکتر روشنگر) ، ایالات متحده: بنگاه انتشاراتی پارس.1375.

[23] . برای اطلاع بیشتر از خدای رازی که یکی از قدمای خمسه است، نک: حکیم رازی. ص:799.

[24] . مولفات و مصنفات ابوبکر محمد بن زکریای رازی. ص:233.

[25] .برای اطلاع بیشتر نک: حکیم رازی. ص:798.

[26] . مولفات و مصنفات ابوبکر محمد بن زکریای رازی. ص236.

[27] . فیلسوف ری.( چ1387). ص:112.

[28] . همان. ص:125. به نقل از: ابن القیم، اغاثه اللهفان، ج2 ص241.

[29] . خدمات متقابل اسلام و ایران. ص:536 و 537.

[30] . السیره الفلسفیه، محمد بن زکریای رازی، ترجمه عباس اقبال، به تصحیح و مقدمه پول کراوس، به انضمام شرح احوال و آثار و افکار از مهدی محقق، تهران: انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران، 1343. ص:91.

[31] . مقدمه پول کراوس بر السیره الفلسفیه. ص:75.

[32] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:532.

[33] . همان. ص:36.

[34] . فیلسوف ری. (چ1349). ص: 115.

[35] . فیلسوف ری. (چ1387). ص:3. (پاورقی).

[36] . طب روحانی.ص:2.

[37] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:21.

[38] . همان. ص:22.

[39] . همان. ص:329.

[40] . همان. ص:330.

[41] . همان. ص:67.

[42] . همان. ص:68.

[43] . همان. ص:39.

[44] . همان. ص:346.

[45] . Jennifer Michael Hecht, «Doubt: A History: The Great Doubters and Their Legacy of Innovation from Socrates and Jesus to Thomas Jefferson and Emily Dickinson», pg. 227-230.  (به نقل از مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:426.)

[46] . مناظره محمد زکریای رازی با ابوحاتم رازی. ص:427.

[47] . همان. ص:428.

[48] . همان. ص:532.

آیا جهاد امری دفاعی است؟

نقد و رد سفسطه دفاعی بودن آیات جنایی قرآن.

پیشگفتار

توصیه میشود پیش از خواندن این نوشتار، دو نوشتار 164 آیه جهاد در قرآن و همچنین  بخش آیات جنایی قرآن را بخوانید.

بدون شک يکي از مهمترین مسائل در پیرامون به اسلام که در درازاي تاریخ مورد انتقاد شديد و بازپرسي انديشمندان و پژوهشگران منتقد اديان و اسلامشناسان منتقد قرار گرفته است و اکنون نيز نقد و بررسي ميشود، و هر چند وقت یکبار جهانیان را مجبور میکند که به یاد اسلام بیافتند، ذات خشن، جنگ طلبانه، تجاوزگرانه و تروریستی اسلام بوده و هست. اسلام در حقيقت يک اندیشه ي سیاسی مرگبار و فاشیستی است، که ماهيت خود را زیر سايه ي ناموجوديهاي فراطبیعی و نا محسوس خرافی و محبوب عوام پنهان میکند و با آميخته شدن در قدرت و سياست که جزيي جدايي ناپذير از آن است، جامعه ي انساني را دچار کمبود ها و ددمنشيهاي بسيار زيان آوري ميکند.

آنچه که از سوي انسانگرایان غیر مسلمان بشدت باعث  انزجار از اسلام ميشود و بيش از هر موضوع ديگري به چشم آنها می آید و همواره بگونه اي واضح اسلامگرایان را از دیگر افراد جامعه جدا ميسازد همين توحش و خشونتی است که در نتيجه ي باورهاي اسلامي در کردار اسلامگرايان نمايان ميشود. که اين خشونت خود بعنوان عمده ترین پيامدهايي شناخته ميشود که انديشه ي اسلامي براي انسان غیر مسلمان به ثمر مي آورد مسئله جهاد که از اصولی ترین و اساسی ترین مسائل اسلام است از مهمترین نمودهای قانوني و نامگذاري شده ی این توحش و خشونت طلبی است.

بر هر شخصی که اندکی با قرآن آشنا باشد آشکار است که از اساسی ترین پیامهای قرآن تشویق و ترویج مسلمانان به جنگ و خشونت و جهاد است. این پیامها معمولاً از سوي روحانیون و مروجین اسلام در مواقع صلح و زمانی که مسلمانان قدرت تجاوز به دیگران را ندارند پنهان نگاه داشته ميشوند و اما در هنگامی که همين روحانیون تمايل به وا داشتن مسلمانان به کشتن ديگران و کشته شدن خود آنها پيدا ميکنند، این آیات را رو کرده و به تبليغ و شناساندن آنها ميپردازند.

پنهان شدن این آیات جنایی دستکم دو دلیل دارد، دلیل نخست این است که روحانیون میترسند آتش جهاد و توحش اسلامی دامن خودشان را هم بگیرد، در دوران معاصر دستکم یکبار این اتفاق افتاده است، گروه تروریستی فرقان، کسانی که طرفدار اندیشه های شریعتی بودند بر روی آخوندها شمشیر کشیدیند و آنها را ترور کردند و دلیل دوم این است که جنگ و خشونت که از بنمایه های اصلی اسلام بوده و هست در نگر انسانگرایان و مسلمانانی که اسلام هنوز انسانیتشان را کامل تخریب نکرده است منفی و بد جلوه میکند و از این رو بر دین فروشان بهتر است که این لکه ننگ را تا میتوانند پنهان دارند.

اما افشا شدن این آیات و اصول غیر انسانی و غیر اخلاقی طبیعتاً پاسخهایی را نیز از طرف مسلمانان به همراه دارد. عمده ترین پاسخ سفسطه آمیزی که به این اعتراض داده میشود و شبهه ای که از طرف مسلمانان و اسلامگرایان بر این اعتراض وارد میشود این است که جهاد مسئله ای دفاعی است و دفاع نیز حق طبیعی هر ملتی است. باقی سفسطه هایی که در این مورد میشود حتی آنقدر ارزش و عمق ندارند که بتوان به آنها پرداخت و پاسخی برای آنها نوشت.

هدف من از نوشتن این نوشتار نقد این پاسخ و نشان دادن آن است که این پاسخ سفسطه آمیز است و دروغی دیگر است از طرف اسلامگرایان برای نقاب کشیدن بر روی چهره زشت و انسان ستیز اسلام. برای رسیدن به این هدف به ناچار باید به مقدار لازم پیرامون مسئله جهاد توضیح دهم و به همین دلیل این نوشتار را میتوان بعنوان توضیحاتی بر مسئله جهاد اسلامی نیز تلقی کرد.

جهاد یعنی چه؟

واژه ي جهاد همچون بیشتر واژه هایی که در فقه و اصول اسلامی در مورد آنها بحث میشود دارای یک معنی لغوی و یک معنی اصطلاحی است معنی لغوی جهاد در پارسی «تلاش، تکاپو، و جنگ» است. معنی مصطلح قرآنی جهاد نیز تلاش و تکاپو برای رسیدن به یک هدف است و رایج ترین تعریف جهاد با توجه به آیات قرآنی «جنگ در راه الله» است. جهاد ممکن است معنی غیر اسلامی و ضد اسلامی نیز داشته باشد یعنی ممکن است به تلاش مخالفان اسلام علیه اسلام نیز جهاد گفته شود (هرچند معمولاً کم پیش می آید که از جهاد برای رساندن این منظور استفاده شود)، لذا از نگر اسلامی جهاد لزوماً باری مثبت ندارد، گرچه معنی رایج آن اغلب بار مثبت دارد. مثلاً در آیه زیر از واژه جهاد بصورت منفی (از نظر اسلامی) استفاده شده است:

سوره لقمان آیه 15

وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

و هرگاه آنها تلاش كنند (در این راه جهاد کنند) كه موجودي را شريك من قرار دهي كه از آن آگاهي نداري (بلكه مي‏داني باطل است) از آنها اطاعت مكن، ولي با آنها در دنيا به طرز شايسته‏اي رفتار كن، و پيروي از راه كساني بنما كه به سوي من آمده‏اند، سپس بازگشت همه شما به سوي من است و من شما را از آنچه عمل مي‏كرديد آگاه مي‏كنم.

واژه جهاد و مشتقات آن در حدود 32 بار در قرآن آمده است (1) و همانطور که گفته شد رایج ترین معنی آن جنگ در راه الله است. در قرآن از واژه های دیگری نیز برای جنگیدن استفاده شده است، مثلاً از واژه های «قتال و مقاتله، حرب و محاربه» نیز استفاده شده است که این واژه ها کاملاً خنثی هستند یعنی میتوان آنها را هم بر علیه اسلام و هم له اسلام استفاده کرد. بنابر این منظور از جهاد در این نوشتار همان تعریف مصطلح و رایج آن یعنی جنگ در راه الله و در دفاع از اسلام است.

آیا مسلمانان دعوت به جهاد میشوند؟

فراخوان قرآن از مسلمانان به جهاد کردن در بسیاری از آیات اين کتاب صورت گرفته است. بیهوده نیست اگر گفته شود اساساً هدف پیامبر اسلام از علم کردن اسلام جمع آوری آدمکش ها و تشکیل لشگر برای فتح و غارت اعراب بادیه نشین و بعد هم انجام همان کار در حق همسایگان شبهه جزیره عربستان بوده است. حجم سنگینی از قرآن را آیاتی تشکیل میدهد که مسلمانان را دعوت به حرب، قتال و جهاد میکنند، کمتر موضوعی است که قرآن اینقدر آیه به آن اختصاص داده باشد.

این حجم سنگین تبعاتی را نیز به همراه داشته است، شاید به این نکته توجه کرده باشید که بسیاری از تفریحات، هنر ها و سرگرمی ها در اسلام به شدت تحریم شده اند، مثلاً شرابخواری، شطرنج، موسیقی، رقص، نقاشی، مجسمه سازی و غیره. البته با پیشرفت علم، انسانگرایی و عقلانیت، فشاری بر مسلمانان وارد آمده است که در نتیجه آن بسیاری از این احکام منسوخ شده اند و باقی مانده آن احکام نابخردانه و الهی نیز قهراً به همین ترتیب بزودی منسوخ خواهند شد اما برای مسلمانان اولیه این کارها بگونه ای بسیار جدی حرام حساب میشده است و از یک مسلمان هرگز انتظار نمیرفت که چنین کارهایی کند. مثلاً در نوشتارهایی که از شیعیان علیه یزید بن معاویه نوشته اند، بسیار دیده میشود که «آن ملعون شطرنج بازی میکرد»!. دلیل این احکام احمقانه چیست؟ کدام آدم عاقلی ممکن است رقصیدن را نکوهش کند؟ پاسخ بسیار ساده و روشن است، پیامبر اسلام بدنبال تشکیل یک پادگان نظامی بوده است و معمولاً در هر پادگان نظامی این کارها جلف و مزاحم نظم گیری ارتش و پادگان بوده و هست. نقاش و موسیقی دان و رقاص را معمولاً در پادگان ها جایی نیست. از همین رو است که پیامبر اسلام هرچه بیشتر سعی در میلیتاریزه کردن جامعه اسلامی داشته است و این کار او بر روی قوانین اسلامی نیز تاثیر مستقیم و شگرفی داشته است. هنوز هم ائمه جمعه وقتی نماز میخوانند سلاح به دست میگیرند تا نشان دهند که اهل جنگیدن هستند، بر هر پدر مسلمانی واجب است که جنگیدن را به فرزندش بیاموزد. در احادیث آنقدر برای توصیه جهاد حدیث وجود دارد که واقعاً ذکر آنها دشوار است، اما بعنوان نمونه از احادیث معروف نبوی که میتوان تقریباً در هر مجموعه حدیثی یافت از این قرار است:

نهج الفصاحه شماره 576 و 1329

انًّ ابواب الجنه تحت ظلال السیوف

براستی که درهای بهشت زیر سایه شمشیر هاست.

نهج الفصاحه شماره 1619

ذروه سنام الاسلام الجهاد فی سبیل الله لا یناله الا افضلهم.

اوج مسلمانی جهاد در راه خدا است که جز مسلمانان برجسته بدان نرسند.

نهج الفصاحه شماره 2250

لقیام الرجل فی الصف فی سبیل الله عز و جل ساعه افضل من عباده ستین سنه.

یک ساعت ایستادن مرد بصف در راه خدا از شصت سال عبادت بهتر است.

نهج الفصاحه شماره 2564

ما من جرعه احب الی الله من جرعه غیظ کظمها رجل او جرعه صبر علی مصیبه و ما من قطره احب الی الله من قطره دمع اهرقت من خشیه الله و قطره دم اهریقت فی سبیل الله.

هیچ جرعه ای نزد خدا از جرعه خشمی که مردی فرو برد یا جرعه صبری که بر مصیبت نو شده محبوب تر نیست و هیچ قطره ای در نزد خدا از قطره اشگی که از ترس خدا ریخته شود یا قطره خونی که در راه خدا ریخته شود محبوبتر نیست.

اما در پاسخ به اینکه آیا در قرآن نیز مسلمانان دعوت به جهاد میشوند یا نه، ابتدائاً پرسش دومی را مطرح میکنیم، آیا مسلمانان وظیفه دارند روزه بگیرند؟ حتماً اگر خود شما نیز مسلمان بوده اید و یا هستید و یا با مسلمانان مراوده دارید خوب میدانید که روزه گرفتن در اسلام چه اهمیت و ارزشی دارد. به مسلمانان در آیه زیر دستور به گرفتن روزه داده شده است.

سوره بقره آیه 183

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اي افرادي كه ايمان آورده‏ايد، روزه بر شما نوشته شد همان گونه كه بر كساني كه قبل از شما بودند نوشته شده، تا پرهيزكار شويد.

به ترکیب و لحن این آیه دقت کنید، عبارت «کتب علیکم ال….» (بر شما …. را واجب کردیم/نوشتیم) از محکمترین حکم های الهی است، یعنی هرگاه این عبارت به کار میبرد بنا به نظر مفسرین قرآن الله به مسلمانان بگونه ای بسیار قطعی و محکم دستور انجام آن عمل را میدهد و انجام آن عمل بر مسلمانان واجب است، از همین رو است که روزه نگرفتن در اسلام مکافات سختی دارد.  حال چند صفحه بعد تر در همان سوره به آیه زیر برخورد میکنیم:

سوره بقره آیه 216

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

جهاد در راه خدا، بر شما مقرر شده، در حالي كه برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزي را خوش ‍ نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است. و يا چيزي را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است. و خدا مي‏داند، و شما نمي‏دانيد.

حال باید برای شما روشن شده باشد که جنگیدن و قتال کردن در اسلام چقدر برای مسلمانان اهمیت دارد یا باید داشته باشد، دقیقاً به همان اندازه که نماز و روزه اهمیت دارند. در همان سوره و با همان لحن و با همان عبارتهایی که بر مسلمانان روزه گرفتن واجب شده، قتال کردن و شرکت در جهاد نیز واجب شده است، یعنی این دو به یک اندازه از نظر الله اهمیت دارند.

اما دعوت مسلمانان به جهاد به این آیه بسیار محکم محدود نمیشود، در بسیاری از آیات قرآن مسلمانان به جهاد دعوت میشوند. در قرآن مسلمانان به دو گونه برای جهاد تشویق میشوند، یکی پاداش اخروی است و دیگری غنیمت هایی است که از چپاول دشمن بدست می آورند، به این شیوه اصطلاحاً تبشیر (بشارت دادن، مژده دادن) گفته میشود،  در هردو این گونه ها مسلمانان برای سود مادی خود باید و پاداش الهی دست به جهاد بزنند. در زیر به چند نمونه از آیاتی که مسلمانان را به جهاد تشویق میکنند اشاره میکنیم.

چند مورد از آیاتی که وعده پاداش اخروی میدهند:

سوره نساء آیه 4

فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالآْخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً.

آنها كه زندگي دنيا را به آخرت فروختهاند بايد در راه خدا پيكار كنند، و آن كس كه در راه خدا پيكار كند و كشته شود يا پيروز گردد پاداش ‍ بزرگي به او خواهيم داد.

سوره نساء آیات 95 و 96

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً؛دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

افراد با ايماني كه بدون بيماري و ناراحتي از جهاد باز نشستند يا مجاهداني كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند، خداوند مجاهداني را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برتري بخشيده و به هر يك از اين دو دسته (به نسبت اعمال نيكشان) خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان برتري و پاداش ‍ عظيمي بخشيده است؛ درجات (مهمي) از ناحيه خداوند و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مي‏گردد) و (اگر لغزشهائي داشته‏اند) خداوند آمرزنده و مهربان است.

سوره صف آیات 10 تا 12

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ؛ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد آيا شما را به تجارتي كنم كه از عذاب از عذاب دردناك شما را رهائي مي‏بخشد؟!؛ به خدا و رسول او ايمان بياوريد، و در راه خداوند با اموال و جانهايتان جهاد كنيد، اين براي شما از هر چيز بهتر است بدانيد. ؛ اگر اين كار كنيد گناهانتان را مي‏بخشد و شما را در باغهائي از بهشت داخل مي‏كند كه نهرها از زير درختانش جاري است، و در مسكنهاي پاكيزه در بهشت جاويدان جاي مي‏دهد و اين پيروزي عظيمي است.

سوره توبه آیه 111

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الإِْنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مي‏كنند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند، اين وعده حقي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسي از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ايد و اين پيروزي بزرگي (براي شما) است.

چند مورد از آیاتی که وعده پاداش دنیوی میدهند:

سوره الفتح آیه 20

وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

خداوند غنائم فراواني به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مي‏آوريد، ولي اين يكي را زودتر براي شما فراهم ساخت، و دست تعدي مردم (دشمنان) را از شما باز داشت، تا نشانه‏اي براي مؤ منان باشد، و شما را به راه راست هدايت كند.

سوره نساء آیه 94

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد هنگامي كه در راه خدا گام بر مي‏داريد (و به سفري براي جهاد مي‏رويد) تحقيق كنيد و به كسي كه اظهار صلح و اسلام مي‏كند نگوئيد مسلمان نيستي بخاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنائمي) بدست آوريد، زيرا غنيمتهاي بزرگي در نزد خدا (براي شما) است، شما قبلا چنين بوديد و خداوند بر شما منت گذارد (و هدايت نمود) بنا بر اين (بشكرانه اين نعمت بزرگ) تحقيق كنيد، خداوند به آنچه عمل مي‏كنيد آگاه است.

علاوه بر تبشیر در قرآن آیاتی نیز برای انذار وجود دارند، این آیات مسلمانان را از جهاد نکردن می ترسانند. برای نمونه میتوان به آیات زیر در قرآن اشاره کرد:

سوره توبه آیه 38

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآْخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ.

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد چرا هنگامي كه به شما گفته مي‏شود به سوي جهاد در راه خدا حركت كنيد سنگيني بر زمين مي‏كنيد (و سستي به خرج مي‏دهيد) آيا به زندگي دنيا به جاي آخرت راضي شده‏ايد! با اينكه متاع زندگي دنيا در برابر آخرت چيز كمي بيش نيست!

در حاشیه این مسائل باید توجه داشت که مسئله جهاد برای اعراب از اهمیت و جاذبه بسیار بالایی برخوردار بوده است و بسیاری از افراد تنها برای اینکه بتوانند در جهاد شرکت کنند و سهمی از غنائم بدست بیاورند به اسلام میپیوستند. پروفسور مونت گومری وات (Montgomerry Watt) از بزرگترین اسلام شناسان معاصر معتقد است «حمله به کاروان ها و قبایل دیگر را میتوان به گونه ای ورزش رسمی کشور عربستان در آن دوران دانست» (2) و این ورزش پیش از اسلام هم همان غزوه نام داشته است.  پیامبر اسلام گفته است:

نهج الفصاحه، 483

الزموا الجهاد تصحوا و تسغنوا.

جهاد کنید تا سالم باشید و بی نیاز شوید.

البته بی نیاز شدن ترجمه دقیق تسغنوا نیست، تسغنوا از غنی شدن و ثروتمند شدن می آید، منظور پیامبر اسلام از این سخن بسیار روشن است، جهاد کاری برای کسب درآمد بوده است. جذابیت جهاد در اسلام به قدری بود که عده ای خلافکار و دزد حرفه ای مانند خالد ابن ولید، کار و کسب (!) خود را رها کردند و به اسلام پیوستند تا بتوانند سود بیشتری بدست بیاورند. پیوستن این ارازل و دزد ها به اسلام بعد از مرگ خود پیامبر برای مسلمانان دردسر ساز شد، زیرا این ارازل و دزدان بر سر غنیمت ها و قدرت با یکدیگر به جنگ ها پرداختند، علی شریعتی در مورد این مسئله نوشته است:

جبهه گیری حضرت امیر در اعراض از دنیا و مبارزه با تجمل، اشرافیت، پول پرستی، کنز و… که ابوذر آن همه بر آن تکیه میکند، مربوط به زمان عثمان است، یعنی زمانی که اصحاب تبدیل شده اند به یک طبقه جدید-همان چیزی که ما امروز خیلی خوب میفهمیم-طبقه جدیدی که از پولهای بارآورده و باد  آورده که به نام جهاد و زکات و فیء و انفال و… زیر دست و پای دولت و دولتی ها ریخته و از پست های گردن کلفتی که بر اصحاب عرضه شده، برخوردار شده است: کسی که در مدینه خیمه ای داشته، اکنون حاکم ری، حاکم طوس، حاکم قاهره و فسطاط شده است، و معلوم است که در همان کاخ ها و دم و دستگاه ها زندگی میکند و همان آشپزی که برای فلان کنسیل رومی در فسطاط غذا درست میکرده، اکنون مثلاً برای عمر و عاص کار میکند؛ عمر و عاصی که در مدینه، در زمان پیغمبر، اش جو میخورده، امروز در سفره کنسیل رومی غذا میخورد. در ایران هم همینطور، در سفره های ساسانی غذا میخوردند. چنین گرایشی است که فریادهای علی را تنها گذاشته و دعوت های حسین را نیز بی پاسخ گذاشته، برای اینکه مسلمان ها روی «بخور» و «بزن» و «بچاپ» چهاراسبه می تاختند، آن هم تحت نام و توجیه دینی:

«جهاد کردیم، غنیمت به دست آوردیم و خداوند به ما برکت داد». (3)

البته شریعتی آنقدر وجدان نداشته است که بنویسد علی و محمد خود از چه وضع فلاکتباری به تشکیل حرمسرا و کسب ثروتهای فراوان از همین راه جهاد دست یافتند اما سایر نوشته های او بسیار درست هستند، اسلام یک عده بیابانگرد حق الهی داد تا به دزدی و چپاول و کشتار نامسلنانان بپردازند، همانطور که هم اکنون نیز به یک عده وحشی و فرومایه (اسلامگرایان) حق الهی حکومت بر سایر مردمان را داده است. و علی شریعتی بی وجدان اینرا «به بهانه جهاد» میداند نه «با استفاده از جهاد»، تو گویی خود محمد و علی و فرزندانشان هرگاه فرصت می یافتند چنین نمیکردند. در مورد فرومایگی و دزد بودن مسلمانان اولیه یکی از نویسندگان دیگر مسلمان نوشته است:

«جمع کثیری از خوارج نهروان از افراد بادیه نشین و نو مسلمانانی بودند که از اسلام و حقائق آن بهره ای نداشته و تنها به ظواهر آن ایمان آورده و به زبان، اسلام را پذیرا شده بودند. بی آنکه از حقائق اسلام خبری داشته باشند! بلکه میتوان گفت که اکثر آنان از نو مسلمانان بی منطق شکل گرفته، و از بدویان اطراف کوفه و بصره بودند، که در فرصتهای مناسب و در جنگها شرکت میکردند، و بعد از فتح و پیروزی، غنائمی بدست می آوردند! و به این جهت هم خو گرفته و عادت کرده بودند! ولی آنان در جمل و صفیه ، چیزی به عنوان غنائم جنگی عائدشان نشد. نتوانستند غنائمی به دست بیاورند. یکی از اعتراضات مهم آنان به امام علیه سلام این بود که چرا امام نگذاشت بعد از جنگ جمل و صفیه اموال آنها را به غنیمت بگیرند! و آنها علناً به امام اعتراض میکردند که چگونه میشود که کشتن جملی ها و صفینی ها حلال باشد، اما غنیمت گرفتنشان حرام!» (4)

این نویسنده مسلمان تقریباً همه چیز را درست نوشته است غیر از اینکه «حقائق» اسلامی همین هست که اکثر مسلمانان (نه تنها جمع کثری از خوارج که همگی بسیار دین دار بودند و برخی از آنها از کسانی بودند که محمد را نیز در جهادهایش همراهی کرده بودند) قبل از اسلام به شغل شریف دزدی و کاروانزنی مشغول بودند و بعد از اینکه گانگستری همچون محمد اینکار را الهی کرد و آنرا به انحصار خود در آورد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند تا بتوانند از این اتحادیه تبهکاری سود ببرند، البته آنها تقریباً کور خوانده بودند چون با دزدی دزد تر و حرفه ای تر از خود یعنی محمد روبرو شده بودند که سر کیسه غنائم و اموال و زنان مسروقه و تصرف شده را به ندرت برای آنها شل میکرد و از دزدی های آنها نیز می دزدید. نتیجه گرد هم آیی این تبهکاران این شد که مانند هر اجتماع متشکل از یک مشت تبهکار قدرت پرست و مافیایی دیگری، مسلمانان اولیه نیز بعدها به جان یکدیگر افتادند و پس از مرگ محمد علی و معاویه و عایشه و طلحه و زبیر بر سر همین که رئیس گروه تبهکاران باید چه کسی باشد و چه کسی باید غنیمت بیشتری به دست بیاورد با یکدیگر جنگیدند، چه خونها از یکدیگر ریختند و چه توحش های اسلامی به خرج دادند، علی در نهایت باعث شد چند هزار نفر از خوارج را بر سر همین اختلاف یاد شده و البته سایر اختلافات از دم تیغ گذرانده شوند، و این تبهکاری را مدعیان اسلام تا امروز نیز ادامه داده اند و کل ماجرای این حزب تبهکار فاشیست (اسلام) چیزی جز این نیست که آنها همواره بدنبال جهاد، کسب غنائم و چپاول و مصادره اموال غیر مسلمانان و مخالفین خود و از آن مهمتر کسب قدرت سیاسی بوده اند و خدای بدبخت ناپیدا و ناموجود که به دلیل وجود نداشتن نمیتواند خودش اعلام کند که مسلمانان او را نمایندگی نمیکنند و او اهل چپاول کردن نیست را نیز همواره ابزار خود برای نیل به این هدف پلید قرار داده اند.

البته درگیری تبهکاران تنها در زمان پس از مرگ محمد برای مسلمانان حادثه نیافرید، در زمان خود محمد نیز افرادی سر غنیمت ها با او به دعوا و مجادله پرداختند.  واقعیت این است که محمد بسیار فرد دجال و مکاری بوده است، او به مسلمانان و دزدان مسلمان شده وعده غنیمت گرفتن میداد و وقتی که زمان عهد به قولش میرسید به اصطلاح امروزی دبّه در می آورد و غنیمت ها را بالا میکشید. شاید برای شما تکان دهنده باشد که پس از آن همه وعده به غنیمت گیری در آیات دیگری از قرآن هم اینچنین آمده باشد:

سوره توبه آیات 58 و 59:

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ.

و در ميان آنها كساني هستند كه در (تقسيم) غنائم به تو ايراد مي‏كنند، اگر از آن به آنها بدهند راضي مي‏شوند و اگر ندهند خشم مي‏گيرند (خواه حق آنها باشد يا نه)؛ ولي اگر آنها به آنچه خدا و پيامبرش به آنها مي‏دهد راضي باشند و بگويند خداوند براي ما كافي است و به زودي خدا و رسولش از فضل خود به ما مي‏بخشد ما تنها رضاي او را مي‏طلبيم (اگر چنين كنند به سود آنهاست).

سوره انفال (غنیمت های جنگی) آیه 1:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَْنْفالِ قُلِ الأَْنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

از تو درباره انفال (غنائم و هر گونه مال بدون مالك مشخص) سؤ ال مي‏كنند بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است، پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و ميان برادراني را كه با هم ستيزه دارند آشتي دهيد و اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد اگر ايمان داريد.

البته این آیات را محمد بعد از جنگ می سرود و هنگام پخش غنائم آنها را به اصطلاح نازل میکرد و آیاتی که وعده غنیمت میدهند مربوط به زمان قبل از جنگ میشوند. محمد همیشه یک پنجم سهم از غنائم را برای خود بر میداشت و گاهی باقی آنرا نیز بطور مساوی تقسیم نمیکرد بلکه به اشخاص مورد نظرش بیشتر از غنائم میداد و این کار او باعث درگیری هایی نیز شده بود، مثلاً:

«هنگامی که رسول خدا غنائم جنگی حدیبیه را، میان سپاه اسلام تقسیم مینمود، بنا به مصالحی به بعضی از آنان مقداری بیشتر از سهم معمولی شان از غنائم دادند، که ناگاه حرقوص بن زهیر تمیمی که بعداً از سران خوارج شد و بلکه ریشه و اساس آنان را تشکیل میداد، به شدت در مقابل رسول الله ایستاد و با لحن بسیار زننده و خشن فریاد زد «اعدل یا محمد» (ای محمد عدالت را رعایت کن!)

این جمله را چندین مرتبه تکرار کرد تا آنکه رسول خدا با ناراحتی تمام به او گفت: «وای بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی رعایت میکند؟» (5)

آنگونه که در تاریخ اسلام آمده است، محمد از این نامردی ها و بی عدالتی ها زیاد انجام داده است، مثلاً در واقعه خیبر به دلیل اینکه اهل خیبر در مقابل محمد تسلیم میشوند، او تمام غنائم را به بهانه اینکه جنگی در نگرفته است بالا میکشد و به مسلمانان چیزی نمیدهد. در همان ماجرای حدیبیه آنگونه که ابن هشام نوشته است گویا محمد تحت فشار بوده است زیرا غنائم را برای خریدن آدم ها و رشوه به روسای قبایل صرف کرده بود و از این رو بعد از یک سخن رانی احساسی به مسلمانان میگوید، آیا شما مرا و آخرت خود را میخواهید یا غنائم را؟! اعراب بدبخت هم که واقعا فکر میکردند او مردی آسمانی است و با خدا چایی و شیر کاکائو میخورد از روی ترس دیگر اعتراضی به او نمیکنند. محمد البته وقتی که قدرتش و موقعیتش را داشته است با این معترضان که همیشه بعد از هر جنگی وجود داشتند (چون محمد معمولاً در پخش غنائم همواره غائل به تبعیض میشده است) خیلی بد تر از این برخورد میکرده است، مثلاً مردی به نام عتبه که یکبار به دلیل اینکه محمد غنائم را بطور مساوی پخش نکرده بود به صورت او تف کرده بود، توسط علی و به دستور محمد همانجا سر بریده شد. (6)

غنیمت گرفتن آنقدر برای مسلمانان ارزش داشت که در برخی از جنگهایشان مانند جنگ خیبر و حمله به بنی مصطلق بطور ناگهانی و سرزده به دشمن حمله کردند که دشمن حتی حق تسلیم شدن و پذیرفتن اسلام را هم نداشته باشد، زیرا در آن صورت دیگر غنیمتی به دست مسلمانان نمی افتاد، اسناد و مدارک مربوط به این ماجرا را در نوشتاری با فرنام «جویریه» بیابید.

لازم به ذکر است در کنار گاو و گوسفند ها و شتر ها و سایر اموال منقول و غیر منقول که غنیمت به شمار میرفتند، در فقه اسلامی زنان و فرزندان کفار نیز جزو غنیمت ها به شمار میروند و مسلمانان این زنان و کفار را به بردگی میکشاندند، و بر اساس آموزه های قرآنی همبستر شدن با کنیز (برده زن) آزاد است و این نیز خود دلیلی برای جلوه داشتن جهاد برای اعراب بیابانگرد بوده است. البته از حق که نگذریم ترکان بعد ها دست اعراب را از پشت بستند و در غارت و چپاولگری اسلامی از اعراب نیز پیشی گرفتند و حتی به خود آنان نیز تجاوزات متعدد کردند، لذا این خوی و بربریت مسئله ای نژادی نیست، حتی امروز هم برای عده زیادی جهاد میتواند جذابیت داشته باشد، فکرش را بکنید مسلمانی که شپش از رویش می بارد به یک کافر حمله میکند، ثروت او را بدست می آورد، زن او را کنیز خود میکند، فرزندان او را برده خود میکند و از آنها کار مادام العمر رایگان میکشد و بعد از مرگش نیز به دلیل این کارهایش به مقاربت و نزدیکی با اهل بیت و خدا و مزخرفات دیگر میپردازد.

آیا جهاد تنها امری دفاعی است؟

برای جهاد (جنگ در راه خدا) در فرض دستکم دو حالت را میتوان در نظر گرفت، یکی جهاد تهاجمی و دیگری جهاد پدافندی (دفاعی). در اینکه جهاد دفاعی در اسلام وجود دارد شک و اختلافی وجود ندارد. حق طبیعی و بدیهی هر ملت و قومی است که از خود دفاع کند و در مقابل مهاجمین بایستد و از کیان و هستی خود پدافند کند. اما در مورد اینکه آیا جهاد تهاجمی نیز در اسلام وجود دارد یا نه بین مسلمانان اختلاف است. معمولاً این اختلاف نظر بین علمای اسلام و مسلمانان سکولار دیده میشود، یعنی علمای اسلام معتقدند در اسلام جهاد تهاجمی وجود دارد و مسلمانان سکولار که نمیخواهند اسلام را کنار بگذارند و در عین حال نمیخواهند به باورهای زشت و غیر انسانی آن باور داشته باشند این را رد میکنند. برخی از فقها (7) جهاد پدافندی را جهادی که برای جنگ با کفار در سرزمین های اسلامی صورت میگیرد و و جهاد ابتدایی و تهاجمی را جهادی که در سرزمین کفار صورت میگیرد تعریف کرده اند، اما روشن است که تعریف دقیقتر جهاد دفاعی آن است که طرف متخاصم کفار باشند و آنها باشند که جنگ را آغاز کرده باشند و مسلمانان در آن جنگ از خود دفاع کنند و جهاد تهاجمی، یا ابتدائی آن است که مسلمانان آغازگر جنگ باشند و به کفار یورش ببرند تا به نشر اسلام بپردازند.

پرسشی که مطرح است این است که آیا اگر جهاد تنها دفاعی میبود، لازم بود که اینقدر در قرآن مسلمانان تشویق به جهاد بشوند؟ آیا مسلمانان خودشان شعورشان نمیرسد که باید از خودشان دفاع کنند؟ روشن است که انسان نیاز به اینکه کسی به او بگوید تو باید از خودت دفاع کنی ندارد. حتی حیوانات نیز چنین چیزی را تعلیم نمی بینند، اگر موجود زنده ای در معرض تهدید قرار بگیرد بطور طبیعی و فطری از خود دفاع میکند و این امری بیولوژیکی و کاملا طبیعی است، و حتی مسلمانان نیز احتمالاً این را میفهمند که لازم نیست برای اینکه کسی را وادار کنند تا از خود دفاع  کند به او جایزه و پاداش بدهند و او را تهدید کنند، مگر مردمانی بر روی زمین هستند که در هنگام مورد هجوم و تجاوز قرار گرفتن از خود دفاع نکنند؟ آیا ایرانیان که در مقابل اعراب قرنها ایستادگی کردند قرآن داشتند و یا کسی به آنها وعده بهشت داده بود؟ آیا ویتنامی ها و روس های کمونیست از خود دفاع نمیکردند؟ بنابر از آنجا که دفاع از خود امری فطری است، وقتی در قرآن اینقدر روی جهاد تاکید شده است و از روش های مختلف برای واداشتن مسلمانان به جهاد استفاده شده است، این خود نشان میدهد که دستکم گوشه ای از این جهاد ها، تهاجمی بوده است نه تدافعی. تشویق یک شخص به دفاع از خود به دلیل فطری بودن شبیه آن است که کسی را تهدید به این کرد که اگر نفس نکشی تو را بیچاره خواهیم کرد و یا اگر نفس بکشی به تو حوری و غلمان خواهیم داد، و این دو کاملاً مسخره هستند.

افزون بر این زبانشناسان معتقدند معنی هر جمله همان  است که مخاطب آن جمله، در آن زمانیکه جمله را گفته یا نوشته است، از آن جمله فهمیده است، نه هیچ چیز دیگر! بویژه اگر سخنران خدا بوده باشد. زیرا جمله در هنگام ساخته شدن برای مخاطب زمان خودش ساخته شده است و اگر قرار بوده است آن مخاطب جمله را به غلط دریابد، ایراد از سازنده جمله است و خدا به دلیل کمالش نمیتواند ایراد هم داشته باشد. اگر قرار باشد جمله سازی به گونه ای جمله بسازد که مخاطبانش آنرا درک نکنند، کار بسیار بیهوده ای انجام داده است. و از آنجا که قرآن به نظر مسلمانان برخاسته از وحی الهی است و خداوند کار بیهوده انجام نمیدهد، هم روش فقهی و هم روش تاریخی برای بررسی اسلام این است که معانی آیات را از عکس العملی که پیامبر و سایر اعراب و مسلمانان اولیه به این آیات نشان دادند دریابیم.

در جدول رخدادنگاری (8) زیر میتوانید تاثیر آیات جنایی قرآن و عکس العمل مسلمانان نسبت به آنها را ببینید. از سال 623 تا 777 میلادی در طول 154 سال مسلمانان در بیش از 80 جنگ شرک کرده اند. یعنی بطور متوسط چیزی حدود یک جنگ در هر دو سال.

  • 570 – تولد محمد در عربستان، در قبیله عربستان
  • 577 – مادر محمد فوت می‌شود
  • 580 – عبدلمطلب پدربزرگ محمد فوت می‌شود
  • 583 – اولین مسافرت محمد به سوریه با اهداف تجارتی
  • 595 – محمد با خدیجه ازدواج می‌کند
  • 595 – مسافرت دوم به سوریه
  • 598 – پسرش، قاسم بدنیا می آید
  • 600 – دخترش زینب بدنیا می آید
  • 603 – دخترش ام کلثوم بدنیا می آید
  • 604 – دخترش رقیه بدنیا می آید
  • 605 – حجر الاسود در کنار کعبه قرار میگیرد
  • 605 – دخترش فاطمه بندیا می آید
  • 610 – محمد در غار حرا جبرئیل را ملاقات می‌کند
  • 613 – محمد ادعای پیامبری اش را بطور عمومی اعلام می‌کند
  • 615 – مسلمانان توسط قریش مورد آزار قرار میگیرند
  • 619 – با سوده و عایشه ازدواج می‌کند
  • 620 – نمازهای پنجگانه اجباری میشوند
  • 622 – محمد از مکه به مدینه مهاجرت می‌کند
  • 623 – جنگ ودان
  • 623 – جنگ صفوان
  • 623 – جنگ ذوالعشير
  • 624 – محمد و اطرافیانش آغاز به حملات پی در پی به کاروانهای تجارتی برای غارت ثروت آنها می‌کنند
  • 624 – زکات اجباری می‌شود
  • 624 – جنگ بدر
  • 624 – جنگ بنی سلیم
  • 624 – جنگ بنی قینقاع
  • 624 – جنگ سویق
  • 624 – جنگ بنی قطفان
  • 624 – جنگ بحران
  • 625 – جنگ احد
  • 625 – جنگ حمراء الاسد
  • 625 – جنگ بنی النضیر
  • 625 – جنگ ذات الرقاع
  • 626 – جنگ بدر الاخره
  • 626 – جنگ دومه الجندل
  • 626 – جنگ بنی المصطلق
  • 627 – جنگ خندق
  • 627 – جنگ بنی قریظه
  • 627 – جنگ بنی لحیان
  • 627 – جنگ غیبه
  • 627 – جنگ خیبر
  • 628 – محمد معاهده ای را با قریش امضا می‌کند
  • 630 – محمد مکه را فتح می‌کند
  • 630 – جنگ حنین.
  • 630 – جنگ تبوک
  • 632 – محمد میمیرد.
  • 632 – ابوبکر، پدرزن محمد، و عمر حرکتی نظامی را آغاز می‌کنند تا اسلام را در عربستان تحمیل کنند
  • 633 – جنگ در عمان
  • 633 – جنگ حضرموت.
  • 633 – جنگ کازیما
  • 633 – جنگ ولاجه
  • 633 – جنگ اولیس
  • 633 – جنگ عنبر
  • 634 – جنگ بصره,
  • 634 – جنگ دمشق
  • 634 – جنگ اجنادین.
  • 634 – مرگ ابوبکر و به خلافت رسیدن عمر
  • 634 – جنگ نمارق
  • 634 – جنگ سقطیه.
  • 635 – جنگ جسر.
  • 635 – جنگ بویب.
  • 635 – فتح دمشق.
  • 635 – جنگ فحل.
  • 636 – جنگ یرموک.
  • 636 – جنگ قادسیه.
  • 636 – فتح مدائن.
  • 637 – جنگ جلولاء.
  • 638 – جنگ یرموک.
  • 638 – مسلمانان رومی ها را شکست می‌دهند و وارد جارالسلام میشوند
  • 638 – فتح جزیره.
  • 639 – فتح خوزستان و حرکت به سوی مصر.
  • 641 – جنگ نهاوند
  • 642 – جنگ ری در ایران
  • 643 – فتح آذربایجان
  • 644 – فتح فارس
  • 644 – فتح خاران.
  • 644 – عمر کشته می‌شود، عثمان خلیفه می‌شود
  • 647 – فتح جزایر قبرس
  • 644 – عمر کشته می‌شود و عثمان جانشین او می‌شود.
  • 648 – حمله به بیزانسی ها
  • 651 – جنگ دریایی علیه بیزانسی ها
  • 654 – اسلام در شمال افریقا پخش می‌شود
  • 656 – عثمان کشته می‌شود، علی خلیفه میگردد
  • 658 – جنگ نهران.
  • 659 – فتح مصر
  • 661 – علی کشته می‌شود.
  • 662 – مصر به دست اسلامگرایان می افتد.
  • 666 – مسلمانان به سیسیل ایتالیا حمله می‌کنند
  • 677 – محاصره قسطنطنیه
  • 687 – جنگ کوفه
  • 691 – جنگ دیر الجلیغ
  • 700 – حملات نظامی به شمال افریقا انجام میگیرد
  • 702 – جنگ دیر الجمیرا
  • 711 – مسلمانان به جبل الطارق حمله می‌کنند
  • 711 – فتح اسپانیا
  • 713 – فتح ملتان (منطقه ای در پاکستان)
  • 716 – حمله به قسطنطنیه
  • 732 – جنگ در فرانسه.
  • 740 – جنگ نوبلز.
  • 741 – جنگ بگدورا در شمال افریقا
  • 744 – جنگ عین الجر
  • 746 – جنگ روپار ثوثا
  • 748 – جنگ ری.
  • 749 – جنگ اصفهان
  • 749 – جنگ نهاوند
  • 750 – جنگ زب
  • 772 – جنگ حنبی در شمال افریقا
  • 777 – جنگ ساراگوسا در اسپانیا

حال از روی این اصل زبانشناسی پاسخ مربوط اين پرسش را ميتوان بسادگي دريافت که آیا اسلامگرایان در مورد دفاعی بودن این آیات دروغ میگویند و از انسانیت خجالت میکشند که چنین دروغی میگویند و اسلامشان را سانسور میکنند یا نه؟  بهانه حمله مسلمانان صدر اسلام به کشورهای متعدد بیگانه که در زمان عمر با تایید و حتی شرکت امامان شیعه شروع شد چه چیز غیر از گسترش اسلام و همین آیات جنایی قرآن بوده است؟ آیا چنین دینی میتواند دین صلح آمیز و انسانگرایی باشد؟ هرگز!

آشکار است که حمله مسلمانان به کشورهای متعددی که در جغرافیای امروز جهانی هرکدام کشورهای مستقلی هستند به هیچ عنوان نمیتوانسته است حالتی دفاعی داشته باشد. اما ممکن است اسلامگرایان ادعا کنند که جنگهای پیغمبر تماماً دفاعی بوده اند. بررسی اجمالی این دروغ بزرگ و انکار تاریخ مسلم اسلام را میتوانید در نوشتاری با فرنام «جنگهای پیغمر- بخش دوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا.» مطالعه کنید. همچنین مطالعه نوشتارهای مربوط به قبایل یهودی و آنچه پیامبر اسلام بر سر یهودیان مدینه آورد را در بخش قتل عام یهودیان مدینه برای برطرف شدن کامل این شبهه توصیه میکنم. مسئله ای که باید به آن بسیار توجه کرد این است که ممکن است برخی از آیات جهادی قرآن صرفاً مربوط به جهاد دفاعی باشند و محمد در مقابل حمله مشرکین این آیات را آورده باشد، اما حقیقت این است که حتی این جنگها نیز به این دلیل آغاز شده اند که محمد ابتدا به آنها تجاوزی کرده است، بعنوان مثال دلیل اینکه جنگ بدر آغاز شد حملات محمد به کاروانهای تجارتی مکه بود، روشن است که با در نظر گرفتن این واقعیت حتی جنگهایی که مشرکین آنها را آغاز کردند مثل بدر و خندق را نیز نمیتوان براستی جنگهای دفاعی از جانب مسلمانان نامید. فرض کنید در شهر کرج گروهی به مسافران تهران حمله کنند و آنها را برده کنند یا اموالشان را به یغما ببرند، حال اگر اهل تهران بخاطر این ماجرا به کرج حمله کنند، مهاجم چه کسی است و مدافع چه کسی است؟ روشن است که مهاجم در اصل اهل کرج بوده اند و بانی اصلی درگیری بین مسلمانان اولیه و کفار اولیه نیز در واقع مسلمانان و شخص پیامبر اسلام بوده است.

بعد از این استدلالها و دلایل برای نشان دادن اینکه جهاد در اسلام تهاجمی نیز بوده است شایسته است اندکی در مورد کسانی که منکر این واقعیت هستند توضیح داده شود. معمولاً کسانی که منکر تهاجمی بودن جهاد میشوند را میتوان در سه دسته تقسیم کرد. دسته نخست را کسانی تشکیل میدهند که اساساً اطلاعات علمی و عینی نسبت به اسلام و قرآن و تاریخ آن ندارند و افراد عامی هستند که هرچه خود درست می پندارند را به اسلام نسبت میدهند و هرچه اسلام زشتی دارد را از اسلام جدا میدانند. متاسفانه یا خوشبختانه اکثر مسلمانان را این دسته از افراد تشکیل میدهند که معمولاً آنها را میتوان با نام مسلمان سکولار و عرفی شناخت. دسته دوم افرادی هستند که با اسلام آشنایی دارند و معتقدند جهاد تنها پدافندی است و مسلمانان حق انجام جهاد تهاجمی را ندارند این افراد معمولا بسیار نادر هستند. دسته سوم را نیز مسلمانان دانا به اسلام تشکیل میدهند، این دسته از افراد به اینکه در اسلام جهاد تهاجمی به رسمیت شناخته شده است باور دارند اما معتقدند جهاد تهاجمی نیز به دلیل اینکه در دفاع از اسلام انجام میگیرد، جهادی دفاعی است.

به نخستین گروه از این افراد که نمیتوان پاسخی جز این داد، که این دسته از افراد بهتر است بروند و اسلام را مطالعه کنند و تصورات خود از اسلام را کنار بگذارد و بدون پیشفرض و پیش رنگ به قرآن نگاه کنند تا رنگ اصلی قرآن و اسلام را ببینند و آنگاه اگر آن رنگ را پسندیدند به خود گیرند و اگر نه آنرا همچون ما کنار بگذارند.

