بایگانی برچسب‌ها: نوشتار-اخلاق

سنگسار در اسلام

نویسنده – آرش بیخدا

سنگسار یک عمل غیر انسانی است که در قرآن نیز وجود ندارد و چون در قرآن وجود ندارد، در اسلام وجود ندارد و اساساً مربوط به اسلام نیست.

البته این بسیار قابل ستایش است که انسانیت و تمدن بالاخره آنقدر پیشرفت کرده است و ارزشهای انسانی آنقدر خوب تبلیغ شده اند که حتی مسلمانان نیز که بدون تعارف از دروازه های تمدن و انسانیت بسیار دور هستند کم کم درک میکنند که سنسگار عمل کثیف و غیر انسانی است. و همچون سایر دین خویان بجای اینکه «چون اسلام قوانین ظالمانه ای مانند سنگسار» دارد، آنرا کنار بگذارند، سعی میکنند » چون اعمالی مانند سنگسار ظالمانه هستند، آنها را از اسلام کنار بگذارند، و آنها را بی ارتباط با اسلام نشان دهند»، و از طرف دیگر اگر چیز خوبی پیدا کنند آنرا به اسلام ارتباط میدهند، مثلاً عدالت و اسلام، اگر چه این دو کاملا بی ارتباط با یکدیگر باشند. این ويژگی را در هر دینی میتوان یافت، افراد بجای اینکه دین را و چیستی آنرا بررسی کنند و سپس آنرا خردگرایانه یا قبول و یا رد کنند، هوسها و آمال خود را بدون بازرسی همخوانی آنها به دین می چسبانند و یا از دین حذف میکنند و به این صورت دین خلق میکنند.

این دسته از افراد فکر میکنند روحانیون اسلامی یک مشت انسانهای کثیف هستند که علاقه مند به سنگسار شدن مردم و کشتن انسانهای بیگناه هستند، و معمولا معتقدند که آخوند اسلام را خراب کرده است، ما به این گفته نیز در نوشتاری با فرنام «آخوندها اسلام را خراب کرده اند» پرداخته ایم و نشان داده ایم که قضیه کاملا برعکس است، یعنی اسلام آخوند ها را خراب کرده است و آخوندها بیگناه هستند، گناه اصلی را باید بر گردن علت انداخت نه معلول و معلول این گندابی که آخوندها و سایر اسلامگرایان بوجود آورده اند، هیچ چیز جز خود اسلام نیست و اینکه آخوند به ذات خود ندارد هیچ عیب، هرچه عیب است از اسلام است.

البته اکثریت مسلمانان وقتی در مورد قوانین وحشیانه ای چون سنگسار با آنها صحبت میشود بجای دچار شدن به این سفسطه، به سفسطه دیگری دچار میشوند، و آن این است که سنگسار را با این استدلال که اگر کسی به ناموس شما نیز تجاوز کند شما چنین مجازاتی را برای وی خواهید پسندید توجیه میکنند، و سعی میکنند سنگسار را عادلانه نشان دهند، که البته به آن سفسطه نیز در نوشتاری با فرنام «اگر کسی به ناموس شما تجاوز کند شما چه ميکنید؟» پرداخته شده است و به این پرسش پاسخ کافی داده شده است. این دسته از مسلمانان هنوز در جهالت و توحش اسلامی به سر میبرند و دیدن سایر انسانهای متمدن و پیشرفتهای بشری آنها را هرگز وسوسه نمیکند که از این قوانین کثیف الهی دست بردارند، بلکه به توحش خود افتخار میکنند تا بواسطه اینگونه توحش ها و اعمال خدا پسندانه و بسیار بسیار شنیع وارد بهشت الهی شوند. واقعاً چه چیز از این تاسف بار تر و وحشیانه تر است که عده ای سنگ به دست بگیرند و بر سر و صورت انسانهای کاشته شده در خاک بکوبند؟ ننگ و شرم باد بر جانوران متافیزیکی و پیامبر و امامی که دستور به سنگسار داده است و بر آن جانورخویانی که این جنایت را مرتکب میشوند و شرم بیشتری باد بر کسانیکه سکوت میکنند و نظاره گر چنین جنایاتی هستند.

جدا از این جانورخویان اسلامگرا این نوشتار پیرامون آن دسته از اسلامگرایان غرب زده و شاید «انسانیت زده» نوشته شده است؛ برای آنانکه سعی میکنند این آیین پتیاره را به هر بهانه حفظ کنند، حتی به قیمت انسانی شدن. اما قبل از پرداختن به اینکه آیا سنگسار در قرآن هست یا نیست، و یا اینکه این مجازات در اسلام وجود دارد یا وجود ندارد، باید به مقدمه ای در مورد احادیث در اسلام پرداخت. بنابر این قبل از خواندن این نوشتار، حتماً به نوشتار مقدمه با فرنام «سفسطه من احادیث را قبول ندارم، اسلام یعنی فقط قرآن» مراجعه کنید، و سپس به خواندن این نوشتار بپردازید.

همانطور که در نوشتار مقدمه توضیح داده شد، قرآن تنها منبع دریافت حقایق در مورد اسلام نیست، بنابر این نمیتوان گفت چون فلان چیز در قرآن وجود ندارد، بنابر این اساساً در اسلام وجود ندارد. سنت در کنار کتاب (قرآن) از ابزارهای کسب حقایق اسلامی به شمار میرود. بنابر این، این استدلال که «سنگسار در قرآن وجود ندارد، پس در اسلام وجود ندارد»، با توجه به آنچه در نوشتاری که مقدم بر این نوشتار است استدلالی غیر منطقی و غیر معتبر است. این نوشتار بصورت پرسش و پاسخ تدوین شده است، نگارنده پرسشهایی را مطرح میکند و سپس به آنها پاسخی کوتاه و صریح میدهد، شاید بتوان به این روش به مباحثی چند پیرامون سنگسار پرداخت و بر دانستنیهای بسیار که پیرامون این مسئله وجود دارد چنگی زد.

آیا در مورد سنگسار در قرآن حرفی زده شده است؟

در قرآن کلمه سنگسار (رجم) با مفهوم سنگسار کردن انسانها دیده نمیشود و بطور مستقیم به سنگسار اشاره ای در قرآن نشده است، اما برخلاف آنچه اسلامگرایان امروزه مبنی بر تحریف شدن تورات و انجیل میگویند، قرآن خود را در واقع تصدیق کننده کتب قبلی و ادامه راه آنها میداند و همچنین به وضوح میگوید که حکم خدا در تورات است و در ادامه قصاص را از احکام تورات خوانده و بعد از تصدیق آن، میگوید هرکس به آنچه خدا (در تورات در مورد قصاص) نازل کرده است عمل نکند، از ستمکاران است. بنابر این میتوان گفت قرآن نیز چون احکام تورات را، احکام خدا خوانده است، مهر تایید بر سنگسار که حکمی توراتی است نیز همانند قصاص زده است و این منطقی است اگر مسلمانی در کنار قصاص از این آیه استفاده کرده و استدلال کند که در تورات سنگسار آمده است پس باید بدان نیز عمل کرد و این حکم الهی را نیز پیاده کرد، زیرا در تورات به وضوح به سنگسار اشاره شده است. و این استدلال کاملا منطقی و معتبر است اگر از این مبحث نتیجه گرفت که قرآن بطور غیر مستقیم و بواسطه تورات، سنگسار را تایید و ابقا میکند.

سنگسار در تورات آمده است،

آل عمران آیات 43 تا 45

چگونه تو را داور قرار می دهند ، در حالی که تورات که حاوی حکم خداست در، نزد آنهاست ؟ سپس از حکم تو رويگردان می شوند و اينان ايمان نياورده اند ، ما تورات را که در آن هدايت و روشنايی است ، نازل کرديم پيامبرانی که ، تسليم فرمان بودند بنابر آن برای يهود حکم کردند و نيز خداشناسان و دانشمندان که به حفظ کتاب خدا مامور بودند و بر آن گواهی دادند ، پس ، ازمردم مترسيد ، از من بترسيد و آيات مرا به بهای اندک مفروشيد و هر که بر وفق آياتی که خدا نازل کرده است حکم نکند ، کافر است،و در تورات بر آنان مقرر داشتيم که نفس در برابر نفس و چشم در برابرچشم و بينی در برابر بينی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان وهر زخمی را قصاصی است و هر که از قصاص درگذرد ، گناهش را کفاره ای خواهد بود و هر که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند ، از ستمکاران است .

تورات، کتاب لاویان 20، از 10 تا 14

اگر فردی با همسر شخص دیگر زنا کند، مرد و زن هردو باید کشته شوند. اگر مردی با زن پدر خود همبستر شود به پدر خود بی احترامی کرده است، پس آن مرد و زن باید کشته شوند، و خونشان به گردن خودشان میباشد. اگر مردی با عروس خود همبستر شود، باید هردو کشته بشوند، زیرا زنا کرده اند، و خونشان به گردن خودشان میباشد، اگر دو مرد با هم نزدیکی کنند باید کشته شوند، و خونشان به گردن خودشان میباشد، اگر مردی با زنی و با مادر آن نزدیکی کند، گناه بزرگی کرده است و هر سه باید زنده زنده سوزانده شوند تا این لکه ننگ از دامن شما پاک شود.

تورات تثنیه 22، از 22 تا 27

اگر مردی در حال ارتکاب زنا با زن شوهرداری دیده شود، هم آن مرد و هم آن زن باید کشته شوند. به این ترتیب، شرارت از اسرائیل پاک خواهد شد. اگر دختری که نامزد شده است، در داخل دیوارهای شهر توسط مردی اغوا گردد، باید هم دختر و هم مرد را از دروازه شهر بیرون برده، سنگسار کنند تا بمیرند. دختر را بخاطر اینک فریاد نزده و کمک نخواسته است و مرد را بجهت اینکه نامزد مرد دیگری را بی حرمت کرده است. چنین شرارتی باید از میان پاک شود اما اگر چنین عملی خارج از شهر اتفاق بیافتد تنها مرد باید کشته شود، چون دختر گناهی که مستحق مرگ باشد مرتکب نشده است. این مثل آن است که کسی بر شخصی حمله ور شده او را بکشد، زیرا دختر فریاد زده و چون در خارج از شهر بوده کسی به کمکش نرفته است تا اورا نجات دهد.

همچنین در سوره مائده آیه 43 آمده است

وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَـئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

چگونه تو را داور قرار می دهند ، در حالی که تورات که حاوی حکم خداست در، نزد آنهاست؟ سپس از حکم تو رويگردان می شوند و اينان ايمان نياورده اند.

بسیاری از مفسرین قرآن به این اعتقاد دارند که این آیه در مورد سنگسار آمده است، و یهودیان برای آزمایش کردن پیامبر اسلام و آگاهی از میزان دانش او از تورات از او پیرامون مجازات زناکار پرسش کرده بودند. بعنوان مثال به تفسیر زیر توجه کنید.

حجه التفاسیر جلد 4 صفحه 151 سطر 14:

و ای پیامبر چگونه تو را حکم می سازند و حال اینکه تورات نزد ایشان است، در آن حکم خدا (به سنگسار)، سپس اعتراض میکنند از بعد آنکه تو حکم کرده ئی موافق کتاب ایشان، و نیستند آنان باور دارندگان حکم کتاب تورات (که سنگسار است).

از استدلال، یعنی تایید غیر مستقیم سنگسار بواسطه تورات گذشته در قرآن در مورد زناکار اینگونه آمده است:

سوره نساء آیه 15

وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً.

و از زنان شما آنان که مرتکب فحشا می شوند ، از چهار تن از خودتان بر، ضد آنها شهادت بخواهيد اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريدتا مرگشان فرا رسد يا خدا راهی پيش پايشان نهد.

ترجمه یاد شده از عبدالمحمد آیتی است، وی اشاره ای به راهی که خدا پیش پای زناکار بگذارد نکرده است، اما بسیاری از مترجمین قرآن اشاره به حدودی که بعداً برای زنا در اسلام مشخص شد کرده اند. مفهوم این آیه این است که باید زنانی که مرتکب فحشا میشوند در خانه زندانی کنند تا مرگشان فرا رسد و یا خداوند راهی در مقابل آنها بگذارد. حال مفهوم این راهی که قرار است خدا پیش پایشان بگذارد چیست؟ منظور حدی است که در زمان نزول این آیه هنوز مشخص نبود و بعدها مشخص شد. یعنی این آیه بعدها منسوخ شد و دیگر حکم اسلام در مورد زنانی که به فحشا دچار میشوند این نیست که در خانه حبس شوند، بلکه حدودی برای آنها مشخص شد، که این حدود را هم میتوان در قرآن و هم در احادیث یافت، به حدیث زیر که مورد توجه فقهای اهل تسنن است توجه کنید.

ترجمه صحیح مسلم جلد دوم صفه 65 شماره 3200

عباده بن صامت گفت: وقتی بر پیامبر وحی نازل میشد وی بسیار برانگیخته میشد و رنگ از رخسار وی میپرید، روزی بر او وحی نازل شد و همین حالت به وی دست داد، بعد از وحی او گفت «این (دستور از طرف الله را) از من بگیرید، الله راهی پیش پای آنان (کسانی که دچار فحشا میشوند) قرار داده است. کسی که توسط عقد اسلامی ازدواج کرده باشد 100 ضربه شلاق میخورد و بعد سنگسار میشود، و شخصی که ازدواج نکرده باشد 100 ضربه شلاق میخورد و برای یک سال از شهر تبعید میشود.

مفسرین و فقهای شیعه نیز در مورد این آیه به همین نتیجه از طریق دیگری رسیده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 4 صفحه 374

«در تفسير صافى از تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه ((و اللاتى ياتين الفاحشة …)) فرمود:
اين آيه نسخ شده و منظور از سبيل همان حدودى است كه بايد جارى شود. در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آنجناب از اين آيه سؤ ال كرد حضرتش فرمود: اين آيه نسخ شده ، شخص ديگر پرسيد آنروزها كه نسخ نشده بود به چه صورت مورد عمل قرار مى گرفت ؟ فرمود: به اين صورت كه اگر زنى زنا مى داد و چهار نفر عليه او شهادت مى دادند او را در خانه اى حبس مى كردند و با او سخن نمى گفتند و بسخنش گوش نمى دادند و با او نشست و برخاست نمى كردند، تنها آب و طعامش را برايش مى بردند تا بميرد و يا بعدها خدا راه چاره اى برايش مقرر سازد، كه ساخت و آن اين بود كه اگر بى شوهر بوده تازيانه اش بزنند و اگر شوهردار بوده سنگسار شود، شخصى پرسيد:


معناى آيه : ((و اللذان ياتيانها منكم )) چيست ؟ فرمود: معنايش اين است كه اگر دختر بكر همين عمل زشتى را كه اگر بيوه زن مرتكب آن مى شد به آن گرفتارى مبتلا مى گشت مرتكب شود، بايد شكنجه شود، آنگاه در پاسخ از سؤ ال از معناى شكنجه فرمود: يعنى حبس مى شود تا آخر حديث ). مؤ لف قدس سره : اين قصه يعنى حكم جارى در مورد زنان در صدر اسلام كه حبس كردن تا آخر عمر در خانه ها بوده ، مطلبى است كه به چند طريق از طرق اهل سنت از ابن عباس و قتاده و مجاهد و غير ايشان روايت شده است . اولى از سدى نقل شده كه گفته است حبس كردن در خانه حكمى بود مخصوص بيوه زنان و اما ايذائى كه در آيه دوم آمده حكم مخصوص ‍ دوشيزگان و كنيزان است.»

آشکار است که قرآن را باید با حدیث تفسیر کرد و احادیث متخصصان شیعه و سنی اسلام را به یک سمت یعنی به سمت سنگسار میبرد.

احادیث در مورد سنگسار چه میگویند؟

در احادیث تمامی فرق اسلامی در مورد سنگسار بسیار صحبت شده است و شکی وجود ندارد که پیامبر چندین بار حکم سنگسار داده است و افرادی در زمان وی سنگسار شده اند و این سنت در زمان حکومت ابوبکر و عمر و عثمان و علی نیز ادامه یافته است و توسط امامان شیعه ادامه پیدا کرده است. در کتب حدیث از جانب بیش از پنجاه نفر روایت شده است که در زمان پیامبر اشخاصی سنگسار شده اند. احادیث مربوط به سنگسار در تمامی کتابهای معروف حدیث از جمله صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابو داوود، نسائی، ترمذی و اصول کافی یافت میشوند. در اینجا به چند نمونه از این احادیث اشاره میکنیم.

صحیح بخاری جلد 8 کتاب 82  شماره 817

من میترسم که بعد از گذشت زمانی زیاد، کسی بگوید «به الله، ما آیه ای در مورد سنگسار در قرآن نمی یابیم»، و به همین دلیل با ترک یک وظیفه که الله آنرا وحی کرده است به گمراهی بروند. و مجازات سنگسار باید در مورد هر انسانی که ازدواج کرده باشد (مرد و زن)، و دچار دخول غیر شرعی شود، در صورتی که اگر شاهدان لازمه شهادت دهند و یا اینکه حاملگی و یا اعتراف اتفاق بیافتد پیاده شود. سفیان ادامه داد «من این حدیث را اینگونه به یاد می آورم» عمر گفت «به راستی که پیامبر خدا مجازات سنگسار را پیاده کرد و ما نیز بعد از او این کار را انجام دادیم».

صحیح بخاری جلد 8 کتاب 82  شماره 803

الشعبی نقل کرده است:

بعد از اینکه علی زنی را در یک روز جمعه سنگسار کرد، گفت «من او را طبق سنت رسول الله سنگسار کردم.».

صحیح بخاری جلد 7 کتاب 63  شماره 195

جابر روایت میکند:

مردی از قبیله بنی اسلم وقتی که پیامبر در مسجد بود به نزد وی آمد و گفت «من آمیزش جنسی غیر مشروع داشته ام.» پیامبر چهره اش را از او به سوی دیگری برگرداند. مرد باز جلوی صورت پیامبر آمد و چهار شاهد علیه خودش آورد. پیامبر اورا صدا کرد و گفت «آیا تو دیوانه ای؟، و پرسید آیا تو ازدواج کرده ای؟» مرد گفت «آری» پیامبر دستور داد تا اورا در مصلی سنگسار کنند. وقتی سنگها از گوشه های تیزشان بر او برخورد کردند او فرار کرد، اما اورا در حرا گرفتند و بعد کشتند.

صحیح بخاری جلد 8 کتاب 82  شماره 813

ابن عباس نقل میکند:
وقتی معز بن مالک پیش پیامبر آمد (برای اعتراف کردن)، پیامبر به او گفت تو احتمالا تنها اورا (زن را) فقط بوسیده ای، یا به او چشمک زده ای و یا به او نگاه کرده ای. او گفت «نه ای رسول خدا!» پیامبر با حسن تعبیر به او گفت، «آیا به او دخول کرده ای؟»، راوی اضافه کرد، بعد از آن (بعد از اعتراف کردن وی) پیامبر دستور داد که او را سنگسار کنند.

صحیح مسلم  کتاب 17  شماره 4191

عباده بن صامت نقل کرده است، که رسول الله میگفت «از من فراگیرید»، الله راهی را برای آنها مقرر کرده است. وقتی که مرد مجردی با زن مجردی زنا میکند باید آنها را صد ضربه شلاق بزنید و یک سال آنها را حبس کنید، و وقتی که مرد متاهلی با زنی متاهل زنا میکند آنها را باید صد ضربه شلاق زد و بعد آنها را سنگسار کرد.

صحیح مسلم  کتاب 17  شماره 4201

ابن عباس گزارش داد که پیامبر به معز بن مالک گفت: آیا چیزی که در مورد تو به من رسیده است صحیح است؟ او گفت: در مورد من چه به تو گفته اند؟ پیامبر گفت: گفته اند که تو با یک کنیز (برده دختر) زنا کرده ای. او گفت آری من اینکار را کرده ام، و چهار بار به این گناه خود شهادت داد. سپس پیامبر اورا محکوم کرد و او سنسگار شد.

تفسیر جامع جلد 4 صفحه 360 سطر 11

در کافی از جمیل روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام کسیکه با محارم خود زنا کند چگونه او را اعدام کنند؟ فرمود با شمشیر گردنش را میزنند و در حدیث دیگر از آن حضرت روایت کرده اند که فرمود شخصی که عیال نداشت حضور مقدس امیر المومنین آوردند که با زن پدر خود زنا کرده بود امر فرمود اورا بقتل برسانند و بعضی از زناکاران حد آنها اول صد تازیانه است سپس سنگسار است و ایشان مردان پیر و زنان پیر محصن و محصنه باشند که زنا کرده اند.

در فقیه از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده فرمود هرکه با محارم خود زنا کند با یک شمشیر او را بقتل میرسانند و اگر به آن محرم هم با این عمل راضی بوده او را نیز بقتل میرسانند.

در کافی از جمیل روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام کسیکه با محارم خود زنا کند چگونه اورا اعدام کنند؟ فرمود با شمشیر گردنش را میزنند و در حدیث دیگر از آن حضرت روایت کرده فرمود شخصی را که عیال نداشت حضور مقدس امیر المومنین آوردند که با زن پدر خود زنا کرده بود امر فرمود اورا بقتل برسانند و بعضی از زناکاران حد آنها اول صد تازیانه است سپس سنگسار است و ایشان مردان پیر و زنان پیر محصن و محصنه باشند که زنا کرده اند.

و در کافی از حصرت باقر علیه السلام روایت کرده فرمود مرد و زن پیر زناکاری را که محصن بودند حضور امیر المومنین علیه السلام بردند آنحضرت امر کرد اول آنها را صد تازیانه بزنند سپس رجم و سنگسار کنند.

و از ابو بصیر روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام شخصی در یکروز چند مرتبه زنا کرده بر او یک حد جاری میکنند یا چند حد؟ فرمود اگر با یک زن مکرر زنا کرده یک حد بر او میزنند و چنانچه با زنان عدیده زنا کرده بتعداد آنها بر او حد جاری میکنند.

در کافی از سماعه روایت کرده گفت حضرت صادق علیه السلام فرمود هرگاه بخواهند شخصی را رجم کنند اول گودالی بکنند اگر آن زن باشد او را تا وسط گودال فرو برند و چنانچه مرد است تا جایگاه بند زیر جامه در گودال فرو میبرند سپس حاکم و بعد از او مردم با سنگهای ریز آنشخص را رجم میکنند و فرمود باید از پشت سرش سنگ بزنند و نباید از پیش رو سنگ و تازیانه بر جسد او بزنند در محاسن از ابن خالد روایت کرده گفت حضور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم خبر بدهید بمن از زنا کننده که اورا رجم میکنند زمانیکه از گودال فرار نماید آیا او را بر میگردانند فرمود اگر ثبوت زنا با قرار بوده و بعد از زدن چند سنگ بر او فرار کرده رها میکنند او را و چنانکه بوسیله شهود ثابت شده با ذلت و خواری او را برمیگردانند و سنگسار میکنند ابی بصیر از حضرت صادق روایت کرده فرمود روزی شخصی حضور امیر المومنین علیه السلام شرفیاب شده عرض کرد من زنا کرده ام حکم خدا را در مورد من اجرا فرموده و مرا پاک کنید، حضرت باو فرمود آیا تو دیوانه ای؟ عرض کرد خیر فرمودند چیزی از قرآن تلاوت نموده ای؟ گفت بلی فرمود از چه قبیله و طایفه میباشی تا درباره ات تحقیق شود؟ عرض کرد از مردم مدینه هستم فرمود اکنون برو تا از احوال تو پرسش نمایم امیر المومنین علیه السلام از وضع آن مرد تحقیق فرمود گفتند مردی سالم و عاقل است روز بعد همانشخص بخدمتش رسید و در خواست اجرای حد نمود امیر المومنین علیه السلام از وضع آن مرد تحقیق فرمود گفتند مردی سالم و عاقل است و روز بعد همانشخص بخدمدتش رسید و در خواست اجرای حد نمود امیر المومنین علیه السلام پرسیدند آیا تو عیال داری؟ عرض کرد بلی فرمود آیا در اختیار تو و حضور تو هست یا باو دسترسی نداری؟ عرض کرد در منزلم میباشد فرمودند اکنون برو تا فکری درباره ات بنمایم سومین مرتبه هم که شرفیاب شد او را برگردانید و در مرتبه چهارم که حضور امیر المومنین علیه السلام شرفیاب شده تجدید مطلع نمود حضرت اورا بازداشت فرموده و منادی از طرف آن حضرت ندا کرد که برای اجرای یکی از احکام خدا و حد جاری ساختن بطور ناشناس خارج از شهر حاضر شوید و هرکس با خود سنگهائی بیاورد صبح زود بعد امیر المومنین علیه السلام مرد زندانی را احضار و مقرر فرمودند اول نماز بگذارد سپس دستور حفر گودالی داده آنشخص را در گودال نشانیده و بمردم چنین فرمودند که بر این شخص باید حد خدا جاری نموده و سنگسارش کنید ولی کسی باید او را سنگ بزند که در پیشگاه خداوند محکوم به حد خوردن نباشد و اگر کسی خود را مستحق کیفر و حدود میداند باید برگردد زیرا کسی که خود مستوجب و مستحق حد است نباید اقامه حدود کند و مردم برگشتند فقط امیر المومنین علیه السلام و حضرت امام حسن علیه السلام هریک سنگی برداشته و پس از آنکه چهار مرتبه تکبیر گفتند بسوی مرد رها کرده و بر اثر ضربات سنگها آن شخص هلاک شد آنگاه فرمود بدنش را از گودال خارج نموده بر او نماز گذارده و دفن کردند خدمتش عرض کردند آیا غسل بر این شخص لازم نبود فرمودند همین اجرای حد او را پاک نموده و تا روز قیامت پاکیزه است و فرمودند ای مردم هرکس مرتکب چنین گناهی بشود یعنی زنا کرده باشد باید توبه کند بین خود و خدای خود بخدا قسم توبه کردن در خفا و پنهانی بهتر است از آنکه عفت خویش را در برابر مردم  مخدوش ساخته و خود را مفتضح بسازد.

در فقیه از عمار روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق علیه السلام زن شوهر داریکه زنا کرده و حامله است را چگونه حد بر او جاری کنند؟ فرمود او را رها کند تا وضع حمل کند و بر طفل خود شیر بدهد سپس او را رجم کنند.

تفسیر اثنی عشری جلد 9 صفحه 193 سطر 4

تفسیر شریف لاهیجی جلد 3 صفحه 256 سطر 14

روزی نزد عمر بن الخطاب شش نفر را گرفته آوردند که اینها همه زنا کرده اند عمر حکم کرد که همه آنها را بر یک وجه اقامت حد کنند حضرت امیر المومنین علیه الصلوه و السلام که در آنمجلس حاضر بود بعمر گفت که حکم اینها چنین نیست که تو گفتی، پس او گفت آنچه باید، شما در باب اینجماعت بعمل بیارید؛ حضرت یکی را گردن زد و دوم را سنگسار نمود و سوم را حد زد و چهارم را نصف حد زد و پنجم را تعزیر فرمود و ششم را سرداد عمر و حضار مجلس همه تعجب نموده متحیر شدند عمر گفت: ای ابوالحسن شش کس را در قضیه واحده اقامت پنج نوع عقوبت کردی و یکی را سر دادی که هیچ یک از این حکمها مشابه بدیگری نبود؟ حضرت فرمود چنین است چون شخصی اول ذمی بود (ذمی کسی است از اهل کتاب که در میان مسلمانان و در زینهار و امان مسلمانان زندگی میکند)که زنا با زن مسلمه کرده بود و از ذمه خود بر آمده سزای او گردن زدن بود، ثانی چون محصن بود و با وجود احصان ارتکاب زنا کرده او را رجم فرمودیم و ثالث غیر محصن بود او را حد زدیم و رابع بعد زانی بود اورا نصف حد زدیم و خامس چون وطی بشبهه کرده بود اورا تعزیر فرمودیم و سادس که مجنون و از عقل بهره ای نداشت سرش دادیم (رهایش کردیم) و باید که فردا نگیرند شما را.

ادیان ابراهیمی و مذاهب اسلامی راجع به سنگسار چه نظری دارند؟

یهودت

همانطور که از تورات نقل قول شد در تورات بطور مشخص دستور داده شده است که زناکار را باید سنگسار کرد. البته میان قوانین یهود با اسلام اندکی تفاوت وجود دارد، به زناکار یکبار اخطار داده میشود و در مرتبه دوم او مستحق سنگسار شدن است. در توراتسنگسار تنها برای زنا در نظر گرفته نشده است بلکه تورات در مورد کفر ورزیدن، دین دیگری را انتخاب کردن، به خدا فحش دادن، جادوگری کردن نیز دستور به سنگسار میدهد، همچنین آمده است که موسی شخصی را بخاطر توهین به خدا سنگسار کرد و کشت.

تورات لاویان کتاب 24 آیات 13 و 14

خداوند به موسی فرمود: (او را بیرون اردوگاه ببر و به تمام کسانی که کفر او را شنیدند، بگو که دستهای خود بر سر او بگذارند. بعد تمام قوم اسرائیل او را سنگسار کنند. و به قوم اسرائیل بگو که هر کس به خدای خود کفر بگوید باید سزایش را ببیند و بمیرد. تمام جماعت باید او را سنگسار کنند. این قانون هم شامل اسرائیلی ها میشود و هم شامل غریبه ها.

تورات کتاب تثنیه شماره 13 آیات 6 تا 10

اگر نزدیکترین خویشاوند یا صمیمی ترین دوست شما، حتی برادر، پسر، دختر و یا همسرتان در گوش شما نجوا کند که بیا برویم و این خدایان بیگانه را بپرستیم؛ راضی نشوید و به او گوش ندهید. پیشنهاد ناپسندش را برملا سازید و بر او رحم نکنید. او را بکشید. دست خودتان باید اولین دستی باشد که او را سنگسار میکند و بعد دستهای تمامی قوم اسرائیل. او را سنگسار کنید تا بمیرد، چون قصد داشته است شما را از خداوند، خدایتان که شما را از مصر یعنی سرزمین بردگی بیرون آورد دور کند.

….

پس آن جوان را بیرون اردوگاه برده، همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود، سنگسار کردند.

تورات کتاب اعداد شماره 15 آیات 32 تا 35

یک روز که قوم اسرائیل در بیابان بودند، یکی از آنها به هنگام جمع آوری هیزم در روز سبت (شنبه)، غافلگیر شد. پس او را گرفته، پیش موسی و هارون و سایر رهبران بردند. ایشان او را به زندان انداختند، زیرا روشن نبود که در این مورد چه باید کرد.

اما یهودیان حدود دو هزار سال است که هیچ کس را سنگسار نکرده اند، و از این دستور تورات سرپیچی کرده اند، و دلیل این سرپیچی بسیار جالب است. اسرائیل سرزمین یهودیان در دو هزار سال پیش توسط رومی ها مورد تجاوز قرار گرفت و دستگاه مذهبی آنها که شامل دادگاهو مجلس یهودیها (Sanhedrin) بود نابود شد. از آن روز تا به این روز یهودیان موفق نشده اند دادگاه شرعی تشکیل بدهند، زیرا گویا برای تشکیل چنین دادگاهی نیاز به تعداد مشخصی (هفتاد و یک) خاخامهای دانش آموخته دارند، تا بتوانند در مورد جان انسانها تصمیم بگیرند. برخی از یهودیان معتقدند تا زمان ظهور عیسی مسیح چنین دستگاه قضایی شکل نخواهد گرفت و تا آن زمان یهودیان نه کسی را سنگسار خواهند کرد و نه از روی قوانین دینی خود در مورد جان انسانها تصمیم میگیرند. و از آنجا که چنین اتفاقی (ظهور مسیح) هرگز اتفاق نخواهد افتاد نباید نگران این بود که یهودیان کسی را سنگسار کنند.

و البته این بسیار خوشایند است که یهودیان به هر بهانه و دلیلی از عمل به دستورات دینی خود که بسیار وحشیانه و زشت و ضد انسانی هستند خود داری میکنند اما مسلمانان دستورات یهودی را که خود یهودیان آنها را پیاده نمیکنند با شور و اشتیاق پیاده میکنند. ایکاش بقیه دینداران نیز به دلایلی دستورات ضد انسانی دین خود را کنار بگذارند.

مسیحیت

گفته میشود که عیسی مسیح سنگسار را منسوخ کرد و آنرا ممنوع ساخت، و به همین دلیل در مسیحیت سنگسار وجود ندارد، البته ادعای دوم درست است اما عیسی سنگسار را منسوخ نکرد، در انجیل اینگونه آمده است:

انجیل یوحنی کتاب 8 آیه 1 تا 11

عیسی به کوه زیتون بازگشت. ولی روز بعد صبح زود باز به خانه خدا رفت. مردم نیز دور او جمع شدند. عیسی نشست و مشغول تعلیم ایشان شد. در همین وقت، سران قوم و فریسیان زنی را که در حال زنا گرفته بودند، کشان کشان به مقابل جمعیت آوردند، و به عیسی گفتند (استاد، ما این زن را به هنگام عمل زنا گرفته ایم. او مطابق قانون موسی باید کشته شود. ولی نظر شما چیست؟)

آنان میخواستند عیسی چیزی بگوید تا او را به دام بیاندازند و محکوم کنند. ولی عیسی سر را پایین انداخت و با انگشت بر روی زمین چیزهایی مینوشت. سران قوم با اصرار میخواستند که او جواب دهد. پس عیسی سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود:

(بسیار خوب؛ آنقدر بر او سنگ بیاندازید تا بمیرد، ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خود تابحال گناهی نکرده است.) سپس دوباره سر را پایین انداخت و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد. سران قوم از پیر گرفته تا جوان یک یک بیرون رفتند تا اینکه در مقابل جمعیت فقط عیسی ماند و آن زن. آنگاه عیسی بار دیگر سر را بلند کرد و به زن گفت: (آنانی که تو را گرفته بودند کجا رفتند؟ حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند؟) زن گفت (نه آقا! عیسی فرمود: من نیز تو را محکوم نمیکنم. برو و دیگر گناه نکن).

عیسی در این گفته هرگز نگفته است کسی را دیگر سنگسار نکنید، بلکه تنها گفته است کسانی حق سنگسار کردن دارند که گناهی نکرده باشند، و البته مسیحیان معتقدند همه انسانها گناهکار هستند و خداوند پسر خودش را فرستاد و خود در کالبد انسان تجلی یافت تا بخاطر گناهان ما بر روی صلیب برود و ما بخشیده شویم. ممکن است شخصی بپرسد چرا عیسی مسیح بطور روشن نگفت «از امروز به بعد کسی را سنگسار نکنید» یا «سنگسار حرام است و کار وحشیانه و زشتی است»، بلکه به میان مردم رفت و گفت چون شما گناهکارید نباید شخص دیگری را مجازات کنید، یعنی اگر گناهکار نبودید سنگسار کردن یک انسان به جرم زنا از نظر عیسی مسیح مشکلی نداشت و کار چندان ناشایستی نبود که البته این خود بسیار حرف غیر منطقی ای است، آیا افراد بخاطر اینکه خود مجرم هستند نباید مجرم دیگری را محکوم کنند؟ اگر اینگونه باشد باید کلاً قضاوت را کنار گذاشت و دادگاه را حذف کرد زیرا قاضی معصوم نیست و خود حتماً دچار اشتباهاتی شده است. همچنین اعتقاد مسیحیان بر این است که عیسی مسیح خود خدا است. حال این سوال مطرح میشود که چرا این خدا به یهودیان گفته است که افرادی را سنگسار کنند ولی بعداً نظرش را تغییر داده است؟ پاسخ به این پرسشها میتواند این باشد که عیسی مسیح یا به اندازه کافی آزادمرد و انساندوست و با جسارت نبوده است و یا اینکه با پیروان خود شوخی داشته است.

ولی به هر حال در مسیحیت سنگسار وجود ندارد و این برای مسلمانان باید بسیار مضحک باشد، که چگونه است که در یهودیت و اسلام سنگسار وجود دارد اما در مسیحیت وجود ندارد!؟ همچنین در مسیحیت گوشت خوک خوردن آزاد است اما در اسلام و یهودیت نیست، آیا خداوند به مسیحیان زنگ تفریح داده است؟ چطور ممکن است خدا نظری در مورد حکمی داشته باشد و بعداً نظرش عوض شود و دوباره به نظر اولیه خود برگردد؟

البته این تناقض برای مسیحیان وجود ندارد، مسیحیان اسلام را دینی دروغین و الله اسلام را خود شیطان میدانند که بر روی زمین پیامبرانی داشته است (البته معمولا مسیحیان این نظر خود را در مقابل مسلمانان مطرح نمیکنند ولی در کتابهایشان اینگونه مینویسند) و استدلال اصلی آنها مکار بودن و فریب کار بودن آلله است، که در قرآن به آن اشاره شده است، بویژه در مورد اینکه محمد در قرآن سروده است که الله شخصی شبیه مسیح را قرار داد تا اورا به صلیب بکشند و اگر این درست باشد این الله است که مسیحیان عالم را فریب داده است و فریبکاری از نظر مسیحیان مربوط به شیطان است و ذات خداوند نیک است و از فریبکاری به دور است. و البته محمد با مسیحیت چندان آشنایی نداشت، محمد مسیحیت را از یهودیان آموخته بود برای همین است که اسلام بیشتر به آیین یهود نزدیک است تا به  مسیحیت، و اگر قرار است ادیان سامی پشت سر یکدیگر آمده باشند واقعا شایسته تر بود که خدا مسیحیت را بعد از اسلام میفرستاد تا قوانین وحشیانه آنرا تعدیل کند.

اسلام

تمامی مکاتب فقهی اسلامی بدون استثناء به حکم سنگسار معتقدند. اما در شرایط و نوع پیاده کردن حکم اندکی با یکدیگر اختلاف دارند.  حکم سنگسار معمولا هم در مورد همجنسگرایان (همجنس گرایی چیست؟) و هم در مورد اشخاصی که زنای محصنه انجام میدهند انجام میگیرد.سنگسار همجنسگرایان در مکاتب سامی برگرفته از سرنوشتی است که خدای ادیان سامی بر سر قوم لوط آورده است، در قرآن الله قوم لوط را بجرم لواط سنگسار کرده است.

همه مکاتب فقهی اهل تسنن با یکدیگر اتفاق نظر دارند که مجازات سنگسار باید در مورد زناکار محصن، بزرگسال، آزاد و مسلمان (بجز مکتب شافعی که در آن غیر مسلمان را نیز میتوان محصن نامید) و کسی که در قبل از لذت جنسی مشروع بهره برده است (چه ازدواج هنوز برقرار باشد یا نباشد) پیاده شود. حنفی ها و حنبلی ها معتقد هستند که هردو زناکار (زن و مرد) باید حتماً محصن باشند تا مجازات سنگسار را بتوان در مورد آنها اجرا کرد. افرادی که محصن نیستند را باید در صورتی که آزاد هستند یکصد ضربه و اگر برده هستند پنجاه ضربه شلاق زد و همه فرقه ها بجز حنفی ها همچنین معتقد هستند که زناکار را باید یک سال انسان آزاد را و شش ماه انسان برده تبعید کرد. زناکار همچنین باید از روی آزادی عمل مرتکب زنا شده باشد، زنی که مورد تجاوز قرار گرفته باشد را نمیتوان زناکار محصنه نامید و در نتیجه حد زنا در مورد او پیاده نمیشود.

در مورد لواط توافق نظر وجود ندارد، شافعی ها و حنبلی ها لواط را برابر با زنا میدانند. اگر عمل آنها را چهار شاهد مرد شهادت دهند و شخص لواطکار محصن است باید او را با سنگسار تنبیه کرد و مفعول را شلاق زده و تبعید کرد. مالکی ها احصان را برای سنگسار لازم نمیدانند. حنفی ها حد را برای لواطکار قائل نیستند و لواطکار را تعزیر میکنند.

نظر فقه شیعه در مورد فحشا اندکی متفاوت است، فحشا در فقه شیعی علاوه بر لواط میتواند بر بسیاری از رفتارهای دیگر جنسی اطلاق کرد. بچه بازی، چه با مرد و چه با زن، همجنسبازی زنان (مساحقه)، تماس جنسی با حیوانات از این جمله هستند. فقه شیعه همچنین مصلح را بعنوان بزرگسال، آزاد، مسلمان و کسی که دارای شرایط برقراری تماس جنسی مشروع است (مثلا همسر او در زندان نیست و یا در مسافرت به سر نمیبرد) تعریف میکند. نوع مجازات در فقه شیعی همانند فقه سنی است، اما در فقه شیعه ممکن است زناکار غیر محصن را نیز در صورتی که شرایط خاصی وجود داشته باشد مثلا تماس جنسی بین بستگان نزدیک، و یا تجاوز، و یا دخول بین یک مرد نامسلمان و زن مسلمان سنگسار کنند. لواط در فقه شیعی در صورت دخول باید با مرگ مجازات شود اما حدی وجود ندارد و قاضی باید در این مورد خطاکار را تعزیر کند.

قاضی باید مرد لواطکار را یا به اعدام با شمشیر (سربریدن)، سنگسار، پرتاب کردن شخص از دیوار بلند و یا سوزاندن مجازات کند و در این میان اختیار با قاضی است. در صورتیکه دخول انجام نشده باشد و در مورد همجنسبازی زنان (مساحقه) مجازات حد یکصد ضربه شلاق است.

اطلاعات فقهی فوق از دایره المعارف اسلام در گزینه مربوط به زنا  نقل شده است، برای جزئیات کامل نحوه پیاده شدن حکم سنگسار به نوشتاری با فرنام «چگونگی انجام حکم زنا، سنگسار از کتاب تحریر الوسیله آیت الله روح الله خمینی» مراجعه کنید.

بهائیت

در آیین بهائی مجازات سنگسار وجود ندارد، مسلمانان تندرو این آیین را ساخته استعمار میدانند. در صورتی که این ادعا راست باشد براستی باید از استعمار جنایتکار سپاسگزاری کرد که در کنار این همه اختراعات و اکتشافات و توسعه علوم، دست به ساختن ادیانی میزنند که با جایگزین کردن آنها با اسلام، مسلمانان و جهانیان را از شر قوانین و مفاهیم بسیار وحشیانه و غیر انسانی اسلامی نجات دهند. البته برای بهائیان نیز باز این سوال پیش می آید که چطور نظر خدا بعد از اسلام دوباره تغییر کرده است، و سنگسار را برای بار دوم از احکام خود حذف کرده است، آیا خداوند قرار است یک دین در میان سنگسار را حذف و نصب کند؟ و از آنجا که بهائیان معتقد نیستند که دینشان آخرین دین و پیامبرشان آخرین پیامبر منتخب خدا بر روی زمین است، باید از آنها پرسید که آیا خدا در دین بعدی که ارسال خواهد کرد دوباره سنگسار را تجویز خواهد کرد؟

موضع قاضی در مورد زانی چگونه است؟

بر طبق سنت اسلامی قاضی باید در موضع انکار قرار گیرد، یعنی به شخص تلقین کند که تو اینکار را نکرده ای ولی شخص اگر قبول کند که کرده است و اصرار ورزد در آن صورت است که قاضی باید وی را محکوم کند. احادیث بسیاری وجود دارند که این معنی از آنها استنباط میشود ولی در کل این شیوه نه از زشتی مجازات سنگسار میکند نه امتیازی است برای اسلام، زیرا لازمه عدالت قاضی اساساً در بیطرفی او است، لذا اسلامگرایانی که با بهانه کردن این ویژگی سعی در توجیه این عمل زشت میشوند در واقع باید توجه داشته باشند که روش قضاوت اسلامی در این مورد نیست که مورد اعتراض است بلکه خود حکم اسلامی پیرامون زنا است که مورد اعتراض است، رفتار قاضی چیزی را در این میان تغییر نمیدهد.

آیا میان سنگسار و دستور قرآن تناقضی وجود دارد؟

در قرآن پیرامون زنا آیاتی آمده است که در یکی از آنها حد زنا مشخص میشود، بسیاری از اسلامگرایانی که دچار این سفسطه میشوند این آیه را مورد خطاب قرار داده و با استناد به آن ادعا میکنند نه تنها سنگسار اسلامی نیست بلکه ضد اسلام و در تضاد با قرآن است. آیه ای که این دسته به آن اشاره میکنند دومین آیه سوره نور است.

سوره نور آیه 2

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ.

زنان و مردان زناکار را هر يک صد ضربه بزنيد و اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد ، مباد که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گرديد و بايد که به هنگام شکنجه کردنشان گروهی از مؤمنان حاضر باشند.

این آیه طبق نظر تقریباً تمامی مفسرین قرآن از فرقه های مختلف اسلامی با حکم سنسگار که در احادیث آمده است تضادی ندارد، همانطور که توضیح داده شد در فقه اسلامی زنا به دو گروه تقسیم میشود زنای محصنه و زنای غیر محصنه، این آیه در مورد زنان و مردان آزادی است که آزاد باشند و همچنین مجرد باشند. بنابر این بین این آیه و احادیث مربوط به سنگسار از لحاظ منطقی وحدت مفعولیوجود ندارد، یعنی این دو راجع به یک چیز صحبت نمیکنند و نتیجه آنکه در تضاد با یکدیگر نیستند. اما سوره نساء آیه 15 بطور مشخص چون از «زنانتان، نساءکم» صحبت میکند در واقع اشاره به زنای محصنه دارد.

ترجمه صحیح مسلم جلد نخست صبفه 65 و در صحیح بخاری جلد دوم صفحه 1009

از عبدالله بن عباس نقل شده است که عمر در خطابه ای در حالی که روی منبر رسول الله نشسته بود گفت: براستی که الله تعالی محمد را با حقیقت فرستاد قرآن را نیز با او نازل کرد. آیه مربوط به سنگسار زناکار درمیان آیات وحی شده بود و ما آنرا خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. پیامبر سنگسار کرد و ما نیز بعد از او سنگسار کردیم. من بیمناک هستم که بعد از گذشت زمان شخصی بگوید ما سنگسار را در کتاب خدا نمی یابیم و با کنار گذاشتن یکی از فریضه های نازل شده توسط خدا به گمراهی بروند. همانا سنگسار کردن زناکار در صورتی که شاهدانی یافت شوند یا زناکار اعتراف کند یا آثار حاملگی در او یافت شود در  قرآن یافت میشود و حق است.

تعداد بسیار زیاد احادیثی که در مورد سنگسار در احادیث اسلامی آمده است و اعتبار بسیاری که محدثین برای این احادیث قائل شده اند باعث شده است که این دسته از احادیث به تواتر معنوی (بالاترین میزان اعتباری که میتوان به یک حدیث داد)  برسند و ادعاهایی مبنی بر غیر معتبر بودن این احادیث با استناد به قرآن اساساً باطل است و نشان از بی اطلاعی این افراد مدعی از علوم حدیث دارد.

اما جای تاسف است که این اسلامگرایان تازه به تمدن رسیده هنوز به اندازه کافی متمدن نشده اند و بجای مجازات وحشیانه سنگسار مجازات وحشیانه دیگری (شلاق زدن) را و آنهم بگونه ای که قرآن گفته بدون ترحم، جایز و انسانی میدانند و هنوز بطور کامل از بیابانگرایی و خوی توحش اسلامی بطور کامل جدا نشده اند.تفسیر گازر در مورد شیوه شلاق زدن میگوید:

تفسیر گازر جلد 6 صفحه 271 سطر 4

خالد گفت:عبدالله عمر را کنیزکی بود زنا کرد اورا بدست من داد و گفت: این را حد زن برپشت و پایها و اندامهای دیگر ضربی خفیف، اورا گفتم فاین انت، عن قوله تعالی: و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله؟ گفت بهرحال اورا نشاید کشتن، او را خدای تعالی جلد (شلاق زدن) فرمود قتل نفرمود. سعید بن المسیب گفت: مراد آنست که ضربی زنی موجع و مولم (دردناک) و حد چنان باید زدن که در آن حال دیده باشند، اگر برهنه یافته باشند حد برهنه زنند، و اگر با جامه یافته باشند با جامه زنند، و مرد را بر پای دارند و در حد زدن و زن را بنشانند و بر همه اعضا زنند الا بر روی و فرج و اگر شما بخدای ایمان آورده اید و بروز بازپسین یعنی قیامت، نباید که شما را در راندن حد بر ایشان رقتی و رحمتی باشد که بسبب آن ترک حد کنید یا کم از حد بزنید.

و همانطور که در قرآن تاکید شده است نباید در هنگام تازیانه زدن هیچ نوع ترحمی را نشان داد (سوره نور آیه 2: …حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گرديد…)، در احادیث نیز به مسلمانان هشدار داده شده است که به هیچ عنوان نباید در حدود الهی تخفیف دهند و از روی ترحم از آنها بکاهند و در ضرب حد مسامحه نکنند و از تعطیل حدود الهی بترسند. مثلا به روایت زیر توجه کنید:

تفسیر خلاصه المنهج جلد 3 صفحه 361 سطر 17

تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 359

روز قیامت بعضی از زمامداران را که یک تازیانه از حد الهی کم کرده اند در صحنه محشر می آورند و به او گفته میشود چرا چنین کردی؟ میگوید: برای رحمت به بندگان تو پروردگار به او میگوید: آیا تو نسبت به آنها از من مهربانتر بودی؟ و دستور داده میشود او را به آتش بیفکنند دیگری را می آورند که یک تازیانه بر حد الهی افزوده، به او گفته میشود: چرا چنین کردی؟ در پاسخ میگوید: تا بندگانت از معصیت تو خود داری کنند خداوند می فرماید: تو از من آگاه تر و حکیم تر بودی؟ سپس دستور داده میشود او را نیز به آتش بیاندازند.

تفسیر شریف لاهیجی جلد 3 صفحه 256 سطر 14

در کافی از اسحق بن عمار نقل کرده که من از حضرت ابو ابراهیم موسی الکاظم علیه السلام سوال کردم که مستحق جلد (تازیانه خوردن) را چگونه باید زد؟ آنحضرت فرمود «اشلد الجلد» (به سخت ترین حالت باید شلاق زد) بعد از این گفتم که بر بالای جامه اش میتوان زد؟ فرمود «بل یجرد».

همچنین در هنگام شلاق زدن زانی و زانیه باید طائفه ای از مسلمانان شاهد شکنجه شدن آنها باشند، و این مجازات باید در جمع انجام شود،  امید است این دسته از اسلام پناهان با همنشینی بیشتر با انسانهای متمدن برای شلاق نیز بهانه هایی بتراشند و آنرا نیز با دروغ و استدلالهای ضد و نقیض، غیر اسلامی نشان دهند. در اینجا ممکن است سوال شود که پس با زناکار باید چکار کرد؟ پاسخ این پرسش را در نوشتاری با فرنام «اگر کسی به ناموس شما تجاوز کنه شما چه ميکنید؟» بیابید.

چرا در قرآن به سنگسار اشاره ای نشده است؟

پاسخ به این پرسش نیاز به جستجوی بیشتر در احادیث و تاریخ اسلام دارد، برخی از احادیثی که در کتب اهل تسنن یافت میشوند از این حکایت میکنند که آیات رجم در قرآن وجود داشت اما بعد از افتادن اتفاقات عجیب و غریبی این آیات از قرآن حذف شده اند. از جمله میتوان به حدیث زیر اشاره کرد.

سنن  ابن ماجه جلد دوم صفحه 39 چاپ کراچی

مسند امام احمد جلد 6 صفحه 269 چاپ بیروت

از عایشه نقل شده است که: وقتی آیات مربوط به رجم (سنگسار) و «رضه کبیر» نازل شده بودند، آنها را بر روی کاغذی نوشته بودند و زیر بالین من قرار داشت. بعد از وفات پیغمبر، درحالی که ما مشغول به سوگواری برای پیغمبر بودیم یک بز آن قطعه کاغذ را خورد.

البته اسلامگرایان این حدیث را به دلیل اینکه با قرآن در تضاد است ضعیف و باطل میدانند اما چون ما با دیدی برون دینی به بررسی اسلام میپردازیم محدود به روشهای محدثین اسلامی نیستیم، این حدیث با توجه به روش جمع آوری قرآن که در زمان عثمان اتفاق افتاد میتواند کاملاً درست باشد. زیرا پیامبر اسلام در سالهای پیامبری بیش از جمع آوری قرآن و مهر و موم آن و یا برنامه ریزی برای آینده اسلام و انتخاب جایگزین بطوریکه بحثی در آن نباشد و بین اسلامگرایان که در همان دوران نیز جنایت پیشه ،غارتگر و وحشی (همچون بازماندگان امروزیشان) بودند اختلاف و حتی جنگ رخ ندهد، علاقه بیشتری به جمع آوری زنهای جوان و زیبا با رنگها و طعم ها و نژادهای مختلف و همچنین جمع آوری ثروت از راه راهزنی و اخاذی نشان داد، و مسلمانان تازه در زمان خلافت خلیفه سوم عثمان بود که به فکر جمع آوری قرآن افتادند.

بنابر این به نظر میرسد  انسانگرایان و خردگرایان باید از بز و یا بزغاله عایشه تشکر و قدر دانی کنند زیرا نقش این حیوان زبان بسته با توجه به این حدیث از پیامبر اسلام در حفظ جان انسانها و جلوگیری از پیاده شدن احکام و حدود وحشیانه قبیله های بدوی و بیابانی بیشتر بوده است، درود بیکران بر بز قهرمان عایشه!

در احادیث همچنین میتوان مطالب دیگری یافت که همین مسئله را تایید میکنند. مثلاً

مختصر کنز ال-عمال، در حاشیه کتاب مسند امام در جلد دوم صفحه دو.

عمر از من پرسید «در سوره احزاب چند آیه وجود دارد؟» من گفتم 72 یا 73 آیه. او گفت این سوره تقریباً به طول سوره  ماده گاو (بقره) بود که دارای 287 آیه است، و در آن آیه رجم وجود داشت.

از احادیث دیگری که همین مطلب (حذف شدن آیه رجم از قرآن) را حکایت میکنند حدیثی است که در همین نوشتار از آن صحبت شد، این حدیث برخاسته از خطابه ای است که عمر در آخرین سفر حج خود انجام داد.

صحیح مسلم جلد نخست صبفه 65 و در صحیح بخاری جلد دوم صفحه 1009

از عبدالله بن عباس نقل شده است که عمر در خطابه ای در حالی که روی منبر رسول الله نشسته بود گفت: براستی که الله تعالی محمد را با حقیقت فرستاد قرآن را نیز با او نازل کرد. آیه مربوط به سنگسار زناکار درمیان آیات وحی شده بود و ما آنرا خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. پیامبر سنگسار کرد و ما نیز بعد از او سنگسار کردیم. من بیمناک هستم که بعد از گذشت زمان شخصی بگوید ما سنگسار را در کتاب خدا نمی یابیم و با کنار گذاشتن یکی از فریضه های نازل شده توسط خدا به گمراهی بروند. همانا سنگسار کردن زناکار در صورتی که شاهدانی یافت شوند یا زناکار اعتراف کند یا آثار حاملگی در او یافت شود در  قرآن یافت میشود و حق است.

نتیجه آنکه در پاسخ به پرسشی که مطرح شده است میتوان گفت احتمالاً آیات مربوط به سنگسار در قرآن وجود داشته است و بعداً از آن حذف شده است.

ممکن بودن و یا غیر ممکن بودن یافتن زناکار و مجازات او.

برخی از افراد با اشاره به آیه زیر در قرآن ادعا میکنند، برای اینکه شخصی را به زنای محصنه محکوم کنند باید حداقل چهار شاهد برای او پیدا کنند و لذا تقریباً غیر ممکن است که کسی را بتوان محکوم به سنگسار کرد.

سورهنور آیه 4

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

کسانی را که زنان عفيف را به زنا متهم می کنند و چهار شاهد نمی آورند ،هشتاد ضربه بزنيد ، و از آن پس هرگز شهادتشان را نپذيريد که مردمی فاسقند.

جالب است که این افراد فکر میکنند خداوند نادان و ابله است و حکمی صادر میکند که قابل پیاده شدن نیست، همچنین جای تعجب است که چرا آیات دیگر قرآن از جمله آیه زیر را مد نظر قرار نمیدهند.

 

سوره نور آیه 6 تا 9

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاء إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ؛وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ؛عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ؛وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ .

و کسانی که زنان خود را به زنا متهم می کنند و شاهدی جز خود ندارند ، شهادت هر يک از آنها را چهار بار شهادت است به نام خدا که از راستگويان است؛و بار پنجم بگويد که خشم خدا بر او باد اگر مرد از راستگويان باشد؛و اگر آن زن چهار بار به خدا سوگند خورد که آن مرد دروغ می گويد ، حد ازاو برداشته می شود؛و بار پنجم بگويد که خشم خدا بر او باد اگر مرد از راستگويان باشد.

بیچاره پیامبر اسلام در واقع آنطور که از احادیث بر می آید بعد از سرودن آیه اول (نور:2) به مشکل برخورد و مورد تمسخر اعراب قرار گرفت، تا اینکه به مغز خود فشار آورد و با سراییدن آیات بالا اشکالی که در آیه اول وجود داشت راتا حدودی حل کرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد 15 صفحه : 123

و در مجمع البيان در روايت عكرمه از ابن عباس آمده كه گفت : سعد بن عباده وقتى آيه قذف را شنيد از تعجب گفت : ((به به ))، اگر به خانه درآيم و ببينم كه مردى ميان رانهاى فلانى است هيچ سر و صدايى نكنم ، تا بروم چهار بيگانه ديگر را بياورم ، جريان را نشان آنان بدهم؟ اگر چنين چيزى پيش بيايد به خدا سوگند كه تا من بروم چهار نفر را بياورم ، آن مرد كارش را تمام كرده ، مى رود، در نتيجه اگر از دهانم بيرون كنم هشتاد تازيانه به پشتم فرود خواهد آمد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مردم مدينه كه سعد بزرگ ايشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنويد كه سعد چه مى گويد؟ گفتند: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بزرگ ما را ملامت مكن ، چون او مردى بسيار غيرتمند است ، و به همين جهت جز با دختران باكره ازدواج نكرده ، و هيچگاه زنى را طلاق نگفته ، تا مبادا كسى از ما جراءت كند و مطلقه او را بگيرد، خود سعد بن عباده گفت : يا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من اين حكم را جز حكم خدا نمى دانم ، و ليكن به خاطر همان اشكالى كه به ذهنم آمد و عرض كردم از اين حكم تعجب كردم ، حضرت فرمود خدا غير از اين را نخواسته ، سعد گفت صدق اللّه و رسوله ، به گفته خدا و رسول ايمان دارم .

البته نیاز به شاهد در اکثر مکاتب فقهی اسلامی در صورتی که آثار زنا یافت شود، یعنی مثلا زن باردار شود و یا اینکه یکی از زناکاران به زناکار بودن خویش اعتراف کند وجود ندارد، البته همانطور که اشاره شد پیامبر مهربان مشکل را حل کرد و یک مرد میتواند با چهار بار قسم خوردن بجای یافتن چهار شاهد مشکل خود را حل کرده و همسر خود را محکوم به سنگسار کند، و البته همسر نیز میتواند با خوردن تعدادی قسم زیر بار حکم خود نرود، بنابر این کسانیکه میگویند حکم سنگسار قابل اجرا شدن نیست در اشتباه به سر میبرند.

سنگسار شرائط بسیار سخت و دشواری دارد، پس عملی وحشیانه نیست!

برخی از افراد گمان میکنند وجود شرایط متعدد برای پیاده شدن یک حکم غیر انسانی و بسیار ظالمانه و وحشیانه میتواند از قباحت و زشتی آن عمل و جرمی که انجام میشود بکاهد، درحالی که هرگز چنین نیست و ما به این مسئله در نوشتار دیگری با فرنام «آقا اينها شرايط داره، آقا اينها شان نزول داره.» بطور کامل و دقیق پرداخته ایم.

نتیجه گیری

مجازات سنگسار از حدود محکم و اثبات شده اسلام است و همانطور که در این نوشتار نشان داده شد مدارک و منابع بسیار گسترده و متنوعی برای اثبات آن وجود دارد. امید است مسلمانان روزی سر عقل بیایند و با کنار گذاشتن آیین باطل و ضد بشرشان، مارا نیز از بررسی کتابهای تهوع آور اسلامی که ذره ای خرد و انسانیت در آن یافت نمیشود و قوانین وحشیانه دین ضاله اسلام رهایی بخشند

همجنسگرایی چیست؟

پیشگفتار

مسئله همجنسگرایی از طرف مسئولان نظام (حتی از تریبون های رسمی) بعنوان یک بهانه برای حمله به تمدن و دموکراسی و آزادی و غرب مورد استفاده قرار میگیرد. با یک برادر بسیجی صحبت میکردم، و از او خواستم که بگوید چرا با دموکراسی و انتخابات آزاد که همه بتوانند در آن شرکت کنند مخالف است. پاسخ داد، من نمیتوانم ببینم یک مجلس لیبرال بیاید در این مملکت تصمیم بگیرد که مرد میتواند با مرد ازدواج کند و من تنها نیستم، اکثریت مردم ایران مثل من فکر میکنند و طرفدار اخلاقیات اسلامی هستند.

به او گفتم، اگر ادعای دوم تو درست باشد که اکثریت مردم ایران مثل تو فکر میکنند که تو اتفاقا باید طرفدار دموکراسی باشی چون اکثریت مثل تو فکر میکنند و در مجلس نیز اکثر نمایندگان با این مسئله مخالفت خواهند کرد و رای علیه این مسئله خواهند داد پس نگرانی تو بیهوده است اما تو خود خوب میدانی که اکثریت مثل تو فکر نمیکنند و چون میدانی که در اقلیت هستی سعی میکنی نظر خود را بر اکثریت دگراندیش تحمیل کنی چون فکر میکنی طرز فکر تو از طرف خدا آمده است.

جایی دیگر با برادر دیگری که بسیار عصبانی بود از دست آزادیخواهان صحبت میکرم، به وی گفتم ما برای ایجاد شرایط بهتر برای زندگی بشر و سعادت بشر تلاش میکنیم چرا از آزادیخواهان اینقدر کینه داری؟ گفت کدام سعادت؟! شما به اون همجنسبازی که در غرب است میگویید سعادت؟! کدام آزادی؟ آزادی همجنسبازی؟ دو تا مرد با هم راه میروند معلوم نیست کدام فاعل است کدام مفعول؟ شما میخواهید جوانان ما مشروب بخورند و همجنسگرا شوند؟

هدف من از بازگویی این دو خاطره یادآوری این واقعیت است که مسئله همجنسگرایی برای مذهبیون به دلیل شناخت غلط آنها از انسان که ریشه در بدآموزیهای پیشوایان دینیشان دارند مسئله ای حل نشده و حل نشدنی است. این نوشتار تلاش میکند با معرفی درکی بهتر از پدیده همجنسگرایی به مقایسه آن با بینش اسلام نسبت به آن است. پس از مرور مجازات همجنسگرایان در شریعت اسلام پرداخته و در پایان به اهمیت دفاع از حقوق همجنسگرایان و دیگر اقلیتهای دینی میپردازد.

تمایلات جنسی در انسانها را میتوان در چهار شاخه کلی دسته بندی کرد. به این دسته بندی Sexual orientation میگویند.

  • علاقه مند به جنس مخالف (هترو سکسوال Heterosexual)
  • علاقه مند به جنس موافق (همجنسگرا، هموسکسوال Homosexual)
  • علاقه مند به دو جنس موافق و مخالف (بیسکسوال Bisexual)
  • عدم علاقه به برقراری تماس جنسی (اسکسوال Asexual)

اینکه یک شخص چگونه به یکی از این 4 شاخه اصلی تعلق میگیرد هنوز برای دانشمندان مسئله ای روشن نیست! هرچند که بسیاری از دانشمندان در مورد اینکه این تمایلات در دوران کودکی توسط عکس العمل های بیولوژیکی، روانشناسی و جامعه شناسی شکل میگیرد اتفاق نظر دارند اما  تئوریهای مختلفی از منابع مختلفی برای این تمایلات از جمله فاکتورهای ژنتیکی و ترشحات هورمونی و یا تجربیات در دوران کودکی امروزه برای توضیح این مسئله مطرح هستند.

درک یک تمایل جنسی متفاوت

در بسیاری از گفتگوها در مورد همجنسگرایی شنیده میشود که کسی میگوید من همجنسگرایی را درک نمیکنم. من در پاسخ به این سخن میگویم که من نیز همجنسگرایی را درک نمیکنم، چون من و شما همجنسگرا نیستیم نمیتوانیم کاملا احساسات و چگونگی تمایلات جنسی یک همجسنگرا را درک کنیم.

مگر یک مرد میتواند احساس زن از بدنیا آوردن نوزاد را درک کند؟‌ یا در  یک زن میتواند احساس ارضای جنسی یک مرد را درک کند؟‌ ما میتوانیم با یکدیگر در مورد چگونگی این احساس سخنانی رد و بدل کنیم اما آیا این سخنان همان واقعا همان احساس و تمام آنرا را منتقل نمیکنند واقعیت این است که در چنین موضوعاتی تا فرد آن تجربه را نداشته باشد نمیتواند آنرا بخوبی درک کند. نمونه دیگر از این نوع مسائل شنا کردن است، آیا میتوان در پای تخته و تنها با صحبت کردن به کسی که شنا کردن بلد نیست به او شناکردن آموخت؟‌ چنین شخصی در اولین تماس با آب متوجه خواهد شد که این تجربه با آنچه او فکر میکرده است بسیار متفاوت است. درک یک تمایل جنسی متفاوت از آنچه یک فرد دارد برای او کاری بسیار دشوار است. این کار به دلیل اکتسابی نبودن یعنی طبیعی بودنش با تجربه نیز حاصل نمیشود.

مثلا اگر شخصی بینایی نابینا شود میتواند ادعا کند که نابینایی را شناخته است، اما مثلا زنی دگرجنسگرایی که یک یا چند بار با زنان دیگری همبستر شده است نمیتواند ادعا کند که همجسنگرایی را درک کرده است. مگر اینکه این تجربه در او سبب تمایل بیشتر و تکرار آن شده باشد و او اکنون خود را همجنسگرا بداند. و الا کسی نمیتواند بگوید قبلا همجنسگرا بوده و اکنون تغییر یافته،‌ همانطور که یک دگرجنسگرا نمیتواند همجنسگرا شود یک همجنسگرا نیز نمیتواند دگرجنسگرا شود. باید همچنین توجه داشت در میان تمایلات جنسی اقسام بیشتری علاوه بر همجنسگرایی و دگرجنسگرایی وجود دارند همچون «دوجنسگرایی-Bisexual»، که نباید با «تراجنسی» (‌Transexual) که یک تمایل جنسی نیست اما یک اقلیت جنسی است اشتباه گرفته شود.

بطور کلی اگر یک انسان بتواند در طول زندگی اش تنها خودش را بخوبی بشناسد کار بزرگ و ارزشمندی انجام داده است چه برسد به درک دیگران از جنسی مخالف یا تمایل جنسی مخالف. اینجاست که انسان امروزی رفته رفته هرچه بیشتر میفهمد مدارا و نرمش بیشتری نسبت به مسائل مربوط به تمایلات جنسی نشان میدهد و کشورهای دنیا به سوی آزادی دادن بیشتر و به رسمیت شناختن بیشتر همجسنگرایان و حقوقشان هستند نه به دنبال محدود کردن و غیر قانونی کردن و یا پنهان کردن آن.

مثلا شخصی از مردی همجنسگرا به شوخی میپرسید آیا مثلا تو حاضر نیستی با فلان هنرپیشه زیبا همبستر شوی؟‌ و آن همجنسگرا میگفت نه واقعا نه و شخص مقابل باور نمیکرد.  جالب اینجاست که درک دگرجنسگرایی نیز برای همجنسگرایان بسیار دشوار و شاید ناممکن است. یعنی کسی که مرد است و تنها تمایل به مردان دارد نیز نمیتواند واقعا خود را بجای یک دگرجنسگرا قرار دهد. او نیز میتوانست همین پرسش را از دگرجنسگرا بکند که آیا تو اوقعا حاضر نیستی با زیباترین هنرپیشیه مرد همبستر شوی و این تنها حق به جانب بودن دگرجنسگرا است که به او اجازه میدهد چنین پرسشی را مطرح کند و الا هردو این پرسشها به یک اندازه نابخردانه اند.

نمونه ای از دشوار بودن شناخت دگرجنسگرایی برای همنجسگرایان که من تجربه کردم این بود که شخصی برای من پس از آشنایی با دیدگاه های من در همجنسگرایی بعنوان یک دگرجنسگرا پیامی فرستاد و گفت مرد حسابی یعنی میخواهی بگویی تو حاضر نیستی با اینها همبستر شوی؟‌ پس از بازکردن پیوند آن پیام با تصاویری از تماس جنسی همجنسگرایان دیدم که اگر آنها را نمیدیدم احتمالا روز خیلی بهتری میداشتم. پاسخ من برای آن شخص این بود که نه من چنین تمایلی ندارم ولی از پرسش شما میتوان استنباط کرد که شما دارید،‌ خوب دوست من شاید شما همجسنگرا هستید و یا اینکه دستکم تمایل جنسی به هر دو جنس دارید یعنی دوجنسگرا هستید و سخن من نیز است که این طبیعیست. بالاخره وقتی میگویم فلان درصد مردم همجنسگرا هستند معناییش این است که به احتمال همان درصد در میان هر جمعیتی همانقدر آدم همجنسگرا میتوان یافت. یا دیگیری میگفت من همجنسگرا نیستم چون حاضرم فقط فاعل باشم نه مفعول، در حالی که او بازهم یک همجنسگراست چون میل جنسی به همجنس دارد.

نتیجه این بخش آنکه درک تمایلات جنسی ناممکن و یا دستکم بسیار دشوار است و این موجب شکل گرفتن باورهای غلط بسیاری میشود و اینجاست که ما باید بدانیم نمیتوانیم زیاد در این مورد بدانیم و دستکم دلیل این بحث برانگیز بودن را بشناسیم.

همجسنگرایی چه نیست؟

برخی از روی نادانی و نداشتن تجربه زندگی در جامعه ای که همجنسگرایان در آن آزادند برداشتهای غلطی از همجنسگرایان و چگونگی آنان دارند.

از میان این برداشتهای غلط این است که همجنسگرایان در تمایلات جنسی زیاده خواهند. برای نمونه روزی در یک برنامه تلویزیونی که میهمانی همجسگرا داشت یکی از بینندگان در تماس تلفنی از وی پرسید آیا خود شما حاضر هستید با من بخوابید؟ همجنسگرا بودن یک آدم به این معنا نیست که آن آدم همواره به دنبال تماس جنسی با این و آن است و یا به دنبال افزودن بر شمار شرکای جنسی اش است. همجنسگرایان مانند دیگران در میزان تمایلات جنسیشان متفاوتند، عده ای تنها یک شریک جنسی دارند و با او ازدواج میکنند، عده ای شرکای جنسی بیشتر و عده ای بدون شریکند.

در میان دگرجنسگرایان نیز همین قضیه صادق است برای نمونه به زنانی که شرکای جنسی زیادی دارند میگویند فاحشه،‌ این عنوان به سادگی به زنی که پیش از ازدواج رابطه جنسی داشته باشد یا با بیش از یک مرد نیز رابطه جنسی داشته باشد تعلق میگیرد، اما در طرف مقابل زیاده روی جنسی برای مردها در اسلام نه تنها مشکلی ندارند بلکه سنت و شیوه زندگی محمد و امامان و اسلامگرایان و ملایان نیز هست. یک مرد میتواند چهار زن رسمی داشته باشد و بی نهایت زن صیغه ای و برده و اشکالی هم ندارند مردها در دید الله و محمد موجوداتی همواره به دنبال جفت گیری هستند و حتی صفتی شبیه «فاحشه»‌ برای توصیف چنین مردانی وجود ندارد. میل جنسی ممکن است شبیه غذا خوردن بین افراد متفاوت باشد، گاهی خوراک یک پرخر میتواند خوراک دو آدم سالم و ده آدم گرسنه باشد،‌ اسلام این قاعده را تنها برای مرد مسلمان دگرجنسگرا به رسمیت میشناسد.

همجنسگرا بودن یک شخص همچنین به معنی گویش نرم و یا به اصطلاح «اوا خواهری»‌ نیز نیست، در میان دگرجنسگرایان و ملایان نیز چنین گویش هایی دیده میشود، در میان همجنسگرایان نیز افرادی که جدی و یا خشک صحبت میکنند وجود دارد.

همجنسگرا بودن یک شخص تضمینی بر هیچ نوع رفتار خاصی نیست، به روشنی در میان شهدای انقلاب، حزب اللهی ها و ملایان کسانی وجود دارند که تمایلات همجنسگرایانه دارند به عبارت دیگر اینکه یک انسان چگونه انسانیست را نمیتوان از روی گرایش جنسی وی آموخت.

یک همجسنگرا مانند یک دگرجنسگرا میتواند باهوش، کم‌هوش، لوس،‌ خوش اخلاق، عصبی، با اعتماد به نفس یا بی اعتماد به نفس باشد. رفتار او مانند دیگران از تجربیات زندگی او، ویژگیهای وراثتی او و آنچه خود برای خود انتخاب کرده است میباشد. این است که پیش قضاوتی در مورد یک انسان به دلیل همجنسگرا بودن او کاری نابخردانه است.

مجازات همجنسگرایان در اسلام

تماس جنسی دو همجنس در اسلام ممنوع است و مجازات های بسیار خشن و غیر انسانی نیز برای آن در نظر گرفته شده است. در اسلام به رابطه جنسی دو مرد لواط گفته میشود که این نام مشتق از قوم لوط است. قومی که در قرآن الله به دلیل همجنسگرا بودنشان آنها را سنگباران (سوره شعرا) میکند و از اینجاست که در اسلام همجنسگرایی محکوم به سنگسار است.

 

نفرت مذهبیون از همنجسگرایی از کجاست؟

اینکه کس دیگری در رخت خواب چه میکند و یا چه نمیکند به یک کس دیگر چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟‌ دلیل اینکه اسلامگرایان و حتی مذهبیون دیگر اینقدر نگران همجسنگراییِ همجنسگرایان هستند چیست؟ اگر از خودشان بپرسید خواهید شنید که به غیر از مزخرفاتی که در قرآن در مورد قوم لوط نیز مشتق از آن نام آن است و اینکه خدا گفته همجنسگرایی بد است و ما هم مغز خود را داده ایم دست عربی که با خدا رابطه مستقیم داشت ندارند.

یعنی به غیر از تقلید و تسلیم در مقابل اباطیلی که آنها را الهی میدانند ندارند،‌ اما این دلیل روشنی برای مخالفت مذهبیون با همجنسگرایی نیست. دلیل اینکه همجنسگرایی در اسلام مورد خشم قرار میگیرد این است که به دلیل شناخت ضعیف الله و محمد از انسان همجنسگرایی بجای یک گرایش جنسی یک هوس و شهوترانی دیده میشود.

چرا اینگونه است؟‌ برای من بعنوان یک دگرجنسگرا همجنسگرایی شهوت رانی نیست. برای نمونه ممکن است من به فاحشه‌خانه رفتن و پرداخت مبلغ کلانی برای تماس جنسی بگویم شهوترانی، ولی من فکر نمیکنم یک آدم دگرجنسگرا روزی با بخود بگوید بد نیست امروز کمی همجنسگرایی کنم همانطور که ممکن است به خود بگوید بد نیست امروز مقدار زیادی الکل مصرف کنم یا از مواد مخدر استفاده کنم. به عبارت دیگر برای یک دگرجنسگرا همجنسگرایی یک تفریح و یک لذت دیگر که اگر بخواهد میتواند داشته باشد ولی چون خدا گفته نداشته باشد نمیخواهد داشته باشد نیست!

اما همجنسگرایی برای یک همجنسگرا همان تمایل جنسی است یعنی او اگر بخواهد تماس جنسی داشته باشد طبیعتا با همجنس خود خواهد داشت،‌ اینجاست در مخالفت اسلام و سایر دینها با همجنسگرایی دورویی و تضادی دیده میشود که خود ناشی از باطل بودن این ادیان دارد.

همانطور که در نمونه های پیشین گفتم گاهی نفرت عجیبی از اسلامگرایان در مورد همجنسگرایی شنیده میشود،‌ برای نمونه کسی که به من میگفت حاضر به تغییر حکومت ایران نیست چون مخالف همجنسگرایی است هنگامی این سخن را میگفت که از روی عصبانیت به دنبال یافتن آسان ترین علت برای دفاع خود از حکومت دینی میگشت و از میان تمام موضوعات همجسنگرایی را انتخاب کرد.

این نفرت شدید نسبت به همجنسگرایی و همجنسگرایان که گاهی از اسلامگرایان و یا حتی در میان باورمندان در دنیای غیرب شنیده میشود نشان از وغقعیت های عمیق تری دارد، دلیل واقعی این تنفر چیست؟‌ به باور من این تنفر همانطور که گفتیم از روی نادانی و شناخت غلط منابع دینی از انسان است اما افزون بر آن گاهی از روی حسادت نیز هست.

در میان مذهبیون نیز افراد همجنسگرایی همچون سایر اقشار جامعه وجود دارد اما آنها به دلیل آموزه های دینی و فشارهای خانواده و محیط هرگز همجنسگرا بودن خود را نپذیرفته اند بلکه آنرا بعنوان یک هوس و شهوت سرکوب کرده اند. زندگی یک همجنسگرا که چنین کاری میکند برای او زندگی بسیار پست و دشواریست. گاهی همجنسگرایان مذهبی با یک جنس مخالف ازدواج میکنند و فرزندانی نیز دارند اما در درونشان میل به تماس با جنس مخالف دارند اما این میل را سرکوب میکنند و سعی میکنند با دعا و تقوا این مسئله حل نشدنی را در زندگی خود پنهان کنند. بنابر این وقتی میبینند شخص دیگری که او نیز همجنسگراست آزادانه با یک همجنس روابط رومانتیک یا جنسی دارد بسیار ملتهب میشوند چرا که آنها نیز اگر اسلام دست و پایشان را نبسته بود و حقوقشان را زیر پا نمیگذاشت خوب میرفتند رسما همجنسگرا میشدند. اینجاست که حسادت موجب خشم مذهبیون همجنسگرا میشود.

اگر شما یک دگرجنسگرا هستید که تنها و تنها به جنس مخالف گرایش دارید،‌ احتمالا خیلی خوب درک میکنید که اگر روزی کسی شما را مجبور به تماس جنسی با همجنس خودتان بکند،‌ آنروز برای شما یکی از تلخ ترین روزهای زندگیتان خواهد بود. برای نمونه یکی از دوستان مذکر من به من میگفت که اگر روزی به زندان بیافتد حاضر است اعدامش بکنند ولی به او تجاوز نکنند. از جمله دلایل اینکه تجاوز در تمام دنیا از جمله دور افتاده ترین قبیله ها امری ناپسند و جرمی بزرگ تلقی میشود نیز همین صدماتی است که به قربانی وارد میشود. چه این قربانی زن باشد و چه مرد. حال شخصی همجنسگرا را تصور کنید که از روی بد شانسی در خانواده ای جد اندر جد آخوند بدنیا آمده است و در کودکی با جنس مخالف ازدواج داده اند. او در این زندگی تاریک ۵۰ و ۶۰  که سالگی چه احساسی نسبت به همجنسگرایی خواهد داشت؟ احساس او این خواهد بود که من هم دوست داشتم اما بخاطر خدا نکردم یا اگر کردم هم خدا به دلایلی که عدالت خدا را ناقض است مرا خواهد بخشید.

ملایان و اسلامگرایان و آدمهای بسیار مذهبی از آنجا که زنان و مردان را در همه جا از هم جدا کرده اند و از آنجا که تنها در توالت لازم است زنان و مردان جدا باشند میتوان گفت همه جا را به توالت تبدیل کرده اند، در طول حیات خود بیشتر در میان انبوه مردان قرار میگیرند،‌ در جاهایی که تفکیک جنسی صورت میگیرد مانند پادگان، حجره های حوزه علمیه قم و غیره ملایان هم به دلیل گرایشات همجنسگرایانه هم متناسب نبودن یا بودن شرایط گاهی خاطرات خوشی از آمیزش با یکدیگر را در کارنامه زندگی خود دارند.

چنین افرادی که نمیدانند همجنسگرا هستند گاهی در کمال ناباوری این خاطرات را با افتخار بازگو میکنند و از فاعل بودن خود و مفعول قرار دادن دیگری در جمع های خصوصی تعریف میکنند بگونه ای که گویا با همجنسگرایی در صورتی که فاعل باشند مشکلی ندارند و مایل به آنند اما در صورتی که مفعول باشند نه. گاهی این خاطرات مرز قانونمندی و اخلاق را نیز رد میکنند و تبدیل به تجاوز و یا کودک آزاری میشوند. این مجرمین از طرفی مجبورند همسرشان که مادربچه‌ها میخوانند را بطور مدام تحمل کنند اما خاطراتشان همچنان باقیست و شاید طمع به تماس جنسی در حیات پس از مرگشان در بهشت نیز آنها را تا حدی آرام میکند. اما این تناقض حل شدنی نیست و گاهی در تنفرورزی و مخالفت بیش از حد با حقوق همجنسگرایان میتوان این دست پیچیدگیها را نیز دید.

همنجسگرایی غیراخلاقی نیست

همجنسگرایی اغلب از طرف کسانی که آنرا نمیشناسند و در مورد آن تحقیقی نکرده اند بعنوان یک بیماری و یا یک چیز غیر طبیعی مطرح میشود. این دسته از اشخاص فکر میکنند شخص همجنسگرا نوع زندگی جنسی خود را انتخاب میکند و شخص همجنسگرا یک انسان منحرف از لحاظ جنسی است. در حالی که تحقیقات علمی به شدت با این نوع طرز فکر مخالف هستند، تحقیقات ژنتیکی نشان میدهند که ساختار ژنتیکی همجنسگرایان بطور مشخص و واضحی به همدیگر شبیه است و از لحاظ روانشناختی نیز با هتروسکسوال ها تفاوت اساسی دارند، لذا اتحادیه روانشناسی امریکا (APA) در سال 1973 همجنسگرایی را از لیست بیماری های روانی رد کرد و از سال 1975 همجنسگرایی را بعنوان یک مسئله ذاتی و درون زادی و خارج از اختیار شخص همجنسگرا مطرح کرد و اعلام کرد که همجنسگرایی در این افراد حتی قبل از اینکه با کسی تماس جنسی داشته باشند شکل میگیرد. همجنسگرایی همچنین در لیست بیماریها و انحرافات جنسی سازمان بهداشت جهانی نیز دیده نمیشود و این بدان معنی است که مجامع علمی جهان همجنسگرایی را یک بیماری نمیدانند.

تحقیقات نشان میدهد که بسیاری از این اشخاص تلاش کرده اند که دیگر همجنسگرا نباشند و هتروسکسوال شوند اما با شکست روبرو شدند. بنابر این دانشمندان به این نتیجه رسیدند که همجنسگرایی یک بیماری نیست و نمیتوان افراد را طبیعی و همجنسگرا نامید!  همجنسگرایان نیز انسانهای طبیعی هستند و انحرافی از لحاظ جنسی ندارند و غیر طبیعی و یا مریض خواندن آنها کاملا غیر علمی است. همجنسگرایی حتی در میان حیوانات مختلف نیز وجود دارد (1).

نکته ای که مذهبیون و بسیجیان نمیخواهند درک کنند این است که همجنسگرایی پدیده ای غربی نیست! همجنسگرایان در هر جامعه و در هر تاریخی از آن جامعه وجود داشته و تعداد آنها نیز قابل توجه است. حتی در قرآن در کنار حوری هایی که قرار است در خدمت مومنان باشند از غلام های زیبایی صحبت میشود که در اختیار مسلمانان همجنسگرا قرار خواهند گرفت.  آیت الله شهید محراب دستغیب در کتاب معاد خود اعلام میدارد که قوت جنسی انسان در بهشت 100 برابر میشود. به نظر میرسد طبق این تئوری این نابغه و دانشمند بزرگ اسلامی چون 72 حوری وجود دارد احتمالا 28 غلام هم وجود خواهد داشت.

همجنسگرایی در یونان باستان، روم باستان وجود داشته و احکام مشخصی در مورد آن بجای مانده است که امروز قابل دسترسی است. همجنسگرایان در تمامی جوامع امروزی بشری نیز وجود دارند، در بسیاری از کشورهای اسلامی این افراد مجبور هستند بصورت زیر زمینی و پنهانی به برقراری ارتباط با یکدیگر بپردازند که این بسیار خطرناک است و اگر مذهبیون شعور داشته باشند باید درک کنند که پنهانی بودن چنین مسائلی باعث مشکلات بسیار زیاد پزشکی (مثل رواج ایدز) در جامعه میشود.

همجنسگرایان در طول تاریخ توسط مذهبیون مورد ظلم قرار گرفته اند اما حال که بشر دوران سیاه حکومت دینی را پشت سر گذاشته است روز به روز برای ایجاد شرایط بهتر برای زندگی انسانها قدمهای بزرگتری برمیدارد و امروزه با توجه به اطلاعات علمی ای که در باره مسئله همجنسگرایان وجود دارد در کشورهای پیشرو  حق حیات و حتی ازدواج را برای همجنسگرایان در نظر میگیرند تا این دسته افراد هم بتوانند همچون سایر انسانها زندگی آرام و عادی و برابری را تجربه کنند. آزاد بودن همجنسگرایی در غرب اصولا بعنوان بی بند و باری جنسی از طرف اسلامگرایان مطرح میشود این در حالیست که طبق قوانین کشورهای بسیاری مثل انگلستان اگر شوهری با اجبار به همسرش تماس جنسی برقرار کند همسر آن شخص میتواند شوهر قانونی اش را به دادگاه بکشاند و اگر بتواند این مسئله را اثبات کند دادگاه وی را به تجاوز کردن محکوم خواهد کرد و حتما میدانید که یکی از سنگین ترین جرمها در غرب تجاوز است. از طرف دیگر بر خلاف نظر حضرت امام، اگر در آمریکا شخصی که بیش از 18 سال سن دارد با شخصی که کمتر از 18 سال سن دارد به هر عنوان چه در صورت تمایل طرفین و چه در صورت عدم تمایل طرفین رابطه جنسی برقرار کند بازهم شخص را بعنوان متجاوز مجرم خواهند شناخت. این افراد که در تمام عمرشان در نهایت نجف و کربلا و قم را دیده اند خیلی راحت در مورد تمام جهان حکم صادر میکنند و نظرات مضحک میدهند.

آدمهای مذهبی همچنان فکر میکنند همجنسگرایان را باید به تیر بست و آتش زد و یا اعدام کرد و در داخل یک گودال گذاشت و سنگ بر سر و صورتشان کوبید (فیلم سنگسار را از اینجا ببینید) … تا دیگر کسی به فکر همجنسگرایی نیافتند. گروهی از افراد مذهبی دست به اختراع مفاهیم غیر علمی ای زدند که انتخابی بودن همجنسگرایی را اثبات کنند ولی حرف های این افراد در رد مسئله تمایلات جنسی همانقدر مسخره است که استدلال های آنها در مورد رد سایر تئوری های علمی مثل تکامل و بیگ بنگ.

اما حتی محمد و الله اسلام نیز میدانستند که همجنسگرایی از بین بردنی نیست،  نگاهی به تازینامه نشان میدهد که الله در خانه فحشای تخیلیش‌اش که شاید از خوابهای ملتحم محمد باشند و مسلمانان آنرا بهشت میخوانند خدمات جنسی را برای مسلمانان همجنسگرا نیز آماده کرده است:

سوره الطور آیه 24:

غلامانی که در خدمتشان هستند و از زیبایی بمانند مروارید پنهان در صدف هستند به دور آنها میچرخند.

سوره الانسان آیه 19

همواره پسرانی به گردشان میچرخند که چون آنها را ببینی پنداری مرواریدی پراکنده اند.

اگر این غلمان بهشتی برای جفت گیری اهل بهشت بوجود نیامده باشند چه نیازی است که خدای جهان یادآوری کند آنها بسیار ناز و زیبا هستند.

چرا باید مدافع حقوق دگرباشان جنسی بود؟

در چند دهه اخیر تغییرات بزرگی در قوانین و شیوه برخورد حکومتهای مختلف دنیا با همجنسگرایی و حقوق همجسنگرایان همچون حق ازدواج آنها بوجود آمده است. برای نمونه در آمریکا که در گذشته همجنسگرایان را نه بطور غیرقانونی و برای عبرت دیگران به دار میکشیدند امروز همجنسگرا بودن جرم نیست. در بسیاری از ایالت های آمریکا و کشورهای دیگر ازدواج همجسنگرایان به رسمیت شناخته میشود و به آنها اجازه داده میشود که بتوانند عشق را در زندگی تجربه کنند، و از مزایای حقوقی ازدواج همچون ارث، حقوق طرفین در هنگام طلاق و غیره استفاده کنند.

این تغییرات حتی در کشورهای دموکراتیک هرگز به آسانی اتفاق نیافتاده اند و نتیجه تلاش و مبارزه هوشمندانه و خالصانه هزاران تن از همجنسگرایان و مدافعان حقوق آنان بوده اند. این جنبشها و نتایج آنها نمونه درخشان بزرگی در تاریخ از تغییر مسالمت آمیز توسط مبارزات فرهنگی و آگاهی بخشی بسیار گسترده در طی سالیان بوجود آمده اند. و الا همیشه اینگونه نبود. در حالی که پیش از پایان هزاره جدید هنگامی که بیماری ایدز در آمریکا قربانی میگرفت از همجنسگرایان در تلویزیون میخواستند که همجنسگرایی نکنند گویا دست خودشان است و اگر بخواهند و مثلا ایمان و تقوا داشته باشند میتوانند دگرجنسگرا باشند. چنین برخورد ابلهانه ای دیگر کمتر وجود دارد،‌ تلاشهای فرهنگی و حقوقی مدافعان حقوقشان این نتیجه را به همراه داشت که امروز به دلیل تغییر بینش مردم در جامعه سیاستمدارانی که سالها با حقوق همجسنگرایان مخالفت میکردند مجبور شدند تغییر عقیده دهند. و این تغییر همانند برافتادن برده داری در تاریخ تکامل اخلاقی بشر دارای اهمیت است. این تغییر همچنین برای کسانی که به دنبال بهبود اجتماع هستند نمونه ای بسیار درخشان و عبرت آموز برای مطالعه و بررسی است.

اما چرا باید از حقوق همجنسگرایان و اقلیتهای جنسی دفاع کرد؟‌ چون آنها انسانند و دفاع از حقوق همجسنگرایان برای ما همان دفاع از حقوق بشر است. این اما تمام قضیه نیست، حال که دانستیم همجسنگرایان در جامعه همواره وجود داشته اند و آدمهای شرور و هوسرانی نیز نیستند و نمیتوان میل جنسی افراد را تغییر داد و نمیتوان به انسانهای همجسنگرا گفت که از میل جنسیشان استفاده نکنند باید از خود بپرسیم ما برای یک همجنسگرا چه نوع زندگی ای میخواهیم؟‌ آیا ما میخواهیم یک همجنسگرا تمام عمرش را به سرخوردگی، شرم و مورد تبعیض و تحقیر قرار گرفتن بگذراند؟

فرق یک همجسنگرا با یک دگرجنسگرا فقط در رفتار جنسی آنها در زندگی خصوصیشان است. یک همجنسگرا به دلیل انسان بودنش میتواند یک عضو مفید برای جامعه یا حتی یک ادم معمولی بیگناه باشد. بنابر این دو رفتار روبروی ماست، یکی آنکه از روی نادانی و نفرت عدالت را زیر پا گذاشته و زندگی او را با تبدیل کردنش به یک تبهکار به جرم طبیعی بودن تباه کنیم و دیگر افراد جامعه را از داشتن یک عضو همجنسگرا که میتواند همچون یک دگرجنسگرا یک معلم خوب، یک ورزشکار خوب،‌ یک مدیر خوب، یک سیاستمدار خوب، یک آشپز خوب، یک پزشک خوب، یک دانشمند خوب، یک کشاورز خوب، یک شاعر خوب ، و حتی یک مرجع تقلیبد خوب باشد محروم کنیم.

از طرف دیگر روابط جنسی همجنسگرایانه که چه کسی بخواهد و چه نخواهد اتفاق خواهند افتاد نیز باید قانونمند باشند یعنی نباید در چنین روابطی حق کسی ضایع شود و یا راهی برای دفاع مظلوم از حق خود وجود نداشته باشد. رابطه جنسی میان همجسنگرایان همچون دیگر روابط جنسی میتواند غیر اخلاقی یا غیر قانونی باشد، برای نمونه تجاوز یعنی تماس جنسی بدون توافق و یا رابطه جنسی با کودک که هردو در اسلام اخلاقی و قانونی و حق به شمار میروند به روشنی غیر عادلانه هستند چه میان دو همجنس اتفاق بیافتند چه میان دو جنس متفاوت. به رسمیت نشناختن حق تماس دو جنس موافق و جرم بودن خود آن سبب پنهان ماندن و در نتیجه تکرار جرایم دیگر مربوط به رابطه جنسی میشود.

پایان

برقراری و دفاع از حقوق همجنسگرایان یک حرکت کاملا اخلاقی و در دفاع از انسانیت و آزادی و برابری است و ماهیت ضد بشر و خردستیز ادیان ابراهیمی طبق معمول در مورد هر حرکتی که به سمت آزادی و انسانیت است در مقابله آنها با این حرکتها نمود جدی پیدا میکند.

همجنسگرایی یک واقعیت اجتماعی است و در میان ایرانیان نیز همجنسگرایان بسیاری وجود دارند که وظیفه انساندوستان و آزاد اندیشان است که جامعه را از واقعیت هایی که اسلامگرایان سعی در پنهان کردن آنها دارند آگاه کنند.

منابع :

(1)- به اینجا نگاه کنید.

اخلاق منهای ‌خدا

مارس‌هاوزر و پتر سينگر / برگردان: علی‌محمد طباطبايی

چهارشنبه ١٢ بهمن ١٣٨٤

آيا دين برای اصول اخلاقی امری اجتناب ناپذير است؟ بسياری از انسان‌ها انكار منشا الهی اخلاقيات را نه تنها اهانت بار كه كفر آميز تلقی می‌كنند. مطابق با نظر آنها يك وجود الوهی احساس اخلاقی ما را به وجود آورده است و يا اين كه ما اخلاق را از تعاليم اديان تشكل يافته آموخته ايم. اما به باور آنها هر كدام از اين دو نظر هم كه درست باشد، در هر حال ما نيازمند دين هستيم تا بتوانيم رذيلت‌های كه در طبيعت ما نهفته است را فرونشانيم. به تعبير كاترين هپورن در فيلم « ملكه‌ی آفريقا » دين برايمان امكان پذير می‌سازد كه خود را در جايگاهی بسيار بالاتر از « مادر پير زشت طبيعت » قرار دهيم زيرا (دين به ما) نوعی قطب نمای اخلاقی ارزانی می‌دارد

با اين حال اين ديدگاه كه معتقد است اصول اخلاقی دارای منشا الهی است با معضلات بسياری روبرو است. يكی از اين معضلات اين است كه ما نمی‌توانيم بدون غلتيدن به ميان همانگويی به طور هم زمان هم بگوئيم كه خدا خوب است و هم اين كه او احساس ما از خوبی و بدی را به ما بخشيده است. زيرا در چنين حالتی ما فقط می‌گوئيم كه خداوند استاندارهای خودش را برآورده می‌سازد
معضل ديگر اين است كه يك اصول اخلاقی كه در تمامی انسان‌های اهل ايمان بدون توجه به عقايد بخصوص آنها مشترك باشد وجود ندارد. در واقع كافرين و لاادری‌ها دارای رفتاری كه در مقايسه با اهل ايمان كمتر اخلاقی باشد نيستند، حتی چنانچه فضايل و خصلت‌های نيكويی كه آنها دارند بر اصولی غير از دين مبتنی باشد. افراد بی ايمان غالباً مانند ديگران دركی قوی و سالم از درست و غلط دارند. آنها در لغو بردگی شركت داشتند و در تلاش‌های ديگر برای كاستن از رنج‌های انسانی سهيم بوده‌اند
عكس آن نيز كاملاً درست است. دين انسان‌ها را در انجام رشته‌ی طولانی از جنايت‌های فجيع هدايت كرده است. از فرمان خداوند به موسی برای قربانی كردن مديانی‌ها ـ مردان، زنان، پسر‌ها و دخترهای غير باكره ـ گرفته تا جنگ‌های صليبی، تفتيس عقايد، نزاع‌های بيشمار ميان سنی‌ها وشيعيان و بمب گذاران انتهاری كه متقاعد شده‌اند شهادت آنها را مستقيم به بهشت می‌برد
معضل سوم برای ديدگاهی كه معتقد است اخلاق ريشه در دين دارد اين است كه بعضی از عناصر اصول اخلاقی به نظر می‌رسد كه جهانشمول هستند، آنهم علی رغم تفاوت‌های تند عقيدتی ميان اديان اصلی جهان. در واقع اين عناصر به فرهنگ‌هايی مانند چين نيز منتقل شده است، جايی كه دين از نگرش‌های فلسفی مانند تعاليم كنفسيوس اهميت كمتری دارد.
شايد يك خالق آسمانی است كه اين عناصر جهانشمول را در لحظه‌ی خلقت به انسان‌ها منتقل می‌كند، اما يك تبيين جايگزين كه با حقايق زيست شناسی و زمين شناسی نيز مطابقت داشته باشد اين است كه طی ميليون‌ها سال در ما انسان‌ها توانايی اخلاقی تكامل يافته و همين است كه شم و احساسی برای درست و نادرست را در ما ايجاد می‌كند.
تحقيقات روان شناسی در حوزه‌ی علوم شناختاری كه بر استدلال‌های فلسفه‌ی اخلاق مبتنی هستند برای اولين بار موفق شده‌اند كه مناقشه‌ی بسيار كهن در باره‌ی منشا و سرشت اخلاق را فيصله دهند. سه وضعيتی را كه به دنبال می‌آيد به تصور درآوريد. برای هر كدام از آنها جالی خالی را با يكی از اين سه جواب يعنی: « اجباری »، « مجاز » و « ممنوع » پر كنيد.
١ ـ يك واگن باری كه از كنترل خارج شده چيزی نمانده است كه پنج انسان را كه بر روی خطوط آهن راه می‌روند زير بگيرد. يك كارمند راه آهن در كنار تكمه‌ای ايستاده است كه می‌تواند با فشار دادن آن واگن را به خطی فرعی هدايت كند. اما در چنين حالتی انسانی ديگر كشته خواهد شد، ليكن اين عمل باعث می‌شود كه آن پنج نفر زنده بمانند. فشار دادن آن تكمه ـــــــــــــــــــــــــ ــــ است.
٢ ـ شما از كنار استخر كم عمقی عبور می‌كنيد كه در آن كودكی در حال غرق شده است و شما تنها كسی هستيد كه در آن دور و اطراف حضور دارد. اگر آن كودك را از آب بيرون آوريد او زنده می‌ماند اما لباس‌های شما خراب می‌شود. در آوردن آن كودك از استخر ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ است
٣ ـ پنج انسان جدا از هم كه در وضعيت بسيار بدی قرار دارند هم زمان به بيمارستانی منتقل می‌شوند. هر كدام از آنها نيازمند پيوند يك عضو است تا زنده بماند. اما فرصت كافی وجود ندارد كه بتوان از بيمارستان‌های ديگر عضو‌های لازم را تهيه كرد. اما در اتاق انتظار بيمارستان فرد سالمی نشسته است. اگر جراح اعضای بدن آن فرد را بيرون آورد او خواهد مرد، حال آن كه آن پنج نفر زنده می‌مانند. بيرون آوردن اعضای بدن آن مرد عملی است ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
اگر شما به مورد اول با « مجاز » ، به مورد دوم با « اجباری » و به مورد سوم با « ممنوع » جواب داده باشيد، مطابق با آن ١٥٠٠ نفری در سراسر جهان اظهار نظر كرده ايد كه به اين برهان ذوحدين ما برای آزمون احساس اخلاقی بر روی سايت ما (moral.wjh.harvard.edu) جواب داده‌اند. اگر اخلاقيات كلام خداوند است پس پاسخ‌های افراد بدون ايمان دينی به سه موردی كه در بالا آمد بايد متفاوت از پاسخ‌های افراد اهل ايمان دينی باشد و بر توجيهات ديگری قرار گيرد
برای مثال، از آنجا كه افراد بدون ايمان دينی گويا فاقد آن قطب نمای اخلاقی هستند پس راهنمای آنها صرفاً بايد منافع فردی باشد و در مورد مثال كودكی كه در حال غرق شدن است بايد بدون اعتنا از كنار او گذشته و به راه خود ادامه دهند. اما در آزمون مورد نظر ما هيچگونه تفاوت معنی دار آماری ميان شركت كنندگانی با زمينه‌ی دينی و بدون آن ديده نشد. در حدود ٩٠ درصد شركت كنندگان در اين آزمايش بر اين عقيده بودند كه فشاردادن تكمه برای منحرف ساختن واگن باری عملی « مجاز » است، ٩٧ درصد معتقد بودند كه نجات آن كودك عملی « اجباری » است و ٩٧ درصد نيز اظهار نظر كرده بودند كه جدا كردن عضوهای آن مرد سالم « ممنوع » می‌باشد
اما هنگامی كه از آنها سوال شد چرا بعضی از مورد‌ها مجاز و بعضی ممنوع هستند شركت كنندگان يا پاسخ درستی نداشتند و يا توضيحاتی ارائه دادند كه نمی‌توانست برای تفاوت‌های مربوطه پاسخ مناسبی باشد. آنچه بسيار مهم بود اين كه افرادی با زمينه‌های دينی همانقدر در برابر پرسش‌ها بی پاسخ بودند كه افراد بی دين و همانقدر پاسخ‌هايشان نامربوط بود كه متدين‌ها
اين مطالعات برای اين تصور كه ما همچون ساير توانايی‌های روان شناختی ذهنی خود ـ همچون توانايی‌های زبانی و استعداد برای رياضيات ـ دارای توانايی و استعداد اخلاقی نيز هستيم و قضاوت‌های شهودی ما برای درست و نادرست بر چنين مبناهايی قرار دارد تكيه گاه تجربی مناسبی فراهم می‌آورد. اين توانايی‌های شهودی پيامد ميليون‌ها سالی را بازتاب می‌دهد كه طی آنها اجداد ما در شكل پستانداران اجتماعی زندگی می‌كردند و اين توانايی‌ها درواقع بخشی از ميراث مشترك ما انسان‌ها است
توانايی‌های شهودی و تكامل يافته‌ی ما در برابر هر تنگنای اخلاقی كه قرار گيريم لزوماً پاسخ‌های درست يا اصولی ارائه نمی‌دهد. آنچه برای اجداد ما خوب بود شايد ديگر امروزه خوب نباشد. اما بينش‌هايی به درون چشم انداز در حال تغيير اخلاقی كه در آن پرسش‌هايی همچون حقوق حيوانات، سقط جنين، يوتانازی و كمك‌های بين‌المللی مورد توجه عموم قرار دارد از دين منشا نگرفته بلكه از انعكاس دقيق بر مسائل انسانی و از آنچه ما به عنوان تجربه‌ای از يك زندگی خوب تلقی می‌كنيم برمی‌خيزد
از اين لحاظ برای ما اهميت دارد كه از مجموعه‌ی جهانشمولی از احساس‌های اخلاقی آگاه باشيم تا بتوانيم در باره‌ی آنها به تامل بپردازيم و حتی چنانچه زمانی در نظر داريم كه تصميمی مخالف با آنها اتخاذ كنيم از پس آن برآمده و اين را بدون توهين به اديان انجام دهيم. زيرا سرچشمه‌ی اخلاق در واقع سرشت انسانی خود ما است و نه خداوند يا چيز ديگر.

——————–

مارس‌هاوزر پروفسور روان شناسی است و مدير آزمايشگاه تحقيقاتی Primate Cognitive Neuroscience. پتر سينگر پروفسور اخلاق زيستی در دانشگاه پرينستون است.

Godless Morality by Marce Hauser and Peter Singer.

Project Syndicate 2006.

منبع

http://think.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/6665

قوم لوط در قرآن

قوم لوط در قرآن

    داستان حضرت لوط هفت بار (و تقريباً بصورت تكراري) ‌در قرآن آمده است، اما در همه موارد، تنها سؤال لوط از قوم خود اين است كه چرا لواط مي‌كنيد [1]؟! به عبارت ديگر گويي لوط هيچ هشدار يا نصيحت ديگري براي آنها ندارد. آيا قوم لوط همه كارهايش درست بود و هيچ گناه و فساد و نقطه ضعفي نداشت جز اينكه مردانش با هم لواط مي‌كردند؟ آيا آنها قومي معتقد به خداي واحد و پيامبران و كتاب‌هاي آسماني و حساب و كتاب روز قيامت و بهشت و جهنم بودند و به دستورات ديني و قواعد اخلاقي عمل مي‌كردند و فقط همين يک نقطه ضعف را داشتند؟ هرگز! زيرا اگر چنين بود در اين سطح مرتكب لواط نمي‌شدند. اما در اين صورت، آيا بهتر نبود كه لوط به جاي گير دادن به يك جرم خاص (لواط كردن) به مسائل و مشكلات اصلي‌تر، مهم‌تر و زيربنايي‌تري مي‌پرداخت تا اين مشكل نيز به همراه مشكلات ديگر بطور طبيعي و ريشه‌اي حل شود؟

   آيه 164 سوره نساء مي‌گويد:

 … و پيامبراني [را نيز پيش از تو فرستاده‌ايم] كه [داستان] آنها را بر تو بازگو نكرده‌ايم …

    طبق اين آيه پيامبراني بوده‌اند كه داستان آنها در قرآن نيامده است. اما آيا بهتر نبود به جاي اينكه داستان بعضي پيامبران چندين بار ـ آن هم به صورت تكراري ـ در قرآن بيايد، تكرارها حذف مي‌شد و به جاي آنها داستان‌هاي پيامبران ديگر هم مي‌آمد، تا مردم استفاده بيشتري از قرآن بكنند؟ اين نكته هنگامي مهمتر جلوه مي‌كند كه مي‌بينيم داستان بعضي پيامبران (مانند موسي) دهها بار و در اكثر موارد بصورتي تكراري در قرآن آمده است، اما به عنوان مثال اسمي از زرتشت پيامبر و داستان زندگي او و تعاليم نابش نيامده است. جالب اينجاست كه قرآن گاهي نام پيامبراني را ذكر مي‌كند كه نه در كتاب‌هاي آسماني پيشين و يا منابع تاريخي كهن نامي از آنها آمده است و نه خود داستان زندگي آنها را بيان مي‌كند. به عنوان مثال آيه 85 سوره انبياء مي‌گويد:

  و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را [ياد كن] كه همه از شكيبايان بودند.

     هيچكس نمي‌داند «ذوالكفل » كه بوده، كجا بوده و چه كرده و چه پيامي براي قومش آورده است. قرآن نيز ماجرايي را به عنوان نمونه از او ذكر نكرده است تا بدانيم كه مصداق صبر و شكيبايي او در كجا بوده است.