دسته دوم نیز به گونه ای خود را به نادانی میزنند، یا اینکه واقعاً با این قسمت از اسلام آشنا نیستند و یا اینکه انسان زده هستند. انسان زدگی به این معنی است که این افراد با انسانگرایی برخورد داشته اند و به آن دل بسته اند اما بطور کامل به آن گرایش پیدا نکرده اند و هنوز نادانی اسلامی در میان آنها وجود دارد. مسلمانان راستین به این دسته افراد به خطا غربزده هم میگویند. از پاسخهای شایسته ای که به این دسته از مسلمانان داده شده است، یک مورد را که توسط یکی از آدمخوار ترین آیت الله های فعلی، یعنی آیت الله مصباح یزدی بیان شده است در اینجا می آوریم تا برخی از مسائل روشن شوند:

«آیاتی که در اینجا آوردیم (منظور برخی از آیات جنایی قرآن است) و برخی آیات دیگر نظیر آنها، برای بعضی منشا این توهم شده که جنگ در اسلام منحصر در جهاد دفاعی است و چیزی به نام جهاد ابتدایی در اسلام وجود ندارد.

در این زمینه باید بگوییم که گرچه قراینی وجود دارد که نشان میدهد آیات مذکور به جهاد دفاعی نظر دارند و ما نیز برخی از این قراین را ذکر کردیم، اما جواز جهاد ابتدایی در اسلام از ضروریات فقه اسلامی است و در اصل تشریع آن هیچ تردیدی وجود ندارد. فقهای شیعه و سنی در این امر اتفاق نظر دارند و در اصل جواز جهاد ابتدایی اختلافی بین آنان نبوده و نیست. حقیقت این است که آن چه بیشتر انگیزه شده تا امروزه برخی افراد در جواز جهاد ابتدایی در اسلام تشکیک روا دارند، ف خود باختگی در برابر فرهنگ غرب است. این حرف و مطالب دیگری نظیر آن – که همگی در نفی و تضعیف احکام و ارزشهای اسلامی اشتراک دارند – از سوی کسانی مطرح میشود که مرعوب فرهنگ غربی گشته اند و میپندارند هرچه غربیان میگویند وحی منزل است و ما برای آن که از قافله تمدن و فرهنگ عقب نمانیم، باید هرچه غربیان میگویند با آنان هم نوایی کنیم!

امروزه فرهنگ غرب که داعیه عقلانی و عقلایی بودن دارد، برخی حقوق و ارزشها را بصورت مطلق مطرح میکند.و برای مثال از دیدگاه این فرهنگ، حق آزادی، حق حیات، حق احترام و کرامت انسان مطلق اند؛ بدین معنا که «هیچگاه» و از جانب «هیچ کس» نباید نقض شوند. بدیهی است که اگر این دیدگاه را بپذیریم، در مورد «حق حیات» باید متلزم شویم که این حق مطلق است و در هیچ شرایطی و به هیچ مجوز و مستندی نمیتوان حیات هیچ انسانی را از او سلب کرد. اگر میبینیم که امروزه در برخی کشورها مجازات اعدام به کلی لغو و ممنوع گردیده، در واقع تحت تاثیر پذیرش همین فرهنگ و دیدگاه است. البته این سخنان در بسیاری از موارد تنها در قالب لفظ و شعار باقی می ماند و دولت های غربی عملاً به خصوص در ارتباط با سایر کشورها- آن ها را زیر پا میگذارند.

در هر حال، طبیعی است ک در چنین نظام ارزشی و فرهنگی، جهاد ابتدایی توجیهی نخواهد داشت، چرا که با حق «حیات مطلق» انسان منافات دارد و سبب میشود بی جهت حیات انسانهایی به مخاطره بیافتد. در این نظام ارزشی حداکثر میتوان جهاد دفاعی را موجه دانست و پذیرفت. بر همین اساس هم هست که امروزه همه زورمداران و ستم پیشگان، هر بیدادی را که بر انسان ها روا میدارند و جنگ ها و لشکر کشی هایی را که به ناحق بر ملل ضعیف تحمیل میکنند، در تبلیغات وسیع و دروغین خود سعی میکنند با استناد به عناوینی مثل «دفاع» از آزادی و حقوق آنرا توجیه کنند.

از این رو، بر اساس فرهنگ و نظام ارزشی غرب، بسیاری از احکام و قوانین و مقررات فردی و اجتماعی اسلام، و از جمله جهاد ابتدایی، توجیهی ندارند و در صورت پذیرش این فرهنگ ما باید اینگونه احکام و مقررات اسلام را کنار بگذاریم.

اما هم چنان که در برخی مباحث، و از آن جمله در نقد و بررسی اعلامیه جهانی حقوق بشر، گفته ایم، حقیقت این است که هیچ یک از ارزشهای نام برده مطلق نیستند؛ بلکه همه آنها محکوم و مقید به ارزش دیگری هستند و آن ارزش است که از دیدگاه اسلام مطلق و فراتر از همه ارزشهای حقوقی و اخلاقی دیگر ارزیابی میشود. این ارزش عبارت است از «کمال نهایی روحی و معنوی انسان» که تنها نیز با «تقرب به خدای متعال» و کسب موقعیت و منزلت ویژه در پیشگاه او حاصل میشود.

در نظام ارزشی و اعتقادی اسلام نه تنها هیچ ارزش دیگری نمیتواند در عرض این ین ارزش و برتر از آن باشد، بلکه ارزش هر چیز ارزشمند دیگری نیز به طور کامل بستگی دارد به مقدار تاثیری که در راه رسیدن به این ارزش برتر و مقصود اصلی والاتر میتواند داشته باشد. به عبارت دیگر این ارزش مطلق نه تنها هم تراز و هم سان با سیار ارزشها نیست و بر همه آنها برتری دارد، بلکه اصولا ارزش آفرین است و اساس همه ارزشهای دیگر نیز محسوب میشود و هم او است که به هریک از کارهایی که ما انجام میدهیم ارزش مثبت یا منفی خاص میبخشد.

بنابر این همه اعمال و رفتار و دیگر ارزشها تا آنجا ارج و مطلوبیت دارند که وسیله نیل انسان به کمال حقیقی او باشند و در دست یابی انسان به آن ارزش مطلق، وی را مساعدت کنند.

کسانی که اسلام را نشناخته اند یا در برابر فرهنگ غرب برخوردی انفعالی دارند، آگاهانه یا نا آگاهانه ، این بزرگ ترین ارزش را که یگانه ارزش اصیل و مطلق مکتب اسلام نیز می باشد، به دست فراموشی سپرده اند. از همینجا است که بسیاری از احکام و مقررات اسلامی که تنها بر اساس همین ارزش مطلق توجیه می گردد، از جانب این افراد انکار یا تحریف میشود. از جمله چیزهایی که تحت تاثیر همین عامل (غلفت از ارزشهای نام برده) مورد تشکیک قرار گرفته، مساله جهاد ابتدائی است و کسانی جهاد مشروع اسلام را در دفاع و قصاص منحصر دانسته و جهاد ابتدائی را انکار کرده اند. اینان تلاش دارند که همه آیات جهاد را بر جهاد دفاعی یا جنگ قصاصی تطبیق نمایند و نیز همه جنگ های زمان پیامبر اسلام را از نو جنگهای دفاعی معرفی کنند.

این همه معلول آن است که این افراد خواسته اند احکام و مقررات اسلامی را، حتی الامکان، با ارزشهای حاکم بر فرهنگ غرب هم سان و هماهنگ سازند، و هر حکمی را که نتوانسته اند با فرهنگ غرب هماهنگ کنند مورد انکار و تردید قرار داده اند.

اما همانگونه که اشاره کردیم، واقعیت این است که مشروع بودن جهاد ابتدایی از ضروریات فقه-اعم از فقه شیعیان و اهل سنت است. تردید در این که آیا در قرآن کریم آیه ای دال بر جواز یا وجوب جهاد ابتدایی وجود دارد یا نه، یا تردید در اینکه در زمان حیات رسول اکرم جهاد ابتدایی رخ داده است یا خیر، هیچ یک به اصل مشروعیت جهاد ابتدایی که از مسلمات فقه است ضربه ای وارد نمی آورد.

حتی اگر ثابت شود که در همه طول تاریخ اسلام، چه درعهد پیامبر و چه پس از آن حضرت، تاکنون هیچ گاه جنگی با ویژگیها و علایم جهاد ابتدایی رخ نداده است، با این حال باز هم در جواز آن تشکیک و خللی راه نمی یابد. سر انجام روزی فرا خواهد رسید که در آن روز به فرمان ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف جهاد ابتدایی صورت میگیرد؛ تا سراسر جهان فرمان بر حق و عدالت و حکومت واحد و جهانی آن حضرت گردند.

همچنین اختلافات فقهی که در فروع و مسایل جنبی جهاد ابتدایی وجود دارد-مثل اختلاف فقها در مشروط بودن جهاد ابتدایی به حضور امام معصوم و امثال آن-هرگز نمیتواند مستمسک انکار اصل این حکم قرار گیرد.

به هر حال، با این تلاش های مذبوحانه و بی ثمر نمیتوان جهاد ابتدایی را که اصل جواز آن از ضروریات و مسلمات فقه اسلامی است، امری نامشروع و خلاف اسلام قلمداد کرد. کسانی که به این تلاش ها دست میزنند، به جای انکار این حکم مسلم فقهی، بهتر است خود را از سلطه فرهنگ و نظام ارزشی غرب برهانند و احکام اسلام را در چارچوب نظام ارزشی خود اسلام مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهند.

در اینجا با کمال صراحت و بدون نگرانی از تعارض و مخالفت با فرهنگ غرب، باید بگوییم، تنها ارزش اصیل و مطلق انسان، وصول او به «کمال نهایی» خود خواهد بود که چیزی جز «تقرب به درگاه الهی» و یافتن مقام و منزلت در پیشگاه خدای متعال نیست. بنابر این هرچیزی که راه این کمال جویی و منزلت خواهی و تقرب به خداوند را ببندد و در پیش پای رهروان راه حق چاهی شود که در آن سقوط کنند، و یا سنگی که با برخورد به آن سرنگون گردند، و به هر حال سدی در برابر تحقق کمالات و اهداف والای انسانی باشد باید آن را از میان برداشت.

هدف از بعثت پیامبران الهی نیز چیزی جز این نبوده است که انسان را به سوی خدای متعال دعوت کنند و راه تقرب به درگاه الهی و منزلت یابی نزد آفریدگار را به وی بیاموزند. پیامبران آمده اند تا به انسان ارائه طریق کنند و موانع را از پیش پای او بردارند تا بتواند به حرکت فطری خود در مسیر حق و حقیقت سرعت و شتاب بخشد و به کمال نهایی خود دست یابد و در جوار رحمت واسعه الهی قرار گیرد.

آری، هدف از فرستادن پیامبران تنها برقراری نظم و آرامش در جامعه و برخورداری مردم از رفاه و آسایش در زندگی مادی و دنیوی خود نیست؛ بلکه آنان فرستاده شده اند تا نظام ارزشی الهی را در جوامع بشری اقامه و احیا کنند و انسان ها را در مسیر دست یابی به اهداف معنوی و عالی انسانی راهنمایی و دست گیری کنند.

در قرآن مجید سه بار به صراحت درباره پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد مصطفی چنین آمده است.

سوره توبه آیه 9، سوره فتح آیه 28، سوره صف آیه 9:

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

او كسي است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه آئينها غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

این آیه به صراحت اعلام می دارد که غرض از بعثت و ارسال پیامبر گرامی اسلام این بوده است که دین او، اسلام، جهانگیر شود. آن حضرت از طرف خداوند جهان آفرین مامور بود که همه مردم جهان را به اسلام دعوت کند تا اگر جهان گیر شدن این دین در زمان حیات خود وی تحقق نیافت، دست کم، مقدمات جهان گیر شدنش برای آینده فراهم گردد و حقا که آن حضرت این ماموریت سنگین را به بهترین شکل ممکن انجام داد.

پیامبر اسلام از همان آغاز رسالت خود، در مسیر جهانی شدن و گسترش اسلام گام برمیداشت. آن حضرت در زمانی که هنوز از زمان تشکیل نخستین جامعه اسلامی در مدینه چند صباحی بیش نگذشته بود و قدرت مادی و ظاهری این جامعه نوپا و نوظهور به هیچ وجه با قدرت سایر حکومت ها و دولت های موجود در آن عصر، و از جمله دو ابر قدرت ایران و روم، قابل مقایسه نبود؛ آری در چنین شرایطی، نامه هایی برای امپراطور روم، پادشاهان: ایران، حبشه، اسکندریه، بحرین و پادشاهان کوچک و بزرگ دیگر نوشتند و آنان را به اسلام دعوت کردند.

این نامه ها همگی لحنی صریح و قاطع داشتند و در آن ها از مخاطبان خواسته شده بود که دعوت پیامبر را لبیک گویند و اسلام آورده و تسلیم حکم خدا گردند. ارسال این نامه ها سبب شد که بسیاری از افراد در اقصی نقاط جهان آن روز از ظهور اسلام مطلع شوند و در صدد تحقیق درباره آن برآیند. حتی در مواردی، برخی از افراد که طالب حقیقت بودند و اسیر هواهای نفسانی و اغراض شیطانی نبودند اسلام را پذیرفتند. در هر حال پیامبر اسلام تا آنجا که برایش میسر بود، مقدمات حرکتی مستمر و رو به رشد و کمال را در بستر تاریخ و مسیر زندگی بشر فراهم آورد. البته از همان زمان نیز اکثر قریب به اتفاق قدرت مندان و زورمداران، چون دریافتند که این آیین نوین، زندگی و منافع و ثروت و قدرت آنان را تهدید میکند، بر آن شدند تا به هر قیمت از رشد و گسترش، قوت و قدرت، و دوام و بقای آن جلوگیری کنند. این در حالی بود که بسیاری از آنان یقین داشتند که حضرت محمد همان پیامبری است که انبیای سلف، ظهورش را بشارت داده اند و دینش همان دینی است که باید تکمیل کننده و به فرجام رساننده همه ادیان گذشته باشد. خداوند در این باره در قرآن کریم میفرماید:

سوره بقره آیه 146 (آیه 20 سوره انعام)

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

كساني كه كتب آسماني به آنان داده‏ايم او (پيامبر) را همچون فرزندان خود مي‏شناسند (اگر چه) جمعي از آنان حق را آگاهانه كتمان مي‏كنند.

آری، برخی از دشمنان پیامبر اسلام با وجود آن که پی به حقانیت او برده بودند و میدانستند که او واقعاً پیامبر خدا است، با تمام قوا و با استمداد از همه نیروهای خود، تلاش کردند مانع گسترش و پیش روی اسلام در عرصه جهانی و قدرت و قوت آن شوند و راه تعالی را بر آن ببندند. هدف آنان از این تلاش ها این بود که بتوانند چند روزی بر عمر حکومت خود بیافزایند و چند صباحی بیشتر از لذت، قدرت و ثروت دنیا بهره مند گردند. امروزه در عصر ما نیز همه آن مسایل و وقایع در حال تکرار است.  (9)

توضیحات مصباح یزدی برای رد ادعای گروه دوم کافی به نظر میرسد، دسته سوم نیز در اصل مرتکب سفسطه ابهام «Equivocation Fallacy» میشوند، یعنی فراموش میکنند، یا خود را به فراموشی میزنند که منظور از تهاجمی بودن جهاد این است که مسلمانان به خود اجازه بدهند به نامسلمانان بدون اینکه آنان ابتدا تجاوزی به مسلمانان کرده باشند تجاوز کنند. حال بهانه این تجاوز هر چه میخواهد باشد، این دسته از افراد سعی میکنند نشان دهند که تهاجم به دیگران در دفاع از اسلام، تهاجم نیست، و این بازی با کلمات و خود را به کوچه علی چپ زدن است. روشن است که «در دفاع از اسلام جنگیدن» یک جنگ را «دفاعی» نمیکند، اگر اینگونه باشد تمامی جنگها را میتوان دفاعی دانست، مثلاً حمله صدام حسین به ایران را میتوان به دلیل اینکه «در دفاع از نظریات صدام حسین» بوده است جنگی «دفاعی» نامید و همچنین جنگهای هیتلر را به دلیل «در دفاع از باورهای نازیستی» جنگهای «دفاعی» نامید اما روشن است که این سخن جز سفسطه و عوامفریبی هیچ نیست.

در چه زمانی مسلمانان باید دست به جهاد ابتدائی بزنند؟

گروهی از فقهای اسلامی توحید را از حقوق اولیه انسانها میدانند و معتقدند که پیش از حقوق انسانها حقوق الهی مطرح است و حق الله هم این است که انسانها به شیوه ای که او میخواهد زندگی کنند، یعنی مطیع شریعت اسلام باشند. به عبارت دیگر تحمیل «سلطنت اسلام» به نامسلمانان و بخاطر توحید با کفار جنگیدن از نظر این افراد امری مشروع است. لازم به توضیح است که این عقیده تا به امروز در میان علمای اسلام رایج بوده است و به آن عمل نیز میشده است، اما خوشبختانه امروزه به دلیل رشد انسانگرایی و لیبرالیسم علمای اسلام مجبور به تقیه کردن هستند و از بیان این باورهای زشت اسلامی به شدت پرهیز میکنند، اما بازهم پیدا میشوند دایناسورهایی که از وحشی بودن خود شرم ندارند و باورهای اسلامی واقعی را هنوز هم بیان میکنند، بعنوان نمونه آیت الله مصباح یزدی نوشته است:

هم چنان که پیش از این و در مباحث مختلف اشاره کرده ایم، تنها حق اصیل و ذاتی در عالم، حق خدای متعال است و سایر حقوق در پرتو این حق است که معنا می یابند و توجیه میشوند. خداوند مالک حقیقی همه موجودات، و از جمله انسان، است و تمامی مخلوقات همه هستی خود را وام دار خدای متعال هستند. این رابطه مالکیت بین خداوند از یک سو و سایر موجودات از سوی دیگر، ایجاب میکند که خداوند حق داشته باشد که تمامی هستی طبق خواست و اراده او به چرخش و گردش در آید و رفتار کند.

در مورد جامعه انسانی نیز اقتضای این حق این است که در سرتاسر جوامع بشری تنها خدا پرستش شود، دین او حاکم و سخنش برتر باشد: و کلمه الله هی العلیا (سوره توبه آیه 40)، کلمه خدا است که برتر است.

حال اگر انسان هایی از پذیرش و رعایت این حق الهی سر باز زدند، علاوه بر عذاب و عقاب اخروی خداوند میتواند در همین دنیا نیز آن ها را عقوبت کند. این عقوبت میتواند به صورت عذاب و بلایی طبیعی باشد که از آسمان یا زمین بر آن افراد نازل میشود، و میتواند به این صورت باشد که خداوند از مومنان و صالحان بخواهد که بر آنان یورش برند و جلوی تباه کاری و فسان آنان را در زمین بگیرند و به آن خاتمه دهند، که این همان جهاد ابتدایی است:

سوره توبه آیه 14

قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ.

با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مي‏كند و آنها را رسوا مي‏سازد و سينه گروهي از مؤ منان را شفا مي‏بخشد (و بر قلب آنها مرهم مي‏نهد).

جهاد ابتدایی جز این نیست که به منظور احقاق حقی که خدای متعال بر کل بشریت دارد، گروهی از بندگان شایسته خدای متعال ماموریت یابند بر کسانی که این حق را پایمال کرده و راه شرک و کفر و ظلم و فساد در پیش گرفته اند یورش برند و تا زمانی که دین حق و اراده خدا حاکم شود نبرد را ادامه دهند.(10)

آیت الله مطهری نیز در همین زمینه میگوید:

با اين بياني كه عرض كردم اين دو بيان بهم نزديك ميشود چون ما حتي اگر توحيد را از حقوق انساني بدانيم باز نميتوانيم با ملت ديگر بجنگيم براي تحميل عقيده توحيد ، چون خودش في حد ذاته تحميل پذير نيست بله يك چيز ديگر هست و آن اين است

اگر ما توحيد را جزء حقوق انسانها دانستيم ممكن است اگر مصلحت انسانيت ايجاب بكند و اگر مصلحت توحيد ايجاب بكند ما با قومي مشرك ميتوانيم بجنگيم نه بخاطر اين كه توحيد را بانها تحميل بكنيم و ايمان را بانها تحميل بكنيم چون توحيد و ايمان تحميل شدني نيست.

با مشركين ميتوانيم بجنگيم بخاطر اينكه ريشه فساد را اساسا بكنيم ريشه كن كردن مبدأ عقيده شرك با زور يك مطلب است و تحميل عقيده توحيد مطلب ديگر . بنابر نظر كسانيكه توحيد را جزء حقوق شخصي و حداكثر حقوق ملي ميدانند ميگويند اين كار جايز نيست ،

اغلب طرز تفكر اروپائيها كه در ميان ما هم سرايت كرده همين است. اروپائيان به اينجور مسائل بعنوان يك سلسله مسائل شخصي و مسائل غيرجدي در زندگي نگاه ميكنند مثل تقريبا رسوم كه هر ملتي حق دارد هر رسمي براي خودش ميخواهد انتخاب بكند پس و لو بعنوان قطع ريشه فساد – حق نداريم با شرك مبارزه كنيم .

زيرا شرك فساد نيست ، توحيد يك مسئله شخصي است . ولي اگر توحيد را يك مسئله عمومي و جزء حقوق انساني و از شرايط سعادت عموم بشر دانستيم جنگ ابتدائي با مشرك بعنوان حريم توحيد و دفاع از توحيد و بعنوان قطع ريشه فساد جايز است ، گو اينكه بعنوان تحميل عقيده توحيدي جايز نيست. (11)

به همین دلیل است که کشورهای اسلامی نباید آنقدر از لحاظ نظامی قوی شوند که بتوانند کشورهای غیر اسلامی را تهدید کنند، زیرا بر اساس نظرات اسلامی، مسلمانها حق دارند دیگران را در جهاد بکشند تا سلطنت اسلام را گسترش دهند. و اگر زمانی قرار باشند چنین اتفاقی بیافتد شکی وجود ندارد که مسلمانان وحشی تمام آثار مدنیت و انسانیت را از بین خواهند برد و بشر را به قرنها پیش پرتاب خواهند کرد و بعد هم به قتل و غارت یکدیگر خواهند پرداخت، و همین مسئله است که غرب و غربی ها خوب آنرا درک کنند و بفهمند که اسلام بزرگترین دشمنشان است.

در نگاهی کوتاه به آنچه مطهری گفته است باید گفت، اروپایی ها درست فکر میکنند، ادیان یک مشت مزخرفات و خرافات محلی و مضر بیش نیستند و اسلام به دلیل اینکه به خود اجازه میدهد «ریشه شرک را خشک کند» حتی از باقی ادیان نیز مزخرفتر و مضر تر است. البته این دیدگاه انسانگرایانه و واقع بینانه است و شرقی و غربی ندارد، هرکس احمق نباشد و یا خود را به حماقت نزند خوب میفهمد که اسلام دکانی برای تجاوز به دیگران است، حال این انسان ممکن است در غرب زندگی کند یا شرق.

گذشته از نمونه های آورده شده از اندیشمندان فاشیست تر مسلمان، باقی مسلمانان نیز معتقدند در صورتی باید جهاد ابتدایی را آغاز کرد که حق تبلیغ کردن برای اسلام در آن سرزمین به مسلمانان داده نشود. در این صورت مسلمانان حق دارند که دست به جهاد ابتدائی بزنند، در توضیح این حالت نیز آیت الله مطهری گفته است:

جنگ براي آزادي دعوت و رفع مانع از تبليغ

آيا جنگيدن براي آزادي دعوت جايز است و يا جايز نيست ؟ جنگيدن براي آزادي دعوت يعني چه ؟ يعني ما ميگوئيم كه ما بايد آزاد باشيم كه عقيده و فكر خاصي را در ميان هر ملتي تبليغ كنيم ، تبليغ نه بمعناي امروزي كه پروپا كاند كردن است بلكه باين معني كه بيان كنيم . چه بعنوان اينكه ما آزاديرا يك حق عمومي و انساني بدانيم

و چه بعنوان اينكه توحيد را يك حق عمومي انساني بدانيم و يا بعنوان اينكه هر دو را يك حق عمومي انساني بدانيم اين امر جايز است . حالا اگر مانعي براي دعوت ما پيدا شود ، ببينيم يك قدرتي آمده مانع ميشود و ميگويد من بشما اجازه نمي دهم

، شما ميرويد افكار اين مردمرا خراب ميكنيد ، ميدانيد كه غالب حكومتها فكر خراب را آن فكري ميدانند كه اگر پيدا بشود مردم مطيع اين حكومتها ديگر نيستند ، آيا با حكومت ها كه مانع نشر دعوت در ميان ملتها هستند جايز است

جنگيدن تا حديكه اينها سقوط بكنند و مانع نشر دعوت از ميان برود يا نه ؟ بله اين هم جايز است اين هم باز جنبه دفاع دارد اينهم جزء آن جهادهائيست كه ماهيت آن جهادها در واقع دفاع است . (12)

پراونه ي تبلیغ و گسترش را نداشتن با يک گويش ديگر برابر است با تعطیل شدن کار و کاسبی آخوندها، که چون چراي اين ممنوعيت را در خود نهفته دارد. توضیح روشن تر این است که اگر کار و کاسبی آخوندها، شبهه آخوندها و سایر مبلغین اسلام در کشوری تعطیل شود و غیر قانونی باشد، خدا از این قضیه شاکی میشود و به مسلمانان اجازه جهاد میدهد. البته کاملاً روشن است این نیز بهانه ای بیش نیست، تاریخ نشان میدهد که در زمان حمله اسلام به ایران، مسیحیت در ایران در حال رشد بوده است و مسیحیان از آزادی دینی برخوردار بوده اند، یقیناً اگر مسلمانان نیز توحش را کنار میگذاشتند و میخواستند همچون مسیحیان با بحث و استدلال و تبلیغ سالم اسلام را به ایرانیان عرضه کنند، ایرانیان مشکلی برای آنها بوجود نمی آوردند، اما محمد خود قبلاً این روش را آزموده بود، او 13 سال با همین روش های مصالمت آمیز مردم را دعوت کرده بود و حداکثر شصت نفر یاوه  های او را پذیرفته بودند، اما وقتی او شمشیر به دست میگیرد مردم به قول قرآن فوج فوج به دین اسلام وارد میشدند، این است که این سخن نیز چیزی نیست جز بهانه ای برای چپاول ملت های نامسلمان که صبورانه و بزرگوارانه وجود مسلمانان وحشی را تحمل کرده اند و میکنند. اما چیزی که مشخص است این است که اسلام نیامده است تا دیگران را تحمل کند و در کنار آنها زندگی کند اسلام میخواهد بر دیگران تسلط بیابد و دیگر ادیان را نابود کند، قرآن به صراحت این را اعلام میکند:

سوره توبه آیه 33، قتح آیه 28 و صف آیه 9

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

او كسي است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه آئينها غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

بنابر این آیه که مو به مو در دو سه جای قرآن تکرار شده است و این خود نشان بر اهمیت این آیه دارد، محمد میخواسته است این مسئله را صراحتاً و کاملاً روشن کند که او برای همزیستی اسلامش را آغاز نکرده است بلکه او میخواهد بر دیگران غلبه کند، لذا قوانین اسلام و طرز تفکر اسلامی ناب همواره باید در فکر غلبه بر مشرکین باشند، مشرکین هم یعنی همه کسانی که الله را قبول ندارند، چیزی یا کسی را با او در خدایی شریک میدانند و یا چیزهای دیگری را میپرستند مثلاً مسیحیان به دلیل اینکه میگویند خدا سه گانه است مشرک هستند و قرآن به صراحت تمام دستور جنگ با مشرکین را صادر کرده است:

سوره توبه آیات 28 و 29

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.

ای کسانی که ایمان آورده اید، مشرکان نجسند و از سال بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند، و اگر از بینوایی میترسید، خدا اگر بخواهد به فضل خوش بی نیازتان خواهد کرد. زیرا خدا دانا و حکیم است.کسانی را از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمی‌کنند و دین حق را نمیپذیرند بکشید، تا آنگاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند.

این آیات برای کافران 3 راه میگذارد که باید یکی از آنها را انتخاب کنند:

1- مسلمان شوند، در مسلمان شدن آنها اجباری نیست اما اگر مسلمان نشدند باید حتما یکی از دو روش زیر را انتخاب کنند!

2- جزیه بدهند،

امام ابوجعفر گفته است «جزیه عطیه مجاهدین است»  (ترجمه فارسی من لایحضره الفقیه پوشینه 2 برگ 357) یعنی جزیه همچون باجی است که به مجاهدین اسلام (مجاهد کسی است که جهاد میکند) اعطا میشود و سایرین از جزیه سهمی ندارند.

ابن خلدون و بسیاری از تاریخ نویسان اعتقاد دارند کسانی که به ایران حمله کردند اصلا قصد گسترش اسلام را نداشتند و چندان علاقه ای نداشتند که ایرانیان مسلمان شوند، آنها ترجیه میدادند ایرانیان مسلمان نباشند تا جزیه بدهند و ایرانیان نیز سر انجام به دلایل اقتصادی پس از 200 سال برای نپرداختن جزیه مسلمان شدند. در آیه ای که نقل شد آمده است که نامسلمانان باید در عین مذلت جزیه بدهند، یعنی این پول جزیه نه برای انجام خدمتی بلکه برای نشان دادن اینکه مسلمانان بر نامسلمانان سلطنت و برتری دارند از آنها گرفته میشده است و مسلمانان در اجتماع برابر با نامسلمانان نیستند بلکه از نظر قرآن نامسلمانان باید در ذلت به سر ببرند و مسلمانان در سلطه. قرآن میزان مشخصی از جزیه را بر کافران مشخص نکرده است و بر اساس فقه شیعی میزان جزیه به نظر امام ارتباط دارد یعنی در هر زمان هر مقداری که مسلمانان اراده کنند میتوانند از کفار بگیرند. (ترجمه فارسی من لایحضره الفقیه پوشینه 2 برگ 353). همچنین «اگر مردها از پرداختن جزیه امتناع کنند، پیمان شکنند، و خونشان و قتلشان حلال است. زیرا کشتن مردها در دارالشرک والذمه مباح است»  (ترجمه فارسی من لایحضره الفقیه پوشینه 2 برگ 356).

مودودی میگوید:

یهودیان و مسیحیان را باید مجبور کرد که جزیه بدهند، تا اینکه استقلالی از خود نداشته باشند و برتری نداشته باشند، تا حاکم و سلطان بر زمین نباشند. این قدرتها باید توسط پیروان واقعی ایمان از آنها گرفته شود و قدرت به صراط مستقیم سپرده شود.  (13)

عمر به مسلمانان توصیه میکرده است که اسرای رومی را به عربستان نیاورند تا مسلمانان از جزیه آنها بخورند و فرزندان مسلمانان نیز از جزیه فرزندان رومی بخورند:

سوگند به خدا که در آن صورت، ایشان کسی را برای سخن گفتن نخواهند یافت و کسی با آنان سخن نخواهد گفت و نیز از دست آورده هیچ کس، سودی نخواهند برد. ولی تا اینان زنده اند، مسلمانان از دسترنجشان خواهند خورد و آنگاه که بمیرند و ما نیز بمیریم، فرزندانمان تا زنده اند، از دست آورده فرزندان ایشان خواهند خورد، و تا آیین اسلام تواناست، آنا ن بردگان مسلمانان و اسلام خواهند بود. از این رو، بر ایشان سر گزیت بنه و از اسیر ساختن آنان دست بدار و مگذار که مسلمانان بر ایشان ستم کنند، یا زیانی رسانند و داراییشان را به ناحق بخورند. (14)

در فقه شیعی جزیه تنها در صورتی از اهل کتاب پذیرفته میشود که آنها گوشت خوک نخورند و ربا نیز نخورند، در غیر اینصورت ذمه ای بر ایشان نیست و ایشان دیگر این امکان را نیز ندارند و باید تنها یکی از دو امکان دیگر را انتخاب کنند (ترجمه فارسی من لایحضره الفقیه پوشینه 2 برگ 353). جزیه را حتی برخی از خود مسلمانان نیز باج گیری خوانده اند، یعنی نامسلمانان باید به مسلمانان باج بدهند تا مسلمانان آنها را نکشند، درست مانند دزد سر گردنه ای که باید به او پولی داد تا جان را از آدمی نگیرد. برای اطلاعات بیشتر در مورد جزیه میتوانید به دو نوشتار خراج و جزیه و اسلام و جزیه در تارنمای درفش کاویانی مراجعه کنید.

3- با مسلمانان جنگ کنند، یا به عبارت دیگر، کشته شوند.

و این اصول رفتار مسلمانان با نا مسلمانان تا همین امروز هم ادامه دارد، شایان ذکر است کسانی ادعا می‌کنند که پیامبر اسلام در مدینه نیز با بسیاری از یهودیان و مسیحیان گفتمان میکرده است و با آنان همزیستی میکرده است، باید بدانند که آن کفار جزیه پرداخته بودند و الا کسی که جزیه نپردازد و مسلمان نیز نشود حق حیات ندارد، هرچند پیامبر اسلام سرانجام تا جایی که توانست عربستان را از وجود غیر مسلمانان با نسل کشی و اجبار خالی کرد. دلیل حمله اعراب به ایران نیز همین بود، مسلمانان اگر شیعه باشند که باید بدانند این حملات زیر نظر امامانشان بويژه امام علی (در مورد دشمنی امام علی با ایرانیان نوشته ای با فرنام علی ابن ابیطالب و دشمنی با ایرانیان را بخوانید) بوده است و امام علی مشاور اصلی عمر در این جنگها بوده است و در زمان خلافت خود نیز بارها برای سرکوب شورشهای مردمی در ایران به شهر های مختلف ایران از جمله ری، خراسان، آذربايجان، سیستان و… فرستاد (شرح مختصری از آنها را در نوشتاری با فرنام کارنامه درخشان حضرت علی امام اول شیعیان بخوانید)، اگر سنی باشند نیز خواهند دانست که خلیفه اول عمر بن خطاب دستور حمله به ایران را دقیقا از روی همین استراتژی صادر کرد و گفتن اینکه حمله به ایران یک جنگ دفاعی بود کاملا مضحک است. این واقعیت را میتوان از بیان اعراب مسلمان صدر اسلام دریافت، در جنگ قادسیه مغیره فرستاده سپاه اسلام به رستم از سرداران سپاه ایران قبل از جنگ با یکدیگر گفتمانی می‌کنند، شرح این گفتمان از این قرار است:

«رستم پیامی نزد سعد فرستاد که کسی را نزد من بفرست تا با او سخن گویم. مغیره بن شعبه را فرستادند. مغیره بیامد و موی جداکرده و گیسوان چهارپاره فروهشته بود. رستم با وی گفت شما عربان در سختی و رنج بودید و نزد ما به سوداگری و مزدوری می آمدید چون نان و نعمت ما بخوردید برفتید و یاران و کسان خود را نیز بیاوردید. مثل شما و ما داستان آن مرد است که پاری ای باغ داشت روزی روباهی در آن دید گفت یک روباه را چه قدر باشد؟ و باغ مرا از آن چه زیان افتد؟ او را از آنجا نراند. پس از آن روباه برفت و روبهان جمع کرد و به باغ آورد، باغبان فراز آمد و چون کار بدان گونه دید، در باغ فراز کرد و رخنه ها بر بست و آن روباهان را تمام بکشت. گمان دارم که آنچه شما را بدین سرکشی واداشته است، سختی و رنج است، بازگردید شما را نان و امه دهیم. اکنون به دیار خود بروید و بیش موجب آزار ما نشوید. مغیره جواب سخت داد و گفت از سختی و بدبختی آنچه گفتی ما بدتر از آن بودیم تا پیغامبری در میان ما آمد و حال ما دیگر شد، ما را فرمان داد که شما را به دین حق بخوانیم یا با شما پیکار کنیم. اگر بپذیرید، بلاد شما هم شما راست جز با دستوری شما اندر آن نیاییم وگرنه باید جزیه دهید یا پیکار کنید تا فرجام کار چه شود؟ رستم را برآشفت و گفت هرگز گمان نکردمی که چنان بزیم که چنین سخنی بشنوم.» (15)

تاریخ گواه است که چنین بلایی را پیامبر اسلام در زمان حیات خود بر سر نامسلمانان آورد و پس از مرگ او نیز جانشینان او دست به چنین «فتوحاتی» زدند. در ضمن فقها انتقاد از اسلام را در بسیاری از موارد مصداقی بارزی از «حرب با خدا» میدانند و ممکن است به همین بهانه اعلام جهاد دفاعی کنند و در مقابل این «تجاوز» دشمن، جهاد را پیاده کنند، هرگاه دلیل بهتری برای چپاول و غارت وجود نداشته باشد، این نیز روش خوبی برای انجام جهاد، این فرضیه الهی است.

جهاد باید تا کجا ادامه پیدا کند؟

برای یافتن پاسخ این پرسش باید به آیه زیر در قرآن توجه کرد.

سوره بقره (ماده گوساله) آیه 192:

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ.

با آنها بجنگيد تا ديگر فتنه ای نباشد و دين تنها دين خدا شود ولی اگراز آيين خويش دست برداشتند ، تجاوز جز بر ستمکاران روا نيست.

آشکار است که قرآن میگوید مسلمانان تا زمانیکه «دین همه دین خدا شود» باید با نامسلمانان جنگ کنند. البته در ادامه نیز میگوید تجاوز جز بر ظالمین روا نیست، این جمله به این معنی است که از نظر قرآن «تجاوز بر ظالمین» روا است و از این آیه همچنین میتوان فهمید که نامسلمان از نظر الله ظالم است،  قرآن در چندین جای دیگر نیز نامسلمانان را ظالم نامیده است (16) و نتیجه منطقی آنکه از دیدگاه اسلامی تجاوز بر نامسلمان رواست! آیت الله مصباح یزدی نیز در پاسخ به پرسش بنیادین این بخش گفته است:

اگر به این حقیقت توجه داشته باشیم که غرض از بعثت پیامبر اسلام تسلط دین او بر همه ادیان است: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (سوره توبه آیه 33، قتح آیه 28 و صف آیه 9) نیز اگر توجه داشته باشیم که هدف از قتال با کفر پیشگان، بر افتادن همه فتنه ها و اختصاص یافتن دین به خدای متعال است: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِين» (انفال آیه 39)، به ویژه اگر توجه کنیم به این نکته که در روایات ما، «فتنه» که در این آیه آمده است به «شرک» تفسیر شده است، آن گاه در میابیم که جهاد ابتدایی با کفار و مشرکان باید تا آن جا دوام پیدا کند که زمین از آلودگی های کفر و شرک و فساد پاک شود و حکومت الهی و توحیدی در سراسر عالم برقرار گردد.

ناگفته نگذاریم که مقصود از بر افتادن کفر و شرک این نیست که همه انسانهای روی زمین مسلمان و موجود شوند، چرا که با جبر و زور نمیشود در دل ها نفوذ کرد و ایمان و اعتقاد که به دل مربوط می شود از دسترس اکراه و الزام به دور است: لا اکراه فی الدین (بقره 256) بلکه منظور این است که نظام حاکم بر جهان، نظامی الهی و توحیدی باشد و حاکمیت از آن خدا گردد. (17)

ناگفته نماند مسلمانان در هنگان جنگ علاوه بر کشتن نامسلمانان میتوانند:

1- درخت ها را قطع کنند.

محمد در زمانی که در مدینه بود و به قبیله یهودی بنی نضیر حمله کرد (شرح این حمله را در نوشتاری با فرنام حمله به بنی نضیر بخوانید.) و آنها را به مدت 15 روز محاصره کرد، سپس شروع به نابود کردن درختان نخل آنان کرد تا به آنها فشار بیشتری بیاید و تسلیم شوند، سر انجام بنی نضیر تسلیم میشوند، تمام دارایی آنها توسط مسلمانان چپاول میشود، زنانشان برده میشوند و گروهی از آنها به خیبر میروند و البته بعد ها محمد به خیبر نیز حمله میکند و اعمال مشابهی را انجام داد. آیه 5 ام سوره حشر این کار زشت و غیر اخلاقی او را توجیه میکند:

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ.

هر درخت باارزش نخل را قطع و يا آن را به حال خود واگذار كرديد، همه به فرمان خدا بود، و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند.

این تاکتیک ضد انسانی اسلامی به آن معنی است که مسلمانان مجازند در جنگ منابع غذایی دشمنان خود را از بین ببرند، و محمد خود این کار را دستکم دو بار انجام داده است، در تاریخ گفته شده است که او در جنگ بدر نیز منابع آبی را بسوی مشرکین قطع کرده بود، قطع کردن آب بر روی امام حسین نیز استفاده از همین حق الهی غیر انسانی بوده است.

2- خانه ها را خراب کنند.

محمد در همان ماجرا خانه های قبیله بنی نضیر را نیز نابود میکند، آیه زیر به این واقعیت اشاره میکند:

سوره حشر آیه 2

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لأَِوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الأَْبْصارِ.

او كسي است كه كافران اهل كتاب را در اولين برخورد (با مسلمانان) از خانه‏هايشان بيرون راند، گمان نمي‏كرديد آنها خارج شوند، و خودشان نيز گمان مي‏كردند كه دژهاي محكمشان آنها را از عذاب الهي مانع مي‏شود، اما خداوند از آنجا كه گمان نمي‏كردند به سراغشان آمد، و در قلب آنها ترس و وحشت افكند، به گونه‏اي كه خانه‏هاي خود را با دست خويش و با دست مؤ منان ويران مي‏كردند، پس عبرت بگيريد اي صاحبان چشم!

بنابر این روشن است که مومنین! میتوانند در جنگ خانه های دشمنان اسلام را نیز خراب کنند، یعنی آبادانی های آنها را تخریب کنند.

3- به زنان تجاوز کنند.

زنانی از کفار که در جنگ بدست مسلمانان می افتند، بر مسلمانان حلال هستند یعنی مسلمانان میتوانند با آنها همبستر شوند، البته از نظر مسلمانان این یکی از حقوق الهی آنان است اما از دیدگاه انسانگرایانه این چیزی جز تجاوز نیست! برای اسناد و جزئیات بیشتر به نوشتاری با فرنام «برده داری در اسلام» مراجعه کنید. این حق در آیه زیر به مسلمانان داده شده است:

سوره نساء آیه 24

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً.

و زنان شوهردار (بر شما حرام است) مگر آنها را كه مالك شده‏ ايد (در جنگ به تصرف شما در آمده اند)، اينها احكامي است كه خداوند بر شما مقرر داشته و زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براي شما حلال است، كه با اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالي كه پاكدامن باشيد و از زنا خودداري نماييد، و زناني را كه متعه مي‏كنيد مهر آنها را، واجب است بپردازيد و گناهي بر شما نيست نسبت به آنچه با يكديگر توافق كرده‏ايد بعد از تعيين مهر، خداوند دانا و حكيم است.

روزی با یکی از جانبازان دوران جنگ گفتگو میکردم، از او پرسیدم که در زمان جنگ آیا شنیده است که عراقی ها به زنان ایرانی در قصر شیرین و جاهای دیگر تجاوز بکنند؟ او پاسخ داد، من ندیدم، فکر هم نمیکنم اینکار ها را کرده باشند، چون آنها هم مسلمان بودند. برایش توضیح دادم که اتفاقاً چون مسلمان بوده اند اینکار ها را میکرده اند، بعد این آیه را نشانش دادم، او که ادعا میکرد بخاطر ایران و البته اسلام به جنگ رفته است، از دیدن این آیه که هرگز یا آنرا ندیده بود یا ترجمه اش را نخوانده بود و مانند ابله ها فقط عربی آنرا خوانده بود، واقعاً شگفت زده شد و گفت این ترجمه لابد غلط است، صهیونیستی است، به او نشان دادم که ترجمه مکارم شیرازی است، او حرف مفت دیگری زد و من تنها بر حماقتش افسوس خوردم و دلم برایش سوخت.

در صورت پیروز شدن مسلمانان در جهاد چه اتفاقی خواهد افتاد؟

بعد از اینکه مسلمانان در جنگ فاتح میشوند حقوق زیر را خواهند داشت:

1) اموال و غنائم را بین خود پخش کنند.

البته باید به این نکته توجه داشت پیامبر اسلام یک پنجم تمام غنائم را به خود اختصاص میداد و او از طریق همین 20% اموال بود که میتوانست خانه اش را با چندین زن خود بگرداند، محمد این حق اختصاصی را با نازل کردن آیه ای برای مسلمانان روشن کرده است:

سوره انفال آیه 41

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.

و بدانيد هر گونه غنيمتي به شما رسد خمس آن براي خدا و براي پيامبر و براي ذي القربي و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائي حق از باطل، روز درگيري دو گروه (با ايمان و بيايمان يعني روز جنگ بدر) نازل كرديم، ايمان آورده‏ايد، و خداوند بر هر چيزي قادر است.

شیعیان معتقدند این خمس غنائم بعد از مرگ محمد نیز به امام تعلق میگیرد و بعد از امام هم لابد به آخوندها. به نظر میرسد همین پنج درصد بتواند به خوبی نشان دهد که انگیزه محمد از پیامبری چه بوده است. انگیزه مهم مسلمانان از حمله به نامسلمانان کسب اموال آنان بوده است، در قرآن به صراحت دیده میشود که مسلمانان اموال کاروانها را میخواستند!

سوره انفال آیه 8

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ.

و (به ياد بياوريد) هنگامي را كه خداوند به شما وعده داد كه يكي از دو گروه (كاروان تجاري قريش يا لشكر آنها) براي شما خواهد بود اما شما دوست مي‏داشتيد كه كاروان براي شما باشد (و بر آن پيروز شويد) ولي خداوند مي‏خواهد حق را با كلمات خود تقويت و ريشه كافران را قطع كند (لذا شما را با لشگر قريش درگير ساخت).

2) زنان و کودکان را نیز بعنوان غنیمت بین خود بصورت برده پخش کنند.

یکی دیگر از راه هایی که بواسطه آن مرتبه یک شخص از آزاد به برده تقلیل می یابد اسیر شدن در جنگ است. یکی از مهمترین انگیزه های مسلمانان از جهاد کردن دست یافتن به زنان و دختران سایر ملل از جمله ایرانیان و رومیها بوده است. در اسلام برده باید تا حدی که اربابش از او کار میکشد برای او کار کند و تماس جنسی برقرار کردن با برده زن نیز برای مرد همچون زنان رسمی اش آزاد است (برای اسناد و مدارک و بررسی جزئیات به نوشتاری با فرنام برده داری در اسلام مراجعه کنید).

وقتی مسلمانان در جنگ پیروز میشوند در کنار اموال و گاو و گوسفند ها و دارایی های نامسلمانان، زنان آنها نیز همردیف با اموال آنها به مسلمانان تعلق میگیرد. برخی از مسلمانان همچنان چشم به زنان کفار دارند، در این ویدئو یک شخص اسلامگرا را میبینید که در اعتراض با قائله کشیده شدن کاریکاتور محمد توسط دانمارکی ها، در خطاب به دانمارکی ها فریاد میزند «به الله سوگند مسلمانان به شما حمله خواهند کرد و زنانتان را به غنیمت خواهند برد!».

3) مردان اسیر شده یا برده میشوند، یا کشته میشوند، یا به فدیه آزاد میشوند.

از دیدگاه خدای وحشی مسلمانان، اختیار جان نامسلمانان در دست مسلمانان است، یعنی در زمان اسارت مردان کافر، مسلمانان میتوانند یا آنها را بعنوان برده نگاه دارند، یا بکشندشان یا با فدیه (پولی که اطرافیان یک اسیر به مسلمانان میدهند تا آن اسیر آزاد شود.) آزادشان کنند و یا اینکه در ازای هر فعالیت دیگری آزادشان کنند. محمد در دوران حیات خود در ماجرای بنی قریظه حدود 700 نفر از اسرای مرد را سر میبرد (ماجرای دقیق و شرح کامل این واقعه را در نوشتاری با فرنام در ماجرای بنی قریظه واقعا چه اتفاقی افتاد؟  بیابید) آیه زیر به این قتل عام وحشیانه اشاره دارد:

سوره احزاب آیات 26 و 27

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً؛ وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيراً.