اين شهر کجاست؟

    در آيات 61 تا 75 سوره حجر، داستان قوم لوط بيان شده است. داستان به اينجا ختم مي‌شود كه شهر قوم لوط ويران و مردمش همه كشته مي‌شوند. آنگاه آيه 76 مي‌گويد:

و انها لسبيل مقيم، يعني: و [آثار] آن [شهر] بر سر راهي است كه بر جاي مانده است و بر سر راه كاروانيان قرار دارد    

  سپس در آيه 77 مي‌گويد:

  ان في ذلك لآية للمؤمنين، يعني: بي‌گمان در آن براي مؤمنان عبرتي است

  طبق آيات فوق، آثار و ويرانه‌هاي آن شهر، هنوز بر جاي مانده و بر سر راه كاروانيان و مسافران است و آنها كه از كنار آن رد مي‌شوند، با نگاه به آثار و ويرانه‌هاي شهر و به ياد آوردن داستان مردمش ـ كه دچار عذاب الهي شدند ـ بايد درس عبرت بگيرند. اما در اينجا ابهاماتي وجود دارد:

  ا. اين شهر (ويرانه) در كجا قرار دارد؟ آيا چنين شهر يا ويرانه‌اي توسط جغرافيدانان و مراكز علمي و باستان‌شناسي معتبر  مورد شناسايي قرار گرفته و نام و محل و خصوصيات آن رسماً ثبت شده است؟ در اين صورت آدرس آن را به ما هم بدهيد و بگوييد كدام مدارك، شواهد و قرائن محكم و خدشه‌ناپذيري اثبات مي‌كند كه اين ويرانه، آثار بجاي مانده از همان شهري است كه هزاران سال پيش قومي لواط‌كار در آن زندگي مي‌كردند و طوفاني مهيب و وحشتناك نسل مردمش را از روي زمين كنده است؟ در اين آيه، قرآن از شهري سخن مي‌گويد كه آثار و ويرانه‌هاي آن هنوز برجاست و مؤمنان بايد آن را ببينند و عبرت بگيرند، اما معلوم نيست كه اين شهر كجاست!؟ نه خود قرآن جاي آن را گفته است و نه باستان‌شناسان و جغرافيدانان اثري از آن كشف كرده‌اند. آري تاكنون آثار صدها شهر باستاني (متعلق به صدها يا هزاران سال پيش ) توسط باستان‌شناسان و جغرافيدانان كشف شده است، ولي در هيچ موردي دليل، سند يا مدرك محكم و معتبري نتوانسته (و نمي‌تواند) اثبات كند كه مردم آن شهر به عمل لواط معتاد بوده‌اند و به هيچ وجه حاضر نبودند از اين عمل زشت دست بكشند و همين موجب نزول عذاب الهي بر آنان شده است. آنچه توسط باستان‌شناسان و كاوشگران كشف مي‌شود، استخوان‌هايي نيمه‌پوسيده در زير خروارها خاك و سنگ بعلاوه بعضي سكه‌هاي رايج در آن دوران و ظروف فلزي و سفاليني است كه آنها استفاده مي‌كردند و گاهي نيز تعدادي نقاشي و كنده‌كاري كه بر روي ديوارهاي نيمه خراب به جا مانده است، همين و بس. و البته از روي همين يافته‌ها تا حدودي به بعضي از شرايط اجتماعي و اقتصادي و آداب و رسوم و عقايد آنها ـ در حد حدس و گمان ـ پي مي‌برند، اما هرگز نشانه و قرينه‌اي يافته نشده و نمي‌شود كه ثابت كند همه مردم آن شهر بدون استثناء لواط كار بودند. به هر حال منتظريم تا مسلمانان چنين شهري را به ما نشان دهند.

   2. فرض كنيم چنين شهري پيدا شود. در اين صورت:

   الف)بالاخره روزي فرا مي‌رسد كه آثار و نشانه‌هاي اين شهر به كلي نابود و با خاك يكسان مي‌شود. آنگاه آيه مذكور كه مي‌گويد: «آثار و نشانه‌هاي آن شهر هنوز بر جاست» خلاف واقع از آب درمي‌آيد.

   ب) اگر مؤمنان، در كنار آن شهر ويرانه، شهرها و آبادي‌هايي را ببينند كه مردم آنها صدها سال است كه در گناه و فساد و ظلم و تجاوز شهره آفاقند اما عذابي بر آنها نازل نمي‌شود، چگونه مي‌توانند از ديدن آن ويرانه درس عبرت بگيرند؟ آيا در اين صورت به صحت و درستي آيات قرآن شك نخواهندكرد؟ آيا آنها با خود نخواهند گفت كه اگر داستان‌هاي قرآني (مانند داستان قوم نوح، عاد، ثمود و لوط ) واقعيت دارند، پس چرا در اين روزگار پرگناه و پرفساد، شاهد آن‌ سيل‌ها، طوفان‌ها و باران‌هاي مرگبار نيستيم اما در عوض هر روز شاهد سيل‌ها، طوفان‌ها و زلزله‌هايي هستيم كه هزاران مرد و زن و كودك و نوزاد بي‌گناه را يا به كام مرگ مي‌كشد و يا معلول و آواره و بدبخت مي‌كند؟

 

 

 

 


[1]– رجوع كنيد به سوره اعراف ـ آيات 84 ـ 80، سوره شعرا ـ آيات 166 ـ 160، سوره نمل ـ آيات 58ـ54، سوره عنكبوت ـ آيات 30ـ28، و …

از دینداری تا غیرتمداری

آنچه مسلمان را سخت بر آشفته و برانگیخته میکند چیزی ست که او توهین پندارد به مقدسات دین و اصل و اصول دین داری. هر چه کمتر از غلّو و گزافه گویی و یا حمد و ثنا و ستایش در توصیف نماد های دینی، بکار رود، توهین بشمار آورد. وای به آن لحظه ای که کلمه ای به نقد و نفی بر اساس واقعیات و حقایق ناخوشآیند تاریخی، بزبان آری و یا خبر و تصویری به مزاح و شوخی و یا قصه ای با اشاراتی به مقدسات و عناصر دین اسلام در نقطه ای از جهان انتشار یابد و  به گوش مسلمانان برسد. بی درنگ کفن پوشند، چوب و چماق و قمه بدست گیرند. به شورش بر خیزند و به آتش کشند و دست به تخریب و ویرانی زنند. چه خاکها که بر سر خود نریزند. چه مویه ها و شیون و زاری ها براه نیندازند. در بیشتر اوقات چند نفری هم جان خود را با طیب خاطر از دست میدهند. رهبران و قدرتمدارن نیز به تایید و تصدیق خط و نشان ها و اعلامیه های تهدید آمیز و حتی فتو ای مرگ خطا کار را صادر و برای سر بریده متهم جایزه تعیین میکنند.

 

بعبارت دیگر، مسلمان هرگز حاضر نیست که صندوقچه دین را بگشاید و به درون آن بنگرد. مسلمان دوست دارد که صندوقچه دین را همانگونه که از نسل پیش از خود دریافته است در بسته نگاه داشته و در بسته به نسل دیگر انتقال دهد. هر گاه که بشنود در این صندوق که او نسل پس از نسل بر دوش خود حمل کرده است و پیوسته بر بار آن افزوده شده است بجای طلا و جواهرات گران قیمت چیزی جز مفرغ در آن یافت نمیشود، چنان بر افروخته میشود و عصبیت چنان بر او مستولی شود گویی که جریان خون در  رگ های ش متوقف شده است و آماده است که آسمان را به زمین آورد..*

 

براستی چیست موجب این شور و احساسات شدید مسلمان؟ چیست که او را از برتابیدن کوچکترین نگرش انتقادی و یا سخن منفی، از طنز و مزاح در باره نمادهای مقدس دین ناتوان میسازد؟ چرا در مصاف با آنچه او توهین می پندارد همیشه باید بازای صلح و مصلحت و نرم خویی، به قهر و  خشم و خشونت و خونریزی، متوسل شود؟ آیا توهین زایل کننده تقدس است؟ آیا نقد و نفی و یا شوخی و مزاح و یا آنچه مسلمان توهین فرض میکند، میتواند ساحت پیامبران و امامان را چرکین و پست و تقدس و طهارت شان را نابود سازد؟ آیا توهین میتواند آنها را از عرش آسمانها به قعر زمین فرو آورد و عصمت الهی شان را لوث  کند؟

 

این تمایل به غلیان و جوشش احساسات با کوچکترین تلنگری، این عصبیت و عصیان و سپس قهر و خشم و خشونت را در قشری از مسلمانان باید ناشی از حالتی دانست که در مسلمان ذاتی ست که بآن غیرت میگویند. غیرت حالتی است دفاعی. حمیتی است در جهت بقا و حفظ و نگاهبانی تقدس، شرف، عزت، ابرو و ناموس. نرمخویی، گذشت از خطا و نادیده گرفتن گناه، برابر است با بی غیرتی. خداوند خامنه ای، رهبر معظم، جانشین امام زمان، بارها آنان که مذاکره و مراوده با آمریکا را توصیه نموده و آنرا امری عقلانی و سودمند تعریف نموده اند، بی غیرت خوانده است. سعدی شیراز در بوستانش چه خوب گوید:

 

اگر بردباری کنی از کسی

بگویند غیرت ندارد بسی

 

اوحدی شاعر، غیرت مداری و دینداری را یکی میداند:

 

هرکه غیرت نداشت دینش نيست

آن ندارد دین کسی که این ش نیست

 

مسلمانان مردمانی هستند که سخت دارای غیرت اند چون دین خود را بشدت دوست دارند. بدون دین احساس میکنند که نیستند و پوچ. برای آنان دین هویت است. دین آبرو و حیثیت است و حتی بالاتر از ناموس. در دفاع از دین از هیچ چیز رویگردان نیستند. آماده اند که جان خود فدا کنند و جان دیگری بگیرند. هر نگرشی بجز نگرش اولیای دین را توهین آمیز تلقی می کنند و خلاف دین. چرا که خود فاقد ابزار قضاوت و داوری هستند. زیرا که مقلد و تابع و پیرو مجتهد  و مفتی هستند و یا امام و مرجع تقلید. به جرات میتوان گفت که کمتر از یک درصد از مسلمانان هرگز دست شان به کتاب آیه های شیطانی سلمان رشدی نرسیده بوده است و یا هرگز آثار نجیب محفوظ نویسنده مصری، برنده جایزه نوبل در ادبیات را هرگز مطالعه نکرده بوده اند. اما این موجبی نبود که در پی جدا ساختن سر از تن سلمان رشدی نباشند و یا  تیغ را بر گلوی نجیب محفوظ نگذارند. تسلیمه نویسنده بنگالدشی بجرم بی احترامی به اسلام به زندان محکوم شد، بی آنکه گفتار او مورد بررسی قرار گیرد. با این وجود تسلیمه را باید بطور مخفی فراری میدادند تا جان او را حفظ نمایند. و نیز چشم بسیاری از مسلمانان به کاریکاتور های منتشر شده در نشریه دانمارکی نیفتاده  بوده است و یا سخنان پوپ بندیک شانزدهم را در باره پیامبر اسلام خود هرگز  نشنیده بوده اند. اما کفن پوش های مسلمان  به خیابانها ریختند و چه ویرا نی ها که ببار نیآوردند. 

 

بعبارت دیگر، مسلمانان دگر نگری و دگراندیشی را اهانت ی  به عرض و آبرو و عصمت خويش میدانند. نفی و نقد دین آتش غیرت را  در درونشان شعله ور سازد و بی  درنگ به واکنش و حفظ و حراست ارزشها و باورهای خود و یا آن صندوقچه در بسته که از اجداد خود به ارث برده اند و بر آن تصور ند که پر از جواهرات گران قیمت است،  بر می خیزند. امام خمینی نمونه غیرت اسلامی بود و هنوز هم هست. او بود که بعنوان جانشین خدا روی زمین، سلمان رشدی نویسنده پاکستانی-هندی- انگلیسی را به جرم انتشار آیه های شیطانی و اهانت به ساحت پیامبر اسلامی محکوم به مرگ ساخته و برای سرش جایزه تعیین نمود . چرا که تاریخ زندگی رسول خدا را تنها از یک زاویه میتوانی بنگری. هر نگرشی دیگری برخاسته از اندیشه و بیان آزاد، تجاوز است به عرض و ناموس مسلمان. در برابر چنین تجاوزی رهبر باید غیرت خود را بروز داده و بی درنگ متجاوز را به مجازات رساند تا دگر اندیشان را درسی عبرت انگیز بیاموزد. این دست غیرت بود که از آستین بیرون آمد و  احمد کسروی یکی از بزرگترین و شجاع ترین اندیشمند ان ایران را به جرم بی احترامی به دین اسلام بقتل رساند. البته چون قدرتمداران آن زمان نیز غیرتمدار بودند به توصیه آیت الله های دیندار قاتلین احمد کسروی را از زندان آزاد ساختند و پس از انقلاب به قهرمانان تاریخ پیوستند.  

 

غیرت مداری یکی از خصایل برجسته امام خمینی بود. امام خمینی هشت سال جنگ را بمنظور تسخیر قدس از راه کربلا ادامه داد بآن دلیل که غیرت در درونش شعله ور بود و اجازه صلح و مذاکره را باو نمیداد. چون مسلمانی غیرتمند بود، آتش بس و بدتر از آن عقب نشینی را با بی آبروئی یکی میدانست.  سرانجام پس از هشت سال کشتار و تخریب و ویرانی،  صلح را پذیرفت و بنا بر اعتراف خود به  نوشیدن جام زهر تن در داد.

 

مسلمان غیرتی ست و غیرتی واقعیت را دیر می پذیرد و باید به پرداخت هزینه گرانبار تری  تن در دهد. مسلمان غیرتی از جان و مال میگذرد که بکوبد آن دهان را ، بشکند آن قلم را  و نابود سازد آن اندیشه را که بوی نفی (به شوخ و یا به جد) مقدسات دینی از آن برآید. عارف بزرگ، مولوی خاطر نشان میکند که:

 

غیرت حق بود با حق چاره نیست

کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست

غیرت آن باشد که آن غیر همه است

آنکه افزون از بیان و دمد مه است.

 

محمد با یوری شهروند مسلمان هلندی که تیو ون گو را به جرم ساختن فیلمی در بیان استعمار و استثمار زن مسلمان بقتل رساند، نمونه دیگری است از غیرت اسلامی. مسلمان بر آن باور است که مقدسات را حافظ و نگهبان است وقتی که سکوت و ترس و وحشت آفریند. غیرت چشم عقل و خرد این مسلمان سلحشور را نابینا ساخته بود. چرا که مسلمان ناتوان است از این درک که تقّدس ی که با کشتار آزادی وجود ش امکان یافته است، تقدس نیست بلکه پستی ست. که سر کوب نو اندیشی و اندیشمند ی و آفرینش و خلا قیت در انسان، خیانت است نه عبادت. ظلم و ستمگری ست نه خدا پرستی.

 

رئیس جمهور، آقای احمدی نژاد نیز پس از امام خمینی نمونه ی بارز دیگری ست از غیرت و غیرت مداری. او را نه هراسی است از محاصره نظامی و نه از تحریمات سیاسی و اقتصادی. چرا که همچون یک دیندار متعهد، آتش غیرت در درونش  شعله ور است. از سر غیرت است که در برابر یهود های اشغالگر به مقاومت  برخاسته و  هالوکاست را نفی میکند. غیرت او ست که مجوز گذشت را صادر نکند از آنچه او حق لاینفک خود میداند. غنی سازی اورانیوم را  حق خود دانسته و خارج از محدوده مذاکره و چند و چون قرار داده است.

 

روشن است که آقای رئیس جمهور در  میان حق های بیشمار دیگری که مردم ایران از آن محرومند فقط یک حق را بر گزیده است.. آنکه دفاع و نگهبانی اش نیازمند به بروز غیرت است و سلحشوری علیرغم ضعف و ناتوانیهای درونی و بیرونی. چون او مردی غیور و غیرتمند است آزادی را خلاف آبرو و ناموس خود میداند. باین دلیل آزادی را نفی و سرکوب کند تا آنجا که اقتدار دارد. او آزادی را نه تنها چیزی نمیداند که جدا سازد انسان را از حیوان  بلکه  آنرا اساسا حیوانی داند و عامل بی غیرتی  و بیعاری و بی بند و باری که راز و رمز صندوقچه دین را بیابد و درب آنرا بگشاید و چیزی جز مفرغ و یا اسارت و بندگی در آن نیابد. دست یابی به انرژی هسته ای، آنقدر ضروری، آنقدر حیاتی قلمداد شود که گوئی نبود و عدم آن  بقا و موجودیت ملت را تهدید به نابودی کند.. بدون کسب این حق ایرانی باید ادامه دهد به زندگی در رسوایی و بی آبرویی و سرافکندگی.

 

 آقای احمدی نژاد بعنوان ره رو راه امام خمینی در سوی حفظ عرض و ناموس ملت در برابر زور گویان امپریالیستی گام نهاده است و در پی سرافرازی و سربلندی ست. چون شراره های غیرت در درونش زبانه میکشد، هزینه ها و خسارات را  می پردازد ولی هرگز راه صلح و مصالحه را در پیش نگیرد تا آن لحظه ی نهایی که اگر چه خوار و ذلیل شود اما به نا چار در پیروی از امام فنا ناپذیر، جام زهر را نوش جان کند. چرا که غیرت مدار ناتوان است از اندیشه به هزینه و سود و زیان.  تنها آنکه غیرت دارد آماده پرداختن هزینه است. بدست آوردن  چیزی کمتر از آنچه او حق می پندارد  بی غیرتی است. او پیوسته آماده دفاع است از حق. بی جهت نیست که هوا خواهان او غیرتمند ترین مسلمانان روی زمینند: پاسدار ها و بسیجی ها و مصباح زاده و طلبه های  مدرسه حقّانی. بی جهت نیست که اعراب علاقه خاصی برئیس جمهور ایران دارند. چون آنها نیز بسیار غیرتی اند.

 

 حافظ شیراز چه خوب میگوید:

 

عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد.                      

 

حماسی ها نیز غیرتمند اند. آنها مثل عرفات و عباس و الفتح نیستند که با اسرائیل وارد در مذاکره صلح شوند. علیرغم ضعف و ناتوانی نظامی و مالی، غیرت بآنها اجازه نمیدهد که چیزی کمتر از نابودی کامل اسرائیل را طلب کنند. آنها دین دار و غیرت مدارند.

 

آری غیرت پوششی است اطمینان بخش . پوشش بر ضعف و حقارت است و بر جهل و نادانی، که ذاتی است و نهفته در سرشت مسلمانی. چرا که بمثابه یک مسلمان باید که روزانه  حداقل هفده بار خود را بخاک افکنی و به عجز و ناچیزی خود در پیشگاه پرقدرت و لایزال باریتعالی اعتراف و تسلیم محض و مطلق خود را اعلام داری. هرگز نپرسد و نجوید مسلمان که خدای بآن بزرگی که خالق و ارباب بر دو جهان است چه نیازی دارد  به شمارش حمد و سجده انسانی. آنچه او را وادار باین اعتراف کند، هراس و وحشت است از سوختن در شراره های آتش جهنمی.

 

این ضعف و حقارت  درونی- که خود عدم اتکا به نفس را موجب گردد-  نیازمند پوششی اطمینان بخش است. غیرت این پوشش را برای مسلمان فراهم آورد. غیرت او را سلحشور سازد. شجاعت و شهامت باو بخشد بآن حد که به استقبال مرگ و تخریب و ویرانی رود. غیرت حجاب مردان مسلمان است. پوشاننده کمبودها و زشتی های درونی ست. غیرتی عربده کشد و غرد و خروشد، بدون دلیل و برهان. اگر بگوئی حضرت محمد حرفه دینداری را آغاز نمود  با راهزنی، چنان برافروزد که اگر کارت بر رگ های ش  فرو کنی از آن گچ سفید بیرون جهد. یعنی که کالبد ش خشک و منجمد گردد. چون دینداری را از راه احساس با چشمهای بسته پذیرفته است از روشنایی عقل  و خرد گریخته، تامل نتواند و ضریب تحملش به صفر گراید. این کمبود درونی در مسلمان است که غیرت پوشش دهد  و مخفی سازد. باین عبارت مستضعفان بیش از هر قشر اجتماعی دیگری غیرتی هستند. افشای این ضعف و حقارت درونی، غیرتی را سخت بهراس وا میدارد، اینست که هر خونی را بنام دفاع و نگهبانی از مقدسات و عرض و ناموس،  میریزد تا حقارت خود را بپوشاند. . هم چنانکه سعدی شیرین سخن گوید:

 

غیر تم هست و اقتدار م نیست

که بپوشم ز چشم اغیار ت.

 

مسلمانی که حنجره خود را دریده و مشت آهنین در هوا کوبد، جهل و نادانی خود را انکار کند. آنکه مسلح است به سلاح عقل و خرد نه از سوختن در آتش جهنم هراسی بخود راه دهد و نه از رو در رویی با دگر اندیش و افکار کفرآمیز

 

اینست تنها نمونه هایی، نه تجزیه و تحلیلی کامل و جامع از دینداری تا غیرت مداری

علی و عدالت او

دروغهای کوچک همیشه خود را نمایان می‌کنند.دروغ را آنقدر بزرگ بگویید که تصور دروغ بودن آن هم به ذهن کسی وارد نشود. آدولف هیتلر.

پیشگفتار

گاهی اوقات به نظر میرسد شیعیان نسبت به علی حساس تر از خدا هستند، یعنی اگر کسی به خدا ایرادی بگیرد و بگویید او وجود ندارد، به شیعیان زیاد بر نمیخورد اما اگر کسی بگوید بالای چشم علی ابرو بوده آمپرشان بالا میرود و ممکن است فیوز بسوزانند. من تابحال چندین نوشتار در مورد رد وجود خدا نوشته ام، هیچ خداباوری تابحال پاسخ جامع و دقیقی به آنها نداده است اما تقریباً در مورد تمام مقاله هایی که راجع به امام علی بر روی تارنمای زندیق است، شیعیان تلاش کرده اند که پاسخهایی ارائه دهند. بیهوده نیست که برخی سنی ها شیعیان را علی پرست می‌خوانند. آنقدر در مورد علی قصه گفته اند و چیزهای عجیب غریب به او نسبت داده اند که آن علی تخیلی که در ذهن شیعیان وجود دارد با شخصیت تاریخی علی که چهارده قرن پیش می زیسته است چندین سال نوری فاصله دارد. شهریار در ارتباط با علی سروده است «نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت». باورهای شیعیان نسبت به علی از علی اللهی ها تا شیعیان عاقل بسیار متفاوت است.علی اللهی ها طبیعتاً باورهای عجیب غریب بیشتری نسبت به علی دارند و با اطمینان میتوان آنها را تمام دیوانه نامید، بعد از آنها شیعیان عوام هستند که علی را خدا نمیدانند اما باز هم غلو فراوان نسبت به علی می‌کنند این دسته از شیعیان معمولاً اطلاعات خود در مورد علی را از پای منبر روحانیون شیعه میگیرند. روحانیون شیعه و کسانی که به اباطیل آ نها باورمندند را میتوان شیعیان نیمه دیوانه دانست، مثلاً به نمونه هایی در مورد علی از برجسته ترین محدثان شیعه که جزو باورهای رایج همین طیف از شیعیان است توجه کنید:

منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، پوشینه نخست برگ 184 به نقل از ابن شهر آشوب:

حکایت دریدن آنحضرت قماط را: چنان است که جماعتی حدیث کرده اند از فاطمه مادر آن جناب که فرمود چون علی (ع) متولد شد او را در قماط پیچیده و سخت ببستم علی قوت کرد و او را پاره ساخت من قماط را دولایه و سه لایه نمودم و او را پاره همی نمود تا گاهی که شش لایه کردم پارچه بعضی از حریر و بعضی از چرم بود چون آنحضرت را در لای آن قماط ببستم باز قوت نموده آن قماط را پاره کرد آنگاه گفت ای مادر دستهای مرا مبند که می‌خواهم با انگشتان خود از برای حقتعالی تبصبص و تضرع و ابتهال کنم.

همانجا، برگ 186

… و اما معجزاتی که گاهی از آنحضرت ظاهر شده زیاده از حد و عد است و این احقر در این مختصر بطور اجمال اشاره بمختصری از آن مینمایم که فهرستی باشد از برای اهل تمیز واطلاع، از جمله معجزات آنحضرت معجزات متعلقه بانقیاد و حیوانات و جنیان است آنجنابرا چنانچه اینمطلب ظاهر است از حدیث شیر و جویریه ابن مسهر و مخاطبه فرمودن آنجناب باثعبان بر منبر کوفه و تکلم کردن مرغان و گرک و جری با آن حضرت و سلام دادن ماهیان فرات آنجنابرا بامارت مومنان و بر داشتن غراب کفش آن حضرت را و افتادن ماری از آن و قضیه مرد آذربیجانی و شتر سرکش او حکایت مرد یهودی و مفقود شدن مالهای او و آوردن جنیان آنها را بامر امیر المونان و کیفیت بیعت گرفتن آنجناب از جنها بوادی عقبق و غیره و دگر معجزات آنحضرتست متعلق بجامادات و نباتات مانند رد شمس برای آن حضرت در زان رسول خدا (ص) و بعد از ممات آنحضرت در ارض بابل و بعضی در جواز ردشمس (0) کتابی نوشته اند و ردشمس را در مواضع عدیده برای آنحضرت نگاشته اند، و دیگر تکلم کردن شمس است با آنجناب در مواضع متعدده و دیگر حکم آنحضرت بسکون زمین در هنگام زلزله حادث شد در زمین مدینه زمان ابوبکر و از جنبش باز نمی ایستاد و بحکم آنجناب قرار گرفت و دیگر تنطق کردن حصی در دست حق پرستش و دیگر حاضر شدن آن حضرت بطی الارض و رسانیدن او بخانه خویش هنگامیکه شکایت کرد بآنحضرت کثرت شوق خویش بدیدن اهل و اولاد خود و دیگر حدیث بساط است که سیر دادن ان جناب باشد جمعی از اصحاب را در خوا و بردن ایشانرا بنزد کهف و اصحاب کهف و سلام کردن اصحاب بر اصحاب کهف و جوان ندادن ایشان جز امیر المومنین (ع) و تکلم نمودن ایشان با آنجضرت و دیگر طلا کردن آنجناب کلوخی را برای وا مخواه و حکم کردن او بعدم صقوط جداری که مشرف بر انهادام بود و آنحضرت در پای آن نشسته بود و دیگر نرم شدن آهن زره در دست او چنانچه خالد گفته که دیدم آن جناب حلقه های درع خود را با دست خویش اصلاح میفرمود و بمن فرمود که ای خالد خداوند بسبب ما و ببرکت ما آهن را در دست داود نرم ساخت و دیگر شهادت نخلهای مدینه بفضیلت آنجناب و پسر عم و برادرش رسولخدا (ص) و فرمودن پیغمبر (ص) بآنحضرت که یا علی نخل مدینه صیحانی نام گذار که فضیلت من و تو را آشکار کردند و دیگر سبز شدن درخت امرودی بمعجزه آنحضرت و اژدها شدن کمان بامر آنحضرت و از این قبیل زیاده از آنست که احصاء شود و سلام کردن شجر و مدر بانجناب در اراضی یمن و کم شدن فرات هنگام طغیان آن بامر آنحضرت.

شیعیان نیمه دیوانه معتقدند امام علی یک تنه تمام فروزه خا و قدرت های شخصیت های کارتونی، فیلمی هالیوودی همچون سوپرمن، اسپایدرمن، هرکول، زورو و سیندرلا را دارا است. البته همه شیعیان طبیعتا آنقدر دیوانه نیستند که این اباطیل را بپذیرند، گروه دیگر شیعیان که باقی میماند شیعیان عاقل هستند. البته ممکن است برخی از افراد این عبارت را یک عبارت متناقض بدانند و بگویند چنین گونه انسانی تابحال دیده نشده است، بنابر این شاید بهتر باشد این دسته را شیعیان کمتر دیوانه بخوانیم. شیعیان عاقل میدانند که این زیاده گویی ها همگی باورهای عوامانه است که دکان روحانیت برای مردم ساخته است. علی فردی عادی بوده است و نه بال و پر داشته است و نه بشر خواندن وی دشوار است. اما آنچه شیعیان عاقل نمیدانند این است که علی نه تنها فرابشر نبوده است بلکه انسانی فرومایه و دژخیم بوده است. شخصیت تاریخی علی چیزی است که این نوشتار بر آن تکیه خواهد داشت. این نوشتار تلاش خواهد کرد که شخصیت خیالی علی را با شخصیت تاریخی او مقایسه ای کوتاه کند

هدف این نوشتار، شرح زندگی علی و بررسی ویژگیهای او نیست، در این زمینه کتاب بسیار عالی و خوبی توسط زنده یاد آل دالفک با فرنام پژوهشی در زندگانی علی نوشته شده است که خواندن آنرا به همه علاقه مندان به آثار علمی و مستند توصیه میکنم. هدف این نوشتار در واقع بررسی چند داستان و ماجرا است که شیعیان به علی نسبت می‌دهند و بر آنها تکیه می‌کنند تا ادعا کنند علی فروزه هایی عالی و اخلاقی داشته است. این نوشتار نقدی است بر آن ادعاها و گفته ها که همیشه میتوان آنرا از شیعیان نیمه دیوانه تا تمام دیوانه شنید. جامعه ای که الگوی اخلاقی اش علی باشد و او را بی خطا و معصوم بداند بدون شک جامعه ای بیمار است.

امیدوارم خوانندگان باورمند به اسلام این نوشتار را با پیش داوری نخوانند. و کسانی که آنرا می‌خوانند فرض کنند که ممکن است هر آنچه از پیش در مورد علی خوانده و شنیده اند نادرست بوده باشد و ساخه و پرداخته دستگاه دینی شامل روحانیون و شرکایشان بوده باشد. براستی تنها با این دیدگاه است که میتوان به حقیقت نزدیکتر شد.

ماجرای جنگ امام علی با عمر بن عبدود و تف انداختن او بر چهره امام

((دو مرد بهم گلاويز شدند. على كه دستش به سر و گردن عمرو نمى رسيد، در حالى كه او شمشير را بر كشيده بود تا بر على فرود آورد، وى ضربه اى چنان قوى بر ران عمرو زد كه آن را قطع كرد و در افتاد و بر سينه اش پريد و ريشش را گرفت تا سرش را برگيرد. عمرو كه از ننگ شكست از جوانى كه خود را از او در پهلوانى نامورتر مى ديد، سخت به خشم آمده بود، بر چهره على عليه السلام تف انداخت . على عليه السلام بسختى خشمگين شد و در حالى كه از غيظ، شمشير را بر گردنش ‍ گذاشته بود، ناگهان برداشت و كنار رفت . عكرمه و ديگران بسرعت فرار كردند و از خندق گذشتند. على عليه السلام آنان را مى نگريست ، قدم مى زد، چشمش را به همه سو مى گرداند و انديشه هاى گوناگون را به مغزش هجوم مى داد. خشمش فرو نشست . با لبخندى آرام بر گشت و با گامهاى شمرده و راحت به عمرو نزديك شد. پايش را بر سينه او گذاشت . عمرو كه از اين حركت خيره مانده بود، پرسيد: اين چه بود؟!

على عليه السلام گفت : از كار تو خشمگين شدم ، نمى خواستم از خشم خويش تو را بكشم ، صبر كردم كه آرام گردم تا تو را همه براى خدا كشته باشم . و سپس چنان كه گويى شتر و حسان بن ثابت كه در همه جنگها با شعر برنده تر از شمشيرش شركت داشت ، فرار عكرمه را از دم شمشير على عليه السلام سرود…)) (1)

تف انداختن عمر بن عبدود بر چهره امام علی و بعد برخواستن و دور زدن امام علی به دور او معمولاً از چیزهایی است که شیعیان خیلی راجع به آن صحبت می‌کنند، گمان میکنم نخستین بار که این داستان را شنیدم در کلاس سوم دبستان بودم. بیشتر تمرکز این داستان معمولاً روی این است که امام علی بلند شد، یک دور زد و بعد سر او را برید، این بلند شدن و دور زدن در نظر شیعیان خیلی اهمیت بیشتری دارد تا بریده شدن سر یک انسان.  به یاد دارم در دوران جاهلیت خویش (وقتی که مسلمان بودم) وقتی به عمرو بن عبدود و کاری که کرده است فکر میکردم با خود میگفتم این شخص چه انسان پستی بوده است، وقتی در جنگ شکست میخوری و حضرت امام رویت مینشیند تا سرت را با دستهای مبارکش ببرد باید خیلی انسان پلیدی باشی که بر چهره آسمانی امام تف بیاندازی، بلکه باید اجازه بدهی آن امام عزیز سرت را راحت از تنت جدا کند. و بعد یاد یکی از روضه خوانها میافتادم که شعر منصوب به مولوی را با آه و ناله در شبهای احیا می‌خواند و گریه زاری میکرد و ما هم با او اشک میریختیم که خدا مارا بخاطر کارهای بدی که کرده ایم ببخشد.

انداختن خصم در روی امیر المومنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالممنین علی شمشیر از دست:

 

از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجده‌گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید در دل و جان شعله‌ای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی در مروت خود کی داند کیستی
در مروت ابر موسیی بتیه کمد از وی خوان و نان بی‌شبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشاد پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پخته‌خواران کرم رحمتش افراخت در عالم علم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرام تا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شد یطعم و یسقی کنایت ز آش شد

مولوی بگونه ای از ماجرا سخن گفته که گویا امام علی عمربن عبدود را بخشیده است و بیخیال ماجرا شده است. و بعد امام را ستایش می‌کند که چقدر کریم و بخشنده است و همینطور بگونه ای صحبت کرده است که عبد ود بیمار بوده است و بدون هیچ دلیلی بر صورت امام که شمشیرش را به دست گرفته بود و تند میشتافت تف انداخته است. اما حال که دوران جاهلیتم پایان یافته و اسلام را کنار گذاشته ام به این نتیجه رسیده ام که مولوی هم دروغ گفته است، در هیچکدام از کتابهای تاریخی نوشته نشده است که امام علی عمربن عبدود را بخشید و اورا نکشت. البته شاید مولوی هم مثل روشنفکران دینی امروز می‌خواسته است با تحریف تاریخ، شخصیت های تاریخی و دروغهای هفت رنگ مردم زمان خود را گول بزند و با اینگونه حرفها اسلامگرایان زمانه خود را به ترحم و انسانیت دعوت کند، به این امید که از توحش تاریخی سنگسارگرایان بی وجدان و انسان ستیز کم شود. شاید هنر و ارزش مولوی تماماً به همین باشد، این داستان مولوی نیز همانند داستان موسی و شبان او که در هیچ کتابی یافت نمی‌شود و ساخته مولوی است تبلیغ مدارا و تحمل مذهبی می‌کند، در حالی که در قرآن چنین چیزهایی یافت نمی‌شود.

این ماجرا مربوط به جنگ احزاب یا خندق است که در آن تمامی اعراب جمع شده بودند تا محمد را که به کاروانها حمله برده بود و مردمانی را قتل عام کرده بود و تهدیدی برای منطقه بشمار میرفت از بین ببرند. اما عبدود برای چه بر چهره امام علی تف انداخت؟ پاسخ بسیار جالبی برای این پرسش وجود دارد. ود از بتهای مشهور اعراب بوده است و عبدود از پرستندگان آن بت بوده است. عبدود از پهلوانان عرب بود و در آن جنگ از معدود کسانی بود که توانسته بود از خندقی که به پیشنهاد سلمان پارسی کنده شده بود عبور کند. و بعد از عبور از خندق بدنبال مبارز میگردد و علی داوطلب مبارزه با او می‌شود،

سیره ابن هشام در پوشینه سوم از قول امام علی در شرح ماجرای مبارزه علی با عبدود نوشته است:

چگونه با تو بجنگم درحالی که تو بر اسب نشسته ای (درحالی که من پیاده هستم)، پس از اسب فرود آی تا مانند من (پیاده) شوی. پس از اسبش پیاده شد. (2)

اعراب بیچاره آنقدر هم که مسلمانان اصرار دارند نشان دهند-انسانهای پستی نبودند، عبدود پهلوان برای اینکه در مبارزه با علی انصاف را رعایت کرده باشد از اسب پیاده می‌شود تا هردو با یکدیگر برابر شوند، یعنی آداب جوانمردی حتی در آن شرایط نیز وجود داشته است و انسانیت در آن کویر نیز جوانه هایی زده بود. اما جنگ سختی در میگیرد و پهلوان عرب با علی میجنگد. اما امام علی که گویا آن نیرویی که در هنگام کندن در خیبر داشته است (!) را نداشته دست به یک حرکت ناجوانمردانه و بسیار زشت میزند، ماجرای این عمل ناجوانمردانه در بسیاری از کتابهای حدیث اینگونه آورده شده است:

میزان الحکمه پوشینه سوم بخش آداب جنگ:

در جـنـگ احزاب میان على (ع) وعمرو بن عبدود سخنانى گذشت على به او فرمود: اى عمرو! (در بـزدلـى تـو) هـمین بس نیست كه من به جنگ تن به تن باتو آمده ام وتو كه شهسوارعربى با خـودت كمك آورده اى؟  عمرو برگشت كه پشت سر خود را نگاه كند امیر المؤمنین (ع) بیدرنگ چنان ضربه اى بر دو ساق پاى او وارد آورد كه از پیكرش جدا شدند و گرد و غبارى به هوا برخاست آن حـضـرت در حـالـى كـه بر اثر ضربت عمرو خون از فرقش مى ریخت و ازشمشیرش نیز خون مـى چكید نزد رسول خدا (ص) برگشت رسول خدا (ص) فرمود : اى على! فریبش دادى؟ عرض كرد : آرى , اى رسول خدا ! جنگ نیرنگ است. (3)

آیا مشخص است که چرا آن ملعون بر روی چهره امام اول شیعیان و خلیفه چهارم مسلمانان تف کرد؟ عبدود از اسب پیاده شد تا اصول جوانمردی را رعایت کرده باشد و جنگی برابر داشته باشد، اما در مقابل علی در میان جنگ به او میگوید که یارانت نیز به کمک تو آمده اند، عبد ود که برمیگردد تا ببیند آیا براستی یارانش از خندق گذشته اند یا نه، میبیند که افتخار هر نبی و هر ولی به او دروغ گفته است، و در این زمان امام پاهای پهلوان عرب را قطع می‌کند و آنگاه است که آن ملعون بر چهره امام شیعیان تف می اندازد. کجاست آن عدالت علی که شیعیان از آن سخن میگویند؟ پیامبر نیز گویا میدانسته است که علی از پس عبدود بر نمی آید، از علی پرسیده است که آیا وی را فریب دادی؟ و علی میگوید آری! براستی که جنگ همان خدعه و نیرنگ است. این خدعه و نیرنگ از همان خدعه هایی است که امام خمینی به مردم ایران زد. در فرانسه برای آنان از دموکراسی و حقوق بشر سخن گفت و در ایران از جمهوری اسلامی و شریعت اسلامی، همان امامی که ابتدا گفت میزان رای ملت است بعد گفت اگر همه بگویند آری من میگویم نه! آن امامی که قرار بود آب و برق را مجانی کند و پول نفت را در خانه های مردم به آنها تحویل بدهد! براستی که این دو امام چقدر بهم شباهت دارند.

ماجرای تف انداختن عبدود به علی مرا به شگفت وا میدارد، از طرفی در شگفتم که چگونه در بیابانهای عربستان هم انسانیت و جوانمردی اینگونه وجود داشته است و عبدود که خود را در میان مسلمانان تنها یافته است حاضر می‌شود از اسبش پایین آید تا با علی برابر گردد و از طرفی فرومایگی علی و ددمنشی و زشت کرداری او است که مرا شگفتزده می‌کند، او چگونه توانست در مقابل چنین لطفی اینگونه پاسخ بگوید؟ بیش از رفتار علی رفتار شیعیان مرا شگفت زده می‌کند که چگونه با اخلاقمدار دانستن علی خود نیز پا روی اخلاق و انسانیت میگذارند و چنین ددمنشی را نیک کردار میپندارند. منابع و توضیحات بیشتری در مورد این ماجرا را در نوشتاری با فرنام «علی؛ شیر حق یا یک دغلکار» بیابید.

امام علی و فقر او

بیماری حسنین(ع) و نذر علی(ع) و فاطمه(س) بری درمان بیماری حسنین:

امام حسن(ع) و امام حسين(ع) بيمار شدند پيامبر اكرم(ص) با جمعي از مردم به عيادت آنان آمدند در آن جلسه برخي از حضار به حضرت امير المؤمنين علي پيشنهاد نمودند و عرض كردند: يا اباالحسن ! چه خوب است براي شفاي فرزندانت نذري بنمائي، آنگاه علي و فاطمه و فضه كه جارية آنها بود نذر كردند كه اگر حسنين شفا يافتند سه روز روزه بگيرند، هنگامي كه حسنين سلامتي خود را باز يافتند آنها شروع به انجام نذر و روزه گرفتن كردند و در خانة علي چيزي براي افطار موجود نبود لذا امير المؤمنين از شمعون يهودي خيبري سه صـاع جـو قـرض گرفـت و فاطمـه از يك صاع آن پنج قرض نان پخت و در سفرة افطار نان نهاد، هنگامي كه آمادة‌افطار شدند نداي سائلي برخاست كه مي گفت: سلام بر شما اي خاندان محمد مسكيني از مساكين مسلمين بر در خانة شما آمده است، به من اطعام كنيد، خدا از سفرة بهشتي شما را روزي دهد در اين هنگام خاندان وحي نان افطار خود را ايثار كردند و فضه نيز تبعيت از آنان نمود و غذاي خود را به آن سائل داد و همگي شب را بدون غذا صبح كردند و جز آب چيز ديگري به كامشان نرسيد …

فرداي آن روز را نيز روزه گرفتند و هنگامي كه دوباره شب فرا رسيد نان و افطارشان در سفره نهاده شد در آن هنگام يتيمي بر در خانه آمد و باز، به همان ترتيب همگي غذاي خود را به آن يتيم ايثار كردند در روز سوم نيز هنگام افطار اسيري از راه رسيد و مطالبه طعام كرد بار سوم نيز آنچه در سفره بود قبل از افطار از طرف خاندان پيامبر به آن اسير ايثار شد صبح روز چهارم، علي دست حسنين را گرفت و به سوي رسول خدا رفتند پيامبر اكرم هنگامي كه چشمش به حسنين افتاد ديد كه از شدت گرسنگي مي لرزيدند فرمود: براي من چه سخت است كه شما را به اين حال مي بينم، رسول خدا فوراً از جاي برخاست و همراه آنان به خانة حضرت زهرا آمد و او را در محراب عبادتش مشاهده نمود كه حالت نگران كننده اي داشت از شدت گرسنگي شكم مباركش به پشت چسبيده و چشمهايش در گودي نشسته بود… پيامبر اكرم با ديدن اين منظره بسيار اندوهگين و افسرده شد در آن هنگام جبرئيل فرود آمد و چنين گفت: بگير يا محمد مبارك باد بر تو اين خاندان تو و سپس سورة «‌هل اتي » را قرائت نمود. (4)

یا داستان بالا که بسیار شیعیان آنرا تکرار کرده اند سرتاسر دروغ است یا علی واقعا آدمی نابکار و شرور بوده است. امام حسین و امام حسین در دوران حیات فاطمه نمیتوانسته اند بیش از چهار، پنج سال داشته باشند، البته روایات مختلفی راجع به سن فاطمه وجود دارد که در آن صورت سن آن دو اندکی بیشتر می‌شود. این داستان به احتمال زیاد ساختگی است، بعید به نظر میرسد علی امام حسن را در سنین کودکی تا این حد گشنه نگه داشته باشد که در این صورت حقیقتاً ننگ بر او باد.

اما آنچه باعث می‌شود فقر علی جزوی از این نوشتار باشد تنها این ماجرای احتمالاً ساختگی نیست. یکی از ارزشهای غلطی که اسلام بین مردم رواج داده است فقر است، مردم ایران گاهی اوقات کسی را که فقیر است انسان خوبی میدانند. این طرز تفکر توسط حکومت های اسلامی ترویج می‌شود زیرا آنها می‌خواهند به مردم بفهمانند که فقر چیز خوبی است تا مردم از فقر خود کمتر بنالند و به فکر مطالبه حقوق مادی خود نیافتند. به یاد دارم در دوران دبیرستان معلم دینی ما میگفت آقا (آیت الله خامنه ای) از نزورات ارتزاق می‌کنند، در عروسی پسرش غذا کم آمده است. در مورد رجائی میگویند او در کودکی کفاشی میکرده است و در فقر به سر میبرده است. تو گویی از نگر ایشان فقر و نداری امتیاز و شرافت است. احمدی نژاد رئیس جمهوری منصوب نظام خلافت اسلامی در وبلاگ خود نوشته است در دوران طاغوت «در ایامی كه اشرافیت شرافت بود وشهرنشینی كمال، در خانواده ی تهیدست در روستایی دورافتاده از توابع گرمسار متولد شدم.» (5) این بیماری گدا پرستی اسلاموکمونیستی که همچون بختکی کریه بر روان جامعه ایرانی سنگینی می‌کند همان چیزی است که باعث می‌شود فقر علی را ارزشی برای او بدانند و آنرا دلیلی بر والاییش بر شمرند. غیر از کسانی که در زندگی مالی خود به دلیل بی کفایتی و تصمیمهای غلط شکست خورده اند باید برای همه روشن باشد که داشتن ثروت یک ارزش به شمار میرود کسی که فقیر است یا انسان تنبلی است یا انسانی است که در زندگی خود به اندازه کافی برای رفاه اقتصادی خود و خانواده اش تلاش نکرده است یا اینکه برنامه ریزی دقیق و مشخصی برای پیشرفت در کار خود نداشته است. فقر در اکثر مواقع نشانه کوتاهی افراد است و من گمان میکنم فقیر بودن شرم آور است. بدتر از فقیر بودن آن است که شخص فقیری بچه دار شود و فقر او سبب شود کودکانش نیز در کمبود و عذاب زندگی کنند. لذا فقر را به هیچ عنوان نمیتوان یک ارزش دانست. دنگ ژائوپنگ (Deng Xiaoping) از رهبران چین کمونیست بوده است که گفته است «ثروتمند بودن افتخار است» و این دیدگاه او بوده است که باعث شده است چین به یکی از قدرتهای اقتصادی دنیای امروز تبدیل شود. از آن طرف ملایان گدا پرستی و فقر را در میان مردم به یک ارزش تبدیل کرده اند.

اما در مورد فقر علی درست است که او در ابتدا بسیار فقیر بوده است. در تاریخ آمده است که او (همچون سایر مسلمانان) پس از فرار مسلمانان به مدینه در وضعیت اقتصادی بسیار بدی به سر میبرده است و برای یهودیان در قبال مزد بسیار کمی کار میکرده است، آل دالفک در کتاب «پژوهشی در زندگانی علی» در برگ 231 از کتاب دیگری نقل کرده است:

محمد پیامبری که از نو باید شناخت، کونستان ویرژیل ترجمه ذبیح ‏الله منصوری صفحه 199:

فاصله زیاد بود که علی از صبح تا شام نمیتوانست بیش از شانزده دلو آب بپای کار برساند و برای هر سطل آب بیش از یک خرما به او مزد نمیدادند از این رو مزد علی در روز شانزده خرما بود که نیمی از آن یعنی هشت خرما را به محمد میداد.

اما این شرایط که بر همه مسلمانان در سالهای ابتدایی حاکم بود، با تجاوز به جان و مال یهودیان ساکن مدینه در همان سالهای ابتدائی پس از فرار محمد و هوادارانش از مکه تغییر یافت. جزئیات این تغییرات را میتوانید در بخشی با فرنام «بر سر یهودیان مدینه چه آمد؟» بیابید. همچنین پس از مرگ محمد و خلافت خلفای تبهکار راشدین، دامنه تجاوز به سایرین به خارج از مرزهای عربستان گسترش یافت و متجاوزان مسلمان به ثروت های کلانی رسیدند. دکتر علی میر فطرس در کتاب  مقدمه ی در اسلام شناسی علی میرفطروس (بابک دوستدار) پوشینه دوم برگ 90 تا 99 روایت های تاریخی متعددی از ثروت علی که شامل پول نقد، برده های متعدد، دهات و نخلستانهای علی می‌شود آورده است. از جمله جالب ترین آنها از این قرار است:

در شهر ینبع اراضی و املاک پر ارزشی داشت و صاحب نخلستانی بود که سالانه 40 هزار دینار در آمد داشت (تجارب السلف، ص 13)

وزن حلقه انگشتر علی که آنرا در وقت نماز به سائل داد چهار مثقال نقره، و وزن نگینش 5 مثقال یاقوت سرخ بود که قیمتش خراج یکساله کشور شام بود (جواهر الولایه، آیت الله بروجردی کاظمینی، ص 137، به روایت امام صادق)

در آمد سالیانه فعالیت های «تولیدی» علی حدود هشتاد هزار دینار طلا (معادل 230 کیلو طلا) بوده است (زندگانی امام حسین، زین العابدین رهنما ص 96)

علی در نهج البلاغه راجع به اینکه کنیزان (برده زن) اش اگر فرزندی داشته اند باید آزاد گردند و همچنین راجع به اینکه نخلستانهای او چگونه باید میان ورثه او پخش شوند شرح داده است. (نهج البلاغه شیخ رضی، پوشینه سوم برگ بیست و سه +)

هرگاه تنها یکی از این منابع حقیقت را گفته باشند، فقر علی نیز به روضه خوانی های ملایان محدود می‌شود. روشن است که نه علی فقیر بوده است و نه فقر افتخاری برای علی است. علی اگر فقیر بوده باشد فقر او شرمی برای او است نه یک افتخار. البته این به آن معنی نیست که هر ثروتی افتخار است. بخشی از ثروتی که علی به دست آورده است از راه غنیمت گیری و از اموال مردمانی است که آنها را به جرم نامسلمانی خود غارت کرده است یا همدستان و سایر تبهکاران مسلمان چنین کرده اند و او از چپاولگرایی های آنها سهمی برده است.

امام علی و فاطمه

در مورد زندگانی علی و فاطمه نیز ملایان، شبهه ملایان و شیعیان یاوه گو بسیار لاف زده اند و اغراق کرده اند. برخی از اسلامگرایان علی و فاطمه را بهترین نمونه و الگو برای همه دورانها معرفی می‌کنند، اما تاریخ بگفته ناپلئون که آنرا دشمن دین دانسته است به شدت با این فرضیه مخالفت دارد. منابع تاریخی نشان می‌دهند که میان علی و فاطمه روابط خوبی وجود نداشته است. علی قصد ازدواج داشته است و از همین روی فاطمه به محمد شکایت می‌کند. حدیث معروف محمد نیز که در مورد فاطمه است، یعنی «فاطمه پاره تن من است، هرکس او را بیازارد مرا آزرده است» به همان آزردگی فاطمه از دست علی ارتباط دارد. دانشنامه اسلام (Encyclopedia of Islam) از معتبر ترین کتابهایی که اساتید و تاریخنویسان متعددی از دانشگاه های مختلف دنیا در تکمیل آن با یکدیگر همکاری کرده اند در زیر فرنام فاطمه، برگ 843 با استفاده از منابع تاریخی اسلامی این تنش ها را اینگونه وصف کرده است:

تنش های بین علی و فاطمه و مداخله محمد. علی و فاطمه همیشه با یکدیگر در همسازی زندگی نمیکردند. علی با شدت و خشم با زنش رفتار میکرد، و فاطمه از همین رو برای شکایت به نزد پدرش رفت. احادیثی وجود دارند که که این مشکلات خانوادگی را بگونه ای شفاف و روشن نشان می‌دهند که چگونه پیامبر دخالت کرد و صورت او وقتی که خواسته ها و تمایلاتش براورده شد از رضایت درخشید. جدی ترین اختلاف (بین فاطمه و علی) وقتی رخ داد که بنی هشام بن المغیره از قریش به علی پیشنهاد داد تا با یکی از زنانشان ازدواج کند. علی این پیشنهاد را رد نکرد اما وقتی این خبر به محمد رسید، او به دفاع از دخترش برخاست. محمد گفت «فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد مرا آزرده است» (البلاذری، انساب الاشراف 1، 403، الترمذی 2، 319 و غیره) یا (هرچه او را ناخشنود سازد مرا ناخوشنود میسازد) (این حدیث به گونه های مختلفی آورده شده اما تغییر چندانی در معنی پیش نمی آید). به نظر میرسد در همان دوران علی می‌خواست با دختر ابوجهل که با فرنام العروه (یک چشم) شناخته میشد ازدواج کند. محمد از روی منبر بر این تصمیم علی اعتراض کرد که می‌خواست دختر رسول الله را در کنار دختر دشمن رسول الله در یک خانه اسکان دهد. در این ماجرا نیز پیامبر اعلام کرد که (فاطمه پاره تن من است)، و اگر علی می‌خواهد پروژه اش را با موفقیت به پاین برساند ابتدا باید فاطمه را طلاق دهد (احمد بن حنبل، مسعود قاهره 1313، پوشینه 4، 326؛ بخاری پوشینه 2 شماره 440). برخی از نویسندگان از این ماجرا نتیجه گرفته اند که از خصیصه های فاطمه این بوده است که شوهرش تنها حق داشتن یک همسر داشته است.

یکی از نامهای علی ابوتراب «مرد خاک» بوده است. یکی از توضیحاتی که در مورد این نام آمده است، این است که علی بجای اینکه جواب فاطمه را با خشم بدهد، از خانه خارج میشد و خاک بر سر خود میریخت. محمد چون او را اینگونه دیده بود نام ابو تراب را به او داده بود که علی بعدها به این نام اشتهار یافت.

اگر این گزارشهای دقیق تاریخی و تفاوت آنها با آنچه ملایان از خود در آورده اند و بر سر منبر ها می‌خوانند شما را شگفت زده کرده است شاید این واقعیت شما را بیشتر شگفت زده کند که بدانید علی تنها 3 روز بعد از مرگ فاطمه با دختری به نام امامه ازدواج می‌کند. امامه هم بازی امام حسین بوده است (6) علی نیز همچون محمد  که تا زمان حیات خدیجه جرات نداشت زن بگیرد، در دوران حیات فاطمه هیچ زنی نگرفت، زیرا نمیتوانست چنین کند و اشتهای خود را برای زنبارگی با اجبار سرکوب کرد، اما بعد از مرگ او شروع به تشکیل و تکمیل حرمسرایش کرد، چنانکه در زنبارگی، دستکمی از خود محمد نداشته است و نشان داد که دستکم به اندازه او در این زمینه نیز استعداد دارد. دستکم ده زن در حرمسرای علی عضویت رسمی داشته اند:

  1. فاطمه بنت محمد بن عبدالله.
  2. خوله بنت جعفر بن قیس بن مسلمه.
  3. لیلی بنت مسعود بن خالد.
  4. ام البنین بنت حزام بن خالد.
  5. ام ولد.
  6. اسماء بنت عمیس الخثعمیه.
  7. الصهباء ام حبیب بنت ربیعه.
  8. امامه بنت ابی العاص بن الربیع بن عبدالعزی، اما زینب بنت رسول الله، و امها خدیجه بنت خویلد.
  9. ام سعید بنت عروه بن مسعود.
  10. محیاه بنت امریء القیس بن عدی. (7)

دو تن از این زنان بردگانی بوده اند که علی آنها را خریداری کرده است. دفتر زنان پیغمبر اسلام نوشته عمادزاده برگ 391، ماجرای خریداری کنیزی زیبا نام «صهبا ثعلبیه» که نام کامل او «الصهباء ام حبیب بنت ربیعه» است توسط امام علی را از خالد ابن ولید شرح داده است. امام علی وی را در خانه خالد میبیند و به او علاقه مند می‌شود. امام علی او را به قیمت 40 دینار از خالد میخرد، و نتیجه این کار او دو فرزندی است که صهبا برای علی بدنیا آورده است، این دو فرزند عمر الاصرف و رقیه نام دارند. خوله بنت یاس حنفیه کنیز دیگری است که علی داشته است و نام فرزندی که او برای علی آورده است محمد الاکبر ابن الحنفیه بوده است که در ماجرای کربلا کشته می‌شود. نفس المهموم شیخ عباس قمی برگ 324 ماجرای کشته شدن او را نقل کرده است. نتیجه این زنبارگی علی به گفت ابن سعد در کتاب طبقات الکبری (108/1) 14 پسر و 17 دختر بوده است. از نگر من عشق چیزی یگانه است، یعنی نمیتوان در یک زمان عاشق دو زن بود، از همین روی تمام کسانی که بیش از یک زن دارند، ازدواجشان مبتنی بر عشق نیست بلکه زن را یا اسباب جنسی خود میبینند، نه یک انسان، و شوربختانه علی از این دست انسانها بوده است. انصافاً نظر شما در مورد مردی که 10 زن دارد چیست؟ آیا او انسانی سالم و اخلاقمدار است؟ آیا حاضرید نزدیکانتان به مجموعه زنهای او بپیوندند؟ البته از تجاوزاتی که علی با استفاده از قوانین اسلامی قرآنی (برای جزئیات قوانین اسلام در ارتباط با برده داری به نوشتاری با فرنام «برده داری در اسلام» مراجعه کنید) به بردگان و اسرای جنگی کرده است نیز میتوان مواردی را در تاریخ و احادیث یافت، مثلا:

صحیح بخاری جلد 5 بخش 60  شماره 637

محمد بن بشار، از روح بن عباده، از علی بن سوید بن منجوف، از عبدالله بن بریده، نقل کرده است که:

رسول خدا علی را به سوی خالد فرستاد تا خمس (سهم پیامبر از غنایم را) بگیرد و من از دست علی ناراحت شدم، بعد از اینکه علی غسل گرفت (بعد از برقراری تماس جنسی با یکی از بردگانی که جزوی از غنایم بود) من به خالد گفتم، «آیا این را نمیبینی؟» (خوابیدن علی با بریره را). وقتی به پیامبر رسیدیم، من جریان را برای پیامبر تعریف کردم. پیامبر گفت، «ای بریده آیا از علی متنفری؟»  گفتم «آری»، پیامبر گفت «از او متنفر نباش، زیرا سهم او از خمس بیش از این است».