خداوند گروهي از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه‏هاي محكمشان پائين كشيد، و در دلهاي آنها رعب افكند (كارشان به جائي رسيد كه) گروهي را به قتل مي‏رسانديد و گروهي را اسير مي‏كرديد؛ و زمينها و خانه‏هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين) زميني را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزي قادر است.

به نظر میرسد محمد با این آیات، آن واقعه وحشتناک و قتل عام و چپاول اموال نامسلمانان را جشن میگرفته است و بر سر مسلمانان دزد منت میگذاشته است که باعث شده مسلمانها به ثروت باد آورده ای دست یابند، و همچنین روشن است که مسلمانان میتوانند از لحاظ شرعی از این روش زندگی پیامبرشان پیروی کنند.

4) سلطنت اسلامی آغاز میگردد

یعنی قوانین و حکومت اسلامی در آن منطقه مفتوح اعمال میشوند و کفار اگر جزیه بدهند به اهل ذمه تبدیل میشوند و اگر ندهند هم که کافر حربی حساب میشوند و کشته خواهند شد. اهل ذمه به کافرانی گفته میشود که در حمایت مسلمانان زندگی میکنند.

نکته جالب اینجا است که در قرآن از مسلمانان خواسته شده است در جنگ تعدی (تعدی یعنی تجاوز و ظلم) نیز نکنند:

سوره بقره (ماده گوساله) آیه 190:

وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ.

با کسانی که با شما جنگ می کنند ، در راه خدا بجنگيد و تعدی مکنيد زيرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.

نتیجه منطقی آن است که، برده داری، تجاوز به زنان، قصب اموال، جزیه و کشتن مردان هیچکدام تعدی حساب نمیشوند، از الله واقعاً باید پرسید منظورش از تعدی چیست؟ این سخن درست مانند این است که به یک شخص بگوییم برو و فلان کس را بکش و به زنش تجاوز کن و اموالش را نیز بردار اما مبادا به او ظلمی کنی! شاید منظور از این آیه این بوده است که وقتی نامسلمانان و مسلمانانی که شک گرا بوده اند از محمد میپرسیده اند چطور تو میتوانی از طرف خدا باشی و چنین قوانین وحشیانه ای را تبلیغ کنی، او بتواند بگوید خدا ما را از تعدی نهی کرده! و تعدی تجاوز و برده داری و قصب مال و کشتن برده و باجگیری و غیره نیست!

آیا بین جهاد ابتدایی و آیات صلح آمیز قرآن ناسازگاری وجود دارد؟

از آنجا که اسلام دینی بی در و پیکر و تق و لق است و هر ننه قمری میتواند تفسیر خودش را به اسلام به چسباند و قرآن بر خلاف ادعایش کتابی مبین نیست و به نظر مسلمانان خدای جهان قرار است آخرین دینش را طوری نازل کرده باشد که هزار جور بتوان آنرا فهمید و فهم های متناقض از آن داشت حتی در پاسخ به این پرسش بسیار روشن و اساسی نیز دو نظریه کلی مخالف یکدیگر در میان دانشمندان اسلام وجود دارد، برخی معتقدند آیات قتال و جنایت قرآن ناسخ آیات صلح آمیز پیشین قرآن هستند و آنها را منسوخ کرده اند و برخی معتقدند که چنین نیست و این دو دسته آیات به دلیل اینکه مقید هستند و مطلق نیستند در تناقض با یکدیگر نیستند و هرکدام برای شرایط خاصی آورده شده اند.

برای پرداختن به این مسئله باید قضیه ای با فرنام ناسخ و منسوخ را اندکی بررسی کنیم. همانطور که میدانیم محمد برای برداشتن مشکلات از سر راه خود آیات قرآنی را بصورت تدریجی می آورد. و بنا به میل خود و شرایط روز آیات قرآنی جدیدی را معرفی میکرد، بعنوان مثال وقتی در مورد اسیران جنگی پس از جنگ بدر توسط مسمانان اختلافی پیش آمده بود که آیا باید اسیر را در جنگ کشت یا اینکه با پرداخت فدیه آنها را آزاد کرد، پیامبر اسلام با زیرکی آیه 67 سوره انفال را میسازد،

مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

برای هیچ پیامبری نسزد که اسیران داشته باشد تا که در روی زمین کشتار بسیار کند. شما متاع این جهانی را می‌خواهید و خدا آخرت را می‌خواهد. و او پیروزمند و حکیم است.

به همین دلیل که محمد قبل از تولید بخشی از آیات تازینامه، پردازش و تعقل چندانی نمیکرد، در قرآن دستورات متناقضی پیش می آمد، مثلا جایی میگفت فلان کار را بکنید و جای دیگر میگفت آنکار را دیگر نکنید. یا مثلا آیات مضحکی تولید میکرد و بعدا پشیمان میشد و می‌خواست که آنها را باطل کند. برای پوشش این تضادهای قرآن و اینکه چرا بعضی از آیات قرآنی ضد دیگر آیات قرآن هستند، پیامبر اسلام قضیه ناسخ و منسوخ را معرفی کرد؛ به آیاتی که باطل شده اند منسوخ و به آیاتی که باطل می‌کنند ناسخ میگویند. در واقع برای پوشاندن این تناقضات محمد تلاش کرد این مفهوم را جای بیاندازد تا جلوی مخالفت ها را بگیرد، وقتی که محمد با اعتراضات در مورد اینکه چرا حرف خدا باید تناقض داشته باشد و این ناسخ و منسوخ دیگر چه صیغه ای است، آیه 106 سوره بقره  (ماده گوساله) را می آورد:

مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.

هیچ آیه ای را منسوخ یا ترک نمیکنیم مگر آنکه بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم. آیا نمیدانی که خدا بر هر کاری تواناست؟.

این است که در قرآن هرگاه تضادی بین دستورات وجود داشته باشد، آن دستورات را با توجه به قاعده ناسخ و منسوخ باید بررسی کرد، و این امر کاملا منطقی است، در همه جا آخرین دستور، معمولا دستوریست که باید اجرا شود، نه دستورهای قدیمی.

حال با روشن شدن قضیه ناسخ و منسوخ که عالمان دینی بحث های بسیار مفصلی در این مورد دارند، میتوان به بررسی آیات تازینامه در قبال برخورد با کافران و مشرکان و منافقین پرداخت.

همانطور که میدانیم، سوره های تازینامه به دو دسته مدنی و مکی تقسیم میشوند، محمد در مکه تنها مردم را به نیکی دعوت میکرد و حتی قوانین و شریعت مشخصی را مدعی نشده بود. رفتاری که محمد در قبال مخالفان در این دوران پیش گرفته بود را میتوان از آیات زیر یافت:

انعام  از سوره های مکی 108:

وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ.

چیزهایی را که آنان به جای الله می‌خوانند، دشنام مدهید که آنان نیز بی هیچ دانشی، از روی کینه توزی به الله دشنام دهند. اینچنین عمل هر قومی را در چشمشان آراسته ایم. پس بازگشت همگان به پروردگارشان است و او همه را از کارهایی که کرده اند آگاه می سازد.

سوره مزمل  از سوره های مکی  آیات 10 تا 12:

وَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا؛وَذَرْنِي وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلًا؛إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالًا وَجَحِيمًا.

بر آنچه میگویند صبر کن و به وجهی پسندیده از ایشان دوری جوی، تکذیب کنندگاه صاحب نعمت را به من واگذار و اندکی مهلتشان ده، نزد ماست بندهای گران و دوزخ.

سوره مومنون از سوره های مکی آیه 96:

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ.

سخن بد آنان را به هرچه نیکوترت می آ ید پاسخ گوی. ما به سخن آنان آگاه تر هستیم.

اما بعد از فرار محمد از مکه به مدینه، در رفتار محمد تغییر شگرفی حاصل می‌شود، محمد دیگر از تحمل و احترام و همزیستی دم نمیزند، محمد از جنگ و جهاد و کشتن و آواره کردن سخن میگوید. (تغییر رفتار محمد از مکه به مدینه در نوشته ای بافرنام بررسی سوره های مكی ومدني از مدافع حقوق انساني  با دقت بالاتری انجام گرفته است). دلیل این تغییر رفتار محمد در قبال کافران و مشکران و مخالفانش چه بود؟

منطقی ترین دلیل، که علی دشتی نیز در کتاب 23 سال به آن به خوبی اشاره می‌کند وضعیت اقتصادی محمد و یارانش مهاجرش است. محمد و مهاجرین در مکه صاحب ملک و کار و یا تجارت بودند اما در مدینه هیچ ثروت و کاری نداشتند و زندگی سختی را میگذراندند، زندگی در کنار انصار که متملک بودند و کار و زندگی و خانوانده داشتند برای مسلمانانی که باید خود را برای جنگ با مشکرین مکه آماده میکردند بسیار دشوار بود، از این رو محمد نیاز به انجام اموری داشت که بتواند ثروت باد آورده ای را برای مسلمانان مهاجر دست و پا کند، محمد دو کار مهم را در این باب انجام داد.

1) غزوه، غزوه یعنی حمله ای که به قصد بدست آوردن غنائم انجام میگیرد، مثلاً حمله به کاروان های تجارتی. محمد به شغل ناشریف حمله به کاروان  و دزدی و غارت اموال آنها و به اسارت کشیدن زنان و فرزندان آنان با عنوانین برده و کنیز پرداخت، و جنگ بدر اولی اینگونه آغاز شد که پیامبر اسلام به کاروان تجاری ابوجهل که از شام به مکه میرفت حمله کرد و آنرا غارت کرد. برای اطلاعات دقیق تر در مورد غزوات محمد به نوشتاری با فرنام «غزوه چگونه جنگي بود و به چه كسي شهيد مي گفتند؟» و همچنین «جنگهای پیغمر- بخش دوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا.» مراجعه کنید.

2) در یثرب سه قبیله یهودی وجود داشتند که پیامبر اسلام هر 3 این قبایل را به بهانه هایی یا قتل عام کرد یا آنها را مجبور کرد پراکنده شوند و مهاجرت کنند و اموال آنان را به غارت برد، قبیله بنی قریظه را که قتل عام کرد و 800 نفر یهودی را در یک روز سر برید (شرح کامل را در نوشته ای با فرنام «بر سر بنی قریظه واقعا چه آمد؟» بخوانید)، رئیس قبیله بنی نضیر را ترور کرد (ماجرای کامل را در نوشته ای با فرنام محمد اولین تروریست اسلامی، ترور کعب بن الاشرف از دانشمندان یهودی توسط محمد از تاریخ طبری و همچنین کعب بن اشرف بخوانید ) و بعد آنها را محاصره کرد و دستور داد نخلستانشان را آتش بزنند، بنی نضیر اعتراض کردند که تو خود را آدم خیر خواهی می‌خوانی پس چرا نخلستانهای مارا آتش زدی؟ وی محمد آیه  3، 4 و 5 سوره حشر را تولید کرد:

وَلَوْلَا أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاء لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ؛ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ.

اگر بر آنها ترک دیار نوشته نشده بود در این جهان دچار عذاب میشدند، و در آن جهان هم در آتشند. اگر شما نخلی را قطع کنید یا آنرا سر پای نگاه دارید خداوند شما را مخیر می‌کند ولی قطع آن برای مجازات فاسقین است.

بنی نضیر پس از 20 روز تسلیم محاصره شدند و به واسطه شفاعت بعضی از سران خزرج بنا شد سالم از مدینه خارج شوند، اما تمام ثروت و دارایی آنها توسط پیامبر اسلام غارت شد. شرح کامل ماجرای بنی قریظه را در نوشتاری با فرنام «حمله به بنی نضیر» بخوانید.  قبیله سوم یهودی که پیامبر اسلام غارت کرد قبیله بنی قینقاع بودند که پیامبر اسلام به بهانه هایی آنها را مجبور کرد تا از یثرب کوچ کنند و جز اثاث و اشیاء منقول خود، که قابل حمل باشند چیزی با خود نبرند، و ثروت آنان نیز به پیامبر و دار و دسته اش رسید، شرح کامل ماجرای بنی قینقاع را در نوشتاری با فرنام «حمله به بنی قینقاع» بخوانید، پیامبر دقیقاً کار مشابهی را با مردمان دیگری در سایر جنگهایش همچون حمله به خیبر و بنی مصطلق نیز انجام داده است.

با در نظر داشتن این دو مقدمه اکنون آسانتر میتوان به ادعای مسلمانان در مورد دفاعی بودن آیات جنایی تازینامه پرداخت. آیات جنایی تازینامه بدون استثناء همگی از آیات مدنی هستند، و اینجاست که با در نظر گرفتن تغییر شگرفی که در زندگی و روش زندگی محمد بوجود آمد بهتر میتوان فهمید چرا لحن قرآن و دستورات آن پیرامون رفتار با مشرکین تغییر میکند. این آیات به نظر هواداران نخستین نظریه پیرامون سازگاری یا ناسازگاری آیات جهادی قرآن با آیات صلح آمیزش در واقع آیات مکی در مورد رفتار نیک با مخالفان اسلام را نسخ می‌کنند، سوره توبه آخرین سوره ای است که پیامبر اسلام تولید کرد (18). در هنگام نزول سوره توبه مسلمانان در جنگ نبودند و سوره توبه آخرین دستور العملی است که در قرآن برای مسلمانان برای روش برخورد آنان با غیر مسلمانان، پس از اسلام وجود دارد، زیرا هیچ سوره دیگری بعد از آن وجود ندارد که بخواهد مفاهیم آنرا منسوخ کند! سوره توبه از خشن ترین سوره های تازینامه نیز محسوب می‌شود تاجایی که گویا محمد یا هر کس دیگر که قرآن را دیکته میکرده است یا مینوشته است از فرط خشم حتی آنرا با بسم الله الرحمن  الرحیم آغاز نکرده است. امام علی گفته است بسم الله الرحمن الرحیم با خود رحمت می آورد، این درحالی است که این سوره با آیه شمشیر نازل شده است (19)، به این سوره، سوره برائت به معنی بیزاری نیز میگویند، محمد در این سوره استراتژی اصلی و ابدی رفتار مسلمانان با نا مسلمانان را بیان می‌کند،  هیچ کجای آن از جنگ صحبت نمی‌شود! یعنی اینها مربوط به شرایط جنگی نیستند بلکه مسلمانان در شرایط عادی نیز باید آنها را رعایت کنند!

به عقیده بزرگترین مفسران قرآن همچون ابن کثیر با نازل شدن سوره توبه تمامی پیمانهای صلح و معاهده ها بین مسلمانان و نامسلمانان منسوخ شدند و دیگر هیچ غیر مسلمانی در امان نبوده است (20). تفسیر جلالین نوشته است این سوره امنیت کفار را با شمشیر از میان برداشت (21). المودودی گفته است:

سوره توبه بعد از ماجرای صلح حدیبیه نازل شد. نتیجه سروده شدن این سوره یکی زیر پا گذاشتن معاهده صلح حدیبیه و دیگری حمله به تبوک و تصرف آن بود. مودودی شرح میدهد که سوره توبه در مورد چهار مسئله نازل شده است.

1- تمام عربستان را به یک دارالاسلام کامل تبدیل کند. برای این منظور آشکارا اعلام می‌کند که تمامی عهدنامه ها و پیمانها بین مسلمانها و مشرکین باطل هستند و هیچ تعهدی میان مسلمین و مشرکین بعد از پایان آمدن چهار ماه نیست (آیات 1 تا 3)، اینکار برای نابودی شرک ضروری بود تا اینکه مبادا تهدیدی برای اسلام باشد. (آیات 12 تا 18) کعبه را منحصر به مسلمانان می‌کند و انجام تمامی مراسم مشرکین در آنرا ممنوع می‌کند. مشرکین حتی نباید به کعبه نزدیک بشوند (آیه 28).

2- نفوذ اسلام را در کشورهای همسایه گسترش دهد. (آیه 29) برای اینکه مسلمانان بتوانند نفوذ اسلام را در کشورهای همسایه افزایش دهند، به آنها اجازه داده شد تا جهاد کنند و با شمشیر به همسایگان حمله کنند تا این همسایگان سلطنت اسلام را قبول کنند، از آنجا که روم و ایران همسایگان پر قدرت آنها بودند، درگیری بین مسلمانان و آنان امتناع ناپذیر بود. هدف جهاد این نبود که آنها را مجبور به پذیرش اسلام شوند، بلکه این بود که آنها مردم خود را مجبور از رها کردن اسلام نکنند و جلوی مردم و نسلهای بعدیشان را از گرویدن به اسلام نگیرند. آنها میتوانستند عقاید دینی خود را تا هنگامی که جزیه میپردازند برای خود حفظ کنند.

3- منافقین نافرمانبردار را نابود کند. از آنجا که دیگر تهدیدی از خارج مسلمانان را تهدید نمیکرد، مسلمانان میتوانستند منافقین را که در میان خودشان بودند نابود کنند (آیه 73) پیامبر خانه سوالیم را که مکان تجمع و مشورت منافقان بود را آتش زد.

4- مسلمانان را برای جهاد علیه جهان غیر مسلمان آماده کند. (آیات 81 تا 96) لازم بود تا تقویت ایمان در میان مسلمانان شکل بگیرد زیرا اسلام قرار بود چهره ای جهانی به خود بگیرد و در درگیری میان کفر و اسلام خطرناکترین چیز کم ایمانی مسلمانان بود. بنابر این آیات هرکس حاضر نباشد از جان، زمان، مال و نیروی خود در راه اسلام بگذرد، در ایمان خود ناخالص است و مسلمانان باید در راه اسلام جهاد کنند و الا در ایمان آنها باید شک کرد. (22)

حال با در نظر گرفتن این جزئیات در مورد سوره توبه، باید به آیات آن پرداخت، شاید مهمترین آیه سوره توبه، آیه پنجم آن باشد، که معروف به آیه شمشیر یا «آية السيف» است.

سورهُ توبه آیه 5

فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

پس چون ماههاي حرام به سر آمد  آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد. و آنها را دستگير و محاصره كنيد . و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه خدا آمرزنده و مهربان است.

آیا در این آیه کلمه ای میبینید که بتوان از آن دریافت که این آیات تنها مربوط به شرایط جنگی هستند؟ پیامبر اسلام در مورد جنگ این آیه را مطرح نکرده است. بزرگترین مفسرین قرآن معتقدند آیه پنجم سوره توبه ناسخ حدود 124 آیه قبلی است که در مورد سازش و بردباری در مقابل کافران آمده است یعنی این آیه تمام آنچه در مورد مدارا با نامسلمانان پیش از سروده شدن این آیه در قرآن آمده است را کاملا نسخ می‌کند. این آیه به روشنی میگوید که مسلمانان باید بعد از چهارماه مشرکین را هرکجا که یافته میشوند به قتل برسانند. چگونه این آیه میتواند دفاعی باشد؟ آیا مسلمانان برای دفاع  از خود باید چهار ماه صبر کنند؟  آشکار است که این آیه متجاوزانه است و دفاعی در کار نیست، همین آیه برای اثبات دروغ بودن ادعای اسلامگرایان برای دفاعی بودن آیات جنایی قرآن کافی است.

علامه طباطباعی در المیزان پیرامون این آیه افاضه کرده اند:

«جمله فاقتلو المشرکین حیث وجدتموهم نشاندهنده براعت و بیزاری از مشرکین است و می‌خواهد احترام را از جانهای کفار برداشته و خونهایشان را هدر سازد و بفرماید: بعد از تمام شدن آن مهلت دیگر مانعی نیست از اینکه آنان را بکشید نه حرمت حرم و نه احترام ماههای حرام، بلکه هروقت و هرکجا که آنان را دیدید، باید به قتلشان برسایند…..تشریع این حکم بر این بوده که کفار را در معرض فنا و انقراض قرار داده و به تدریج صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک کند، و مردم را از خطرهای معاشرت و مخالطت با آنها نجات دهد…اگر به آنان كسى دست يافت و توانست ايشان را بكشد بايد كشته شوند، و اگر نشد دستگير شوند و اگر اين هم نشد در همان جايگاههايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون آيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند، و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جا كه احتمال رود كمين بگذارد تا بدين وسيله دستگيرشان نموده يا به قتلشان فرمان دهد و يا اسيرشان كند.»  (23)

شایان ذکر است که پاک کردن تدریجی زمین از وجود یک جمعیت دقیقاً معنی کلمه «نسل کشی» است، آشکار است که این علامه نیز همچون ما به انسان ستیز بودن دین اسلام اعتراف می‌کند، حقیقت این است که اسلام در پی نسل کشی نامسلمانان است. آیت الله روح الله خمینی در یکی از سخنرانیهای خود میفرمایند «اسلام در عین حالی که یک مکتب تربیت است، لکن آنروزی که فهمید قابل تربیت نیست، 700 نفرشان را در یکجا در یهود بنی قریظه را میکشند، گردن میزنند به امر رسول الله» (24) آیا شما نیز از میزان دفاعی بودن و صلح آمیز بودن این آیات در کلام متخصصان و بزرگترین عالمان اسلام در تحیر هستید؟ اگر هنوز با ماجرای نسل کشی وحشتناک یهودیان ساکن یثرب توسط پیامبر اسلام آشنایی ندارید حتماً بخش نسل کشی یهودیان مدینه به دست پیامبر اسلام را مطالعه کنید. آیت الله خمینی به درستی جنایات انجام شده در جمهوری اسلامی را با جنایت پیامبر قتل عامگر اسلام مقایسه می‌کند.

همانگونه که مودودی و اسلامشناسان سرشناس دیگر اعلام داشته اند، بخش پایانی آیات سوره توبه مربوط به کشورگشایی های اسلامی می‌شود. در این آیه نیز به مسلمانان دستور داده می‌شود تا به کشورهای همسایه خود حمله کنند و اسلام را به آنجا نیز ببرند. البته محمد به اندازه کافی به حیات ننگین خود ادامه نداد اما اطرافیان او بعد از مرگ مشکوکش راه و روش وی  را ادامه دادند و به کشورهای همسایه حمله کردند و مردان را کشته زنان و کودکانشان را به اسارت کشیدند، برای اسناد تاریخی این حملات مرگبار به بخش  مختصری از مقاومتهای مردم ایران در مقابل اعراب مسلمان مراجعه کنید.

اما طرفداران اندیشه دوم را خرده اندیشمندانی همچون آیت الله مطهری تشکیل میدهند، آیت الله مطهری گفته است:

بعضي از مفسرين آمده اند مسئله ناسخ و منسوخ را در اينجا طرح كرده اند يعني گفته اند كه در بسياري از آيات قرآن همانطور كه شما ميگوئيد جنگيدن با كافران را مشروط كرده است ولي در بعضي از آيات ديگر آمده همه آن دستورات را يكجا نسخ كرده بنابر اين در اينجا صحبت از ناسخ و منسوخ است آيات اول برائت كه فرمان جهاد را بطور كلي ميدهد و تبري ميجويد از مشركين و يك مهلت براي مشركين مقرر ميكند و بعد از آن مهلت ميگويد ديگر اينها حق ندارند باقي بمانند ، بكشيد اينها را ، در حصارشان قرار بدهيد ،  و در كمينشان بنشينيد اين آيات كه سال نهم هجري هم آمده است تمام دستورهاي گذشته را يكجا نسخ كرده است . آيا اين حرف درستي است ؟

اين حرف حرف نادرستي است . به چه دليل ؟ به دو دليل ، يك دليل اين است  كه ما در يكجائي مي توانيم يك آيه اي را ناسخ آيه اي ديگر بدانيم كه درست بر ضد او باشد مثلا اگر فرض كنيد كه يك آيه بيايد بگويد كه اصلا با مشركين نجنگيد ، آنگاه يك آيه ديگري بيايد اجازه بدهد كه بعد از اين بجنگيد خوب اين معنايش اين است كه آن دستوريكه ما قبلا داده ايم آن دستور را لغو كرديم و يك دستور ثانوي بجاي آن آورديم . معني ناسخ و منسوخ اين است كه دستور اول لغو بشود و يك دستور ثانوي بجاي آن بيايد پس دستور دوم بايد جوري باشد كه صد درصد بر ضد دستور اول باشد كه بشود اين دومي را لغو آن تلقي كرد اما اگر دومي و اولي مجموعشان با يك ديگر قابل جمع باشند يعني يكيشان توضيح دهنده ديگري باشد اينجا كه ناسخ و منسوخ ندارد كه بگوئيم يكي براي لغو ديگري آمده است.

آيات سوره برائت جوري نيست كه بگوئيم لغو آياتيست كه قبلا آمده و جهاد را مشروط كرده است ، چرا ؟ چون همين سوره برائت هم وقتيكه ما تمام آن آيات را با يكديگر ميخوانيم مي بينيم كه در مجموع ميگويد ، باين دليل با اين مشركان بجنگيد كه اينها بهيچ اصل انساني ، به وفاي به عهد ، كه يك امري فطري و وجداني است و حتي اگر يك قومي قانون هم نداشته باشند بحكم فطرتشان درك ميكنند كه به پيمان بايد وفادار بود ، پايبند نيستند با آنها اگر پيمان هم ببنديد و فرصت ببينند نقض ميكنند اينها هر لحظه فرصت پيدا كنند كه شما را محو و نابود كنند محو و نابود ميكنند . حالا اينجا عقل چه ميگويد ؟ ميگويد اگر شما درباره قومي قرائني بدست آورديد كه اينها درصدد هستند كه در اولين فرصت شما را از بين ببرند آيا ميگويد صبر كن كه او اول تو را از بين ببرد بعد تو او را از بين ببر ! اگر ما صبر كنيم او ما را از بين ميبرد …. (25)

ما در اینجا فرصت نقد این دیدگاه را نداریم اما بطور خلاصه باید بگویم که  برخلاف ادعای مطهری هیچ قرائن و شواهدی مبنی بر اینکه یهودیان مدینه قصد نابودی مسلمانان را داشتند یا مشرکین مکه چنین قصدی داشتند یا ایرانیان و رومی ها و سوریه ای ها و عراقی ها قصد نابودی مسلمانان را داشته باشند در تاریخ وجود ندارد، بنابر این توجیه جنایات مسلمانان و پیامبر اسلام کاملاً بی پایه است، رابرت اسپنسر از اسلامشناسان سرشناس میگوید:

پیش از اینکه ده سال از مرگ محمد بگذرد، ارتش مسلمانان سوریه، مصر، و ایران را فتح کرده بود. ارتش مسلمانان دمشق را در 635 تسخیر کرد، تنها سه سال بعد از مرگ محمد. قسمت های زیادی از عراق را در 636، جارالسلام را در 638، قیصریه را در 641، ارمنستان را در 643. فتح مصر نیز در همان دوران اتفاق افتاد. مسلمانان همچنین در جنگهای بسیار حساسی علیه بیزانسی ها در تونس در سال 647 پیروز شدند، و این پیروزی ها باعث فتح شمال افریقا شد. بر پارسی ها در نهاوند در سال 642 پیروز شدند و در سال 709 آنها کنترل کامل بر روی شمال افریقا داشتند. در سال 711 آنها اسپانیا را مطیع خود کرده بودند و به سمت فرانسه میرفتند. مسلمانان ابتدا «شهر قیصر» را که محمد به آنها وعده داده بود یعنی قسط‌نط‌نيه‌ (استانبول فعلی) را تسخیر کردند، برای یک سال که از آگوست 716 آغاز شد؛ اما علی رغم تلاش های مدام آنها، استانبول تا 700 سال بعد به دست مسلمانان نیافتاد. در همان هنگام سیسیل در سال 827 سقوط کرد. در سال 846 روم در معرض نابود شدن توسط مسلمانان مهاجم قرار گرفت. مسلمانان که موفق به چنین کاری نشدند کلیساهای جامع (کتدرال) های سینت پال را به آتش کشیدند و به قبور پاپ های پیشین بی احترامی کردند.

این جنگها، جنگهای دفاعی نبودند. مسلمانان در عربستان هرگز توسط این دو قدرت بزرگ که همسایه آنها نیز بودند، یعنی ایران و روم تهدید نشده بودند، مگر اینکه همسایه بودن با امپراطوری های بزرگ را به خودی خود یک تهدید بدانیم. این همسایه ها آنقدر مشغول درگیری با یکدیگر بودند که فرصت توجه کردن به سعود امپراطوری جدید محمد را نداشتند.

این جنگها حتی جنگهای عربی نیز نبودند، بعد از فتح، مسلمانان جامعه ای را برقرار میکردند که مبتنی بر استیلای مسلمانان بود نه اعراب. شخصی که از میان مردمان شکست خورده در جنگ به اسلام تغییر دین میداد از حقوق بیشتری نسبت به هم میهنان مسلمان نشده خود برخوردار میشد. ارتش های مسلمانان در روحیه ای که محمد خود آنرا به آنها دیکته کرده بود، یعنی «مسلمان شو یا با جنگ روبرو شو» بسیار پیشرفت کرده بودند. (26)

لازم به ذکر است بر اساس منطق آیت الله مطهری حال که کفار میدانند مسلمانان به قول آیت الله طباطباعی قصد دارند به تدریج زمین را از لوث وجود کفار پاک کنند، باید حق داشته باشند که مسلمانان را نابود کنند! اگر اینگونه است چرا مسلمانان که گمان میکنند امریکا قصد نابودی آنها را دارد به این نظر امریکا  اعتراض میکنند؟ اگر امریکا اینگونه فکر بکند تازه میشود مانند آیت الله مطهری و هم فکرانش! مگر اینکه این حق در انحصار مسلمانان و سایر تروریست های عالم باشد.

اما چه گروه اول درست بگویند چه گروه دوم، واقعیت این است که جهاد مسلمانان در زمان حضور محمد بسیار مرگبار بود و عربستان را از وجود نامسلمانان خالی کرد و بعد از مرگ آن خبیث نیز مسلمانان با جهاد به حمله و چپاول غیر مسلمانان پرداختند و آتش جهاد بعدها به دامن خود مسلمانان نیز افتاد.

گوشه ای از حملات مسلمانان به کشورهای دیگر و سایر قبایل را میتوان در جدول رخدادنگاری که پیشتر در همین نوشتار آمد تا به اروپا کشیده شد، و اگر جنگهای صلیبی رخ نمیداد و مسیحیان مسلمانان را از کشورهایشان بیرون نمیریختند، اسلام همانگونه که خاور میانه را به گند کشید، ممکن بود اروپا و در نتیجه تمام جهان را نیز به گند بکشد. باید از صلیبیون بخاطر خدمتی که به بشریت کردند سپاسگزار بود.

سوره توبه آیه 123

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

ای کسانیکه ایمان آورده اید، با کافرانی که در اطراف شمایند بجنگید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!

علامه طباطباعی افاضه فرموده اند:

«در اين آيه شريفه دستور جهاد عمومى داده شده تا از هر طرف در دنيا، اسلام گسترش يابد، چون وقتى مى فرمايد: هر طائفه از مؤ منين بايد با كفار هم جوار خود كارزار كنند معنايش همان گسترش دادن اسلام و برقرار كردن سلطنت اسلام است بر دنيا، و بر تمامى ساكنين ربع مسكون» (27)

آیا در قبول دین اسلام اجباری وجود دارد؟

عبارت لا اکراه فی الدین (سوره بقره آیه 256) یکی از عباراتی است که معمولاً بسیار برداشت غلطی از آن می‌شود. تابحال دیده نشده است کسی این آیه را منسوخ اعلام کرده باشد.  در این نوشتار به توضیح این برداشتهای غلط پرداخته نخواهد شد، بلکه تنها نشان داده خواهد شد که وجود این آیه با جهاد ابتدائی، تناقضی ندارد.

سوره بقره (ماده گوساله) آیه 256

لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

در دين هيچ اجباری نيست هدايت از گمراهی مشخص شده است پس هر کس که به بت کفر ورزد و به خدای ايمان آورد ، به چنان رشته استواری چنگ زده که گسستنش نباشد خدا شنوا و داناست.

حمله کردن به کشورهای دیگر به معنی این نیست که مسلمانان غیر مسلمانان را بطور مستقیم مجبور به اسلام آوردن کنند، بلکه همانطور که گفته شد بر اساس شریعت اسلام اگر جهاد علیه کفار اهل کتاب باشد (یهودیان، مسیحیان و شاید زرتشتیان) مسلمانان سه امکان جنگ، پرداختن جزیه و اسلام آوردن را در مقابل آنها میگذارند و اگر جنگ علیه کفار دیگری باشد، آنها تنها حق جنگیدن و یا مسلمان شدن را خواهند داشت. از نظر قرآن و اسلام، جزیه خواستن از غیر مسلمانان و تحمیل حکومت و سلطه اسلام بر آنان، مجبور کردن آنها به قبول اسلام نیست. بنابر این از نظر قرآن اجباری در دین آوردن نیست اما همانگونه که گفته شد بسیاری از فقها و مسلمانان برقراری سلطنت اسلام و نابودی هر چیزی که جایگزین اسلام و الله شود (یعنی طاغوت) ضروری و واجب است و مسلمانان حق دارند برای برقراری یا در دفاع از حکومت اسلامی کفار را بکشند.

پرداختن جزیه به این معنی است که مرتبه کفار به اهل ذمه تبدیل میشود. اهل ذمه کفاری هستند که زیر سلطه اسلام زندگی میکنند. تاریخ نشان میدهد که زندگی زیر سلطه اسلام برای نامسلمانان از دردناکترین و وحشتناکترین انواع همزیستی ها است، بسیاری از قوانین حاکم بر غیر مسلمانان در کشورهای اسلامی بعد از حمله اعراب به آن کشورها بر اساس سندی تاریخی با نام وثیقه (سند) عمر مشخص شده است، غیر مسلمانان باید این قوانین را قبول میکردند و عدم قبول این شرایط غیر انسانی برای آنها برابر با امضاء کردن حکم مرگشان بوده است. یعنی به عبارت دیگر درست است که تیغ را بر گردن کافر اهل کتاب بگذارند و بگویند یا مسلمان شو یا بمیر، بلکه او را به نوعی برده در سرزمین خود تبدیل میکنند که در دراز مدت مجبور میشود برای اینکه بتواند مانند بقیه زندگی کند خود اسلام  را با زبان خوش قبول کنند، لذا اسلام بطور مستقیم خود را به کسی تحمیل نمیکند، اما بطور غیر مستقیم چیزی جز نسل کشی و نابودی دگر اندیشان را نتیجه نمیدهد، تنها بعد از یکی دو نسل، مردم اهل ذمه یا تصمیم میگیرند که از دیارشان مهاجرت کنند و در جاهای دیگر سکنی گزینند و یا اینکه مفلوکانه در شرایط نژاد پرستانه، نابرابر و غیر انسانی که مسلمانان بوجود می آورند زندگی کنند و به تدریج نسلشان منقرض شود.

اما ا گر جهاد علیه کفار غیر اهل کتاب باشد، مثلاً علیه هندو ها، بودائی ها و بیخدایان باشد، آنان از آن سه انتخاب یکی را از دست خواهند داد و آنهم جزیه دادن و اهل ذمه شدن است. یعنی این افراد یا باید اسلام را قبول کنند یا بمیرند. نمونه ای از این برخورد را پیامبر اسلام در زمان خودش با مشرکین مکه انجام داده است. لذا از نظر اسلام در جهاد، کافری که اهل کتاب نیست یا باید مسلمان شود و یا بمیرد، حال قضاوت با شماست، اگر به کسی بگویید فلان کار را بکن و یا تو را میکشم، آیا او را مجبور به انجام آنکار کرده اید یا نه؟

نتیجه آنکه بنابر این از دیدگاه اسلامی به این پرسش باید پاسخی منفی داد و از لحاظ تاریخی و واقعی پاسخی مثبت، اسلام اگر توانایی اش را داشته باشد و قدرتمند باشد خود را بطور مستقیم و غیر مستقیم به دیگران تحمیل خواهد کرد.

نتیجه گیری

گمان نمیکنم  با توجه به داده هایی که در این نوشتار به آنها اشاره شده است، شکی وجود داشته باشد که در اسلام جهاد به رسمیت شناخته میشود و جهاد تنها امری دفاعی نیست و کسانی که این مسئله را رد میکنند یا نادان و بی اطلاع هستند یا بی صداقت و انسانزده.

زشتی و پلیدی جهاد اسلامی آنقدر زیاد است که شایسته است یک انسان خردگرا و اخلاقمدار تنها به همین دلیل اسلام را کنار بگذارد و خط بطلان بر روی این نظام سیاسی انسان ستیز و متجاوز به حقوق بشر و آزادی های دینی که هر انسانی بر اساس اطلاعیه جهانشمول حقوق بشر سازمان ملل متحد حق برخورداری از آن را دارد بکشد.

منابع و توضیحات

1) توبة 24، حج 78، فرقان 52 ، ممتحنة 1 ، نساء 95 ، محمد 31 ، بقرة 218 ، آل‌عمران 142 ، نساء 95 ، مائدة 35 ، مائدة 54 ، أنف 72 ، أنف 74 ، أنف 75 ، توبة 16 ، توبة 19 ، توبة 20 ، توبة 41 ، توبة 44 ، توبة 73 ، توبة 81 ، توبة 86 ، توبة 88 ، نحل 110 ، عنكبوت 6 ، عنكبوت 8 ، عنكبوت 69 ، لقمان 15 ، محمد 31 ، حجرات 15 ، صف 11 ، تحريم 9.

2) Bell’s Introduction to the Quran, Revised by Montgomery Watt Chapter 1.

3) شریعتی، علی، جهت گیری طبقاتی اسلام، شرکت انتشارات قلم، تهران 1380، برگ 15.

4) محقق فریدنی، عباس، خوارج از دیدگاه امام علی (ع)؛ انتشارات انصاریان، قم 1383، برگ 47.

5) همانجا برگ 31.

6) تاریخ طبری، پوشینه 5، برگ 1103.

7) عبدالله یوسف اعظم، در اینجا

8) جدول تهیه شده ترجمه ای است از نوشتار در این صفحه، نام برخی از شهر ها به دلیل باستانی بودنشان تنها از روی ترجمه تحت اللفظی انگلیسی یا تلفظ آن نوشته شده است در حالی که ممکن است معادل فارسی یا عربی نیز برای آنها وجود داشته باشد.

9) مصباح یزدی، محمد تقی، جنگ و جهاد در قرآن، مرکز انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم 1383، برگ 139.

10) همانجا برگ 151.

11) مطهری، مرتضی، جهاد، انتشارات صدرا، تهران بهمن 84، برگ 58.

12) همانجا برگ 81.

13) Mawdudi, S. Abul A’la, The Meaning of the Qur’an, (Islamic Publications Ltd., Lahore, 1993 edition), vol 2, page 183.

14) نامه ها و پیمانهای سیاسی حضرت محمد و اسناد صدر اسلام، تحقیق و گرد آورده دکتر محمد حمیدالله ترجمه دکتر سید محمد حسینی. کتاب سال 1375 چاپ انتشارات سروش 1377. صفحه 529.

15) دو قرن سکوت، چاپ جدید صفحه 65-66 برگرفته از البدء و التاریخ، ج 5، ص 173 – و طبری، حوادث سنه 14.

16) سوره بقره (ماده گوساله) آیه 254، سوره بقره (ماده گوساله) آیه 229.

17) http://www.islam101.com/quran/maududi/i009.htm

18) در واقع سه نظر مختلف در این مورد که آخرین سوره به اصطلاح «نازل» شده قرآن کدام است وجود دارد. برخی سوره توبه، برخی سوره نصر یا مائده را آخرین سوره های قرآن دانسته اند، اما حتی درصورتیکه سوره توبه آخرین سوره قرآن نباشد نیز به احتمال بسیار بالا از آخرین سوره های قرآن است و سوره مهمی بعد از آن نیامده است که بخواهد آنرا نسخ کند، اما اکثر علمای اسلامی معتقدند این سوره آخرین سوره نازل شده بر محمد است.

19) ترجمه ناشناس تفسیر جلالین http://ourworld.compuserve.com/homepages/ABewley/tawba1.html

20)  ابن کثیر، جلد چهارم، صفحه 377.

21) ترجمه ناشناس تفسیر جلالین http://ourworld.compuserve.com/homepages/ABewley/tawba1.html

22) Mawdudi, S. Abul A’la, The Meaning of the Qur’an, Entry on Surah Al-Tawbah.

23)  ترجمه تفسیر المیزان جلد 9 صفحه 202 سطر 14.

24) سخنان آیت الله خمینی در مورد یهود بنی قریظه

25) مطهری، مرتضی، انتشارات صدرا، جهاد برگ 90.

26) اسپنسر، رابرت، «چگونه جهاد اسلامی هنوز امریکا و غرب را تهدید میکند»، Regnery Publishing, Inc., 2003، برگ 168.

27)  ترجمه تفسير الميزان جلد 9 صفحه 552.

معجزه زوجیت در جانداران

این نوشتار از مجموعه ردیه هایی است که بر ادعاهای وجود معجزات علمی در قرآن نوشته شده است، توصیه میشود پیش از خواندن این نوشتار مقدمه را در نوشتاری با فرنام «معجزات علمی قرآن» بخوانید.

مسلمانان ادعا میکنند که قرآن به زوجیت جانداران اشاره میکند و هیچ کس قبل از قرآن نمیدانسته است که در میان تمام جانداران و بويژه گیاهان نر و ماده وجود داشته باشد. آیاتی که در این ادعا مطرح میشود از این قرار است:

سوره لقمان آیه 10

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

آسمانها را بی هيچ ستونی که ببينيد بيافريد و بر روی زمين کوهها را بيفکند تا نلرزاندتان و از هر گونه جنبنده ای در آن بپراکند و از آسمان آب فرستاديم و در زمين هر گونه گياه نيکويی رويانيديم

البته همانطور که در مقدمه معجزات علمی قرآن گفته شد، این ادعای مسلمانان در هیچ ترجمه رسمی از قرآن نیامده است و همه عبارت «کل زوج کریم» را به هرگونه گیاه نیکو و یا عبارات مشابه ترجمه کرده اند و این معجزه (!) قرآن نیز به نوعی با زور معجزه سازی و کلاه برداری صورت میگیرد.

این آیه را مدعیان بصورت، همه گیاهان را زوج آفریدیم ترجمه میکنند.

سوره طه آیه 53

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى

کسی است که زمين را آرامگاه شما ساخت و برايتان در آن راههايی پديد آورد و از آسمان باران فرستاد ، تا بدان انواعی گوناگون از نباتات برويانيم

این آیه را نیز در پروسه معجزه سازی و کلاه برداری به «گیاهان مختلف را جفت جفت رویاندیم» ترجمه میکنند.

سوره رعد آیه 10

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

اوست که زمين را بگسترد ، و در آن کوهها و رودها قرار داد و از هر ميوه جفت جفت پديد آورد و شب را در روز می پوشاند در اينها عبرتهاست برای مردمی که می انديشند

این آیه را نیز دین خویان به همه گیاهان را جفت جفت پدید آوردیم ترجمه میکنند.

سورهیس آیه 36

سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ

منزه است آن خدايی که همه جفتها را بيافريد ، چه از آنچه زمين می روياند و چه از نفسهايشان و چه آن چيزهايی که نمی شناسند

این آیه را نیز شیادان دینی به «تمام جانداران را جفت جفت آفریدیم» ترجمه کرده اند.

اما حال با توجه به اینکه ترجمه های مورد استفاده توسط شیادان دینی کاملا بی اساس و غلط هستند، فرض خواهیم کرد که قرآن به زوج بودن گیاهان و جانوران دیگر اشاره دارد و ابتدا در مورد گیاهان و سپس در مورد حیوانات توضیحات بیشتری را خواهیم داد.

باید توجه داشت که کشاورزی حتی چندین هزاره قبل تر از محمد مهمترین صنعت بشری حساب میشد و مردمان برای قرنها به کسب تجربه در مورد گیاهان پرداخته بودند. تا جایی که گیاهان مختلف را با یکدیگر پیوند میزدند و میدانستند رفتار یک گیاه با سایر درختان چه تفاوتهایی دارد. میدانستند کدام تیره از درختان محصول بهتری تولید میکند و کدام درخت به چه مقدار آب و سایر رسیدگی ها نیاز دارد تا نتیجه بهتری بدهد. در دور افتاده ترین روستاهای ایران روستاییان برای قرنها است که به درختهایی که میوه نمیدادند درخت نره میگویند.

محمد در ناحیه ای می زیسته است که در آن نخلستانهای بسیار وجود داشته است و از مهمترین دارایی های انسانها درختهای نخلشان حساب میشده است. اعراب به خوبی میدانستند که درختهای نخل، نر و ماده دارند و برای هر چند درخت نخل ماده، یک درخت نخل نر کشت میکردند (معمولا نسبت درختهای نر و ماده که بصورت وحشی رشد میکنند به یکدیگر برابر است).  و میدانستند که باید حتما عمل گرده افشانی (Pollination) انجام شود تا درختهای نخل ماده بتوانند خرما تولید کنند. از اینرو برای اینکه نتیجه بگیرند خود با دست خود این عمل را انجام میدادند و هنوز هم تمام نخل داران این کار را انجام میدهند و حتی برای گلهای نخل نر نام آلت تناسلی مرد را در بسیاری از جاها از جمله در جنوب ایران برگزیده اند. این کار از زمانهای بسیار دور تا به امروز در تمام جاهایی که نخل کشت میشود انجام میگرفته و میگیرد.

شکوفه های درخت نخل نرشکوفه های درخت نخل نر سفید و نرم و ستاره مانند هستند. شکوفه های درخت نخل ماده مانند دانه های تسیبح هستند. میوه های درخت مادهبعد از گذشت حدود سه ماه پس از گردافشانی مصنوعی یا طبیعی خرماها آماده چیده شدن هستند.
 تصاویر نخل از سایت باغ کشاورزی دانشگاه ایالتی آریزونا کپی برداری شده است.

از آنجا که کاشت، داشت و برداشت نخل از مهمترین فعالیتها در میان برخی ملتها از جمله اعراب بوده است معمولا برای این عمل گردافشانی احترام و اهمیت خاصی قائل بودند. بعنوان مثال تحقیقات تاریخی نشان میدهد که در بین النهرین رسوم ويژه ای برای این عمل وجود داشته است. آثار باستانی بدست آمده نشان میدهد که ساکنین شهر اور در حدود 3 هزار سال قبل از میلاد مسیح جشن های خاصی را برای این عمل گرد افشانی برپا میکرده اند و گوهر ها و جواهرات را به شکل شکوفه های نر درخت نخل در می آوردند که در تصویر نیز آمده است. حتی در لغتنامه سومری کلمه ای برای «جواهر به شکل شکوفه درخت نخل نر» وجود دارد که مختص این جواهرات است. ساکنین شهر اور که به سیستم چند خدایی اعتقاد داشتند حتی الهه ای را نیز برای این عمل گرد افشانی و لقاح با نام اینانا «Inanna» در نظر گرفته بودند که علاوه بر سایر مسئولیت ها این مسئولیت را نیز بر عهده داشت. و سومریان میپنداشتند که این اینانا است که برکت او موجب پربار بودن درختان نخل میشود.

تصویری حکاکی شده بر سنگ در قصر اشور نصیر پال دوم، پادشاه آشوری مربوط به 840 سال قبل از میلاد، در حال گرد افشانی درختان نخل. reading 4-3 fig 5

بنابر این اگر هم واقعا قرآن به این قضیه زوجیت در گیاهان اشاره داشته باشد که گویا ندارد، این چندان چیز عجیب و غریبی برای محمدی که ساکن عربستان بوده است حساب نمیشود. هزاران سال قبل از محمد مردمان بسیاری از این قضیه اطلاع داشته اند و بطور دقیق به آن در بسیاری از فرهنگ ها از جمله در میان مردمانی که در بین النهرین زندگی میکردند اشاره مستقیم شده است. همچنین میدانیم خرما بخش مهمی از رژیم غذایی اعراب در زمان محمد را تشکیل میداده است، بنابر این بار آوردن خرما نیز در میان اعراب یقیناً یک مهارت رایج بوده است و هرکس اندکی تجربه در این زمینه داشته باشد بزودی میفهمد که درخت خرما نر و ماده دارد، بنابر این میتوان حدس زد که محمد نیز از این طریق با این قضیه آشنا شده باشد. این حدس را حدیث زیر تایید میکند:

سنن ابن ماجه، باب تلقيح النخل حدیث شماره 2564

حدثنا علي بن محمد، حدثنا عبيد الله بن موسى، عن إسرائيل، عن سماك، أنه سمع موسى بن طلحة بن عبيد الله، يحدث عن أبيه، قال مررت مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في نخل فرأى قوما يلقحون النخل فقال ‏»‏ ما يصنع هؤلاء ‏»‏ ‏.‏ قالوا يأخذون من الذكر فيجعلونه في الأنثى ‏.‏ قال ‏»‏ ما أظن ذاك يغني شيئا ‏»‏ ‏.‏ فبلغهم فتركوه ونزلوا عنها فبلغ النبي صلى الله عليه وسلم فقال ‏»‏ إنما هو ظن إن كان يغني شيئا فاصنعوه فإنما أنا بشر مثلكم وإن الظن يخطئ ويصيب ولكن ما قلت لكم قال الله فلن أكذب على الله ‏»‏ .‏

منقول است از علی بن محمد، از عبیدالله بن موسی، از اسرائیل، از سماک، که شنید موسی بن طلحه بن عبیدالله نقل کرده است: رسول خدا در حال عبور از نخلستان بود و کسانی را دید که به گرده افشانی درختان نخل مشغولند. پرسید «اینها چه میکنند؟». گفتند «از نر میگیرند و درون ماده میگذارند». گفت «فکر نمیکنم اینکار مفید باشد». پس اینرا به آنها گفت و آنها نیز دیگر گرد افشانی را ترک کردند. پس نبی (در زمان دیگری) به آنها گفت «آنچه من گفتم تنها گمان من بود و من بشری مثل شما هستم و گمان ممکن است خطا باشد، ولی من نگفتم که این سخن الله است چرا که من به الله دروغ نمیبندم».

حدیث بالا نشان میدهد که نه تنها محمد با تلقیح درختان خرما آشنایی داشته بلکه در زندگی خود یک حادثه نسبتاً تلخ هم داشته، یعنی یکبار به اعراب گفته که نیازی به تلقیح ندارند و بعد از اینکه متوجه اشتباه خود شده گفته که این اشتباه از جانب من بوده نه از جانب خدا! مشخص است که این سوتی تلخ در ذهن محمد ممکن است باقی مانده باشد و همین حادثه سبب شده که او بیاموزد که گیاهان نیز نر و ماده دارند. و وقتی چنین دانشی در آن دوره وجود داشته است دیگر نمیتوان اشاره به آن در قرآن را یک معجزه دانست.

اما مسئله ای که توجه را جلب میکند این است که اگر قرآن واقعا گفته باشد که همه گیاهان نر و ماده دارند این نیز باید یکی از خطاهای علمی قرآن در کنار سایر خطاهای قرآن که در بخش اشتباهات قرآن، خطاهای تازینامه به آنها اشاره شده است تلقی شود چرا که این حرف اساساً بی اساس است.

بسیاری از گیاهان هستند که نر و ماده ندارند، و شکوفه های نر و ماده را هردو در خود تولید میکنند. بعنوان مثال کدو یا تمام گیاهانی که مانند درخت مو رشد میکنند حاوی شکوفه های نر و ماده در خود هستند به این دسته از گیاهان Hermaphroditic گفته میشود. بسیاری از سایر گیاهان همچون هویج، سیب زمینی، گندم، ذرت و… نیز از همین دسته از گیاهان محسوب میشوند. لذا این حرف قرآن اساساً اشتباه و غلط است.

و اما در مورد جانوران، به نظر نمیرسد نگاه کردن به شتر، اسب، گوسفند، ملخ نر و ماده و به این نتیجه رسیدن که همه حیوانات نر و ماده هستند کار دشواری باشد. محمد تقریبا هر روز با این جانوران برخورد میکرده است و می دیده است که این جانوران نر و ماده هستند، ولی آیا این نیاز به هوش و یا دخالت الهی دارد که محمد دریابد همه حیوانات اطرافش نر و ماده هستند؟ آیا نر و ماده بودن حیوانات از خورشید برای انسانها روشنتر نیست؟

اما جالب اینجاست که در گونه های مختلف جانوری (بویژه بی مهرگان) نیز گونه های جانوری هم نر هم ماده (Hermaphroditic) بسیاری وجود دارد. از جانوران پر سلولی همچون حلزونها و کرمها گرفته تا جانوران تک سلولی همچون ویروسها و باکتریها، بسیاری از جانوران در واقع گونه های نر و ماده جدا از یکدیگری ندارند، بنابر این باز هم اینجا قرآن در صورتی که ادعای دین خویان درست باشد، دچار اشتباه فاحشی شده است. در برخی موجودات مانند گروه هایی از خانواده قارچها (Fungi) حدود 16 نوع جنسیت مختلف وجود دارد که همگی نمیتوانند باهم تولید مثل از طریق تماس جنسی کنند.

عده ای دیگر از دین خویان نیز ادعا میکنند این آیه به معنی این است که همه چیز بصورت زوج آفریده شده است، از این افراد باید پرسید زوج حلزون و سرخس چیست؟ زوج سیب زمینی چیست؟ زوج زمین چیست؟ زوج انسان دو جنسیتی چیست؟

معجزات (!) علمی قرآن، نازل شدن آهن

این نوشتار از مجموعه ردیه هایی است که بر ادعاهای وجود معجزات علمی در قرآن نوشته شده است، توصیه میشود پیش از خواندن این نوشتار مقدمه را در نوشتاری با فرنام «معجزات علمی قرآن» بخوانید.

یکی از «معجزاتی» که برخی از مسلمانان مطرح می‌کنند مربوط به این است که آهن نمیتواند در زمین ایجاد شده باشد و باید از جایی خارج از زمین به زمین وارد شده باشد، این افراد از آیه زیر برای اثبات این «معجزه» استفاده می‌کنند:

سوره الحدید آیه 25

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ .

ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسائي حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم، تا مردم قيام به عدالت كنند، و آهن را نازل كرديم كه در آن قوت شديدي است، و منافعي براي مردم، تا خداوند بداند چه كسي او و رسولانش را ياري مي‏كنند بيآنكه او را ببينند، خداوند قوي و شكست ناپذير است.

پاسخ به این «معجزه» بسیار آسان است، در دوران قبل از عصر آهن، تنها منبع دریافت آهن سنگ های آسمانی بوده است و اعراب با سنگهای آسمانی آشنایی داشته اند. بعنوان مثال حجر الاسود یک سنگ آسمانی است که بر روی زمین افتاده است. بنابر این ایده اینکه آهن باید از آسمان به زمین افتاده باشد در میان اعراب وجود داشته اشت و چنین چیزی دانش جدیدی نبوده است.

افزون بر این بخش بزرگی از هسته مایع زمین را آهن تشکیل میدهد و زمین شناسان را باور بر این است که میدان مغناطیسی زمین ناشی از وجود آهن در هسته زمین است، آهن از وافر ترین عناصر موجود در کره زمین است و تصور اینکه آهن روی زمین پس از شکل گیری زمین از فضا به زمین وارد شده است کاملاً غلط است. اما آنچه حقیقت دارد این است که زمین خود بخشی از فضاست و هر آنچه در زمین است در نتیجه از فضاست.

اینشتین و خداباوری او

منویسنده – آرش بیخدا

«نمیدانم چرا مردم با اینکه اصلاً مرا درک نمیکنند، اینقدر از من خوششان می آید.»

آلبرت انیشتن.

سال 2005 توسط سازمان ملل به سال فیزیک نامگذاری شده بود زیرا در این سال 100 سال از معرفی فرمول معروف تبدیل انرژی به ماده انیشتن که تحولی بزرگ در فیزیک راباعث شد میگذشت. انیشتن بدون شک از نوابغ بزرگ تاریخ بشر است و همه آدمهای روی زمین برای او به دلیل جایگاه والای علمی اش ارزش و احترام قائل هستند و او را خودی میدانند، حتی اسلامگرایان فاشیست و نژادپرستی که خصومت درونی با یهودیان دارند و صهیونیسم را بهانه این نژادپرستی وافر خود میکنند بگونه ای از انیشتن سخن میگویند که انگار انیشتن پسر خاله امام حسین بوده است و از محبان حضرت علی اصغر بوده است.

محبوبیت انیشتن به قدری زیاد است که معمولا افراد بسیاری از نام او برای تایید خداباوری استفاده میکنند و میگویند خداباوری درست است زیرا انیشتن خداباور بوده است، یا میگویند حتی انیشتن نیز خدا را قبول داشته است، چگونه است که کسی خداباوری را نابخردانه بیابد مگر کسی میتواند از انیشتن خردمند تر باشد؟ برای من بارها پیش آمده است که افرادی چنین مسئله ای را مطرح میکنند، توگویی انیشتن مرجع تقلید این افراد است. البته این سخن چیزی جز مغلطه توسل به مرجعیت نیست، هیچ انسانی مرجع مطلق شناخت خدا نیست. یعنی اگر کسی بگوید خداباوری درست است زیرا شخص A خداباور است، بدون توجه به اینکه شخص A چه کسی است او حرفی باطل را زده است زیرا یک شخص را مرجع حقیقت در مورد موضوعی مانند وجود خدا که اساساً مرجع پذیر نیست قرار داده است و این از سفسطه های شناخته شده و رسمی منطقی است. از این گذشته انیشتن یک فیزیکدان بوده است و تخصصی در بررسی وجود یا عدم وجود خدا نداشته است، برخی از نظریات انیشتن در مورد کائنات و فیزیک که رشته و تخصص خود او بوده نیز اکنون رد شده اند، حال نظر انیشتن در مورد خدا چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟ نظر او در مورد خدا همانقدر اهمیت دارد که نظر آیت الله خامنه ای در مورد نسبیت عام انیشتن ارزش دارد. بنابر این تصور نمیشود که کسی با ایراد این سخن براستی بخواهد چیزی را اثبات کند مگر اینکه آن شخص بسیار از استدلال کردن نا آگاه باشد و به عبارت دیگر درست فکر کردن را نیاموخته باشد. اما از آنجا که خداباوران معمولاً در فکر کردن لنگ میزنند و درست اندیشیدن را نیاموخته اند بسیار این مطلب را مطرح میکنند.

از این که بگذریم خداباوران از انیشتن سوء استفاده میکنند و به خطا (یا به دروغ؟) وی را در صف خداباوران قرار میدهند، هدف از نگارش این نوشتار این است که باور انیشتن نسبت به خدا تشریح شود و  همچنین این نوشتار نشان خواهد داد که انیشتن خویشاوندی چندانی با دین داران ندارد و شباهت بسیار بیشتری به بیخدایان و افراد سکولار داشته است.

نخستین نکته که باید به آن توجه داشت این است که انیشتن نیز مانند هر انسان دیگری در زندگی خود سیری تکاملی را طی کرده است. انسانهایی که از پویایی و خلاقیت ذهنی برخوردار هستند معمولا وقتی سنشان بیشتر میشود باورهایی که محیط بطور تصادفی به آنها تحمیل کرده است بازرسی میکنند و آنچه نابخردانه به نظرشان می آید و از فیلتر خرد (خرد چیست؟) آنها عبور نمیکند را به دور می اندازند. البته همه اینگونه نیستند، دین خویی و تقلید از محیط در بسیاری از افراد باقی میماند و آنها با همان تفکراتی که با آن بدنیا آمده اند از دنیا میروند. از اینرو است که وقتی میخواهیم در مورد شخصی قضاوت کنیم و باورهای او را بسنجیم باید به آخرین باورهای او مراجعه کنیم نه باورهایی که در گذشته داشته است. ملاک قضاوت در مورد افکار انسانها آخرین افکار آنها است که داشته اند و این امری بدیهی است.

آلبرت انیشتن در چهاردهم مارچ 1879 بدنیا آمده است و در 18 آپریل سال 1955 فوت شده است. کتابی توسط یک محقق جمع آوری شده است که شامل بسیاری از نامه هایی که انیشتن دریافت میکرده است و پاسخ وی به آن نامه ها میباشد. این کتاب باورهای دینی انیشتن را بطور بسیار مشخصی معین میکند و نشان میدهد که انیشتن آنچه خداباوران و دین خویان فکر میکنند نیست. در این نوشتار از همان کتاب چند نامه را بررسی میکنیم تا باورهای دینی انیشتن بیشتر روشن شوند.

نخستین نامه ای که در این مجموعه جلب توجه میکند این است:

یک دختر بچه کلاس ششم از مدرسه یکشنبه (مدارس دینی که مسیحیان در روزهای یکشنبه برگزار میکنند تا انجیل را به کودکان بیاموزند) از نیویورک، با تشویق معلمش این نامه را به انیشتن در پرینستون در تاریخ 19 ژانویه 1936 نوشته است، او از انیشتن پرسیده است که آیا دانشمندان نیز دعا میکنند و نماز میخوانند؟ اگر میخوانند برای چه چیزی دعا میخوانند. انیشتن به این نامه در 24 ژانویه 1936 اینگونه پاسخ داده است:

من تلاش کرده ام به پرسش تو به ساده ترین شکل ممکن پاسخ دهم. این پاسخ من است:

تحقیقات علمی بر این پایه استوار هستند که هر اتفاقی که می افتد به دلیل وجود قوانین طبیعت اتفاق می افتد، و این در مورد رفتار مردم نیز درست است. به همین دلیل، یک دانشمند محقق به سختی ممکن است باور کند که اتفاقها تحت تاثیر دعاها قرار بگیرند، مثلا (اتفاق افتادن آنها) به دلیل خواست یک موجود ماوراء طبیعی باشد.

البته باید به این توجه داشته باشیم که دانش واقعی ما نسبت به این قوانین ناقص و پراکنده است بنابر این، باور به اینکه قوانین طبیعی همه چیز را توضیح میدهند نیز خود مبتنی بر گونه ای از ایمان است و این ایمان تابحال تا حدود زیادی به دلیل موفقیت های تحقیقات علمی موجه شناخته شده است (درست از آب در آمده است).

اما از طرف دیگر، هرکس که بگونه ای جدی به دنبال علم باشد، متقاعد خواهد شد که روحی در قوانین جهان تجلی یافته است، روحی برتر از انسان که در مقابل آن ما با قدرت کم خویش باید احساس فروتنی بکنیم، از این رو است که تعقیب علم احساس دینی خاصی را بدنبال دارد، که البته این با دینداری افراد خام بسیار متفاوت است. (1)

حال آیا انیشتن پسر خاله امام حسین بوده است؟ آیا همانند مذهبیون نیمه دیوانه در مورد خدا فکر میکرده است؟ همین باید برای خداباوران کافی باشد که دیگر نامی از انیشتن نیاورند و او را نیز متعلق به اردوی خردگرایان و بی دینان بدانند، همین باور انیشتن به خودی خود نشان میدهد که از نظر او اسلام، مسیحیت، آیین زرتشت، آیین یهود و آیین بهائیت نابخردانه هستند و این انسانها که فکر میکنند با ورد خواندن و صحبت کردن با خدا اتفاقی می افتد از نظر انیشتن کاری بسیار نابخردانه انجام میدهند.

هیچ بعید نیست که خداباوران این گفته انیشتن را اینگونه تفسیر کنند که انیشتن به روح معتقد بوده است، و فرض کنند که منظور او از روح همان روحی است که خداباوران به آن معتقدند، هیچ برداشتی از این گفته نمیتواند تا این اندازه غیر منصفانه و نابخردانه باشد. انیشتن یک فیلسوف تحلیلی مثل راسل یا ویتگنشتاین نیست که سخنانی دقیق و مشخص و روشن بگوید او به دلیل زندگی در دوران خود و همچنین خوی و منش خود بگونه ای شاعرانه در مورد علم سخن میگوید. او میگوید پیچیدگی هایی که در طبیعت وجود دارد بگونه ای باعث کرنش و تواضع در کسی میشود که گوشه ای از این پیچیدگی ها را درک میکند نه چیزی بیشتر از این، این خدا، روح و دینی که انیشتن از آنها صحبت میکند هیچ ارتباطی با خدا، روح و دینی که در باورهای دینی سیستماتیک مثل اسلام وجود دارد ندارد. البته من شخصاً منتقد اینگونه برخورد انیشتن هستم، اینگونه سخن های او تنها بهانه دست خداباوران و خرافه گرایان میدهد، انیشتن باید بطور روشن و دقیق اعلام میکرد که نظرش راجع به خدا چیست و اگر جرات بیان آنرا نداشت میتوانست سکوت کند و به اینگونه پرسشها پاسخ ندهد.

برخی فکر میکنند انیشتن چون از پیشینه یهودی آمده است باید یهودی باشد. این درست است که انیشتن در یک خانواده یهودی بدنیا آمده است و حتی گاهی خود را نیز یهودی خوانده است، اما باید توجه داشت که یهودیت برای یهودیان بیش از یک دین است، یهودیت برای آنها بگونه ای نژاد و حتی ملیت و فرهنگ نیز حساب میشود، از همین رو است که یهودیان به فلاسفه بیخدایی که در میانشان رشد کرده اند میگویند یهودیان بیخدا! یعنی کنار گذاشتن باورهای آیین یهود به خودی خود باعث نمیشود که شخصی دیگر یهودی خوانده نشود، از انیشتن در یک مصاحبه پرسیده شده است چرا با اینکه تفکراتش در تناقض با آیین یهود است همچنان خود را یهودی میخواند؟ او پاسخ داده است:

تعریف کردن کلمه یهودی بسیار دشوار است، نزدیک ترین توصیفی که من میتوانم از وضعیت خودم بدهم، تشبیه خودم به یک حلزون است که در دریاها دیده میشود. حلزون از یک بدن و یک خانه که به دوش دارد تشکیل شده است، اگر شما این خانه صدفی را از او جدا کنید، هنوز هم به آن موجود حلزون میگویند. یک یهودی که اعتقادات دینی خودش را نیز کنار بگذارد به همین شکل هنوز یک یهودی شمرده میشود. (2)

بنابر این روشن است که انیشتن به باورهای دینی آیین یهود هیچگونه باوری نداشته است، او نه تنها پسر خاله امام حسین نبوده است، بلکه به یهوه و آفرینش جهان در هفت روز، خلقت آدم و حوا، طوفان نوح و تمام سایر قصه های شنگول و منگول و حبه انگور مانندی که در کتابهای دینی سامی دیده میشود نیز باور نداشته است و پسرخاله انبیای بنی اسرائیل هم نبوده است. او در زندگینامه ای که خود نوشته است اینگونه تحولات دینی خود را شرح میدهد:

… علی رغم اینکه من پسر یک خانواده کاملاً غیر مذهبی یهودی بودم، به باور دینی عمیقی رسیدم، که این باور بطور ناگهانی در 12 سالگی من پایان یافت. با خواندن کتابهای علمی معروف، من به این نتیجه رسیدم که بیشتر قصه های کتاب مقدس نمیتواند درست باشد. نتیجه این دگر اندیشی نوعی آزاد اندیشی تند بود، زیرا به نظر من میرسید که (مذهبیون) جوانان از روی عمد فریب میدهند… شک در مورد همه نوع مرجعیت (برای حقیقت) در من بر اثر این تجربه رشد کرد. من به عقیده ای شک گرایانه رسیدم و این شک گرایی هرگز مرا ترک نکرده است. (3)

اما باور نداشتن به آیین یهود برابر با بیخدایی نیست، از انیشتن پرسیده شده است که آیا به خدای شخصی باور دارد؟ پاسخ انیشتن این بوده است:

در 22 مارچ 1954 مردی خودساخته نامه ای به دست خط خود در چهار برگ به زبان انگلیسی برای انیشتن در پرینستون ارسال کرده بود. نگارنده انیشتن را ستایش کرده و گفته بود که افراد معدودی همچون انیشتن جرات سخن گفتن را دارند، او پرسیده بود که آیا بهتر نیست جهان به حیوانات بازگردانیده شود. او گفته است «گمان میکنم که شما مایل باشید بدانید من چه کسی هستم» و در ادامه به شرح کوتاهی از زندگی خود پرداخته است، نوشته است که چگونه در سن 9 سالگی از ایتالیا به ایالات متحده امریکا آمده بود، در آب و هوایی بسیار سرد و سخت که خواهرانش نتوانسته بودند در آن شرایط به زندگی خود ادامه دهند پا به امریکا میگذارد و بعد از 6 ماه مدرسه رفتن، در سن 10 سالگی آغاز به کار کردن میکند. او شرح میدهد که چگونه در 17 سالگی به کلاس بعد از ظهر رفته است و… و اکنون یک کار عادی بعنوان تعمیرکار ماشین ها دارد، و در اوقات اضافی اش کار و کسب خود را دارد. او خود را یک بیخدا معرفی میکند. گفته است که آموزش حقیقی از طریق خواندن کتابها حاصل میشود. او از مقاله ای که در مورد باورهای دینی انیشتن نوشته شده است نقل قول میکند و اعلام میکند که به درستی آنها شک دارد. نسبت به بسیاری از باورهای دینی رسمی بی حرمتی میکند و در مورد میلیونها آدمی که خدا را در زبانهای مختلف دعا میکنند صحبت کرده، و میگوید او (خدا) باید منشی ها و روحانیون زیادی را اختیار کرده باشد که تمام گناهان انسانها را ثبت کنند. او نامه اش را با بحثی بلند در مورد نظامهای سیاسی ایتالیا و ایالات متحده به پایان میبرد که این بحث را به دلیل بلند بودنش نمیتوان در اینجا ذکر کرد. او همچنین چکی را برای انیشتن فرستاده است تا انیشتن آنرا در راه خیریه خرج کند.

منظور از خدای شخصی خدای زنده است. در نظر تقریباً تمام خداباوران خدا یک شخص است یعنی دارای شخصیت و شعور است و همچنین از اختیار برخوردار است. از ویژگیهای اساسی خدای متشخص این است که فکر میکند و رفتار میکند یعنی کارهایی را انجام میدهد. از ویژگیهای فرعی او این است که عصبانی میشود، عاشق میشود، متنفر میشود، و سایر عواطف را از خودش نشان میدهد، سخن میگوید، میشنود، میبیند و دریافت حسی دارد، خدای تمامی ادیان اینگونه خدایی است. به محض اینکه یک خداباور خدا را یک شخص و یک کس بداند او خدایی متشخص را تصور کرده است و انیشتن با چنین دیدگاهی کاملا مخالف است و به روشنی مخالفت خود را ابراز داشته است. همین مسئله باعث میشود که او دیگر خداباور (تئیسم، خداباوری چیست؟) به شمار نرود. بنابر این با اینکه تقلید کردن از انیشتن یا هر شخص دیگری کاملا کاری نابخردانه است و انسان خردگرا باید استقلال فکری داشته باشد، حتی اگر قرار است از انیشتن نیز پیروی کنیم و قلاده به گردن انداخته و قلاده خود را به دست انیشتن داده و مقلد او شویم، این مرجع تقلید ما را به سوی خداباوری هدایت نخواهد کرد! او ما را از خداباوری و آنچه عوام از آن با خداپرستی یاد میکنند خارج خواهد کرد.

در بایگانی نامه های انیشتن نامه ای به تاریخ 5 آگوست 1927 وجود دارد که او آنرا از یک بانکدار در کلرادو وقتی در برلین بوده است دریافت کرده است. از آنجا که در ابتدای نامه نوشته شده است «چندین ماه پیش، من نامه ای به شرح زیر برای شما نوشتم»، به نظر میرسد که انیشتن به نامه قبلی این شخص پاسخ نداده است. او در نامه اش نوشته است که بیشتر دانشمندان دیگر به خدای ریشو و مهربانی که اطرافش را فرشتگان فرا گرفته اند معتقد نیستند، هرچند که بسیاری از مردم خالصانه به چنین خدایی معتقدند و او را پرستش میکنند. مسئله وجود خدا در بحث های یک گروه متفکر مطرح شده است و برخی از اعضای این گروه تصمیم گرفته اند نظر دانشمندان ممتاز را در مورد خدا جویا شوند، بگونه ای که پاسخ این دانشمندان قابل چاپ کردن باشد، این بانکدار در نامه اش از انیشتن خواسته است که او نیز نظرش را در مورد خدا اعلام کند. انیشتن پاسخ زیر را به زبان آلمانی نوشته است، این نامه ممکن است برای بانکدار ارسال نشده باشد.

ممکن  است خدای اسلام ریشو نباشد اما در قرآن به روشنی اشاره شده است که او صورت دارد، و مسلمانان قرار است بعد از مرگشان صورت و وجه او را ببینند، همچنین به این مسئله اشاره شده است که اطراف الله را فرشتگان فرا گرفته اند، مهربان بودن الله هم که بیش از 114 بار تکرار شده است، الله هم در قرآن ادعا کرده است که بطور مستقیم در رفتار افراد نفوذ دارد و از گردنشان به آنها نزدیک است، و همچنین مورد قضاوت قرار گرفتن انسانها در قیامت، یعنی معاد از اصول اساسی دین اسلام است، چگونه ممکن است مسلمانان بخواهند از نام چنین کافری که تمامی اصول دین آنها را زیر سوال میبرد سوء استفاده کنند؟

درست است که انیشتن در سخنانش گاهی به دیندار بودنش اشاره میکند ولی منظور او از دین چیست؟ در مغز یک مسلمان هر واژه خدایی برابر با تصور او از خدا (الله) دارد و هر واژه دینی هم همان معنایی که او از اسلام آموخته، حال آنکه واژه ها در فرهنگهای مختلف و گویشهای مختلف معانی متفاوتی پیدا میکنند! انیشتن در یک سخنرانی که برای اتحادیه حقوق بشر آلمان در پاییز 1932 در برلین ایراد کرده است روشن کرده است که منظورش از دین چیست:

جایگاه ما بر روی این زمین عجیب است. همه ما بدون اینکه دعوت شده باشیم یا اختیاری داشته باشیم برای مدتی به اینجا می آییم، بدون اینکه پاسخ چراها و چگونه ها را بدانیم. در زندگی روزمره ما تنها احساس میکنیم که انسانها برای دیگر انسانها اینجا هستند، برای کسانی که دوستشان داریم و برای کسانی که سرنوشتشان به ما گره خورده است…. زیباترین و عمیق ترین تجربه ای که یک انسان میتواند داشته باشد احساسی اسرار آمیز است. این احساس قاعده زیرین دین نیز است، همینطور کوشش جدی در زمینه هنر و علم نیز برای رسیدن به همین احساس است. کسی که هرگز این تجربه را نداشته باشد به نظر من اگر مرده به شمار نیاید حداقل کور به شمار می آید. مذهبی بودن برای من وقتی تحقق می یابد که ما احساس میکنیم پشت هر چیزی که آنرا تجربه میکنیم چیزی وجود دارد که ذهن ما نمیتواند آنرا درک کند و زیبایی و افراشتگی آن تنها بطور غیر مستقیم به ما موجودات کوچک و خُرد به ما میرسد، من به این معنی دیندار هستم. برای من این کافی است که از این اسرار به شگرف آیم و متواضعانه تلاش کنم با ذهن  خود فقط تصویری از ساختار باشکوه آنچه وجود دارد را دریافت کنم. (6)

با اینحال تکلیف دین نیز از نظر انیشتن مشخص میشود، منظور او از دین به هیچ عنوان چیزی شبیه به اسلام، مسیحیت، یهودیت، بهائیت و غیره نبوده است او تعریفی ویژه خود را از آنچه آنرا دین میداند برای دین دارد. اینجا است که جمله معروف او «علم بدون دین چلاق است و دین بدون علم کور است» معنی بیشتری پیدا میکند، شخصی که تواضع و شوق برای رسیدن به علم و حقیقت را نداشته باشد و موجودی خودخواه باشد که واقعا فکر میکند بسیار میداند و از کانال ویژه ای دسترسی به حقایق غیر قابل تردید دست یافته است هرگز نمیتواند عالم خوبی گردد، اینجا است که علم او کور چلاق خواهد بود. اینکه انیشتن چرا شوق و تمایل برای یافتن حقایق در طبیعت را احساسی دینی میداند، به این دلیل است که تلاشهای علمی برای یافتن حقایق علمی همه بر این ایده استوار هستند که میتوان با تجربه حقایق را یافت، و این ایده به نگر انیشتن قابل اثبات نبوده است از همین رو او این ایده را از روی ایمان پذیرفته بود نه از روی خرد و چیزی که از روی ایمان پذیرفته شود باوری دینی است، به نظر نمیرسد هیچ دلیل دیگری برای اینکه انیشتن علم را در ارتباط با دین بداند وجود داشته باشد. این جمله معروف انیشتن از پاراگراف زیر گرفته شده است، اما معمولا خداباوران و دین خویان تمام پاراگراف را مطرح نمیکنند تا منظور انیشتن پنهان بماند و مخاطب فکر کند انیشتن نیز ابله بوده است:

علم تنها ممکن است توسط کسانی خلق شود که سرشار از آرزو برای یافتن حقیقت و فهم درست هستند. اما اینگونه احساس، سرچشمه از حوزه دین میگیرد. این احساس همچنین به ایمان به احتمال اینکه قوانین جهان هستی منطقی و خردمندانه باشند، یعنی قابل درک توسط خرد هستند وابستگی دارد. من نمیتوانم هیچ عالم ممتازی را تصور کنم که چنین ایمان سرشاری نداشته باشد. این وضعیت را میتوان با یک تصویر ابراز کرد: علم بدون دین چلاق است و دین بدون علم کور. (7)

یکی از ویژگیهای آدمهای مذهبی این است که با گذشت زمان آنها نیز تکامل می یابند، بسیار شنیده میشود که خدا یک نوع انرژی است و یا مکانیک کوانتومی آخرت را و وجود روح را اثبات کرده است و از این دست اباطیل. به این دسته از اراجیف که تلاش میکنند مزخرفات دینی را علمی جلوه دهند سودوساینس (Pseudoscience) گفته میشود. در زمانی که انیشتن تئوری نسبیت را مطرح میکند یکی از این یاوه گویان نامه ای برای انیشتن میفرستد:

یک خاخام (عالم یهودی) از شیکاگو که خطابه ای پیرامون «معانی دینی که تئوری نسبیت میرساند» را آماده میکرده است، به انیشتن در پرینستون نامه ای به تاریخ دسامبر 1939 نوشته است و از او پرسشهایی را پرسیده است، انیشتن پاسخ زیر را به این خاخام داده است:

شخصی دیگر نیز نامه مشابهی به انیشتن فرستاده است:

در فوریه 1921 انیشتن نامه ای را از بانویی در وین دریافت میکند، او از انیشتن پرسیده است که آیا انیشتن معتقد است که انسانها روح دارند و آیا این روح بعد از مرگ انسان ادامه حیات پیدا میکند یا نه. پرسشهای مشابه دیگری نیز در همین نامه یافت میشوند، در 5 فوریه 1921 انیشتن پاسخ بلندی به آن بانو داده است. این قسمتی از این پاسخ است:

از طرفی دیگر انیشتن از طرف بنیادگرایان مذهبی مورد حمله قرار میگرفت، کاردینال بوستون در خطابه ای به جوانان هشدار داده بود که تئوری نسبیت انیشتن «دفاعی پنهانی و هولناک از بیخدایی است» و «تلاشی است برای گسترش شک در مورد خدا و خلقت او در سطح جهانی» انیشتن پیشتر از آن هم از طرف مجامع یهود ستیز نازی اینگونه مورد حمله قرار گرفته بود. انیشتن در ابتدا این مسئله را نادیده میگیرد و از دردسر دوری میکند، خاخام دیگری با نام هربرت گلدستین برای انیشتن نامه ای مینویسد و از او میپرسد که آیا به خدا اعتقاد داری؟ قصد این خاخام یهودی در واقع دفاع از انیشتن بوده است. انیشتن در پاسخ به آن نامه مینویسد که

من به خدای اسپینوزا معتقد هستم، که خود را در هارمونی منظم آنچه که وجود دارد نشان میدهد، نه به خدایی که نگران سرنوشت و رفتار انسانها است. (9)

خاخام یهودی در دفاع از انیشتن مینویسد، «اسپینوزا که مردی مست از خدا خوانده شده است، و معتقد بوده است که خدا خود را در تمام طبیعت تجلی داده است قطعا نمیتواند یک بیخدا خوانده شود.» البته این درست است که اسپینوزا را نمیتوان بطور یقین بیخدا نامید، اما قطعاً او را نمیتوان خداباور نیز نامید زیرا او تعریفی بسیار متفاوت از خدا دارد و آنچه او بدان خدا میگوید هرگز با خدای خداباوران اینهمانی ندارد، از همین رو است که اسپینوزا و طرفداران اندیشه او را خداباور نمینامند بلکه  همه خداگرا و یا پنتئیسم (Pantheist) مینامند. اسپینوزا معتقد بوده است که خدا بینهایت است و بینهایت بودن او به معنی این است که هیچ چیز خارج از خدا وجود ندارد و هرچه وجود دارد جزوی از خدا است. به این تصور در فلسفه اسلامی وحدت وجود میگویند که دیدگاهی متفاوت با توحید است. از همین رو بوده است که اسپینوزا فیلسوف یهودی تبار هلندی در سال 1656 توسط کنیسه مرکزی آمستردام مرتد اعرام میشود، این کنیسه اطلاعیه زیر را راجع به اسپینوزا منتشر کرده بود:

به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر میکنیم، از اجتماع یهودی خارج میکنیم و او را لعنت و نفرین میکنیم.  تمامی لعنت های نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون میرود بر او لعنت باد و وقتی باز میگردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار میدهیم، که هیچ کس حق ندارد با او سخن بگوید، چه بطور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچکس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچ کس حق ندارد هیچ نوشته ای از او را بخواند.  (10)

خدای اسپینوزا تفاوت بسیار فاحشی با خدای دینی دارد از همین رو است که یهودیان اینگونه به شدت او را تکفیر کرده اند. مهمترین تفاوت خدای اسپینوزا با خدای دینی همان است که خدای دینی موجودی مستقل و جدا از باقی چیزها است و دارای شخصیت است اما خدای اسپینوزا چنین موجودی نیست. اسپینوزا همچنین پیامبری و ارسال وحی را بعد از مطالعه دقیق کتب دینی رد کرده است و علیه نبوت استدلال کرده است. او میگوید هرگاه پیامبران خوشحال هستند و سر کیف هستند از محبت دوستی، بهشت  و سایر چیزهایی که انسان را شاد میکند به آنها وحی شده است و هروقت عصبانی و خشمگین بوده اند آیه های قتل و کشتار و جهنم به آنها وحی شده است، این نشان میدهد که آیات برخاسته از تمایلات این افراد بوده است نه کسی دیگر. حتی روش نوشتن نیز متفاوت بوده است، پیامبرانی که دانش بیشتری داشته اند نوشتارهای زیبا تری بوجود آورده اند، پیامبرانی که با فلاسفه آشناتر بوده اند نوشتارهای فلسفی تری پدید آورده اند. او میگوید تفاوت میان گفتار پیامبران در تورات و انجیل به پیش زمینه های آنها و دانش آنها از مسائل بر میگردد. بنابر این اسپینوزا میگوید این کتابها را نباید جدی گرفت و قابل استناد دانست.  از همین رو است که برخی نیز او را بیخدا میدانند. پروفسور استیون وینبرگ (Steven Weinberg)  فیزیکدان برنده جایزه نوبل و از فعالان مدافع بیخدایی که در دوران ما زندگی میکند جمله بسیار قابل تاملی در مورد این سخن انیشتن پیرامون پیروی او از اندیشه خدای اسپینوزا دارد، او گفته است:

اما چه چیزی ممکن است باعث شود که یک شخص از کلمه «خدا» بجای «نظم» و «هارمونی» استفاده کند، به غیر از اینکه او از متهم شدن به اینکه خدایی ندارد و بیخدا است هراس داشته باشد؟ (11)

این ایده توسط بسیاری از علمای دیگر نیز تایید شده است، همه خدایی در واقع در نظر بسیاری از صاحب نظران دیگر وجود ندارد و هواداران این دیدگاه امروزه دیگر به طیف بیخدایان پیوسته اند. روشن است که منظور انیشتن از خدا درواقع همان نظام طبیعت و قوانین موجود در بین موجودات بوده است، با این نکته اکنون راحت تر میتوان اینرا فهمید که وقتی او گفته است «خداوند تاس نمی اندازد» منظورش این بوده است که او به تصادفی بودن تمام علل اعتقادی ندارد، و وقتی استیون هاوکینز میگوید «خداوند تاس می اندازد» منظورش احتمالاً بر عکس این نظر انیشتن است، یعنی اینکه او معتقد به عدم قطعیت و بی علتی و تصادف است. از خدا گذشته در مورد روح نیز از انیشتن پرسش شده است:

در 17 جولای 1953 بانویی که روحانی تحصیل کرده (دارای جواز) از شاخه مسیحی  تعمید دهنده (Baptist) بود به انیشتن در پرینستون نامه ای بسیار گرم و دعوت کننده-به مسیحیت نوشت. او در این نامه نقل قولهای فراوانی را از کتابهای مقدس آورده بود، او از انیشتن پرسیده بود که آیا هرگز به رابطه روح نامیرا و جاوید او با خالقش توجه کرده است یا نه، او همچنین پرسیده است که آیا انیشتن اطمینان دارد که بعد از مرگش حیات دائمی در کنار خدا خواهد داشت. مشخص نیست که آیا پاسخ انیشتن ارسال شده است یا نه، اما پاسخ نامه در بایگانی نامه های انیشتن موجود است، و در آن بایگانی خط خود انیشتن که متن زیر را به انگلیسی نوشته است موجود است:

تکلیف روح نیز اینجا روشن میشود، انیشتن به صراحت اعلام داشته است که به وجود روح معتقد نیست و آنچه او روح خوانده است چیزی بسیار متفاوت با آن چیزی است که مذهبیون آنرا روح میخوانند. اینکه شخصی از کلمه روح استفاده کند به این معنی نیست که او معتقد به وجود روح با تعریف دینی اش است. مثلاً اگر کسی بگوید فلان شخص از روحی قوی برخوردار است یا روحیه ای قوی دارد، یا اگر بگوید موسیقی بتهوون روح آدمی را جلا میدهد این به آن معنی نیست که آن شخص معتقد به روحی است که در آغاز حیات وارد بدن میشود و بعد از مرگ از بدن جدا شده به نزد خدا میرود.

به نظر نمی آید توضیح بیشتری راجع به باورهای دینی انیشتن ضرورت داشته باشد. انیشتن را هرگز نمیتوان در دسته خداباوران قرار داد، او به هیچ عنوان زیر بار باورهای دینی مضحکی همچون وجود خدای متشخص، توحید، معاد و غیره نرفته است. او معتقد بوده است اخلاق مسئله ای کاملا انسانی است و هیچ ارتباطی به ماوراء طبیعت و خدا ندارد و هرجا در گفته های انیشتن از روح، خدا و دین صحبت شده است باید فهمید که منظور او نظم، طبیعت و اخلاق علمی است.

امیدوارم این توضیحات بتواند یاد انیشتن را از تهمت هایی که خداباوران به او میزند پاک کند و نشان دهد که او نیز مانند بسیاری از انسانهای بالغ، عاقل و باهوش معتقد به اراجیف دینی نبوده است.

منابع:

1) Albert Einstein, The Human Side, Selected and Edited by Helen Dukas and Banesh Hoffman, Princeton University Press, 1979. pp 32-33

2) The Private Albert Einstein by Peter A. Bucky with Allen G. Weakland, Andrews and McMeel, Kansas City, 1992, pp 85 – 87.3)

3) Einstein, Autobiographical Notes, 1949

4) Albert Einstein, The Human Side, Selected and Edited by Helen Dukas and Banesh Hoffman, Princeton University Press, 1979. P.63

5) Ibid .66

6) Einstein: A Life in Science, Michael White and John Gribbin, Page 262

7) Albert Einstein, Ideas and Opinions, by Albert Einstein New York  .p. 46.

8) Albert Einstein, The Human Side, Selected and Edited by Helen Dukas and Banesh Hoffman, Princeton University Press, 1979. pp. 69-70

9) Einstein: The Life and Times, Ronald W. Clark, Page 502.

10) Routledge Philosophy GuideBook to Spinoza and The Ethics, by G. Lloyd, page 1.

11) Weinberg, S. 1992. Dreams of a Final Theory. New York: Pantheon Books. 245

12) Albert Einstein, The Human Side, Selected and Edited by Helen Dukas and Banesh Hoffman, Princeton University Press, 1979. P.39

توسط: آرش بیخدا

از سایر دانشمندانی که به وجود خدا اعتقاد داشته اند تارنمای زندیق به برسی باورهای اشخاص زیر نیز پرداخته است

من احادیث را قبول ندارم!

معمر قذافی دیکتاتور لیبی در سال 1978 کتابی تحت عنوان کتاب سبز (تحت تاثیر از کتاب قرمز مائو؟) منتشر کرد تا به قول خودش «راهنمای وارستگی انسان» باشد. او در این کتاب اعلام کرد که قرآن تنها منبع اسلام است و احادیث ارزشی ندارند، او همچنین اعلام کرد که میان زن و مرد در لیبی برابری وجود خواهد داشت و قوانین شرعی که مردان و زنان را متفاوت کنند باطل هستند. این کار او سبب این شد که هیئتی بلند پایه از علمای اسلام از طرف پادشاهی عربستان به دیدار او بروند و او را نصیحت کنند که اگر حرف خود را پس نگیرد او را مرتد اعلام خواهند کرد و مسلمانان واقعی او را خواهند کشت. قذافی حرف خود را پس گرفت اما اخوان المسلمین و القاعده بارها تابحال تلاش کرده اند او را بعنوان مرتد بکشند.

منبع + (برگ 6)

دیده میشود که برخی از مسلمانان به تازگی میگویند که ما احادیث (حدیث چیست؟) را قبول نداریم و تنها قرآن را قبول داریم و براستی که پیشرفت اخلاقیات و علوم، مسلمانان را هرچه بیشتر به این سو خواهد برد، زیرا توحش و خرافات موجود در احادیث چندین برابر توحش و خرافات موجود در قرآن است و عده ای از مسلمانان برای اینکه بتوانند خود را با شرایط انسانی وفق دهند و بتوانند در دنیای خردگرای امروز سر بلند کنند و از آیین و تفکرات کودکانه و بیابانی خود کمتر شرم داشته باشند مجبورند اصول دین خود را یکی پس از دیگری انکار کنند.

این حرکت و فرقه جدید اسلامی بار دیگر قصد فرار از واقعیت و تغییر چهره اسلام برای حفظ کردن آن دارند، اما خوشبختانه از آنجا که این فرقه جدید هرگز از پایه های منطقی و صحیحی برخوردار نیست، نمیتواند خود را بطور جدی مطرح کند، بلکه تنها دین داران آماتور و نادان و ایدئالیست هستند که به این سمت کشیده میشوند. در این نوشتار قصد بررسی ادعاهای این عده از اسلامگرایان نوین را داریم، زیرا این بحث در بسیاری از بحث های دیگر و سفسطه هایی که اسلامگرایان میکنند و اصول دین اسلام را برای پوشاندن چهره ضد انسانی اسلام انکار میکنند لازم است.

به این مسئله که آیا احادیث در اسلام دارای اصالتی میباشند یا نه، میتوان از چند جهت نگریست و آنرا مورد بررسی قرار داد. آیا برای یک مسلمان ضروری است که احادیث را به رسمیت بشناسد و دنباله روی از آنها را بر خود واجب بداند؟ پاسخ این پرسش مثبت است و دلایل و استدلالهای مختلفی از جهات مختلف را میتوان در پشتیبانی از این پاسخ مطرح کرد، در ادامه به بررسی چند مورد از این جهات خواهیم پرداخت.

جهت اول، دیدگاه منطقی و اصولی نسبت به دین اسلام است.

اصول دین اسلام و مذهب شیعه را میتوان اینگونه خلاصه کرد.

توحید

توحید یعنی اعتقاد به وجود خدا (خداوند چیست؟) و اعتقاد به یگانگی او. اعتقاد به توحید برابر با عبارات الله اکبر و لا اله الا الله است، کسی که موحد است باید الله را بعنوان تنها و تنها خدای موجود قبول کند و قرآن را کلام این خدا بداند.

عدل

یعنی اعتقاد بر اینکه تمام افعال الله بر عدالت بنا نهاده شده است و همچنین نظامی که ساخته الله است نظامی عادلانه است.

نبوت

یعنی اعتقاد به اینکه الله پیامبرانی (پیامبر چیست؟) را در زمان های مختلف انتخاب میکند و برای آنها پیغامهایی را بصورت وحی میفرستد، و اینکه محمد نیز یک پیامبر بوده است و آخرین پیامبر الله نیز بوده است.

امامت

یعنی اعتقاد بر اینکه 12 امام شیعه بعد از پیامبر اسلام جانشینان برحق محمد بوده اند و نسبت به به مردم ولایت داشته اند و آخرین آنها از اذهان پنهان شده اند.

معاد

یعنی اعتقاد به روز قیامت، و بهشت و جهنم.

اعتقاد داشتن به اصل توحید و نبوت  تنها به این معنی نیست که شخصی قبول داشته باشد که محمد پیامبر است و الله خدا است، بلکه به این معنی است که باید میان افعال محمد و افعال سایر انسانها تفاوت قائل شود، و افعال محمد را برخاسته از خواست خدا و نه امیال شخصی وی بداند، یعنی قبول کند به دلیل آنکه محمد آخرین پیامبر است و معصوم است، و در نتیجه هر آنچه انجام داده است اسلامی و حق حساب میشود. قرآن نیز به این مسئله اینگونه تاکید میکند،

سوره احزاب آیه 21

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا.

برای شما اگر به خدا و روز قيامت اميد می داريد و خدا را فراوان ياد می کنيد ، شخص رسول الله مقتدای پسنديده ای است.

این بسیار غیر منطقی است که یک مسلمان به محمد بگوید من کتابی که تو آورده ای (قرآن) را قبول دارم اما خود تو را شایسته فرمانبرداری و اطاعت نمیدانم. لذا حدیث را میتوان در کنار قرآن به همین استدلال که نبوت به معنی دنبال کردن افعال محمد است آورد در کنار قرآن از اصول اسلام دانست.

گذشته از نبوت که تمامی فرقه های اسلامی آنرا قبول دارند، یک شیعه چطور میتواند بدون اعتقاد به احادیث، امامت را قبول داشته باشد؟ مگر از امام حسین و امام زمان و اساساً از امامت در قرآن حرفی به میان آمده است؟ مگر یک شیعه میتواند تنها با اکتفا به قرآن از دستورات امام صادق و باقر و حسن و حسین و علی پیروی کند؟ بنابر این اگر یک شیعه بگوید من احادیث را قبول ندارم، بسیار حرف غیر منطقی و مضحکی زده است.

در مذهب تشیع اعتقاد به امامت نیز همچون نبوت نیازمند بررسی افعال و سخنان امامان شیعه را دارد و پیروی از آنها را معنی میدهد. بنابر این بر یک شیعه علاوه بر پیروی از محمد، پیروی از امامان نیز فرض است.

اساساً اسلام به معنی تسلیم شدن در مقابل الله است، یک مسلمان باید افکار و افعالش را از اسلام بگیرد و بر اساس این تعالیم و تفکرات که اکثرا غلط، خرافی و وحشیانه هستند عمل کند. یک مسلمان باید در مقابل الله تسلیم باشد و از او اطاعت کند، و اطاعت از او به معنی اطاعت از نماینده او بر روی زمین و از نظر شیعه اطاعت از امامان شیعه است، و بدون رجوع به احادیث یک مسلمان نمیتواند چنین کاری کند، لذا کسی که میگوید من احادیث را قبول ندارم،  اساسا اصل نبوت و امامت را نادیده میگیرد و طبق اصول منطقی اسلام، نمیتواند مسلمان باشد، بلکه از روی احساسات و بطور غیر منطقی برخورد میکند. لذا انکار حدیث اساساً انکار نبوت و در نتیجه برابر با نامسلمانی است.

برای آزمایش میتوانید اگر این دسته از اسلامگرایان طرفدار جمهوری اسلامی هستند، از آنها بخواهید که به خرج شما، در روزنامه های کثیر الانتشار آگهی دهند که «در اسلام احادیث سندیتی ندارند و اصل حساب نمیشوند»، تا فردای همان روز به جرم ارتداد که به معنی زیر سوال بردن اساس و یا ارکان اسلام است آنها را دستگیر و محکوم به اعدام کنند.