توضیحی که در برگ 447 آمده است در مورد همین حدیث میگوید

بریره از علی متنفر بود زیرا علی دختری را از میان غنائم بیرون کشیده بود و با او تماس جنسی برقرار کرده بود و در نظر بریرده این کار او ناپسند بود.

در اینجا علی دختری را از میان اسرا انتخاب کرده و با او همبستر می‌شود. وقتی که این قضیه با محمد در میان گذاشته می‌شود او این مسئله را تایید می‌کند. توجه داشته باشید که اسرا همچون غنیمت ها به شمار میرفتند و از اموال مسلمانان و مسلمانان میتوانند از کنیز خود برای سکس استفاده کنند یا به عبارت دیگر به آنها تجاوز کنند.

امام علی و اسلحه نکشیدن بر روی خوارج

معمولاً گفته می‌شود که علی در مقابل خوارج تا زمانی که آنها بر روی او شمشیر نکشیدند، شمشیر نکشید. البته شیعیان نمیگویند که علی وقتی شمشیر علیه خوارج کشید با آنها چه کرد و چه خونهایی از منتقدین او که دو دستی حکومت را چسبیده بود ریخت. اما اینکه چرا علی چنین کاری نکرد بیشتر به این برمیگردد که علی برعکس محمد سیاستمدار خوبی نبود و اشتباهات سیاسی بسیاری را مرتکب شده بود. از طرفی او درگیر سایر مسائل سیاسی و جنگ با رقبای دیگر بود و موقعیت سرکوب خوارج را تا زمانی که دست به این کار زد، بدست نیاورده بود. اما حتی اگر فرض کنیم علی با سایر مسلمانان رفتار شایسته ای داشته است، آیا همین کافی است که او را انسانی اخلاقمدار و عادل بدانیم؟ این تنها در صورتی میسر است که کارهای وحشتناک دیگری که او انجام داده است را نادیده بگیریم. معمولاً اسلامگرایان فاشیسم دینی رهبرانشان نسبت به  ناباوران به اسلام و دگر اندیشان را نادیده میگیرند و تنها رفتار اسلامگرایان اولیه با سایر اسلامگرایان را مد نظر قرار می‌دهند. در زیر چند مورد مورد از این کارهای وحشتناک را خواهیم آورد.

سر بریدن صدها نفر از یهودیان بنی قریظه. در ماجرای بنی قریظه تمامی تاریخ نویسان اتفاق نظر دارند که امام علی و زبیر بن عوام مسئول سر بریدن یهودیان اسیر بودند و سر آنها را بریدند و جسد آنها را در چاه انداختند (برای مدارک و اسناد و بحث مفصل به بخش در ماجرای بنی قریظه واقعا چه اتفاقی افتاد؟  مراجعه کنید). حال در مورد تعداد افراد این قبیله که کشته شده اند دو قول 900 تن و 700 تن آورده شده است، اگر میانگین این دو قول یعنی 800 نفر را بپذیریم و فرض کنیم که علی و زبیر بن عوام هرکدام به اندازه یکدیگر سر بریده اند، به این نتیجه خواهیم رسید که امام علی با دست خود 400 نفر را سر بریده است. اگر شخصی تنها 1 نفر آدم بیگناه را سر ببرد او انسان قاتل و کثیفی خواهد بود، چه برسد به اینکه 400 نفر را سر ببرد. در جایی دیگر آمده است «در لیلة الهریر (در جنگ صفین) زیاده از پانصد کس و بقولی نهصد کسرا با شمشیر بکشت و بهر ضربتی تکبیری گفت» (شیخ عباس قمی، منتهی الآمال پوشینه یکم برگ 183). وجدان شما در مورد کسی که در چشمهای صدها انسان نگاه کرده است و سرهای آنها را بریده است و جان آنها را در مقابل عزیزانشان گرفته است به شما چه میگوید؟ آیا حاضرید در همسایگی چنین مردی زندگی کنید؟ امام علی رکورد کشتن افراد با دست خود را دارد، من تابحال به هیچ شخصیت دیگری در تاریخ هیچ مملکتی در هیچ زمانی بر نخورده ام که با دست خود این تعداد آدم را کشته باشند. البته بوده اند چنگیزها، تیمورها، هیتلر ها و سایر آدمهایی که کردار و پندار آنها به مرگ صدها، هزاران و میلیونها نفر انجامیده است، اما آنها هیچکدام خودشان با دست خود این تعداد آدم نکشته اند. حتی اگر آدمهای دیگری نیز پیدا شوند که بیش از علی با دست خود آدم کشته باشند، امام علی به مقام دوم یا سوم تاریخ نزول پیدا می‌کند و این مردی است که شیعیان با تحریف اتفاقهای تاریخی و نادیده گرفتن اعمال او سعی در ساختن الگویی اخلاقی از وی دارند. تصور کنید شخصی در چشم انسانهای دیگر نگاه میکرده است و همزمان سر آنها را میبریده است، آیا برای چنین انسانی میتوان هیچ احترامی قائل شد؟

قتل عامهای علی به این مورد منتهی نمی‌شود، وی و یارانش دست به جنایات بسیار هولناکی زده اند، به گوشه ای دیگر از اسناد تاریخی توجه کنید:

به ابی لبید جهضمی که از قوم ازد بود گفتند «علی را دوست داری؟» گفت «چگونه کسی را که در یک قسمت روز دو هزار و پانصد کس از قوم مرا کشته است دوست داشته باشم؟ آنقدر از مردم کشت که کسی نبود کسی را تسلیت گوید و هر خاندانی بکشتگان خود مشغول بود». (8)

سوزاندن انسانها. البته این درست نیست که مبتکر آدم سوزان امام علی بوده باشد، اما مسلما او نیز همچون هیتلر در هولوکاست، دست به سوزاندن آدمها زده است. آدم سوزاندن او نیز همچون آدم سوزی هیتلر از روی باورهای افراد بوده است. امام علی در زمان حیات خود افراد دگر اندیش را زنده زنده سوزانده است، و اینکار همانطور که در ادامه همین نوشتار خواهد آمد در مورد قاتل او نیز انجام شد. آدم سوزی های علی در جنگ های رده اتفاق افتاده است. اعراب بسیاری که همچون ایرانیان با ارعاب و زور شمشیر مسلمان شده بودند مرگ محمد را جشن گرفتند و زنانشان دست خود را حنا بسته بودند، مسلمانان به شدت به سرکوب و قتل عام این افراد و قبایل پرداختند به این جنگها جنگهای ردّه گفته می‌شود.  علی این افراد را زنده زنده سوزاند. (کامل ابن اثیر، پوشینه دوم صفحات 37، 83، 88). علی بارها گردن زده است (مثلاً نضر بن الحارث) آدم به دو نیم قسمت کرده است (مقلا مرحب یهودی منتهی الآمال پوشینه نخست برگ 184) برای سیاهه ای بزرگتر از جنایات علی از این دست به کتاب پژوهشی در زندگانی علی بخش هفتم با فرنام «علی دژخیم محمد» مراجعه کنید.

سرکوب ایرانیانی که از سلطه و تجاوز مسلمانان عرب به تنگ آمده بودند از دیگر جنایات علی است، در زمان حکومت علی مردم بسیاری از شهر های ایران توسط حکام علی و با دستور مستقیم وی با خشونت تمام سرکوب شدند. وی همچنین در تجاوز نخستین اعراب به ایران که قرنها سبب بردگی ملت ایران شد نقش فراوان داشته است برای جزئیات و اسناد در این زمینه به نوشتاری با فرنام کشتار ایرانیان به دست علی و همچنین به بخشی با فرنام  مختصری از مقاومتهای مردم ایران در مقابل اعراب مسلمان مراجعه کنید، اگر انسانگرایی در برخی ایرانیان به آن حد نیست که کشتار اعراب و یهودیان و مخالفان اسلام تنشان را بلرزاند و نشان دهد که علی چه انسان ددمنشی بوده است، امید است مطالعه بلایی که علی و امثالهم بر سر ایرانیان آورده اند موجب شود تا چهره واقعی علی برای ایرانیان آشکار شود. شمشیر نکشیدن علی در مقابل خوارج را در کنار این کارها بگذارید، آنگاه قضاوت کنید که علی دژخیم بوده است یا انسان دوست و اهل مدارا.

ماجرای عقیل و امام علی

بارزترين مثال از عدالت طلبي مولاي متقيان(ع) قاطعيت آن حضرت در برابر برادر خودش- عقيل- بود و با اينكه عقيل نابينا و فقير و مستمند بود و غبار فقر بر چهره كودكانش هم نمايان بود، اما امام علي(ع) هيچگاه از موقعيت خود سوءاستفاده نكرد و از بيت المال چيزي بيشتر از سايرين به برادرش نداد. (9)

از ماجراهای دیگر امام علی و عدالتش ماجرای عقیل بن ابیطالب برادر او است که به نزد او می آید و از او می‌خواهد که از بیت المال به او پولی دهد. امام نیز آهنی گداخته در آتش را به سوی برادر نابینای خود نزدیک می‌کند و به روایاتی به بدن او میزند، و به او میگوید آتش جهنم از این داغ تر است، من را تاب و تحمل آن آتش نیست، چگونه از من می‌خواهی که به تو از بیت المال پول دهم؟

شیعیان این ماجرا را دلیل بر عدالت سرشار علی میدانند. برداشتن پول از بیت المال که از اموال دیگران است و به امانت نزد حاکم گذاشته شده بود بدون شک دزدی به حساب می آید. و شیعیان اصرار دارند که چون امام علی دزدی نکرده است باعث می‌شود که او از لحاظ اخلاقی بسیار والا و فوق العاده باشد است. این درحالی است که اکثر انسانها دزد نیستند، و دزدی نکردن به گمان من کاری عادی است و چندان شایسته ستایش نیست. گمان نمیکنم کار شایسته ای باشد اگر به کسی به دلیل دزد نبودن جایزه بدهند. همچنین سایر داستانهای مشابه مانند اینکه امام علی وقتی برای کارهای اداری شمعی روشن میکرد پول آنرا از پول بیت المال میداد و پول شمعی که برای خانه روشن میکرد را خود میداد بسیار شباهت به همین قضیه دارد. اگر شما هم پول قبض برق خانه خود را از پول شرکت یا جایی که برای آن کار میکنید نمیدزدید به همان اندازه اخلاقمدار هستید که علی بوده است. از شیعیان باید پرسید که آیا شما دزد هستید؟ اگر گفتند نه باید به آنها یاد آور شد که پس به اندازه همان امام علی اخلاقمدار هستید، البته با فرض اینکه امام علی دزد نبوده باشد.

اما از طرف دیگر عقیل کسی است که به نزد دشمن امام علی یعنی معاویه بن ابوسفیان میرفته است و از او نیز درخواست کمک میکرده است، بنابر این او برادری خیانت پیشه بوده است. جالب است بدانید برادر دیگر علی، طالب نیز در جنگ بدر در صف مکیان قرار گرفته بود و علیه علی جنگید، لذا برادر دیگر او نیز علیه او بود. کدام انسانی حاضر است به چنین برادر خائنی کمک کند؟ عقیل ظاهراً نه تنها یک برادر خیانت کار بلکه یک دزد نیز هست. یعنی از امام علی خواسته است که از بیت المال برای او دزدی کند. خود را بجای امام علی بگذارید، آیا شما دزد هستید؟ آیا شما حاضرید به چنین برادر نابکار و فرومایه ای کمک مالی کنید و یا بخاطر او دست به دزدی بزنید؟ اگر پاسخ شما به این دو پرسش منفی است، پس شما نیز به همان اندازه امام علی قابل ستایش هستید. گمان من بر آن است که اکثر مردم در مقابل این دو پرسش پاسخ منفی می‌دهند و در عمل نیز نشان می‌دهند که به بر اساس این دو پاسخ رفتار می‌کنند، اگر اینگونه باشد کار امام علی چه ارزش فوق العاده ای پیدا می‌کند؟ آیا هرکس دزد نباشد انسان فوق العاده با اخلاق و شایسته ای است؟ روشن است که شیعیان در این قضیه اغراق می‌کنند و از ماجرایی کم اهمیت نتیجه گیری های غیر عادی می‌کنند.

حال اینکه آیا آهن داغ گذاشتن در دست کسی که نابینا است کار اخلاقی است، یا اینکه رفتاری بیمارگونه و نشان دهنده بلاهت یک شخص است بر عهده شما بماند. همچنین مقایسه این داستان با داستان دیگر که علی در هنگام رکوع  انگشتر خود را که خراج روم را با آن میشد داد به گدایی داده است و تناقض میان این دو داستان نیز بر عهده شما.

شاید اسلامگرایان به دلیل فساد شدید اخلاقی که گریبانگیرشان است و بی انصافیها و دزدیهایی که بینشان رایج است اینگونه اعمال را فوق العاده و تعجب بر انگیز بدانند، اما چنین رفتارهایی قطعاً باعث نمیشوند که شخصی یک الگوی اخلاقی فوق العاده برای انسانهای تمام دورانها شود.

توصیه های امام به مالک اشتر

نمیتوان انصاف را کنار گذاشت و گفت این جملات که در نامه 53 مجموعه نهج البلاغه آمده بی ارزش هستند. اما دو قضیه را نیز نباید فراموش کرد. یکم اینکه کتاب نهج البلاغه تقریباً 400 سال بعد از حیات علی نوشته شده است، کتابی است که اسناد و مدارک معتبری را از راویان اعلام نمی‌کند و به همین دلیل ارتباط این کتاب با امام علی بسیار ضعیف است برای اطلاعات بیشتر پیرامون نهج البلاغه به نوشتاری با فرنام «نهج البلاغه نوشته کیست؟» مراجعه کنید. البته این کتاب در نزد شیعیان ارزش بسیار یافته است  اما براستی ارزش تاریخی چندانی ندارد. دومین نکته که اهمیت بیشتری از نخستین نکته دارد این است که عدالت واژه بسیار بزرگ و کلی است. آیا هرگز تابحال شنیده اید شخصی مردم را تشویق به بی عدالتی بکند یا بگوید که هوادار بی عدالتی است؟ همه انسانها طرفدار عدالت هستند منتها تعریف انسانها از عدالت متفاوت است.

هیتلر گمان میکرد از بین بردن یهودیان و همجنسگرایان و کمونیست ها و سلطه نژاد آریایی و افراد مو بور چشم آبی بر سایر انسانها که او شبهه انسان مینامیدشان عادلانه است. بنابر این تشویق به عدالت کردن هیچ ارزش خاصی ندارد. عدالت از نظر امام علی برابر با به بردگی کشیدن انسانها، حمله به کشورهای مختلف، کشتن مردان و تصاحب زنانشان بوده است. امام علی تجاوز به اسرا را عین عدالت میدانسته است از نظر او چشم در آوردن، دست و پا بریدن، آدم سوزاندن، سر بریدن و غیره برابر با عدالت بوده است.  بنابر این، اینگونه نصیحت ها نیز کوچکترین ارزشی ندارند.

علی اسلام را عادلانه میدانسته است و همین کافی است که او شخصی عادل نباشد و توصیه او به عدالت در اصل رعایت کردن اسلام و قوانین آن است. حال اگر اسلام عادلانه نباشد که نیست، عدالت علی نیز زیر سوال میرود. اگر چشم در آوردن، دست بریدن، سر بریدن، آدم سوزاندن، تجاوز به سایر مردم و ملتها، سرکوب انسانهای آزادیخواه، سنگسار کردن، برده داری کردن، همخوابگی با بردگان حمله به کاروان ها و غیره عادلانه هستند، علی و در کنار او چنگیز خان مغول، اسکندر، هیتلر، استالین و خمینی را نیز دادگر و دادگستر دانست.

علی زندانی سیاسی نداشته است

اما در اتهامات سياسي چنانكه گفته و سيرة حضرت امام علي (ع) است مخالفان سياسيِ حكومت صالح و منتقدان آن تا زماني كه اقدام مسلّحانه ننمايند آزادند، و حبس و بازداشت و قطع ارتباط آنان با بستگان براي اثبات جُرم و اقرار به آن و اِعمال هرگونه فشار به ويژه به طور حبس انفرادي و طويل‌المدّت جائز نيست. (10)

این سخن را نیز از اسلامگرایان زیادی شنیده ام، گمان میکنم حشمت الله طبرزدی بوده است که از آقای خامنه ای پرسیده است «آیا امام علی زندانی سیاسی داشته است؟». جالب است که این افراد نمیدانند در آن شرایط و زمان اساساً زندانی وجود نداشته است. زندان بعدها با تصرف ایران و تشکیل حکومتهای بنی امیه و بنی عباس بود که بوجود آمد. دلیلش هم واضح است، نه هزینه نگه داشتن زندانی برای آنها وجود داشته است نه دلیلی برای انجام اینکار. حبس کردن بعدها وارد شریعت اسلامی شده است. ممکن است فردی را در آن دوران بعنوان اسیر برای مدتی در جایی زندانی کرده باشند اما هرگز زندان به معنی امروزی آن، یعنی اینکه فردی را به دلیل جرمی که انجام داده است با حبس کردن مکافات کنند، در تاریخ اولیه اسلام دیده نمی‌شود. امام علی و سایر تازیان مجبور بودند بجای به حبس انداختن افراد، سر آنها را ببرند یا تکه ای از بدنشان را جدا کنند و کار را خلاص کنند.

سوره مائده آیه 33

إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یقَتَّلُواْ أَوْ یصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ یدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ ینفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْی فِی الدُّنْیا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.

سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پیامبر او مى‏جنگند و در زمین به فساد مى‏كوشند جز این نیست كه كشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت‏ یكدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند این رسوایى آنان در دنیاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.

بنابر این روشن است که این قضیه نیز نمیتواند امتیازی برای علی باشد، علی نه امکانش را داشته است که نظام فعلی زندانها را ایجاد بکند نه چنین چیزی به ذهنش خطور میکرده است. آقای طبرزدی بد نیست نگاهی به تاریخ اسلام بیاندازند، و تنها بعد از اینکار از نوادگان علی بخواهد که همچون جدشان عمل کنند.

قتل ابن ملجم

قتل ابن ملجم هم از دیگر داستانهایی است که شیعیان معمولا برای علی میگویند، ببینید نویسنده شیعه زیر در مورد این قتل چه گفته است:

شیعیان همه میدانند که مولا علی (ع) هنگامی که در بستر شهادت قرار داشتند وقتی برایش شیرآوردند فرمودند:  آیا برای اسیر خود ( ابن ملجم ضارب آن حضرت ) نیزغذا برده اند و توصیه می فرمودند که نه تنها بد رفتاری با او نشود حتی گرسنه یا تشنه هم نماند و باز فرمودند: که اگر زنده بمانم خود میدانم با او چگونه رفتارکنم واگر زنده نمانم شما اجازه دارید فقط یک ضربه همان گونه که او زده است بزنید و نکند او را مثله کنید یا شکنجه نمائید. این برخورد امام علی، یک برخورد ارزش اسلامی است یعنی ارزشی است نه حکومتی و سیاسی  (11)

توجه داشته باشید که بر اساس نوشته بالا، علی نمیدانسته است که خواهد مرد و یا زنده خواهد ماند، این برای شیعیان نیمه دیوانه باید دلیلی باشد بر اینکه او غیب گو نبوده است و بسیاری از چیزها را نمیدانسته است، از جمله اینکه نمیدانسته است بر اثر این ضربه خواهد مرد یا نخواهد مرد.

باری آنروز که حضرت از خانه بیرون میرفته است و میخ در به لباس پاره پوره حضرت گیر می‌کند و حضرت با زبان میخی به میخ میگوید میخ جان مرا رها کن که می‌خواهم بروم شهید شوم، و میخ به حضرت میگویت حضرت جان من بیخیال، و مرغابی ها که معلوم نیست وسط اون بیابون مرغابی از کجا آمده بود با حضرت گفتند وک وک، کوک کوک، یعنی نرو ابن ملجم میکشتت، و حضرت برگشت به آنها با زبان مرغابی ها گفت، کوک وک کوک وک یعنی شما تو این کارا دخالت نکنید ما امامها خودمون میدونیم چیکار کنیم (منتهی الآمال پوشینه یکم برگ 207)، ابن ملجم آن ملعون که دوزاری اش نیافتاده بود اسلام یک حرکت مافیایی بوده است و رهبران این گروه خونخوار مافیایی بعد از مرگ پدرخوانده خود به جان یکدیگر افتاده اند و اساسا همه ماجرا همین بوده است، و فکر میکرد واقعا اسلام برای برابری و برادری آمده است و از این رو همچون سایر خوارج دموکرات ملعون به این معتقد بود که خلیفه باید از میان تمامی مردمان چه عجم و چه عرب انتخاب شود و شایسته ترین فرد برای خلافت باشد، و علی و معاویه را افرادی میدانست که می‌خواستند عدالت را (12) زیر پا گذاشته و بر سر حکومت بایکدیگر جنگ قدرت کنند، او در هنگامی که به علی حمله میبرد فریاد زد «حکمیت ازان خدا است نه تو ای علی» ، زیرا معتقد بود علی نیز همچون سید علی خامنه ای مردم را خر گیر آورده و خود را حاکم از طرف خدا می‌خواند، او بر علی شمشیر میکشد آن شمشیر را بر سر نسبتاً مبارک آن امام همام میکوبد. امام هم برمیگردد و میگوید حالت خوبه؟ خسته نباشی ملجم جان.

شیعیان معمولاً به همین قصه ها علاقه دارند و به تاریخ علاقه چندانی نشان نمی‌دهند، آیا مایلید بدانید آن شخصی که قرار بود با یک ضربت کشته شود و مبادا شکنجه شود چه بلایی سرش آمد؟ از یکی از معتبر ترین کتابهای تاریخی اسلام پاسخ را بیابید:

وقتی خواستند ابن ملجم لعنت الله علیه را بکشند عبدالله بن جعفر گفت «بگذارید من دل خودم را خنک کنم» و دست و پاهای او را ببرید و میخی را سرخ کرد و به چشم او کشید ابن ملم گفت «منزه است خدایی که انسان را آفرید تو چشمان خودت را بسائیده سرب سرمه میکنی» پس از آن او را گرفتند و در حصیر پیچیدند و نفت مالیدند و آتش در آن زدند و بسوختند.

عمران بن حطان رقاشی درباره ابن ملجم و ستایش او درباره ضربی که زد ضمن شعری دراز چنین میگوید «چه ضربتی بود از مردی پرهیزکار که می‌خواست بوسیله آن رضایت خداوند را جلب کند هروقت او را بیاد می آورم پندارم که کفه عمل او بنزد خدا از همه مردم سنگینتر است». (13)

ابن سعد تاریخ نویس دیگر نوشته است:

بعد از دفن (علی)، حسن بن علی به سوی عبدالرحمن بن ملجم رفت و او را از زندان خارج کرد تا وی را بکشد. پس مردم جمع شدند، او (حسن) بدن او را به نفت آغشته کرد، و گفت که او را آتش بزنیم. عبدالله بن جعفر و حسین بن علی و محمد بن حنیفه گفتند اجازه دهید تا دل خود را از او خنک کنیم، پس عبدالله بن جعفر دست او را و پاهای او را قطع کرد. او (ابن ملجم) شکوه نکرد. سپس میخ داغ به چشان او کشید، و او شکوه نکرد. سپس گفت تو چشمان خودت را بسائیده سرب سرمه میکنی، سپس گفت اقرا باسم ربك الذی خلق خلق الانسان من علق و تا آخر سوره را خواند، سپس چشمان او پر از اشک شد، دستور دادند زبان او را قطع کنند، پس او شکوه کرد (ضجه زد)، پس به او گفتند ای دشمن خدا وقتی دست و پایت را میبریدیم ضجه نزدی، اکنون چه شده است که وقتی می‌خواهیم زبانت را ببریم ضجه میزنی؟ گفت من ضجه میزنم زیرا من از این دنیا متنفرم، پس زبان او را بریدند و او را درون نمدی پیچیده و سوزاندند. (14).

شیخ عباس قمی نوشته است:

پس آن حضرت موافق وصیت امیر المومنین (ع) ابن ملجم ملعون را بیک ضربت بجهنم فرستاد، و بروایت دیگر حکم کرد که او را گردن زدند. و ام الهیثم دختر اسود نخعی خواستار شد تا جسدش را به او سپردند پس آتشی بر افروخت و آن جسد پلید را در آتش بسوخت….. و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که استخوانهای پلید ابن ملجم را در گودالی انداخته بودند و پیوسته مردم کوفه از آن مغاک بانک ناله و فریاد میشنیدند، و حکایت اخبار آنراهب از عذاب ابن ملجم دردار دنیا بقی کردن مرغی بدن او را در چهار مرتبه و پس او زا پاره پاره نمودن و بلعیدن و پیوسته اینکار را با او نمودند و بر روی سنگی در میان دریا مشهور و در کتب معتبره مسطور است.  (15)

تابحال شنیده بودید آخوندها و بچه آخوندها اینجای قصه را هم برای کسی تعریف کنند؟ در هیچ کتابی از کتب مادر تاریخ اسلام نمیتوان یافت که علی گفته باشد به قاتلش شیر بدهند و یا او را تنها یک ضربه بزنند، این داستانها به نظر میرسد به دست توانمند روحانیت شیعه ساخته شده باشند.

جورج جورداق و امام علی

جورج جرداق مسیحی کتابی 6 جلدی با فرنام «علي، صداي عدالت انساني» نوشته است و همین قضیه سبب شده است که شیعیان بسیاری کتاب او را علم عثمان کنند و بگویند تمام متفکرین بزرگ جهان به علی و عدالت او معتقد هستند.

هر جا كه بدنبال عدالت بگرديد، نام علي را در آنجا خواهيد يافت و در هر جا كه در جستجوي انسانيت برآييد نظيري براي آن حضرت نخواهيد يافت. او والاترين الگو و عاليترين مثال است و هيچ كسي نمي تواند در انسانيت، عدالت، سخاوت، آزادمنشي، بخشش و شجاعت نظير او باشد و به پايه علم، ادب، بلاغت، سعه صدر و عطوفت او برسد. آري آنان كجا و ابوالحسن كجا؟ كه: ميان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمين تا آسمان است.

امام علي عليه السلام تجسم حقيقي همه فضايل انساني است، نام او مترادف با هر فضيلت و منقبتي است و چاره اي جز اين نيست كه او را همانند آن معاني متعالي كه در او تجلي يافته بشمار آوريد. بشريت تاكنون نظيري براي او نيافته است و اگر چشم بينا بيابد خواهد فهميد كه با از دست دادن علي، دچار چه زيان بزرگي شده و در چه خسارت بزرگي همچنان بسر مي برد.

از آنجا كه امام «ع» جلوه ارزش ها و مشعل تمدن است، همه بزرگان در برابرش زانو مي زنند و تنها كاري كه مي توانند بكنند اين است كه سر به زير افكنند و در تعظيم و بزرگداشت او كمر خم كنند.

اين بزرگان با هر عقيده و فرهنگ و ايدئولوژي، وقتي به فرزند ابيطالب مي رسند خود را ناچيز مي يابند و گريزي جز بزرگداشت و تعظيم او نمي بينند و عشق به آن شخصيت بلندمرتبه و سترگ، وجودشان را فرامي گيرد و كيست كه عاشق همچو اوئي نشود و اذعان نكند كه او شخصيتي بي بديل است.

از اينجاست كه دانشمندان، اديبان، انديشمندان، سياستمداران، روشنفكران، دانشگاهيان و تمامي جويندگان حقيقت و همه دوستداران نيكي و فضيلت در اديان و مذاهب و گرايشات فلسفي و فكري گوناگون، به ديده تجليل و اعجاب به اين شخصيت سترگ مي نگرند، كه جهان را به شگفتي واداشته و با عدالت و با انسانيتش بر جهان سايه افكنده است. يكي از اين بزرگان، انديشمند و اديب مسيحي معروف «جورج جرداق» است كه انگيزه (كشف دوباره علي) او را واداشت كه شش جلد بزرگ در معرفي شخصيت يگانه آن حضرت به نگارش درآورد و اين محصول علمي گسترده را تحت عنوان «علي، صداي عدالت انساني» به جهانيان تقديم كند؛ كتابي كه شهرت آن تمام آفاق را فراگرفته و بازتاب كم نظيري در جهان امروز داشته است. (16)

نام «منصف» همیشه در ادامه نام جرداق در آثار و نوشتارهای شیعیان دیده می‌شود، کلمه منصف از نظر شیعیان به تاریخ نویس یا اندیشمندی گفته می‌شود که همانند شیعیان در مورد علی فکر می‌کنند. جالب اینجاست که نویسنده سطور بالا معتقد است همه اندیشمندان باید هوادار علی باشند، نتیجه منطقی این است که هرکس مثل او راجع به علی فکر نمی‌کند اندیشمند نیست. مثلاً دانته که در کمدی الهی علی و محمد را در جهنم به تصویر کشیده است را باید از لیست بزرگان خارج کرد و آیت الله خلخالی را جزو بزرگان بشمار آورد.

اما پرسش این است که آیا جرداق میتواند نشان دهد علی رکورد دار آدمکشی نیست، چندین زن نداشته است، برده دار نبوده است، مردم را سرکوب نکرده است، با دست خود آدمها را نسوزانده است، سر نبریده است، به دو نیمه تقسیم نکرده است و غیره؟ آیا انصاف او همانند انصاف نویسندگان شیعه است که چشم بر تمام این وقایع میبندند و علی را بخاطر داستانهایی که در همین نوشتار مطرح شدند عادل می‌خوانند؟

روشن است که مسیحی بودن جرداق نمیتواند اثبات کند که هرچه او گفته است و بافته است راست و درست هستند. این همه شیعیان یاوه برای علی بافته اند، یک مسیحی نیز به جمع آنها بپیوندد اتفاق خاصی نمی افتد. به نظر میرسد شیعیان در نقل قول از جرداق دچار سفسطه توسل به مرجعیت میشوند، جرداق انسانی همدوره ما است و سخنان او در مورد علی ذره ای ارزش ندارند مگر اینکه مستند به تاریخ نویسانی که در دورانی نزدیک به علی بوده اند، باشد. البته گویا «عشق» جرداق به علی نیز به حدی نیست که او مسیحیت و تثلیث را که از نظر علی کفر بوده است کنار بگذارد و مسلمان شود. ایکاش جرداق در زمان علی وجود میداشت تا علی نیز در مقابل او سر چند انسان را ببرد، شخصاً مایل بودم ببینم بازهم علی را بنیانگزار حقوق بشر میدانست یا نه و چنین مزخرفاتی را مینوشت یا نه.

نتیجه گیری

هیچیک از ماجراهایی که در بالا آمد نمیتوانند نشان دهند که علی جایگاه ویژه و بالایی در اخلاقمداری و انسانیت دارد، آنگونه شخصیت تاریخی علی در کتب تاریخی ثبت شده است، او نه تنها شخصیتی والا نداشته است بلکه انسانی ددمنش و فرومایه بوده است و اگر میان روایات روی منبری ها و مادر بزرگها و کتب تاریخی و قدیمی قرار باشد یکی را ملاک شناخت علی قرار دهیم، مسلماً باید کتب تاریخی را انتخاب کنیم و این انتخاب سبب می‌شود که میان شخصیت تخیلی و تاریخی علی فاصله بسیار بیافتد. جامعه ای که الگویهای اخلاقی اش انسانهایی دون و ددمنش همچون علی باشند هرگز نمیتوانند جوامع موفق و پیشرفته ای باشند.

روشن است که عدل علی همچون علم امام صادق که در نوشتار دیگری با فرنام «امام صادق و دانش او» آنرا بررسی کردیم، قلابی، پوشالین و  ساخته دستگاه دینی تشیع است که همواره از امامان شیعه، این خدایگان 12 گانه غول ساخته اند و در موردشان اغراق کرده اند. علی نه تنها انسان والایی نیست و لیاقت شاه مردان بودن را ندارد بلکه انسانی بسیار فرومایه و دون بوده است و برای رسیدن به جامعه ای سالم و حقوق بشر باید این الگوهای اخلاقی مضر را به زباله دان تاریخ انداخت و طرحی نو ایجاد کرد. علی در دوران حیات خود نیز به دلیل خونریز بودن بسیار منفور بوده است، علاقه مندان به علی اگر در زمان خود او زندگی میکردند، احتمالاً همچون اعراب آن دوران یکی از نزدیکان خود را بخاطر خشونت و ددمنشی علی از دست میدادند، ایکاش علاقه مندان به علی کمی عقل و انصاف داشتند تا چهره علی را در تاریخ میجستند نه در پای منابر و روضه خوانی ها.

منابع و توضیحات

0) داستان‏ «رد شمس‏» یا «بازگشت خورشید» را علاوه بر علمای شیعه بیش از بیست نفر از بزرگان اهل سنت‏ با اختلاف مختصرى از اسماء بنت عمیس، ابو رافع، ام سلمه، جابر، ابو سعید خدرى، ابو هریره و از دیگر صحابه نقل كرده‏ اند.  «رد شمس» از حوادث سال هفتم هجرت است‏ که وقوع آن را در فتح خیبر و هنگام تقسیم غنیم ذكر کرده اند. از اسماء بنت عمیس رویت شده است كه روزى هنگام عصر رسول خدا (ص) سرش را در دامان على (ع) نهاد و حالت وحى بر آن حضرت عارض شد و طول كشید تا غروب شد و على (ع) نماز عصر نخوانده بود، اما به احترام پیغمبر نتوانست از جا برخیزد و چون پیغمبر برخاست‏ به على (ع) فرمود: یا نماز عصر خوانده ‏اى؟عرض كرد: نه. پیغمبر دعا كرده گفت: «اللهم ان علیا كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد علیه الشمس‏» «پروردگارا على (بنده تو) در راه اطاعت تو و فرمانبردارى رسول تو بوده پس خورشید را براى او بازگردان.» اسماء گوید: در ین وقت‏ خورشید را دیدم كه بازگشت و دیوارها را دوباره آفتاب گرفت تا على (ع) وضو گرفت و نمازش را خواند، آنگاه غروب كرد.  وقوع ین حادثه اگر چه از دیره نظام طبیعت خارج است اما فضیلت علی (ع) نزد خداوند بر همگان اثبات شده است؛ رخداد چنین پدیده ای برای فردی كه خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار كرامت او محل تولد او را خانه خویش قرار داده؛ یتی است بر همگان. منبع +
1) http://www.imamjawad.net/htm/far/library/adyan_history3/t-a-3003.htm

2) سیرت رسول الله، ابن هشام، پوشینه سوم +

3) میزان الحکمه، بخش آداب جنگ پوشینه سوم +

4) http://www.emdad.ir/HomePage.aspx?TabID=3769&Site=EmdadPortal&Lang=fa-IR

5) http://www.ahmadinejad.ir/fa/autobiography

6) منابع از کتاب آل دالفک برگ 257؛ دفتر تاریخ آل محمد نوشته پژوهشگر و مورخ نامدار ترک زندگنه زورلی قاضی بهلول بهجت افندی برگردان ادیب میرزا مهدی برگ 205-مجمع الزواید پوشینه نهم برگ 255- دفتر زنان پیغمبر اسلام نوشته عمادزاده که مینویسد امامه آنچنان خردسال بود که بخاک بازی میکرد.

7) الامام علی بن ابی طالب، رابع الخلفاعء الراشدین، الاستاذ محمد رضا، شیخ خلیل مامون شیحا، دار الکتاب العربی بیروت لبنان، برگ 13.

8) مروج الذهب، برگ 729

9) http://www.kayhannews.ir/840808/5.htm

10)  http://goto.glocalnet.net/arkiv1/matn6-582.htm

11) محمد رضا سعادت، حکومت اسلامی یا ارزش اسلامی، +

12) مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، مترجم ابوالقاسم پاینده، تهران شرکت انتشارات علمی و فرهنگی 1382، پوشینه نخست برگ 774

13) همانجا برگ 775

14) الطبقات کبری، ابن سعد، المپوشینه الثالث، ذكر عبد الرحمن بن ملجم المرادی +

15) منتهی الآمال پوشینه نخست برگ 224

16) http://www.kayhannews.ir/840527/5other501

بررسی سوره های مکی و مدنی از مدافع حقوق انسانی

بعد از انتظارطولاني براي پاسخ دوستاني كه طرف خطاب واقع شده بودند وبا توجه به اينكه اين دوستان غيبت كبري اختياركرده اند، اين نويسنده لازم ديد تا همانطور كه قبلا وعده داده بود، به بررسي سوره هاي مكي ومدني بپردازد. درصورتيكه پاسخي از دوستان درمورد سئوالاتي كه اين نويسنده از آقاي فيّاض وهمچنين گروه حقايق دين كرده بود به اين سايت برسد، اطمينان دارد كه دوست محترم ما منتقد سوسياليست آن سئوالات را درمعرض ديد وقضاوت همگان قرارخواهندداد.

جمعا قرآن داراي ۱۱۴ سوره ميباشد : ۸۸ سوره قرآن سوره هائي هستند كه درده سال اقامت محمد درمكه يعني از زمان بعثت تا هجرت وضع شده وبه سوره هاي مكي معروفند. ۲۶ سوره ديگرمربوط به دوران ۱۳ سالي است كه پس از هجرت محمد از مكه به مدينه ودردوران اقامت وي درمدينه وضع شده است كه به سوره هاي مدني معروفند.
سوره هاي مكي با سوره هاي مدني ازنظر كيقيت بسيارمتفاوتند. سوره هاي مكي مربوط به دوران اوليه بي قدرتي محمداست وهمه اين سوره ها داراي حال وهواي روحاني بوده وكليه آنها مردم را دعوت به اجتناب از اعمال زشت وناپسند ونيزمنزه كردن اخلاق آنان دعوت مينمايد. چنانچه سوره هاي مكي را بدون سوره هاي مدني درنظر گرفته وملاك قراردهيم، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه محمد مردي زاهد ووارسته وانسان دوست ميباشد كه همانند عيسي مسيح مردم را به بشردوستي ودرخدمت هم نوع بودن وخداشناسي وپرهيزكاري دعوت كرده وستم وظلم وبيدادگري وعيش وعشرت را اموري ناپسند دانسته ومردم را به انساندوستي وحمايت از فقرا وبينوايان تشويق ميكند. درمقابل، سوره هاي مدني ازاساس با سوره هاي مكي متفاوتند چون دراين سوره ها محمد مدام دستور قتل وكشت وكشتار مخالفان را داده وبا بيرحمانه ترين وجهي براي سربه نيست شدن مخالفانش دستورصادركرده ونابودي آنان وتجاوز به مال وجان وناموسشان را ازهرطريق مشروع ونامشروع مجازميداندچون دراين مرحله محمد به قدرت رسيده ومشغول محكم كردن پايه هاي قدرت مذهبي خود ميباشد.
۱- نمونه اي از سوره هاي مكي
سوره هاي انعام، انفال، يونس، هود، حجرو طه ازنمونه سوره هاي مكي هستند كه درآنها محمد درنقش زاهد خداشناس و وارسته وبشردوست ظاهر شده ونوع بشررابامهرباني وعطوفت ارشادكرده وبه رستگاري فراميخواند.

۱- نمونه اي از سوره هاي مكي

سوره هاي انعام، انفال، يونس، هود، حجرو طه ازنمونه سوره هاي مكي هستند كه درآنها محمد درنقش زاهد خداشناس و وارسته وبشردوست ظاهر شده ونوع بشررابامهرباني وعطوفت ارشادكرده وبه رستگاري فراميخواند.

آيه 135 از سوره انعام:

قل يقوم اعملوا علي مكا نتكم انّي عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدّار انه لا يفلح الظلمون

« بگواي گروه نادان هرچه درتوانائي داريد درعمل بكارببريد، من نيزنيك عمل ميكنم آنگاه شما آكاه خواهيد شد چه كسي عاقبت خوب دارد وستمكاران رارستگاري نيست.»

آيه 159 از سوره انعام:

ا نّ الذين فرقوا دينهم وكاتواشيعا لست منهم في شئي انما امرهم الي الله…

« در حقيقت آنهائي كه درمعتقدات ديني فرقه فرقه شدند، چشم ازآنها بپوش كه چنين كساني بكارتونيايند. ازدست آنهاغمگين مباش كه مجازات آنهاباخداست…»

آيه 33 ازسوره انفال:

وما كان الله ليعذبهم وانت فيهم وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون

« تا تو درميان آنها هستي خداآنهاراعذاب نخواهد كرد ونيز تامادامي كه ازنافرماني خداپشيمان شوند وبدرگاه خدا توبه واستغفار كنند بازآنهاراعذاب نكند.»

آيه 47 ازسوره يونس:

ولكلّ امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط وهم لا يظلمون

« وبراي هرامتي رسولي است كه هرگاه رسول آنهاآمد وحجت تمام شد، بعدل بين آنهاقضاوت خواهد كرد وبرهيچكس ستم نخواهد شد.»

آيه 72 ازسوره يونس:

فان توليتم فماسالتكم من اجر ان اجري الا علي الله وامرت ان اكون من المسلمين

« پس هرگاه ازحق روي گردانده ونصيحت مرانپذيرفتيد من ازشما اجري نميخواهم بلكه پاداش رسالت مرا خدا ميدهد ومن خودازجانب خدا مأمورم كه ازاهل اسلام وتسليم حكم او باشم.»

آيه 2 سوره هود

الا تعبدواالاالله اني لكم منه نذير وبشير

‹‹ بجز خداي يكتا هيچكس را نپرستيد ومن حقا رسول اوهستم كه براي اندرز وبشارت خلق آمده ام.››

آيه 121 سوره هود

وقل للذين لايؤ منون اعملوا علي مكانتكم انا عملون

‹‹ به آنانكه ايمان نميآورند بگو كه شما هر چه ميتوانيد بزشتكاري ومعصيت خدا بپردازيد ماهم بكار طاعت مشغول خواهيم بود.››

آيه 94 سوره حجر:

فاصدء بما تؤمرواعرض عن المشركين

‹‹ پس با صداي بلندآنچه را كه از خدا به تو امرشده است آشكاركن وبه آزار مشركين توجه ننما.››

آيه 96 سوره مومنون:

ادفع بالتي هي احسن السيئة نحن اعلم بما يصفون

‹‹ توآزاروبديهاي امت رابه آنچه نيكوتراست دفع كن، ما جزاي گفتارآنهارابهتر ميدانيم.››

آيه 82 سوره نحل :

فان تولوا فانما عليك البلغ المبين

‹‹ پس اگربازروي ازخدابگردانند، برتو تبليغ رسالت واتمام حجتي نيست.››

آيه 130 سوره طه:

فاصبر علي مايقولون…

‹‹پس تواي رسول برآنچه(امت جاهل) ميگويند صبروتحمل پيشه كن…››

همانطوركه از فحواي صريح آيات مذكوربرميآيد، محمد مكي پيامبري است واعظ، خيرخواه، انساندوست وخدامنش كه باپندواندرز مردم را براي تابعيت از آئين نوظهورش ترغيب وبتدريج راه را براي كسب قدرت هموارميكند.

درمبحث آينده به بررسي سوره هاي مدني خواهيم پرداخت تا خوانندگان تفاوت آنهاراباسوره هاي مكي ملاحظه نمايند.

۲- نمونه اي از سوره هاي مدني

درمبحث پيش سوره هاي مكي را مورد بررسي قرارداديم، دراين مبحث به بررسي سوره هاي مدني ميپردازيم.

همانطوركه تذكرداده شد، سوره هاي مدني پس از هچرت محمد به مدينه بوجودآمد. دراين دوران، محمد بقدرت دست يافته وبهمين دليل نيز شخصيتش بطوركامل تغيير نمود. بطوريكه دردوره مورد بررسي، محمد ديگر مردم را مورد موعظه پيامبرانه قرارنداده ودرمقابل به آنان بصورت قهري دستور داده واز پيروانش ميخواست تادشمنان ومنافقان را بقتل رسانده، زنان آنان را مورد تجاوز قرارداده و اموال شان را به يغمابرند. اينست چهره واقعي محمد بعد از قبضه قدرت واين اعمال دقيقا از جانب حكمرانان حكومت جمهوري اسلامي ايران نيزمورد عمل قرارگرفته وبهمين خاطر در حكومت نامبرده، ما ناظر تجاوز به نواميس، قتل، غارت وشكنجه دگرانديشان ميباشيم.

آيه 191 از سوره بقره:

واقتلواهم حيث ثقفتموهم واخرجوهم من حيث اخرجوكم والفتنة اشدّ من القتل…

‹‹ هركجامشركين رايافتيد، آنان را بكشيد واز شهرهايشان آواره شان سازيد چنانكه آنان شماراازوطن آواره كردند. كارهاي فتنه انگيزآنان بدترازكشتاراست…››

آيه 71 از سوره نساء :

يا ايهاالذين امنوا خذوااحذركم فانفرواثبات او انفروا جميعا

‹‹ اي اهل ايمان سلاح جنگ برگيريد وآگاه دسته دسته ويا همه باهم براي جهاد اقدام كنيد.››

آيه 89 از سوره نساء :

…فلا تتخذوا منهم اولياء حتي يهاجروا في سبيل الله فان تولوا فخذوهم واقتلوهم حيث وجدتموهم…

‹‹…منفقين راتادرراه خداگام برندارند، دوست نگيريد واگرمخالفت كردند آنهاراهركجايافتيد به قتل برسانيد…››

آيه 61 از سوره احزاب:

ملعونين اينما ثقفوا اخذوا وقتّل.ا تقتيلا

‹‹ مردم پليدرا هركجايافتيد، آنان را گرفته وجدا بكشيد.››

آيه 5 از سوره توبه:

فاذا انسلخ الاشهرالحرامفاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم وخذوهم واحصروهم وافعدوالهم كل مرصد…

‹‹ پس از آنكه ماههاي حرام بسررسيد، آنگاه مشركين را هركجايافتيد بقتل برسانيد وآنان را دستگير ومحاصره كنيد وازهرسودركمين آنان باشيد…››

علت اينكه محمد كشتن مشركين توسط مسلمانان را طي ماههاي حرام منع كرده آنستكه بموجب سنت اعراب قبل از اسلام وبه اصطلاح دوره جاهليت، اعراب جنگ وخونريزي را درماههاي ذيقعده، ذيحجه، محرم ورجب حرام دانسته اند. اين چهارماه بنام ماههاي حرام ناميده شده اند. برخلاف آيه فوق وعليرغم سنت اعراب، درسال دوم هجرت واول ماه رجب كه يكي از ماههاي حرام ميباشد، به محمد خبردادند كه كارواني به كاروانسالاري وسرپرستي عمروبن خضري، با امتعه ومال فراوان متعلق به قريش، از شام(سوريه فعلي) عازم مكه ميباشد. محمد به يكي از پيروان خود بنام عبدالله بن جحش مأموريت داد تا كاروان مزبوررا مورد حمله قراردهند. مهاجمين درمحلي كه نخله نام داشته ودرنزديكي مكه قراردارد، دركمين كاروان ماندند وبمحض رسيدن كاروان به محل نامبرده، آنرامورد حمله قرارداده وكاروانسالار راكشته وكليه اموال كاروان را بسرقت نزد محمد بردند. ملاحظه ميشود كه محمد عليرغم نص صريح آيه اي كه خودآنرابراي ديگران ترويج كرده وحتي برخلاف رسم اعراب، نه تنها دريكي ازماههاي حرام دستور به هجوم وسرقت داده است، بلكه با ريختن خون كاروانسالار، هم از مفاد آيه نامبرده تخطي كرده وهم سنت اعراب را زير پا نهاده است.

بعد از اين حمله وكشتار، بزرگان قريش به نكوهش اين عمل مذموم محمد برآمده و ادعاي پيامبري اورا بطور قاطع مورد شك وترديد قراردادند. همين موضوع سبب نگراني بيش ازحد اورافراهم نمود. بنابراين، محمد درصدد برآمدتا آن عمل نكوهيده خودرابا نزول آيه زير رفع ورجوع كند.

آيه 217 از سوره بقره:

يسئلونك عن الشهرالحرام قتال قل قتال فيه كبير وصد عن سبيل الله وكفر به والمسجد الحرام واخراج اهله منه اكبر…

‹‹ پس ازتوراجع به جنگ درماه حرام سئوا ل ميكنند، بگو گناهي بزرگ است، ولي گناه بزرگترازآن نزد خدا بازداشتن مردم ازراه خدا وكفربه خداوپايمال كردن حرمت حرم خدا ومنغ مسلمانان از زيارت كعبه است…››

البته واقعه راهزني محمد از كاروان فوق به همين جا خاتمه نيافت. چون كاروان نامبرده داراي چهارمسئول بود، لذا پس از قتل كاروانسالار دونفرديگررااسيرونفرآخرموفق به فرارگرديده وشرح واقعه را باطلاع اهالي قريش رسانيد. سپس، نمايندگاني براي پس گرفتن شتران وكالاهاي سرقت شده ونيزبراي آزادي اسراء، از مكه وارد مدينه شدند. درمقابل، محمد نه تنها اموال و شتران آنان را پس نداد بلكه درمقابل دريافت هزاروششصددرهم طلا بعنوان باج براي هركدام ازاسيران، آنان راآزاد نمود.

بايسته است تا بساير آيات مدني كه حاكي از روحيه متجاوز وقدرت طلب محمددارد، نيز نظري بيفكنيم.

آيه 29 از سوره توبه :

قاتلواالذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الآخر ولايحرمون ما حرم اللّه ورسوله…

‹‹ بكشيد كساني راكه به خدا و روز واپسين ايمان نميآوند وآنچه را كه خداورسول او حرام

كرده اند، حرام تلقي نميكنند…››

آيه 73 از سوره توبه:

ياايهاالنبي جاهد الكفاروالمنفقين واغلظ عليهم…

‹‹ اي پيغمبر با كافران ومنافقين جهاد ومبارزه كن وبرآنها بسيارسخت بگير…››

همانطوركه درزير به آن اشاره خواهد شد، محمد براي برانگيختن ميل پيروانش به جنگ با مخالفين، دست به نقشه ماهرانه اي زده وبا نازل كردن آيه 24 از سوره نساء، ازدواج با زنان شوهردار را كه درجنگ با كفار بدست آمده اند براي پيروانش حلال اعلام ميكند.

آيه 24 از سوره نساء :

والمحصنت من النساء الاّ ما ملكت ايمانكم…

‹‹ نكاح زنان محصنه(شوهردار) براي شما حرام شد، مگر زناني كه درجنگهاي با كفار متصّرف ومالك شده ايد…››

دراينجا مايل است توجه خوانندگان را به اين نكته جلب نمايد تا متوجه باشند كه بنا بمفاد همين آيه فوق، بعداز شكست ارتش ايران ازاعراب، چه برسر زنان شوهردارايراني آمد. شرم وخجالت بر ايرانيان مسلماني كه با آگاهي نسبت به اين جنايتهاي اعراب مسلمان كه بنا به توصيه پيامبرشان صورت گرفته است، هنوز هم سعي دربيخبرنگاهداشتن مردم ناآگاه ما دارند تا در سرقت اموال عمومي وتجاوز به حقوق ملت درمانده ما از محمد عقب نمانند.

ديني كه محمد مروجش بوده است، تماما براساس ترغيب پيروانش به لذتهاي اين دنيااز زنان اسير ويا وعده به آنان دررسيدن به چيزهائي دردنياي ديگر است، كه وصول به آنها براي اعراب باديه نشين امكانش ميسرنبوده است. از آن جمله سوره دهر است كه داراي سي آيه بوده ودر آيات 5، 11، 17و 19 به مردان مسلمان وعده ميدهد كه آنان در بهشت لباسهاي حريرخواهند پوشيد و بر تختهاي عزت تكيه خواهندزدوازجامهاي سيمين وكوزه هاي بلور، شرابي كه چون كافور طعم زنجبيل است خواهند نوشيد وپسران زيبا كه تاابد نوجوان خواهندماند به آنان خدمت خواهند كرد وزنان زيبا كه هميشه دوشيزه خواهندبود با آنان بسرخواهندبرد.

حال سئوال از محمد ومسلمانان آنست كه اگر شراب دراين دنيا براي بشر مضّر بوده وبرطبق قرآن نوشيدن آن منع شده وهنوزهم مردم را بجرم آشاميدن شراب درملاء عام به شلاق مي بندند، پس چگونه است انسان بهشتي كه بايد ازانسان زميني اين دنيا برتر ووالاتر باشد، در بهشت از اين ماده ممنوع دنيائي درجامهاي سيمين وكوزه هاي بلورين خواهد نوشيد؟! راز اين پسران هميشه زيبا وهميشه نوجوان درجوارمردان بهشتي از چه صيغه ايست؟! رمز ورازدركنارداشتن زنهاي جوان وهميشه باكره درجوارمردان مسلمان دربهشت ازچيست؟! بهتر است تا خواننده خود حديث مفصل بخواند از اين مجمل تا متوجه شود كه مباني اين دين بر چه اصول غير اخلاقي استوار است.

در آيه زيركه بازهم بعداز هجرت محمد ازمكه به مدينه نازل شده است، نهايت قساوت محمد نسبت مخالفانش آشكارميگردد.

آيه 4 از سوره محمد:

فاذا لقيتم كفروا فضرب الرقاب حتي اذا اثحنتموهم فشّدواالوثاق فامامنا بعدوامافدآء…

‹‹ بنا براين موقعي كه با كافران روبرو ميشويد، آنهارا گردن بزنيد تاآنگاه كه از خونريزي بسيار دشمن راازپا درآوريد، پس از آن اسيران جنگ را محكم ببند كشيد تابعدا آنهاراآزادگردانيد و يا از آنان فديه بگيريد…››

خواننده محترم ملاحظه ميكند كه قراردادن لغت ””فديه“ در آيه فوق براي تشويق اعراب فقير به جنگ برعليه مخالفان به اميد گرفتن فديه از اسراء ميباشد. ”جهاد“ با مخالفان اسلام نيزگرفتن ”فديه (مالي كه براي خريد جان وآزادكردن خودميدهند)“ و ”جزيه (خراج زمين ويا مالياتي كه مسلمانان از كفار واهل ذمه نظير يهوديان ومسيحيان ميگيرند)“ را توصيه كرده است. به آيه زير توجه فرمائيد:

آيه 20 از سوره فتح:

وعدكم اللّه مغانم كثيره تأخذونها فعجل لكم هذه وكفّ ايدي الناس عنكم ولتكون اية للمؤمنين ويهديكم صراطا مستقيما

‹‹ خدا كسب غنيمتهاي بسياري را بشما وعده داده است وبراي شماست كه درآن شتاب كنيد وخدا دست مردم راازسر شماكوتاه كرد تا دليل اهل ايمان باشد وخداشما را براه راست هدايت ميكند.››

با نزول آيه هاي مدني مذكور، محمد پيروانش را به جهاد ودرنتيجه آن دست يافتن به غنيمت و تصاحب اموال واملاك مردم وتصرف زنان وبردگان آنان تشويق ميكرد. اعراب نيز چون اولا قبل از ظهورمحمداز معتقدات مذهبي عاري بودند وثانيا معتقدات ديني برايشان نسبت به كسب مال ومنال ودسترسي به زنان زيبارو وسفيدپوست آنسوي شبه جزيره عربستان، عامل درجه دوم محسوب ميشد، دعوت محمد را پذيرا شدند وبا كمال بيرحمي به جهادبا مخالفان وقتل وكشتارآنان وچپاول وغارت اموالشان مشغول شدند.

با تمهيد برنامه ها واقدامات مذكور، بتدريج بيت المال دستگاه مذهبي محمد رونق قابل توجهي يافت( نظير بنيادمستضعفان جمهوري اسلامي) وپيروانش را به ثروت ومكنت رسانيد.(نظير آخوندهاي جمهوري اسلامي وانصار وحزب الله و…) سهمي كه سربازان اسلام از غنائم جنگي بدست ميآوردند به انضمام حقوقي كه درايام صلح ازبيت المال دريافت ميكردند، آنان را درزمره توانگران قرارداد. براي مثال سواراني كه درلشكر كشي شمال آفريقا به رهبري عبدالله بن سعد بن ابي السّرح شركت كرده بودند، هريك سه هزارمثقال طلا وسربازان پياده هريك هزار مثقال طلا دريافت كردند.( 23 سا ل، علي دشتي، ص309 ).

همانطور كه درحكومت جمهوري اسلامي ايران، چپاول اموال مردم وقبضه قدرت توسط حاكمان، مايه فساد بيش از حد اين حكومت مذهبي شده است، درمورد محمد نيز اين تغييرموضع درآن زمان بوضوح بچشم ميخورد. محمد، زاهد انساندوستي كه درمكه پيوسته با نرمي وآرامش مردم را بسوي خداشناسي، درستكاري ورستگاري ميخواند،(رجوع شود به سوره هاي مكّي)، درمدينه تبديل به سياستمداري خشن، حاكمي سختگير، قانونگزاري دورانديش وجنگجوئي بدون انعطاف شد (رجوع شود به سوره هاي مدني) كه قصد داشت بنيان يك حكومت مقتدر مذهبي را پايه ريزي كند.

نتيجه دومبحث اخير درمورد بررسي سوره هاي مكي ومدني، آنكه بر طبق اين سوره ها، ما با پيغمبري با دوشخصيت كاملا متفاوت برخورد ميكنيم: يكي پيغمبر مكي يعني انساني آزاده، پارسا، بشردوست، آرام، باگذشت، فداكار، اصلاح طلب وموعظه گر كه قصددارد زندگيش را وقف خدمت به بشر وهدايت وي براه صواب ورستگاري كند. آنديگر، پيغمبرمدني ويا انسان قدرت طلبي كه پايه هاي قدرتش مستحكم شده وبصورت سياستمداري سختگير، سرداري مبارز، رهبري غيرقابل گذشت وحاكمي غير قابل انعطا ف درآمده ولاجرم از سطح عالي ومعنوي يك مرشد ديني به ژرفاي فكري يك حاكم مادي وفرصت طلب نزول كرده است. ( آيت الله خميني نيز بافريب ملت ما چنين كرد.)

با توجه به تبليغات گسترده روشنفكران ملي- مذهبي وآخوندهائي كه دربازي قدرت توسط حاكمان جمهوري اسلامي به بازي گرفته نشده ودائم مشغول ترويج اين ادعا هستند كه واقعيت وجوهره اسلام اصيل چيزي جز اعماليست كه اكنون از سوي حاكمان جمهوري اسلامي سر ميزند، بجاست تا اينها نظري به گذشته اسلام واعمال ناشايسته شخص خود محمد وپيروانش ونيز وضع قوانين غير انساني توسط وي انداخته وآنقدر شرف داشته باشند تا حلاج واربپا خاسته و به ملت حالي كنند كه ‹‹ خانه ازپاي بست ويران است ›› و‹‹كشتيبان را سياستي دگر بايد.››

کپی شده از:

http://montaghedsocialist.persianblog.com

02/24/2007

نقدی کوتاه بر حجاب اسلامی

نوشته آرش بیخدا

پیشگفتار

یکی از نخستین چیزهایی که بعد از خارج شدن از ایران به چشم آدم می آید رنگ است. رنگ لباسها! ما ایرانی ها عادت کرده ایم در آن خراب شده ای که اسلامگرایان برای امام زمانشان درست کرده اند فقط رنگهای سیاه و تیره ببینیم. وقتی فکرش را میکنم نمیتوانم باور کنم که در قرن 21 ام حکومتی نیمی از مردم را مجبور کند که به دلخواه آن حکومت فاشیست لباس بپوشند. چه چیز میتواند بیش از این رذالت و توحش اسلامگرایان را نشان دهد که حتی در طرز لباس پوشیدن مردم نیز دخالت میکنند و اصرار میکنند که همه مردم مانند 1400 سال پیش لباس بپوشند؟ کسی که حجاب را در جمهوری اسلامی رعایت نکند به شدت مجازات خواهد شد.

از طرفی دوستان خارجی من از من میپرسند که چرا شما ایرانیها با سایر مسلمانان متفاوت هستید؟ آنها میگویند که دختران عرب در کشورهای عربی حجاب به سر نمیکنند اما وقتی به غرب می آیند حجاب به سر میکنند، اما دختران و زنان ایرانی منتظرند تا وارد هواپیمایی که به خارج سفر میکند بشوند، هنوز روی صندلی های هواپیما ننشسته حجابشان را در می آورند. پاسخ من معمولا به این دوستان خارجی ام این است که ایرانیان سابقه ای طولانی در دین ستیزی دارند و ما هیچ وقت مثل سایر ملتهای مسلمان از بیخ مسلمان نبوده ایم و همیشه سر و گوشمان میجنبیده است.

از دیدگاه سکولار دست کم یکی از اهداف محمد اگر نه تنها هدف او از ادعای پیامبری منافع مادی همچون جمع آوری زنان و تشکیل حرمسرا بوده است. به نظر میرسد یکی از مهمترین دلایل اسلام  پناهی برخی انسانهای زنده در قرن حاضر تقریباً همان قضیه جمع آوری زنان و کنترل روی آنها باشد. متاسفانه اگر مغز آدم مذهبی را با قوی ترین مواد شوینده نیز بشویید، بازهم او خود را برتر از زنان خواهد دانست و زن را برده خود خواهد دید. زن مذهبی هم که خود پذیرفته است نصف العقل است و نیاز به چوپان و آقا بالاسر دارد. انسانهای مذهبی هرگز برابری زن و مرد در مغزشان فرو نخواهد رفت و هرگز نخواهند فهمید که زن یک موجود مستقل است و همانقدر انسان است که آنها انسان هستند لذا پرداختن به مسائل جنسی و پاسخ دادن به پرسشهای اخلاقی در این زمینه و ارتقاع فرهنگی در این زمینه خود میتواند ابزاری بسیار قوی و کارساز برای مبارزه با اسلام باشد. امیدوارم این دست نوشتارها بتوانند مارا در دست یافتن به چنین هدفی یاری رسانند. در این نوشتار من تلاش خواهم کرد که نشان دهم هیچ دلیل عقلی برای پذیرش حجاب اسلامی وجود ندارد و مسئله حجاب نابخردانه و تنها ناشی از باورهای دینی است. ابتدا ریشه حجاب بررسی خواهد شد. سپس در مورد اینکه آیا روابط آزاد جنسی چیزی غیر اخلاقی است یا نه اندکی توضیح داده خواهد شد، بعد ارتباط میان حجاب و عفاف بررسی خواهد شد و در نتیجه گیری به این پرسش که آیا باید حجاب را منع کرد یا نه پاسخ داده خواهد شد.

حجاب از کجا آمده است؟

مثل تقریباً تمام سایر باورهای اسلامی این باور اسلامی نیز ریشه ای زمینی دارد، یعنی میتوان رد و پای آنرا در کتابهای تاریخی پیدا کرد. یافتن دلیل اینکه حجاب برای چه ایجاد شد بسیار آسان است و به دو موضوع اساسی برمیگردد. میدانیم که محمد پس از فرار به مدینه و پیش از کسب موفقیت های اقتصادی بواسطه غارت یهودیان و دستبرد به کاروانها در وضعیت اقتصادی بسیار بدی بوده است و مسلمانان در فقر شدید بسر میبردند. از اینرو امکان اینکه درون خانه هایشان مثل امروز دستشوئی و توالت بسازند برای آنها میسر نبود. لذا زنان محمد و خود او و دیگران باید برای تخلی به خارج از خانه میرفتند. این مسئله تنها بهانه ای بود که محمد را مجبور میکند به زنانش اجازه خروج از خانه را بدهد تا آنها به جایی که میتوانند در آن تخلی کنند بروند و سپس بازگردند. این مسئله در کنار مسائلی دیگر از جمله اینکه محمد در سنین بالا به سر میبرده است و احتمالا قدرت ارضای جنسی زنانش را نداشته است باعث میشود که دیگران چشم به زنان محمد داشته باشند و زنان محمد نیز چندان بی رغبت نسبت به این مسئله نبودند، این است که عمر به محمد پیشنهاد میکند که به زنانش دستور بدهد خود را بپوشانند تا مبادا دیده شوند.

شاید این مسئله برای قربانیان حجاب و مسلمانان و حتی غیر مسلمانان باورکردنی نباشد و این مسئله آنقدر مسخره به نظر برسد که مسلمانان عمری به دلیل اینکه آقای محمد در خانه اش توالت نداشته است مجبور شده اند زنانشان را کفن پوش کرده باشند، که شاید تصور کنید این قضیه ساخته ذهن نگارنده است، اما قدیمی ترین و معتبر ترین کتب اسلامی نشان میدهند که دلیل ظهور حجاب چیزی جز این نبوده است. در زیر این منابع و اسناد تاریخی را به ترتیب خواهم آورد.

محمد به زنانش اجازه میدهد برای دستشویی کردن به خارج از خانه بروند (عجب انسان روشنفکری بوده است این محمد پیامبر).

صحیح بخاری، پوشینه 1، کتاب 4، شماره :149

عایشه نقل کرده است:

پیامبر به زنانش گفت، «شما میتوانید برای رفع حاجت به خارج (از خانه) بروید.»

و زنان محمد در برخی از اوقات چنین میکردند، عایشه خود قضیه توالت رفتن را با جزئیات بهتری شرح داده است.

صحیح بخاری پوشینه 5 کتاب 59 شماره 462:

عایشه نقل کرده است:

….من همراه ام مسطح به المناصع جایی که در آن قضای حاجت (تخلّی) میکردیم رفتم. ما هرگز تخلی نمیکردیم مگر در شب، و این تا زمانی بود که مستراح هایی درنزدیکی خانه هایمان ساخته شد. و این عادت خالی کردن روده ها همانند همان عادت اعراب قدیمی بود که در بیابان زندگی میکردند، زیرا ساختن مستراح در کنار خانه ها برای ما دردسر ساز بود. پس من و ام مسطح که دختر ابی رُهم بن لمطلب ابن عبد مناف  بود و مادرش بنت صخر بن عامر خاله ابوبکر صدیق و پسرش مسطح بن اثاثه بن عباد بن المطلب بود بیرون رفتیم. من و ام مسطح پس از قضای حاجت به خانه برگشتیم….

نه تنها مسلمانان فقیر آن دوران برای پاسخ به این نیاز طبیعی خود باید به فضای باز و خارج از خانه میرفتند، بلکه وضعیت بگونه ای بود که حتی برخی از آنها برای برقراری تماس جنسی نیز مجبور بودند زیر آسمان و در فضای باز عمل کنند. به آیه زیر در قرآن توجه کنید.

سوره هود آیه 5

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

آگاه باشيد هنگامي كه آنها سينه ‏هاشان را در كنار هم قرار مي‏دهند تا خود را از او پنهان دارند آگاه باشيد آنگاه كه آنها لباسهايشان را بخود مي‏پيچند و خويش را در آن پنهان مي‏دارند (خداوند) از درون و برون آنها با خبر است، چرا كه او از اسرار درون سينه ‏ها آگاه است.

سینه هایشان را کنار هم قرار میدهند؟ منظور از این آیه چه بوده است؟ در احادیث میتوان پاسخ این پرسش را پیدا کرد.

صحیح بخاری پوشینه 6، کتاب 60، شماره 203 و 204

عباد ابن جعفر نقل کرده است:

ابن عباس را شنیدم که آیه «آگاه باشيد هنگامي كه آنها سينه ‏هاشان را در كنار هم قرار مي‏دهند» را قراعت میکرد. گفتم ای ابن عباس! منظور از «سینه هایشان را کنار هم قرار میدهند چیست؟»  او گفت «مردی از تماس جنسی در فضای باز یا تخلی شرم داشت، پس این آیه نازل شد.

حال روشن است که این تماسهای جنسی و تخلی در فضای باز برای مسلمانان آن دوران دردسر ساز بوده است، بویژه آنکه زنان پیامبر نیز باید اینگونه بیرون میرفتند و تخلی میکردند. این مسئله برای خود محمد ابتدا چندان اهمیت نداشته است اما عمر که در تندروی و خشک مغزی و تعصب مذهبی از بقیه مسلمانان جلوتر بوده است و همواره هوای زنان محمد را داشته است کم کم از این مسئله شاکی میشود و زبان به اعتراض میگشاید.

صحیح بخاری، پوشینه 1 کتاب 4 شماره 148:

عایشه نقل کرده است:

زنان پیامبر شبانگاهان برای تخلی به منطقه المناصع، منطقه ای باز و وسیع در مدینه میرفتند. عمر به پیامبر میگفت «به زنانت بگو که حجاب داشته باشند»، اما پیامبر چنین نکرد. سوده بنت زمعه زن پیامبر در شبی از شبها در زمان عشاء از خانه خارج شد و او قدی بلند داشت. عمر او را صدا کرد و گفت «من تورا شناختم ای سوده»، او اینچنین گفت زیرا او شدیدا اشتیاق داشت که آیات حجاب نازل شوند. پس الله آیه حجاب را نازل کرد.

این حدیث در صحیح مسلم کتاب 26، شماره 5397 و5395  نیز بگونه ای مشابه آمده است. عمر خود نیز در احادیث دیگری به این موضوع اشاره کرده است:

صحیح بخاری جلد اول کتاب 8 ام شماره 395

از عمر نقل شده است:

خداوند در سه مورد با من موافقت کرد.

1. من گفتم یا رسول الله، ایکاش ما مقام ابراهیم را مصلی خود قرار دهیم و در آنجا نماز بخوانیم. پس آیه نازل شد که «مقام ابراهيم را، نمازگاه خويش گيريد» سوره بقره آیه 125.

2. و در مورد آیه ای که میگوید زنان باید چادر سر کنند، من گفتم، ای رسول الله، ایکاش به زنان خود دستور بدهی که خودشان را در مقابل مردان بپوشانند، زیرا مردان خوب و بد با آنها صحبت میکنند. بنابر این آیه ای که دستور میدهد زنان چادر سر کنند نازل شد، سوره احزاب آیه 59.

3. یکبار زنان پیامبر در مقابل او متحد شده بودند و من به آنها گفتم، اگر پیامبر شما را طلاق دهد الله زنان بهتری از شما به او خواهد داد، پس این آیه نیز نازل شد، سوره تحریم آیه 5.

و سوره احزاب آیه 59، به سفارش عمر نازل شد!

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأَِزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

اي پيامبر ، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که چادر خود را، برخود فرو پوشند اين مناسب تر است، تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند و خدا آمرزنده و مهربان است.

البته این خود سندی دیگر بر زمینی بودن قرآن است، آیا خدایی که خالق تمام ذرات جهان است آنقدر کند هوش است که برای رفع مشکلات تخلی زنان محمد نیاز به مشاوری مانند عمر دارد؟ اما مسئله دیگری در این آیه به چشم میخورد این است که هدف از پوشیده شدن «شناخته شدن» هم هست. مفسرین بزرگ قرآن این شناخته شدن را تمایز یافتن زنان برده از زنان مومن دانسته اند. در آیین اسلام همخوابگی با زنان برده اشکالی ندارد و زنان برده لازم نیست حجاب داشته باشند (برای اطلاعات بیشتر در این مورد به نوشتاری با فرنام » برده داری در اسلام» مراجعه کنید)، از این رو زنان مسلمان نیز به اشتباه توسط برخی از مسلمانان رذل بعنوان برده فرض میشدند و مسلمانان برای آنها مشکل ایجاد میکردند. توضیحات کامل و اسناد کافی در مورد این مسئله را در نوشتاری با فرنام «ريشه هاي آيينهاي اسلامي‌(بخش نخست، حجاب)» بخوانید.

ناتوانی کامل قابل تصور محمد در ارضاء جنسی و عاطفی زنانش بویژه زنان زیر 20 سالش مانند عایشه و صفیه مشکلات زیادی را برای او بوجود آورده بود، یکبار به عایشه اتهام تماس جنسی با صفوان بن المعطَّل السُّلمی میزنند (ماجرای کامل را در اینجا بخوانید) و در زمانی دیگر محمد میفهمد که طلحه از صحابه او که بعدها در کنار عایشه در جنگ جمل بر علیه علی جنگید و کشته شد خواستار ازدواج با عایشه پس از مرگ محمد است و محمد باید برای رفع این نگرانی دست به ابتکاراتی میزد.

سیوطی در اسباب النزول میگوید:

طلحه به نزد یکی از زنان پیامبر آمد و با او سخن گفت؛ او پسرعمو (یا پسر عمه) آن زن بود. اما محمد به او (طلحه) گفت «تو هرگز دوباره اینکار را نخواهی کرد!» طلحه گفت «اما او (همسر محمد) خویشاوند من است و الله میداند که نه من نه او هیچ چیز مکروهی نگفتیم»، اما محمد گفت: «هیچکس غیرتمند تر از الله نیست، هیچکس غیرتمند تر از من نیست». محمد رفت و پس از رفتن او طلحه گفت «پس از مرگ محمد من حتماً با عایشه ازدواج میکنم». محمد از  این سخن طلحه آگاه شد و گفت «… هیچکس با زنانش بعد از او ازدواج نخواهد کرد (1).

این است که محمد احساس تهدید میکرده است، زیرا او بعنوان یک فرد زنباره خود در مورد دیگران نیز اینگونه فکر میکرده است و در مورد طلحه شاید درست هم فکر میکرده است، لذا علاوه بر مسئله رفع حاجت زنان محمد، مسائل دیگری نیز در این میان وجود داشتند که باعث شدند محمد آیات دیگری در مورد حجاب نیز نازل کند. البته آیات حجاب تنها ترفند محمد برای اینکه زنانش به دست دیگران نیافتند نبوده است او ترفند بسیار جالب و حساب شده دیگری نیز زده است و آن این است که زنان خود را «ام المومنین» یعنی مادر مومنان نامیده است. و از آنجا که مومنان نمیتوانستند با مادر خود ازدواج کنند، هیچ مسلمانی نتوانست بعد از مرگ او با زنانش ازدواج کند. البته محمد خود را پدر مومنان ننامید که دیگر نتواند از میان مومنان زن بگیرد، بر عکس بطور بسیار مضحک و مسخره ای در قرآن تاکید کرده که او پدر هیچیک از مومنان نیست، تا مبادا کسی روی این قضیه شک کند.

سوره احزاب آیه 40

مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا

محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست او رسول خدا و خاتم پيامبران است و خدا به هر چيزی داناست»

توضیحات از مترجم.

آری، باورکردنی نیست اما مسئله حجاب واقعا به همین سادگی است، پای دو چیز در میان بوده است، تخلی زنان محمد و حسادت محمد و حساسیت او برای حفظ حرمسرایش حتی پس از مرگ خود، یا به عبارت دیگر خودخواهی، زن ستیزی، زنبارگی محمد. نه خدای کائنات و تمام ذرات در ایجاد حجاب نقشی داشته است نه محمد آنرا از خودش در آورده است. حجاب ابزاری بوده است که در برخی جوامع وجود داشته است و برخی از مسلمانان به محمد پیشنهاد کرده اند ساکنین حرمسرای خود را لای پتو بپیچد تا دیگران هوس نکنند با آنها معاشقه کنند. و زنان مسلمان قرنها است که پارچه ننگین سیاه را به دلیل اینکه پیامبرشان نمیتوانست جلوی آلت خود را بگیرد بر سر میکشند.

حجاب در ایران هر روز و هر روز خلاصه تر و کمتر شده است، به تصاویری از وضعیت زنان قبل از دوران رضاشاه در ایران نگاه کنید و وضعیت اسفبار حجاب زنان در آن دوران را ببینید و آنرا با امروز مقایسه کنید. تعداد زیادی از زنان و دختران ایرانی مسلماً اگر اجازه دور انداختن حجاب را داشته باشند چنین خواهند کرد و همینکه نظام خلافت اسلامی هم اکنون اینقدر سعی میکند جلوی آنچه «بد حجابی» میخواند را بگیرد نشان از همین واقعیت دارد.

مضحک تر از مسئله حجاب کار مسلمانان است که نشسته اند و چه داستانها برای حجاب بافته اند. آیت الله مطهری کتابی نوشته است با فرنام «فلسفه حجاب»، دوست ظریفی میگفت اگر محمد دستور میداد مسلمانان باید روزی 8 بار ایستاده بر روی زمین تف بکنند، آیت الله مطهری احتمالاً کتابی با فرنام «فلسفه ایستاده تف کردن و آثار مثبت آن برای اجتماع» مینوشت. از هر حرف چرتی میتوان کتابها نوشت، در مورد پارس کردن میلو سگ تن تن میتوان فلسفه بافی کرد و گفت پارس میلو اوج فراکنش امواج عشق و محبت است در اعماق وجود  و گوهر هستی سگ که خود را در آغوش ابدیت رها میکنند تا جانهای آرام را هشدار به جنبش دهند. یاوه گویی های اسلامگرایان نیز بی شباهت به این مسئله نیست. نه حجاب و نه پارس سگ تن تن، میلو هیچکدام عمق و پیچیدگی ندارند، حجاب ابزار یک بیابانگرد بوده است برای تکریم آلت تناسلی خود و حفظ زنانش از آلت تناسلی دیگر بیابانگرایان، نه کم و نه بیش.

آیا رابطه آزاد جنسی فساد است؟

دادگاه عالی افغانستان گفته است شخصی که چادر را نپذیرد کافر است و زن بی حجاب زنی فاسد است، جای خوشحالی دارد که  بالاخره یک کشور عقب مانده تر از ما و دستکم به اندازه ما عقب مانده هم وجود دارد، هرچند افغانستان تا چند سال دیگر احتمالاً قرنها از ما فاصله خواهد گرفت. ایکاش میشد همسایه ما سوئد، فرانسه یا ایالات متحده امریکا بود، شاید آنوقت ما میشدیم دانمارک و هلند و کانادا. اما برای پاسخ دادن به این پرسش باید دید که اساساً فساد چیست؟ و آیا حجاب جلوی «فساد» را میگیرد؟ مذهبیون اکثراً معتقدند که حجاب جلوی تحریک شدن جنسی مردان را میگیرد و این را یک مزیت حجاب میدانند. و تحریک نشدن جنسی برابر با برقرار نشدن تماس جنسی است. تماس جنسی را طبیعتاً میتوان به تماس جنسی قبل از ازدواج و بعد از ازدواج دانست.

از نظر مذهبیون تماس جنسی قبل از ازدواج فساد است، و آنها از این تماس ها وحشت دارند. اکنون وقت آن است که مروری دوباره به نظام اخلاقی حاکم بر اجتماع بکنیم و با خرد نقاد تلاش کنیم آنچه بیهوده زشت پنداشته میشود را بازبینی کنیم، و هیچ تابویی نباید جلوی بازبینی ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی اجتماع ما باشد. فساد را از نگر غیر دینی میتوان هر آنچه انحراف اخلاقی باشد و به کیفیت زندگی انسان صدمه بزند دانست. چه دلیلی میتواند برای اثبات اینکه تماس جنسی پیش از ازدواج مسئله زشت و بدی است وجود داشته باشد؟ در میان بسیاری از مردمان این مسئله تقبیح نمیشده است اما تقریباً تمام ادیان تماس جنسی قبل از ازدواج را تقبیح میکنند. دلیلش میتواند روشن باشد زیرا در گذشته جلوگیری از حاملگی بسیار دشوار بوده است و تماس جنسی برابر با تولد کودکی جدید بوده است و بدنیا آمدن کودکی که پدر ندارد مشکل ساز بوده است، مادر باید به تنهایی آن بچه را بزرگ میکرد و نبود پدر باعث میشد نیازهای عاطفی بچه تا به اندازه کافی اشباع نشوند، علاوه بر این در آن دورانها حکومت بصورت امروزی وجود نداشته است که بتواند از ایتام و فقرا حمایت کند و اگر کسی پدر نمیداشت احتمال اینکه به وضعیت اجتماعی بسیاری بدی دچار شود بسیار زیاد بود. برخی از شخصیت های منفی تاریخ مثل خود پیامبر اسلام به دلیل شرایط سختی که در کودکی داشتند به آدمهایی مضر تبدیل شده بودند. بنابر این به نظر من نیز حاملگی یک زن در حالی که شوهر ندارد چیز بدی است و در جامعه ایده آل من نباید زنی بدون شوهر بچه دار شود و از آنجا که هر آدم بالغ و عاقلی باید بفهمد که ادیان پدیده های اجتماعی هستند نه ماوراء طبیعی به نظر میرسد این از مهمترین دلایلی باشد که ادیان تماس جنسی پیش از ازدواج را تقبیح کرده اند.

اما آیا این مشکل هنوز هم وجود دارد؟ آیا تماس جنسی که با تمایل طرفین انجام میشود هنوز هم منجر به حاملگی میشود؟ گمان نمیکنم اگر آموزشهای کافی در این زمینه در دوران نوجوانی به پسران و دختران داده شود و امکانات بهداشتی نظیر در دسترس بودن کاندوم بطور گسترده فراهم باشد و مشکلی برای سقط جنین وجود نداشته باشد، نگرانی در این زمینه باقی بماند و گمان نمیکنم هیچ آماری مبنی بر اینکه در جوامع سکولار با جوانان آموزش دیده، رشد گسترش بیماری هایی که با مقاربت های جنسی گسترش میابند بیش از جوامع آلوده به مذهب باشد که روابط جنسی در آنها ممنوع و تابو است و در خفا و بدون هیچ آموزشی انجام میگیرد. بنابر این به نظر من قبیح بودن روابط جنسی قبل از ازدواج باوری دینی است و دلیل چندان درستی برای بد بودن آن وجود ندارد، پس اینکه روابط جنسی قبل از ازدواج از نمونه های فساد هستند برای من همان مقدار نابخردانه هست که وجود امام زمان نابخردانه است.

البته نداشتن تماس جنسی قبل از ازدواج میتواند مشکلاتی را نیز به بار بیاورد که مهمترین آنها ناسازگاری جنسی طرفین بعد از ازدواج است، ممکن است طرفین نتوانند از تماس جنسی با یکدیگر لذت ببرند، حال اگر پیش از ازدواج با یکدیگر تماسی برقرار نکرده باشند باید یک عمر از این مسئله صدمه ببینند و در دین اسلام به زن به دلیل اینکه شوهرش در سکس خوب نیست به هیچ عنوان حق طلاق داده نمیشود و این مشکل کوچکی نیست. من مدعی این نیستم که ازدواج تماما با سکس در ارتباط است اما هرکس انکار کند که سکس قسمت بسیار مهمی از ازدواج است، به نظر میرسد بی صداقتی کرده باشد. سکس خوب میتواند همچنین جدا از تمامی فوائد بدنی، مسلماً فوائد روحی بسیاری از جمله آرامش را نیز برای انسان به همراه داشته باشد. البته سکس مانند هر چیزی آفاتی نیز دارد که راه مبارزه با آن آفات رعایت توصیه های بهداشتی است و نه هیچ چیز دیگر.

یکبار با خانمی مذهبی صحبت میکردم، او که تا 30 سالگی با کسی تماس جنسی برقرار نکرده بود و بعد با شوهرش برای نخستین بار تماس برقرار کرده بود و آشکار بود که از زندگی جنسی خود رضایت ندارد (و الا شاید با من در این مورد صحبت نمیکرد) صحبت میکردم از او پرسیدم چرا بیش از ربع قرن سکس نداشته است و او از من پرسید اگر بخواهی خودرویی بخری آیا خودروی دست دوم میخری یا خودروی نو؟ من میخواستم مانند خودروی نویی باشم. جالب است که این زنان خود را مانند یک کالا نو و کهنه حساب میکنند و سکس داشتن را شبیه به ماشین دست دوم بودن حساب میکنند اما به غرب ایراد میگیرند که زنان را به کالا تبدیل کرده است. چه توهینی بالاتر از اینکه شخصی به شخص دیگری بگوید تو خودرو هستی و چه قیاسی میتواند مع الفارق تر از این قیاس باشد؟ افزون بر این وی میگفت اگر غیر از این باشد من باید با هرکس که میدیدم میخوابیدم، از او پرسیدم که چه ربطی دارد؟ آیا او نمیتوانسته است مانند سایر انسانها تنها با افرادی که به آنها اعتماد داشته است و مشترکاتی با آنها داشته است همبستر شود؟ و آیا روابط جنسی آزاد به معنی همبستر شدن با همه عالم و آدم است؟ آشکار بود که او در رفتار گذشته خودش شک داشت و هیچ دلیل سکولاری برای انزوای جنسی اش نداشت.

علاوه بر این مسئله در مورد اسلام مسئله کاملاً ارتباط مستقیم پیدا میکند به محمد و زندگی او. محمد رئیس یک گروه مافیایی بود که علاقه داشت جامعه ای شبیه پادگان درست بکند. محمد میخواست مردم برای او بجنگند، جنگیدن همانقدر برای مسلمانان واجب بوده است که روزه گرفتن واجب بوده است (سوره بقره آیه 183 را با 216 مقایسه کنید) و در یک پادگان معمولا تحریک جنسی شدن و سایر چیزهایی که بگونه ای تفریح هستند بر خلاف اهداف پادگان است و از این رو ممنوع است. لذا محمد سرباز و جنگجو میخواسته است و قوانین خشک اسلام بنوعی به این قضیه نیز ارتباط پیدا میکنند و حتی جانشینان محمد نیز هنوز میخواهد جامعه یک پادگان باشد.

با این حساب روشن است که اگر فرض کنیم بی حجابی باعث تحریک افراد به برقراری روابط جنسی قبل از ازدواج بشود، اساساً از دیدگاه غیر دینی نمیتوان پذیرفت که این خاصیت و امتیازی مثبت برای حجاب باشد زیرا برقراری ارتباط قبل از ازدواج اساساً چیز بدی نیست. اما از لحاظ دینی وقتی صیغه کردن مجاز باشد، چه باکی از تحریک جنسی است؟ اگر صیغه کردن کار خوبی باشد، دیگر تحریک شدن جنسی بواسطه دیدن زنان نامحرمی که میتوان آنها را صیغه کرد نمیتواند چیز بدی باشد. شاید بگویید صیغه کردن دختران نیازمند اجازه پدرشان است، اما باید توجه کنید که دین مبین اسلام برای هر مسئله ای پاسخی دارد، به استفتاء زیر توجه کنید.

یکی از رؤساء دانشگاه  امد و میگفت ارتباط پسر و دختر در دانشگاه زیاد است و گفته اند شما اجازه پدر و جد را شرط نمیدانید اگر اجازه میدهید ما در دانشگاه اعلام کنیم گفتم بدهید ولی معلوم باشد که اگر دختری با پسری ازدواج موقت نمود چنانچه دخول انجام نشود همان شب ان دختر بعد از فسخ میتواند صیغه جوان دیگری بشود ولی اگر دخول شود ولو از دبر – باید عده نگه دارد-بنابر این مسائل اگر گفته شود و آبروی دختر هم حفظ شود کار صحیحی است. محمد صادق الحسینی الروحانی

شاید بگویید همین عده نگه داشتن کار را خراب میکند و باعث میشود صیغه کردن با خانوم بازی بسیار متفاوت باشد، اما دین مبین اسلام راه حلی را نیز برای این مسئله جلوی پای مومنان گذاشته است. اما خوب همه این تکنیکهای الهی را بلد نیستند، معمولا این تکنیک ها تنها مورد استفاده خود عالمان اسلام است. آخوند ها شباهت بسیاری به پیامبر اسلام دارند، همانقدر خانم باز، همان قدر دزد و همانقدر جنایتکار. به یک نمونه از این تاکتیک الهی از کتاب سه مکتوب میرزا آقا خان کرمانی توجه کنید:

طلاب و علمای نجف در زمان حجت الاسلام شیخ محمد حسن انصاری، صاحب جواهر الکلام، شاگردان او زنی را به مجلس و محفلی آورده، یکی از آنان او را صیغه مینمود، بعد از مقاربت، بقیه مدتش را بخشیده، دوباره عقد نموده و بدون مقاربت طلاق میداد، بنابر حسب قانون شرع مطلقه غیر مدخوله عده ندارد! در همان مجلس دیگری از علمای اعلام آنرا نیز به همان طریق صیغه و عقد میکرد و بعد طلاق میداد. در یک شب بنابر قانون شرعی با یک زن، 10 نفر از علما مقاربت میکردند. و ثواب صیغه را هم میبردند و از طرف دیگر در حق زانی اگر غیر محصنه باشد قتل و رجم میخواندند و فتوی میخواندند.

آیا میدانید صیغه چه عمل خداپسندانه ای است و الله چقدر صیغه را دوست دارد؟ اگر نمیدانید به احادیث زیر که از یکی از کتب امهات شیعه استخراج شده است توجه کنید:

پيامبر- صلي الله عليه و آله – فرمودند:
« من تمتع مرة أمن من سخط الجبار »
-كسي كه يكبار صيغه كند از غضب خداي جبار در امان مي ماند» و كسي كه دو بار صيغه كند با ابرار محشور ميگردد وكسيكه سه بارصيغه كند در بهشت دوشادوش من خواهد بود.
من لا يحضره الفقيه 3/ 366
صدوق از امام جعفر صادق- عليه السلام -روايت مي كند كه فرمودند:
« ( إن المتعة ديني و دين آبائي فمن عمل بها عمل بديننا و من أنكرها أنكر ديننا و اعتقد بغير ديننا) يعني صيغه دين من و دين پدران من است كسي كه به آن عمل كند به دين ما عمل كرده وكسيكه آنرا انكاركند دين ما را انكاركرده وبه دين ديگري غير از دين ما معتقد شده است »
من لا يحضره الفقيه 3/366
ازامام صادق -عليه السلام- پرسيده شد: آيا صيغه ثواب دارد ؟ فرمود:
« اگر مقصودش از آن رضاي خدا باشد ،در ازاي هر كلمه اي كه با او صبحت كند يك نيكي برايش نوشته مي شود و هر باريكه به او نزديك شود خداوندگناهي را از او ميبخشد ، وهرگاه غسل كند به انداره قطرات آبيكه بربدنش ريخته خداوند گناهانش را مي آمرزد »
من لايحضره الفقيه3/366

پيامبر خدا -صلي الله عليه وآله- فرمودند!:
« من تمتع بإمراة مؤمنة كأنما زار الكعبة سبعين مرة »
-كسي كه يك مرتبه با زن مسلماني صيغه كند گويا هفتاد مرتبه خانه كعبه را زيارت كرده است!»

معلوم نیست این حکومت لعنتی جمهوری اسلامی با اجباری کردن حجاب چرا جلوی این همه ثواب مردم را میگیرد. اگر صیغه اینقدر ثواب دارد باید جمهوری اسلامی بجای حجاب پوشیدن بیکینی را اجباری کند تا مردان بیشتر تحریک جنسی شوند و بیشتر به این عمل خداپسندانه دست بزنند. البته معلوم است که چرا اینچنین نمیکند زیرا حجاب در اسلام اجباری است و دین اسلام خطای نابخردانه ای را موجب شده است که از یک طرف صیغه را مجاز قرار داده است و برای آن ثواب قائل شده است و از طرفی حجاب را نیز اجباری کرده است، و کسی که این تناقض را نبیند باید مقدار زیادی گیج باشد. بنابر این روشن است که تحریک شدن جنسی در مذهب شیعه انسان را نه تنها به گناه نمی اندازد بلکه موجب ثواب هم میشود، شیعیان بجای حج رفتن و مانند نادان ها میلیونها تومان به جیب حکومت آشغال عربستان سعودی بریزند و مانند گوسفند دور خانه کعبه دور بزنند و مانند ابلهان سنگ به طرف یک ستون سنگی پرتاب کنند و حیوانات بیچاره را قتل عام کنند، میتوانند بروند دختر آیت الله محمد صادق الحسینی الروحانی و خامنه ای را صیغه کنند و ثواب 70 برابر ببرند، انشاء الله.

اما گذشته از روابط جنسی پیش از ازدواج، روابط جنسی برای شخصی که ازدواج کرده است، مسلماً کار درستی نیست، زیرا ازدواج معمولاً قراردادی است که دو طرف با یکدیگر بسته اند تا تنها با یکدیگر روابط جنسی داشته باشند، و اگر یکی از طرفین با شخص سومی رابطه برقرار کند او قانون و قراردادی که بسته است را زیر پا گذاشته است و به تعهد خود خیانت کرده است. در این مورد من میتوانم با برخی از خداباوران هم اندیش باشم که روابط جنسی بعد از ازدواج با فرد سوم از نمونه های بارز فساد هستند مگر اینکه محدود شدن شرکای جنسی از شرایط قرارداد ازدواج نباشد و دو طرف با این قضیه مشکلی نداشته باشند. به نظر من تماس جنسی از والاترین روابط احساسی است که میان دو انسان برقرار میشود و اگر شخصی بتواند با شخصی به غیر از همسر خود تماس جنسی برقرار کند قطعاً به اندازه کافی احساسات بین او و همسرش برقرار نیست و ازدواج آنها مبتنی بر عشق نیست و چنین ازدواجی مفت نمی ارزد. اما جالب اینجا است که مسلمانان اینرا فساد نمیدانند، از نظر من صیغه و بیش از یک زن گرفتن نیز از مصادیق بارز فساد هستند اما در اسلام که اساساً هوای آلت مردانه را خیلی دارد چنین چیزی فساد محسوب نمیشود. لذا باز هم حجاب برای مسلمانان مسئله ای نابخردانه است، وقتی میتوان تعداد بی نهایتی از زنان را صیغه کرد و چهار تا زن دائم داشت، چرا باید از تحریک جنسی ترسید؟ مگر نکاح (معنی کلمه نکاح چیست؟) سنت آن دوزخی مرد دژخوی نیست؟ روشن است که چه از نظر دینی و چه از نظر عقلی اگر هدف حجاب تحریک نشدن مردان باشد، مسئله ای کاملاً نابخردانه است.

مسئله ای دیگر این است که چرا زنان باید برای اینکه مردان را تحریک نکنند حجاب سر کنند اما مردان نباید چنین کنند؟ مسلمانان معمولاً در مقابل این پرسش پاسخ میدهند که زنان به اندازه مردان از دیدن جنس مخالف تحریک نمیشوند. البته این حرف نیز یاوه ای بیش نیست. در مورد زنان و مردان مسلمان ممکن است این درست باشد، من به هیچ عنوان نمیتوانم تصور کنم میان آیت الله خمینی و بتول رابطه عاشقانه ای وجود داشته باشد، آدمهای مذهبی با زنان مثل حیوانات رفتار میکنند و اگر زنان آنها با دیدن آنها تحریک جنسی نشوند جای تعجبی وجود ندارد. آخر یک حزب اللهی پشم آلود فرو مایه بد گهر کدام زن را میتواند تحریک جنسی کند؟ بنابر این جای تعجب نیست اگر بسیاری از اسلامگرایان در مورد زنان اینگونه فکر کنند. اما حتی اگر اینرا نیز قبول کنیم، مردان همجنسباز چطور؟ آیا آنها با دیدن مردان دیگر تحریک نمیشوند؟ میتوانید از کسانی که به حوزه های علمیه رفته اند و روابط همنجسگرایانه را تجربه کرده اند پرسش کنید که اولین بار چه چیز آنها را تحریک کرد؟ به شما خواهند گفت که قسمتهای برآمده بدن طلاب. بنابر این اگر مسلمانان در گفتار خود صادق باشند باید بر تن مردان نیز حجاب کنند. لباس آخوندی حجاب خوبی به نظر میرسد، پیشنهاد میکنم به طلبه های حوزه های علمیه از همان ابتدا لباس آخوندی بدهند که قسمتهای برجسته بدنشان دیگر طلبه ها را تحریک نکند و این باعث جلوگیری از پرش آنها به یکدیگر نشود.

همچنین است مسئله آلت حیوانات، در زمان حکومت طالبان بر تن خر ها و اسب ها و الاغ ها هم شلوار میکردند تا مبادا آلتهایشان دیده شود. این طرح خداپسندانه الهی بد نیست در تمام کشورهای اسلامی پیاده شود. درست است که آلت مورچه ها، مگس ها و پشه ها را نمیتوان پوشاند، بهتر است در این طرح آلت حیواناتی که طول یا عمقی بیشتر از 1 سانتیمتر دارند پوشانیده شود تا مسلمانان با دیدن آلتهای جانوران مبادا به فکر آلت خود بیافتند. در افغانستان زمان طالبان همچنین توصیه شده بود که در خانه ای که دختر حضور دارد خروس نگه ندارند زیرا خروس حیوانی بی ناموس است و به مرغها رحم نمیکند. بهتر است اسلامگرایان به فکر مراکزی برای گردآوری حیواناتی که در ملا عام معاشقه میکنند و تماس جنسی برقرار میکنند باشند و متخلفین را به آنجا منتقل کنند تا موجب تحریک مردم نشود.

اما من در یک مورد با حجاب موافقت دارم. این مورد در ارتباط با این واقعیت است که بچه بازی و کودک آزاری از مصادیق بسیار بارز فساد به شمار میروند، اما مسلمانان این را نیز درک نمیکنند، در دین ضاله اسلام هر مرد مسلمانی میتواند با هر بچه ای ازدواج کند و سن آن بچه اساساً مهم نیست، تنها او باید آن بچه را نگه دارد تا 9 سالش بشود و بعد به او دخول کند، درست مانند پیامبر اسلام که با عایشه در 6 سالگی ازدواج کرد، تا 9 سالگی او را نوازش کرد و بعد او را به بستر خود کشاند و آلت مبارک محمدی را در کف دست کودک بیچاره گذاشت و اینگونه او را آزرد.

مسأله12- کسیکه زوجه‌ ای کمتر از نه سال دارد وطی او برای وی جایز نیست چه‌ اینکه زوجه‌ی دائمی باشد، و اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت آغوش گرفتن و تفخیذ (با ران او شهوترانی کردن) اشکال ندارد هر چند شیرخواره‌ باشد، و اگر قبل از نه‌سال او را وطی کند اگر افضأ نکرده باشد بغیر از گناه چیزی بر او نیست، و اگر کرده باشد یعنی مجرای بول و مجرای حیض او را یکی کرده‌ باشد و یا مجرای حیض و غائط او را یکی کرده باشد تا ابد وطی او بروی حرام می‌شود، لکن در صورت دوم حکم بنابر احتیاط است و در هر حال بنا بر اقوی بخاطر افضاء از همسری او بیرون نمی‌شود در نتیجه همه احکام زوجیت بر او مترتب میشود یعنی او از شوهرش و شوهرش از او ارث میبرد، و نمیتواند پنجمین زن دائم بگیرد و ازدواجش با خواهر آن زن بر او حرام است و همچنین سایر احکام، و بر او واجب است مادامی که آن زن زنده است مخارجش را بپردازد هرچند که طلاقش داده باشد، بلکه هرچند که آن زن بعد از طلاق شوهری دیگر انتخاب کرده باشد که بنابر احتیاط باید افضا کننده نفقه او را بدهد، بلکه این حکم خالی از قوت نیست و نیز بر او واجب است دیه افضا را که دین قتل است بآن زن بپردازد اگر آن زن آزاد است نصف دیه مرد را به مهریه ایکه معین شده و بخاطر عقد و دخول بگردنش آمده به او بدهد، و اگر بعد از تمام شدن نه سال با او جماع کند و او را افضاء نماید حرام ابدی نمیشود و دیه بگردنش نمی آید، لکن نزدیکتر به احتیاط آن است که مادامی که زنده است نفقه اش را بدهد هرچند که بنا بر اقوی واجب نیست. روح الله خمینی الموسوی تحریر الوسیله، کتاب نکاح برگ 15.

میدانیم که حجاب برای دختران از سن 9 سال به بعد، یعنی از سنی که از لحاظ شرعی میتوان به آنها دخول کرد واجب میشود. اما اگر کودکان در معرض دید آدمهای مذهبی باشند بهتر است پوشیده باشند تا یک وقت این دوزخیان توسط این کودکان تحریک جنسی نشوند و نخواهند آنها را تفخیذ کنند یا این جانوران الهی ددمنش بخواهند مجرای بول و حیض کودکان را یکی کنند. بهتر است کودکان از دید و دسترس آدمهای مذهبی دور باشند.

آیا حجاب باعث کاهش فساد میشود؟

همانطور که توضیح داده شد روابط جنسی آزاد را نمیتوان چیز بدی دانست و اینکه مذهبیون روابط آزاد را بد میدانند تنها به دلیل پیروی آنها از طرز تفکر و زیستن انسانهای بیابانگرد بدوی و عدم تکامل یافتن آنها در طول زمان است که ناشی از هیچ چیز نیست جز ایستایی دینی. البته من اطمینان دارم که مسلمانان آزادی جنسی را به «برقراری تماس جنسی با همه!» تفسیر خواهند کرد، اگرچه منظور هرگز این نبوده است. اما فرض کنیم این نظر اشتباه باشد و روابط آزاد جنسی چیز بدی باشد و تحریک شدن جنسی نیز چیز بدی باشد و آن چیزی که مسلمانان آنرا «عفاف، پاکدامنی» میخوانند به معنی نداشتن ارتباط جنسی پیش از ازدواج و منع کردن آن پس از ازدواج چیزی اخلاقی و خوب باشد و در نتیجه تحریک شدن جنسی چون در مقابل این ارزش است چیز بدی باشد، حال آیا حجاب ابزار خوبی برای این است که اجتماع از تحریک جنسی خالی شود و مردم دیگر بدنبال برقراری ارتباط جنسی و غیره نباشند؟

ممکن است تصور کنیم حجاب بتواند چنین کند، من راه حل بهتری سراغ دارم که بسیار موثر تر است، پای چپ خانم ها را قطع کنید، در آن صورت قطعاً کمتر میتوانند مردها را تحریک کنند، اما خوب این خانمهای بیچاره تک پا نمیتوانند به مردان مسلمان آنگونه که فاطمه زهرا به علی خدمات جنسی ارائه میداد، خدمات جنسی ارائه بدهند، من پیشنهاد خود را پس میگیرم. به نظر میرسد ترفند دیگری که بسیاری از مسلمانان از جمله برخی از مسلمانان اهل تسنن جنوب ایران بکار میبرند و آن هم ختمه کردن دختران است بهتر باشد. در بسیاری از کشورهای افریقایی مسلمانان دستگاه تناسلی دختران را میدوزند و در هنگام ازدواج آنرا دوباره باز میکنند. همچنین شورت های آهنی زنانه کلید دار که گویا قبلا توسط مذهبیون در اروپا استفاده میشده است یا نوع پیشرفته الکترونیکی آنها میتواند برای زنان مسلمان خوب باشند، مسئله اینجا است که جلوگیری از تحریک شدن جنسی مردها باید به کدام قیمت تمام شود؟ به این قیمت که زنان خود را لای گونی بپیچند و پارچه بدریخت سیاه به سر کنند؟ چیزی که روشن است این است که بی حجابی زن باحیا را بی حیا نمیکند و حجاب نیز زن بی حیا را با حیا نمیکند. از بزرگتر ها بپرسید، در زمان پهلوی ها فاحشه های شهر نو چادری بوده اند و زنان دیگر مینیژوپ میپوشیده اند.

از همه اینها که بگذریم ظاهراً حجاب درست کار نمیکند. اخیرا یکی از بزرگترین موتور های جستجوی اینترنتی سرویسی را ارائه داده است که بر اساس آن میتوان فهمید کلمات خاص بیشتر توسط اهالی کدام کشورها جستجو میشوند. من کلمه «Sex» را جستجو کردم تا ببینم کشور اهورایی و اسلامی ما در چه رتبه ای قرار دارد و بسیار مایوس شدم که ما در مقام چهارم قرار داریم.

July 3 2006

اما خوب جالب است که به غیر از ویتنام و هند، باقی کشورها کشورهایی اسلامی هستند. این موفقیت را به پیامبر محقر اسلام تبریک میگویم. اما برای اینکه زیاد از اینکه ما در جستجوی کلمه سکس در مقام نخست نیستیم ناراحت نشوید به اطلاعتان میرسانم که در جستجوی کلمه «Fuck» کشور اسلامی ما با اینکه کشوری انگلیسی زبان نیست با اقتدار تمام در مقام نخست قرار دارد. این موفقیت را به آقا امام زمان، در جایی که هم اکنون لانه کرده اند، تبریک میگویم.

July 3 2006

تجربه خصوصی من بعنوان کسی که هم در دارالسلام زندگی کرده است هم در دارالحرب این است که ساکنین دارالسلام به مراتب بسیار حشری تر از ساکنین دارالحرب هستند و بیشتر دنبال خیانت به همسرانشان هستند. این تجربه شخصی را نمیتوان مسلماً سندی محکم دانست و از آنجا که نظام آقا امام زمان هم نظامی فاسد و پوسیده است که به هیچ عنوان نه آمار درست و حسابی از چیزی بیرون میدهد و نه اگر آماری بیرون بدهد میتوان به آن اطمینان کرد نمیتوان سندی دولتی مبنی بر میزان حشری بودن مردم مسلمان ایران پیدا کرد، ناچارم به همین ابزار گوگل اکتفا کنم. به نظر نمیرسد چندان غیر علمی باشد اگر فرض کنیم این مقایسه گوگلی بتواند به خوبی نشان دهد که حجاب نه تنها جلوی حشری شدن مردم را نمیگیرد بلکه دقیقاً برعکس باعث میشود کشورهای اسلامی علی رغم اینکه تعداد کاربرانشان بسیار بسیار کمتر از کشورهای غربی هستند، و علی رغم اینکه زبان انگلیسی زبان بیگانه برای آنها حساب میشود، حضوری فعال در این جدول داشته باشند. نتیجه آنکه حتی اگر تحریک نشدن را نیز خوب فرض کنیم باز هم حجاب ابزار خوبی برای رسیدن به این هدف نیست.

پروین اعتصامی گفته است:

چشم دل را پرده میبایست اما از عفاف

چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود

پرسش دیگری که  ارتباط مستقیم با این مسئله دارد این است که کدام آدم بی جنبه بیماری با دیدن موی زنان تحریک جنسی میشود؟ و چرا حجاب باید موی سر و دست و پا را و هر جایی غیر از آلات تناسلی را شامل شود؟ اگر موی سر زن تحریک کننده است، چطور چشمهای او تحریک کننده نیست؟ روی چه میزانی مسلمانان تشخیص داده اند که به قول بنی صدر موی زن اشعه صادر میکند ولی چشمهایش اشعه صادر نمیکند؟ شاید کسی تابحال برای آقای بنی صدر با چشم عشوه نیامده است. برای هزاران سال مردمان این کره خاکی در غرب، شرق، شمال و جنوب زیسته اند و حجاب نداشته اند. زنان موهایشان بیرون بوده است و این جوامع نه نابود شده اند نه مشکل خاصی برایشان پیش آمده است. آیا مسلمانان گمان میکنند تمام زنان ژاپنی، چینی، سرخپوست و اسکیموها چون حجاب بر سر ندارند فاحشه و فاسد الاخلاق هستند؟ این است که به نظر میرسد حتی اگر فرض کنیم حجاب موجب عفاف میشود، این به آن معنی نیست که باید بپذیریم پوشاندن موی سر و غیره نیز عاقلانه است. آیا اگر زنی کچل باشد دیگر نمیتواند کسی را تحریک کند و لازم به حجاب گذاشتن نیست؟ زشت ترین کردارهای جنسی (کودک آزاری و چند زنی) در میان مسلمانان اخلاقی شمرده میشوند، من نمیدانم مسلمانان که خود در فساد اخلاقی حرف نخست را میزنند شایستگی تصمیم گیری های اخلاقی در مورد دیگران را از کجا آورده اند. گمان نمیکنم هیچ جامعه شناس  یا روانشناسی غیر مسلمانی تابحال در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده باشد که یکی از مشکلات انسانها حشری شدن مردها است و توصیه کرده باشد که برای رفع شدن این مشکل بزرگ، زنان را مجبور کنند که رخت زن زورو را به تن کنند. در واقع اگر پیامبر اسلام آنقدر در سنین پیری زن نمیگرفت و حداکثر دو تا زن میگرفت و میتوانست آنها را ارضاء کند و در خانه اش توالت درست کند زنانش به مردان بیگانه نگاه نمیکردند و در نتیجه برای هزاران سال زنان مظلومی که در کشورهای اسلامی به دنیا آمده اند و می آیند مجبور نمیشوند گونی به سر خود بکشند.