دیدگاه دوم دیدگاه واقع گرایانه برای یک مسلمان است، آیا قرآن همه چیز را داراست؟

قرآن کتابی پر ادعا ولی بسیار پوچ و تو خالی است، در بسیاری از جاها میگوید که این کتاب کامل و مبین است، اما واقعاً اینطور نیست، در قرآن بسیاری از نکته ها که برای یک مسلمان دانستن آنها بطور روزمره لازم است ذکر نشده است.

مثلا الله بارها برای خدمت به آلت تناسلی پیامبر آیه نازل کرده است که چگونه زنانی را انتخاب کند و یا زنان چگونه با او رفتار کنند و یا اینکه زنانش را که از رفتار پیامبر شکایت داشتند تهدید کند (برای نمونه به نوشتاری با فرنام وساطت الله جهت رفع اختلافات خا نوادگی محمد مراجعه کنید)، اما برای مسلمانان آیه نازل نکرده است که چگونه و چند رکعت نماز بخوانند، چگونه روزه بگیرند، چه چیزهایی روزه ایشان را باطل میکند، چگونه خود را با سنگ تطهیر کنند، آیا بجای پاک کردن خود با سه سنگ مختلف میتوانند از یک سنگ سه گوش استفاده کنند یا نه، اگر در صورت زلزله روی عمه خود بیافتند بچه آنها حلال زاده خواهد بود یا نه، با کدام پا به دستشویی وارد شوند، در هنگام خارج کردن باد شکم چه ذکری را بخوانند، خطبه عقد را چگونه بخوانند، اگر در وسط نماز شک کردند که در رکعت چندم هستند چکار بکنند و بسیاری از مسائل بسیار مهم و ضروری دیگر. بنابر این مسلمانان نمیتوانند تنها از قرآن استفاده کنند و مسلمان بمانند، بلکه نیاز به احادیث دارند، شیعیان نیز که جای خود دارد، شیعیان اگر احادیث نباشد از کجا باید بفهمند که امام سر بریده شده امام حسین چه حرف هایی را میزد، و یا اینکه لانه امام زمان کجاست و در کدام چاه سکونت دارد، آخر الزمان چه شرایطی دارد؟ اساساً از امامت در قرآن حرفی به میان نیامده، بدون احادیث شیعیان همانند سنیان هستند لذا این خود از تناقضات قرآن است که میگوید کامل است ولی در واقع اینگونه نیست. از آدمهای نابخردی که احادیث را رد میکنند پرسشهای زیر را بپرسید، از آنها بخواهید که از روی قرآن به شما پاسخ بدهند:

چگونه باید نماز خواند؟ چندبار در روز و به چه ترتیب؟

میزان زکات که باید پرداخته شود چقدر است؟

میزان جزیه ای که اهل کتاب باید بپردازند (در سوره توبه آِه 29 به آن اشاره شده) چقدر است؟

آیا پوشیدن لباس زنانه برای مردان جایز است؟

آیا میتوان لخت نماز خواند؟

آیا همبستر شدن با حیوانات جایز است؟

آیا قرآن میگوید که در مسافرت باید نماز را شکسته خواند؟ چگونه باید در هنگام مسافرت نماز خواند؟

مراسم حج باید چگونه انجام گیرد؟ چند بار به دور کعبه باید چرخید؟ وقت حج کی است؟

کجای قرآن گفته شده است مسلمانان باید خودشان را ختنه کند؟

اگر حدیث نباشد از کجا معلوم میشود کدام آیه ناسخ و کدامیک منسوخ است؟ مثلا در مورد شراب شاید آیه ای که میگوید شراب حرام است اول آمده است و بعد آیه دیگر که میگوید فقط در هنگام نماز شراب نخورید آمده و آیه قبلی را منسوخ کرده، یعنی شرابخواری در اسلام جایز است!

در سوره تحریم آیه شماره 3 پیامبر به زنانش گفته است که خدا در مورد آن مسئله به او اطلاع داده است، این اطلاع چه بوده است؟ کجای قرآن نوشته شده است که این اطلاعات چه بوده است؟ آیا این آیه به این معنی نیست که پیامبر چیزهایی خارج از قرآن را نیز وحی میگرفته است؟

سوره نساء آیه 34 به مسلمانان اجازه میدهد که زنانشان را بزنند، اگر حدیث نباشد از کجا معلوم میشود این زدن چگونه باید باشد؟ اگر مسلمانی بر اساس این حدیث زنش را آنقدر بزند که او بمیرد آیا نمیتواند بگوید به دستور قرآن عمل کرده؟ بدون حدیث قرآن اجاره قتل زن را به شوهر میدهد!

بنابر این یک مسلمان بسیار نیازمند احادیث است، از این مسائل شخصی گذشته در مورد احکام قضائی اسلام، بسیار باید به احادیث مراجعه کرد، مثلا وقتی قرآن میگوید دست دزد را قطع کنید، از کجا میتوان فهمید که از کجا باید این دست را قطع کرد؟ در چه شرایطی باید قطع کرد؟  برای اجرای تمامی این قوانین خداپسندانه و ضد بشر، مسلمان وحشی باید به احادیث مراجعه کند، زیرا در قرآن توضیحاتی برای این مسائل نیامده است.

دیدگاه سوم توجه به قضیه پیامبری و عصمت است.

آیا پیامبر اسلام در 23 سالی که به پیامبری، قتل و غارت انسانهای دگر اندیش و کسب ثروت، زن و قدرت پرداخت و آیین جدیدی ایجاد کرد، تنها برای دوران خودش زندگی کرده است؟ چطور ممکن است خدا اینقدر بیکار باشد؟ اگر نتوان افعال محمد را پیروی کرد این پیامبری وی چه فایده ای داشته است؟ آیا فقط برای هدایت کردن اطرافیان خود و اصلاح آنها آمده بود؟ مسلماً برای پیروی از محمد باید به احادیث و زندگینامه وی مراجعه کرد، از روی قرآن که نمیتوان فهمید محمد که بوده است و چه کرده است! قرآن نیز به این مسئله اشاره دارد که پیامبر از روی امیال خود سخن نمیگوید بلکه هر آنچه او میگوید منطبق بر نظر الله است.

سوره نجم آیات 1 تا 6:

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى؛ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ؛وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ؛ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ؛ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى؛ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى.

قسم به آن ستاره چون پنهان شد؛ که ، يار شما نه گمراه شده و نه به راه کج رفته است؛ و سخن از روی هوی نمی گويد ؛ نيست اين سخن جز آنچه بدو وحی می شود ؛ او را آن فرشته بس نيرومند تعليم داده است؛ صاحب نيرويی که استيلا يافت .

لذا گفتار پیامبر بنابر عصمت او از لحاظ اسلامی حکم الهی و منبع درک حقایق اسلامی حساب میشوند و به غیر از حدیث چیز دیگری وجود ندارد که از گفتار محمد دریافته شود. پیامبر، پیامی را از سمت کسی میرساند، اگر پیامبری واقعاً پیامبر باشد، اعمال و افکار او به دلیل پیامبری اش برخاسته از هوا و هوس او نخواهد بود.

دیدگاه چهارم، حکمتی که پیامبر اسلام به مردم آموخته است کجاست؟

بر اساس قرآن پیامبران علاوه بر کتاب، حکمت نیز به مردم می آموزند، یعنی الله پیامبران را نه تنها برای آموختن کتاب، بلکه برای آموختن حکمت، در کنار کتابشان ارسال میکند.

سوره ماده گوساله (بقره) آیه 129

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ.

ای پروردگار ما ، از ميانشان پيامبری بر آنها مبعوث گردان تا آيات ، تورا برايشان بخواند و به آنها کتاب و حکمت بياموزد و آنها را پاکيزه سازد و تو پيروزمند و حکيم هستی.

پیامبر اسلام نیز نمیتواند از این قاعده خارج باشد، کتابی که پیامبر اسلام به مردم آموخته است قرآن است، اما حکمتی که او به مردم آموخته است چیست؟ منبع دریافت این حکمت کجاست؟ چگونه میتوان به این حکمت دست یافت؟ بدون شک مرجع این حکمت احادیث هستند و بدون رجوع به احادیث نمیتوان از حکمتی که پیامبر برای مردم آورده است آگاه شد.

دیدگاه پنجم، نیاز به مفسر قرآن است.

از این گذشته قرآن بر خلاف اینکه میگوید مبین است، در بسیاری از موارد بسیار گنگ حرف زده است، یا اساساً از حروف مقطعه استفاده کرده است، اگر توضیحات پیامبر و یا امامان نباشد مسلمان بیچاره از کجا میخواهد معانی این اباطیل و رمز و رازها را در یابد؟ خود قرآن میگوید که نیاز به تفسیر شدن دارد، و البته در جای دیگر میگوید این قرآن ساده نازل شده است و اینها همگی تناقضات قرآن هستند. بنابر این برای تفسیر قرآن و درک آن براستی استفاده از احادیث ضرورت دارد.

دیدگاه ششم، مسئله زبان شناسی است.

زبانشناسان معتقدند معنی هر جمله همان چیزی است که مخاطب آن جمله، در آن زمانیکه آن جمله را گفته یا نوشته است، در نظر داشته است، نه هیچ چیز دیگر. زیرا جمله در هنگام ساخته شدن برای مخاطب زمان خودش ساخته شده است و اگر قرار بوده است آن مخاطب جمله را به غلط دریابد، ایراد از سازنده جمله است. اگر قرار باشد جمله سازی به گونه ای جمله بسازد که مخاطبانش آنرا درک نکنند، کار بسیار بیهوده ای انجام داده است. و در مورد قرآن مسلمانان نمیتوانند قبول کنند که خدایشان با ساختن جملاتی که برای مخاطبان آن دوران خودش یعنی اعراب بیابانی قابل فهم نبوده است، کار بسیار بیهوده ای انجام داده است.

یکی از ویژگیهای زبان تغییر یافتن دائمی آن است، اسمها و فعل ها به مرور زمان معانی و کاربردهای جدید پیدا میکنند، بعنوان مثال کلمه «مزخرف» در زبان پارسی به معنی آراسته و زیبا بوده است بوده است بعنوان مثال ناصر خسرو میگوید.

سدره و فردوس مزخرف شود     چون بزنندش به صحاری خیام

بعد ها به دلیل اینکه دروغ نیز کلامی آراسته است و در آن حقیقتی نیست را مزخرف خواندند، یعنی در فارسی امروزی مزخرف بیشتر معنی دروغ میدهد تا آراسته. حال اگر شخصی هزار سال پیش گفته باشد کتاب قرآن کتاب مزخرفی است، منظور او چه بوده است؟ این قائده زبانشناسی اینجا به کمک کسانیکه میخواهند معنی واقعی عبارات و کلمات را دریابند می آید. زبان شناسان ابتدا با ادبیات آن دوران از طریق سایر نوشتارهایی که در آن دوران وجود داشته است آشنا میشوند و سپس رفتار و شیوه گفتار گوینده و در نهایت عکس العمل مخاطبین را بررسی میکنند تا دریابند منظور واقعی چه بوده است. شاید از روی همین اصل باشد که در تمام دنیا تمامی گفتمانهایی که در مجالس قانونگذاری انجام میشود را با دقت ثبت میکنند. تا در آینده در هنگام رجوع به قوانینی که قبلاً تصویب شده اند از روی سخنان کسانیکه له یا علیه قوانین صحبت کرده اند معلوم شود منظور واقعاً چه بوده است و صحبت در چه زمینه (Context)ای بوده است. به همین دلیل است که اساساً تمام ادعاهای معجزات علمی قرآن. از نظر زبان شناسی کاملاً بی ارزش هستند و کسانیکه سعی میکنند معانی جدید برای آیات و عبارات کهن بسازند دروغ گو و شیاد هستند.

در مورد قرآن و تمام سایر کتابهای کهن نیز تنها روش علمی که مورد استفاده و قبول دانشوران علوم دینی نیز هست، همین روش است. یعنی باید دید مخاطبان پیامبر و یا امامان و خود آنها قوانین دینی را و اصول اخلاقی آنرا چگونه پیاده کرده اند. مثلاً پیامبر اسلام در قرآن گفته است دست دزد را ببرید:

سوره مائده آیه 38

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

دست مرد دزد و زن دزد را به کيفر کاری که کرده اند ببريد اين عقوبتی است از جانب خدا ، که او پيروزمند و حکيم است.

(سوره نساء آیه 38) این سوال پیش می آید که دست بریدن باید چگونه باشد؟ آیا منظور این است که دستشان را با چاقو زخم کنید؟ یا اینکه دستشان را قطع کنید تا از بدنشان جدا شود؟ از آنجا که برای توصیف هردو این کارها هم به زبان فارسی هم به زبان عربی از یک فعل استفاده میشود، باید دید که منظور پیامبر اسلام از این دست بریدن چه بوده است و به عبارت دیگر فهم او از این آیه چه بوده است. برای پاسخ به این پرسش باید عکس العمل آن کسانی را که این حرف را از محمد شنیده اند به این دستور بررسی کرد. غیر از احادیث و کتابهای تاریخی که از اعمال پیامبر اسلام و امامان شیعه باقیمانده است، چه منبع دیگری برای استفاده در این مورد وجود دارد؟ آشکار است که یکی از مهمترین کاربردهای احادیث همین است و مسلمانی که ادعا کند احادیث را قبول ندارد حرف بسیار نابخردانه ای زده است.

دیدگاه هفتم مسئله ضرورت تاریخ برای اثبات وجود محمد است

اگر قرار باشد تمام تاریخ و سیره و احادیث اسلامی کنار گذاشته شوند، از کجا معلوم میشود این کتاب یک شوخی نباشد و عده ای از اعراب آنرا ننوشته باشند، و محمد کاملاً یک شخصیت افسانه ای نباشد؟ آیا برای وجود محمد نباید به گواهی تاریخ نویسان و اشخاص متعددی که با او زیسته اند و همزمان بوده اند رجوع کرد؟

دیدگاه هشتم مسئله ناسخ و منسوخ است

در قرآن آیات بسیاری وجود دارند که آیات قبلی را منسوخ میکنند. اگر تقدم و تاخر آیات معلوم نباشد از کجا میتوان دانست که کدام آیه ناسخ و کدام آیه منسوخ است؟ کنار گذاشتن احادیث و دانشی که در مورد آیات و سوره های قرآن در احادیث و سیرت موجود است قرآن را به کتابی پر از تناقضات تبدیل خواهد کرد.

و دیدگاه آخر نظری است که خود قرآن نسبت به این قضیه دارد.

قرآن در بسیاری از جاها میگوید از محمد پیروی کنید! به مثالهای زیر توجه کنید،

احزاب آیه 36

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا.

هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پيامبرش در کاری حکمی ، کردند آنها را در آن کارشان اختياری باشد هر که از خدا و پيامبرش نافرمانی کند سخت در گمراهی افتاده است.

احزاب آیه 66

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا.

روزی که صورتهايشان را در آتش بگردانند ، می گويند : ای کاش خدا را اطاعت کرده بوديم و رسول را اطاعت کرده بوديم.

التغابن آیه 12

وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ

خدا را اطاعت کنيد ، و پيامبر را اطاعت کنيد پس اگر شما اعراض کنيد ، بر فرستاده ما وظيفه ای جز رسانيدن پيام آشکار نيست

النساء آیه 59

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً

ای کسانی که ايمان آورده ايد ، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و الوالامرخويش فرمان بريد و چون در امری اختلاف کرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا و پيامبر رجوع کنيد در اين خير شماست و سرانجامی بهتر دارد

النساء آیه 64

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا .

هيچ پيامبری را نفرستاديم جز آنکه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان ، اوشوند و اگر به هنگامی که مرتکب گناهی شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود ، خدا را توبه پذير و مهربان می يافتند.

النساء آیه 80

مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا.

هر که از پيامبر اطاعت کند ، از خدا اطاعت کرده است و آنان که سر باز، زنند ، پس ما تو را به نگهبانی آنها نفرستاده ايم.

محمد آیه 33

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ.

ای مردم ، از خدا اطاعت کنيد و از پيامبر اطاعت کنيد و اعمال خويش را، باطل مسازيد.

سوره شعرا آیات 108 و 109

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ.

من برای شما پيامبری امين هستم،از خدا بترسيد و از من اطاعت کنيد

سوره آل عمران آیه 31 و 32

قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ.

بگو : اگر خدا را دوست می داريد از من پيروی کنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد ، که آمرزنده و مهربان است؛ بگو : از خدا و رسولش فرمان ببريد پس اگر رويگردان شدند ، بدانند که او، کافران را دوست ندارد.

سوره نساء آیه 69

وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا.

و هر که از خدا و پيامبرش اطاعت کند ، همراه با کسانی خواهد بود که خدا، انعامشان داده است ، چون انبيا و صديقان و شهيدان و صالحان اينان چه نيکو رفيقانند.

سوره نساء آیه 59

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً.

ای کسانی که ايمان آورده ايد ، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و الوالامرخويش فرمان بريد و چون در امری اختلاف کرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا و پيامبر رجوع کنيد در اين خير شماست و سرانجامی بهتر دارد.

سوره نساء آیه 13

تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

اينها احکام خداست هر کس از خدا و پيامبرش فرمان برد ، او را به بهشتهايی که در آن نهرها جاری است در آورد و همواره در آنجا خواهد بود و اين کاميابی بزرگی است.

سوره نساء آیه 14

وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ

و هر که از خدا و رسولش فرمان نبرد و از احکام او تجاوز کند ، او را داخل در آتش کند و همواره در آنجا خواهد بود و برای اوست عذابی خوارکننده

سوره نور آیه 52

وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

و کسانی که از خدا و پيامبرش فرمان می برند و از خدا می ترسند و پرهيزگاری می کنند ، رستگارانند

سوره آل عمران آیه 50

وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَطِيعُونِ

تورات حاضر را تصديق می کنم و پاره ای از چيزهايی را که بر شما حرام ، شده حلال می کنم با نشانی از پروردگارتان نزد شما آمده ام از خدای بترسيد و از من اطاعت کنيد

سوره آل عمران آیه 132

وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

و از خدا و رسول اطاعت کنيد تا مگر بر شما رحمت آرند.

سوره آل عمران آیه 42

وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

و از خدا و رسول اطاعت کنيد تا مگر بر شما رحمت آرند.

سوره انفال آیه 20

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ.

ای کسانی که ايمان آورده ايد ، از خدا و پيامبرش اطاعت کنيد و در حالی که سخن او را می شنويد از او روی بر مگردانيد.

سوره احزاب آیه 66

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا.

روزی که صورتهايشان را در آتش بگردانند ، می گويند : ای کاش خدا را اطاعت کرده بوديم و رسول را اطاعت کرده بوديم.

از اسلامگرایان بی منطقی که میگویند ما احادیث را قبول نداریم، باید پرسش کرد که پس چگونه میخواهند از رسول پیروی کنند؟ بطور دقیق و مشخص در این آیات آمده است که به پیامبر رجوع کنید، بنابر این همانطور که گفته شد لازمه اعتقاد به اصل نبوت این است که مسلمانان قبول داشته باشند محمد پیامبر اسلام  است و هر آنچه وی انجام داده است، حکم اسلامی محسوب میشود و اگر ثابت شود محمد کاری را کرده است، آن کار محمد یک کار صحیح و اسلامی حساب میشود. و کارهای محمد را از هیچ چیز نمیتوان دریافت مگر احادیث. اگر این اسلامگرایان بی منطق احادیث را قبول ندارند چگونه میخواهند به پیامبرشان رجوع کنند؟

لذا مسلمانی که میگوید من فقط از قرآن پیروی میکنم، بنابر این با احادیث کاری ندارم، در واقع دروغ میگوید چون خود قرآن میگوید که باید از پیامبر نیز اطاعت کند. اطاعت از خدا از طریق اطاعت از قرآن ممکن است، و اطاعت از پیامبر تنها از طریق اطاعت از احادیث میسر است.

ذکر این مطالب از این جهت ضرورت دارد که عده ای اسلامی بودن قوانین مربوط به سنگسار و ارتداد و سایر قوانین ضد بشر اسلام را ناشیانه زیر سوال میبرند و میگویند این قوانین اسلامی نیستند چون در قرآن نیستند! به این افراد بی منطق و احساساتی باید هشدار داد که به دلایل ذکر شده، قرآن تنها مرجع دریافت حقایق اسلامی نیست، بلکه احادیث در کنار قرآن از اصولی ترین مراجع اسلام به شمار میروند.

شایان ذکر است این گونه سفسطه ها کمتر از طرف اسلامگرایان سنتی مطرح میشود، و بیشتر مربوط به اسلامگرایان شل اندیش و غرب زده است که میخواهند به سبک کفار زندگی انسانی را دنبال کنند و از کارهای خداپسندانه ای مانند سنگسار، چشم در آوردن، شلاق زدن، اعدام کردن، سر بریدن، دست و پا بریدن و… که تماماً از قوانین اسلامی هستند به هر بهانه ای که شده فرار کنند. و اینکار آنها غلط است، برای رهایی یافتن از این قوانین وحشیانه و حیوانی باید این دین مروج توحش و خشونت و خرافات را کنار گذاشت نه اینکه آنرا با دروغ توجیه کرد و تکامل داد.

معمولا این سفسطه در جایی مطرح میشود که به یکی از قوانین وحشیانه اسلامی اعتراض میشود، مثلا در مورد سنگسار و ارتداد و… این سفسطه بسیار رایج است، این دسته از اسلامگرایان ادعا میکنند که این قوانین وحشیانه ربطی به اسلام ندارند و چون در قرآن وجود ندارند، به اسلام نیز ارتباطی ندارند در این نوشتار اثبات شد که قرآن تنها منبع دریافت حقایق در اسلام نیست، در نوشتارهای بعدی توضیح داده خواهد شد که برخی از این مجازاتهای غیر انسانی چگونه در احادیث موجود میباشند.

این نوشتار مقدمه ای است به دو نوشتار دیگر در مورد دو سفسطه مرتبط با فرنام های:

سنگسار در قرآن نیست!

پدید آمدن جانداران از آب

این نوشتار از مجموعه ردیه هایی است که بر ادعاهای وجود معجزات علمی در قرآن نوشته شده است، توصیه میشود پیش از خواندن این نوشتار مقدمه را در نوشتاری با فرنام «معجزات علمی قرآن» بخوانید.

دریاها همیشه و همچنان از شگفتی های جهان حساب میشوند، عمق دریاها و ناتوانی بشر در دریافتن حقایق آنها همیشه باعث شده است که دریاها همیشه مادر افسانه ها و اسطوره ها بوده و باشند و داستانهای زیادی راجع به دریاها و موجودات درون آن از روزگاران پیشین تا امروز آمده است. ندانستن و ندیداً همواره عامل پیدایش خدایان و موجودات افسانه ای بوده است و بسیاری از ادیان باستانی برای دریا خدای جداگانه ای در نظر میگرفتند. در هرکجا دریاچه ای وجود دارد مردم روستایی و بومی ادعا میکنند که در آن دریاچه اژدهایی وجود دارد و دریاچه هایشان اسرار آمیز هستند.

این اسرار آمیز بودن و جالب بودن دریاها، و وسعت دریاها نظر بشر را همیشه به خود جلب کرده است و بشر را به این نتیجه رسانده است که دریا باید منشع حیات و اسرار هستی باشد. این اندیشه به قرآن هم راه یافته است و البته امروز نیز دانش نیز این قضیه را تایید میکند که منشع حیات آب است و موجودات زنده از آب پدید آمده اند. از این گذشته همه انسانهای روی زمین میدانند که بدون آب هیچ موجودی نمیتواند زندگی کنند و موجودات زنده بدون وجود آب خواهند مرد، بنابر این شاید اولین منشعی که میتوانستند برای جانوران در نظر بگیرند، آب بوده است. از این گذشته مقدار زیادی از حجم بدن انسان را مایعات و آب تشکیل میدهد که این خود دلیل دیگری بر این بوده است که انسانهای زیادی فرض کنند که انسانها از آب پدید آمده اند.

مسلمانان ادعا میکنند که این ادعا که در قرآن مطرح شده است، و از آنجا که هیچ کس در آن دوران این را نمیدانسته است پس معجزه علمی قرآن است و پیش بینی اسلام است که امروز صحیح از آب در آمده است. البته ادعای مسلمانان مبنی بر اینکه قرآن بدین مسئله اشاره میکند درست است و بر خلاف سایر ادعاهای اسلامگرایان در مورد معجزات علمی قرآن، این مورد بطور دقیق و شفاف در قرآن چندین بار از جمله در (سوره 11 آیه 7، سوره 21 آیه 30، سوره 25 آیه 54، سوره 24 آیه 45) آمده است. اما آیا واقعا این قرآن است که این معجزه را انجام داده است؟ آیا قبل از نوشته شدن قرآن کسی از این قضیه خبر نداشته است؟

قطعاً اینگونه نیست. تالس فیلسوف و دانشمند یونانی شخصی است که بیش از 1000 سال قبل از محمد زندگی میکرده است. بسیاری معتقدند تالس اولین دانشمند حقیقی تاریخ بشر است که برای اولین بار علوم را از اسطوره ها جدا کرد و علم حقیقی (علم چیست؟)، یعنی بررسی دنیا بدون اعتقاد به اینکه خدایان و جانوران متافیزیکی بر آن تاثیری دارند، را بنا نهاد. در مورد زندگی وی اطلاعات زیادی در دست نیست مگر اینکه  او قطعا در سال 585 قبل از میلاد زنده بوده است زیرا کسوفی را که در 28 ام ماه می آن سال انجام گرفت با موفقیت پیشبینی کرده بود. تالس یک تاجر بود و علوم مختلفی را جمع آوری کرد و به یونان معرفی کرد، از جمله علومی که او در آن شهرت دارد هندسه است. در هندسه هنوز هم قضیه ای به نام تالس وجود دارد مبنی بر اینکه خطوطی که دو خط موازی را قطع کنند، اندازه های متناسب پدید می آورند. وی همچنین اولین کسی است که ثابت کرده است یک قطر دایره را به دو قسمت تقسیم میکند. از قضیه تالس در دوران حیات او برای یافتن ارتفاع اهرام مصر و امروز برای یافتن ارتفاع کوه ها استفاده میشود.

از تالس امروز هیچ کتابی باقی نمانده است اما اندیشه های او در کتابهای سایر اندیشمندان یونانی از جمله کتاب متافیزیک ارسطو باقی مانده است. تالس معتقد بود که زمین همانند یک  سیلندر و یا دیسک است و خورشید و ماه دایره وار دور آن چرخش میکنند، این دقیقا دیدگاهیست که بعدها در ادیان نیز راه یافت و ادیان سامی از جمله اسلام بر اساس این دیدگاه شکل گرفتند که در آنها زمین مرکز کائنات است، این دیدگاه حدود 2000 سال، یعنی تا زمان انقلاب کوپرنیکوسی در بسیاری از افکار نفوذ کرده بود البته تالس اولین دانشمند ثبت شده است که چنین چیزی را بیان کرده بود، و الا اعتقاد بر این است که خود این ایده آموخته شده از مصریان و بابلیهای باستان است. از جمله سایر اندیشه های تالس اندیشه تکاملی بود که او آنرا بنیاد گذاشته بود. وی معتقد بود موجودات از آب بوجود آمده اند و حیوانات برتر از حیوانات فرو تر و انسان هم همچون باقی جانوران نتیجه تکامل است، وی معتقد بود انسان از ماهی بوجود آمده است. وی معتقد بود جهان بطور کلی از عناصر چهارگانه ای بوجود آمده است. و چقدر جالب است  قرآن نیز هروقت میخواهد بگوید چیزی از چه بوجود آمده است از همان عناصر استفاده میکند، شیطان از آتش بوجود آمده است و انسان از خاک. بنابر این تالس و بعد از او دانشمندان زیادی معتقد بودند حیات از آب آغاز شده است، در واقع دانشمندان ماتریالیست همچون تالس به سختی میتوانستند  منشاء دیگری برای حیات غیر از آب در نظر بگیرند و این عقیده تا امروز نیز باقی مانده است. تالس معتقد بود اولین عنصر آب بوده است و این عقیده را با مشاهده سنگواره ها توسعه داده بود. رودولف کارناپ از فلاسفه مهم علم میگوید تالس معتقد بود «آب گوهر و اصل جهان است» (1).

اما علاوه بر دانشمندان و فیزیک دانان باستانی، در ادیان نیز این عقیده که موجودات زنده از آب بوجود آمده اند ریشه ای بسیار کهن دارد. یکی از قدیمی ترین ادیانی که هنوز هم طرفداران بسیاری دارد بودائیسم است. پیروان این دین نیز بیخدا (آتئیسم، بیخدایی، الحاد چیست؟) هستند و به هیچ نوع خدایی معتقد نیستند، هرچند به روح و تناسخ روح معتقدند. بودا نیز بیش از هزار سال قبل از محمد زندگی میکرده است و در کتاب پیدایش یا خلقت آگانا سوتا (Aganna Sutta) آیه 11 بطور مشخص به این قضیه که موجودات از آب بوجود آمده اند و غیر از آب هیچ چیز در ابتدا وجود نداشته است اشاره میکند. بنابر این حتی اسلام اولین دینی نیز نیست که به این قضیه اشاره مستقیم دارد.

نکته قابل توجه دیگر این است که به دلیل اینکه قرآن کتاب محکم و کاملی نیست واقعا نمیتوان دانست که حرف قرآن در مورد یک قضیه چیست. قرآن دارای تناقضات بسیاری هست که در بخش اشتباهات قرآن، خطاهای تازینامه به آنها بطور مفصل اشاره شده است. بوجود آمدن موجودات از آب که قضیه ای صحیح است و در تضاد با علم نیست نیز خود در تناقض جدی است با سایر آموزه های اسلام. همانطور که میدانیم قرآن بر اساس فرضیه باطل خلقت (اینکه انسان توسط خدا ساخته شده و بصورت انسان به زمین فرستاده شده و اولین انسان وجود داشته است و سایر انسانها از نسل اولین انسان یعنی آدم هستند) که خود کپی برداری شده از یهودیت و در آنجا نیز کپی شده از آثار زرتشتی است، بنا نهاده شده است. قرآن دم از آفرینش دو انسان اولیه به نام آدم و حوا میزند. چطور میتواند همزمان معتقد باشد که انسانها هم به شکل خلقت آدم و حوا بوجود آمده اند، و هم، همه موجودات از آب در آمده اند؟ مشخص است که پدید آمدن و متکامل شدن انسانها از آب و خلقت یکباره انسانها دو قضیه کاملا متناقض هستند و جمع آنها باطل است. چنانکه امروزه دو تئوری خلقت و تکامل (تکامل چیست؟) همواره در روبروی هم قرار گرفته اند و مذهبیون بسیاری بطوری مضحک تکامل را همچنان رد میکنند. البته دینداران در سطوح جهالت مختلفی بسر میبرند، مثلا کلیسای کاتولیک در سال 98 اعلام کرد که تئوری تکامل را پذیرفته است، و داستانهای کتاب مقدس و داستان آدم و حوا میتوانند تنها داستنهای آموزنده و اسطوره ای باشند، اما مسلمانان که در مسابقه جهالت همواره رتبه نخست را دارند هرگز قبول نخواهند کرد که قرآنشان جز مشتی افسانه و داستان و اسطوره همچون سایر اسطوره ها و افسانه ها مثل سیندرلا و پینوکیو نیست.  به نظر میرسد پیامبر اسلام در مورد این قضیه دچار گیجی شده است و نتوانسته است حکم مشخصی را در این مورد صادر کند بنابر این دست به دوپهلو صحبت کردن زده است و هردو تئوری را و بعبارتی هر آنچه میشنیده است به الله بیچاره چسبانده است.

منابع

1- Philosophy and Logical Syntax, Chap. «The Rejection of Metaphysics», Metaphysics

از کجا میدانید خدا وجود ندارد؟

نویسنده – آرش بیخدا

پاسخ کوتاه:

به دلیل اینکه دلیل معتبری برای وجود خدا وجود ندارد و دلایل معتبری برای عدم وجود خدا وجود دارند. بنابر این اعتقاد داشتن به وجود خدا نامعقول است.

پاسخ بلند:

پاسخ روشن و درست به این پرسش رایج، نیازمند طرح چند پیشگفتار است:

پیشگفتارها

پیشگفتار نخست، تعریف خدا

پیش از هر بحثی پیرامون خدا بایسته است که تعریفی از خدا ارائه شود، خدایی که در این نوشتار در مورد آن بحث میکنیم در نوشتار دیگری با فرنام خداوند چیست؟ معرفی و تعریف شده است.

پیشگفتار دوم، تفاوت باور و دانش

میان دانستن چیزی و باور داشتن به چیزی تفاوتی مهم وجود دارد. تفاوت در این است که ممکن است کسی به گزاره ای غلط  (گزاره چیست؟) باور داشته باشد، اما کسی نمیتواند دانش به چیز غلطی داشته باشد. برای نمونه میتوان باور داشت که زمین گرد نیست، اگرچه این باور غلط است. اما نمیتوان دانست که زمین گرد نیست.

بعبارت دیگر وقتی گفته میشود:

شخص A به p باور دارد.

درباره خود p هیچ چیز گفته نشده است، ولی وقتی گفته میشود:

شخص A نسبت به p دانش دارد یا p را میداند

در واقع بصورت نهانی گفته ایم که «p» درست است.

پیشگفتار سوم، تفاوت نفی و انکار

در زبان عامیه معمولاً از واژه «رد» هم برای «نفی» و هم برای «انکار» استفاده میشود ولی این واژه به اندازه کافی گویا نیست زیرا میان «نفی» و «انکار» در فلسفه تفاوت وجود دارد، هرچند هم به انکار کردن و هم به نفی کردن، رد کردن گفته میشود.

فرق میان نفی و انکار این است که انکار تنها به معنی نپذیرفتن یک گزاره است ولی نفی افزون بر نپذیرفتن یک گزاره اثبات عکس آنرا نیز شامل میشود. برای نمونه فرض کنید شخصی به نزد شما می آید و به شما میگوید که پزشک است و مایل است به شما در مسئله ای پزشکی کمک کند و شما برای اثبات پزشک بودن از وی مدرکی میخواهید. او نیز مدرکی به شما ارائه میدهد، حال دو سناریوی زیر را تصور کنید.

  1. سناریوی نخست انکار – شما مدارک طرف را بررسی میکنید ولی احتمال میدهید که این مدرک را خود طرف چاپ کرده باشد و مدرکی اصل نباشد، به همین دلیل به دلیل کمبود شواهد پزشک بودن او را رد میکنید، یعنی در اصل پزشک بودن وی را انکار میکنید.
  2. سناریوی دوم نفی- شما مدارک طرف را بررسی میکنید و علاوه بر اینکه احتمال میدهید که این مدرک را خود طرف چاپ کرده باشد و مدرکی اصل نباشد، یک غلط روشن نیز در این مدرک پیدا میکنید، مثلاً متوجه میشوید که مدرک از دانشگاهی است که میدانیم وجود ندارد، یا اینکه مدارکی دال بر اینکه این فرد در آن دانشگاه حضور نداشته پیدا میکنید. در این حالت نه تنها شما پزشک بودن طرف را انکار کرده اید بلکه آنرا نفی نیز کرده اید یعنی عکس آنرا اثبات کرده اید و قادر بودید اثبات کنید که مدرک تحصیلی وی معتبر نیست.

همانطور که گفته شد در زبان عامیانه به هر دو سناریوی بالا «رد کردن» گفته میشود.

پیشگفتار چهارم – انواع دیدگاه ها در مورد وجود یا عدم خدا

در مورد خدا افراد مختلفی میتوانند ادعای عدم یا وجود کنند، یعنی ممکن است افرادی بگویند خدا وجود دارد، و افرادی بگویند خدا وجود ندارد، اما وقتی از آنها پرسیده شود که این ادعای آنها مبتنی بر باور است یا دانش، چون دو متغییر پدید می آیند بر اساس جبر بولی چهار حالت مختلف قابل تصور است، لذا چهار موضع نسبت به وجود خدا قابل تصور است.

این چهار حالت از در جدول زیر معرفی شده اند:

دیدگاه وجود یا عدم؟ (بیخدایی یا خداباوری؟) دانش یا باور؟ (ندانمگرایی یا دانمگرایی)
وجود خدا قطعی، ممکن یا محال؟
نام باور
1- خدا وجود دارد و ما میدانیم که خدا وجود دارد وجود دانش به وجود خدا قطعی خداباوری (Gnostic Theism)
2- خدا وجود دارد ولی ما نمیدانیم که خدا وجود دارد وجود باور به وجود خدا ممکن خداباوری ضعیف (Agnostic Theism)
3- خدا وجود ندارد و ما میدانیم که خدا وجود ندارد عدم دانش به عدم خدا محال بیخدایی مثبتگرا، بیخدایی قوی  (Gnostic Atheism)
4- خدا وجود ندارد ولی ما نمیدانیم که خدا وجود ندارد عدم باور به عدم خدا ممکن ندانم گرایی، بیخدایی منفی گرا، بیخدایی ضعیف (Agnostic Atheism)

باورمندان هر یک از این چند گروه در طول تاریخ تفکر ادله و استدلالهایی برای اثبات باورهای خود بر جای گذاشته اند،‌ این مجموعه تفکرات و اندیشه یا براهین را نیز میتوان به چهار دسته تقسیم کرد:

  1. براهین خداباوری،‌ براهینی که در دفاع از وجود خدا گفته میشوند
  2. براهین بیخدایی، براهینی که در دفاع از عدم خدا گفته میشوند

پیشگفتار پنجم – بار اثبات هریک از دیدگاه ها در مورد وجود یا عدم خدا

بر اساس این اصل که بار اثبات هر گزاره بر گردن مدعی آن گزاره هست، هر فردی که یکی از مواضع چهارگانه نسبت به وجود یا عدم خدا را اتخاذ کند بار اثباتی بر گردن دارد. از آنجا که هریک از مواضع چهارگانه با سه موضع دیگر از یک سو بر سر وجود یا عدم و از سوی دیگر بر سر دانش یا باور متناقض هستند، منطقاً تنها یکی از آنها میتواند درست باشد. حال بر اساس این تفاوت هریک از مدعیان چهارگانه بارهای اثبات مختص خود را بر گردن دارند:

هواداران دیدگاه 1- کسانی هستند که میگویند خدا وجود دارد و ما میدانیم که خدا وجود دارد، باید عدم خدا را نفی کنند یعنی وجود خدا را اثبات کنند. پس باید از براهین خداباوری دفاع کنند و براهین بیخدایی را رد کنند.

هواداران دیدگاه 2- کسانی هستند که میگویند خدا وجود دارد ولی ما نمیدانیم که خدا وجود دارد. باید وجود و عدم خدا را انکار کنند، و دلیلی ارائه دهند که به فرض ناممکن بودن اثبات وجود یا عدم خدا چرا باید به وجود خدا باور داشت، پس باید براهین بیخدایی و براهین خداباوری را رد کنند.

هواداران دیدگاه 3- کسانی هستند که میگویند خدا وجود ندارد و ما میدانیم که خدا وجود ندارد. باید وجود خدا را نفی کنند یعنی عدم خدا را اثبات کنند. باید از براهین بیخدایی دفاع کنند و براهین خداباوری را رد کنند.

هواداران دیدگاه 4- کسانی هستند که میگویند خدا وجود ندارد ولی ما نمیدانیم که خدا وجود ندارد. باید وجود و عدم خدا را انکار کنند، و دلیلی ارائه دهند که به فرض ناممکن بودن اثبات وجود یا عدم خدا چرا باید به عدم خدا باور داشت، پس باید براهین بیخدایی و براهین خداباوری را رد کنند.

اکنون روشن است که بیخدایی دو گونه دارد

  1. بیخدایی مثبت گرا
  2. بیخدایی منفی گرا

در تارنمای زندیق دیدگاه های هردو موضع مطرح میشوند.

دفاع از بیخدایی منفی گرا

خداناباوران منفی گرا منکر وجود خدا هستند اما لزوماْ‌ وجود او را نفی نمیکنند،‌ زیرا باور دارند برهان خداباور درستی وجود ندارد. باور به عدم وجود یک چیز در صورتی که اثبات درستی برای آن چیز وجود نداشته باشد رفتاری خردپسندانه است. برای نمونه:

فرض کنید شخصی ادعا کند که در جهان «اسب شاخدار نامرئی» وجود دارد. آیا کسی میتواند عدم وجود چنین موجودی را ثابت کند؟ اما بیهوده نیست اگر اشخاصی که مخاطب این ادعا قرار میگیرند، به دلیل عدم وجود دلایل منطقی و اسناد و یا شواهد معتبر وجود چنین پدیده ای را انکار کنند.

برای انکار وجود یک چیز اقامه برهان ضرورتی ندارد همین که برهان درستی برای اثبات آن چیز وجود نداشته باشد معمولاْ کافی است که باور به وجود آن چیز را غیر معقول دانست. بنابر این خداباوران منفی گرا بار اثباتی بر گردن ندارند مگر اینکه اثبات کنند براهین خداباوری درست نیستند.

همانطور که در مثال «اسب شاخدار نامرئی» بر منکر شایسته است که اگر کسی دلیل و مدرک و یا برهان درستی برای اثبات وجود چنین موجودی کند به سخن او گوش کند و برهان او را رد یا قبول کند.

در تارنمای زندیق بخشی با فرنام رد براهین اثبات وجود خدا وجود دارد که در آن به نقد و رد براهین معروف خداباوری پرداخته میشود، اگر کسی تمامی براهین خداباوری را باطل بداند آنگاه وی را میتوان یک بیخدای منفی گرا دانست.

دفاع از بیخدایی مثبت گرا

خداناباوران مثبت گرا منکر وجود خدا را نفی میکنند. بیخدایان مثبت گرا باور دارند که نه تنها براهین اثبات وجود خدا همگی نادرست هستند بلکه میتوان دلایل معتبری را در اثبات عدم وجود خدا اقامه کرد. بنابر این بار اثبات بیخدایی مثبت گرا سنگین تر است چون شامل اقامه براهینی برای اثبات عدم وجود خدا نیز میشود.

گاهی پرسیده میشود که آیا اثبات عدم وجود یک چیز ممکن است؟ بلی گاهی ممکن است،‌ برای نمونه:

فرض کنید شخصی از شما بپرسد که آیا در جهان «اسب شاخدار نامرئی صورتی» وجود دارد؟‌ شما شاید ندانید که اسب شاخدار وجود دارد یا نه،‌ اما میدانید بین نامرئی بودن و رنگ داشتن تناقض است بنابر این معقول است که موضع نفی را اتخاذ کنید. چنین اسب متناقضی محال است همانطور که مثلثی چهارگوش وجود ندارد.

براهین بیخدایی مثبت گرا معمولاْ‌ بر اصل تناقض تکیه میکنند، یعنی نشان میدهند وجود خدا در تناقض با حقایق دیگری است. تارنمای زندیق بخشی با نام براهین اثبات عدم وجود خدا را به بیان و تقریر براهین بیخدایی اختصاص داده است.

اگر قصد دارید با بیخدایی بیشتر آشنا شوید از بخش بیخدایی گام به گام تارنمای زندیق دیدن کنید.

تناقض چیست؟

تعریف تناقض

تناقض موضوعی مرتبط با منطق است و یکی از روابطی است که میتواند بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد.

شرط لازم برای برقراری رابطه تناقض بین دو گزاره در منطق ارسطویی این است که

  1. بین آن دو گزاره از لحاظ کیفیت و کمیت و جهت یگانگی وجود نداشته باشد
  2. بین آن دو گزاره در هشت چیز یگانگی وجود داشته باشد

روشنگری در مورد شرط 1

منظور از یگانگی نداشتن در کیفیت این است که یکی ایجابی و دیگری سلبی باشد.

منظور از یگانگی نداشتن در کمیت این است که یکی جزئی و دیگری کلی باشد.

منظور از یگانگی نداشتن در جهت این است که هر یک، یکی از جهات جداگانه را داشته باشند.

روشنگری در مورد شرط 2

هشت چیزی که در شرط دوم به آنها اشاره شد از این قرارند:

1- یگانگی در موضوع

اگر گفته شود «صندلی چوبی است و میز چوبی نیست»، میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در موضوع یگانگی ندارند.

2- یگانگی در محمول

اگر گفته شود «صندلی چوبی است، صندلی میز نیست» میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در محمول یگانگی ندارند.

3- یگانگی در مکان

اگر گفته شود «صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست» این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.

4- یگانگی در زمان

اگر گفته شود «صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود» میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.

5- یگانگی در شرط

اگر گفته شود «اگر صندلی از آهن ساخته شود محکم خواهد بود، اگر صندلی از چوب ساخته شود شکننده خواهد بود»، میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد چون در شرط با یکدیگر یگانگی ندارند.

6- یگانگی در اضافه

اگر گفته شود «جنس صندلی من چوبی است، جنس صندلی شما چوبی نیست» میان این دو تناقض وجود ندارد زیرا در اضافه با یکدیگر یگانگی ندارند.

7- یگانگی در جزء و کل

اگر گفته شود «وزن تمام صندلی ها بیش از 1000 کیلوگرم است، وزن یک صندلی کمتر از 10 کیلوگرم است» بین این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره با یکدیگر در جزئ و کل بودن یگانگی ندارند.

8- یگانگی در قوه و فعل

اگر گفته شود «تمام صندلی ها میتوانند از چوب ساخته شوند، برخی از صندلی ها از چوب ساخته نشده اند» میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد قوه و فعل با یکدیگر یگانگی ندارند.

اصل/قانون تناقض

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا درست باشد، گزاره دیگر قطعاً نادرست است. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.

از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود. برخی از افراد گاهی در اینکه تناقض سبب بطلان یک قضیه میشود شک میکنند، و سعی میکنند اصل تناقض را اینگونه زیر سوال ببرند، اما این زیر سوال بردن آنها خود بی معنی است چرا که دو گزاره زیر خود با یکدیگر در تناقض هستند

الف – اصل تناقض درست است

ب- اصل تناقض نادرست است

و اگر کسی که این شبهه را مطرح میکند درست بگویند نباید به درست بودن اصل تناقض شک کنند زیرا از نظر آنها میان الف و ب اختلافی وجود ندارد. آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ اگر آنرا نپذیرند پذیرفته اند که اصل تناقض درست است.

قسمتی از کارنامه درخشان زندگی امام علی

ر. راسخ

علی، چهارمين خليفه راشدين ، اولين امام شعيان ، داما د و پسر عموی پيامبر اسلام از اولين کسانی است که اسلام آورد و در راه ترويج دين محمد از کشته های مخالفان عرب و عجم عکس واقعی امام علی(ايرانيان) پشته ساخت. در وصف وی « ابوجعفر محمد بن علی» خطاب به «اسحق بن عبدالله» می گويد: [علی] پوست تيره پر رنگ، چشمان برآمده ، سر طا س و قدی کوتاه داشت.

علی برخلاف ادعاهای صرفا مکتبی و مذهبی، فردی ثروتمند بود بطوريکه تنها از راه نخلستانهای خود سالانه 40 هزار دينار درآمد داشت. ( تاريخ اسلام شناسی، علی ميرفطروس باستناد به تجارب السلف ص 13). اين پولهای قارونی که در دوران حاکميت اسلام ناب محمدی رشد چندين برابر داشت، توانست در کنار مکتب خونريز ذوالفقار، نقش عمده ای در ترويج اسلام ايفا کند. علی بر اين اعتقا د بود که ما [مسلمانان] عقيدهايمان را بر شمشيرهايمان حمل می کنيم ( به نقل نهج البلاغه ).