اسلامگرایان معمولا غرب را محکوم به استفاده ابزاری از زنان میکنند و میگویند غرب از زنان اسباب بازی های جنسی درست کرده است و از زیبایی آنها در تبلیغات سود میبرد، آنها را به فیلمهای پورنو میکشاند و مجبورشان میکند با چندین مرد رابطه جنسی برقرار کنند در پاسخ باید بگویم که در غرب هیچکس مجبور نیست برود و فیلم پورنو بازی کند. تنها اشخاصی که علاقه به این کار دارند آزاد هستند که به چنین کاری بپردازند بیشتر بازیگران فیلمهای پورنو آنقدر پول دارند که بتوانند از روشهای دیگر ارتزاق کنند اما این حرفه را به دلیل اینکه با توانایی ها و روحیاتشان میخواند بر میگزینند. و این تنها زنان نیستند که در فیلمهای پورنو بازی میکنند، مردها نیز در فیلمهای پورنو بازی میکنند، لذا اساسا این مسئله چندان به سوء استفاده از زنان ربطی ندارد اگر سوء استفاده ای باشد که به نظر من نیست، از مردان نیز هست. در مورد تبلیغات هم باز تنها زنان زیبا نیستند که در تبلیغات استفاده میشوند، مردان زیبا نیز در تبلیغات استفاده میشوند، آیا اسلامگرایان انتظار دارند که از حسين الله کرم، حسین شریعتمداری و سایر اراذل بد گهر و بد چهره در تبلیغات خمیر دندان و کت و شلوار و ماشین استفاده شود؟ چه اشکالی دارد که از افراد زیبا در تبلیغات استفاده شود؟ آیا اگر در تبلیغات از منظره های زیبا استفاده شود این به معنی سوء استفاده از مناظر زیبا هست؟ حال چگونه است که استفاده از زیبایی زنان و مردان در ادبیات اسلامگرایان به سوء استفاده و توهین به مقام زن ترجمه میشود؟ برخی از اسلامگرایان میگویند این باعث شده است ارزش زن به زیبایی او باشد! البته این تفسیر بسیار غلط است که اگر زنی یا مردی زیبا باشد، زیبایی و ظاهرش را تنها ارزش، امتیاز و نکته مثبت و خوب او بشمار آوریم و بین این قضیه و استفاده شدن از تصاویر زنان و مردان زیبا با اندام متناسب در تبلیغات هیچ ربطی وجود ندارد، اما به نظر میرسد اساساً مسلمانان با زیبایی مسئله دارند و زشتی را ارزش میدانند، در نظر آنها شخص بد ریخت با ریش های نامرتب، ارزشی بالاتر از فردی خوشتیپ و تر و تمیز دارد و از همان رو است که آنها فکر میکنند استفاده از زنان و مردان زیبا در تبلیغات بد است، شاید چون زشتی خودشان را به یادشان می آورد. به هر حال این موضوع ارتباطی با غرب ندارد در کشورهای آزاد شرقی و جنوبی و شمالی نیز دقیقاً همین ماجرا وجود دارد. از این گذشته مهم ترین فاکتور که باعث میشود این مسئله در غرب را نتوان دلیلی بر ابزار جنسی شدن زنان و مردان دانست این است که اجباری در این زمینه وجود ندارد. از این گذشته این سخن نیز برخواسته از اخلاقیات اسلامی است که در آنها پورنوگرافی و بی حجابی بد هستند، از آنجا که این دو قضیه اخلاقی مورد تایید افرادی مانند من نیست، اصولاً این «استدلال» به دلیل اینکه از مشترکات نتیجه گیری نمیکند استدلالی بی ارزش است.

در غرب محدودیت هایی برای پورنوگرافی وجود دارد، هیچ شخصی حق ندارد قسمتهای خصوصی بدنش را در اجتماع آشکار کند، قسمتهای خصوصی زنان در غرب تنها دو قسمت از بدنشان محسوب میشود اما مسلمانان تمام بدن زنان به غیر از دستها و صورتشان را عورت زن میدانند. بنابر این از نظر اسلام زنان سرتاپا عورت و آلت جنسی هستند و به همین دلیل باید کاملاً پوشانده باشند. کدام دیدگاه زن را اسباب بازی جنسی میداند غرب یا اسلام؟ فاطمه زهرا بعنوان الگوی زنان مسلمان، در 12 سالگی با علی بن ابیطالب ازدواج کرده است و تا 18 سالگی 5 بچه برای او بدنیا آورده است یعنی بدون هیچگونه توقفی یا در حال شیر دادن بچه بوده است یا در حال زایش یا هردو. فاطمه زهرا نمونه کامل یک ماشین جوجه کشی و ابزار جنسی برای تولید مثل است، حال کدام تفکر زن را ابزار جنسی میداند؟ اسلام یا تفکرات حاکم بر جوامع آزاد؟ میبینیم که استفاده از حجاب در جوامع اسلامی مسئله ای جبری است، بنابر این فاکتوری که زنان را به ابزار جنسی در جوامع اسلامی تبدیل میکند در اینجا وجود دارد.

مسئله دیگری که گروهی از اسلامگرایان بنیادگرا به بهانه آن از حجاب دفاع میکنند مسئله بنیان خانواده است که از نظر ایشان اگر حجاب وجود نداشته باشد این بنیان سست خواهد شد. آقای حداد عادل گفته اند:

در جامعه‎اي كه برهنگي بر آن حاكم است، هر زن و مردي، همواره در حال مقايسه است؛ مقايسه‌ي آنچه دارد با آنچه ندارد؛ و آنچه ريشه‌ي خانوده را مي‎سوزاند اين است كه اين مقايسه آتش هوس را در زن و شوهر و مخصوصاً در وجود شوهر دامن مي‎زند. زني كه بيست يا سي سال در كنار شوهر خود زندگي كرده و با مشكلات زندگي جنگيده و در غم و شادي او شريك بوده است، پيداست كه اندك اندك بهار چهره‎اش شكفتگي خود را از دست مي‎دهد و روي در خزان مي‎گذارد. در چنين حالي كه سخت محتاج عشق و مهرباني و وفاداري همسر خويش است، ناگهان زن جوان‎تري از راه مي‎رسد و در كوچه و بازار، اداره و مدرسه، با پوشش نامناسب خود، به همسر او فرصت مقايسه‎اي مي‎دهد؛ و اين مقدمه‎اي مي‎شود براي ويراني اساس خانواده و بر باد رفتن اميد زَني كه جواني خود را نيز بر باد داده است؛ و همه‌ي خواهران جوان لابد مي‎دانند كه هيچ جواني نيست كه به ميانسالي و پيري نرسد و لابد مي‎دانند كه اگر امروز آنان جوان و با طراوت‌اند در فرداي بي‎طراوتي آنان، باز هم جواناني هستند كه بتوانند براي خانواده‌ي فرداي آنها، همان خطري را ايجاد كنند كه خود آنان امروز براي خانواده‎ها ايجاد مي‎كنند. (2).

یکی از انحرافاتی که هر بنیادگرایی به آن دچار است کلی گویی و اغراق است، به ادبیات آقای حداد عادل دقت کنید، «حجاب» را در مقابل «برهنگی» آورده است. و معتقد است اگر حجاب وجود نداشته باشد هر زن و مردی، یعنی تمام زن و مردان همواره در حال مقایسه خواهند بود، یعنی هیچ مرد و زنی وجود نخواهد داشت که مقایسه نکند و البته او هیچ مدرکی یا استدلالی در پشتیبانی از این ادعایش انجام نمیدهد و از آنجا که این فرض قابل شک است و باقی «استدلال» او نیز بر همین فرض مبتنی است دیگر باقی سخنان او ارزشی پیدا نمیکند. در واقع نه تنها در دفاع از این فرض سندی ارائه نشده بلکه وضعیت فعلی تمام کشورهایی که حجاب اسلامی در آنها وجود ندارد سندی محکم است علیه این فرض، اگر حداد عادل درست میگفت در تمام غرب و شرق مردها همواره باید در حال مقایسه میبودند و خانواده ای اساساً باقی نمیماند در حالیکه چنین نیست.

بعد او فرض میکند که هر مقایسه ای لزوماً به این تمام میشود که هر مردی تمامی آنچه در قبل با همسرش داشته است را زیر پا بگذارد و به دنبال زن جوانی به دلیل جوانی او راه بیافتد. البته آقای حداد عادل طبق روال هر اسلامگرای دیگری نه مطالعه ای در این زمینه انجام داده است نه مطالعه ای را نقل میکند که در آن مطالعه آماری در این زمینه ارائه شده باشد او تنها مغلطه مصادره به مطلوب میکند و بدون هیچ اثباتی نظر خود را درست فرض میکند. البته آقای حداد عادل در واقع ممکن است خود اینگونه فکر کند، یعنی آنقدر بی انصاف باشد که اگر زنی جوان او را تحریک کند، همسر خود را که سالها با یکدیگر زیسته اند و زندگی را با هم شریک بوده اند را رها کند و به دنبال آن زن جدید راه بیافتد. در واقع از نظر اسلامی اینکار زشت نیست، و بین افراد مذهبی چند زنی رواج فراوان دارد. فیلم «دنیا» از روی همین واقعیت اجتماعی ساخته شده و به مسئله ای مشابه اشاره میکند. چاره این بیماری و بی انصافی کمی اخلاقمداری و وجدان است نه پنهان کردن زنان. او همچنین فرض کرده است که تحریک شدن جنسی مرد توسط زنی دیگر اگر واقعا اتفاق بیافتد تنها ممکن است به برقراری تماس با همان زن پایان یابد، در حالی که چنین نیست، مردی که همسر دارد اگر تحریک جنسی شود باز هم اگر ازدواجش مبتنی بر عشق باشد نیاز جنسی خود را با همسر خود ارضاء خواهد کرد، و اساساً تحریک شدن او ممکن است باعث ارتقاع زندگی جنسی او شود مگر اینکه آن شخص دچار انحراف جنسی باشد که این حالت، حالتی خاص است. به نظر میرسد همچنین او میگوید که تنها به دلیل بی حجابی ممکن است مردی بفهمد که زنانی جذاب تر از همسر او وجود دارند، در حالی که چنین نیست قطعاً هر مردی در هر زمانی بدون نیاز به مشاهده میتواند حدس بزند که زنانی جذاب تر از همسر او وجود دارند، لذا اساساً این مسئله ارتباط چندانی به بی حجابی ندارد. آقای حداد عادل همچنین مسئله را تماماً زنانه جلوه داده است، لابد آقای حداد عادل میداند که مردان هم پس از پا گذاشتن به سن توان جنسی و ظاهر زیبای خود را از دست میدهند و زنان سن بالا هم ممکن است با جوانان سن پایین تر تحریک شوند، چرا اگر این قضیه به پنهان کردن زن می انجامد نباید به پنهان کردن مرد هم بیانجامد؟ از این گذشته مقایسه در مورد زیبایی چندان چیز بدی هم نیست، انسانها همواره در حال مقایسه چیزهای دیگر هم هستند، ممکن است انسانها یکدیگر را از نگر توان مالی مورد قیاس قرار دهند و این باعث شود که یک زن پیر علاقه مند به مردی جوان و پولدار شود، بر اساس «استدلال» آقای حداد عادل مردان هم باید پول خود را قایم کنند تا مبادا آتش به ریشه خانواده راه یابد و بنیان آنرا فنا سازد، نتیجه آنکه این «استدلال» اساساً برای حجاب نیست بلکه برای این است که همه باید پنهان شوند و اینکه حداد عادل و دیگر مسلمانان آنرا مختص زنان دانسته اند تبعیض جنسی ظالمانه و بزرگی است.

آثار مثبت اقتصادی حجاب چیز دیگری است که برخی اسلامگرایان از آن دفاع کرده اند (3). این افراد معتقدند حجاب مانع مد گرایی میشود. البته مد گرایی از نگر من به هیچ عنوان نمیتواند چیز بدی پنداشته شود، از نگر اقتصادی موجب چرخش سرمایه و پول در اجتماع میشود، باعث بالا رفتن تولید میشود و از نگاه اقتصادی بطور کلی به نفع اجتماع تمام میشود، از نگر شخصی نیز شادابی، تنوع و سرزندگی را به اجتماع می آورد. البته اسلامگرایان به دلیل گداپرستی و زشت گراییشان با این قضیه مشکل دارند، آنها متوجه این نیستند که از مد نمیتوان فرار کرد، تفاوت آنها با یک شخص مد گرا این است که از مد قدیمی پیروی میکنند. از این گذشته زنی که حجاب دارد بازهم نیاز به لباسهای دیگر دارد و به همین دلیل دقیقاً مانند سایر زنان است، معمولاً لباس کار تمامی آدمها یکنواخت و بعضی مواقع بصورت یونیفرم است، زنان نیز از آنجا که تنها بیرون از خانه باید حجاب سر کنند حداقل در زمان کار و تحصیل مانند سایر زنان هستند یعنی همانقدر باید هزینه اقتصادی را متحمل شوندزیرا چادر نیز کهنه میشود و باید عوض شود. لذا به نظر نمیرسد این قضیه نیز دلیل خوبی برای پشتیبانی از حجاب باشد.

نتیجه گیری

روشن است که دلیل عقلی و غیر دینی برای دفاع از حجاب وجود ندارد و حجاب یک داگمای دینی است، درست مانند هفت بار چرخیدن به دور کعبه و حرام بودن رقص و موسیقی و مسلمانان تنها به دلیل پیروی از باورهای دینیشان است که از حجاب حمایت میکنند. حجاب نه تنها سودی به اجتماع نمیرساند بلکه به هزینه حذف زنان از بسیاری از جنبه های زندگی مانند شرکت در مسابقات ورزشی، نابرابری با مردان در عرصه های شغلی تمام میشود. زنان ایرانی تنها در رشته های ورزشی بخصوصی میتوانند در عرصه های بین المللی حضور یابند و این ناشی از حماقت برخی مردان مذهبی و نادان ایرانی است.

برخی از کشورهای لائیک استفاده از تمام شعائر مذهبی را در مدارس ممنوع کرده اند و اسلامگرایان در رسانه های خود از این قضیه تنها به «ممنوعیت حجاب اسلامی» یاد میکنند. حجاب همانند یک تابلو است که رویش نوشته شده باشد «من مسلمانم» و از نظر این کشورها مدرسه جای تبلیغ دینی نیست، اگر یک مسلمان حق دارد چنین تابلویی به سر کند یک غیر مسلمان هم باید بتواند تابلوی «من حالم از اسلام بهم میخورد» را بدست بگیرد، مسلمان باید بتواند تابلوی «مسیح خدا نبود، پیامبر بود» را بدست بگیرند و مسیحی هم باید بتواند تابلوی «محمد پیامبر نبود، بچه باز بود» را بدست بگیرد. یک مسیحی باید صلیب عیسی مسیح را به مدرسه بیاورد و یک یهودی باید کلاه یهودی به سر کند و محیط مدرسه در کشورهایی که برعکس کشورهای اسلامی نسل کشی در مورد پیروان ادیان مختلف انجام نمیشود و دین رسمی وجود ندارد و ادیان آزاد هستند باعث هرج و مرج میشود. از این گذشته بودجه مدارس دولتی از حساب مردم تامین میشود و اگر تبلیغات دینی در مدرسه آزاد باشد مسلماً گروهی که دین اکثریت را تشکیل میدهند بر سایر افراد غلبه خواهند کرد و کودکانی که دین پدرانشان در اقلیت هست مورد تبعیض قرار خواهند گرفت. بنابر این من گمان نمیکنم منع شعائر دینی در مدارس دولتی چیز بدی باشد اما در مورد اینکه آیا در دانشگاه هم باید چنین باشد یا نه جای شک وجود دارد.

حجاب بیش از اینکه توهینی به زن باشد، توهینی به مرد است، زیرا مرد را به موجودی جانور خوی که زن را تنها ابزاری جنسی میبیند تشبیه میکند، اگر چه از نظر من جای نگرانی در مورد این قضیه نیست اما اگر فرض کنیم تحریک شدن مردها مشکلی اساسی و بزرگ برای بشریت باشد، چرا بار مسئولیت این را باید تنها بر گردن زنان انداخت؟ این مردها هستند که باید بیاموزند تا خود را کنترل کنند و این حکومت است که  باید با برنامه ریزی های دقیق و علمی مشکلات اینگونه را رفع کند. اما شرم باد بر زنی که قبول کرده است سرتاپایش آلت تناسلی است. حجاب نشانه حماقت، واپسگرایی فکری و سند اسارت جنسی زنان است. زنی محجبه پذیرفته است که بر اساس قرآن کشتزاری بیش (بقره 225) نیست و شوهر او حق کتک زدن او را دارد (نساء 34) و به گفته امام علی ناقص العقل است (خطبه 80 نهج البلاغه) چنین زنی اگر آگاهانه حجاب بر سر کند هیچ چیز نیست جز انسانی بی شخصیت و خردباخته و من برای چنین زنی احترام قائل نیستم.

منابع

1)The True Guidance (Part Five) Comments on Quranic Verses  First English edition: 1994

2) غلامعلي حداد عادل، فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، ص 69ـ70.

3) مثلاً نگاه کنید به حجاب‎شناسي (چالش‎ها و كاوش‎هاي جديد)، حسين مهدي‎زاده،  انتشارات مركز مديريت حوزه‎ي علميه قم ،زمستان 1381.

ارتباط دین با انحرافات جنسی

نویسنده – پارمیس سعدی

عده ای فکر می کنند ، اخلاقیات را باید فقط در دین جست. به زعم این افراد اگر دین نباشد، اخلاق از جامعه پر می گشاید.اما من در این مقاله می خواهم نشان دهم که اخلاقی که دین معرفی می کند ، اخلاق نیست. جامعه برای دوام و قوام خویش به دین احتیاج ندارد.بسیاری از مشکلات در جامعه از محدودیتهایی که دین تعیین می کند ناشی می شوند.

بیش از 50 نوع انحراف جنسی در دنیا شناخته  شده است که مهمترین آنها به قرار زیر هستند:

فتیشیسم:یک نوع انحراف جنسی است که شخص با دیدن اشیاءغیر جنسی مثلاً کفش زنانه تحریک می شود

اگزبیشنیسم: کسانی که دچار این انحراف جنسی هستند ، تمایل دارند که اندامهای جنسی خود را در معرض دید دیگران قرار دهند.

سادوماخوزیسم : کسانی که دچار این نوع انحراف هستند یا خودآزاری دارند یا دیگر آزاری.

حیوان خویی:تمایل به نزدیکی با حیوانات حیوان خویی نامیده می شود. این نوع انحراف بیشتر در پسرهایی که در مزرعه رشد می کنند، دیده می شود. به مرور زمان وقتی که دسترسی به انسانی پیدا کنند؛ این میل در آنها از بین می رود.

وایریسم:اطفاء شهوت از طریق نگاه کردن به تن عریان یک شخص بدون اطلاع وی وایریسم نامیده می شود.

تماس تلفنی یا اینترنتی:اشخاصی با استفاده از دفترچه تلفن یا به صورت تصادفی شماره ای می گیرند و وقتی مطمئن می شوند، آن طرف خط یک زن قرار دارد، با استفاده از کلمات زشت و ناپسند بیماری روانی خود را بروز می دهند

پدو فیلی یا کودک آزاری:بد ترین نوع انحراف جنسی پدوفیلی است. اشخاص پدوفیل تمایل به نزدیکی با کودکان دارند.شخص پدوفیل اگر اقدام به گول زدن کودکی کند و از او لذت جنسی ببرد به او پدوفیل فعال می گویند.اما اگر فقط در رؤیای این لذت جنسی باشد؛ به او پدوفیل منفعل می گویند.

علتهای زیادی برای بیماریهای جنسی نام برده اند. یکی از دلایل مهمی که در ارتباط با انحرافات جنسی نام برده اند؛ محدودیت می باشد.شهوت انسان همانند جریان بخاری است که در دیگ زودپز قرار دارد.اگر روزنه و مخزنی برای این دیگ تعبیه نشود؛ دیگ بالاخره منفجر می شود.کسانی که در کودکی در معرض سکس زودرس قرار می گیرند.مثلاً عکسها یا فیلمهای پورنو می بینند ؛ در معرض انحراف جنسی قرار می گیرند.یکی از دلایل  دیگری که برای انحراف جنسی پدوفیلی نام برده اند، این است که شخص پدوفیل در کودکی به او تجاوز شده است. حالت انتقام گیری در زمان بزرگسالی آنها را به این کار شنیع وا می دارد. خود کم بینی و ترس از ناتوانی در ارضای یک زن از جمله عوامل دیگر تأثیر گذار بر بیماری پدوفیلی محسوب می شود.اما عمده ترین علت این بیماری روانی محدودیت است.در ارتباط با انحرافات جنسی کشیشها، درویشان خانقاه و آخوندها زیاد شنیده ایم.کتابی تحت عنوان کشیشها و پدوفیلی توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسیده است.

مذهب نه به طور مستقیم بلکه به طور غیر مستقیم باعث بوجود آمدن انحرافات جنسی می شود.

اگر جوانی در موقع نیاز جنسی به درستی ارضا نشود، به انحراف کشانده می شود.

محققان هم جنس گرایی را در زمره انحرافات جنسی ندانسته اند.مطالعه دو قلوهای همتا و هم جنس گرا نشان داده است که همجنس گرایی یک حالت ژنتیکی است و نمی توان آن را بیماری نامید.اما همین هم جنس گرایی در بعضیها ذاتی نیست. بلکه محدودیت باعث بوجود آمدن آن می شود. محققان می گویند انسانهای هم جنس گرا با وجود اینکه این ژن را دارا هستند، اما به صورت خودکار در بزگسالی به این سمت کشیده نمی شوند. همیشه عاملی باعث بوجود آمدن این تمایل می شود.

من در اینترنت عضو یک گروه فمنیستی شدم به این امید که با زنان فمنیست کشورم آشنا بشوم و فعالان در این زمینه را بهتر بشناسم.با ادبیات آنها نیز آشنائی پیدا کنم.اما این گروه یک گروه منفعل بود. فقط گاه گاهی بعضی از افراد عکسهایی در گروه پخش می کردند که با هدفی که مرا به آن گروه کشانده بود سازگاری نداشت. یک ایمیل نوشتم و به افراد گروه گفتم که چرا اینقدر منفعل هستند. چرا هیچ مقاله ای یا  پیامی فرستاده نمی شود.زنی پاسخم را داد .او گفت با تو هم عقیده هستم. این گروه یک گروه منفعل هست.کم کم با من دوست شد. از مشکلات و ناراحتیهایش برایم گفت.

او به من می گفت تو حکم بابا لنگ دراز را برای من داری. او گفت: من یک لزبین هستم و با وجود اینکه شوهرم مرا خوب ارضا می کند ، اما همیشه نیاز دارم که با یک زن همبستر بشوم.از خودم بدم می آید. احساس می کنم آدم هرزه و کثیفی هستم. کلی به او دلداری دادم.یک روز برایم ایمیلی فرستاد . در آن ایمیل گفته بود که هر چیز تا حالا در مورد شوهرش گفته است، دروغ بوده است.شوهرش مردی است که تمایلات جنسی او سادیسمی است. موقع لذت جویی از او، خیلی آزارش می دهد و هیچ وقت او به درستی ارضا نمی شود.همین مسئله باعث شده است که به یک سکس لطیف و آرام نیاز پیدا کند.اما چون مسلمان است پناه آوردن به یک مرد دیگر را گناه می داند. از آبرویش هم می ترسد. بنابراین اگر یک زن پیدا شود که نیاز او را برآورده کند ، برایش خیلی جالب خواهد بود.(محدودیت باعث بوجود آمدن این حس شده بود)چون کسی به رابطه دو زن شک نمی کند.

خلاصه اینکه وقتی شهوت انسان از راه درست ارضا نشود، باعث انحراف جنسی می شود. و همینکه شخصی انحراف جنسی پیدا کند، به موجودی بدل می شود که دیگر از رحم و شفقت و انسانیت فاصله می گیرد و گاه به انسانهای بسیار خطرناکی تبدیل می شوند که قربانیان خود را هم می کشند.

مذهب برای اطفای آتش شهوت ازدواج را توصیه می کند. در صورتی که برای کسی امکان ازدواج وجود نداشته باشد ، باید تقوی و پرهیزکاری پیشه کند.در غیر این صورت در آن دنیا در آتش جهنم خواهد سوخت و در این دنیا هم اگر به برآوردن نیاز خود اقدام کند؛ اگر متأهل باشد، سنگسار یا اعدام می شود. اگر مجرد باشد تازیانه می خورد.

در اینجا داستان شخصی را برای شما می نویسم که متوجه شوید پرهیزکاری اسلامی چگونه بنیاد یک خانواده را لرزان کرد و زن آن خانواده را به سمت خود کشی سوق داد.نامها در این داستان مستعار هستند. اما داستان واقعی است.بگذارید داستان را از زبان نیلوفردوستی که در اینترنت با او آشنا شدم، به صورت اول شخص مفرد بخوانیم. نیلوفر داستانش را در یک تماس تلفنی اینگونه برایم تعریف کرد.

وقتی که مجرد بودم با وجود اینکه فردی مذهبی نبودم، اما دلم می خواست همسر آینده ام  بکر باشد.

ریشه این خواست در این بود که زورم می آمد که در جامعه ما دوستی دختر و پسر منع باشد، اما پسرها هر کاری دلشان بخواهد بکنند ، اما دخترها اگر باکره نباشند طلاق داده  شوند . حتی بعضی از خانواده ها دختری را که بکارت خود را از دست داده می کشند.

سال سوم دبیرستان که رسیدم روزی کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که دیدم خسرو که دوست برادرم بود ؛ جلوی پایم ترمز کرد.پسری زیبا رو کنار او نشسته بود. از نجابت خسرو زیاد شنیده بودم.وقتی به خانه ما می آمد، سرش را از روی پاهایش بر نمی داشت. اگر گاهی دو سه کلامی با من حرف می زد همانطور که سرش زیر بود حرفش را می زد.هیچ وقت رو درو به من یا هیچ دختر یا زنی نگاه نمی کرد.

آن روز هیچ وقت با خود فکر نمی کردم روزی این پسر زیبا رو مرا از زندگی سیر کند.اصلاً هیچ وقت با مفاهیمی چون پدوفیلی و هم جنس گرایی آشنا نبودم که حضور آن پسر در کنار خسرو برایم سؤال برانگیز باشد.

خسرو از من پرسید مسیر شما کجاست؟ اتفاقاً مدرسه من در مسیر او بود. چون از نجابتش آگاه بودم سوار ماشینش شدم.نزدیکیهای مدرسه پیاده شدم.وقتی وارد مدرسه شدم برای دوستم از آنچه رخ داده بود صحبت کردم. دوستم گفت: اگر خسرو به خواستگاری تو بیاید می پذیری؟ من به او گفتم هرگز! چون او 12 سال از من بزرگتر است . از طرفی او در گوشه مسجد بزرگ شده است و یک فرد بسیار مذهبی است. من افکار مذهبی را نمی پسندم.

اما دیری نپائید که خسرو به خواستگاریم آمد.او گفت که از 7 سال پیش به ازدواج با من فکر کرده است.من راضی به ازدواج نبودم. چون قلباً به پسر عمویم علاقه داشتم.اما مسائلی که خارج از حوصله این نوشتار است مرا به ازدواج با خسرو ترغیب کرد.

چند روز که از ازدواج گذشت؛ با خانواده خودم و خسرو به کوهنوردی رفتیم.در حالی که اول ازدواج بود، دلم می خواست با شوهرم تنها باشم. اما خسرو آن پسر را که نامش رضا بود با خود آورده بود.خیلی زورم گرفته بود. اما چیزی نگفتم. چند روز بعد به او گفتم با هم به پارک برویم. قبول کرد. اما وقتی به خانه آمد تا مرا با خود ببرد ، دوباره دیدم که رضا هم همراه اوست. وقتی به پارک رفتیم ؛ هر چه به او اصرار کردم که سوار چرخ و فلک بشویم قبول نکرد. گفت برای من زشت است. تو و رضا سوار بشوید. اما همینکه رضا از او خواست که او هم با ما همراه شود؛ فوراً پذیرفت. در کل در سه سال اول ازدواجمان به خاطر اینکه مادرش نمی گذاشت سه بار مرا با خود به تفریح برد که هر سه بار رضا همراه ما بود.

هر روز ظهر که دوست داشتم در کنار همسرم باشم؛ رضا همراه خسرو به خانه ما می آمد. چون سه سال از من کوچکتر بود، بعضی اوقات علنی به او می گفتم چرا هر روز مزاحم می شوی ، اما از رو نمی رفت و فردا دوباره هنگام ظهر به خانه ما می آمد.بعضی از ظهرها خسرو ورضا با هم به سینما می رفتند.اما مرا با خود نمی بردند.وقتی می گفتم چرا مرا با خود به سینما نمی بری؟جواب می داد که در این موقع ظهر سینما خانوادگی نیست. پسرها زیادند و الفاظ رکیک به کار می برند.می گفت غروب نمی توانم ترا به سینما ببرم چون باید در مغازه باشم. همه تفریحات خسرو با رضا بود. رضا رغیب من شده بود.

هر شب خسرو دیر به خانه می آمد.یک شب  طبق معمول ساعت از 12 گذشت و او نیامد.زن برادر او با فرزندانش به خانه ما آمدند.زیر لب برای اینکه من جنین خود را سقط نکنم به مادرشوهرم گفتند که خسرو تصادف کرده است.نزدیکهای ساعت 2 بود که خسرو را با سر شکسته و دست باندپیچی شده به خانه آوردند.

خسرو از خود ماشینی نداشت.اما ماشین دوستش را قرض گرفته بود تا با رضا به خانه خالی برادرش برود .در بین راه ماشین  امانت را به رضا که 14 سال بیشتر نداشت می دهد تا به او آموزش رانندگی بدهد.رضا هم تصادف هولناکی با یک ماشین خارجی می کند که هم خسرو آسیب می بیند و هم ماشین دوست خسرو و هم ماشین خارجی.رضا هنوز که هنوز است گواهی رانندگی ندارد.اما من تا گواهی رانندگی نگرفتم ، خسرو حاضر نشد مرا با ماشین قراضه خود به تمرین رانندگی ببرد. اما ماشین امانت مردم را به رضا داد و تصادف بدی کرد.از آنجا که ماشین از سمت راننده هیچ آسیبی ندیده بود و سمت شاگرد داغان شده بود؛ همه متوجه شدند که ماشین دست آن پسرک بوده است. چون او حتی یک خراش کوچک هم بر نداشته بود. تنها خسرو بود که از ناحیه دست و سر آسیب دیده بود.

از آن پس بود که شایعه انحراف جنسی خسرو بر سر زبانها افتاد.همه می گفتند در آن موقع ظهر برای چه خسرو با رضا به یک خانه خالی می رفت؟

دوست خسرو هم که ماشینش آسیب دیده بود به خسرو گفت به خاطر اینکه خودت پشت ماشین نبوده ای باید تمام خسارت را بدهی.او آه نداشت که با ناله سودا کند. به ناچار من طلاهایی را که برای عروسیم برایم خریده بودند؛ فروختم تا خسارت ماشین را بپردازیم.

رابطه رضا با خسرو هرگز قطع نشد. یک شب او به من اصرار کرد که به خانه رضا برویم. چون پدر او رفته مسافرت و خانواده رضا تنها هستند و تقاضا کرده اند که ما به خانه آنها برویم.دوست نداشتم بروم اما ناگزیر از اصرار خسرو رفتم.ناگهان آژیر قرمز کشیده شد و برقها رفت.زمان جنگ بود.یک هواپیمای عراقی در حومه شهر بود.خانواده رضا از ما خواستند که شب آنجا بخوابیم. چون می ترسیدند.خسرو به من گفت: تو با مادر و خواهر رضا بخواب.من پهلوی رضا می خوابم.او اصلاً به اینکه من ناراحت شده ام توجهی نکرد.قبلاً او به من گفته بود که چون قبل از اینکه به خواستگاری بیایم متوجه شدم که به پسرعمویت علاقه مندی؛ علی رغم اینکه ترا برای ازدواج برگزیده بودم به خاطر اینکه فکر می کردم جوابت منفی است به خواستگاری خواهر رضا رفتم. اما او را هم برای پسرعمویش در نظر گرفته بودند.وقتی که خسرو به من گفت تو با فرزانه پیش هم بخوابید. فرزانه گفت: آقا خسرو به خاطر من رویش نمی شود که پیش تو بخوابد. حس حسادت زنانه ام گل کرد و این حرف بیشتر مرا آتشی کرد. اما او هرگز به احساس من توجهی نمی کرد. فقط رضا برای او مهم بود. همین و بس.

یک روز که متوجه شدم شایعه انحراف جنسی خسرو حتی به خانواده خودم هم رسیده است، آنقدر ناراحت شدم که از او خواستم با رضا ترک مراوده کند.بارها در زندگی پیش آمده بود که به خاطر اعتیاد ، یا رفت و آمد با یک زن فاحشه ، یا به خاطر رفت و آمد دوستان ناباب و معتادش به منزلمان تصمیم طلاق گرفته بودم.اما هر بار از من خواهش می کرد که بمانم و اشتباهات او را ببخشم. اما وقتی از او خواستم که با رضا ترک دوستی کند، رک به من گفت: من همینم. با هر که بخواهم دوست می شوم. هر چه بخواهم می خورم. هر چه بخواهم می کشم. می خواهی بمان. نمی خواهی برو.

در این موقع من یک دختر چند ماهه داشتم.اما او رضا را به من ودخترش ترجیح داد. تصمیم جدی گرفتم که برای همیشه از شر این زندگی نکبت بار خلاص شوم. اما ناگهان صبح از شهری دور میهمانهایی به خانه ما آمدند، که نمی خواستم حضور آنها را ندیده بگیرم . رو درواسی داشتم.نمی خواستم کسی دردم را بفهمد. چون امکان داشت این ماجرا به طلاق نینجامد.

پس از چندی رضا با خانواده اش به یکی از شهرهای اطراف کوچ کردند.خسرو باز هم دست از سر رضا برنداشت.از شهر ما تا شهر آنها دو ساعت فاصله بود. خسرو از اینجا نفت میبرد به آنجا تا رضا سرما نکشد.برای او دوتا دوتا شلوار می خرید و هدیه می کرد. اما هرگز برای من هدیه ای نمی خرید.هر چه کردم که نگذارم شلوار را برای رضا نبرد، نشد که نشد.وقتی می گفتم چرا برای رضا شلوار دوتا دوتا می خری اما برای من نمی خری. در جوابم به دروغ می گفت: پول ندارم. این دو شلوار را بابای رضا پول داده است.بعد که با دلیل به او ثابت می کردم دروغ می گوید .پدر رضا به او پول نداده است. می گفت هر وقت به آنجا می روم خانواده رضا خیلی زحمت می کشند. رو ندارم دست خالی آانجا بروم.هر چه گریه می کردم و التماس می کردم که خسرو خواهش می کنم به آنجا نرو و احساسات مرا زیر پا نگذار ، اهمیت نمی داد. می گفتم همه می گویند تو انحراف جنسی داری ؛ بعضیها می گویند تو به خاطر خواهر رضا که روزی خواستگارش بوده ای به آنجا می روی. بعضیها هم می گویند به مادرش نظر داری. شنیدن این حرفها روحم را آزرده می کند، نرو. اما او به حرفم گوش نمی کرد.شبها که دیر به خانه می آمد ازترس  تنهایی و از این همه بی توجهی گریه می کردم و سر خودم را به دیوار می کوبیدم.اما هیچ تغییری در رفتار او بوجود نمی آمد.از او می خواستم که برایم نوبت چشم بگیرد. روزها و روزها تکرار می کردم اما هر بار وقتی به خانه می آمد، می گفت فراموش کرده ام.اما در همین روزها که فراموش می کرد برای من نوبت چشم پزشک بگیرد، برای پدر رضا نوبت قلب می گرفت و به شهرشان می رفت تا نوبت را بدهد. تازه متوجه می شد که ای بابا پدر رضا اصلاً قلب درد ندارد. در نوبت قبلی که خسرو را دیده است از درد معده اش نالیده است نه از قلب درد.

زمانی برای سیزده بدر به من اصرار کرد که روستای رضا یک روستای خوش آب و هواست. برای سیزده بدر به آنجا برویم. یکی از دوستانش را که هم سن و سال خود من بود با خود آورد. تا ظهر ریر آفتاب با رضا و آن دوستش به گردش پرداختند. اما همینکه من به او گفتم برویم با هم در صحرا بگردیم گفت: نمی توانم. هوا گرم است. خواهر رضا به من گفت: همه می گویند چرا رفتار این زن و شوهر با هم اینقدر سرد است. حرفهای خواهر رضا ناراحتیم را بیشتر می کرد. چون او می خواست سردیها و بی مهریهای خسرو را به عشق به خودش نسبت بدهد. در حالی که خسرو در همه عمر سر سوزنی به او احساس نداشت.

روزی رضا به خانه ما آمد واز کیف کوچکی که به دیوار آویزان کرده بودم پلاک طلای مرا دزدید.مادر خسرو با چوب قلیان او را زد. اما او از رو نرفت و رفت و آمدش را با ما ادامه داد.روزی در کشوی میز تلویزیون نامه ای با دست خط خسرو دیدم که جملاتی بسیار عاشقانه برای رضا نوشته بود.او برایش نوشته بود که رضا جان چرا تو به من خیانت کردی. من آنقدر تو را دوست داشتم که وقتی یک روز ترا نمی دیدم به کوچه شما می آمدم و به در خانه شما نگاه می کردم تا دلم آرام بگیرد.چرا از خانه دوست خود دزدی کردی؟ خلاصه اینکه از آن پس بارها و بارها افرادی دیدند که رضا از مغازه خسرو دزدی می کند. خودش هم با چشم خودش دزدیها و هرزگیهای دیگر او را می دید ،اما  حاضر نمی شد از او دل بکند.بارها و بارها به خاطر رفت و آمد رضا با خسرو کا رما به دعوا کشید.اما او به هیچ چیز به جز رضا توجه نمی کرد.حتی یک بار که به مسافرت رفتیم علی رغم اینکه می دانست چقدر از رضا بدم می آید و علی رغم اینکه می دانست او دزد است . کلید خانه را به او داد تا شبها در منزل ما بخوابد.خسرو عکس رضا را در سر کلیدی خود گذاشته بود.علاقه او به رضا خیلی عاشقانه بود.او را به همه کس و همه چیز ترجیح می داد. دیگر خسته شدم و علاقه ام به او روز به روز کمتر و کمتر می شد.تا جایی که زندگی در کنار او فقط به خاطر نداشتن سرپناه دیگر ادامه پیدا کرده بود.

روزی که پس از سالها از بی مهری من نسبت به خودش گلایه کرد؛گفتم که آنچه از دست او کشیدم باعث شد که مهرش از دلم برود.او به من گفت که علت همه این بی اهمیتیها به تو فقط یک بیماری بوده است.

اینکه او از یک بیماری سخن گفت ؛ باعث شد که سر صحبت را با او باز کنم. برایش درباره گرایشهای جنسی مختلف صحبت کنم و از او بخواهم که صادقانه بگوید بیماریش چه بوده است.

او در پاسخ من گفت: که او بچه مسجد بوده است.همراه دوستانش در مسجد فعالیت می کردند. از خادمی مسجد گرفته تا مربیگری قرآن و خدمت در مراسم روضه و عزاداری.در شبهایی که در مسجد با دوستان تنها بودند؛ گاهی تریاک می خریدند و باصطلاح خودشان تفریح می کردند. این بود که اغلب بچه های مسجد بعدها تریاکی شدند.

دوستان دیگر او در مسجد  با دخترهایی که برای کلاس قرآن یا دیگر مراسم در مسجد می آمدند دوست می شدند. اما خسرو اعتقادات مذهبی محکمی داشت و دوستی با دخترها را یک گناه بزرگ می دانست. حتی از نگاه کردن به دخترها هم پرهیز می کرد.حتی زمانی با دوستانشان قرار می گذارند که به یکی از فاحشه خانه های زمان شاه بروند تا نیاز جنسی خود را برطرف کنند.وقتی دوستانش وارد اتاقهای خود می شوند؛ او ژتون خود را پس می گیرد.او معتقد بوده است که ارضای شهوت پیش از ازدواج گناه نابخشودنی است و باید هر طور شده به خود فشار بیاورد اما به گناه آلوده نشود.پرهیز و تقوی باعث می شود که او میل جنسی را در خود سرکوب کند . او اجازه نمی دهد که میل جنسیش در مسیری درست قرار بگیرد. اما میل جنسی همیشه او را عذاب می دهد. گاهی مجبور به استمنا می شود. کم کم میل خود به زنان را از دست می دهد.وقتی رضا همراه پدرش به مغازه او می آیند دلباخته او می شود. پیش از رضا هم دلباخته یکی از هم کلاسیهایش بوده است.

او می گفت: من هیچ وقت در فکر آزار رساندن به رضا نبودم. دلم می خواست از او لذت جنسی ببرم اما هرگز وجدانم اجازه نمی داد که عملاً اقدام به این کار کنم.فقط در رؤیای بودن با او بودم. خسرو می گفت؛ همیشه خود را آدم کثیفی می دانستم. نمی خواستم تو را رنج بدهم. اما می ترسیدم اگر از بیماریم برای تو بگویم تو برای همیشه از من متنفر بشوی.سالها از اینکه به رضا چنین احساسی داشتم از خودم بدم می آمد. هر وقت که با تو همبستر می شدم دلم می خواست رضا اگر یک کیلومتر دورتر هم که هست وجود داشته باشد.وجود او بیشتر از وجود تو به من آرامش می داد.او می گفت به خواستگاری  خواهر رضا هم که رفتم فقط به این دلیل بود که همیشه پیش رضا باشم.او می گفت من سر سوزنی احساس نسبت به زنان نداشتم.چون رضا زیبا بود با خودم می گفتم هر کسی به خواستگاری فرزانه برود ؛ در اصل به خاطر رضاست که این اقدام را می کند.از فکر چنین چیزی دیوانه می شدم.اینکه علی رغم گریه های تو به شهر رضا می رفتم فقط به این دلیل بود که فهمیده بودم چند پسر دور او را گرفته اند. می خواستم دورادور مواظب باشم مبادا رضا را مال خود بکنند.

او می گفت با تو به این امید ازدواج کردم که روزی این احساس در من کشته شود.فکر می کردم در نهایت هفته اول پس از ازدواج این احساس از بین می رود، اما ازدواج حال مرا بدتر کرد. چندین سال طول کشید تا میل من به رضا کم شد.(رضا معتاد شد. موهایش ریخت و دیگر از شکل و شمایل اولیه افتاد)

او می گوید در حال حاضر هیچگونه از نیاز هم جنس گرایانه اولیه در من وجود ندارد.ادعا می کند که بیماریش خوب خوب شده است.برطرف شدن بیماریش را مدیون من می داند.

وقتی خسرو برایم حرف زد ، فهمیدم که چقدر اشتباه می کردم که دلم می خواست همسرم بکر باشد. پرهیزکاری و تقوی اسلامی سالهای سال عمر مرا به تباهی کشاند.من به موجود افسرده ای مبدل شدم که به جز مرگ به چیز دیگری فکر نمی کند.سالهای عمرم به جای خوشی کردن فقط در حسرت و آه سپری شد. قدم زدن با شوهرم و گرفتن دستان او برایم آرزو شده بود.اگر همان اول که نیاز جنسی در خسرو شعله کشیده بود، در مسیر درست خود قرار گرفته بود، هرگز به انحراف جنسی کشیده نمی شد.

وقتی از خسرو پرسیدم وقتی دیدی که پرهیز و تقوی دارد ترا منحرف می کند ، چرا راه درست را انتخاب نکردی در جوابم گفت: من یک وجهه مذهبی کسب کرده بودم. همه مرا مرد مؤمن و نجیبی می دانستند. نمی خواستم وجهه خود را خراب کنم.به گمان خودم گرایش به پسرها وجهه مرا حفظ می کرد. اما همیشه از اینکه مردم از این نیاز من پی برند وحشت داشتم.

با خودم که فکر می کنم می بینم اگر سعدی هم در کتاب گلستان خود در باب جوانی به راحتی از عشق خود به پسر جوانی حرف می زند؛ به این دلیل است که در زمان سعدی یا حافظ یا مولانا زنها در حصار بودند.عجیب نیست که بعضی از افراد عشق مولانا به شمس را از نوع عشقهای هم جنس گرایانه می دانند.وقتی زن در دسترس نباشد. وقتی لذت جنسی گناه محسوب شود. وقتی دینداران با کسانی که از روی عقل و اراده و عشق به هم آغوشی با هم روی آورده اند با سنگسار و اعدام و تازیانه پاسخ می دهد، میل سرکوب شده سعی می کند راه خود را از طریق دیگری باز کند. و چه بسا که در مسیر اشتباه بیفتد.قضاوت با شماست. آیا آزادی جنسی باعث تزلزل خانواده و اجتماع می شود، یا تقوی و پرهیز دینی .

برده داری در اسلام

در اسلام چاره‌ها و تدبيرها انديشيده شده تا نظام بردگي برچيده شود، ولي اين به آن معنا نيست كه بردگي مطلقاً در اسلام محكوم است. اگر در جنگ مشروع مسلمان‌ها بر كفار مسلط بشوند و آنها را اسير بگيرند، اسير كافر در دست مسلمانان پيروز، حكم برده را دارد و احكام بردگي بر او ثابت است. امروز هم اگر چنين جنگي اتفاق بيفتد، حكم همين است. اينگونه نيست كه بردگي به طور كلي برچيده شده باشد و لازم باشد كه كتاب عتق شسته شود. البته بردگي آن روز بر اساس تبعيض نژادي بود. سياهان و مردم ضعيف را به دام مي‌انداختند و مي‌فروختند. اما اگر امر دائر شود بين اينكه دشمن شكست خورده را بكشند يا اسيرش كنند، كدام انساني‌تر است؟ دشمني كه اسير شده اگر او را آزاد بگذارند باز همان فتنه را به پا خواهند كرد (اما) اگر وي را بكشند ادامة حيات و بازگشت به رويش بسته مي‌شود، ولي اگر برده باشد ممكن است تدريجاً در دارالاسلام تربيت شود و به صورت انسان شايسته‌اي درآيد. به هر حال مسألة بردگي في‌الجمله در اسلام پذيرفته شده است و ما از آن دفاع مي‌كنيم.? (مصباح‌يزدي، 1372

زنان و كودكان سرزمين فتح شده، غنيمت جنگي بوده به مجرد استيلاي فاتحان مسلمان بر آنان مملوك و برده برده به حساب مي‌آيند. از كلية غنايم منقول (اعم از اشياء و افراد) ابتدا قطايع الملوك و صفاياي اموال و آنچه را ولي‌امر به مقتضاي ولايت مطلقه‌اش صلاح بداند جدا كرده به عنوان فيء به امام تعلق مي‌گيرد، پس از برداشتن خمس آنها، باقي‌مانده بين مجاهدان يعني سربازان حاضر در جنگ تقسيم مي‌شود. به نحوي كه هر سرباز، مالك سهمي از غنايم از جمله غلامان و كنيزان مي‌شود. شرط اصلي بردگان در اين مورد كفر اصلي اسير است اعم از كافر حربي و اهل كتاب مادامي كه معاهد، مستأمن يا وفادار به ذمه نباشند. بنابراين مسلمان از اين طريق مملوك نمي‌شود. اما اگر اسير پس از اسارت مسلمان شد، اين تغيير دين باعث الغاي بردگي و رفع استرقاق نمي‌شود و كماكان برده باقي مي‌ماند. (منهاج الصالحين 1 / 373، 379 و 380؛ جواهر 21 / 128 ?

 

حكم بردگي تنها منحصر به حاضران در ميدان جنگ يا نظاميان نيست، بلكه كليه ساكنان دارالحرب اعم از نظامي و غيرنظامي، زن و مرد، كودك و كهنسال كه تحت استيلاي مسلمين قرار گرفته‌اند مشمول حكم فوق هستند.

اسارت منجر به بردگي نتيجة مطلق جنگ‌هاي مسلمانان با غيرمسلمين است و منحصر در جهاد ابتدايي يا جهاد دفاعي نيست. حتي مشروط به حضور پيامبر(ص) يا امام(ع) يا اذن ايشان هم نيست. تنها در زمان حضور اگر بدون اذن ايشان جهاد انجام شده باشد و استيذان هم ميسر بوده باشد، غنايم حاصله متعلق به امام خواهد بود. به هر حال در زمان غيبت بنا بر احتياط، تصرف در غنايم كلية جنگ‌هاي مسلمين با غيرمسلمين حتي اگر به قصد كشورگشايي و تحصيل غنيمت در گرفته باشد، پس از اخراج خمس مجاز و مشروع است. (العروه الوثقي 2 / 367؛ تحرير الوسيله 1 / 352؛ مستند العروه الوثقي، كتاب الخمس 22)(2)

 

اگر افرادي از دارالحرب ? اعم از ساكن دارالحرب يا خارج از آن ? از راه سرقت، خيانت، نيرنگ، غارت، اسارت و زور از جانب غيرنظاميان يا از جانب نظاميان اما بدون اعمال زور و در مجموع بدون جنگ ربوده شوند و به دارالاسلام آورده شوند، در حكم غنيمت محسوب مي‌شوند و پس از پرداخت خمس آنان، ملك رباينده محسوب شده، تصرف در آنها جايز و خريد و فروش آنها مباح است. حتي اگر اخذ اين افراد توسط غيرمسلمانان صورت بگيرد، خريد مسلمانان از ربايندگان كافر حتي با علم به اينكه مأخوذ از طريق زور و سرقت و خارج از جنگ به تملك كافر درآمده، مجاز است. (شرايع‌الاسلام(3) 2 / 59، جواهر الكلام(4) 24 / 229، العروه الوثقي(5) 2 / 368، مهناج‌الصالحين(6) 2 / 66)

  

استرقاق(خريد وفروش برده) از طريق خريدن از اولياء

اگر كفار حربي به هر دليلي حاضر به فروش اعضاي خانوادة خود از قبيل زن، خواهر، دختر يا كودك خود هستند، خريد آنان جايز است و بعد از خريد، آنان كنيز خريدار محسوب مي‌شوند. چرا كه كفار حربي فيء مسلمانان هستند و استنقاذ آنان به هر وجهي جايز است. در حقيقت مالكيت از استيلاي مسلمان بر كافر حاصل شده نه از بيع، زيرا واضح است كه چنين بيعي فاسد است. به همين‌گونه بر اساس اجماع و اخبار ابتياع(خريدن) افرادي كه گمراهان از كفار حربي به اسارت مي‌گيرند جايز است و آثار ابتياع صحيح بر آن مترتب مي‌شود. اگرچه مملوكان طريق دوم و سوم يا به امام(ع) تعلق دارند يا حداقل در آنها حق خمس است، اما در زمان غيبت ائمه(ع) استثنائاً به شيعيان خود رخصت تصرف در كنيزان را داده‌اند. (جواهرالكلام(8) 30 / 287)

 

 سرايت رقيت از طريق والدين به فرزندان

اگر پدر و مادر به يكي از طرق معتبر مملوك(برده) شده باشند، تمام فرزندان آنان كه در زمان مملوكيت متولد مي‌شوند، مملوك و برده خواهند بود. بنابراين رقيت و بردگي از طريق والدين به فرزندانشان سرايت مي‌كند. اسلام آوردن والدين در زمان رقيت مانع از سرايت رقيت به فرزندان نيست. فرزندان بردگان نماء ملك هستند و به مالك برده تعلق مي‌گيرند. (جواهرالكلام 24 / 136، منهاج الصالحين 2 / 66 و 313) البته اگر يكي از والدين حر باشد، فرزند او نيز حر خواهد بود. بنابراين چنين نيست كه همة انسان‌ها آزاد متولد مي‌شوند، بلكه برخي از مادر برده متولد مي‌شوند (بردة مادرزاد).

 

 رقيت از طريق اقرار

اگر فرد عاقل بالغ مختاري به بردگي اقرار كرد، از او پذيرفته مي‌شود. به شرطي كه مشهور به حريت نبوده نسب او نيز شرعاً معلوم نباشد. (جواهر الكلام 24 / 150، منهاج الصالحين 3 / 67 و 313). در اين مورد تفاوتي بين مسلمان و غيرمسلمان از يك سو و مرد و زن از سوي ديگر نيست. حتي مهم نيست انگيزة فرد از اقرار به رقيت و بردگي فقر است يا غير آن.

 

 رقيت لقيط دارالكفر

اگر در دارالكفر كودك بي‌سرپرستي يافت شد كه تولدش از مسلمان يا ذمي ممكن نباشد، استرقاق او جايز است (منهاج الصالحين 2 / 136) البته اگر حفظ چنين كودكي متوقف بر به عهده گرفتن سرپرستي وي است، چنين امري واجب كفايي خواهد بود.

 

 خريد از بازار غيرمسلمين

اگر فردي مطلقاً به هر طريقي از طرق    و در بازار غيرمسلمين در معرض فروش گذاشته شده باشد، خريد او توسط مسلمان مشروع و جايز است و سئوال از طريق بردگي او لازم نيست، حتي اگر خريدار علم داشته باشد كه فرد از طريق غيرجنگ و با زور يا سرقت يا فروش از طرف شوهر يا پدر يا برادر به ملكيت درآمده، خريد او جايز و تصرف در آن مشروع است. در مجموع در خريد برده از سوق غير المسلمين استفسار و احراز مشروعيت سبب رقيت(بردگي) لازم نيست و با يقين به اينكه سبب از اسباب شرعيه نبوده بازخريد و تصرف در مملوك مجاز است. حتي اگر مملوك(برده) مسلمان باشد و شرعاً نتواند بر آزادي خود بينه اقامه كند، مشمول جواز فوق مي‌شود. با اين سبب بردگان تمام جهان به هر طريقي مملوك و رق شده باشند توسط مسلمانان جايز التصرف و مشروع الملكيه خواهند بود. اين سبب اگرچه مانند اسباب شش‌گانة پيشين احداث رقيت نمي‌كند، اما جواز انتقال بردگان به سوق المسلمين و دارالاسلام از آن به دست آيد كه در حكم احداث رقيت شرعي است.

 

 

 : اهم احكام بردگان

يك ? برده، غلام و كنيز ملك مولاي خود هستند و مالك شرعاً مجاز است هرگونه صلاح مي‌داند در ملك خود تصرف كند. در هيچ‌يك از تصرفات مولي رضايت مملوك شرط نيست. برده در حوزة مباحات(احكام حلال) موظف است رضايت مولي را تأمين كند. برده موظف است آنچه مولي تعيين كرده بخورد و بياشامد، آنچه مولي مشخص كرده بپوشد، در آنجا كه مولي اسكانش داده ساكن شود، آنگونه كه مولي مي‌طلبد خود را بيارايد يا بپيرايد و آنگونه كه او مي‌خواهد سخن بگويد و رفتار كند. اطلاق آية شريفة ?عبداً مملوكاً لا يقدر علي شيء? (نحل 75) جز اين نيست.

دو ? برده بدون اذن مولي فاقد حق مالكيت است. اگر به هر طريقي از طرق مالي به برده برسد، مثلاً در زمان آغاز بردگي مالي به همراه داشته، يا به ارث به او رسيده، يا به او هبه شود، همة اين اموال به مالك وي تعلق مي‌گيرد، مگر آنكه مولي چيزي را به او تمليك كند. (جواهرالكلام 24 / 186 ? 170، منهاج الصالحين 2 / 69)

سه ? برده حق ندارد به كار و كسب مورد علاقة خود بپردازد، بلكه اجباراً موظف است كار و كسبي كه مالكش برايش تعيين كرده انجام دهد. درآمد كسب و مزد كار برده به مالك او مي‌رسد.

چهار ? غلام و كنيز بدون اذن مولي حق ازدواج ندارند (منهاج 2 / 275). اگر مولي به غلامش اجازة ازدواج داد، مهريه و نفقه به عهدة مولي خواهد بود. البته در صورتي كه همسر غلام، كنيز مالك ديگري باشد، مهرية كنيز به مالك او تعلق مي‌گيرد، نه به خود كنيز.

پنج: مردان و زنان متأهل به مجرد رقيت و مملوك شدن(برده شدن)، عقد ازدواجشان بدون نياز به طلاق فسخ مي‌شود ولو به بردگي مولاي واحدي درآمده باشند.

 

شش – مالكيت مرد نسبت به بردة مؤنث در حكم ازدواج با وي است. بنابراين هرگونه استمتاع(بهره برداري) جنسي مرد از كنيزانش جايز است. (منهاج 2 / 275، العروه الوثقي 2 / 803) در اين روابط جنسي اولاً رضايت زن مطلقاً لازم نيست، ثانياً لازم نيست كنيز مسلمان يا از اهل كتاب باشد، حتي اگر كنيز كافر و مشرك هم باشد، اين روابط مجاز است. ثالثاً: در استمتاع(بهره برداري)  از كنيز برخلاف نكاح دائم در زمان واحد سقف عددي چهار لازم الرعايه نيست. اما هرگونه ارتباط جنسي زن با غلامانش بدون ازدواج ممنوع است و بردگان مذكر نسبت به مالك مؤنث نامحرم محسوب مي‌شوند. (العروه الوثقي 2 / 804)

 

 

 

 

هفت ? مولي علاوه بر اينكه حق دارد كنيزش را ? حتي بدون رضايت وي ? به زوجيت غلام خود يا غلام غير (با اذن مالك وي) يا حري درآورد (العروه الوثقي 2 / 841)، مجاز است مملوك مؤنث خود را بدون ازدواج و حتي بدون رضايت وي در اختيار مرد ديگري ولو يكي از غلامانش قرار دهد. در اين عمل كه به آن ?تحليل? گفته مي‌شود، تعيين مدت و ذكر مهريه لازم نيست و تنها اذن در انتفاع است. با تحليل كلية استمتاعات(بهره برداري) جنسي مجاز است مگر اينكه موردي از سوي مولي استثنا شده باشد. (جواهر 30 / 307، العروه الوثقي 2 / 848، منهاج الصالحين(10) 2 / 277)

 

هشت ? با اذن يا دستور مولي ازدواج غلام با زن حره و ازدواج كنيز با مرد حر مجاز است. در زماني كه كنيز به صلاحديد مولي در زوجيت غير است، هرگونه استمتاع جنسي مولي از وي ممنوع است. (منهاج 2 / 277)

 

 

نه ? استبراي كنيز در زمان فروش، تزويج و تحليل بر مولي واجب است و مدت آن يك طهر و حداكثر چهل و پنج روز است. (منهاج 2 / 67)

 

 

 

ده ? مولي حق دارد ازدواج غلام و كنيز خود را بدون طلاق فسخ كند. يعني كفايت مي‌كند به آنها امر كند كه از هم جدا شوند. (العروه الوثقي 2 / 848) عدة طلاق كنيز مزوجه دو طهر و عدة وفات وي دو ماه و پنج روز (نصف عدة حره) است. (منهاج 2 / 298)

 

 

يازده ? كنيز چه در نماز و چه در غير نماز واجب نيست سر و مو و گردن خود را بپوشاند. (العروه الوثقي 1 / 551، تحريرالوسيله 1 / 142 منهاج الصالحين 1 / 136) بنابراين حجاب زنان و دختران حره با كنيز متفاوت است.

 

 

دوازده ? مولي حق دارد فرزندان بردگان خود را پس از رسيدن به سن رشد و تمييز از پدر و مادرشان جدا كرده و حتي به فروش برساند.

 

 

سيزده ? مولي ? اعم از مرد و زن، مجتهد و عامي، عادل و فاسق ? حق دارد بدون مراجعه به قاضي در مورد بردة خلافكار خود مطلق حدود شرعي را اجرا كند و او را مجازات كند. (جواهر 21 / 387) واضح است كه مولي مي‌تواند مملوك خود را تعزير كند. (تكمله منهاج الصالحين 55)

 

 

 

چهارده ? حد شرعي برده خفيف‌تر از حد انسان آزاد و في‌الجمله نصف آن است. مثلاً حد بردة زناكار اعم از محصن و محصنه پنجاه ضربه شلاق است. (تكمله منهاج الصالحين 36).

پانزده ? دية برده قيمت آن است، به شرطي كه از دية حر تجاوز نكند، در غير اين صورت پرداخت زائد بر دية حر واجب نيست.

 

 

شانزده ? يكي از شرايط قصاص نفس و عضو تساوي از حيث حريت و رقيت است. اگر حر يا حره‌اي عمداً برده‌اي را به قتل برسانند قصاص نمي‌شوند، اگر مولي قاتل را عفو نكند، قاتل قيمت بردة مقتول را به مولايش مي‌پردازد، به شرطي كه از دية حر تجاوز نكند. اما اگر برعكس برده‌اي حر يا حره‌اي را عمداً به قتل رسانيد، ولي دم بين كشتن برده به عنوان قصاص و استرقاق (فروش برده)وي مخير است. (تكمله منهاج الصالحين 68)

 

 

هفده: مولي از بردة آزاد شده‌اش با شرايطي ارث مي‌برد (ولاء عتق)، اما بردة آزاد شده مطلقاً از مولايش ارث نمي‌برد. (منهاج الصالحين 2 / 374

 

 

 مكاتبه. كتاب يا مكاتبه عقدي است كه بين مولي و برده منعقد مي‌شود مبني بر اينكه برده با اذن مولي كار كند و در سررسيدهاي معين اقساط قيمت خود را به مولي بپردازد و در نهايت آزاد شود. در مكاتبة مطلقه به ميزاني كه از قيمت برده پرداخت شده، وي به همان كسر آزاد مي‌شود. اما در مكاتبة مشروطه برده تنها در صورت اداي قيمت كامل آزاد خواهد شد (پيشين 2 / 315). در صورتي كه بردة مكاتب از پرداخت باقي‌ماندة قيمت خود عاجز ماند، باقي‌ماندة قيمت از سهم في‌الرقاب زكات پرداخت شده، وي آزاد مي‌شود، به شرطي كه مؤمن باشد (تحريرالوسيله 1 / 337

 

 

مكاتبه. كتاب يا مكاتبه عقدي است كه بين مولي و برده منعقد مي‌شود مبني بر اينكه برده با اذن مولي كار كند و در سررسيدهاي معين اقساط قيمت خود را به مولي بپردازد و در نهايت آزاد شود. در مكاتبة مطلقه به ميزاني كه از قيمت برده پرداخت شده، وي به همان كسر آزاد مي‌شود. اما در مكاتبة مشروطه برده تنها در صورت اداي قيمت كامل آزاد خواهد شد (پيشين 2 / 315). در صورتي كه بردة مكاتب از پرداخت باقي‌ماندة قيمت خود عاجز ماند، باقي‌ماندة قيمت از سهم في‌الرقاب زكات پرداخت شده، وي آزاد مي‌شود، به شرطي كه مؤمن باشد (تحريرالوسيله 1 / 337

 

 

 

آيات قرآني در مورد برده

 

جواز استمتاع مالك از كنيز شوهردارش بعد از استبراء. ?و المحصنات من النساء الاماملكت ايمانكم? (نساء 24) ?(استمتاع از) زنان شوهردار (بر شما حرام است) مگر كنيزتان.? 

 به نظر مي‌رسد اوج مالكيت و حضيض مملوكيت در اين آيه قابل رؤيت باشد

 

عدم مالكيت برده. قرآن كريم در ضمن مثال به عدم مالكيت برده اشاره كرده است: ضرب الله مثلاً عبداً مملوكاً لايقدر علي شيء و من رزقناه منا رزقاً حسنا فهو ينفق منه سراً و جهراً هل يستوون الحمدلله بل اكثر هم لايعلمون (نحل 75) ?خداوند مثلي مي‌زند بين برده‌اي مملوك كه قدرت بر هيچ كاري ندارد و بين كسي كه از سوي خويش به او روزي نيكويي بخشيده‌ايم و او از همان پنهان و آشكار مي‌بخشد، آيا اين دو برابرند؟ سپاس خداوند را، آري بيشترين‌شان درنمي‌يابند.?

 

و اعبدوا الله ولا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً و بذي القربي واليتامي و المساكين و الجارذي القربي و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ايمانكم (نساء 36) ?و خداوند را بپرستيد و چيزي را براي او شريك نياوريد و به پدر و مادر و به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و همساية خويش و همساية بيگانه و همنشين و در راه مانده و برده خود نيكي كنيد

 

فان خفتم الاتعدلوا فواحده اوماملكت ايمانكم (نساء 3) ?و اگر مي‌ترسيد كه مبادا (با چهار زن) عادلانه رفتار نكنيد، فقط به يك تن يا كنيز اكتفا كنيد.? و الذينهم لفروجهم حافظون الاعلي ازواجهم اوما ملكت ايمانكم فانهم غيرملومين فمن ابتغي وراء ذلك فاولئك هم العادون (مؤمنون 7 ? 5، معارج 31 ? 29) ?(مؤمنان) كساني (هستند) كه پاكدامني مي‌ورزند مگر در مورد زنانشان يا كنيزانشان كه در اين صورت نكوهيده نيستند، پس هر كس كه از اين فراتر رود، اينانند

 

احاديث در مورد برده

 

معتبره طلحه بن زيد از امام صادق(ع): اذا وضعت الحرب اوزارها واثخن اهلها فكل اسير اخذ علي تلك الحال فكان في ايديهم فالامام فيه بالخيار ان شاء من عليهم فارسلهم، و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء استعبدهم فصاروا عبيداً. (كافي 5 / 32 حديث 1، تهذيب 6 / 143 حديث 245، وسايل الشيعه 15 / 72 حديث 20007) ?آنگاه كه جنگ بارش را نهاد و دشمنان را به زانو درآورد (جنگ تمام شد) هر اسيري كه در آن حال در دست مسلمانان افتاد، امام در او اختيار دارد، اگر بخواهد بر آنها منت گذارد و آزادشان كند و اگر بخواهد آن را در مقابل اخذ فديه آزاد كند (مبادلة اسير يا دريافت غرامت) و اگر بخواهد آنها را به بندگي بگيرد و در نتيجه برده شوند.?

 

 

معتبرة رفاعة بردة فروش از امام كاظم(ع): قلت له ان القوم يغيرون علي الصقالبه و الروم (النوبه) فيسرقون اولادهم من الجواري و الغلمان فيعمدون الي الغلمان فيخصونهم ثم يبعثون الي بغداد الي التجار، فماتري في شرائهم و نحن نعلم انهم مسروقون انما اغار عليهم من غير حرب كانت بينهم؟ فقال: لابأس بشرائهم، انما اخرجوهم من دار الشرك الي دارالاسلام. (كافي 5 / 210 حديث 9، تهذيب 6 / 162 حديث 297، وسايل 15 / 131 حديث 20145 و 18 / 244 حديث 23596) ?گروهي به اسلاوها و رومي‌ها (زنگباري‌ها) شبيخون زده، فرزندانشان را از دختر و پسر مي‌ربايند، پسران را اخته مي‌كنند، سپس آنها را (به عنوان برده) به سوي تاجران بغداد مي‌فرستند. دربارة خريداري اينها چه نظر مي‌دهيد، در حالي كه ما مي‌دانيم كه اين غلام‌ها و كنيزها از قومشان دزديده شده‌اند و بدون اينكه جنگي در گرفته باشد، غارت شده‌اند؟ فرمود: در خريداري آنها اشكالي نيست (و با خريداري، آنها به عنوان برده مملوك شما مي‌شوند) اين است و جز اين نيست كه آنان را از دارالشرك به دارالاسلام درآورده‌اند.?

 

. عبدالله لحام از امام صادق(ع) دربارة مردي كه از يكي از مشركان دختر يا زنش را مي‌خرد: فيتخذها؟ فقال: لابأس. (تهذيب 8 / 200 حديث 705 و 702، استبصار 3 / 83 حديث 282 و 280، وسايل 18 / 247 و 246) آيا حق تصرف در او را دارد؟ فرمود: مانعي ندارد.

 

 

4- رقيت از طريق اقرار و اصالت الحريه. معتبره عبدالله بن سنان از امام صادق(ع): امام علي(ع) فرمود: الناس كلهم احرار الا من اقر علي نفسه بالعبوديه و هو مدرك من عبد او امه و من شهد عليه بالرق صغيراً كان او كبيراً. (كافي 6 / 195 حديث 5، من لايحضره الفقيه 3 / 141 حديث 3515، تهذيب 8 / 235 حديث 845، وسايل 23 / 54) مردم همگي آزادند، مگر اينكه كسي خود به بردگي اقرار كند. در حالي كه بالغ است چه غلام، چه كنيز و (مگر اينكه) كسي به رقيت او شهادت دهد. اعم از اينكه كودك يا بزرگسال باشد.

 

————————————————————————————————-

 

– ازدواج و تصرف برده در اموالش بدون اذن مولي صحيح نيست. روايت عبدالله سنان از امام صادق(ع): لايجوز للعبد تحرير و لاتزويج و لا اعطاء من ماله الا باذن مولاه. (كافي 5/477 حديث 1، وسايل 21 / 113 حديث 26663)

 

.

6- سرايت بردگي از والدين به فرزندانشان. ?فرزند پدر آزاد و مادر كنيز آزاد است. اگر يكي از والدين آزاد باشند، فرزندشان آزاد خواهد بود (فقيه 3 / 291 حديث 1381، وسايل 21 / 121 باب 30 ابواب نكاح عبيد و اماء) مفهوم آن اين است كه اگر هيچ‌يك از والدين آزاد نباشند، فرزندشان مادرزاد برده خواهد بود.

 

 

7- جواز تحليل كنيز. حديث فضيل بن سيار از امام صادق(ع): اذا احل الرجل لاخيه جاريته فهي له حلال (كافي 5 / 468 حديث 1 وسايل 21 / 125) اگر مالك كنيزش را براي برادر (ايمانيش) تحليل كرد، (تصرف او در كنيز) برايش حلال است.

 

 

8- مالك و كنيز شوهردار. روايت محمد بن مسلم: از امام باقر(ع) از قول خداوند ?والمحصنات من النساء الاماملكت ايمانكم (نساء 24) پرسيدم. فرمود، هو ان يأمر الرجل عبده و تحته امته، فيقول له: اعتزل امرأتك و لا تقربها، ثم يحبسها عنه حتي تحيض ثم يمسها، فاذا حاضت بعد مسه اياه ردها عليه بغير نكاح. (كافي 5 / 481 حديث 2، تهذيب 7 / 346 حديث 1417، تفسير العياشي 1 / 232 حديث 80، وسايل 21 / 149 باب 45 من ابواب نكاح العبيد و الاماء: كيفيه تفريق الرجل بين عبده و امته اذا اراد وطيها)

مالك به بردة متأهل امر مي‌كند كه از همسرش دوري گزيند و با او نزديكي نكند، سپس زن را حبس مي‌كند تا حيض ببيند، (پس از پاك شدن) با او مواقعه مي‌كند و بعد از حيض بعدي زن را بدون ازدواج (مجدد) به شوهرش بازمي‌گرداند.

 

9- طلاق برده‌ها به دست مالك است نه خودشان. ابوالصباح كناني از امام صادق(ع): اذا كان العبد و امرأته لرجل واحد، فان المولي يأخذها اذا شاء واذا شاءردها. (كافي 6 / 168 حديث 1، وسايل 22 / 98 باب 43 مقدمات الطلاق و شرائطه). زماني كه غلام و كنيز به مالك واحدي تعلق داشته باشند، اگر مالك خداست ازدواجشان را حفظ مي‌كند و اگر نخواست مي‌شكند

 

جواز عدم پوشش سركنيزان. محمد بن مسلم از امام باقر(ع) مي‌پرسد آيا كنيز در نماز سرش را بپوشاند؟ فرمود: ليس علي الامه قناع. (كافي 3 / 394 حديث 2، وسايل 4 / 409 باب 29 ابواب لباس مصلي) بر كنيز مقنعه و روسري لازم نيست. حماد لحام از امام صادق(ع) مي‌پرسد آيا كنيز مي‌بايد در نماز سرش را بپوشاند؟ مي‌فرمايد: نه. پدرم (امام باقر(ع)) زماني كه مي‌ديد كنيزان در نماز مقنعه پوشيده‌اند، آنها را مي‌زد تا زن آزاد از كنيز تمايز داده شود. لا، قد كان ابي اذا رأي الخادم تصلي و هي مقنعه ضربها، لتعرف الحره من المملوكه. (علل الشرايع 346، محاسن 318 حديث 45، وسايل 4 / 411 حديث 5562

 

گردآوري: علي رازي

کپی شده از +

 

 

اسلام زنده باد تا زیر شکم آباد باشد

 

قرآن (4.3)

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ

و اگر مى‏ترسيد كه عدالت را رعايت نكنيد، با زنان پاك (ديگر) ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مى‏ترسيد عدالت رارعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد، و يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد، اين كار، از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مى‏كند.

خودتان بخوانید و قضاوت بعهده خودتان باشد  گویا این رهبران اسلامی از اون محمد گرفته که 20 تا زن رسمی و بیش از 500 تا زن غیر رسمی  و دیگر امامان بجز امام چهارم زین العابدین که مریض بود  و امام 12 هم که از 5 سالگی غایب شد بقیه امامان هر کدام از 100 تا 300 تا زن داشتند همینطور می رسد به رهبران اسلامی

بنا به گفته  دکتر مخصوص خانواده سلطنتی آل سعود  آقای  دکتر گری 72 ساله فقط فیصل آل سعود 300 تا زن داشت که وقتی به سن 35 تا 40 سالگی می رسیدند اتومات طلاق داده می شدند و یک جوانتر جایگزین می شد

حالا رهبران اسلامی هر کدام چندین زن دارند خدا می داند آنچه مسلم است روزی اینها نیز افشاخواهد شد  اما آنچه مسلم است و از نوشته های حضرات نمایان است این آیت الله ها عطش شدیدی به کودکان دختر دارند   عقد یک دختر بچه 5 ساله گرفته تا سکس با یک کودک شیر خوار در نطر آقایان کاری پسندیده است من به 3 تا از کتابهای این حصرات رجوع کردم ولی از شواهد چنینی برمیاید که تمامی این آیت الله ها در مورد سکس با کودک شیرخواره نظر واحدی دارند

 

 

خمینی توضیح المسایل

 

از کتاب نکاح صفحه 15 مسله 12

کسیکه زوجه کمتر از 9 سال داردوطی او برای وی جایز نیست و چه اینکه زوجه دایمی باشد و چه منقطع و اما سایر

 کام گیریها از قبیل  لمس یه شهوت و آغوش گرفتن  و تفخیذ  اشکال ندارد هزچند شیرخواره باشد

و اگر قبل از نه سال او را وطی بکند اگر افتضا نکرده باشد به غیر از گناه چیزی بر او نیست و اگر کرده باشد یعنی مجرای بول و مجرای حیض او را یکی کرده باشدو یا مجرای حیض و عایط او را یکی کرده باشدت

تا ابد وطی بر او حرام می شود

لاکن در قسمت دوم حکم بر اختیاط است و در هر حال بنا بر اقوی بخاطر افضا از همسری او بیرون نمی شود در نتیجه همه احکام روجیت بر او مترتب می شود

 

صانعی  مجمع المسائل

 

 س 1307 ـ مردى به عنوان حلّيت در روابط و رفت و آمد، دختر خردسالى (حدود پنج ساله) را به مدت چهار سال صيغه نموده است. اينك در صورت بذل وقت، آيا ازدواج با مادر اين دختر، شرعاً امكان پذير است يا حرمتْ ايجاد شده و امكان ندارد؟

ج خیر آيا ازدواج با مادر اين دختر، شرعاً حرام می شود

 

 خامنه ای  توضيح المسائل

 

٢٤١٠ اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديكى كند.

 

٢٤٢٩ پدر و جد پدرى مى‏توانند براى محرم شدن، يك ساعت‏يا دو ساعت زنى را به عقد پسر نابالغ خود در آورند و نيز مى‏توانند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن، به عقد كسى در آورند ولى بايد آن عقد براى دختر مفسده نداشته باشد.

 

 

سامان سوید  

6 februari 2005

میتوانید نظرات خود را به بفرستید

mail2saman@gmail.com

خشونت و دروغ بن مایه های اسلام است

آیت الله خمینی: اسلام از روز اول

? برنامه اش این بود كه بزند و بكشد و كشته شود؟

نامه ای به مسؤول همیشگی انتشارات علمی و فرهنگی

جمهوری اسلامی ایران

جناب آقای نصر الله پورجوادی

مطلب اخیری كه در نشر دانش زیر عنوان ?11 سپتامبر و گفتگوی ادیان? نوشته اید (نشر دانش، مورخ پائیز 1382 )بسیار مومنانه، غیر منصفانه، یكجانبه بود و توهین به شعور ملی ایرانیان. این نوشته مطلقاً ربطی با اكثر مطالبی كه قبلاً از شما خوانده بودم نداشت؛ گویی نویسندهٌ مقاله مومنی ست متوهم كه اساس تفكرش را تئوری توطئه تشكیل می دهد و هیچ ارتباطی با آن نصرالله پورجوادی ندارد، كه در كنار دانش خود، به میمنت انقلاب اسلامی و نقش خالِ خود در ایجاد تشكیلات امنیتی در تمام سالهای انقلاب مسؤولیت ?نشر دانش? را در كشور اسلامی برعهده داشته است.

انتشار این گونه مطالب خاصه از قلم كسی كه می تواند بر روی نسل جوان و كم اطلاع از تاریخ جهان و ایران و اسلام تاثیر فراوانی بگذارد قابل تامل است. بسیاری از مطالبی كه شما به عنوان حقایق تاریخی در این مطلب عنوان كرده اید یا مطلقاً نادرست است یا محیلانه دستكاری شده و با حقیقت واقع وفق نمی دهد. و احیاناً اگر هم به قصد دستکاری در وجدان خوانندگان به رشته تحریر در نیامده باشد، در این امر موفق است. به نمونه هایی از آن اشاره می كنم. اما ابتدا به این ادعای شما می پردازم كه گویا مسیحیان و یهودیان صهیونیست اسلام را دین خشونت معرفی كرده اند. آیا این طور است؟

شما كه در تهران نشسته اید، لابد هر روز روزنامه های جمهوری مقدس اسلامی از قبیل كیهان و رسالت و لثارات الحسین و جز آن را می بینید. آیا خشونتی كه در صفحات این روزنامه ها موج می زند از سوی مسیحیان و یهودیان صهیونیست القاء شده؟ آیا روزنامه كیهان كه توسط آقای شریعتمداری نماینده آیت الله علی خامنه ای رهبر مسلمانان جهان اداره می شود جیره خوار صهیونیسم جهانی است؟ خشونت ظاهر و مستتر در سخنان ائمه جمعه در تهران و دیگر شهرستانها، به خصوص سخنان آیت الله یزدی رئیس سابق قوه قضاییه و آیت الله خزعلی عضو سابق شورای نگهبان و آیت الله مصباح یزدی، كه هر سه مورد تایید رهبر جمهوری اسلامی هستند، ناشی از القاءآت صهیونیسم و مسیحیت است؟ بگذریم از اظهارات خشونت بار آیت الله هاشمی شاهرودی كه تا چندی پیش قرار بود انقلاب اسلامی در عراق را رهبری كند و ریاست ?مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق? را بر عهده داشت و اینك به یمن ?برخی روابط? با سید علی خامنه ای بر مسند قاضی القضات جمهوری اسلامی ایران تكیه زده است. البته اظهارات ایشان را می توان حمل بر عدم تسلط ایشان به زبان فارسی كرد و خشونت مستتر در زبان مقدس عربی! بگذریم.

جمهوری اسلامی – بنا به آمار و ارقام منتشر شده در روزنامه های مورد تایید ولی فقیه در ایران – در 25 سال حكومتش حدود 50 هزار نفر را اعدام كرده است. در میان اعدام شدگان بودند بچه های ده دوازده ساله ای كه به جرم همراه داشتن ?نمك?! اعدام شدند (رجوع كنید به روزنامه های كیهان و اطلاعات و جمهوری اسلامی در سالهای 1360 تا 1367). این خشونتها را صهیونیستها و مسیحیان كردند یا مسلمانان به فرمان ?رهبر کبیر? انقلاب اسلامی؟ آیا همه اینها ?تبلیغات منفی? دشمنان اسلام است كه در روزنامه های عاصمة البلاد اسلام چاپ شده؟ وقتی دوستان اسلام بمنظور گسترش دین، چنان كه خودشان مدعی اند، انتشار خشونت می كنند، دشمنان چه احتیاجی به تبلیغات منفی دارند؟ هیچ وقت سعی كرده اید فرمایشات آیت الله خمینی را كه در بیست و چند جلد كتاب نفیس با پول بیت المال مسلمین چاپ شده مطالعه كنید؟ من كرده ام. باور كنید خشونتی كه در سراسر آن موج می زند نیاز هرگونه تبلیغات منفی از سوی مسیحیان و یهودیان صهیونیست را برطرف می سازد. حالا كه شنیده ام به هزینه همین بیت المال این كتاب نه فقط به زبانهای انگلیسی و فرانسه و روسی و چینی و عربی و عبری، بلكه به زبانهای ممالكی كه متحد استراتژیكی جمهوری اسلامی هستند، چون بوركینافاسو و گینهٌ بیسائو و زیمبابوه و مالی نیز ترجمه شود تا هم فایدهٌ آن عام شود، هم عده ای به نوایی برسند و هم -لابد – دست ?صهیونیسم جهانی? و ?مسیحیت? برای تبلیغ خشن بودن اسلام پرتر گردد تا امثال شما بعداً بتوانند مدعی شوند كه صهیونیسم و مسیحیت مدعی خشونتبار بودن دین مبین هستند!

آقای پورجوادی!

شما چطور منكر بدیهیات می شوید؟ البته كه اسلام با ضرب شمشیر گسترش یافت. به شمال آفر یقا و اندلس بنگرید كه این همه كتاب با عنوان ?فتحنامه? به زبان عربی دربارهٌ آنها در دست است و شرح كشتارهای بیرحمانه برای گسترش اسلام در آنها آمده است، با ذكر جزئیات و نام فرماندهان و تعداد و بعضاً نام افراد مقتول و مقاومتهای آنان. راه دور نرویم. به همین ایران بنگرید كه شما – و بسیار دیگر از نیروهای ملی- مذهبی! تكرار می كنید كه اسلام بدون خشونت به ایران رسید و مردم ایران نه به اجبار كه از روی رضا وقتی اسلام به آنها عرضه شد مسلمان شدند! نگاهی بیاندازید به تاریخ طبری، و تاریخ بلعمی و سایر تواریخی كه وقایع حمله نظامی اعراب نومسلمان را به ایران شرح داده اند و ببینید كه آیا بجز شمشیر و خونریزی چیز دیگری در آن می یابید؟ هیچ فكر كرده اید اگر ایرانیان اسلام را بدون زور شمشیر پذیرفتند، چه لزومی داشت كه اعراب به جنگشان علیه ایرانیان نام ?الجلولا? بدهند كه دشت پوشیده از جسد باشد؟ این چه نوع عرضه ای بود كه برای پذیرش آن دشت پوشیده از جسد لازم می آمده؟ این چه عرضه محبت آمیزی بوده است كه به قول طبری ابوعبید ثقفی جوی خون در تیسفون روان كرد؟ (نگاه كنید به طبری، جلد چهارم)

فرمان امیرالمومنین عمر خلیفهٌ دوم را خطاب به نیروهای تازه مسلمان اعراب برای حمله به ایران مسلماً خوانده اید که می گوید:

?حجاز جای ماندن شما نیست مگر آن كه آذوقه جای دیگر بجویید كه مردم حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند. روندگان مهاجر كه به وعدهٌ خدا می رفتند كحا شدند؟ در زمین روان شوید كه خدایتان در قرآن وعده داده كه آن را به شما می دهد و فرموده كه اسلام را بر همه دینها چیره می كند. خدا دین خویش را غلبه می دهد و یار خود را نیرو می دهد و میراث امتها را به اهل آن می سپارد. بندگان صالح خدا كجایند؟? (تاریخ طبری/ جلد 4/ص 1587)

در كجای این بیانیه رسمی به قول امروزیها ?سرفرماندهی ارتش اسلام? كه برای دست اندازی و حمله به ایران صادر شده ارائه غیر خشونت آمیز اسلام به ایرانیان مطرح شده؟ نه این است كه اعراب نومسلمان برای آب و علف بهتر به سوی سرزمینی آبادتر هجمه آوردند؟ و تازه برخی از هجمه كنندگان حتی مسلمان هم نشده بودند و بعد از حمله و پیروزی و غارت برای گرفتن سهم از غارت سپاه اسلام مسلمان شدند (از جمله رجوع كنید به تاریخ طبری، ج 4/ص 1683). در همین جلد از طبری می تواند داستانهای گوناگونی از خشونتهای اعراب علیه ایرانیان بیابید از حمله به مراسم عروسی و كشتار تا نمونه هایی كه مثلاً فلان سردار عرب به محض آن كه یك پارسی می بیند با دستبندی كه گمان می كند طلاست، سریعاً سر او را از تن جدا می كند تا صاحب آن دستبند طلا شود، و این همه نه در جنگ، كه هنوز در ماههای پیش از قادسیه است. بگذریم که امیرالمومنین عمر خلیفه دوم ? که شیوه حکومتی اش از بسیاری جهات از سوی امام پخینی مورد تقلید قرار گرفت ? فرمان داد که اموال هر پارسی متعلق به کسی است که او را به قتل می آورد.

بعد هم وقتی مدعی می شوید كه آنها – یعنی متجاوزان عرب – اسلام را به ایرانیان عرضه كردند، باید بتوانید دست كم به این سوال پاسخ دهید كه عرضه كنندگان اسلام خود از اسلام چه می دانستند؟ بر اساس متون تاریخی بسیاری از حمله كنندگان بعد از حمله و هنگام تقسیم غنائم مسلمان شدند. بسیاری از آنان – از جمله مثلاً جنگجویان قبیله تمیم – با وعده غنایم جنگی به سپاه سعد پیوستند. كما این كه بسیاری از جنگجویانی كه درمناطق تحت نفوذ ایران ساسانی بودند – از جمله حیره – نیز با همین تدبیر عمر و سعد به سپاه ?اسلام? پیوستند. بنابراین آنها اگر هم قصد عرضهٌ اسلام را داشتند، از اسلام یقیناً جز غارت و كشتار نمی دانستند. آیا ایرانیان تسلیم همین عرضه، و به قول امروزیها ?قراءت? از اسلام شدند؟ خجالت هم گرچه غیر اسلامی است، ولی بد چیزی نیست.

گاهی اوقات – بخصوص وقتی صحبت از دین به میان می آید – سكوت بهترین كارهاست. طرح این موضوع لاجرم منِ نوعی را وادار می كند كه حقیقت مطلب را پی جوییم و این به ضرر همان دینی است كه شما قصد دفاع ازآن را دارید.

آقای پور جوادی!

خشونتهایی كه سپاه اسلام در مورد ایرانیان مرتكب شد – و برخلاف توهمی كه درمیان شیعیان وجود دارد علی داماد پیامبر و فرزندانش حسن و حسین نیز در این خشونتها سهم بسزایی داشتند و پس از غارت هم سهم بسزایی بردند – به تفصیل در همین تاریخ طبری آمده، كه نویسنده اش مردی مومن بوده و تفسیر قرآنش هم از متون معتبر اسلامی ست .

اما این خشونتها و اجبار و زور شمشیر كه منتهی به ?مسلمان? شدن مردم ایران و مردمان سایر مناطق شد، فقط منحصر به ایرانیان نبود. خود اعراب اولین قربانیان زور و تزویر و شمشیر و خشونت محمد بن عبدالله و دیگر صعالیک بودند. كافی ست نگاهی اجمالی به معتبرترین تاریخ زندگی پیامبر اسلام یعنی سیره ابن هشام و آنچه وی و ابن اسحق روایت كرده اند بیاندازید تا دریابید كه بنیانگذار اسلام چگونه با ضرب شمشیر و زور و بدون رعایت هیچگونه مبانی اخلاقی و انسانی حكومت خود را به شبه جزیره تحمیل كرد و گسترش داد. مگر این كه معتقد باشید ابن هشام و ابن اسحق هم صهیونیست بوده اند!

در میان كدام یك از حدود هشتاد غزوه و سریه ای كه پیامبر اسلام در آنها شركت داشته و یا به فرمان او انجام شده، می توانید نشان بدهید كه قصد پیامبر و یارانش ?عرضهٌ? اسلام بوده است؟ به استناد همه متون تاریخی باقی مانده، هدف اصلی در تمام آنها داراییهای کاروانهایی بوده كه از سوی پیامبر و یارانش مورد هجوم واقع شده اند. حتی یك نمونه هم در تاریخ طبری و تاریخ بلعمی و سیرة رسول الله كه از امهات كتب تاریخی اسلام است و تاكنون هیچ مورخ و مومن اسلامی صحت آنها را مورد سوال قرار نداده، نمی توانید نشان بدهید كه در آن گفته شده باشد هدف از انجام حمله های پیامبر و یارانش به كاروانهای تجارتی، اشاعهٌ دین – به هر معنی مگر به معنی راهزنی ? بوده است، بلكه دست كم در دو مورد پیامبر یارانش را از حمله به كاروانی بازداشت زیرا جاسوسان خبر داده بودند ?اموال قابل اعتنایی? در آن نیست. این استنباط از معنی كلمه های غزوه و سرّيه هم مشهود است. اگر المنجد دم دست ندارید نگاهی بیاندازید به منجدالطلاب. باز هم لازم است پیش بروم؟

بعد به مساله صلح آمیز بودن اسلام پرداخته اید و استدلال كرده اید كه لفظی كه در فارسی و لاتینی برای صلح به كار می رفته درواقع ضد جنگ بوده (آشتی و pax) و از این مقدمه درست این نتیجه نادرست را گرفته اید كه چون در اسلام صلح با واژه ?سلام? بیان می شود پس اسلام دین صلح است! ولی تجاهل العارف كرده و مطلقاً خود را با این حقیقت آشنا نشان نداده اید كه ?اسلام? به معنی تسلیم است (submission) و نه صلح (peace) !

این استدلال شما مرا به یاد استدلالی انداخت كه برخی از كمونیستهای وطنی در كردستان در قبال هیات اعزامی دولت موقت كردند و به آنها گفتند برای ?صلح? باید دولت مركزی نیروهایش را از كردستان خارج كند، پادگانها را همراه با سلاحهای سنگین به ما واگذار كند و آن گاه ما برای ?صلح? آماده ایم، یعنی اول ?تسلیم? شوید و بعد صلح می كنیم!

اسلام هم دقیقاً به معنی تسلیم بلاقید و شرط است، اگر تسلیم شوید در كنف حمایت آن می مانید؛ یعنی چیزی شبیه آنچه مافیای ایتالیایی بنیاد نهاد: اگر كسبه باج می دادند از آنها حمایت می كرد و اگر نمی دادند اوباش را برای تخریب محل كسب آنها می فرستاد. بی جهت نیست كه اصلاح طلبان حكومت اسلامی ار بدنهٌ نظام مقدس اسلامی بعنوان ?مافیا? یاد می كنند. البته شباهتهای دیگری هم میان اسلام و مافیا وجود دارد، از جمله این كه خروج از هر دو غیر ممكن است و منجر به قتل می شود!

مطمئن هستم كه شما فرق بین تسلیم و صلح را می دانید، اگر چه در اوایل انقلاب كه به همراه دیگر روشنفکران دینی چون عبدالکریم سروش و حداد عادل و امثالهم تبلیغ ولایت فقیه می كردید فرق بین آزادی رای و سلب رای از مردم را نمی دانستید، چون از مردم رای گرفتید كه بنا به ولایت فقیه دیگر حق رای نداشته باشند!

بعداً اشاره كرده اید به برخی از آیاتی كه در قرآن اشاره به ?صلح? دارند. در این مورد هم بسیار غیر منصفانه عمل كرده اید و مرا از جمله یاد دعوای لفظی بازرگان و خمینی انداختید وقتی كه رهبر انقلاب اسلامی از مردم ایران خواست جاسوسی یكدیگر را بكنند و ?فقط دو تا خانه اینور و آنور? شان را بپایند و خبركِشی كنند. این تقاضای رهبر اسلام با مخالفت مهندس بازرگان مواجه شد و آیه از قرآن آورد كه ?لاتجسسوا…? ولی بلافاصله آقای خمینی با پرخاش امامانه (یا چنان که روشنفکران دینی از او یاد می کردند ?پیامبرگونه?) فرمودند كه چرا ?همه اش آیات رحمت? را در قرآن می خوانید این همه آیات جنگ و قتال را چرا نمی خوانید؟ بنده هم همین سوال را از شما می كنم، چرا شما به معدودی از ?آیات رحمت? بند كرده اید؟ بگذریم كه همین آیات باصطلاح رحمت نیز بر بستری از خشونت قرار دارند. نگاهی به جزوه هایی كه كلمات قرآن را شمارش كرده اند بیندازید، و اگر ندارید بگویید تا یك نسخه از آن را برایتان بفرستم – و ببینید كه بیشترین كلمه هایی كه در سراسر قرآن به كار رفته اشتقاقهای ?قَتَلَ? است. بعد تازه مدعی می شوید كه صهیونیست های مسیحی و یهودی تبلیغ منفی كرده اند كه اسلام دین خشونت است، یعنی می فرمایید قرآن را هم صهیونیستهای مسیحی و یهودی روایت کردند و نوشتند؟ محمد بن عبدالله و ابن مسعود و عایشه و علی و ابوبکر و عمر ئ عثمان هم یهودی و صهیونیست بودند؟

این چند نمونه را كه ماحصل دانش وسیع اسلامی آیت الله خمینی پیشوای عالیقدر انقلاب اسلام و شخص شما بود محض یادآوری نقل می كنم:

?مذهبی كه در آن جنگ نیست ناقص است. اگر به حضرت عیسی سلام الله علیه هم مهلت می دادند به همین ترتیب عمل می كرد كه حضرت موسی سلام الله علیه عمل كرد و حضرت نوح سلام الله علیه عمل كرد. این اشخاصی كه گمان می كنند كه حضرت عیسی اصلاً سر این كارها را نداشته و فقط یك ناصح بوده است، اینها به نبوت حضرت عیسی لطمه وارد می كنند، برای این كه پیامبر شمشیر دارد، جنگ دارد، جنگ می كند كه مردم را نجات بدهد. همان طور كه امامهای ما هم همه جندی بودند، با لباس سربازی به جنگ می رفتند، همه آدم می كشتند. آنهایی كه می گویند اسلام دین جنگ نیست و اسلام نباید آدم كشی بكند اسلام را نمی فهمند. قرآن می گوید جنگ جنگ، یعنی كسانی كه تبعیت از قرآن می كنند باید آن قدر به جنگ ادامه دهند تا فتنه از عالم برداشته شود. جنگ یك رحمتی است برای تمام عالم و یك رحمتی است از جانب خداوند برای هر ملتی در هر محیطی كه هست. شما چرا هی آیات رحمت را در قرآن می خوانید و آیات قتال را نمی خوانید؟?

(30 آذر 1363، در مراسم رسمی تولد پیامبر اسلام)

آیا آیت الله خمینی هم صهیونیست یهودی و مسیحی بود؟

در جای دیگر:

?قرآن می گوید: بكشید، بزنید، حبس كنید. شما فقط همان طرفش را گرفته اید كه به اصطلاح شما رحمت است. اینها رحمت نیست، مخالفت با خداست. امیرالمومنین اگر بنا بود مسامحه كند شمشیر نمی كشید تا 700 نفر را یك دفعه بكشد. با محاكمه و زندان كار درست نمی شود و این عواطف كودكانه بر قانون خرد نیست.?

(در مراسم سالگرد انقلاب، 14 بهمن 1363).

دوباره می پرسم: آیا آیت الله خمینی هم صهیونیست یهودی و مسیحی بود؟

البته از شما بعنوان یك ?مومن – دانشمند? بعید نیست كه بگویید آن 700 نفر یهودی خودشان را به كشتن دادند تا بعدها بازماندگانشان یا همدینانشان بتوانند مدعی شوند كه اسلام دین خشونت است!

قبل از آن هم آیت الله خمینی، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در پیامی خطاب به ملت مسلمان ایران و در انتقاد از رژیم شاه گفته بود:

?هر انقلاب اسلامی در آن یك مطلبی هست. در آن یك كُشتنی هست یك ناراحتی هست. همچنین نیست كه خوب اسلام را ما باید ببینیم اولش چه جور به دست آمد، این اسلام این پیغمبر اكرم(ص) آن وقتی كه اجتماعات را درست كرد و توانست قیام بكند بر ضد شرك و كفر و بی عدالتی ها با چه مصیبت هایی گرفتار بود چه جنگهایی كرد و چه كشتارهایی داد و خودش چه زحماتی كشید و چه جراحاتی برداشت. اسلام از اول وقتی زائیده شده است، آن روزی كه اعلام شد به این كه حالا دیگر باید قیام كرد در مقابل اینها از آن روز برنامه اش این بود كه بزند و بكشد و كشته شود برای اصلاح حال جامعه برای این كه این دزدها را و این خیانتكارها را قطع ایادیشان را بكند. قطع حیاتشان را بكند، اینها مضر به جامعه هستند این باغدارها و این كاروان دارهای قریش مضر به جامعه هستند اینها باید از بین بروند. از اول اسلام وضعش این بوده….?

(نقل از كتاب ?پیامها و سخنرانیهای امام خمینی از شهریور 1320 تا هجرت پاریس، 1361، تهران، صفحهٌ 300) (1)

اسلامی كه به قول آیت الله خمینی از روز اول ?برنامه اش این بود كه بزند و بكشد و كشته شود? دین خشونت نیست؟ بی انصافی هم حدی دارد. شرم هم، اگرچه غیر اسلامی است و ما فرمایش ?لا حیا فی الدین? را داریم، اما گاهی اوقات خوب است.

بعد اشاره می كنید به یوم الله و شب قدر و حرفهایی كه…

همان شب قدر و یوم اللهی كه پیشوای شما آیت الله خمینی درباره اش گفته بود:

?روز خوارج روزی است كه امیرالمومنین سلام الله علیه شمشیرش را كشید و این فاسدها را مثل غده های سرطانی درو كرد و تمامشان را كشت. آن روز یوم الله بود. روزهایی كه خدای تعالی برای تنبیه ملتها به آنها زلزله وارد می كند، سیل وارد می كند، طوفان وارد می كند و خلاصه به مردم شلاق می زند كه آدم بشوید. اینها همه روز خداست و چیزهایی كه به خدا مربوط است.? (17 شهریور 1358)

پس بر اساس قرآن و راوی صادق آن آیت الله خمینی، یوم الله همین زلزله بم است، زلزله رودبار است، مگر این كه مدعی شوید آیت الله خمینی هم آلت دست صهیونیستهای مسیحی و یهودی بوده است!

خوب حالا می گویید چی؟ همه اینها را فراموش كنیم و بگوییم اسلام دین صلح است؟ آیا با گفتن و تكرار این كه اسلام دین صلح است، اسلام دین صلح می شود؟

?شب نگردد روشن از فكر چراغ ذكر فروردین نیارد گل به باغ?

یادتان رفته كه به فرمان همین آقای خمینی – و به شهادت آقای منتظری كه خود درجنایات جمهوری اسلامی سهیم است – دست كم پنج هزار نفر را در زندانهای ایران قتل عام كردند، كسانی كه حتی با معیارهای جمهوری اسلامی اكثراً مدت محكومیتشان به پایان رسیده بود؟ اینها خشونت نیست؟ اینهارا صهیونیستها و مسیحیان كردند؟ شرم نمی كنید؟ به قول روح الله خمینی شما واقعاً باید ?خجالت باشید?!

همین آقای خمینی نبود كه چند ماه پیش از حملهٌ صدام حسین به ایران طی تلگرافی به آیت الله صدر در عراق نوشت كه ?آنجا بمانید و نهضت سقوط صدام را رهبری كنید?؟ (نقل به معنی) (متن تلگراف در روزنامه های كیهان و اطلاعات همان زمان چاپ شد). آیا آقای خمینی نمی دانست كه همه تلگرافها توسط رژیم لعنتی صدام حسین بازبینی می شود؟ البته كه می دانست. پس چرا چنین تلگرافی نوشت؟ زیرا می خواست صدام حسین آقای صدر و خانواده اش را از میان بردارد. غیر از این است؟ اگر اسم این كار رذالت و خشونت نیست، شما بفرمایید چیست؟ و آیا ما نباید چون آقای خمینی بزرگترین دانشمند اسلام شناس، این نوع رذالتها را – كه كم از سوی او صورت نگرفته ? انجام داده، آنها را ?رذالت اسلامی? و ?خشونت اسلامی? بنامیم؟

در جایی دیگر هم خلط مبحث كرده اید كه همه ادیان در برهه هایی از زمان خشونت بكار برده اند و اسلام از این نظر مستثنی نیست. این ادعای شما فقط نیمی از حقیقت است و لاید می دانید كه درباره كسانی كه نیمی از حقیقت را بیان می كنند، چه می گویند. بله در همه ادیان وقتی حكومت تشكیل دادند خشونتهای وحشتناكی انجام شده، عمدتاً به دست روحانیان و اذناب ?علمی? و ?عملی? شان، ولی كدام دین را سراغ دارید كه پیامبرش چنین خشونتهایی را به كار برده باشد؟ مشكل اسلام این است كه هنوز نمی داند دین است یا حكومت. شما به جای این که بحث نادرست بودن خشونت اسلامی را – علیرغم انبوه اسناد و مدارك تاریخی تهیه شده توسط مسلمانان معتقد و نه مسیحیان و یهودیان – مطرح كنید، بیایید (اگر راست می گویید) به موضوعهای اساسی مسلمانان بپردازید. بیایید مطرح كنید كه چرا اسلام فاقد یك نظام اخلاقی است و چگونه می توان یك نظام اخلاقی برای اسلام تعبیه كرد. خودتان را به كوچهٌ علی چپ نزنید كه یعنی چه اسلام فاقد نظام اخلاقی است، ما كه این همه حدیث و روایت در باب درستی رفتار و كردار و… داریم. بله اسلام شایست و ناشایست دارد، ولی ?نظام اخلاقی? ندارد.

نظام اخلاقی به این معنی كه یك حكم اخلاقی در مورد همه مردم اعم از عالی و دانی و روحانی و غیر روحانی و پیامبر و غیر پیامبر سایر و رایج باشد. مثلاً وقتی می گوییم دزدی بد است معنی آن این باشد كه دزدی برای همه بد است و اگر كسی امام جماعت یا پیشوای دین بود نمی تواند از این قاعده استثنا باشد (غزوات و سرایا). راستی هیچ وقت فکر کرده اید چرا بعضی از شریعتمداران معتقدند مجازات ?قطع ید? دزدان شامل راهزنان نمی شود و فقط شامل دزدی از ?حصن? می شود؟ اگر می گوییم دروغ بد است برای همه بد است (نه این كه پیامبر را استثنا كنیم، برای نمونه های متعدد بنگرید به سیره ابن هشام و روابط پیامبر با همرزمان و مخالفانش). وقتی گوییم خلف وعده بد است برای همه بد باشد نه این كه برای ائمه اشكالی نداشته باشد. اگر می گوییم پیمان شكنی بد است برای همه بد باشد نه این كه پیامبر حق داشته باشد پیمان خود را به قصد شكستن آن متعقد کند و به آن افتخار (صلح حدیبیه)؟ همین موضوع چندی پیش با یكی از روحانیان قم در یك بحث رادیویی مطرح شد و ایشان فرمودند كه ?یكی از افتخارات اسلام این است كه نظام اخلاقی آن نسبی است?! بیایید (اگر می خواهید خدمت به اسلام كنید) یك نظام اخلاقی را رواج دهید كه نسبی نباشد.

آقای پور جوادی!

هیچ فكركرده اید كه چرا اخلاقیات جامعه ایران در این 25 سال اخیر و حكومت مقدس اسلامی تا این حد نزول كرده است؟ (با وجودی كه در انصافتان بشدت شك كرده ام ولی اگر به قدر دانه جویی انصاف درشما باقی مانده باشدنمی گویید امروز وضع اخلاقی مردم بهتر از دوران طاغوت است، بنابراین از آوردن نمونه ها خودداری می كنم).

شعار صدر انقلاب اسلامی كه ?ایران را سراسر با منطق مسلمان می كنیم!? گذشته از آن كه موید نظر رهبر انقلاب بود كه ایرانیان مسلمان نیستند و باید مسلمان شوند، امروز در عمل تبدیل به این شده كه به حول و قوه الهی ? ايران را سراسر روسپی خانه ? كرده اید! بجز امام جمعه تهران در زمان فتحعلیشاه كه بنا به منابع تاریخی دو ?نجیب خانه? در تهران داشته است و از فواید شرعی آن بهره می برده، آیا تا قبل از انقلاب اسلامی (كه به فتوای امام خمینی اسلام در محاق بود) هیچ روحانی بود كه رسماً به پااندازی اشتغال داشته باشد؟ چطور شد كه یك دفعه آیت الله منتظری مقدم نماینده الله و ولی فقیه در كرج و قاضی شرع كه به جای علی ابن ابیطالب نشسته صاحب روسپی خانه از آب در آمد؟ و چطور شد كه پس از لو رفتن او و بازداشت موقتش، آزاد شده و دركنف اسلام مشغول دعاگویی است؟ پس چرا شما علیه نویسنده آیات شیطانی موضع گرفتید و اورا محكوم به مرگ كردید؟ مگر او چه گفته بود؟ قهرمان داستان خیالی رشدی در شهر جاهلیه صاحب روسپی خانه ای بوده است، و تازه این امام شما بود که با علم لدن (چون حتماً انگلیسی نمی دانست مگر آن که دانشمندان متدینی چون شما برایشان دیلماجی کرده باشند) مدعی شد آن قهرمان در واقع پیامبر اسلام است، و آن داستان دربارهٌ اسلام. فكر نمی كنید ذهن مریض امام خمینی هم مثل آیت الله منتظری مقدم كار می كرده و در واقع این آقای خمینی است كه با اتكاء به دانش وسیع اسلامی خود این تفكر را رشد داد كه مطالب ?آیات شیطانی? از آن جهت مورد تكفیر واقع شد، كه جنبه هایی از حقایق تاریخی در آن نهفته بوده است؟

آیا بر اساس همین تفکر نیست که چند سال بعد نماینده الله و محمد بن عبدالله و ولی فقیه در کرج روسپی خانه باز می کند و آب از آب تكان نمی خورد؟ شما هیچ شنیدید كه چه بر سر آیت الله منتظری مقدم، پس از لو رفتن روسپی خانه اش در عاصمه البلاد اسلام آمد؟ هیچ! حضرت آیت الله كماكان در كنف حمایت اسلام زندگی می كند، زیرا لابد توانسته در دادگاه ثابت كند كه دایر كردن نجیب خانه در نظام مقدس اسلام جزو حسنات است و یاعث ثواب اخروی!
آقای پورجوادی!

چرا پری بلنده و اشرف چهارچشم از سردسته های شهرنوی حكومت طاغوت سزایشان اعدام است ولی آیت الله منتظری مقدم در كنف حمایت اسلام باقی می ماند؟ نه این است كه آیت الله منتظری مقدم مستظهر به احكام شرعی و الهی ست و بنا به فتوای آیت الله خمینی در تکفیر سلمان رشدی، اجرای سنت نبوی كرده و مصداق بارز این مصراع كه ?هرچه آن خسرو كند شیر ین است؟?