پس از درگذشت محمد و فاطمه الزهرا ، علی شروع به گسترش حرمسرای خود کرد بطوری که بنا به کتاب « زنان محمد» نوشته عمادزاده که از منابع معتبری ياری جسته بالغ بر 30 زن و تعداد زيادی کنيز را در حرمسرای خود جا داده بود. بقول غزالى آن حضرت در شمار مردان كثيرالازدواج تاريخ است. زنان دائمه علی كه نامشان در تاريخ مانده جز زنانى كه نامشان برده نشده و جز كنيزان كه از برخى از آنها فرزندانى بجاى مانده عبارتند از: فاطمه زهراء، خوله بنت اياس حنفيه، ليلى بنت مسعود نهشليه، اسماء بنت عميس، فاطمه بنت حزام مكناة به امّ البنين، ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى، امامه بنت ابوالعاص بن ربيع.

علی پس از مرگ پيامبر اسلام، علی رقم کش و قوسهای 6 ماهه با خليفه اول مسلمانان (ابوبکر)، بيعت کرد. در زمان خليفه دوم (عمر) ، با ازدواج دخترش با عمر موافقت کرد تا بتواند در معا دلات سياسی نقش بازی کند. در همين راستا بود که در هنگام لشکرکشی مسلمانان به ايران، بعنوان يکی از مشاوران نزديک عمرعمل کرد. پس از ترور عمر بدست فيروز ابولولو ايرانی و روی کار آمدن خليفه سوم (عثمان)، بارها با وی بمخالفت پرداخت و پس از کشته شدن عثمان بدون در نظر گرفتن رای « اهل اجماع » بر کرسی امپراطوری اسلام تکيه زد.

با قدرت گرفتن علی، اختلافات بين وی و معاويه بر سر قدرت و گسترش قلمرو بالا گرفت بطوری که جنگهای بس خونينی درگرفت. اين اختلافات سرانجام وقتی که هيچ يک از دو گروه به اطاعت ديگری نيامد، با نگارش نامه ی که معاويه به علی نوشت پايان يافت. معاويه در اين نامه خطاب به علی نوشت: » اگر مايل هستی عراق از آن تو باشد و شام از آن من، و شمشير از اين امت برداری و خون مسلمانان را نريزی. » اين پيشنهاد را قبول کن. علی اين پيشنهاد را پذيرفت و پس از آن معاويه با سپاهيانش در شام و اطراف آن به حکومت و گرفتن خراج مبادرت کرد و علی نيز در عراق حکومت نمود. ( به نقل از زيادبن عبدالله ، تاريخ طبری، جلد ششم، ترجمه ابولقاسم پاينده)

در جريان جنگهای ما بين علی و معاويه و کشتارهای عقيدتی در سرزمينهای تحت کنترل آنان، کينه و انتقام در بسياری از خانواده های داغدار و گرايشات مخالف رشد کرد و بسياری از آنان شروع به فعاليت سازمانيافته مخفی نمودند. يکی از اين گروهها که از هواداران خوارج محسوب می شدند به اين نتيجه رسيدند که علل اصلی سقوط اسلام و کشتارها عقيدتی، وجود رهبران ضلال است که روزگار خوش را از مردم گرفته اند. در اين راستا آنان تصميم گرفتند که حاکمين جبار را ترور کنند. سه نفر به نامهای بن ملجم، برک بن عبدالله و عمر بن بکر مامور شدند که هر يک به ترتيب امام علی، معاويه و عمروبن عاص را ترور کنند. روز مقرر شده برای اين کار هفتم رمضان تعين شد. هريک با شمشيرهای زهرآگين بسوی رفتند تا ماموريت خود را در روز مشخص شده انجام دهند. برک بن عبدالله و عمر بن بکر به دلايلی نتوانستند سوژه های خود را معدوم سازند ولی ابن ملجم که خود را به کوفه رسانده بود توانست با ياری يکی از دوستان همفکر خود بنام شبيب ضربت کاری را به پيشانی امام علی وارد سازد. بعد از ضربت، ابن ملجم را نزد امام علی بردند و علی از او پرسيد چرا چنين کردی؟ ابن ملجم گفت: شمشيرم را چهل صبحگاه تيز کردم و از خدا خواستم که بدترين و پست ترين مخلوق خدا را با آن بکشم. علی گفت: خود نيز با آن کشته می شوی که بدترين مخلوق خدای. (تاريخ طبری، ص 2681)

پس از نگاه شتابزده ای که بر زندگی امام علی داشتيم، در ادامه سعی می کنيم با استناد به منابع مستند تاريخی، نقش عمده وی را در سرکوب و کشتار مخالفان ، بهتر بشکافيم.

الف) نقش امام علی در کشتارهای جمعی

1) قبيله يهودی « بنی قريظه» با پيامبر اسلام قراداد دوستی و همکاری امضا کردند که بر اساس آن قرارداد اگر دشمنانی از خارج به مدينه هجوم آوردند، اين قبيله موظف بود دوش به دوش لشکر مسلمانان با آنها بجنگد. محمد پس از چندی با قبيله بنی نضيرکه جزو قبايل مدينه است به جنگ می پردازد و از قبيله بنی قريظه کمک می خواهد. اين قبيله سر باز می زند و خود را در صورتی مسئول و ملزم به اجرای قراداد همکاری می داند که دشمنان خارجی به مدينه حمله ور شوند. محمد خشمگين می شود و به امام علی دستور می دهد که در راس لشکری به آنجا رفته و آنها را حسابی گوشمالی دهد. امام علی نيز پس از فتح قبيله « بنی قريظه » به همراه ساير لشکران اسلام بيش از 700 نفر تا 900 نفر از مردان قبيله را در مقابل گودالهای که از پيش کنده شده بود سر می زنند. ( تاريخ طبری، جلد 3 ، ص 1088)

2) امام علی و يارانش در يک روز، 2500 نفر از خاندان « ازد» را سر بريدند، به نحوی که کسی زنده نماند تا ديگری را دلداری دهد. (مروج الذهب،جلد اول، ص 729)

3) خوارج از مسلمانانی بودند كه پس از جنگ صفّين و مسئله حكميّت به مخالفت على برخاستند و چون از سوى على ابو موسى اشعرى و از سوى معاويه عمرو عاص به داورى معيّن شده بودند تا به مطالعه كتاب خدا و سنّت پيغمبر كداميك از على و معاويه را برگزينند داور شام داور عراق را فريب داد و عراقيان دانستند كه از عمرو عاص فريب خورده اند به حضرت اعتراض كردند كه چرا به حكميّت تن دادى؟ و آنان فرقه اى شدند و به مخالفت على پرداختند. بعدها جنگی به نام نهروان بين خوارج و لشکر علی درگرفت که در طی آن تعداد زيادی از خوارج بوسيله لشکر امام علی از دم تيغ گذشتند. بطوری که تاريخ طبری و فتوح البلدان می نويسند: هزاران جسد از خوارج زمين را پوشانده بود.

خوارج به خلافتى معتقد بودند كه انتخاب خليفه از روى اختيار مردم باشد خواه از قريش و عرب و يا از هر قوم و ملتى باشد؛ و ميگفتند: خليفه پس از انتخاب بايد اوامر الهى را اطاعت كند وگرنه بايد عزل شود.

« روح الله خمينی»، رهبر حکومت اسلامی ايران، 14 قرن بعد از کشتار خوارج چنين گفت: يوم الله واقعی روزی است که امير عليه السلام شمشيرش را کشيد و خوارج را از اول تا به آخر درو کرد و تمامشان را کشت. ( سخنرانی خمينی در سال 1361 بمناسبت سا لگرد پيامبر اسلام)

4 ) امام علی در نبردی بنام « ليله الحرير» چيزی بالغ بر تن 500 تا 900 نفر کشت.
( منتهی الامال ، جلد اول، ص 153)

5) عبدلله خررمی با 70 نفر از همراهانش از بيم جان به دژی پناه برد. به دستور امام علی، دژ به آتش کشيده شد که در جريان آن تمامی اين افراد زنده زنده در آتش سوختند؛ بطوری که بوی گوشت بريان شده اين انسانهای نگون بخت در هوا پخش و مردم را آزار داد.
(علی مرزی نامتناهی، حس صدر، ص 199)

6 ) بعد از مرگ محمد پيامبراسلام، عده ای از مردم قبايل از اسلام برگشتند و عوامل پيامبر اسلام را کشتند و از شادی مرگ محمد به زنانشان فرمودند که دستان خود را حنا بگذارند.
( قصص النيا نيشاپوری، ص 455) .

ابوبکر ، عمر و علی بفوريت دستور دادند که هر که از دين برگشته، گردن زنند و با آتش بسوزانند و زن و بچه اشان را به اسارت برند (تاريخ طبری، جلد 4 ص 1379، 1380، 1394 ، 1407 و جلد 6 ، ص ص 2420 و 2665) . در جريان اين کشتارها، شمشيرهای خالد ابن وليد و امام علی برنده تر از ديگران عمل کرد. تاريخ طبری درباره ی کشتارهای

« خالد بن وليد» می نويسد: » آنانکه دست رنگ کرده بودند و شادی و شعف در اثر درگذشت پيامبر اسلام نشان داده بودند همه را بکشت و به آتش بسوخت و فرمود تا سرهايشان گرد کنند و پايه ديگ کنند و آتش در تن های ايشان زد و همه را بسوخت». همين کتاب در مورد نقش علی در سوزاندن اجساد مردم در جريان اين کشتارها می نويسد: » علی تنهای آنان را در آتش سوزاند و خاکستر نمود.» (تاريخ طبری، جلد چهارم ص ص 1380 و 1464 و جلد ششم صفحات 2420 تا 2265)

ب) چهره امام علی بعنوان يک دژخيم

1) شاعری بنام « حويرث بن نقيذ » که با سخنان شيوا و افشاگريانه ی خود موجبات اذيت و آزار محمد پيامبر خدا را برانگيخته و همچنين شتر دختران محمد، فاطمه و ام کلثوم را رَم داده بود به فرمان محمد رسول خدا و توسط علی امام اول شعيان، در جريان يک توطئه به قتل رسيد. (رجوع شود به تاريخ طبری ج 3 ص 1188 و سيره ابن هشام ج 2 ص 273)

2) پيرمردی بنام « مغيره » که از ترس محمد گريخته بود، بوسيله امام علی دستگير و سر بريده شد. (دفتر زنان پيغمبر، عمادزاده ص ص 316 و 317)

3) امام علی شاهرگ مردانی را بريد و بمانند مرغان نيم بسمل آنان را در بيابان رها کرد تا با شکنجه بميرند. ( امام علی، عبدالفتاح، جلد 5، ص 27)

4) پس از شکست ائيل، محمد پيامبر اسلام به علی دستور داد که نضر پسر حارث را سر بريدند. همينطور در منطقه ای ديگر بنام الظيه از ميان اسرا، عتبه پسر ابی معيظ بدستور محمد و بدست علی سر بريده شد. (دفتر منتهی الامال، جلد اول، ص 57)

5) مردی بنام عتبه که بخاطر عدم پخش مساوی غنائم بين لشکر اسلام به صورت محمد تف کرده بود، بوسيله علی سر بريده شد. (تاريخ طبری، جلد 5، ص 1103)

ج) امام علی و کشتارايرانيان
امام علی يکی از مشاوران نزديک عمر (خليفه دوم مسلمانان) در هنگام حمله لشکر اسلام به ايران بود. زمانی که عمر می خواست خود شخصا در اين جنگها حاضر شود، امام علی به او گفت: » تو سر اين سپاهی اگر بروی و کشته شوی، سپاه اسلام متلاشی می شود. تو بايد مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد. ايرانيان بدانند که اين نيرو پشت دارد» (تاريخ طبری، جلد 5، ص 1943 و 1945، اخبار الطول ص 147 و نهج البلاغه ص 443 – 446).

عمر که داما د امام علی بود و روی حرفهای وی حساب می کرد پيشنهاد وی را پذيرفت و در دارالخلافه ماند و در راس لشکريان اسلام فرماندهان با تجربه و خونريزی گمارد و به طرف ايران گسيل داشت. پس از شکست ايرانيان و پيروزی لشکريان اسلام، علی خطا ب به مردم کوفه گفت: ای مردم کوفه، شما شوکت عجمان را برديد. (تاريخ طبری، جلد 6 ص 2208)

پس از پايان سلطنت 3 تن از خلفای مسلمانان (ابوبکر،عمر، عثمان) نوبت سلطنت امام علی رسيد که بسيار لرزان و کوتاه بود. اختلافات معاويه و علی بر سر قدرت بالا گرفت و سبب ساز جنگهای طولانی گرديد. علی جهت تامين مخارج اين جنگها مجبور بود که باج و خراج بيشتری از ايرانيان اخذ کند. اين فشارها موجب قيامها و مقاومتهای دليرانه از سوی شهرهای مختلف ايران شد بطوری که امام علی بی رحم ترين سرداران خود، از جمله « خليد بن طويف» ، « زياد ابن ابيه » را بسوی خراسان، فارس، ری ، آذربايجان و ساير شهرها و بلاد اعزام داشت.
در ادامه به مواردی از سرکوب قيامهای مردم ايران در زمان خلافت امام علی می پردازيم:

  • در زمان امام علی، مردم استخر چندين بار قيام کردند. امام علی در يکی از آن موارد «عبدالله بن عباس» را در راس لشکری به آنجا گسيل داشت و شورش تودهها را در سيل خون فرونشاند (فارسنامه ابن بلخی، ص 136). در مورد ديگر که مردم استخر شوروش کردند، امام علی « زياد بن ابيه » که از خونخواری و آدمکشی به انوشيروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسيل داشت تا به سرکوبی اين قيام بپردازند. در مورد جنايات و کشتار مردم استخر توسط زياد بن ابيه کتابها و روايت زيادی نوشته و نقل شده است(رجوع کنيد به کتاب مروج الذهب، جلد دوم ص29).
  • در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نيز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بيرون کردند. امام علی مجددا زياد بن ابيه را به آنجا گسيل داشت و لشکريان وی از هيچ جنايتی فروگذاری نکردند. (تاريخ طبری، جلد 6، صفحه 2657 و يا فارسنامه، ص 136)
  • مردم خراسان نيز در زمان امام علی برای چندين بار قيام کردند و چون چيزی نداشتند بعنوان باج و خراج بپردازند، از دين اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه ای دست زدند. امام علی «جعده بن هبيره» را بسوی خراسان فرستاد. او مردم نيشاپور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. ( تاريخ طبری، جلد 6، ص 2586 و فتوح البلدان ص 292)
  • در زمان امام علی مردم شهر ری نيز سر به طغيان برداشتند و از پرداخت خراج خوداری کردند. امام علی، «ابوموسی» را با لشکری زياد به سرکوب شوروش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستين برگرداند. ابوموسی پيش از اين طغيان نيز، يکبار ديگر بدستور امام علی به جنگ مردم شهر ری گسيل شده بود. (فتوح البلدان ص 150)
  • به روزگا ر خلافت علی بن ابی طالب، چون پايان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشيد و پيروز شد، غنيمت بسيار و برده ی بی شمار بدست آورد. تنها در يک روز، هزار برده ميان يارانش تقسيم کرد. لکن سرانجام خود و يارانش، جز گروهی اندک، در سرزمين قيقان (سرحد خراسان) کشته شد. (فتوح البلدان، بلاذری)
  • علی بن ابی طالب، عبدالرحمن بنی جز طائی را به سيستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وی را بکشت، پس علی فرمود: بيايد که چهار هزار تن از حبطيان را به قتل رسانيم. وی را گفتند: حبطيان پانصد تن هم نشوند. (فتوح البلدان، بلاذری)
  • علی ولايت آذربايجان را نخست به سعيد بن ساريه خزاعی و سپس به اشعث بن قيس داد. يکی از شيوخ آذربايجان نقل می کند که وليد بن عقبه همراه با اشعث بن قيس به آذربايجان می آيند . و چون وليد آن ديار را ترک کرد ، مردم آذربايجان قيام کردند. اشعث از وليد طلب ياری کرد و وليد برای ياری وی سپاهی از کوفه به در آنجا گسيل داشت. اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانه) فتح کرد و پيش رفت. و پس از فتح آذربايجان گروهی از تازيان اهل عطا را بياورد و در آنجای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند. (فتوح البلدان، بلاذری)

21 مارس 2001

دشمنی علی ابن ابیطالب با ایرانیان

در طول سالیان دراز در گوش ایرانیان خوانده اند که علی دوستدار ایرانیان بوده٬ علی به ایرانیان کمک کرده و ایرانیان هم در مقابل علی را دوست میداشته اند. ولی تا به حال کسی به ما نگفته چرا؟ چرا علی تازی

٬ وقتی برای هم میهنان خودش دلسوزی نمیکرد و آنها را به راحتی از دم تیغ میگذراند٬ به ایرانیان دلبستگی داشت؟؟؟

بیاید نخست به چهره ی نادرستی که از علی برای ما ترسیم کرده اند بنگریم. این فرتور علی که به گونه ای نادرست ترسیم شده تا با نگاه کردن به آن٬ در دل ما احساس مهربانی و خوبی و پاکی درباره علی به وجود آورد. این فرتور را به گونه ی مردان ایرانی ترسیم کرده اند تا جلوه یک ایرانی را در ذهن بیننده ایجاد کند٬ ولی همانطور که می بینید علی واقعی موجودی  خشک٬ خشن و بی رحم بوده است وآن از چهره واقعی اش نمایان است.

تصویر رایج از علی
تصویر بازسازی شده از علی

برگرفته شده از شماره بهار 1366 فصلنامه هنر از انتشارات فرهنگ سرای نیاوران.

چرا و به چه دلیل ایرانیان این چنین به علی دلبستگی پیدا کردند؟ علی در دوران خلافت عمر و عثمان چه کمکی به ایرانیان شکست خورده کرد؟ علی در دوران خلافت خودش که در جایگاه قدرت بود٬ چه کمکی به ایرانیان کرد؟ هیچ و هیچ. در هیچ کجای تاریخ موردی پیدا نمیشود که علی از اعمال وحشیانه اعراب در ایران جلوگیری کرده باشد و یا در مورد دستورات بی رحمانه عمر و عثمان در قتل عام و رفتار وحشیانه با اسیران٬ به کمک ایرانیان شتافته باشد. بلکه برعکس٬ همیشه در مشورتهای خویش با عمر و عثمان با آنها همراهی کرده تا بهتر و راحتتر بر ایرانیان چیره شوند. و این منطقی تر به نظر میرسد که یک عرب با خلیفه خود٬ خلیفه ای که با او  بیعت کرده است همراهی٬ همفکری کند تا جانبدار قومی بیگانه باشد٬‌ آنهم قوم عجم !! پس علی دلیلی برای کمک به ایرانیان٬ و در دلش مهری برای ایرانیان نداشته٬ همانطوری که عمر وعثمان نداشته اند. آیا بدیهی نیست که وقتی جنگی بین دو قوم جریان دارد هر که به فکر قوم خویش باشد و نه قوم بیگانه؟

یکی از بهانه هایی که تازی پرستان نادان برای بیگناهی علی می آورند این است که حمله تازیان به ایران در زمان عمر صورت گرفته٬ پس علی بیگناه است.

براساس اسناد تاریخی٬ علی در کنار و همپای دیگر خلفای تازی٬ عمر و عثمان٬ در تمام رایزنی ها شرکت داشته و به عنوان یکی از مردان جنگجوی٬ یکی از مشاوران مهم عمر و عثمان بشمار میرفته. در نهج البلاغه چنین آمده:

نهج البلاغه خطبه 146:

« از سخنان آنحضرت علیه السلام است به عمر بن خطاب هنگامی که برای رفتن خود به جنگ با اهل ایران با آن بزرگوار مشورت نمود.

عمر گفت یا علی پس دستور چیست؟ فرمود رای اینست که تو در مدینه مانده مرد دلیری را امیر لشگر اسلام نموده بجنگ ایرانیها بفرستی و اگر هم مغلوب شده شکست بخورند تو در جای خود مانده دوباره لشگر آماده میسازی و برای سرداری لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لیاقت دارد٬‌ عمر این رای را اختیار نموده نامه ای به نعمان که در بصره بود نوشت و او را مامور نمود که به سپهسالاری لشگر اسلام به جنگ ایرانیها برود…..

پس رای خود را برای نرفتن عمر بکارزار از روی برهان چنین بیان فرمود:

مکان زمامدار دین و حکمران مملکت مانند رشته مهره است که آنرا گرد آورده بهم پیوند می نماید٬ پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده و پراکنده گردد و هرگز همه آنها گرد نیامده است…….

اگر چه امروز عرب اندکست٬ لیکن بسبب دین اسلام (و غلبه بر سایر ادیان) بسیار است…..

پس تو مانند میخ وسط آسیا(ساکن و برقرار) باش و آسیا(ی جنگ) را بوسیله عرب بگردان (در تجهیز لشگر و آراستگی و انتظام امرایشان بکوش) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود بکارزار مرو …..

و دیگر آنکه اگر تو وارد کارزار شوی ایرانیها ترا ببینند میگویند: این پیشوای عرب است٬ که اگر او ار از بین ببرید (بقتل رسانید) آسودگی خواهید یافت٬ و این اندیشه حرص ایشانرا بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود کردن) تو سختتر و زیاد تر می گرداند……»

و در تاریخ تبری:

تبری پوشینه 5 برگ 1942- 1943

« چنان بود که عمر آنها را از پیشروی در دیار جبل منع کرده بود….

…. آنگاه ندای نماز جماعت دادند که مردم فراهم آمدند و سعد بیامد و عمر از نام سعد فال نیک زد و بر منبر به سخن ایستاد و خبر را با مسلمانان بگفت و با آنها مشورت کرد و گفت:

….. آیا صواب است که من با کسانی که پیش منند و آنچه فراهم توانم کرد بروم و در منزلگاهی میان این دو شهر فرود آیم و آنها را برای حرکت دعوت کنم و ذخیر قوم باشم تا خدا ظفرشان دهد و آنچه را خواهد مقرر کند. اگر خدا ظفرشان داد آنها را سوی دیار پارسیان برانم که بر سر ملکشان جنگ آغاز کنند؟

….

آنگاه علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:

ای امیر مومنان، جماعت رای صواب آوردند و مکتوبی را که به تو رسیده فهمیدند، ظفر و شکست این کار به بیش و کمی نیست، ….. وضع تو نسبت به مسلمانان چون رشته مهره هاست که آنرا فراهم دارد و نگه دارد و اگر پاره شود مهره ها پراکنده شود و برود و هرگز به تمامی فراهم نیاید. اکنون عربان اگر چه کمند اما بوسیله اسلام بسیارند و نیرومند. بمان و به مردم کوفه که بزرگان و سران عربند و از جمع بیشتر و تواناتر و کوشاتر از اینان باک نداشته اند، بنویس که دو سوم آنها سوی پارسیان روند و یک سوم بمانند و به مردم بصره بنویس که جمعی از سپاه آنجا را به کمک مردم کوفه فرستند. »

ادامه در برگ 1945

« علی برخاست گفت: اما بعد ای امیر مومنان، اگر مردم شام را از شام ببری رومیان سوی زن و فرزندشان بتازند و اگر مردم یمن را از یمن ببری حبشیان سوی زن و فرزندشان تازند، تو اگر از این سرزمین بروی همه اطراف آن آشفته شود تا آنجا که پشت سرت به سبب زنان و نانخوران از آنچه در پیش روی داری مهمتر شود، این کسان را در شهرهایشان به جای گذارد و به مردم بصره بنویس که سه گروه شوند: یک گروه پیش زن و فرزند بمانند و گروهی با ذمیان بمانند که نقض پیمان نکنند و گروهی دیگر به کمک برادران خویش سوی کوفه روند، اگر عجمان فردا ترا ببینند گویند این امیر عرب است و ریشه عرب، و سختتر و مصرانه تر حمله کنند. »

همانطور که می بینید٬ علی شرکت عمر را در سپاه تازیان به سود تازیان نمی دید و با آن مخالفت کرد. چه بسا وجود عمر در میان سپاه عرب٬ باعث برافروخته شدن ایرانیان می شد و عاقبت جنگ به سود ایرانیان خاتمه می یافت.

دقت کنید٬ چقدر ملیت عربِ علی برایش اهمیت داشته که آنرا چند بار تکرار میکند. و با این حال٬ بهانه جویان اسلامی میگویند٬ ‌برای علی ایرانی و یا عرب بودن مهم نبوده بلکه علی برای حق و حقوق ایرانیان تلاش میکرده!!! ما می پرسیم کجا و چگونه و چرا؟

علی میر فطروس در همین مورد در کتاب « ملاحظاتی در تاریخ ایران …» مینویسد:

« علی در حمله به ایران و خصوصا در جنگ نهاوند از عوامل مهم و از مشاوران نزدیک عمر بود. در همین جنگ٬ ‌وقتی سپاهیان اسلام – ابتدا-  شکست خورده بودند٬ ‌عمر برای تشویق و ترغیب سپاه٬ خواست که شخصا به جنگ ایرانیان برود٬ اما حضرت علی او را از این کار منع کرد و به عمر توصیه کرد:  تو سر این سپاهی و اگر بروی و کشته شوی٬ ‌سپاه اسلام بکلی متلاشی شود٬ تو باید مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد٬ ‌دشمن (ایرانیان) بداند که٬ ‌اینجا پشت دارد. (نگاه کنید به: تاریخ تبری- پوشینه ۵ برگ ۱۹۴۳  و ۱۹۴۵  +  اخبار الطول- برگ ۱۴۷ +  نهج البلاغه برگ ۴۴۳ – ۴۴۶).

نمونه های بسیاری از اینگونه مشاورتها و همیاری علی در هجوم به ایران و کمکهایش به عمر و عثمان در امور خلافت، در تاریخ وجود دارد:

تبری پوشینه 4 برگ 1371

« ابوبکر از آن پس که فرستادگان برفتند علی و زبیر و طلحه و عبدالله بن مسعود را بر گذرگاههای مدینه گماشت…. »

تبری پوشینه 4 برگ 1631

« عبدالله بن عمر گوید:

سالی که عمر به خلافت رسید عبدالرحمان بن عوف را سالار حج کرد …… علی بن ابیطالب عهده دار قضا بود.»

تبری پوشینه 4  برگ 1632

« عمر ندای نماز داد و مردم بر او فراهم شدند و کس فرستاد و علی علیه السلام را در مدینه جانشین کرده بود بخوان که بیامد. »

«……. و چنان بود که علی علیه السلام را در مدینه جانشین عمر شده بود …. »

تبری پوشینه 5 برگ 1822 (پس از آوردن پروه های تیسفون)

« وقتی شمشیر خسرو و کمر بند و زیور وی را پیش عمر آوردند گفت: کسانی که این را تسلیم کرده اند موتمن بوده اند.

علی گفت: تو خویشتن داری، رعیت نیز خویشتن دار شده. »

تبری پوشینه 5 برگ 1842

« عمر بن خطاب مردم را فراهم آورد و گفت: تاریخ از چه روز  نهم؟

علی گفت: از روزی که پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم هجرت کرد و سرزمین مشرکان را ترک کرد. »

تبری پوشینه 5 برگ 1864

« فرستادگان قوم سوی عمر رفتند، ولید نیز سران و دینداران نصاری را فرستاد، عمر به آنها گفت: جزیه بدهید.

گفتند: چیزی از ما بگیر و نام آنرا جزیه مگذار.

عمر گفت: ما نام آنرا جزیه می گذاریم و شما هر چه میخواهید بنامید.

علی بن ابیطالب گفت: ای امیر مومنان مگر سعد زکات را دو برابر از آنها نگرفته است؟

گفت: چرا و سخن علی  را شنید. »

تبری پوشینه 5 برگ 2046

« عمربن خطاب با مسلمانان در کار ترتیب دیوانها مشورت کرد،

علی بن ابیطالب گفت: هر سال اموالی را که پیش تو فراهم میشود تقسیم کن و چیزی از آن نگه مدار. »

تبری پوشینه 5 برگ 2078 (هنگام جانشینی عمر)

« عبدالرحمان به علی گفت: تو می گویی به سبب خویشاوندی پیمبر و سابقه و خدمت موثر در کار دین بیش از همه حاضران شایستگی خلافت دارم. و بیجا نیست، اما اگر کار از تو بگردد و به تو نرسد کدام یک از این جمع را برای اینکار شایسته تر میدانی.

گفت : عثمان »

ادامه….

تبری پوشینه 5 برگ 2079

« عبدالرحمان سه روز در خانه خود بماند که نزدیک مسجد بود….. عبدالرحمان کس به طلب علی فرستاد و به او گفت: اگر با تو بیعت نکنم به کی نظر می دهی؟

گفت : عثمان. »

تبری پوشینه 5  برگ 2127 (جانبداری علی از عثمان)

« علی علیه السلام گفت: شما که عیب عثمان میگویید همانند آن کسید که خویشتن را ضربت می زند که همراهش را بکشد. »

تبری پوشینه 6  برگ 2241 (شورش مصریان بر عثمان)

« وقتی مصریان در ذی خشب منزل گرفتند، با علی و یاران پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم سخن کرد که آنها را بازگردانند.»

تبری پوشینه 6  برگ 2243

« پس از رفتن مصریان علی پیش عثمان آمد و گفت: سخن گوی که مردم استماع کنند و شاهد آن شوند….. بیم دارم گروهی دیگر از کوفه بیایند و بگویی ای علی سوی آنها برو و من رفتن نتوانم و معذورم نداری، و گروه دیگر از بصره بیایند و گویی ای علی سوی آنها برو اگر نروم پنداری که رعایتخویشاوندی نکرده ام و حق تو را سبک گرفته ام. »

تبری پوشینه 6  برگ 2245

« چون برون شد نائله دختر قرامضه، زن عثمان پیش وی آمد و گفت: ….. سخن علی را شنیدم که دیگر پیش تو نخواهد آمد، مطیع مروان شده ای که تو را هر کجا بخواهد می کشد.

گفت: چه باید کرد.

گفت: کس پیش علی فرست و از او استمالت کن که خویشاوند است و خلاف تو نمیکند. »

تبری پوشینه 6  برگ 2248

« آنروز که عثمان غش کرده بود علی بن ابیطالب پیش وی رفت، بنی امیه اطراف وی بودند،

علی گفت: ای امیر مومنان تو را چه میشود. »

تبری پوشینه 6  برگ 2254

« پس عثمان کس سوی علی فرستاد و او را خواند و چون بیامد گفت: ای ابو حسن، رفتار مردم چنان بوده که دیده ای و رفتار من چنان بود که دانسته ای، میترسم مرا بکشند، آنها را پس فرست. »

تبری پوشینه 6  برگ 2278

« مصریان ….  گفتند:  از این ورطه رهایی نداریم جز اینکه این مرد(عثمان) را بکشیم و مردم به این حادثه از ما مشغول شوند. و راهی برای نجاتشان جز کشتن عثمان نماند. آهنگ در کردند اما حسن و ابن زبیر و محمد بن طلحه و مروان بن حکم و سعید بن عاص و دیگر فرزندان صحابه که با آنها بودندمانعشان شدند و در هم آویختند. »

تبری پوشینه 6  برگ 2284

پس از کشته شدن عثمان

« علی نیز خبر یافت و گفت: خدا عثمان را رحمت کند و به جای وی نیکی آرد. »

تبری پوشینه 6  برگ 2286

« همه کسان برفتند، عثمان قرآن خواست و قرائت آغاز کرد. حسن نزد وی بود.»

تبری پوشینه 6  برگ 2302

« عکرمه به نقل از ابن عباس گوید: وقتی عثمان برای آخرین بار محاصره شد……

گوید: از ابن عباس پرسیدم: مگر دو محاصره بود؟

گفت: آری، محاصره اول ده روز بود، مصریان آمده بودند که علی در ذی خشب آنها را بدید و از عثمان بازشان گردانید، بخدا علی برای وی یاری راستگو بود…… »

تبری پوشینه 6  برگ2590 (گفتگوی شریح بن هانی با عمروعاص)

« شریح گوید: این سخنان را باوی بگفتم که چهره اش درهم رفت و گفت: من کی مشورت علی را پذیرفته ام یا پیرو دستور وی بوده ام یا به رای او اعتنا داشته ام؟

گفتم: ای روسپی زاده، چه مانعی دارد که نظر سرورت را که پس از پیمبر پیشوای مسلمانان است، بپذیری؟ کسانی بهتر از تو بودند یعنی ابوبکر و عمر با او مشورت می کردند و به رای وی کار میکردند.»

نهج البلاغه خطبه 134 برگ 415

« از سخنان آن حضرت علیه السلام است هنگامیکه عمربن خطاب برای رفتن بجنگ رومیان از آن بزرگوار مشورت نمود …. »

تبری پوشینه 5 برگ 1999

« علی بن ابیطالب گوید: وقتی خبر فتح خراسان به عمر رسید گفت: خوش داشتم که میان ما و آنها دریایی از آتش بود.

گفتم: چرا از فتح آنها آزرده ای که اینک وقت خرسندی است. »

نمونه خرسندی علی در فتح و کشتار ایرانیان بدست سرداران خونخوار تازی.

تبری پوشینه 5 برگ 1872

«  در همین سال یعنی سال هفدهم عمر برای آخرین بار سوی شام آمد……

….

عمر روانه شد و علی علیه السلام را در مدینه جانشین کرد. »

پس از شکست ایرانیان و پیروزی اعراب٬ علی به مردم کوفه گفت :

تبری  پوشینه ۶  برگ 2408

ای مردم کوفه! شما شوکت عجمان(ایرانیان) را ببردید.

نهج البلاغه خطبه 235 برگ 819

« از سخنان آنحضرت علیه السلام است که به عبدالله ابن عباس فرمود زمانیکه از طرف عثمان که در محاصره بود نامه ای برای آن بزرگوار آورد، در آن نامه از آن حضرت درخواست مینمود که به ملک خود در یَنبعُ تشریف ببرد تا غوغا و هیاهوی مردم برای نامزد نمودن او بخلافت کم شود. بعد از آنکه مانند آن درخواست را پیشتر هم نموده بود(پیش از آن خواست که حضرت به یَنبعُ تشریف ببرد، چون رفت پس از آن درخواست نمود که از آنجا بمدینه برگشته او را یاری فرماید، اکنون دوباره درخواست مینمود که به یَنبعُ تشریف ببرد) پس امام علیه السلام فرمود:

ای پسر عباس، عثمان میخواهد مرا مگر اینکه مانند شتر آب کش قرار دهد بادلو بزرگ، بیایم و بروم(پیش از این) بسوی من فرستاد که (از مدینه) بیرون شوم، پس از آن فرستاد (برای یاری او از یَنبعُ به مدینه) بیایم، و اکنون(ترا) میفرستد که بیرون روم، بخدا سوگند(او را یاری کرده) و از او دفاع نمودمبطوریکه( از زیاد کوشش کردن در همراهیش) گناهکار باشم(چون بر اثر کارهای ناشایسته ای که کرده و بجا میاورد مستحق دفاع نمی باشد). »

از نوشته های بالا در نهج البلاغه نمایان است که علی مانند مهره ای، مشاوری و زیردستی در خدمت عثمان بوده است که هرگاه میخواسته او را مانند شتر آب کش به این سو و آن سو روانه میکرده و دستور آمدن و رفتنش را از مدینه میداده است. آیا این همان علی است که آخوند شیعه به ما فروخته است که با دستگاه خلافت امویان در ستیز بوده است و در حمله و کشتار ایرانیان دست نداشته است؟؟؟؟

در جای دیگر می بینیم که عمر هنگامی میخواهد در مورد فرش گرانبهای بهارستان تصمیم بگیرد٬ با علی رایزنی میکند (تاریخ تبری و همچنین کامل٬ ابن اثیر – ج ۱ ص ۲۱۳):

تاریخ تبری٬‌ پوشینه پنجم٬‌ برگ ۱۸۲۴:

« …. سعد فرش را بر این قرار فرستاد. فرش شصت ذراع در شصت ذراع بود٬ پکپارچه٬ به اندازه یک جریب که در آن راههای مصور بود و آب نماها چون نهرها٬ و لابه لای آن همانند مروارید بود و حاشیه ها چون کشتزار و سبزه زار بهاران بود٬ از حریر بر پودهای طلا که گلهای طلا و نقره و امثال آن داشت.

وقتی فرش را پیش عمر آوردند٬‌ از خمس به کسان چیز داد و گفت: « از خمسها به همه جنگاورانی که حضور داشته اند یا میان حصول دو خمس کوشا بوده اند باید داد و گمان ندارم از خمس بسیار داده باشند». آنگاه خمس را به مصارف آن تقسیم کرد و گفت: « درباره این فرش چه رای میدهید؟»

جماعت همسخن شدند و گفتند: « این را به رای تو واگذاشته اند رای تو چیست؟»

اما علی گفت:« ای امیر مومنان٬ ‌کار چنانست که گفتند٬ ‌اما تامل باید که اگر اکنون آنرا بپذیری فردا کسانی به دستاویز آن به ناحق چیزها بگیرند.»

عمر گفت: « راست گفتی و اندرز دادی» و آنرا پاره پاره کرد و به کسان داد.»

دوباره در برگ دیگر تاریخ تبری همین مشورت عمر و علی به زبان دیگری آورده شده:

تاریخ تبری٬‌ پوشینه پنجم٬‌ برگ ۱۸۲۵:

« گوید: و چون فرش را در مدینه پیش عمر آوردند٬ ‌خوابی دید و کسانی را  فراهم آورد و حمد و ثنای خدا کرد و درباره فرش رای خواست و قصه آنرا بگفت٬ ‌بعضی ها گفتند آنرا بگیرید٬ بعضی دیگر به نظر او واگذاشتند٬ بعضی دیگر رای مشخص نداشتند. علی سکوت عمر را دید برخاست و نزدیک او رفت و گفت: « چرا علم خود را  جهل می کنی و یقین خود را به مقام شک می بری؟ از دنیا جز آن نداری که عطا کنی و از پیش برداری یا بپوشی و پاره کنی یا بخوری و ناچیز کنی.»

گفت:« راست گفتی و فرش را پاره پاره کرد و میان کسان تقسیم کرد. یک پاره آن به  علی رسید که به بیست هزار فروخت و از پاره های دیگر بهتر نبود

و همچنین در تاریخ حبیب السیر در مورد پروه هایی که بدست تازیان افتاد و پخش آنها در میان اهل بیت و سهم علی از فرش بهارستان سخن گفته شده است.

تاریخ حبیب السیر – خواند میر –  پوشینه اول،  برگ 481

« …. سعد بن ابی وقاص چون بفتح و نصرت اختصاص یافت به لوازم شکر الهی قیام نموده…. باجتماع غنایم که زیاده از حد حصر و احصا بود …. نقود نامعدود و جواهر زواهر و اوانی زرین و سیمین و البسه زربفت و ابریشمین و اسیان را هوار و شتران باربردار و استران رکابی و قطار و اسلحه نفیسه بسیار که خمس غنایم آن معرکه بود بنظر عمر رضی الله عنه رسانیدند و خلیفه آن اموال را بمصارف شرعیه صرف نموده … و اسامی اجله اهــــــل بـــیـــت(پیامبر مانند زنان بیشمار و اقوام بیحساب، فاطمه و علی و غیره) و اصحاب را (یاران اولیه رسول) بر دفتر ثبت کرده جهت هر یک چیزی مقرر فرمود و ابتدا به عباس رضی الله عنه کرده باسم شریفش دوازده هزار درهم و بروایتی بیست و پنج هزار درهم نوشت و بعد از آن سادات خاندان سید کاینان را  بر سایر برایا تقدم داد و بنام هر یک از امهات مومنین ده هزار درم تعیین فرمود و هر یک از حضار معرکه بــــدر را پنج هزار درم داد و سبطین خواجه کونینامام حسن و امام حسن رضی الله عنها را بدستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد و ابوذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طیقه گردانید…… »

« سعد بن ابی وقاص …. بعد از این درآمده نظر بران قصور منقش و منیع و ایوانهای دلکش رفیع انداخت و آن اموال لاتعدولاتحصی و اجناس بی حد و قیاس دیده زبان بحمد مهیمن منان گردان ساخت و ضبط غنایم را در عهده عمربن مقرن مزخی کرده آن مقدار اشیا نفیسه و اقمشه شریفه و ظروف واوانی نقره و طلا و فرش و بساطهای گران بها بدست آمد که وصف آن با مداد قلم و بنان تسیر پذیر نیست و از آن جمله بساطی بود ابریشمین شصت گز در شصت که اطراف آن بزمرد ترصییع یافته بود و بروایتی هژده ارش از آن فرش بجوهری غیر مکرر تزئِین داشت چنانچه دو ارش از زمرد سبز بوده و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت کبود و ده ارش از یاقوت زرد و در حواشی و جوانبش اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر آبدار و لالی شاه وار بافته بودند و آنرا بهارستان نام نهاده و ملوک عجم در فصل شتا آن بساط را مسبوط ساخته مجلس عشرت می آراستند و میان زمستان را اوایل ایام بهار می پنداشتند. القصه سعد بن ابی وقاص از غنایم خمس جدا کرد نهصد(900) شتر جهت حمل آن ترتیب نموده و چون از قیمت بساط موصوف مقومان ذوالبصیره عاجز گشتند آنرا بی از آنکه در قسمت داخل سازد اضافه اموال خمس کرده ….. بمدینه فرستاد و تتمه غنایم را بر شصت هزار سوار تقسیم نموده بدست هر سواری دوازده هزار دینار (120000 درهم) در آمد و چون اموال خمس و خبر فتح مداین بمدینه رسید امیرالمومنین عمر بتجدید مبتهج و مسرور گشته آن اموال را پخش کرد و بساط مزکور را که مجرد رویت آن موجب نشاط و انبساط میشد قطعه قطعه ساخته یک وصله از آن پیش شـــــــاه مــــــــــردان علیه الرحمة و الرضوان(علی امام اول شیعیان) فرستاد و آنجانب آن را بیست هزار درم و بقولی بیست هزار دینار(200000 درم) فروخت.

نکته ای که به آن کمتر دقت میشود این است که بر اساس آیات قرآن (حشر6 و انفال ۴۱ و ۶۹) علی باید در جنگ با ایرانیان شرکت مستقیم داشته باشد و بر روی دشمنان شمشیر کشیده باشد تا بتواند سهمی از غنایم جنگی ببرد!!!

سوره حشر، آیه 6

« و آنچه را الله از مال(یهودیان بنی نضیر) برسم غنیمت باز داد متعلق برسول است، که شما سپاهیان اسلام برآن هیچ اسب و استری نتاختید( و آزار نبرد نکشیدید) …. »

نهج البلاغه خطبه 223:

« از سخنان آن حضرت علیه السلام است به عبدالله ابن زمعه یکی از اصحابش، هنگامیکه در زمان خلافت آنحضرت نزد آن بزرگوار آمده مالی(از بیت المال) از او درخواست نمود، امام علیه السلام فرمود:

این مال …. غنیمت مسلمانان(که بر اثر غلبه و تسلط بر کفار در کارزار بدست آورده اند) و اندوخته شمشیرهای ایشان است. پس اگر با آنها در  کارزارشان شریک بوده ای ترا هم مانند آنان نصیب و بهره میباشد و اگر نه (ترا بهره ای نیست، زیرا) چیده دستهای آنها برای دهنهای دیگران نمیباشد.»

آیا علی برای اینکه خودش سهمی از آن فرش گرانبها ببرد عمر را به این کار احمقانه تشویق کرد؟

به هر سوی٬ ‌باز هم می بینیم که علی پای به پای عمر و دیگر راهزنان٬ متجاوزان و قاتلان ایرانیان دست در دست آنها به تقسیم پروه ها مشغول است و خود سهمی هم میبرد.

نتیجه کار٬  علی در رایزنی نقش داشت٬ ‌در پاره کردن فرش گرانبهای بهارستان نقش داشت و در آخر سهمی هم از غنایم بدست آورد. علی تا اینجا که چیزی از عشق و علاقه به ایرانیان نشان نداده!

یکی از مواردی که به ایرانیان در طول سالها دروغ گفته اند٬ دشمنی میان علی، عمر و عثمان است. این را گفته اند تا مهر علی را در دل ایرانی بنشانند٬ چون میدانند چقدر ایرانی از عمر و عثمان برای جنایاتی که مرتکب شده اند متنفرند. ولی این دشمنی که تازی پرستان از آن یاد میکنند در روابط نزدیک میان علی و عمر و عثمان به چشم نمیخورد. همانگونه که در پیش گذشت علی یکی از خویشاوندان و مشاوران و یاران دو خلیفه و در تمام امور داخلی و خارجی و جنگهای تازیان بر علیه ایرانیان شرکت داشته و در همه چیز سهیم بوده است. روابط علی و عمر به گونه ای نزدیک و علی چنان مورد اطمینان عمر بوده است که در نبودنش علی را جانشین خود قرار میداده است.

۱-  حفصه يکی از زنان محمد دختر عمر بود. اگر عمر آدم جنایتکاری بود٬ چطور محمد دختر خودش را به زنی به او داده بود؟

۲- ام حبيبه دختر ابو سفيان٬ خواهر معاويه همينطور يکی از زنان محمد بود. اين معاويه را برادر زن محمد ميکند.

3 – رقيه دختر محمد زن عثمان بود. پس از مرگ رقيه٬‌ که گفته ميشود از کتکهای عثمان مرد٬ محمد دختر ديگر خود٬ ام کلثوم٬ را به عقد عثمان درآورد.

4-  علی دختر نابالغ خود٬ ام کلثوم را  به زنی به عمر داد.  اگر علی با عمر دشمنی داشت چگونه دخترش را به او داده است؟؟؟

ابن سعد( طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462) مي‏گويد:

«… عمربن خطاب، ام كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به ازدواج خود درآورد، در حالي كه دختري غيربالغ بود و نزد او بود تا هنگامي كه عمر كشته شد و براي او دو فرزند به نام زيد و رقيه به دنيا آورد.»

حاكم نيشابوري به سند خود از علي بن حسين نقل مي‏كند:

عمر بن خطاب براي خواستگاري امّ‏كلثوم دختر علي(ع) نزد او آمد و از او خواست كه دخترش را به نكاح وي درآورد. علي(ع) فرمود: من او را براي فرزند برادرم، عبدالله بن جعفر گذاشته‏ام. عمر گفت: بايد او را به نكاح من درآوري… آنگاه علي(ع) امّ‏كلثوم را به ازدواج او درآورد. سپس عمر نزد مهاجران آمد و گفت: آيا به من تبريك نمي‏گوييد؟ گفتند: به چه دليل؟ گفت: به دليل ازدواج امّ‏كلثوم دختر علي فاطمه. من شنيدم از رسول خدا(ص) كه فرمود: هر نسب و سببي روز قيامت منقطع است، مگر سبب و نسب من. از همين رو، دوست دارم كه بين من و رسول خدا(ص) نسب و سبب باشد.» (مستدرك حاكم، ج 3، ص 142)

بيهقي( بيهقي، سنن الكبري، ج 7، ص 63) نيز به سند خود از علي بن الحسين(ع) نقل مي‏كند:

عمر بعد از انجام گرفتن ازدواج از مهاجران خواست كه به او تبريك گويند، زيرا از رسول خدا(ص) شنيده بود كه هر سبب و نسبي غير از سبب و نسب حضرت در روز قيامت منقطع مي‏شود.»

همچنین خطيب بغدادي،( تاريخ بغداد، ج 6، ص 182) ابن عبدالبرّ، (الاستيعاب، ج 4، ص 1954)،  ابن اثير(اسدالغالبه، ج 5، ص  614) و ابن حجر عسقلاني (الاصابه، ج 4، ص 492) هم آورده اند.

5-  اگر علی با عمر و با خلافتش مخالف بود چرا نام فرزند خود را عمر نهاد ؟ ( تاریخ تبری، پوشینه 4، برگ ۱۵۲۱؛ تحفه العالم 1 / 224 ؛ مستدركات علم رجال الحديث 6 / 101 ؛ بحارالانوار 45 / 37 ).

6 – اگر علی با عثمان و خلافتش  مخالف بود چرا نام فرزند دیگر خود را عثمان نهاد؟ (مستدركات علم رجال الحديث 5 / 220 ؛ لباب الانساب 1 / 398 ؛ تحفه العالم 1 /231)

7 – علی در نهج البلاغه، خطبه 219 (برگ 721) به مناسبت مرگ عمر چنین میگوید:

«  او کسی است که کجی را راست کرد٬ و درد را درمان کرد٬ و سنت را بر پا داشت٬ و فتنه را پشت سر گذاشت٬ پاک جامه رفت و اندک عيب٬ خير خلافت را دريافت و از شر آن اجتناب جست. طاعت خداوند را بجای آورد و بر ادای حقش تقوی ورزید».

فتوح البلدان٬‌ بلاذری (بخش مربوط به ایران) برگ ۷ :

« فصلی در امر عطا به روزگار عمر بن خطاب رضی الله عنه

عمر بن خطاب رضی الله عنه٬ در تدوین دیوانها با مسلمین رای زد. علی بن ابی طالب(ع) وی را گفت: « در هر سال٬ هر چه گرد آمده است تقسیم کن و چیزی نزد خود نگه مدار.» عثمان گفت: « می بینم که مالی عظیم گرد آمده است که همه مردمان را بسنده باشد. لکن اگر آنان را شماره نکنیم تا کسی که بهره خود گرفته از آن کس که چیزی نگرفته است باز شناخته نشود٬ ‌بیم آن دارم که امر پریشان گردد. »

این در زمانی است که هزاران زن و کودک ایرانی در بند اسارت تازیان راهی مکه و مدینه و بازارهای برده فروشی دنیا بودند. این هم از عشق علی به ایرانیان!

تبری پوشینه 5 برگ 1958

« وقتی اسیران نهاوند را به مدینه آوردند، ابولولو فیروز، غلام مغیرة بن شعبه، هر کس از آنها را کوچک و بزرگ می دید دست به سرش می کشید و می گریست و می گفت: عمر جگرم را خورد. »

دو قرن سکوت برگ 59،  دکتر عبدالحسین زرین کوب

« در جنگ جلولا پروه های بسیار بچنگ عرب افتاد چندان غنیمت که پیش از آن نیافته بودند و زنان و دختران نیز باسارت گرفتند چندانکه عُمَر را از کثرت اسیران نگرانی در دل پدید آمد. دینوری می نویسد که عُمَر مکرر میگفت از فرزندان این زنان که در جلولا اسیر شده اند بخدا پناه میبرم. اخبارالطول برگ 123»

منظور از «فرزند این زنان»، فرزندانی است که زنان ایرانی پس از تجاوز تازیان باردار شده بودند. ترس عُمَر از فرزندان بی پدری بود که در شکم این زنان بودند.

البُلدان برگ 62، یعقوبی

مردم کرمان نیز سالها در برابر تازیان پایداری کردند تا سرانجام در زمان خلافت عثمان، حاکم کرمان پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام و کنیز، بعنوان جزیه، با تازیان مهاجم صلح کرد.

در یورش تازیان به سیستان در زمان عثمان مردم شهر، مقاومت بسیار کردند ولی تازیان با خشونت بی اندازه توانستند در آخر آنها را به صلح درآورند. ربیع بن زیاد(سردار عرب) برای ایجاد وحشت و کاستن از شور مقاومتِ آنها، دستور داد:

تاریخ سیستان برگ 80 ؛ کامل ابن اثیر ج3 برگ 50

« …. تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و جامه افکندند بر پشتهاشان و هم از کشتگان، تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشُد و برآن نشست و «ایران بن رستم» … و بزرگان و موبد موبدان بیامدند ………. چون ایران بن رستم او را بر آن حال بدید و صدر او از کشتگان، بازنگرید و یاران گفت: میگویند اهرمن بروز فرادید نیاید، اینک اهرمن فرادید آمد که اندرین هیچ شک نیست.»

پس از این شکست، ایرانیان پیمان بستند تا هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم و هزار وصیف(غلام نابالغ) که بدست هر یک از آنها جام زرین باشد، به تازیان بپردازند.

تاریخ تبری، پوشینه 4،  برگ ۱۵۲۱

« آنگاه خالد از مصیخ  برفت و از حوران و رنق و حماه گذشت که اکنون از آن بنی جنادهّ بن زهبر تیره ای از کلب است٬ و هم از زمیل گذشت که همان بشر است و ثنی نزدیک آنست و هر دو در مشرق رصافه است و از ثنی آغاز کرد و با یاران خویش فراهم آمدند و شبانگاه از سه طرف بر آن حمله بردند و شمشیر در جمع نهادند و کس از قوم جان به در نبرد و نوسالان را اسیر گرفتند و خمس خدا را همراه نعمان ابن عوف شیبانی پیش ابوبکر فرستاد و اموال غارتی  و اسیران را تقسیم کرد٬ و علی بن ابی طالب علیه السلام دختر ربیعهّ بن بجیر تغلبی را خرید و به خانه برد و عمر و رقیه را از او آورد. »

نه اینکه علی در چپاول تازیان سهیم بوده و زنان اسیر را خریداری میکرده٬ بلکه نام فرزند خود را عمر گذاشته است. میگویند علی ۲۵ سال سکوت کرد و با عمر و عثمان مخالفت داشت!! این است سکوت علی؟

در پایین متن نامه ای را خواهید خواند که از طرف علی در زمان خلافتش به حاکم بصره و جانشین عبدالله این عباس٬ زیاد بن ابیه در ایران نوشته شده است. عبدالله ابن عباس کسی است که علی او را برای سرکوب شورش استخر می فرستد. همانطور که می بینید٬ علی در این نامه تنها به فکر «خراج» گرفته شده از ایرانیان است و نه جان و مال و ناموس ایرانی.

نهج البلاغه برگ ۸۷۱:

«  از نامه های آنحضرت علیه السلام است بزیاد ابن ابیه هنگامیکه در حکومت بصره قائم مقام و جانشین عبدالله این عباس بود٬ و عبدالله آنهنگام از جانب امیرالمومنین علیه السلام بر بصره و شهرهای اهواز و فارس و کرمان حکمفرما بود:

و من سوگند بخدا یاد میکنم سوگند از روی راستی و درستی اگر بمن برسد که تو در بیت المال مسلمانان بچیزی اندک یا بزرگ  خیانت کرده و بر خلاف دستور صرف نموده ای بر تو سخت خواهم گرفت چنان سختگیری که ترا کم مایه و گران پشت و ذلیل و خوار گرداند (ترا از مقام و منزلت برکنار نموده آنچه از بیت المال اندوخته ای میستانم بطوریکه درویش گردیده و توانایی کشیدن بارمونه و روزی عیال نداشته در پیش مردم خوار و پست گردی) و درود برآنکه شایسته دورد است.»

(این همان زیاد بن ابیه(عبید) است که علی او را  بر سرکوب شورش مردم فارس روانه میکند. در پایین میاید)

درست است که حمله تازیان در زمان خلافت عمر صورت گرفت٬ و دستورات از طرف عمر صادر میشد٬ ولی براساس اسناد تاریخی و گفته های خود علی٬ علی با  رضایت قلبی با هر دو خلیفه عمر و عثمان بیعت کرده بود. در ضمن در تمام رایزنی های مهم٬ علی در کنار عمر و عثمان قرار داشت و با آنها همراهی میکرد. تنها چیزی که میتواند نیت واقعی علی را در آنزمان نشان دهد این است که٬  اگر علی بعد از به خلافت رسیدن شیوه وحشیانه عرب را بر علیه ایرانیان تغییر میداد٬ آنگاه میشد ادعا کرد که شرکت علی در مشورتها با خلفای پیشین خود، از روی میل قلبی نبوده است. ولی این به نظر درست نمیرسد٬ چون علی بعد از به خلافت رسیدنش شیوه قتل و غارت تازیان زیر فرمانش را در ایران تغییر نداد.

براساس اسناد تاریخی علی بعد از به رسیدن به خلافت٬ بارها دستور قتل عام مردم بیگناه ایران را صادر کرده است. این دستورات به دنبال شورشهایی پیاپی که مردم در شهرهای مختلف انجام میداند صادر شده که به هیچ وجه امکان توجیح آنها نیست. کشتن و کشته شدن سربازان در میدان جنگ یکی از عوارض نگونبختانه جنگ است٬ ولی ما در اینجا در مورد سربازان جنگی سخن نمی گویم٬ بلکه سخن از کشتار بی رحمانه مردم عادی٬‌ زن و بچه و مردان بیگناه است.

  • علی بین ۴ تا ۵ هزار نفر از کسانی را که در جنگ صفين با او همکاری نکردند را به فرماندهی رإیع بن خثيم ثوری٬‌  برای جنگ به ديلمان فرستاد.  فتوح البلدان برگ 81
  • مردم فارس و کرمان در شورش خود بر عليه دستگاه خلافت علی نمایندگان علی را از شهر بيرون راندند و از دادن خراج سرپيچی کردند. علی زياد بن ابيه را به فارس فرستاد که مردم را سرکوب کرد و خراج گرفت.  تبری پوشینه ۶ برگ ۲۶۵۷  و برگ 2674 –  تبری پوشینه ۷ برگ ۲۷۲۲ +  کامل٬ ابن اثیر پوشینه ۱ برگ ۳۲۸  و ۳۳۳
  • مردم استخر در زمان علی دوباره دست به شورش زدند و اين بار علی عبدالله بن عباس را برای سرکوبی مردم استخر فرستاد که به گفته ابن بلخی: «عبدالله بن عباس خلایقی بی اندازه بکشت». فارسنامه این بلخی برگ 278 +  فتوح البلدان برگ ۱۴۶
  • « در سالهای آخر خلافت عثمان نیز که دستگاه خلافت دستخوش ضعف و تزلزل بود این گونه زد و خوردهای محلی همچنان وجود داشت. چنانکه در دوره خلافت پرآشوب علی نیز چون بصره و کوفه در دست وی بود ازین دو لشکرگاه کار « فتوح» همچنان دنبال می شد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را در سیل خون فروشست.»  تاریخ ایران بعد از اسلام برگ ۳۵۰؛ دکتر عبدالحسین زرین کوب.
  • مردم خراسان نیز در زمان علی بار دیگر سر به شورش برداشتند و از اسلام سرباز زدند. علی اين بار جعده بن هبيره را بسوی خراسان فرستاد و او مردم نيشابور را محاصره کرد تا تسلیم شدند.   مردم مرو هم در همان زمان دست به قيام زدند که او آنها را هم ساکت کرد. تبری پوشینه ۶ برگ ۲۵۸۲   کامل٬ ابن اثیر  پوشینه ۱ برگ ۳۲۵ –  فتوح البلدان برگ 164
  • فتوح البلدان برگ ۱۶۴

« هنگامی که علی بن ابی طالب(ع) به روزگار خلافت خویش در کوفه بود٬ ماهویه مرزبان مرو به خدمت وی شد. علی (ع) به دهقانان و اسوران و دهسالاران نامه نوشت که جزیه بدو بپردازند. اهل خراسان سرباز زدند. پس علی(ع) جعده بن هبیره مخزومی را که پسر ام هانی دختر ابوطالب بود بدان جای روانه کرد. اما فتحی دست نداد و امر خراسان همچنان پریشان بود تا علی علیه السلام کشته شد. »

  • فتوح البلدان برگ ۱۸۷

« به روزگار خلافت علی بن ابیطالب رضی الله عنه٬ چون پایان سال سی و هشت و آغاز سال سی ونه بود٬ حارث بن مره عبدی٬  به فرمان علی (رضی الله عنه) لشکر به آن حدود(منظور خراسان) کشید و پیروز شد٬ غنیمت بسیار و برده بی شمار به دست آورد و تنها در یک روز٬ ‌هزار برده میان یاران خویش بخش کرد. لکن سرانجام خود و یارانش٬ جز گروهی اندک٬ در سرزمین قیقان کشته شدند.  قتل او در سال چهل و دو بود. قیقان در دیار سند٬‌ نزدیک سر حد خراسان واقع است. »

  • تاریخ تبرستان – حسن بن اسفندیار ؛ برگ ۱۵۷:

«  لشکر آوردن مصقلهّ بن هیرهّ الشیبانی به تبرستان

و درین وقت خلافت بامیرالمومنین علی علیه السلام رسیده بود٬ قومی بودند که ایشان را « بنوناجیه» گفتند٬ بنصرانیان پیوستند و ترسا شده. امیر المومنین بر ایشان تاخت٬ جمله را بغارت بیاورد و زنان و فرزندان بمن یزید برداشت و تا مسلمانان به بندگی بخرند٬ مصقلهّ بن هیرهّ الشیبانی  بصد هزار درهم بخرید و آزاد کرد.  سی هزار درهم برسانید مابقی ادا را وجه نداشت٬ بگریخت و بمعاویه پیوست. امیرالمومنین علی علیه السلام در حق او میگوید که:  قبح الله مصقله فعل فعل الساده و فر فرار العبید. ببصره فرستاد و خانه و سرای او خراب کرد٬ و اول سرایی که در اسلام خراب کردند این بود،‌ و از خواهر او مال طلب فرمود٬ و امروز هنوز در بصره آثار سرای او باقیست و فرزندان  او  بکوفه مقیم اند….. »

در کمال شگفت زدگی میخوانیم که چگونه علی به قومی حمله میکنند و زنان و فرزندان آنان را به بندگی برای مسلمانان اسیر میکند و سپس آنها به قیمت صد هزار درهم به مصقلهّ میفروشد که او هم آنها را پس از خرید آزاد میکند. ولی مصقلهّ بیش از سی هزار درهم آن را نمیتواند بپردازد و قادر به پرداخت مابقی آن نیست و از این رو٬ و از ترس علی٬ دست به فرار میگذارد و پیش معاویه امان میطلبد. علیِایرانی دوست ٬ ماموران خود را  به بصره میفرستد و خانه او را خراب میکند و حتی از خواهر مصقلهّ طلب باقیمانده پول را میکند!

  • فتوح البلدان برگ ۱۵۰ – ۱۵۱ و تاریخ سیستان برگ 85

« ۳۷۵. گویند : عبدالرحمن به زرنگ شد. در آنجا ببود تا امر عثمان پریشان گردید. آنگاه امیر ابن احمر َیشکُری را  بر آنجای گمارد و خود از سیستان بازگشت. زیاد اعجم درباره امیر گوید: اگر امیر نبود٬ قوم َیشکُر همه هلاک می شدند. به هر حال٬‌ َیشکُریان همه هلاک خواهند گردید.

پس از چندی٬ ‌اهل زرنگ٬ امیر را از شهر براندند و دروازه آن را ببستند. همان زمان که علیبن ابیطالب علیه السلام از امر جمل فارغ شد٬ حسکه بن عتاب حبطی و عمران بن فصیل برجمی با گروهی از راهزنان عرب به زالق شتافتند. اهل آنجای٬ ‌پیمان شکسته بودند. تازیان٬ ‌مالی بسیار به دست آوردند و نیای بختری اصم پسر مجاهد و مولای شیبان را نیز در آنجای اسیر کردند. و سپس از آن شهر به زرنگ روی آوردند.  مرزبان زرنگ بترسید و صلح طلبید. تازیان به شهر اندر شدند.

شاعر گوید: دیار سیستان را خبر دهید که گرسنگی و جنگ فرا رسید. ابن فصیل و راهزنان عرب فرا رسیدند. ایشان را نه سیم رضا کند و نه زر.

علی بن ابی طالب(ع)٬ عبدالرحمن بن جر طائی را  به سیستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وی را بکشت٬ پس علی فرمود: « بباید که چهار هزار تن از حبطیان را  به قتل رسانم.». وی را گفتند : « همه حبطیان پانصد تن هم نشوند.»

۳۷۶. ابومخنف گوید: علی رضی الله عنه٬ عون بن جعده بن هبیره مخزونی را  به سیستان فرستاد. وی بدست بهدالی راهزن طایی در نیمه را عراق کشته شد. پس علی(ع) به عبدالله بن عباس نامه نوشت و فرمان داد مردی را با چهار هزار تن به ولایت سیستان فرستد. عبدالله٬ ربعی ابن کاس عنبری را با چهار هزار مرد جنگی روانه کرد. حصین بن ابی الحر – ابوالحر خود مالک بن خشخاش عنبری نام داشت – و نیز ثابت بن ذی الحره حمیری همراه وی شدند. ثابت٬ ‌فرمانده سپاه پیشرو بود. چون به سیستان رسیدند٬ حسکه به جنگ ایشان آمد و کشته شد و ربعی همه آن دیار را  به  تصرف خود درآورد. »

اینگونه است مهر علی به ایرانیان که نخست ایرانیانی که شوریده بودند(پیمان شکسته بودند)٬ در چنگال راهزنان تازی غارت میشوند و سپس سپاهیان علی بعد از کشتن راهزنان مردم را دوباره تسلیم به خراجگذاری میکنند.

فتوح البلدان٬‌ بلاذری برگ ۷۸:

« قرظة از جانب علی(ع) والی کوفه شده بود و همان جا نیز وفات یافت و علی رضی الله عنه بر وی نماز گزارد. »

قرظة بن کعب انصاری کسی است که آخرین بار ری را فتح میکند و همینگونه که می بینم علی برای قدردانی از قرظة، او را والی کوفه میکند و پس از مرگش بر وی نماز میگزارد.

در زمان خلافت عمر مردم آذربایجان شوریدند و اشعت بن قیس کندی فرمانده سپاه تازیان  با سپاهی عظیم از کوفه، این شورش را با خشونت خاموش کرد. علی در زمان خلافتش همین اشعت بن قیس کندی را حاکم آذربایجان میکند که با چهل هزار سپاهی به آذربایجان روانه شود. اشعت در کار آماده سازی سپاه است که علی کشته میشود.  فتوح البلدان٬‌ بلاذری برگ ۸۶ + تبری پوشینه 7  برگ2713

این نشان دهنده این است که علی تا آخرین روزهای مرگش به فرستادن سپاه و کشتار ایرانیان و برده گیری و جنایتهای خود سرگرم بود و اگر کشته نشده بود همچنان مانند گذشته سیاست چپاول و خونخواری خود را در مورد ایرانیان ادامه میداد.

نکته دیگر انتخاب علی در سرداران سپاه خود است، کسانی مانند اشعت بن قیس، قرظة بن کعب انصاری و یا زیاد ابن ابیه که گذشته ای خون آشام در برخورد با ایرانیان دارشته اند. این پرسش پیش میاید که چگونه علی که دوستدار ایرانیان است چنین کسانی را به فرماندهی سپاهش دربرخورد با ایرانیان انتخاب میکند؟؟؟

پس از شکست ایرانیان و پیروزی اعراب٬ علی به مردم کوفه گفت :

تبری  پوشینه ۶  برگ 2408

ای مردم کوفه! شما شوکت عجمان(ایرانیان) را ببردید.

همانطوری که دیدید میان خلافت علی و عمر و عثمان و دیگر تجاوزگران تازی تفاوتی وجود نداشته است. در هیچ کجا ِمهری از سوی علی نسبت به ایرانیانِ شکست خورده روا داشته نشده٬  پس به چه دلیلی ایرانیان باید ِمهر کسی که دستور قتل عام نیاکانشان را داده است٬ را به دل داشته باشند؟ در تاریخ کدام ملتی پیدا میکنید که قاتلان نیاکان خود را بپرستند؟

گردآورنده:
شاهین کاویانی

خرد چيست وخردگرايی کدام است؟

از استوارغلام دانائی

 تقديم با مهربی کرانه به دانشجويان عزيز دانشگاه صنعتی: اين خردجويان آينده نگر آينده ساز

 خرد چيست؟

درزندگی روزمره کسی را عاقل می دانيم که درمورد مسائل عملی زندگی داوری درستی داشته باشد وبتواند شرايط را تجزيه وتحليل کند ودرکوتاه ترين مدت سريع ترين وعملی ترين راه حل ممکن را بيابد. بهمين سياق، اصطلاح خردمند به کسی اطلاق می شود که ازحزم ودورانديشی برخورداراست، ازعلل واصول نهائی اشياء وپديده ها عميقأ آگاهی داشته باشد وبتواند، با توجه به روند گذشته وشرايط موجود، آينده ی دور را پيش بينی کند. اغلب شنيده ايم درباره ی کسی گفته اند «فلانی عاقل است می داند درزندگی چه بکند.»

 همکاران بسيار عزيز اينجانب در باهماد ايرانيان خرد گرا مانند بابی کوهی پارميس سعدی و بابک نقد هريک جنبه های مختلف خرد وخردگرائی را تشريح کرده اند. درحالی که بابی کوهی خرد را با قوه ی فاهمه ی بشری مربوط می داند، پارميس سعدی تا کيد می ورزد که «خرد چيزی جز محصول انديشه وتعقل نيست.» بابک نقد درنوشته کوتاه ولی عالمانه ی خود می نويسد:» ابزار شناخت, خرد انسانى است, و نه هيچ چيز ديگر.» خرد ورزان «براى رسيدن به اين نتيجه ( صرفنظر از اينكه ما نتيجه گيرى آنها را بپذيريم يا نپذيريم ) از خرد انسانى استفاده كرده اند. به ديگر سخن با انديشهء مستقل خود به اين نتيجه رسيده اند, نه بر مبناى ايمان دينى ( عرفانى يا مذهبى ) خود. به ديگر سخن شخص خردگرا , خرد را وسيلهء كسب معرفت مىداند.»

اينجانب ضمن سپاسگزاری از دوستان باهماد، به تلاشی فروتنانه برای دنبال گرفتن بحث اين عزيزان دست خواهم زد بدان اميد که ديگر ياران نيز بقول بابک نقد اين گفتمان را پی گيرند.

 انديش ورزان يونان باستان بر دو نوع خرد تاکيد داشتند: الف ـ خرد عملی يا دورانديشی؛ ب ـ خرد فکری يا فلسفی. آنان کسی را برخوردار از خرد عملی می دانستند که درباره اوضاع بدرستی قضاوت می کرد و بهترين و کوتاه ترين راه ووسيله را برای دست يابی به اهداف خود می جـُـست. تحت تا ثيراين ديدگاه است که جان ميلتون شاعر انگليسی قرن هفدهم سروده است:

«خرد نخستين آنست که بدانيم

درزندگی روزمره

چه چيز دربرابرمان نهاده شده است.»

ويا آنجا که ويليام شکسپير دراثر معروف خود «شاه لير» می نويسد:

«ازآنچه می نمائی بيش داشته باش

کمتر از آنچه می دانی سخن بگوی

کمتر از بدهی ات وام بده

بيشتر سواره و کمتر پياده ره بنورد.»

  اگر با اين تعريف جلو برويم خرد عملی مقوله ای است فرهنگی وطبقاتی آنچه که ازنظر يک دين سالار خردمندانه است ممکن است از ديد يک انسان عرفی کمال بی خردی جلوه کند. خرد عملی برده و برده دار، ارباب و رعيت، کارگر و سرمايه دار ممکن است ازبيخ وبن با هم اختلاف داشته باشد زيرا اهدافی که هرکدام ازاين طبقات و اقشار اجتماعی دنبال می کنند با هم متفاوت واغلب متضاد هستند. البته ارسطو تاکيد می کرد که هدف نير بايد نيکو و از لحاظ اخلاقی توجيه پذير باشد. به اين ترتيب ازديد اين فيلسوف بزرگ دوران باستان خرد عملی با پارسايی گره خورده و در واقع خرد عبارت است ازتوانائی کاربرد بهترين وسايل برای حصول بهترين و والاترين هدف ها. دراين رابطه الکساندر پوپ در»مقاله درباره ی انسان» خاطرنشان ساخته است:

«چيست خردمند بودن؟

اينکه بدانی چقدر اندک می توانی بدانی

اينکه لغزش ديگری را ببينی

 واحساس کنی که ازآن خودت است.»

 يونانيان دوران باستان کسی را ازنظر فلسفی خرد ورز می خواندند که ضمن مشاهده وتدقيق و کسب بدون وقفه ی علم ودانش به چنان بينش عميقی دست يافته باشد که بتواند اصول حاکم براشياء وپديده ها وعلل ظهور وسقوط آنها را درک کند. با اين ديد، خرد والاترين شکل معرفت (شناخت) محسوب می شد.

 خرد اوج جستجوی انسان برای دست يابی به حقيقت است وبرای او انسجام درونی، غنای معنوی وصلح وآرامشی را به ارمغان می آورد که به عنوان مشعل فروزانی عمل می کند که فرا راه غايت وهدف نهائی زندگی اش قرارمی گيرد. انسان خردمند همواره به دنبال يافتن علل و جوهر پديده ها و بررسی همه جانبه شان است. با بررسی و سنجش

خردگرايی چيست وخرد گرا کيست؟

دوست گرامی دکتر روشنگر،

 ازمن می پرسی خرد گرائی از چه قماش است؟ دکتر جان واقعأ که از مرحله پرت افتاده ای. من وخرد گرائی؟ خانه ی خرس وباديه ی مس!  برو واز يک خردمند درست وحسابی بپرس نه ازاين «کمينه» که دهه های متمادی است که بدنبال عقل می گردد وهنوز به گردآن هم نرسيده است.  مشکل ديگراينکه، دکتر روشنگر، ما طبقه ی نسوان حتی اگردرفلان حوزه يا بهمان مرحله به کمال دانائی هم نزديک شويم جامعه ی مردسالار (چه ازنوع اسلامی وچه از دارودسته ی غيراسلامی اش) خرد ما را برسميت نمی شناسد ومارا با يا بی رودربايستی ناقص العقل می خواند.

دکترجان حالا که اصرار می کنی وپشت سرهم نامه ی فدايت شوم برايم می فرستی، با توجه به عقل ضعيف وخرد کاهش يابنده خودم برايت برخی از تظاهرات خرد ستيزی را بر می شمارم. تو قاچ زين را بچسب سواری پيشکش ات.

اول ازهمه سری به تاريخ می زنيم. خرد ستيزی همان زمانی بوجود می آيد که انسان عاقل می شود وبقول انسان شناسان بصورت انسان انديشه ورزدر می آيد:

چون که بی رنگی اسير رنگ شد                موسئی با موسئی درجنگ شد

اجداد تو ومن که محيط و نيروهای حاکم برزندگی خود را نمی شناختند ابتدا به جمادات جان دادند وبعد هم به پرستش آنها پرداختند (هلوزوئيسم). اندکی ترقی کرديم ودرختان وجانوران را بصورت خدا وآقابالا سر برای خودمان درآورديم ويک سری خرت وپرت ها را هم عامل ترس وگاهی احترام الکی برای خود مان کرديم واز هفت فرسنگی شان گريختيم (توتم وتابو). تازه به همين جا قناعت نکرديم واجداد مرده ی خود را پرستيديم (وتا به امروز می پرستيم وازقبرامام ها و بچه امام هائی که درزمان زندگی شان هشت شان گرو نه شان بوده مراد می طلبيم). پس ازآن هم تا دلت بخواهد اسطوره های بی سروته وبا سروته درست کرديم وذهن مان را اسير اسطوره های خود ساخته وخود بافته نموديم.  خوب دکتر جان اگر اين ها خرد ستيزی نيست، پس چيست؟

سالها گذشت وتا می توانستيم زور وضرب زديم درمنطقه ی کوچکی از جهان آن روز، دربرخی ازشهرک های يونان، تمدن ساختيم وفلسفه بافتيم. دست مان درد نکند. چرا که می رفتيم که هرچيزی را به نيروی عقل خودمان بسنجيم. ولی عجب حکمتی وعجب خردی که برای دسترسی به آن بايد از کوه المپ می گذشتيم اززئوس خدای خدايان وهمچنين از خدايان دست دوم ودست سوم اش رخصت می طلبيديم. وچه از انديشه وخرد سنجش گر ما می ماند وقتی مـــــــُهر سانسورزئوس وغلامان وبرخأ کنيزکان جوراجورش پای آن خورده بود. تازه زئوس را ما خودمان ساخته بوديم: پسر فرمانروای کل زمين وآسمان کورنيليوس که وقتی شنيد زنش پسری می زايد واورا از اريکه قدرت به زير می اندازد، هرزمان زنش می زاييد او نوزاد را می خورد وعاقبت همسرش تخته سنگی را بجای نوزاد قرار داد وآن قادر متعال ودانای کل نفهميد واورا بجای نوزاد خورد و به اين ترتيب زئوس قِسِر دررفت. چه می گويی دکتر روشنگر؟ آيا کسی که از عقل بوئی برده ازاين چرنديات سرهم می کند؟

بعضی از ما انسان ها فيل مان هوای هندوستان کرد درهند رحل اقامت افکنديم وبا اسطوره های عجيب وغريب آبا واجدادی دين هندو را ساختيم. عجب دين جالبی! فکرکرديم وذکرکرديم که سه خدای اصلی هستند که بردنيا حکومت می کنند ودائمأ برسروکله ی هم می کوبند: برهما (خدای آفريننده)، ويشنو (خدای محافظ) و شيوا (خدای داغان کننده). بعد مدعی شديم که درکل هستی دونوع روح وجود دارد: روح منفرد (آتمن) وروح جهان (برهمن). هدف زندگی اين است که روح منفرد از طبيعت آزاد بشود وبه روح جهان بپيوندد. واما کار خدای شيوای ما هندوان حلول است. او مرتبأ درخدايان ديگر، درآدم ها ودرحيوانات وحتی سوسک ها حلول می کند. مدت اين حلول بسته به مورد ممکن است چند دقيقه ای يا ابدی باشد. به اين ترتيب ما درهند تا به امروز ميليون ها خدا برای خودمان ساخته ايم ودرآينده هم هزاران خدا را از قالب در خواهيم آورد. ازديگر اختراعات ما درهند سيستم کاستی است که آتش آن از قبر خدای برهما بلند می شود که از ابتدا انسان ها را نا برابر آفريد. او برهمنان را ازدهان خويش، «وی شيا ها» را از زير بغل اش، «شاتريا ها» رااز شکم و «شودرا» را از زير زانوانش آفريد. بعضی ها نيز قاچاقی دررفتند وبی خودی آفريده شدند که همان نجس ها هستند. معددودی هم برخلاف ميل خدای برهما از عدم قدم در وجود نهادند که اينها نجس اندر نجس هستند وبايد خود را درغارها وجنگل ها پنهان کنند تا هيچکس آنها را نبيند. تازه اين کاست های اصلی به هزاران کاست فرعی تقسيم شده وما انسان ها را درجامعه ی هند بجان هم انداخته است. افسوس از بی خردی، عادات سترون، ايمان کورکورانه و کنده نشدن از سنت های خانوادگی که اگر نبودند مدعيان اين چيزهارا به خانه ی ديوانگان می فرستادند.

ازهند به چين می رويم که هنوز هم کنفوسيوس برآن حاکم است وپس از متجاوزاز 25 قرن حزب کمونيست چين هرساله مولود باسعادش را جشن می گيرد. کنفوسيوس بزرگوار می فرمود سرنوشت انسان از روزازل مقدر شده وآدم های يا خوب ويا بد آفريده شده اند. همان حرفی که آخوند ملاها ی خودمان سالهاست توی گوش مردم فرو می کنند: «السعيدأ سعيد والشقی شقی فی بطن اُمی» (خوب وبد آدم ها دررحم مادرشان تعيين می شود). بنابراين نابرابری اجتماعی نيزاز طرف خدا مقدرشده وبايد آنرا گرامی داشت وگرنه سقف آسمان سوراخ می شود. کنفوسيوس تاکيد می کردکه «ارباب، ارباب، برده برده، بزرگتر بزرگتر، زن زن، مرد مرد، پدرپدر وفرزند فرزند است.» بايد وضع موجود را پذيرفت وفکرتغييرآنرا از کله ی پوک خود بيرون آورد. همان حرفی که قرآن به ما تعليم می دهد: خدا مالک جهان است وبه هرکس بخواهد عزّت می دهد وبه به هرکس خواست ذلت. حالا دکترروشنگر مؤمنين ومقدسين چينی وايرانی گروه مؤتلفه تشکيل بدهند وآنقدر چانه بزنند تا پيشانی شان به عرق بنشيند، من به اين ديدگاه می گويم خرد ستيزی.

سری هم به بودايسم بزنيم که آنرا توسط شاهزاده ای بنام «سيدارتا» درقرن ششم قبل ازميلاد دررابطه با تضادهای جامعه کاستی هند سرش اززير لحاف بيرون آورديم  وامروزه سر حدود هفتصد ميليون نفراز ما انسان ها را درژاپن، چين، نپال، برمه وکشورهای ديگر شيره می مالد وباعث کلی جنگ وستيز مذهبی وقومی شده است. حضرت بودا به ما فرموده است که بايد ازرنج دوری کنيم. ولی چگونه؟ مسلمأ نه ازطريق تغيير اجتماعی يا مبارزه با نيروهای قاهره ی طبيعت بلکه با دست يابی به کمال اخلاقی که همانا دست کشيدن از زندگی وسرکوب تمايلات انسانی وغرق شدن درنيروانا(بالاترين سطح خلسه وروشنگری) ا ست. حالا توبيا وکبريتی روشن کن تا موضوع را درست تر بفهمی. غيرازاين است که می خواهيم رنج را باسرکوب هرنوع لذت جوئی وبعبارت ديگررنج را با رنج طلبی از بين ببريم؟ کسی نيست به ما انسان های بودا صفت بگويد:

ذات نا يافته ازهستی بخش            کی تواند که شود هستی بخش

تازه موضوع همين جا تمام نمی شود. تناسخ هم بعنوان يک مقوله ی من درآوردی ديگر وارد ميدان می گردد وهل من مبارز می طلبد. آدم ها براساس اعمال بد ونيک شان دوباره متولد می شوند ودردوره های بعد روح شان در هيئت های مختلف ظاهر می شود. مثلأ روح دکتر روشنگر به علت مسخره کردن آئين بودا چه بسا درپانصد سال آينده بصورت يک ميمون ظاهر شود ـ آنهم چه ميمونی! راستی می دانی که تا به امروز بودائی ها هرازچند دهه بدنبال کودکی با علامات مخصوصی می گردند که تجسم زنده ی «گوتام بودا» باشد تا اورا شستشوی مغزی بدهند ودالای لامای خودسازند. جالب اين که دربين تمام لاماهائی که تاکنون مورد پرستش بودائيان قرارگرفته است حتی يک زن وجود نداشته است.

بد نيست سری هم به اديان ابراهيم بزنيم که من وتو وهمکاران مان سالهاست درآنها دست وپا می زنيم وحالا هم هرچه زور می زنيم ازآن بيرون بيائيم بيشتردرآن فرو می رويم. اين پدربزرگ هم (اگر اصلأ وجودخارجی داشته) عجب ديوانه ای بوده است. به عنوان پسر و شاگرد بت تراش، گويا روزی ازروزها چنان از فشار کاربه ستوه می آيد که همه ی بت ها را می شکند ومردم را به تنها يک بت مذکــّر نا ديده وغير قابل شناخت حواله می دهد. ما انسان های آن دوره تحت تاثير شرايط زندگی مان چنان اين تک خدای مرموز آسمان ها را باورمی کنيم که گويا ابراهيم بشوخی هم که شده می رود پسر خود (بروايت يهوديان اسحق وبه روايت مسلمانان اسماعيل) را درپای آن قربان کند. البته خدا هم اينقدر نامرد نيست بره ی آسمانی را می فرستد که بجای پسر پيامبرش قربانی شود وهمين کهکشانه ی راه شيری که می بينيد گرد وخاکی است که از رد شدن آن گوسفند الهی درآسمان پديدارشده است.   بعدها ابراهيم را درآتش نمرود می اندازند واو ازآن سالم بدر می آيد (مثل سياوش ايرانی). ابراهيم درسن صد وبيست سالگی بدست خويش خود را ختنه می کند وزنش سارا در سن 90 سالگی اسحق را برايش به دنيا می آورد. ابراهيم دربيابان های عربستان خانه ای برای خدای بی خانمان خود می سازد که بعدها بصورت دکانی برای دولت آل سعود وحاجی های ريز ودرشت وطنی وغيروطنی درآيد.  او درسن صد وهفتاد سالگی می ميرد درحالی که دو پسرش اسحق وابراهيم می مانند تا ستيز بين يهوديان واعراب را دامن بزنند که تابه امروزنيز ادامه دارد. افسانه ی قشنگی است دکترروشنگر. نيست؟ ولی يادت باشد که بنياد سه دين بزرگ جهانی بر همين افسانه های پوچ بنا نهاده شده است.

حال می رسيم به خدای دين يهود که فقط درخدمت قوم «برگزيده» ی بنی اسرائيل است، با موسی حرف می زند واگرلازم باشد اقوام ديگر را به آتش می کشد. به توراة بنگريم که با چه اسطوره های دل انگيزی زينت يافته است. مثلأ فرشته ی خداابتدا برخر بلعم نبی ظاهر می شود وبعد براين پيامبر خدا. جالب اين است که بلعم اين پيامبرالهی بعدها طی يک جنگ توسط پيامبرارشد ترش موسی کشته می شود وخدا ککش هم نمی گزد. افسانه ی ديگر مربوط به عــُزير نبی است که درمعاد شک می کند وخود وخرش می ميرند وبعداز يکصد سال تمام ابتدا الاغ مربوطه سپس فرستاده ی خدا زنده می شود.اعتقاد به مسيحائی که ازپرده ی غيب بدر می آيد وخرابی اوضاع را راست وريست می کند نيز ازدگر ارکان های دين يهود است (همان امام زمان شيعيان جهان).  خدای بنی اسرائيل (يهوه) تجسم يک جبــّاربی مرام وستمگراست که می زند ومی کشد ومی سوزاند. قوانينی که وضع می کند بغايت ددمنشانه است: از کشتن بخاطربرقراری روابط جنسی بگير تا قصاص.

با گذشت زمان ما انسان ها، برشالوده ی دين يهود مسحيت را اختراع کرديم. اين بار ديگر گل کاشتيم به اين ترتيب که عيسی ناصری رابدون وجود پدرازرحم مريم باکره بيرون کشيديم وگفتيم که اين همان امام زمانی است که موسی وعده داده است. بعد خدای يهود را سه پاره کرديم وعيسی را که به درجه مسيحيت نايل شده بود بصورت خدای ميانی بين پدر(خدای سابق)،و روح القدس (خدای تازه بدوران رسيده) قرارداديم. ازآنجا که جامعه مان مردسالاربود (وهنوز هم هست ودين هميشه درخدمت مردسالاری بوده) برای مريم که نه ماه ونه روز ونه ساعت عيسی را دربطن خود جای داده بود هيچ گونه نقش خدائی قائل نشديم وبعداز تولد عيسی اين باکره عذرا را به پسرعمويش يوسف نجــّار شوهرداديم. مائی که از قول مسيح به خود اندرزداده بوديم که بايد دشمن مان را نيزدوست بداريم درسرتاسر قرون وسطی، درمحاکم تفتيش عقايد، چه جنايات وحشتناکی که بنام دفاع از مسحيت مرتکب نشديم. دکترروشنگرتو که بدنبال خردگرائی هستی خودت به من بگو آيا اين ادعاها واين اعمال ما با هيچ عقل سليمی جور در می آيد؟

 ششصد سالی گذشت وما درشبه جزيره ی عربستان بدست محمد وبا پول خديجه، با قاطی کردن جنبه های مختلف يهوديت، مسيحيت، زرتشتيگری ورسوم قبايل عربستانِ آن زمان اسلام را علم کرديم (بگذريم که همه دين ها قاطی هستند). ازآنجا که به يک خدای جبــّار، قهار، همه جا حاضر، توانای مطلق و همه چيزدان نيازداشتيم، بت های کعبه را شکستيم وبه دموکراسی قبيله ای عربستان خاتمه داديم. سپس يکی از بت ها را بنام الله بعنوان تنها خدای خود قالب کرديم. پيامبر تازه ی ما محمد خودرا آخرين فرستاده ی اين بــُت خدا شده اعلام کرد وبه اين ترتيب زمان را متوقف کرد. اين نابغه ی بزرگ عالم بشريت نيمی از جامعه ی بشری رااز حقوق خود محروم ساخت وبه اين ترتيب همه را ازدم تحقير فرمود وعجب است که تحصيل کرده های ما نيز موارد آشکار اين تبيعيض وتحقيراسلامی عليه زنان را درقرآنش می خوانند وآنرا توجيه می کنند. فرستاده گرامی مااينقدرزرنگ وبا سياست تشريف دارند که حرف های ديگران را می گيرد وبا کمی پس وپيش کردنشان به اسم خودجا می زند. مثل معراج که قبلآ کاهنان يهودی مان ساخته بودند. الياس نبی هشتصد سال قبل از محمد امين به آسمان صعود کرده بود. منتهی الياس با گردونه ی آتش نزدخدا رفت ومحمد با يک خر بالدار بنام بــُراق. از زرنگی خاتم الانبياء همين بس که مسلمانان را ملزم ساخت که يکدهم اموال عمومی رابعنوان زکوة برای مصارف عمومی ويک پنجم آنرا بنام خمس فقط برای ارتزاق خانواده ی او اختصاص دهند تا «طبقه ی سادا ت» تا ابد بخورند وبخوا بند ودست به سياه وسفيد نزنند. به اين ترتيب سيد المرسلين نوعــــــــــی  سلسله ی سلطنتی را ايجاد کرد که تا کنون طولانی ترين شان درتاريخ بوده است. به من بگو دکترجان آيا ما با اين اعتقادات مان به عقل انسانی خود اعلام جنگ نداده ايم؟

ازديگرکارهای خرد ستيزانه ما سنت امامت است که ازجانب خدا آمده وفقط به علی ويازده فرزندانش نسل به نسل وبطور موروثی رسيده است. اين اعتقاد را اگر با عقل سليم بسنجيم به اين نتيجه می رسيم که خدا موجودی است تبعيض گروناتوان که به علی وفرزندانش نيازدارد. تازه جالب تراز همه امام دوازدهم است که درچاهی درپرده ی غيبت قراردارد وروزی با شمشير آخته و پشته ساختن از کـُشته دنيا را پراز عدل وداد خواهد کرد. غافل از آنکه دوازده قرن گذشته است واين مدت کافی است که جمادات را تغيير دهد و محيط زيست را دگرگون سازد تا چه رسد به اينکه انسان را زنده نگه دارد. حال جناب دکترروشنگر اگرجرات داری اين حرف ها را حتی دربين روشنفکران مذهبی برزبان بياور که کاری خواهند کرد که از جان خود سير بشوی!

دکترجان بگذار درهمين جا برای چند لحظه نگرش کلی انسانی خودمان را ترک گوئيم ونگاهی  ويژه به درون، بعنوان روشنفکران ايرانی، بيندازيم و به بينيم در برابرخرد ستيزی اسلامی چه چيزی را قرارداده ايم؟ راستی غيراز بازگشت به گذشته های دورترودرازتر، عظمت طلبی ميان تهی آريائی، عرب ستيزی وبه چالش طلبيدن اسلام با سنت های زرتشتيگری چه چيزی در توبره داشته ايم؟ مثل اينکه ما فراموش کرده ايم که يهوديت، مسيحيت واسلام بسياری از اعتقادات خرد ستيزانه ی خود را مانند اعتقاد به شيطان، قيامت، بهشت وجهنم ومسيحائی که ازباکره ای متولد می شود را ازدين ثنوی زرتشت گرفته اند. گويا يادمان رفته که زرتشتيگری بخصوص درزمان ساسانيان بدترين وظالمانه ترين نظام کاستی را درايران آن روز مستقرساخت که با توجه به آن مسلمانان توانستند به آسانی بر ايرانيان غلبه کنند. بنظر نمی رسد که ما ايرانيان ياد گرفته باشيم که با توجه به شرايط بشريت مدرن وضمن نقد گذشته طرح وانديشه ای نو دراندازيم.

دکترگرامی نمی دانم تاملی برخــُرافات وباورداشتهای عامه ما انسان ها کرده ای يا نه؟ اعتقاداتی که نه تنها هيچگونه مبنای علمی ندارند بلکه حتی با خرد کودکانه هم جوردرنمی آيند. اعتقاد به جن، عال، نسناس، پری، رمل وجفرواسطرلاب، کف بينی وطالع بينی وجفت کردن ستارگان، سحروجادو ودعا نويسی، سعد ونحس بودن اعداد، خرافات انسان دررابطه اش با حيوانات، احضارروح، ارتباط با مــُردگان، درک ماوراء حسی وبسياری از موهومات ديگر. ماانسان ها درهرجائی که زندگی کرديم به اين خرافات جنبه ی محلی داديم. مثلأ درخاورميانه گربه ی سياه نحوست می آورد ولی دربرخی از کشورهای اروپائی علامت خوشبختی است. جغد نيزدرادبيات شرق نحس ودرادبيات غربی نمادی است از خرد وتفکر. جالب اين است که ما انسان ها براساس ضرب المثل مشهور «دين تو خرافات من است ودين من خرافات تو» همواره خرافات خود را فراموش وخرافات ديگر آدم ها را محکوم کرده ايم. غافل ازاينکه خرافات ريشه در خود دين دارد ودرواقع اين همان است.

برخی ازدوستان ما از جنبه های خردگرايانه ی عرفان سخن می گويند. بسيار خوب. من، با وجود سن وتجربياتم، هنوزهم خود را ناباوه ای می دانم که بايد بياموزم. ليکن ازاين دوستان خواهش می کنم جنبه های خرد گريزانه وخرد ستيزانه ی تصوف وعرفان را نيز بدست فراموشی نسپارند. باورداشتن به وجود کل و رمزورازعارفانه و مفاهيم مطلق، قائل شدن ارزش بی چون وچرا برای پيرومراد، تاکيد براطاعت، اعتقاد به شناخت اشراقی بجای شناخت حسی وتعقلی، جدا ساختن عاطفه ازخرد انسانی وترجيج عشق برعقل، سخن گفتن از سيروسلوک وطريقت وعلوم لـــَـدُ نّی بجای علوم کسبی وبسياری از چيزهای ديگر می تواند به عنوان منابعی نيرومند برای تخدير انسانی وخرد ستيزی عمل کنند. دکترجان دراينجا برای تغيير ذائقه دوستان هم که شده بگذاربرايت طنزی عارفانه نقل کنم: می گويند صوفی اگررياضت بکشد ودرراه سير وسلوک گام بردارد، به حالت خلسه خواهد رسيد وباخدا يکی خواهد شد. قديم ها هرچند چله می نشستند و زور و ضرب می زدند از حالت خودی به بی خودی يعنی به حالت خلسه نمی رسيدند. بالاخره رند درويشی راه حل مشکل را پيداکرد وبه کمک حشيش به حا لت خلسه رسيد و باالله يکی شد. ازآن پس دراويش به حشيش لقب «سرالله» دادند وهر شب در خلوتگه درويشان به عالم خلسه رسيدند. شاعری بنام کفّاش خراسانی دراين رابطه سروده است :

به يک هــــــــــــــــــــــــــو می توان افلاک را زيروزبر کردن

                                                     به شرط آنکه سرالله اصل از کازرون باشــــــــد

دکترجان يادمان باشد که خرد ستيزی منحصربه اربابان اديان واصحاب خرافات نيست. سری به جــّباران ستم پيشه ی روزگارمثل نرون، آتيلا، چنگيز، تيمور، هيتلر، موسولينی، توجو، استالين وهم پالکی های امروزی شان بزنيم که چه تمدن هائی را نابود وچه انسان ها وانديشه های والائی راقلع وقمع کردند. راستی کجا هستند اين مستبدان ستمگر وبی مرام؟

 چرا راه دوربرويم همين خمينی مگر نبود که در سپيده دم خونين لشکرکشی به کردستان آروزکرد که ای کاش قلم ها را شکسته بود وبرسرچهارراه ها داربرپا کرده بود. کلمات قصار امام را که يادت هست: «اقتصاد مال خره»، «اسلام بی آخوند اسلام نيست.»، «خــُدعه بايد کرد» وبسياری از سخنان احمقانه ی ديگر که ما زنان ومردان خردگريز چون می شنيديم اشک از ديدگان فرو می باريديم وصلوات می فرستاديم. مگرهمين خمينی وصدام وهم پالکی هاشان  نبودند که يک جنگ وحشتناک 8 ساله را به اسم مذهب وناسيوناليسم عرب براه انداختند و هردو جامعه را نسل ها به عقب کشاندند؟ خمينی قبل از مرگ دستورکشتارجمعی هزاران زندانی سياسی را که مظنون به کفرورزی گردانيدن ازاسلام بودند صادرکرد. چنين فرمانی تنها جنبه ی درنده خوئی ندارد، بلکه خرد ستيزانه نيز هست. راستی خمينی از کشتاراين انسان های آزاده قبل ازمرگ خودش چه طرفی می بست؟ اگر قراراست اسيری را به اتهام ارتداد ونامسلمانی بکشند، پس جمهوری اسلامی ايران می بايست ميلياردها انسان کره ی زمين را که از اسلام بوئی نبرده اند نابود می ساخت. می بينی دکترروشنگر که چگونه منطق به بی منطقی تبديل می شود و جای خرد را ايمان کورکورانه وتعصب خشک واحمقانه می گيرد.

دکترجان ما انسان ها تنها بادين ومذهب نبود که منطق را زير پا گذاشتيم وبه جنگ خرد انسانی شتافتيم. نگاه کن ببين درطول تاريخ ناسيوناليسم، قبيله گرائی، نژاد پرستی، شوونيسم مرد بودن ونظايراينها چه دماری از روزگار انسان ها درآورده اند. وقتی به مرام سوسياليسم می رسيم فکرمی کنيم که دوران تازه ای از همکاری، صلح، فراوانی وبرابری برای بشر فرارسيده است. ليکن ديری نپائيد که ما از سوسياليسم دين تازه ای ساختيم که هم قرآن خود را داشت وهم پيامبران مــُرده وزنده اش وهم حوّاريون خويش را. بدون توجه به تغييرات سريع جامعه ی بشری ونظام سرمايه داری کماکان به انديشه های کهنه چسبيديم وآنها را بعنوان يک سلسله آيات تغييرناپذير دستورالعمل انديشه وعمل خود ساختيم. درهمان حالی که استالين درشوروی سابق از کشته پــُشته می ساخت وحتی به رفقای نزديک حزبی خود رحم نمی کرد ما اورا پدر پرولتاريای جهان خوانديم. درچين کاررابجائی رسانيديم که تحت تاثير تلقينات مذهبی برادران حزبی اعلام کرديم که خواندن کتاب سرخ مائو باعث افزايش توليد وبهبود وضع اقتصادی خواهد شد. درکره ی شمالی بخش مهمی از منابع محدود جامعه را به ساختن مجسمه چهل متری «کيم ايل سونگ» اختصاص داديم وچنان ازاين خدای زنده مداحی کرديم که پدروپدر بزرگش را انقلابی جازديم وخون انقلابی گری را دررگ هايش جاری ساختيم (البته همين جا هم مردان ما زنان را ازياد بردند وحتی هم مادر اين انقلابی مادرزاد را از قلم انداختند).

وآقای دکترروشنگرهمين امروزکه من اين سطوررا برايت می نويسم  می بينی خرد ستيزی چگونه بردنيا حکومت می کند: قشری گری دينی ونا سيوناليسم يهود با بنياد گرائی اسلامی و ناسيوناليسم فلسطينی باهم مرتبأ تصادم می کنند وازدوطرف صدها کشته وزخمی ومعلول ويتيم وآواره ی جنگی بجای می گذارند. اسامه بن لادن بنام دفاع از اسلام وجرج دبليو بوش به اسم ناسيوناليسم آمريکائی و دفاع ازدموکراسی غربی دنيا را به نابودی وجنگ سوم جهانی تهديد می کنند. تازه تو درهمين سايت خودمان هم می توانی تظاهرات خرد گريزی وخرد ستيزی را ببينی. مقاله ی حوزه علميه ی قم در پاسخ آقای باقرمؤمنی را بخوان. خواهی ديد که چگونه علمای اعلام وحجج اسلام بجای سنجش با عقل سليم، ما را به متون دينی وپيش داوری های مذهبی ارجاع داده اند وترورهای نخستين صدراسلام را لازم دانسته اند وگفته اند که درفتح مکه محمد بايد شاعران را می کــُشت چرا که شعردربی اعتبار کردن اسلام نقشی مؤثرداشت.

دکترعزيز نظر مرا بخواهی خرد ستيزی درتمام اشکال رنگارنگ خود ريشه درايمان مطلق، پيشداوری وبردگی فکری ما انسان ها دارد. اين ما هستيم که به دست خويش انديشه ی خود را به زنجيرمی کشيم، مائی که برای خود بزرگتر می طلبيم وبزرگتردرست می کنيم وبدون فرمانی از بالا قادربه انجام هيچ کاری نيستيم. دريغ که ياد نگرفته ايم مستقل فکرکنيم. اگرسرمان را بشکنند برايمان گوارا تراست تا ا ينکه به اعتقاداتمان را به چالش طلبند ـ اعتقاداتی  که يا از مادروپدربه ارث برده ايم ويا دوستان وبزرگترها به ما القاء کرده اند. همانطور که می دانيم اعتقادات هميشه کهنه می شوندو بايد هميشه آنرا در معرض نقد وسنجش قرارداد. خرد ستيزی آنجا رخ می نمايد که فرد برای خود حقيقت تثبيت شده درست کند، قالبی بينديشد و ازآموختن، بازآموزی وخود سازی وحشت داشته باشد. نظام های استبدادی وتمام گرا درساختن وپرداختن انسان های خرد ستيزوخرد گريز نقش مؤثری دارند. ازاين لحاظ مبارزه برای آزادی انسانی وحقوق اساسی بشر بخشی از مبارزه عليه خرد ستيزی است. ضمنأ يادمان باشد که خردستيزی وخرد گريزی (بخصوص نوع دينی آن) منبع جوشنده ای است از ايجاد درآمد های هنگفت برای اربابان دين وسياستمداران تيره گرائی است که با درجهل نگاه داشتن مردم سودهای کلان به جيب می زنند.

اينها بودند جلوه هائی از خرد ستيزی وخرد گريزی بعنوان مشت های نمونه ی خروار. وتودکتر روشنگر عزيز به نمايندگی از دوستان خوب دانشجوی ما بدنبال تعريف خرد گرائی هستی. خوب اين مظاهر خرد ستيزی را بگير، آنها را کله پا بکن وبعدازوارونه کردن شان شکل ومحتوای انسانی به آنها بده  وبه آنها به عنوان يک مجموعه ی بهم پيوسته بنگر می شود خرد گرائی. پس ازآ نکه به خرد گرائی رسيدی، اگر احساس وخردت را برهم منطبق سازی ودرجهت روشنگری وآزادی انسانی خستگی ناپذير گام برداری می شوی يک انسان خرد گرا.

دکتر جان می بخشی که اين «کمينه ی ضعيفه ی ناقص العقل» به مرد بزرگواری مثل تو اندرز می دهد.

با درود وسپاس وبدرود

پری دشتستانی

28 ديماه سال هزاروسيصدو هشتادودو خورشيدی


پاسخ پارميس سعدی به نامه دوستان دانشجو[

با سلام خدمت دوستان پژوهشگر عزيز

خردگرايي به مفهوم بهره گيري  از نيروي تعقل و انديشه و كنار گذاشتن دگم گرايي است. فرد خرد گرا همواره در برخورد با مسائلي كه با باورهاي او در تضاد است به جاي جبهه گيري سعي مي كند در آن باره بينديشد و سپس با تجزيه و تحليل منطقي درست را از نا درست تشخيص دهد.شخص خرد گرا هيچگاه به  اعتقادات خود به عنوان اصلي مسلم نمي نگرد. تجزيه و تحليل منطقي يكي از اصلي ترين مباني خرد گرايي است.   مرحوم كسروي مي گويد خرد خارج از انسانهاست ‘ اما  بر خلاف آن من معتقدم كه خرد جدا از انسانها وجود ندارد. و خرد چيزي جز محصول انديشه و تعقل نيست . و خرد نمي تواند دست مايه خود را از دين بگيرد. چرا كه دين دست پرودهُ انسانهايي است كه حس قدرت طلبي در آنها زياد بوده است و با توسل به اين شيوه نه تنها در زمان خود بلكه پس از مرگ خود نيز بر مردم حكمفرمايي كرده اند. چون دين دست پرودهُ يك تماميت خواه به نام پيامبر است نمي تواند در همهُ زمانها و در همهُ امور كار ساز باشد. براي نمونه در نظر بگيريد قانون قطع كردن دست دزدان پيش از اسلام رايج بود . چرا كه  دارايي عرب از مشكي آب و چند خورده ريز تجاوز نمي كرد اگر دزدي اين سرمايه اندك را مي ربود آن عرب بدبخت چاره اي جز مردن نداشت. حال توجه كنيد اگر محمد در جامعه اي غني زندگي مي كرد آيا اين قانون بدوي را به اسم قانون خدا وارد قرآن مي كرد؟ پس خرد نمي تواند دست مايه خود را از دين بگيرد. بلكه استفاده از خرد جمعي وسيله ايست كه درصد اشتباه را كم مي كند. يك فرد خرد گرا يك فرد پويا ست كه هميشه سعي مي كند خود را در معرض ديدگاههاي گوناگون قرار دهد. و از اينكه ادعاهايي بر خلاف ايده خود بشنود هراس ندارد. يك خرد گرا هميشه با در نظر گرفتن روابطي كه بين پديده ها هست از يك چيز به يك چيز كلي تر مي رسد. در بسته قبول كردن يك چيز دور از خرد گرايي است.  خيلي ساده مي توان متوجه شد كه دينها در اولين قدم با خرد گرايي در مبارزه بوده اند. چرا كه پيامبران مدعي بوده اند كه حرف آنها حرف خداست و چون و چرا را يكي از مايه هاي گمراهي مي دانستند. پيامبر اسلام نيز گاهي كه از جواب دادن عاجز مي شد مي گفت پيش از شما نيز كساني در اين امور شك كردند كه به گمراهي رسيدند. در مر حله بعدي ادعاي خود متوسل به حقه هايي به نام معجزه مي شدند كه پذيرفتن معجزه نيز دليلي بر عدم خرد گرايي است. چون قانون علت و معلول كه بر سر تاسر گيتي حكم فرماست نمي تواند تنها و تنها يك بار  از دريچه ديگري عمل كند. بنا بر اين سابقه ذهني از رويدادهايي كه تا كنون اتفاق افتاده يكي از دست مايه هايي است كه خرد از آن بهره مي گيرد. و در بر خورد با مسائلي كه براي اولين بار پا به عرصه ظهور مي گذارند از خرد جمعي به روش آزمايش و خطا استفاده مي شود. خرد جمعي هيچگاه نمي تواند در جهتگيري منافع فردي گام بردارد. بنا بر اين تبعات آن اگر هم گاهي دچار خطا شود چون محصول خرد ورزي تعداد افراد بيشتري است با پيش زمينه هاي ذهني متفاوت ‘آثار آن فاجعه بار نخواهد بود. از طرفي چون آن را قانون خدا و لايتغير نمي دانيم فرصت بازنگري در آن را خواهيم داشت .وقتي به خرد گرايي به طور كل نگاه كنيم يك جامعه خرد گرا جامعه ايست كه هميشه آماده است تا اطلاعات خود را  همراه با كشفيات جديد به روز در بياورد. بنابر اين تبعات بد خردگرايي جمعي به سادگي قابل جبران است. با اميد بهروزي براي شما دوستان عزيز

پارميس سعدي

parmisin@yahoo.co.uk

( اين نوشته در تارنماى اينترنتى باهماد ايرانيان خردگرا   www.kaafar.com آرشيو خواهد شد )

—————

دست اندرکاران سايت باخ،

روشنگران واقعی ايران،

سلامهای قلبی ما را بپذيريد.

سايت شما در دانشگاه ما بحث روز است. با وجود مشکلات فنی و امنيتی هيچ مطلبی نيست که ناخوانده باقی گذاشته باشيم.

ما در حاليکه هر کدام عقايد ويژه خود را نسبت به سايت باهماد داريم اما در نکات و يا بهتر بگويم مشکل زير با هم متفقيم و به همين منظور تصميم به ارسال اين نامه جمعی گرفته ايم.

مشکل ما در تعريف خردگرايی و خردورزيست.

شماری از ما، قبل از مراجعه به سايت شما، هر چند نه جامع اما تعريفی از آن داشتيم (عقل بعنوان مرجع در توضيح پديده ها و نه وحی) تقريباَ همان تعريفی که همکار شما پشوتن ايرانشهری در خردگرا و خردگرايی؟ پاسخ به آقای عبدالهی در بخش سوالات داده است و همان طور که خود نيز ذکر کرده بيشتر از کتاب درخششهای تيره گرفته است. اما همکاران ديگرتان مثلاَ بابک نقد ( ما از گفتمانهای او با خانم خاوری و ديگران بسيار آموخته ايم) از انواع! خرد يعنی خرد الهی/ملکوتی، خرد انسانی و خرد نقاد نام می برد.

استوار غلام دانايی، که قدردانی همه ما را بخاطر نوسته های پرمغزش نسيب خود دارد، چنان برخورد می کند که انگار خردگرايی معادل است با الحاد و اگر کسی ملحد نباشد خردگرا نيست.

وقتی به خانم پری دشتستانی می رسد شايد هيچ خبری به اندازه نوشته ايشان ما را ذوق زده نميکند. قلم ايشان پرتوانا، شاد، با ذوق و سرشار از آگاهی و دانش روز است. اما متاَسفانه هيچ تعريفی تا کنون از خردگرايی ارايه نداده اند.

در هر حال ضمن تشکر و سپاس از همه شما و همچنين آقای کوهی، آقای افشين زند بخاطر افشاگيريهايش، خانم پارميس سعدی و دکتر روشنگر بخاطر تحقيقات پر بار خود و همه دست اندرکاران سايت، ما در اين نامه برآن نيستيم که انتقاد و يا سنجشگريی در رابطه با نوشته های شما ارايه دهيم اين را به بعد موکول می کنيم. همان طور که منظور شد، سوال ما از شما در رابطه با خردگرايی و خردگراست.

خردگرايی چيست؟ و خردگرا چه کسی ست؟

 

مسؤل محترم نامه ها لطف کنيد و اين سؤال را برای همه همکاران باخ ارسال کنيد.

ما بی صبرانه منتظر پاسخ تک تک شما هستيم، لطف کنيد تعريف خود را از دو مقوله فوق هر چند کوتاه و مختصر و اگر شده حتی در يک پاراگراف ارايه دهيد.

افتخار به تک تک شما دوستداران روشنگری

گروهی از دانشجويان دانشگاه صنعتی

تهران- ايران


پاسخ بابک نقد به نامه دوستان دانشجو[

خردگرائى چيست؟ و خردگرا چه كسى است؟

اينچنين به نظر مىرسد كه دو سوال هستى چيست؟ و هستى چگونه بوجود آمده است؟, همواره ذهن انسان را به خود مشغول كرده است. ظاهراً فلسفه نيز از ابتداى پيدايش خود هميشه در گير پاسخگوئى به اين دو سوال بوده است. از اين روست كه ارسطو معتقد بود آنچه فلسفه به سوى آن در حركت است و هرگز بدان نمىرسد و تلاشهاى مكرر در مكررش براى دسترسى به آن بى ثمر خواهند ماند, پرسشى است كه مطرح شده, يعنى هستى چيست؟.

انسان در طول تاريخ در پاسخگوئى به اين سوالها و سوالهاى فلسفى از اين قبيل روشها و ابزار شناخت متعددى را برگزيده. در دوران ظهور مذاهب ( عصر مذهب ) _ و حتى در دوران ما آنان كه هنوز به مذاهب ايمان و باور دارند _ مدعى اند كه پاسخ قطعى و نهايى را در رابطه با اين سوالها و اساساً كليه سوالهاى فلسفى كه تا كنون مطرح شده و در آينده مطرح خواهد شد دارند. آنها مدعى اند كه پاسخ اين سوالها را مىتوان در كتاب آسمانى آنها يافت و اين معرفت و آگاهى توسط وحى از » منشاُ معرفت و دانش » ( » خدا » ) به پيامبران آنها و از طريق پيامبرانشان به آنها رسيده است. در مقابل كسانى كه نوعى از خردگرائى را باور دارند جواب مذهبيون را قبول نداشته و در تلاش اند كه هر يك با توجه به برداشت و دركى كه از خرد دارند در جستجوى يافتن پاسخى به اين گونه سوالهاى فلسفى باشند.

بنا براين با توجه به آنچه در بالا عرض كردم, تعريف كلى شما , آقاى ايرانشهرى يا آقاى دوستدار از مفهوم خرد تا حدودى درست است, اما همانطور كه خود نيز اشاره كرده ايد تعريف جامعى نيست. چرا كه اين تعريف خرد را فقط در مقابل » وحى» قرار مىدهد. يكى از نتايج اين تعريف ناقص ( خواسته يا ناخواسته ) اين است كه, ابزار شناخت غير عقلانى ديگر, مانند ابزار شناختى كه عرفا براى پاسخگوئى به اين گونه سوالهاى فلسفى استفاده مىكنند, نيز در زمرهء ابزار شناخت عقلانى به حساب آيد.

به نظر من درستى يا نادرستى, معادل دانستن الحاد با خردگرائى, بستگى به اين دارد كه چه تعريفى از الحاد داشته باشيم. اگر الحاد را معادل ماترياليسم و فلسفهء اصالت ماده بدانيم, آنگاه طيفها و جريانهايى از خردگرائى را كه در زير چتر ايده آليسم قرار دارند را از قلم انداخته ايم. در اين صورت بخش اعظمى از خردگرايان يونانى مانند پارمنيدس, افلاطون و ارسطو گرفته تا خردگرايان دوران رنسانس و آغاز روشنگرى در اروپا مانند دكارت, كانت, فيخته, هگل تا رمانتيسمهاى آلمانى و نيچه, هرسل, هايدگر و بسيارى ديگر از ايده آليستهاى خردگرا را به ناحق منتسب به جريانهاى فكرى غير عقلانى كرده ايم.

بنابراين خردگرايان را مىتوان در گروه ايده آليستها و ماترياليستها طبقه بندى كرد. وجه مشترك خردگرايان و آنچه آنان را از گرايشات ضد عقلى جدا مىكند, ابزار شناختشان از واقعيات و پديده ها است. و آن ابزار شناخت, خرد انسانى است, و نه هيچ چيز ديگر. آنچه آنها را از يكديگر جدا مىكند, آن است كه دستگاه فلسفى شان بر پايهء اصالت ماده استوار است يا بر پايهء اصالت ايده. حتى اگر خردگرايان ايده آليست در دستگاه فلسفى خود منشاُ هستى را عقل كل مانند دستگاه فلسفى ارسطو, يا روح كل ( مطلق ) در دستگاه فلسفى هگل, بدانند, باز براى رسيدن به اين نتيجه ( صرفنظر از اينكه ما نتيجه گيرى آنها را بپذيريم يا نپذيريم ) از خرد انسانى استفاده كرده اند. به ديگر سخن با انديشهء مستقل خود به اين نتيجه رسيده اند, نه بر مبناى ايمان دينى ( عرفانى يا مذهبى ) خود. به ديگر سخن شخص خردگرا , خرد را وسيلهء كسب معرفت مىداند. در فلسفه معمولاً اصالت عقل را در مقابل اصالت تجربه قرار مىدهند. به باور من, ما براى شناخت پديده ها و واقعيات به هر دو اين روشها بسته به موضوع شناخت نيازمنديم. ما از لحاظ زمانى, معلوماتى مقدم بر تجربه نداريم و تمام معلومات ما با تجربه آغاز مىشود. ولى معنى اين جمله آن نيست كه منشاُ تمام معلومات ما تجربه است. زيرا معلومات ما تركيبى است از آنچه حواس ما از عالم خارج مىگيرد با آنچه قواى فهمى و عقلى ما, بر اثر تحريك همين محسوسات خارجى, از خود به آن مىبخشد. تميز و فرق ميان اين دو, پس از تحقيق و تدقيق فراوان به دست مىآيد. پيروان اصالت تجربه روش استقراء را براى رسيدن به حقيقت* بر مىگزينند, حال آنكه پيروان اصالت عقل از روش رياضى و قياسى استفاده مىكنند و معتقدند حقيقت عالم غير از آن چيزهايى است كه محسوس مىگردند. در هر حال حتى اگر خردگرايى را از اين نظر نگاه كنيم ( يعنى از نظر مقايسه با تجربه گرايى ) مىبينيم كه در هر دو روش ابزار شناخت, دانش و معرفت انسانى است نه  » معرفت الهى يا ملكوتى «.

دوستان دانشجوى ما در نامهء خود اشاره كرده اند كه من » از انواع خرد , يعنى خرد الهى\ملكوتى, خرد انسانى و خرد نقاد » در نوشتارهايم نام برده ام. همانطور كه خود مىدانيد در طول تاريخ خردگرايى,خردگرايان از مفهوم خرد برداشت يكسانى نداشته اند. براى مثال ارسطو علاوه بر خرد انسانى به خردى كل كه منشاُ هستى است, باور داشت. صرفنظر از اينكه ما خرد كل ارسطو را بپذيريم يا نه, بايد در نظر داشته باشيم كه خرد كل او متمايز از  » خرد الهى\ملكوتى » شريعتمداران و عارفان است. همچنين فراموش نكنيم كه او پاسخ خود به سوال » هستى چگونه بوجود آمده است؟ » را يگانه پاسخ » صحيح » نمىداند. چرا كه همانطور كه در ابتداى اين نوشته, از قول او غير مستقيم نقل كردم, او معتقد بود فلسفه همواره درگير اين سوال خواهد بود بدون آنكه جوابى قانع كننده براى آن پيدا كند. ارسطو با همين اظهار نظر در مورد رابطهء  فلسفه و مفهوم هستى, فرق ميان فلسفه و شريعتمدارى و عرفان را نشان مىدهد. در دوران رنسانس و دورهء آغازين روشنگرى دكارت, كانت, هگل, ماركس و پس از آنها بسيارى ديگر از فلاسفه از جمله نيچه, و در دوران ما فلاسفهء منتسب به مكتب فرانكفورت يا فوكو و ديگران صحبت از خرد نقاد مىكنند. از طرفى ديگر  براى نمونه هابرماس از خرد ارتباطى سخن مىگويد, يا بسيارى صحبت از خرد جمعى مىكنند. براى مثال, از آنجايى كه نامهء شما نظرات يا سوالات يك جمع را مطرح مىكند بنابراين خرد حاكم بر نا مه شما خرد جمعى است. همانطور كه مشاهده مىكنيد, خردگرايان به تعريف و تشريح انواع خرد پرداخته اند, مطمئن باشيد كه در آينده نيز انواع ديگرى از خرد تعريف خواهد شد. اما آنچه مهم است اين است كه تمامى اين انواع خردها بر خرد انسانى استوار است نه بر » خرد الهى\ملكوتى «.

اميدوارم توضيحات بالا برداشتى كه من از مفهم خردگرائى دارم, را مشخص تر كرده باشد. اشاره من به » خرد الهى\ملكوتى » بدان معنى نيست كه من به اين نوع از خرد باور دارم. بلكه قصد داشتم, در نقد كسانى كه در شريعت و عرفان به دنبال خردى » انسان باور » هستند, نشان دهم كه خرد مد نظر شريعتمداران و عارفان خردى » الهى\ملكوتى » است و نه خردى انسانى. بنابراين خرد مورد نظر من خرد انسانى است و از انواع خرد انسانى بر خرد نقاد تاكيد داشته و براى آن اهميتى خاص قائلم, و در نوشتارهايم از جنبه هاى متفاوت به توضيح و تعريف آن پرداخته ام. چه بسا كه در آينده نيز در نوشتارهايم از جنبه هاى ديگر, خرد نقاد مورد نظر خود را بيشتر بشكافم.

در هر حال اگر سوء تعبيرى از برداشتهاى من در مورد خرد و خرد گرائى شده است آن را بايد به حساب ضعف قلم من گذاشت. در جائى خواندم كه يكى از فلاسفهء يونان قديم ( نميدانم ارسطو اين حرف را زده يا افلاطون, احتمالاً افلاطون) گفته كه ما اول مىانديشيم سپس براى انتقال انديشهءمان از وسيلهء ارتباطى گفتارى استفاده مىكنيم,  و پس از آن هر گاه تصميم مىگيريم آن را ثبت كنيم و يا به كس ديگرى به راه دور منتقل كنيم از وسيله نوشتارى استفاده كرده و آن را برروى كاغذ مىآوريم ( در مورد ما آن را در فايلى الكترونيكى ثبت مىكنيم). اما وسيلهء ارتباطى گفتارى از محدوديتهاى برخوردار است و قادر نيست كه تمامى انديشه را منتقل كند. از طرف ديگر وسيلهء ارتباطى نوشتارى به نوبهء خود از محدوديتهاى بيشترى نسبت به گفتار برخوردار است. از اين رو نوشتار هم قادر نيست آنچه در گفتار آمده است تمام و كمال منتقل كند. نتيجه آنكه در انتقال انديشه به گفتار و از گفتار به نوشتار دو بار خطا رخ مىدهد و آنچه كه به گيرنده مىرسد چه بسا با انديشهء اصلى تفاوتى فاحش دارد.

با آرزوى موفقيت و پيروزى شما و همهء روشنگران راستين.

بابك نقد

19 دى ماه 1381

زيرنويس:

* همانطور كه بارها در نوشتارهايم نوشته ام, حقيقت از نظر من برداشت و تصويرى است كه ما از واقعيت داريم. واقعيات خارج از ذهن ما وجود دارد, ما در شناخت از واقعيت از قواى شناسايى خود حس, فهم و خرد استفاده مىكنيم. از آنجايى كه ما نمىتوانيم مدعى شويم كه قواى شناسايى ما كامل و بدون خطا است, بنابراين تصويرى ( برداشتى ) كه ما از واقعيات به كمك قواى شناسايى خود داريم, نمىتواند كامل و بدون نقص و خطا باشد. از اين رو است كه حقيقت ( حقيقت = برداشت و تصوير ما از واقعيت ) را نسبى مىدانم, نه مطلق. اميدوارم اين توضيح هرگونه درك اشتباه و سوء تعبير از نظرات و تعاريف من در مورد مفاهيم واقعيت و حقيقت را رفع كند.

( اين نوشته در تارنماى اينترنتى باهماد ايرانيان خردگرا   www.kaafar.com آرشيو خواهد شد )

—————

دست اندرکاران سايت باخ،

روشنگران واقعی ايران،

سلامهای قلبی ما را بپذيريد.

سايت شما در دانشگاه ما بحث روز است. با وجود مشکلات فنی و امنيتی هيچ مطلبی نيست که ناخوانده باقی گذاشته باشيم.

ما در حاليکه هر کدام عقايد ويژه خود را نسبت به سايت باهماد داريم اما در نکات و يا بهتر بگويم مشکل زير با هم متفقيم و به همين منظور تصميم به ارسال اين نامه جمعی گرفته ايم.

مشکل ما در تعريف خردگرايی و خردورزيست.

شماری از ما، قبل از مراجعه به سايت شما، هر چند نه جامع اما تعريفی از آن داشتيم (عقل بعنوان مرجع در توضيح پديده ها و نه وحی) تقريباَ همان تعريفی که همکار شما پشوتن ايرانشهری در خردگرا و خردگرايی؟ پاسخ به آقای عبدالهی در بخش سوالات داده است و همان طور که خود نيز ذکر کرده بيشتر از کتاب درخششهای تيره گرفته است. اما همکاران ديگرتان مثلاَ بابک نقد ( ما از گفتمانهای او با خانم خاوری و ديگران بسيار آموخته ايم) از انواع! خرد يعنی خرد الهی/ملکوتی، خرد انسانی و خرد نقاد نام می برد.

استوار غلام دانايی، که قدردانی همه ما را بخاطر نوسته های پرمغزش نسيب خود دارد، چنان برخورد می کند که انگار خردگرايی معادل است با الحاد و اگر کسی ملحد نباشد خردگرا نيست.

وقتی به خانم پری دشتستانی می رسد شايد هيچ خبری به اندازه نوشته ايشان ما را ذوق زده نميکند. قلم ايشان پرتوانا، شاد، با ذوق و سرشار از آگاهی و دانش روز است. اما متاَسفانه هيچ تعريفی تا کنون از خردگرايی ارايه نداده اند.

در هر حال ضمن تشکر و سپاس از همه شما و همچنين آقای کوهی، آقای افشين زند بخاطر افشاگيريهايش، خانم پارميس سعدی و دکتر روشنگر بخاطر تحقيقات پر بار خود و همه دست اندرکاران سايت، ما در اين نامه برآن نيستيم که انتقاد و يا سنجشگريی در رابطه با نوشته های شما ارايه دهيم اين را به بعد موکول می کنيم. همان طور که منظور شد، سوال ما از شما در رابطه با خردگرايی و خردگراست.

خردگرايی چيست؟ و خردگرا چه کسی ست؟

 

مسؤل محترم نامه ها لطف کنيد و اين سؤال را برای همه همکاران باخ ارسال کنيد.

ما بی صبرانه منتظر پاسخ تک تک شما هستيم، لطف کنيد تعريف خود را از دو مقوله فوق هر چند کوتاه و مختصر و اگر شده حتی در يک پاراگراف ارايه دهيد.

افتخار به تک تک شما دوستداران روشنگری

گروهی از دانشجويان دانشگاه صنعتی

تهران- ايران

خدا سنج یوگاد

www.yo-god.com

خداسنج اختراع جدیدی است که توسط یک هنرمند امریکایی به نام دین بوف انجام شده است. این اختراع که در بالا میتوانید تصویر آنرا ببینید بسیار ساده اما در عین حال بسیار پرکاربرد است. روش کار این دستگاه بسیار جالب اینگونه است که یک عقربه دارد و این عقربه با مقداری چسب به پایه ای درون یک محفظه شیشه ای پیوسته شده است، بطوری که این مقدار چسب از حرکت عقربه جلوگیری میکند. این عقربه بر روی کله «خیر» ثابت شده است و در طرف مقابله این کلمه، کلمه «آری» نوشته شده است.

روش کار این دستگاه اینگونه است که شما دستگاه خداسنج را خریداری میکنید و بعد از خدا خواهش میکنید که با تکان دادن این عقربه از روی «خیر» به روی کلمه «آری» وجود خودش را به شما اثبات کند. برای تاثیر بیشتر میتوانید مقدار زیادی روزه بگیرید و نماز بخوانید. در دعاهای خود از خدا بخواهید که این یک کار را برای شما انجام دهد. حتی میتوانید اینکار را بطور خانوادگی انجام دهید، یعنی تمام خانواده تصمیم بگیرید که برای مدت یک هفته در نمازها و دعاهای خود از خدا بخواهید که عقربه را برای شما حرکت دهد. اینگونه متوجه خواهید شد که آیا خدا وجود دارد یا وجود ندارد. میتوانید خداسنج را پیش نظر کرده های امامان ببرید و از آنها بخواهید که آنرا حرکت دهند. آنرا پیش سید هایی که با تف خود بیماران را شفا میدهند ببرید و از آنها بخواهید با تف خود عقربه را حرکت دهند. آنرا به حرم امام رضا ببرید و از امام رضایی که با شفا دادن بیماران معجزه میکند با گریه و زاری بخواهید که وجود خودش را با حرکت عقربه به شما نشان دهد. خداسنج را به داخل چاهی که در مسجد جمکران است بیاندازید و با نخ آنرا بالا بکشید، از امام زمان بخواهید که آنرا حرکت دهد، آنرا به مرقد معصومه خانم در قم ببرید و به در و دیوار حرم بمالید. خداسنج را به کربلا و مکه و یا هرجا که فکر میکنید خدا ممکن است آنها را دوست داشته باشد ببرید. از بندگان مخلص خدا بخواهید تا شما را برای رسیدن به حاجت خود دعا کنند. خداسنج را به تکیه های سینه زنی ببرید و یا آنرا در خانه بگذارید و به مراسم عزاداری یا مولودی ببرید و بعد از امامان بخواهید آنرا برای شما تکان دهند. خلاصه هر کار که میخواهید بکنید تا خدا برای شما این عقربه را حرکت دهد.

شما حتماً به این دستگاه نیاز دارید، زیرا درصورتیکه عقربه حرکت نکند، دو احتمال پیش خواهد آمد. احتمال اول این است که خداوند وجود ندارد و شما تمام عمر خود را بیهوده با اعتقاد داشتن به یک موجود افسانه ای که وجود خارجی ندارد باطل کرده اید. و یا اینکه وجود دارد اما شما لیاقت این را ندارید که خدا وجود خودش را به شما نشان دهد. بنابر این باید سعی کنید بیشتر به خدا نزدیک بشوید و نماز و روزه بیشتری بگیرید تا خدا وجود خودش را به شما نشان دهد. مسئله دیگر این است که آمدیم و خداوند خودش را به شما نشان داد و عقربه را حرکت داد. آنگاه شما یقین پیدا میکنید که خداوند وجود دارد و در آنصورت بیشتر به خدا نزدیک خواهید شد، همچنین از اینکه از بندگان نزدیک درگاه الهی هستید خوشحال خواهید شد و خود معجزه ای را خواهید دید، البته تابحال چنین اتفاقی نیافتاده است. لذا در هر دو صورت استفاده از خداسنج به نفع شما است.

امام خمینی فرموده اند که «امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند». پرسش من از شما این است، آیا شما «خداوندی که هیچ غلطی نمیتواند بکند» را باور دارید؟ آیا در مقابل این همه عبادت و وقتی که شما صرف خدا میکنید، خدا نباید برای شما یک مقدار این عقربه را تکان بدهد؟ آیا این انتظار زیادی است که شما از خداوند دارید؟ آیا اگر خداوند واقعا آنگونه که ادعا میشود «مهربان» است، نباید حداقل کمکی به این کوچکی به شما بکند تا شما متوجه بشوید که او واقعاً وجود دارد؟ آیا برای خداوندی که قرار است تمام کائنات و آنچه درون آن است را بوجود آورده باشد، تکان دادن یک عقربه کوچک کار دشواری است؟

بسیاری از خداباوران چیزهای خیلی بزرگتری از خدا میخواهند، مثلاً از خدا میخواهند که بستگان آنها را از یک بیماری نجات دهد، اما خود بعد از نجات یافتن بیمار از بیماری درمیابند که عوامل دیگر در تیمار بیمار نقش داشته اند. بنابر هیچ وقت معلوم نمیشود که واقعاً این خدا است که در عوامل طبیعی دخالت میکند و یا اینکه عوامل طبیعی خودشان باعث بوجود آمدن نتیجه ای میشوند. بنابر این، اینگونه نشانه ها هیچوقت مسائل دقیقی نیستند و مسائل بسیاری در آنها مطرح است، اگر قرار است خدا به ما نشانه ای از وجود خود نشان دهد باید این نشانه دقیق باشد و در حقانیت آن هیچ شکی نتوان کرد*.

اما در مورد خداسنج از آنجا که عوامل طبیعی برای حرکت عقربه وجود ندارند، اگر عقربه حرکت کند، میتوان یقین حاصل کرد که خدا آنرا حرکت داده است. و به این صورت دیگر هیچ نقطه شکی وجود نخواهد داشت.

امتحان گرفتن از خرافات یک روش بسیار مناسب برای شناسایی آنها است. این روش حتی در داستانهای پیامبران هم یافت میشود. مثلا ابراهیم تمام بتهای قوم خود را خرد میکند و طبر را بر گردن بزرگترین بت میزند، و وقتی مورد توبیخ قبیله اش قرار میگیرد میگوید آن بت بزرگ این کار را کرده است. و همچنین به آنها میگوید شما چگونه بتهایی را که نمیتوانند از خود دفاع کنند را بعنوان خدا پرستش میکنید؟ ابراهیم با اینکارش درواقع از بت ها امتحان گرفته است و آنها را آزمایش کرده است.

ابراهیم بعدها از خدا هم آزمایش میگیرد و مرغانی را میکشد و از خدا میخواهد که آنها را باز زنده گرداند و خدا اینکار را برای او انجام میدهد. بنابر این آزمایش گرفتن از خدا از لحاظ دینی هم مشکلی ندارد و حتی توصیه هم میشود. بالاخره باید دید که آیا واقعا دعا و نیایش و… کار میکنند و یا همگی ساختگی و دروغین هستند؟ باید دید که خدا واقعا وجود دارد و یا اینکه خدا هم همچون بتها ساخته ذهن بشر است، منتهای بجای ساخته شدن از سنگ و چوب، اینبار بشر بتی از جنس خیال آفریده است و آنرا خدا نامیده است؟

این است که اگر دیندار نیز هستید از آزمایش کردن و سنجیدن وجود خد ا نترسید. زیرا این متد روش پیامبران نیز هست.

حتی لازم نیست این دستگاه را تهیه کنید، خودتان میتوانید یک خداسنج درست کنید. روی یک کاغذ بنویسید «خدا وجود ندارد» و بعد از خدا بخواهید که «ن» را از این جمله شما حذف کند. خدایی که نتواند یک «ن» را حذف کند به درد زباله دان میخورد، مگر نه؟ حتی لازم نیست آنکار را هم بکنید. همگی باهم یک آزمایش میکنیم، ما در کادر زیر این جمله را مینویسیم.

 خدا وجود ندارد!

حالا شما بروید و از خدا بخواهید که با تغییر دادن کادر بالا به کادر پایین، وجود خودش را ثابت کند. و ما کافران را اینگونه رسوا کند. یعنی خداوند با قدرت خود ترتیبی دهد که درصورتیکه هرکس این صفحه را میبیند، جمله درون کادر بالا را مانند کادر پایین ببیند. برای اینکه ببینید دعایتان مسجاب شده است یا نه کلید F5 را فشار دهید تا ببینید تغییری پدید آمده است یا نه؟ شما نیز خود خوب میدانید که هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد، مگر نه؟

خداوند وجود دارد!

انجام دادن اینکار برای ما کمتر از 2 ثانیه وقت میبرد، شما نیز میتوانید همینکار را به همین سرعت انجام دهید (روی جمله کلیک کنید و آنرا تغییر دهید) برای خدایی که کائنات را با این همه ظرافت و دقت ساخته است اینکار باید بسیار آسان تر باشد. اما این اتفاق هرگز اتفاق نخواهد افتاد، چون خدایی وجود ندارد.

خوبی این آزمایش این است که خدای شما چه الله باشد چه مسیح و چه یهوه یا اهوره مزدا یا «نیروی برتری که اسمش را خدا میگذارم» یا خدای هگل، خدای ایران، خدای اسرائیل، طبیعت و یا هر چیز دیگری باشد در هر صورت هیچ غلطی نمیتواند بکند و از انجام این عمل بسیار ساده عاجز است. و شما اگر به چنین خدایی اعتقاد دارید با بت پرستها که موجودات بی فایده و عاجز را میپرستند زیاد فرقی دارید، البته بت پرستها حداقل چیزی را میپرستند که وجود دارد، چیزی که شما میپرستید حتی وجود هم ندارد.

شجاعت داشته باشید و خودتان آزمایش کنید**.

تارنمای زندیق تضمین میکند که درصورت افتادن این اتفاق، یعنی تغییر جمله نوشته شده درون کادر تارنمای زندیق را از روی اینترنت حذف کند. برای اطلاعات بیشتر به چالش‌ها مراجعه کنید.

پاورقی

^* برخی از خداوران باور دارند که اراده خداوند در طول اتفاقات طبیعی نیست بلکه در عرض آنهاست، بنابر این آنها اراده خداوند را برابر با اتفاقات طبیعی میدانند، اما در این مسئله این نظر ابداً تغییری ایجاد نمیکند، خداوند چه عملش در طول قرار بگیرد چه در عرض، در هرصورت هیچ گونه غلطی نمیتواند انجام دهد.

^** این دسته آزمایشها علی رغم سادگیشان پایه یکی از براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا با عنوان «برهان پنهانی الهی» (Argument from divine hiddenness) هستند. برای بحث مفصل در این مورد مراجعه کنید به +

مقایسه الله و خدا

نویسنده – آرش بیخدا

 پیشگفتار
آیا الله کامل است؟
آیا الله در قدرتش کاملاست؟

آیا الله در علمش کامل است؟

آیا الله در اخلاقش کاملاست؟

آیا الله ماوراء طبیعی و بی بدن است؟

آیا الله خارج از زمان است؟

نتیجه گیری

منابع

پیشگفتار

میدانیم که حوزه بررسی ماهیت خدا (خداوند چیست؟) و بحث در مورد وجود او بطور کلی مربوط به فلسفه و بطور جزئی مربوط به فلسفه دین است. معمولاً فلاسفه دین خدا را بعنوان یک موجود کامل و ماوراء طبیعی تعریف می‌کنند. گمان نمیکنم هیچ فیلسوفی وجود داشته باشد که تعریفی متفاوت با این تعریف از خدا داشته باشد. کمال خدا به این معنی است که او در تمام ویژگیهایی که دارد کامل است، یعنی اگر دارای علم است، علمش در حد کمال است (علیم است)، اگر دارای قدرت است، قدرتش در حد کمال است (قدیر است)، چون دارای رفتار هست طبیعتاً دارای اخلاق نیز هست، بنابر این از لحاظ اخلاقی نیز در حد کمال است، یعنی بطور مطلق خوب و نیک است.

اختلاف نظر اساسی که بین فلاسفه خداباور و بیخدا وجود دارد بر سر وجود چنین موجودی است، فلاسفه خداباور (الهیون) معتقدند چنین موجودی وجود دارد و فلاسفه بیخدا نیز معتقدند چنین موجودی وجود ندارد. اما باید توجه داشته باشیم که در موضوعات مطرح شده توسط فلاسفه، خدا معمولا به عنوان یک مفهوم بسیار کلی در نظر گرفته میشود، حال آنکه هزاران خدای مختلف و متفاوت در باورهای رایج دینی و شخصی وجود دارد که متکلمان و نه فلاسفه دینی از وجود آنها دفاع می‌کنند. در این نوشتار من نشان خواهم داد که اگر فرض کنیم براهین اثبات وجود خدا مانند، برهان نظم، برهان وجودی، برهان امکان و وجوب و غیره حتی اگر هم درست باشند، در نهایت وجود موجودی را اثبات می‌کنند که بسیار متفاوت با خدای دین اسلام، الله است.

اگر اینگونه باشد، متکلمین اسلامی و مدافعان اسلام در واقع از براهین فلسفی که فلاسفه دینی آنها را توسعه داده اند سوء استفاده می‌کنند و فرض می‌کنند که خدای آنها همان خدایی است که فلاسفه خداباور و بیخدا بر سر تعریف آن اختلاف نظر دارند، در حالی که این فرض، فرض درستی نیست. در این نوشتار من از آیات قرآنی برای نشان دادن اینکه میان خدای فلسفی و خدای قرآن تفاوت فاحش وجود دارد استفاده خواهم کرد. از دیدگاه سکولار، خالق الله محمد و یا سایر کسانی هستند که در نوشتن قرآن دست داشته اند و از آنجا که محمد و سایر آن اشخاص درک فلسفی چندان درستی از خدا نداشته اند، موجودی را در قرآن انعکاس داده اند که بسیار متفاوت با خدا است.

در هر بخش از این نوشتار یکی از ویژگیهای خدا را با الله مقایسه خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که میان الله و خدا در آن ویژگی اختلاف وجود دارد.

یا الله کامل است؟

کامل بودن خدا مهمترین ویژگی او است، زیرا کمال او در قدرت، علم و اخلاق از همین ویژگی اش برخاسته اند. کمال خدا همچنین باعث می‌شود خدا موجودی بی نیاز باشد، و در ذات خود ثابت باشد. حال با توجه به همین مسئله بی نیاز بودن خدا میتوان نشان داد که خدا نمیتواند هیچ کاری را با هدف خاصی انجام دهد.

تنها دلیلی که ممکن است باعث شود موجودی مختار مانند A با هدف خاصی دست به انجام کاری مانند W بزند این است که انجام شدن Wوضعیتی مانند S را بوجود بیاورد یا به وجود وضعیت S ادامه دهد در صورتی که که وضعیت S مطلوب A باشد. بنابر این اساساً وقتی A کار W را انجام میدهد، میتوان نتیجه گرفت که A به وضعیت S نیاز دارد. و موجودی که نیازمند به وضعیتی باشد، موجودی نیازمند است و نیازمند بودن نیز در تناقض با کامل بودن است، یک موجود نمیتواند هم کامل باشد و هم نیازمند. در نتیجه باوری که در میان بسیاری از خداباوران رایج است، مبنی بر اینکه خدا نیز مانند انسانها با اهداف خاصی دست به یک کار میزند را میتوان دیدگاهی انسان انگارانه (Anthropomorphic) نسبت به خدا دانست که تلاش می‌کند رفتار خدا را نیز شبیه انسان کند. این استدلال برای اثبات اینکه خدا نمیتواند با هدف خاصی دست به کاری بزند را میتوان بصورت زیر با استفاده از روش برهان خلف فرمولیزه کرده و نشان داد:

استدلال الف:

  1. فرض کنیم موجود A کار W را با هدف P انجام داده است.

  2. W لزوماً باید باعث تحقق وضعیت S بشود. زیرا اگر موجب تحقق یک وضعیت نشود دیگر هدف مند نیست و هدف مند نبودن کار W در تناقض با 1 است.

  3. A لزوما باید به تحقق S نیاز داشته باشد، زیرا اگر نیازمند به تحقق Sنداشت یا تمایل به آن نداشت، W را انجام نمیداد.

  4. A موجودی نیازمند است، زیرا در 3 فرض شد که A به دست کم یک چیز، یعنی تحقق S نیاز دارد.

  5. نیازمند بودن با کامل بودن در تناقض است، نتیجه استدلال ب.

  6. A نمیتواند موجودی کامل باشد، نتیجه از 4 و 5.

به نظر میرسد تنها فرضی که در مورد آن نیاز به استدلال و مدارک بیشتر است فرض شماره 5 باشد. برای اثبات فرض شماره 5 نیز من استدلال دیگری را می آورم.

استدلال ب:

  1. موجود A موجودی کامل است.

  2. موجود کامل موجودی  است که اگر چیزی را اختیار کرده باشد آنرا به حد کمال اختیار کرده باشد.

  3. موجود نیازمند موجودی است که چیزی را نداشته باشد و بخواهد آنرا اختیار کند.

  4. اگر موجود کامل بخواهد چیزی را اختیار کند، یا با اختیار کردن آن چیز تغییر می‌کند، یعنی یا کامل تر می‌شود یا ناقص تر.

  5. اگر موجود A با اختیار کردن چیزی کاملتر بشود، آنگاه موجودی کاملتر از A قابل تصور بوده است (وضعیت A بعد از اختیار کردن آن چیز) که از A قبل از اختیار آن به آن اندازه کامل نبوده است. موجودی که کاملتر از آن نیز قابل تصور باشد موجود کاملی نیست و این در تناقض با 1 است.

  6. اگر موجود A با اختیار کردن چیزی ناقصتر بشود، آنگاه موجودی کاملتر از A قابل تصور است (وضعیت A قبل از اختیار کردن آن چیز) که از A قبل از اختیار کردن آن چیز کاملتر بوده است. موجودی که کاملتر از آن نیز قابل تصور باشد موجود کاملی نیست و این در تناقض با 1 است.

  7. A نمیتواند نیاز به چیزی داشته باشد. نتیجه از 5 و 6.

  8. موجود کامل نمیتواند موجودی نیازمند باشد، نتیجه از 7 و 1.

حال اگر استدلالهای الف و ب درست باشد باید دید که آیا الله قرآن نیز همچون خدای فلاسفه موجودی کامل است؟ تنها کافی است الله یک کار را با هدف انجام داده باشد تا نشان داده شود که او موجودی کامل نیست. البته خود قرآن بطور مستقیم به اینکه الله بی نیاز است  (غنی است) در چندین جای قرآن از جمله بقره 263، آل عمران 97،انعام 133،یونس 68،ابراهیم 8،حج 64 و  نساء 131 اشاره کرده است، یعنی میتوان استدلال ب را نیز کاملا نادیده گرفت و تنها نشان داد که الله واقعا بر خلاف آنچه قرآن میگوید بی نیاز نیست. در زیر چند نمونه از کارهایی که الله انجام داده است با اهدافی که او داشته است آورده شده اند:

سوره نساء آیه 105

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