می گویید باید به سرچشمه های دین رجوع کنیم و اسلام در سرچشمه های خود خشونت ندارد. عجب؟! این كه مردی پنجاه و سه چهار ساله دختری هشت نه ساله را با خود به رختخواب ببرد و او را ?افضا? كند خشونت نیست؟ یا باید بگویید تجاوز به دختر هشت نه ساله توسط مرد پنجاه و چند ساله خشونت نیست یا منكر این شوید كه زندگی پیامبر اسلام از سرچشمه های دینی شماست. شق سومی هم وجود دارد؟

این خزعبل را تكرار نكنیدكه ازدواج دختران هشت نه ساله در آن زمان رسم بوده. مطلقاً این طور نیست. آیا می توانید یك نمونه دیگر نشان بدهید؟ اگر چنین رسمی بوده چرا دختران پیامبر در سنین بالای 16 سال – و مشخصاً فاطمه در بالای 18 سالگی – ازدواج كردند؟ بنده تمام كتب تاریخی را كه در دسترس داشتم محض پیدا كردن یك نمونه دیگر از ازدواج مردی پنجاه وچند ساله با دختری هشت نه سال تورق كردم و نیافتم. تازه اگر هم چنین موردی را بیابید، لابد متوجه هستید كه ظاهراً پیامبران مبعوث می شوند كه اعمال رذیلانه را براندازند، این طور نیست؟

آقای پورجوادی!

اگر قصد فهم داشته باشید، دلیل این سقوط اخلاقی خیلی ساده است. از زمان تجاوز نظامی اعراب (كه برخی شان بعداً هنگام تقسیم غنائم مسلمان شدند) به ایران در 1400 سال پیش تا قبل از انقلاب اسلامی تا تسلط مجدد مسلمان نماهای عرب زده كه حتی قصد تغییر زبان فارسی را كردند، جور اخلاق را عرفان و تصوف(2) می كِشید. و با سركوب تصوف و عرفان، كه امروز شما باز هم برای تقویت استدلالتان به آن متوسل شده اید، بار اخلاق هم بر دوش اسلام سوار شد و شد آنچه شد و امروز به یمن اسلام و اخلاقیاتی كه ندارد – اگر چه مردم در ملا عام عرق نمی خورند و نماز می خوانند – اما فروش آدم و فحشا و تبهكاری و مواد مخدر و دروغگویی و دزدی و اختلاس و… سكه رایج است و بزرگترین مقامهای جمهوری اسلامی در آن نقش دارند. نمونه می خواهید؟ الحمد الله بوی ?آقازاده? ها تمام كشور را فراگرفنته است!

دیگر نباید و نمی توان لاپوشانی کرد، ما هر چه می كِشیم از این اسلام است. هر بدبختی داریم ناشی از این اسلام است. كدام یك از بدبختی های ما ملت است كه ربطی به اسلام نداشته و ناشی از این اسلام نباشد؟ می توانید حتی یكی نام ببرید؟ این همه دزدی، این همه دروغگویی، این همه فحشا و مواد مخدر و رسوایی هایی كه بوی عطرش جهان را فراگرفته همه از این اسلام است. آن وقت شما نشسته اید و می گویید اسلام خشونت ندارد؟ اسلام مادر همه خشونتهاست. كتابهای تاریخی را قبول ندارید؟ خود قرآن را چطور؟ منكر قرآن هم می شوید؟

همین امروز كه مقاله توهین آمیز و غیر منصفانه شما را می خواندم نوشته دیگری هم در روزنامه كریستین ساینس مانیتور بود درباره یك زوج مسیحی آمریكایی كه برای فراگرفتن قرآن به قم رفته اند و اینك سه سال است در آن جااقامت دارند ولی جالب این كه سال اول اقامتشان را به آموختن فارسی گذارنده اند و فعلاً هم مشغول خواندن ?حافظ? هستند! لابد برخی از روحانیان مترقی! ترجیح داده اند حافظ را بجای قرآن تعلیم دهند، شاید خجالت كشیده باشند این همه ?قتلوا? ?قتلوا? و ?اقتلوا? ?اقتلوا? را آموزش دهند، نكند كه آنها هم بعداً به صهیونیستها ی مسیحی و یهودی بپیوندند كه اسلام را خشن معرفی می كنند!

محبت كرده و فرموده اید كه نمی خواهید بگویید اسماعیلیه در طول تاریخ مرتكب اعمال تروریستی نشده اند. و نتیجه گرفته ایدكه كشتارهای بی امانی كه به اسم اسلام صورت می گیرد برخاسته از ذات اسلام و شهود اولیه اسلام نیست! شهّدالله كه عالمانه عامدانه دروغ می گویید و خاك بر چشم مردم می پاشید! لعنت خدا بر شما باد‍!

ترورریسم، یا به گفته آن آیت اللهی كه در نماز جمعه تهران در سال گذشته رسما تروریسم را با عنوان اسلامی آن ?ارهاب? تایید كرد كاملاً برخاسته از ذات اسلام است. مگر پیامبر اسلام فرمان نداد خانه آن مردی كه جرات كرده و از اوانتقاد كرده بود شبانه به آتش بكشند و همه اهالی آن را بکشند؟ به نظر شما آن خشونت نبود؟ یا خشونتی كه پیامبر بكند عین رافت اسلامی و رحمت است؟ سند می خواهید؟ نگاه كنید به ابن اسحاق و ابن هشام. یا باید بگویید این عمل و آتش زدن خانه مردم عملی تروریستی نیست، یا باید پیامبر را از قوانین مستثنی كنید. هر كدام را می خواهید می توانید انتخاب كنید: فقدان نظام اخلاقی یا تایید تروریسم؟ می بینید كه هر طرفش را بگیرید بوی عطر آن بلند می شود.

بخشی از ترورهای شخصی و اجتماعی – سیاسی پیامبر اسلام را – بر اساس متون معتبر اسلامی، همان متونی كه هم امروز در حوزه های ?علمیه? قم و نجف تدریس می شود – در مقاله ای احصاء كرده ام، اگر می خواهید بفرمایید برایتان بفرستم.

آقای پورجوادی!

می دانید كه اگر بخواهم از این نمونه ها بیاورم مثنوی هفتاد من كاغذ می شود و شما یقیناً همه آنها را بهتر از من می دانید و لزومی به تكرار آنها نیست.

آقای پورجوادی!

شرط اول تلاش در رفع نواقص و مشكلات شناسایی آن نواقص و مشكلات است. اسلام در ذات خود مروج خشونت است. از زمان پیامبر اسلام تا همین امروز كه وارثان برحق پیامبر اسلام یعنی آیت الله خمینی و یارانش در ایران و امیرالمومنین عمر در افغانستان و سلطان حجاز كه هیچ نمازجمعه ای را بدون بریدن دست و پا و درآوردن چشم برگزار نمی كنند و دنیا هم چشم بر این جنایتها بسته، تا بن لادن و القاعده كه به قول شما اعلان جنگ صلیبی را بر بام دنیا و بلندترین برجهای نیویورك برافراشته، به همان ذات عمل می كنند. دست كم صهیونیستهای مسیحی و یهودی این سعه صدر را دارند كه خانم وزیر امور خارجه سابق آمریكا رسماً اعلام كند كه اسلام در آمریكا سریعترین رشد را در میان ادیان داشته و البته اسلامی كه در آمریكا و بخصوص در میان سیاه پوستان این كشور رشد می كند اساساً با اسلام واقعی جامعه النبی معارض است و اعتقادات مسلمانان آمریكا در ایران و عربستان قطعاً مجازات مرگ دارند چون اینان، بعنوان مثال، معتقد به ختم نبوت نیستد و مثلاً لویس فراخان را كه پیغمبر امروزی آنان است همتا و همشان محمد بن عبدالله می دانند.

شما همه اینها را و بیشتر از اینها را می دانید اما چون می خواهید وارد اصل قضیه یعنی ذاتی بودن خشونت و نفرت پراكنی در اسلام نشوید آن را دور می زنید و نشانی غلط می دهید. شاید هم مثل آیت الله جوادی آملی كه هفت میلیون تومان گرفت و زیارتنامهٌ وارث برای آقای خمینی نوشت، برای شما هم منفعتی مالی یا رسیدن به مقامی بالاتر متصور باشد. شاید چون شما مثل رفیق گرمابه و گلستان خود، غلام یزید شداد ظالم، دختری ندارید كه با عرضه او به محضر ولی فقیه بروید، لاجرم از این راه می خواهید ?خدمتی? كنید و اجرتی ببرید.

می خواهید به اسلام خدمت كنید، بیاید یك متن پاكیزه از قرآن به دست بدهید، از آن نوعی كه اگر پیامبر همه محسنات ادعایی شما را داشت قرآن را می نوشت. می خواهید به اسلام خدمت كنید، بیاید مبانی اخلاقی برای اسلام تعبیه كنید. یكی – و بلكه مهمترین – بنای اخلاقی راستگویی ست، بیایید از امروز تصمیم بگیرید دروغ نگویید، مگر نه این در كتابهای درسی می نویسید دروغگو دشمن خداست؟ آیا شما هم معتقدید روحانیان و دانشمندان متدین چون شما حق دارند دروغ بگویید ولی عوام حق ندارند؟! بیایید دست کم به عنوان یک نمونه نادر نشان بدهید که دروغ از ارکان اسلام شما نیست.

اگر می خواهید به اسلام خدمت کنید سکوت کنید. شما بهتر از من می دانید که اهمیت کتابهای آسمانی در آن است که خوانده نشوند و اهمیت ادیان در آن که مورد بحث و مداقه قرار نگیرند. شما بهتر از من می دانید که سفره نینداخته بوی مشک می دهد!

آقای پورجوادی!

امروز كه اسلام شما همه حیثیت مردم ما و بشریت را بر باد داده، تنها كاری كه از من نوعی بر می آید این كه نفرین كنم بر بنیانگذاران این نهضت جهنمی در طول تاریخ و در ایران معاصر. خدا لعنت كند همه شما را و امیدوارم چند سالی بیشتر عمر كنید تا شاهد نابودی انقلاب اسلامی باشید، اگرچه نابودی ارزشهای اسلامی چون دروغگویی و خشونت و سرقت و راهزنی و پیمان شکنی و جز آن به زمان درازتری نیازمند است.

خدا شما ، همه روحانیان و اذنابشان را لعنت كند كه این همه دروغ و دغل در كار خدا می كنید، اگرچه می دانم كمتر روحانی اسلامی یافت می شود كه هنگام مواجهه با ملك الموت از وجود خدا استغفار نكند.

علی سجادی – واشنگتن دی. سی.

اول بهمن 1382

بعد از تحریر:

متاسفم كه گاهی اوقات مجبور به استفاده از كلماتی شده ام كه در قاموس من نیست. ولی انس سالیان دراز با امهات متون اسلامی چون قرآن و نهج البلاغه، و مشاهده اجرای قوانین الهی در سرزمینی که از آن برخاسته ام، لحن و زبان مرا هم ?اسلامی? كرده است و نهال ?لا حیا فی الدین? در كُنه جانم ریشه دوانده؛ چه كنم كه ?نخ كم است و سوزن نیست?


1- حالا وارد آن قسمت نمی شویم كه چرا آقای خمینی ایرانیان قبل از انقلاب اسلامی را مسلمان نمی دانست و می خواست آنها را مسلمان كند. ولی به نظر شما آیا با آنچه در این 25 سال رخ داده ، نباید نتیجه بگیریم كه اسلام نه فقط یعنی خشونت، بلكه اسلام یعنی رواج فحشا،  اسلام یعنی رواج دروغ، اسلام یعنی رواج دزدی، اسلام یعنی رواج خدعه، اسلام یعنی رواج مواد مخدر، اسلام یعنی رذالت، اسلام یعنی فقاهت و قس علی هذا؟

2- فرموده اید كه اسلام دین عشق است ولی برای استدلال و به کرسی نشاندن این ادعای نامعقول خود به عرفان روی آورده اید كه ریشه های هندی – ایرانی دارد و اگر هم رنگی اسلامی یافته قطعاً به خاطر حضور شمشیر اسلام در سرزمینهای تحت سلطه بوده است. این مقدمه درست كه در اسلام رابطه بین خالق و مخلوق رابطه عبد و رب است ولی ارتباط عبد و رب با عاشق و معشوق فقط می تواند از ذهنی خطور كند كه مطلقاً عنایتی به رابطهٌ علّی میان قضایا ندارد.

بیخدایی و اخلاق

نویسنده – آرش بیخدا

بطور کلی، آدمهای خوب کارهای خوب می‌کنند و آدمهای بد کارهای بد. اما برای اینکه آدم خوبی کار بد انجام دهد، به دین نیاز است.

استیون واینبرگ، فیزیک دان امریکایی برنده جایزه نوبل.

پیشگفتار

غیر واقع بینانه نیست اگر تصور کنیم اتهام بی اخلاقی مهمترین اتهامی است که خداباوران به بیخدایی میزنند، بسیاری از خداباوران فکر می‌کنند اگر بتوانند نشان دهند بیخدایی موجب بی اخلاقی می‌شود بیخدایی را رد کرده اند. این نیز خود نشان از نابخردی و آماتور بودن خداباوران در فکر کردن دارد زیرا بعید است آشکار تر از این بتوان مغلطه توسل به نتیجه باور را مرتکب شد؛ لذا این مسئله برای من بسیار جذاب است که مهمترین و رایج ترین استدلال خداباوران علیه بیخدایی کاملا مغلطه آمیز است و حتی نیاز به پاسخ دادن هم ندارد، زیرا هرگز از روی نتیجه یک باور نمیتوان نتیجه گرفت که آن باور نادرست است، اگر فرض کنیم بیخدایی موجب بی اخلاقی می‌شود این فرض هرگز نمیتواند بیخدایی را رد  یا خداباوری را اثبات کند، درست همانطور که با نشان دادن اینکه خشکسالی موجب قحطی می‌شود نمیتوان نشان داد که  خشکسالی باطل است، حقیقت ندارد و رخ نمیدهد. یعنی حتی اگر خداباوران بتوانند اثبات کنند که در صورت عدم وجود خدا، اخلاقیات عینی نمیتوانند حقیقت داشته باشند، یا اینکه فرد بیخدا قهراً فردی بی اخلاق هم هست نتیجه هرگز این نخواهد بود که بیخدایی غلط است و خدا وجود دارد، بلکه نتیجه این خواهد بود که اخلاقیاتی که تا مغز استخوان ما انسانها نفوذ کرده اند و شب و روز با آنها سر و کار داریم، شوربختانه عینی نیستند و ذهنی هستند و این چیزی است که باید آنرا به دلیل درست بودنش پذیرفت، و با آن ساخت و سازش کرد و این یک واقعیت تلخ است که وجود دارد، و بیخدایان واقعیت را خلق نکرده اند که بخواهند مسئول آن باشند و از آن شرم داشته باشند، اما خداباورانی که این ادعا را میکنند بگونه ای صحبت میکنند که گویا با فرض معدوم بودن خدا، مسئول نیستی خدا بیخدایان هستند و اگر بیخدایان دست از بیخدایی بردارند خدا موجود میشود!

اما ضرورت بی اخلاق بودن بیخدایان تنها یک فرض بود و جدا از اتهام مغالطه آمیز خداباوران تلاش من در این نوشتار بر این است که نشان دهم دلیل معتبری برای پذیرفتن اینکه بیخدایی با اخلاقمداری ناسازگار است وجود ندارد. بنابر این روشن است که من این نوشتار را در دفاع از بیخدایی نمینویسم زیرا بیخدایی نیازی به دفاع از این نگر ندارد. هدف من از نوشتن این نوشتار یاری رساندن به خداباوران منتقد بیخدایی است تا بتوانند بهتر اخلاق را درک کنند و کمی عمیقتر به این مسئله فکر کنند.

اتهام بی اخلاقی از پر سابقه ترین اتهاماتی است که به بیخدایان در سرتاسر تاریخ و جغرافیا زده شده است، این اتهام بیشتر به نوعی دهن کجی شباهت دارد، تجربه شخصی من نشان میدهد که هرگاه خداباوران مجبور به اعتراف به عجزشان در اثبات وجود خدایشان میشوند این اتهام را مطرح میکنند، یعنی چون بیخدا از یک طرف خداباور را به نابخردی محکوم میکند، خداباور نیز در مقابل بیخدا را محکوم به بی اخلاقی و مروج بی اخلاقی بودن میکند. بسیاری از خداباوران تلاش کرده اند نشان دهند که بیخدایان نمیتوانند به اخلاقیات عینی پایبند باشند، و بیخدایی منجر به فروپاشی نظام اخلاقی و پوچ گرایی-یعنی باور به غیر حقیقی بودن تمامی گزاره ها از جمله گزاره های اخلاقی می‌شود.

جالب اینجا است که این دیدگاه تنها محدود به خداباوران نمی‌شود، بیخدایان بسیاری نیز وجود دارند که اینرا تایید می‌کنند. بعنوان مثال یکی از شخصیت های داستانی داستایوسکی در رمان برادران کارامازف معتقد است که «اگر خدا وجود نداشته باشد، انجام هر کاری میتواند درست باشد»، و خداباوران بسیاری این دیدگاه را به خود داستایوسکی نسبت داده اند و همواره این جمله را به عنوان یک نقل قول از وی تکرار میکنند تا از این طریق سخنشان را اثبات کنند، که این نیز چیزی نیست جز نمونه ای آشکار از مغلطه توسل به مرجعیت.

معمولاً نظر خداباوران نسبت به بیخدایی این است که یک فرد باخدا در مقایسه با یک فرد بیخدا اخلاقمدار تر است و احتمال اینکه یک فرد بیخدا دست به جرم و جنایت و قتل و تجاوز بزند بسیار بیشتر از این است که فرد خداباوری دست به چنین کاری بزند. اتهام بی اخلاقی به بیخدایان تا حدی است که بسیاری از دین مداران و خداباوران وقتی به بیخدایی فکر میکنند همزمان به «هرکاری مجاز و آزاد است» نیز فکر میکنند، و گاهاً افرادی که گمان میکنند تنها ترس از خدا میتواند جلوی آنها را از ارتکاب جرم بگیرد، نزدیکانشان را در حال ارتکاب اعمال نامشروع جنسی در ذهنشان تصور میکنند. این درست مانند همان حسی است که بیخدایان نسبت به خداباوران دارند، بیشتر بیخدایان نیز بیشتر خداباوران را افراد خرافی، نادان، متعصب و کم هوش میدانند. یعنی این دو تفکر معمولا همواره یکدیگر را به نادانی و دیگری به بی اخلاقی محکوم میکرده اند، البته ما در این نوشتار فقط با مسئله اخلاق سر و کار داریم نه با نابخرد بودن خداباوری.

واقعیت آن است که  این تنها خداباوران نیستند که بیخدایان را محکوم به بی اخلاقی می‌کنند، برخی بیخدایان نیز معتقدند تفکر خدامحور و بویژه دینی به شدت ضد اخلاق است و نه تنها نمیتواند تضمینی برای اخلاق در جامعه باشد بلکه مانعی بزرگ بر سر اخلاقیات و اخلاق مداری است، در نوشتاری با فرنام سفسطه دین ضامن اخلاق در جامعه است این مسئله بطور مفصل شرح داده شده است. اساساً یکی از مهمترین و شاید مهمترین دلیلی که باعث میشود دین ستیزی و بویژه اسلام ستیزی ضرورت داشته باشد همین ناهمخوان بودن دین داری و در کنار آن خداباوری با اخلاق است. از طرفی دیگر بسیاری به بهانه همین فرضیه که بیخدایی برابر با بی اخلاقی است با دین ستیزی و روشنگری در مورد مسئله خدا مخالفت می‌کنند و فکر می‌کنند مردم باید بگونه ای به مقداری خرافات باور داشته باشند تا اخلاقمدار باشند، یعنی شخص خردگرا که همه خرافات دینی را کنار میگذارد از نظر این اشخاص نمیتواند اخلاقمدار باشد، زیرا این افراد گمان میکنند انسانها از روی حماقت و ترس باید اخلاقمدار باشند و اگر قرار باشد همه خردگرا باشند و به یاوه ها و اباطیل باورمند نباشند دیگر کسی اخلاقمدار نخواهد بود.

تجربه شخصی به من نشان داده است که بیشتر این دسته انسانها گمان می‌کنند بیخدایی برابر با بی اخلاقی است چون اساساً نمیفهمند اخلاق چیست و درکی  بسیار ضعیف و عوامانه از این شاخه بزرگ فلسفه دارند یا گاهی نیز هیچگونه دانشی در این زمینه ندارند. همچنین دینداران گمان می‌کنند حق انحصاری و مونوپولی در اخلاقیات دارند و این خدای آنها که نه فیزیک نازل کرده است، نه شیمی، نه دموکراسی نه حقوق بشر، بجای این چیزها برای ما اخلاق نازل کرده است. این خدا بوده است که به ما یاد داده است قتل کردن بد است و دزدی بد است و اگر خدا این را به ما یاد نمیداد ما خود این چیزها را نمیفهمیدیم و همه دزد و قاتل میشدیم.

مسئله بسیار مهم دیگر این است که اخلاق درصورتی که دینی و خدامحور باشد دردسر ساز خواهد شد و فساد درونی دین بیش از پیش به جان بشریت خواهد افتاد. از همین رو است که حتی برخی اندیشمندان مسلمان و خداباور نیز تلاش میکنند تا نظام اخلاقی خردمحور و فلسفی را جایگزین نظام اخلاقی دینی بکنند (1). از همین رو شایسته است تا اخلاق خردمحور و فلسفی سکولار هرچه بیشتر تبیین و تبلیغ شود تا خداباوران و دین خویان بویژه مسلمانان نیز یاد بگیرند که چگونه باید در مورد مسئله اخلاق فکر کنند زیرا این خود مبحثی بسیار مهم و ریشه ای است و سر انجام آن به سیاست و حقوق می انجامد و این نیز خود از انگیزه های نگارش این نوشتار است، چرا که شناخت سالم و صحیح از اخلاق ضرورتی انکار نشدنی برای سعادت بشر، و جامعه بشری است و سعادت بشر و جامعه اش آرزوی هر انسانگرایی است.

اما هدف اصلی نوشتن این نوشتار ارائه مقدمه ای بسیار مختصر و مفید است که درکی ابتدائی اما مفید را نسبت به مسئله اخلاق نتیجه بدهد. هرگز نمیتوان تمام مسئله اخلاق را در یک یا دو نوشتار مطرح و بررسی کرد اما میتوان با یک نوشتار چشم خرد را بسوی این شاخه فلسفه که ده ها فیلسوف و اندیشمند تابحال به توسعه آن خدمت کرده اند و همچنان نیز در حال توسعه است باز کرد و نشان داد که اخلاقمداری سکولار برتری بسیار روشن و آشکاری نسبت به اخلاقمداری دینی دارد. همچنین در این نوشتار من به بررسی ارتباط اخلاق با وجود خدا خواهم پرداخت و از بیخدایی در مقابل اتهام بی اخلاقی دفاع خواهم کرد.

برای بررسی اخلاق و دریافتن ماهیت و جایگاه آن در دیدگاه سکولار باید قطعاً مسئله را در دو موضوع بررسی کرد. مسئله نخست این است که آیا ارزشهای اخلاقی در دیدگاه بیخدایی میتوانند وجود داشته باشند؟ این اخلاقیات از چه منبعی برخاسته اند و چه ماهیتی دارند؟ چه کاری خوب است و چه کاری بد است؟ چه چیزهایی در ذاتشان خوب هستند و چه چیزهایی در ذات خود خوب نیستند؟ مسئله دوم این است که اگر این ارزشهای اخلاقی وجود دارند چرا یک شخص باید پایبند به آنها باشد؟ به عبارت دیگر چرا یک شخص باید اساساً اخلاقمدار باشد و آیا خداباوران انسانهای اخلاقمدار تری از بیخدایان هستند؟ این نوشتار در مورد تمامی این موارد توضیحاتی را خواهد داد و همچنین با استفاده از داده های آماری نشان خواهد داد که آیا باور به خدا نتیجه شگرفی در اخلاقمداری افراد دارد و آیا خداباوران بر اساس آمار اخلاقمدار تر از بیخدایان هستند یا نه. پیش از هر بحثی پیرامون ارتباط خداباوری و اخلاقمداری خوب است که مقداری راجع به اینکه اساساً علم اخلاق چیست و مباحث اخلاقی را چگونه میتوان دسته بندی کرد و چه مکاتب مطرحی در اخلاقیات امروزی وجود دارند توضیح دهم و تعریف های مختصری از آنچه در ادامه خواهد آمد ارائه بدهم.

معرفی مختصر فلسفه اخلاق

علم اخلاق (Ethics) یکی از شاخه های پنجگانه فلسفه است که به بررسی اخلاقیات (Morality) یعنی تمیز دادن خوب از بد میپردازد. دو واژه یاد شده در زبان یونانی از ریشه های قوانین، قواعد و آداب و رسوم می آیند. این تعریف از علم اخلاق شاید کمی گیج کننده باشد، فرق علم اخلاق با اخلاق مسلماً چیزی نیست جز اینکه علم اخلاق به بررسی ماهیت و چیستی خود اخلاق میپردازد از همین رو است که به علم اخلاق گاهی فلسفه اخلاق (Moral Philosophy) نیز گفته می‌شود. هدف بنیادین فلسفه اخلاق معرفی روشها و معیارهایی است که با آنها بتوان اخلاق را بهتر فهمید و خوب و بد را از یکدیگر تمیز داد. این شاخه از فلسفه خود به دو زیر شاخه متااتیکز- فرا اخلاق (Metaethics) (برخی آنرا زبر-اخلاق خوانده اند) و نورماتیو اتیکز- اخلاق هنجاری (Normative Ethics) تقسیم می‌شود.

شاخه اخلاق هنجاری (Normative Ethics) به مطالعه این میپردازد که چگونه میتوان خوب را از بد تشخیص داد. در این شاخه فلاسفه تلاش میکنند به این پرسش پاسخ دهند که چگونه میتوان تشخیص داد چیزی خوب است یا بد. گاهی به نظریه هایی که در این شاخه مطرح میشوند نظریات حسن (خوبی، شایستگی) و قبح (بدی، زشتی، ناشایست بودن) گفته میشود. بعبارت دیگر شاید بتوان گفت اخلاق هنجاری بطور مشخص به روش هایی که با آنها میتوان میان خوب و بد تمایز قائل شد و تشخیص داد که چه کاری/چیزی خوب است و چه کاری/چیزی بد است میپردازد، یعنی نتیجه این شاخه این است که مردم چه کارهایی باید بکنند و چه کارهایی نباید بکنند و از چه شیوه هایی باید اینرا دریابند. اخلاق هنجاری به ما نمیگوید که مردم چه چیز را شایست و یا ناشایست میپندارند یا چرا اینگونه میپندارند، بلکه به ما میگوید مردم چه چیز را باید شایست یا ناشایست بدانند. کاربرد این روش ها و نظریه ها میتواند از مسائل شخصی و تصمیمات اخلاقی شخصی آغاز شود و حتی روشهای تصمیم گیری در مورد ایجاد و تصویب قوانین را نیز شامل شود.

مبحثی دیگر که در زمینه اخلاق وجود دارد اخلاق کاربردی است (Applied Ethics)، هنگامی که فلاسفه یا اشخاص ذیربط در مورد مسائل بسیار مشخصی همچون اخلاقی بودن یا نبودن اعدام، سقط جنین، ازدواج همجنسگرایان، خودکشی، آزاد کردن مواد مخدر و غیره بحث میکنند و تلاش میکنند که  ازنظریات موافق یا مخالف خود با شیوه هایی که در اخلاق هنجاری مطرح میشود دفاع کنند، آنها در واقع در حال پرداختن به اخلاق کاربردی هستند. دانشگاه ها دریافته اند که اخلاق سهمی بسیار مهم در پرورش دانشجویان در رشته های مشخصی دارد از همین رو در برخی رشته های دانشگاهی بی ارتباط با فلسفه، دروسی از اخلاق کاربردی را که مربوط به آن رشته هستند تدریس میکنند و این دروس همگی جزو اخلاق کاربردی هستند. مثلاً به دانشجویان پزشکی، اخلاقیات پزشکی (Medical Ethics) و به دانشجویان رشته های مربوط به تجارت و مدیریت، اخلاقیات تجاری (Business Ethics) می آموزند که بحث های مربوط به این رشته ها را در آن تبیین میکنند.

پیش از توضیحات بیشتر لازم است که چند واژه از واژگان مصطلح در مباحث اخلاقی را تعریف کنیم. منظور از حقایق اخلاقی گزاره هایی (قضیه، گزاره چیست؟) هستند که راجع به ارزشهای اخلاقی خوب و بد ادعایی را مطرح میکنند، یا گزاره هایی که از مفاهیم و الفاظ اخلاقی برای بیان حقیقتی استفاده میکنند. مثلا اگر گزاره «کمک مالی کردن به گدا ها کار خوبی است.» درست باشد آنگاه این گزاره یک گزاره اخلاقی است و ارزش حقیقی آن «درست» است و اگر نادرست باشد ارزش حقیقی آن «نادرست» است، وقتی کسی در مورد درست یا نادرست بودن ارزش حقیقی یک گزاره اخلاقی موضعی را اتخاذ میکند میتوان گفت وی قضاوتی اخلاقی انجام داده است.

باید توجه داشت که نظریات مطرح شده در هر دو شاخه ریشه ای چند هزار ساله دارد و همچون سایر شاخه های فلسفه میتوان گفت قدمت آن به زمانی باز میگردد که بشر برای نخستین بار اندیشید، و از آن هنگام تا امروز ده ها کتاب و نوشته و سخنرانی در رد یا دفاع این نظریه ها نوشته و یا ایراد شده اند و مطالعه هر یک از این نظریه ها میتواند سالها وقت بگیرد. هدف ما نیز در اینجا دفاع از هیچیک از این نظریه ها نیست، بلکه تنها بصورت مقدمه ای که در آینده از آن استفاده خواهد شد به ذکر و معرفی بسیار مختصر آنها خواهیم پرداخت. تفاوت بنیادینی که در میان نظریه های مختلف اخلاق هنجاری وجود دارند ناشی از اختلاف بر سر این است که آیا نتیجه و پیامد یک عمل نشان میدهد که آن عمل درست یا نادرست است یا خود آن عمل. گروهی که به دسته نخست اختصاص دارند طبیعتاً اوضاع و احوال و شرایط انجام یک عمل را بررسی میکنند (جزئی نگری اخلاقی Moral Particularism) و گروه دوم در پی روشن ساختن قواعد و اصولی هستند که بتوانند نشان دهند عملی درست یا نادرست است (قانونگرایی اخلاقی Ethical Legalism).  البته حالت سومی نیز قابل تصور است و آن این است که هردو این دیدگاه ها درست باشند، یعنی در درستی یا نادرستی یک کار هم شرایط و وضعیت تاثیر داشته باشد هم اصول و قواعد.  چند مورد از نظریه های مهمی که در شاخه اخلاق هنجاری اخلاقی علم اخلاق مطرح شده اند از این قرار هستند:

  • نتیجه گرایی، پیامدگرایی، عاقبت اندیشی (Consequentialism) – معتقد است که ارزش اخلاقی یک عمل تنها به نتیجه و خروجی آن عمل و چیزهای دیگری که در ارتباط با آن عمل هستند، همچون انگیزه عامل یا قوانینی که اعمالی از آن دست را جبر می‌کنند  وابستگی دارد. لذا در این دیدگاه عمل خوب عملی است که نتیجه ای خوب بدهد و حسن و قبح را میتوان از روی مضار و فواید و منافع آن تشخیص داد.  زیر شاخه های معروف این نظریه عبارتند از:
    • سودمند گرایی، فایده باوری (Utilitarianism)  – معتقد است یک عمل درست است اگر نتیجه آن بیشترین لذت و کمترین درد را برای بیشترین مردم داشته باشد. بنتام، جان استوارت ميل و ماكياول از هواداران این دیدگاه بوده اند.
    • خودگرایی (Egoism) – معتقد است که شخص اخلاقمدار شخصی خود خواه است. بعبارت دیگر از نگر هواداران این دیدگاه شرط لازم و کافی برای اینکه عملی اخلاقی باشد این است که آن عمل بتواند خیر شخصی فاعل آن عمل را تا حداکثر زیاد کند و همه باید در این راه به حداکثر رساندن خیر های شخصی خود کوشا باشند. خودگرایی در اخلاق معمولاً با «خودخواهی» که بصورت یک دشنام استفاده می‌شود متفاوت است. روشن است که نخستین انتقاد به خودگرایی آن است که تفاوت عمده خودگرایی با سایر نظریه های اخلاق هنجاری در این واقعیت است که در این دیدگاه تنها خود فرد مطرح است و دیگران اساساً مطرح نیستند، اما مدافعان خودگرایی ممکن است پاسخ دهند که خود گرایی نیز مسئولیت هایی را نسبت به سایر انسانها تولید می‌کند زیرا یک شخص بدون توجه به دیگران و منافعشان نمیتواند منافع زیادی بدست بیاورد. لذا در این دیدگاه نیز منافع دیگران مطرح میشود. سوء تفاهم رایجی که معمولاً در فهم این دیدگاه وجود دارد این است که گمان میشود خودگرایی میگوید آنچه یک فرد فکر میکند به نفعش است خوب است، در واقع خوب است. حال آنکه این دیدگاه به تفکر خود فاعل اشاره ای ندارد بلکه یک عمل را بصورت عینی نگاه میکند و میگوید اگر عملی برای خود یک فرد خوب است، آنگاه آن عمل خوب است و برعکس.   ایان رند (Ayn Rand) بنیانگزار مکتب آبجکتیویسم (Objectivism) از مدافعان این دیدگاه است.
  • نا-نتیجه گرایی، نا پیامدگرایی، نا-عاقبت اندیشی (Non-consequentialism) – بر خلاف نتیجه گرایی معتقد نیست که خوبی یا بدی را میتوان از روی نتیجه تشخیص داد بلکه معتقد است ذات یک چیز میتواند حسن و قبح آن را معین کند، لذا بجای بررسی نتیجه باید به ذات و ماهیت توجه کرد و آنرا با معیارهایی سنجید. زیر شاخه های معروف این نظریه عبارتند از:
    • وظیفه گرایی (Deontology) – معتقد است که نتیجه اعمال را باید نادیده گرفت، و رفتار افراد باید بر اساس وظایف افراد باشد. یعنی صرف نظر از نتیجه یک عمل، اصول و قواعدی وجود دارند که نشان میدهند آن عمل، عملی شایست یا ناشایست است. لذا از نظر وظیفه گرایان عملی اخلاقی است که صرفاً با انگيزه و نیت رعايت قاعده اخلاقی و تكليف اخلاقی صورت بگيرد. کانت (Immanuel Kant) عمده ترین فیلسوف وظیفه گرا است، همچنین برخی از فلاسفه همچون جان لاک (John Locke) که معتقد بوده اند همه انسانها دارای حقوق مطلقی هستند، وظیفه گرا بشمار میروند. نمونه هایی از نظریه های وظیفه گرایانه از این قرارند:
      • تئوری امر تنجيزى (Categorical Imperative) کانت، معتقد است که ریشه اخلاق را در توانایی خردورزی انسانها میداند و قوانین اخلاقی تخلف ناکردنی و مطلق را خلق می‌کند و معتقد است که آدمی باید همواره بر اساس این قوانین و ضوابط جهانشمول و همیشه درست رفتار کند.
      • اصل عدالت، عملی درست است که عادلانه باشد، آدمی باید همواره بر اساس عدالت رفتار کند.
      • قراردادگرایی (Contractarianism) جان راولز (John Rawls) معتقد است رفتارهای اخلاقی رفتارهایی هستند که همه ما بر سر اخلاقی بودن آنها در صورتی که بی غرض بودیم توافق میداشتیم.
  • علم اخلاق فضیلت محور، اخلاق پاکدامنی (Virtue Ethics)- ارسطو شاید نخستین مدافع این دیدگاه باشد، این تئوری بجای اینکه روی رفتارهای انسانها تمرکز کند روی شخصیت ذاتی افراد تمرکز می‌کند.
  • نظریه فرمان الهی – درستی یا نادرستی هر چیز را میتوان از روی فرامین الهی دریافت.
  • اخلاق مبتنی بر مهر ورزی –رفتاری درست است که مهر آمیز باشد، و آدمی همواره باید رفتاری مهر ورزانه داشته باشد.
  • اخلاق مبتنی بر عدم خشونت –رفتاری درست است که خشونت آمیز نباشد و خشونت ناشایست است.
  • عاطفه گرایی- معتقد است که اخلاق عاطفه بنياد است لذا جايگاه آن در دل است نه درعقل. چيزهايي مانند خوبي يا دوستي و محبت را با دل حس مي كنيم نه اينكه باعقل بشناسيم. اين جريان فكري، به نمايندگي شوپنهاور، امر اخلاقي را يك امر حسي دروني و يك ميل و نه مسئله اي عيني و تجربي يا عقلي مي داند. برهمين اساس نيز معتقد است عمل براساس ضرورت عقلي، عملي اخلاقي نيست بلكه همراهي با يك جبر است ازنوع جبر عقلي.
  • قانون طلائی کنفسیوس– انسان باید با دیگران بگونه ای رفتار کند که انتظار دارد دیگران با او همانگونه رفتار کند.

پرسشی که باعث بوجود آمدن دو دیدگاه مخالف دیگر در علم اخلاق میشود این است که آیا تنها یکی از این اصول درست هستند و باقی اصول باطل هستند یا اینکه ممکن است بتوان دستکم برخی این اصول را در کنار هم درست دانست. به دیدگاهی که تنها یکی از این اصول و نظریه ها را پشتیبانی میکند و بقیه را نفی میکند یگانه گرایانه (Monistic) میگویند و به دیدگاه دیگر کثرت گرایانه (Pluralistic) میگویند.

دیدگاه دیگر در مورد اخلاق هنجاری همانطور که گفته شد جزئی نگری اخلاقی است، فلاسفه طرفدار این زیر شاخه از اخلاق هنجاری معتقدند که نمیتوان اصول و قواعد مشخصی را برای تعیین شایست یا ناشایست بودن یک عمل تعریف کرد، بلکه تنها شرایط و وضعیتی که کار در آن صورت میگیرد روشن میکند که آنکار درست است یا نادرست. بنابر این برای دریافتن درستی یا نادرستی یک عمل باید تنها شرایط را در نظر گرفت . اچ ای پریچارد، و دبلیو دی راس و اگزیستانسیالیست هایی همچون جان دیویی را میتوان از هواداران نامدار این نگرش به اخلاق هنجاری دانست.

شاخه فرااخلاق (Metaethics) از سویی دیگر راجع به این صحبت می‌کند که وقتی ما در بررسی مسائل اخلاقی هستیم و از خوب و بد صحبت میکنیم، در واقع ما راجع به چی صحبت میکنیم؟ پیشوند متا در این کلمه به متافیزیک بر میگردد، یعنی  وجود شناسی، لذا به تعبیری شاید بتوان گفت متااتیکز به معنی وجود شناسی علم اخلاق است.  مسائل متااتیکی مسائل درجه دومی هستند، یعنی این مسائل مسائلی پیرامون اخلاق هستند نه مسائل درون اخلاق. معمولاً شاخه متا اتیکز در ارتباط مستقیم با پرسشهای وجود شناسی (Metaphysics)، معنی شناسی (Semantics)، معرفت شناسی (Epistemology) و حتی روانشناسی (Psychology) است که در مورد مسائل اخلاقی مطرح میشوند. بعنوان مثال پرسشهایی همچون «آیا حقایق اخلاقی وجود دارند؟»، «آیا میتوان قضاوتهای اخلاقی را توجیه عقلی کرد؟» و پرسشهایی از این دست، پرسشهای متااتیکی هستند. بطور کلی فرااخلاق بیشتر در مورد اینکه آیا خوبی، بدی، شایست و ناشایست واژگانی ذهنی (Subjective) و ناشی از تخیلات و عواطف انسانی هستند و یا اینکه عینی (Objective) هستند و در عالم واقع چیزی را نمایندگی یا توصیف میکنند  یا نه بحث میکند.

نظریه های فرااخلاقی مهم معاصر را میتوان بر دو اساس مرتب کرد، یکی بر این اساس که آیا از نگر آنها اخلاقیات عینی هستند (مکتب واقع گرایی اخلاقی یا Moral Realism)  یا ذهنی (مکتب ضد واقع گرایی Moral anti-Realism)، باید توجه داشت که مدافعان اخلاقیات عینی نمیگویند تمامی حقایق اخلاقی عینی هستند بلکه میگویند این حقایق وجود دارند یا دستکم میتوان یک مورد از حقایق اخلاقی که عینی هستند را مثال زد. تعریف عینی و یا ذهنی بودن از این قرار است:

  • اخلاقیات عینی،حقیقتشان مبتنی بر وجود داننده این اخلاقیات (کسی که در مورد ارزش حقیقی این گزاره های اخلاقی قضاوت اخلاقی میکند) نیست، یعنی چه ما وجود داشته باشیم چه وجود نداشته باشیم و در هر شرایطی و بصورت جهانشمول دسته ای از گزاره های ارزشی اخلاقی یا ارزش خوب دارند یا ارزش بد. مثلاً اگر کسی بگوید که «شکنجه کردن یک شخص تنها برای تفریح و لذت بردن، همواره و بصورت جهانشمول بد (غیر اخلاقی) است» او در حال دادن این پیشنهاد است که برخی از مسائل اخلاقی عینی هستند. بنابر این عینی بودن اخلاقیات به معنی این است که گزاره هایی اخلاقی وجود دارند که بدون توجه به اینکه انسانها در مورد آنها چه فکر میکنند درست یا نادرست هستند یا اخلاقیات مستقل از ذهن انسانها هستند یا اینکه کشف شدنی هستند نه خلق و تعریف کردنی.
  • اخلاقیات ذهنی، نسبی گرایی اخلاقی، حقیقتشان کاملاً مبتنی بر وجود داننده این اخلاقیات است، مثلا اگر کسی بگوید «کشتن انسانها میتواند در شرایطی کار خوبی باشد و در شرایط دیگری کاری بد» او در واقع میگوید که «بد یا خوب بودن کشتن انسانها امری ذهنی است» و نمیتواند بصورت جهانشمول خوب یا بد باشد. بنابر این ذهنی بودن اخلاقیات به معنی این است که درست بودن یا نادرست بودن اخلاقیات به آنچه انسانها در مورد آنها فکر میکنند وابستگی دارد و یا اخلاقیات وابسته به ذهن انسانها هستند، یا اینکه خلق شدنی و تعریف شدنی هستند نه کشف شدنی.

یک سوء تفاهم رایج که در فهم عینیت و ذهنیت اخلاقیات وجود دارد این است که گمان میشود عینی بودن یا نبودن یک حقیقت اخلاقی مبتنی بر این است که آیا همه آنرا قبول دارند و بر اساس آن رفتار میکنند یا نه، حال آنکه عینیت اخلاقیات ارتباطی با اینکه افراد آنها را عینی بدانند و بر اساس آنها رفتار کنند ندارد. همچنین گاهی گفته میشود که اختلاف نظر فلاسفه بر سر عینیت اخلاقیات خود نشان میدهد که اخلاقیات عینی نیست، اشکال این سخن نیز این است که نظر فلاسفه را برابر با حقیقت میداند. البته این دو شبهه از شبهات بسیار مبتدی هستند ولی به دلیل رایج بودنشان مجبور به ذکر آنها هستیم.

روش ترتیب دیگر نظریه های فرا اخلاقی بر اساس این است که آیا گزاره های اخلاقی دارای معنی هستند (شناخت گرایی یا Cognitivism) و یا عاری از معنی هستند (ناشناخت گرایی یا Noncognitivism) معنی دار بودن یا نبودن در اینجا به این معنی است که آیا میتوان ارزشهای حقیقی درست و نادرست را به یک گزاره نسبت داد و در اثبات یا رد آن به روشهایی احتجاج کرد یا نه، آیا با خرد میتوان قضاوت اخلاقی کرد یا نه؟ از مسائل معروفی که در فلسفه اخلاق مطرح است مسئله ایست که با فرنام «مسئله است-بایسته است (Is-ought Problem)» شناخته میشود، این مسئله به این پرسش پاسخ میدهد که آیا میتوان حقایق اخلاقی را از حقایق دیگر انشقاق کرد یا نه؟ تمامی نظریه های فرااخلاقی شناختگرا پاسخ مثبت به این پرسش میدهند و سعی میکنند توضیح دهند که چگونه میتوان چنین ارتباطی را برقرار کرد. در اینجا من بر دومین اساس نظریه های مهم فرا اخلاقی را مرتب خواهم کرد یعنی نه بر اساس عینیت و ذهنیت این نظریه ها بلکه بر اساس شناختگرا بودن و یا نبودن آنها. (2)

  • شناختگرایی (Cognitivism)
    • تئوری خطای مکی (Mackie’s error-theory)، دیدگاهی است که میگوید حقایق عینی وجود ندارند و هیچ عملی نمیتواند بد یا خوب باشد، در نتیجه تمامی گزاره های اخلاقی نادرست هستند، جان لزلی مکی (J. L. Mackie) عمده ترین مدافع این دیدگاه است.
    • طبیعتگرایی (Naturalism) – اینکه حقایق اخلاقی وجود دارند که اینهمانی با حقایق طبیعی دارند یا بر اساس آنها شکل گرفته اند. از متفکران بیخدایی که در دوران اخیر از این دیدگاه متااتیکی دفاع کرده اند میتوان از، ردریک فیرت (Roderick Firth) ریچارد بوید (Richard Boyd) ، پیتر رایلتون (Peter Railton) و دیوید برینک (David Brink) نام برد. از نگر کسانی که مدافع این دیدگاه هستند حقایق اخلاقی زیر مجموعه ای از حقایق علمی هستند و استفسار اخلاقی با استفسار علمی تداوم می یابد، یعنی هر حقیقت اخلاقی را میتوان بگونه ای کاهش داد که به یک حقیقت طبیعی برسد و چون ابزار شناخت طبیعت علم است این دیدگاه حداکثر ارتباط را با علم دارد، چون طبیعت بیشترین رابطه با واقعیت را دارد لذا طبیعت گرایی را معمولاً عینی ترین دیدگاه متااتیکی میدانند. از نتایج طبیعت گرایی این است که انسانها هرچه طبیعت را بیشتر بشناسند و خردگراتر باشند بواسطه استخراج حقایق اخلاقی از حقایقی که در طبیعت موجود است در قضاوت درست در مورد گزاره های اخلاقی موفقتر خواهند بود.
    • شهودگرایی (Intuitionism) – اینکه حقایق اخلاقی وجود دارند که از نگر هستی شناسی یکتا هستند؛ به این معنی که آنها اینهمانی با حقایق طبیعی یا ماوراء طبیعی ندارند؛ حقایق اخلاقی توسط نوعی شهود اخلاقی شناخته می‌شوند. این دیدگاه در اوایل قرن 20 ام مدافعانی مانند جورج ادوارد مور (G.E. Moore)، و هنری سیدیک (Henry Sidwick) و سر ویلیام دیوید روس (W.D. Ross) داشت، اما متفکرین بیخدای زیادی امروز وجود ندارند که هنوز از این موقعیت به اخلاق نگاه کنند. از نگر کسانی که مدافع این دیدگاه هستند حقایق اخلاقی وجود دارند اما تداومی با استفسار علمی ندارند. منظور از درک شهودی یک چیز این است که بدون تجزیه و تحلیل های عقلی آشکار بتوان به حقیقتی رسید، یعنی بدون اینکه شخصی به استدلال و تعقل و تحقیق و تفکر به ذات و ماهیت یا نتایج یک عمل داشته باشد خود میفهمد که کدام کار بد است و کدام کار بد نیست این روش شبیه همان چیزی است که آنرا  گاهی علم حضوری در مقابل علم حصولی نیز میخوانند که بیشتر مورد نظر صوفیان و مورد انتقاد فلاسفه بوده است.
    • تئوری دستور الهی (Divine command theory)– میگوید چیزی خوب است که خدا میگوید خوب است و چیزی بد است که خدا میگوید بد است. افلاطون از زبان سقراط این دیدگاه را برای نخستین بار نقد کرده است و این نقد در ادامه خواهد آمد، این دیدگاه مدافعان معاصری همچون رابرت آدامز (Robert Adams) دارد.
    • تئوری مشاهده گر ایده آل (Ideal Observer Theory) -دیدگاهی است که میگوید حقایق اخلاقی را میتوان از نگر قضاوتی که یک مشاهده گر فرضی ایده آل در صورت وجود در مورد آنها میکرد، تفسیر کرد. یک مشاهده گر ایده آل هم معمولاً کسی تعریف میشود که افزون بر سایر ویژگی ها، شخصی بی طرف، کاملاً با اطلاع و خردگرا است.
    • نسبی گرایی اخلاقی، یا فرهنگ گرایی اخلاقی (Moral Relativism, Moral Culturalism) – دیدگاهی است که میگوید حقایق اخلاقی وجود ذهنی دارند که ارزش حقیقی یک گزاره اخلاقی از فرهنگ و جامعه ای به جامعه دیگری متفاوت است.
  • ناشناخت گرايى (Non-cognitivism) – بر اساس این دیدگاه هیچ حقیقت اخلاقی وجود ندارد و زبان اخلاقی برای ابراز حقایق استفاده نمی‌شود بلکه از آن برای نصیحت کردن و توصیه کردن و اظهار عواطف استفاده می‌شود. از نظر مدافعان این دیدگاه همچون چارلز استیونسون (C.L. Stevenson) زبان اخلاقی زبانی است آمیخته با عواطف که با هدف تحت تاثیر قرار دادن مخاطبین با نیروی این عواطف است. این دیدگاه بعدها توسط ریچارد مروین هر (R.M. Hare) و ویلیام فرانکنا (William Frankena) و افراد دیگری به تئوری پخته ای تبدیل شد که در آن منطق و خرد نقش اساسی بازی میکردند. از آنجا که از نگر کسانی که مدافع این دیدگاه هستند حقایق اخلاقی وجود ندارند، طبیعتاً تلاشی نیز برای بازبینی گزاره های اخلاقی انجام نمیگیرد بنابر این بی ارتباطی میان علم و اخلاق در این دیدگاه در حداکثر است.  با اینحال برخی از مدافعان این دیدگاه معتقد هستند که نصحیت های معتبر خردمحور، توصیه ها و اظهار نظرهای اخلاقی وجود دارند، دقیقاً همانطور که باورهای خردمحور علمی، تئوری ها و پیشبینی ها وجود دارند. سه نظریه مهمی که از ناشناختگرایی پدافند می‌کنند از این قرارند:
    • عاطفه گرایی (Ayer’s emotivism)- گفتن اینکه «فلان کار، کار خوبی است» تنها بیان یک سری احساسات است درست مانند احساساتی که در هنگام گفتن «بستنی با طعم موز خوب است (من بستنی با طعم موز را دوست دارم)».
    • شبهه واقع گرایی (Blackburn’s quasi-realism)- گزاره های اخلاقی از نظر زبانشناسی همانند ادعاهایی که میتوانند حقیقت داشته باشند هستند که میتوان آنها را درست یا غلط دانست ولی در واقع حقایق اخلاقی که بتوان این گزاره ها را به آنها نسبت داد وجود ندارند.
    • بیان هنجارها (Gibbard’s norm-expression) – کارکرد اصلی گزاره های اخلاقی، این نیست که حقیقتی را بیان کنند، بلکه این است که نظری تقدیری (Evaluative attitude) را در مورد چیزی که میتوان آنرا تقدیر کرد یا آنچه با هنجار ها خوب به نظر می آید را بیان کنند.
    • توصیه گرایی (Prescriptivism) – دیدگاهی است که در آن جملات حاوی گزاره های اخلاقی تنها جهت توصیه و نصیحت کردن آورده میشوند و معنی فراتر از آن ندارند، مثلاً «ویتامین سی خوب است»، از این دیدگاه یعنی «ویتامین سی بخورید!».

شاید هنوز فرق میان شاخه فرااخلاق و اخلاق هنجاری روشن نشده باشد، لذا اجازه دهید با مثالی تفاوت این دو شاخه را روشن تر کنم. فرض کنید من با دوستی در مورد این صحبت میکنم که آیا باید اسکناسی که در خیابان روی زمین افتاده است را بردارم یا بر ندارم، من معتقدم که نباید آنرا بردارم و دوستم معتقد است که باید آنرا بردارم. فلاسفه دو دسته پرسش در اینگونه موارد مطرح می‌کنند، دسته اول این است که کدام طرف درست میگوید و آیا برداشتن پول درست است یا بر نداشتن آن، پرسشهایی که در این حوزه مطرح میشوند به رده اخلاق هنجاری مربوط میشوند و پرسشهای دیگری نیز مطرح میشوند که در مورد خود پرسش » آیا باید اسکناسی که در خیابان روی زمین افتاده است را بردارم یا بر ندارم» و آنچه که وقتی این دو شخص دارند بر سر آن بحث می‌کنند، دارند واقعا راجع به آن صحبت می‌کنند مطرح می‌شود. پرسشهایی که در این حوزه دوم مطرح میشوند در رده فرااخلاق مطرح میشوند. متااتیکز راجع به علم اخلاق بحث میکند و اخلاق هنجاری راجع به خوب و بد. یکی از نویسندگان معاصر میگوید

متااتیکز در مورد این نیست که چه کارهایی را باید انجام بدهیم، بلکه در مورد این است که وقتی مردم راجع به اینکه چه کارهایی را باید انجام بدهند صحبت می‌کنند، چه کاری را دارند انجام می‌دهند. (3).

رابطه بین اخلاق و خدا و معرفی اخلاق سکولار

بعد از آنچه آمد، شاید هنوز این مسئله چندان برای کسانی که آشنایی چندانی با فلسفه اخلاق و مسائل آن ندارند آشکار نباشد اما واقعیت این است که بیشتر حملات پخته و عالمانه به بیخدایی از دیدگاه اخلاق، در مورد شاخه فرااخلاقی است نه در مورد شاخه اخلاق هنجاری زیرا مسائل مربوط به اخلاق هنجاری غالباً ارتباطی با خدا ندارند و مسائلی هستند که همه انسانها با آن در ارتباط هستند. از این گذشته اگر به تاریخ پدید آمدن و مطرح شدن تمامی نظریه های اخلاقی نگاه کنید میبینید که هرچه بیشتر تاریخ گذشته است و گنجینه تفکر آدمی غنی تر شده است فاصله بین این نظریه ها و دین و خدا و موهومات ماوراء طبیعی بیشتر شده است و همانطور که بشر به مرور زمان خدا را از علم بیرون کرده است در مرحله بعدی خدا را از فلسفه و اخلاق که زیر شاخه ای از آن هست نیز اخراج کرده و در مرحله بعدی وی را از اجتماع و سیاست نیز اخراج کرده است و تکامل فکری بشری وی را سکولار و سکولارتر کرده است. البته افزون بر این دلیل دیگری نیز برای این واقعیت وجود دارد و آن این است که جامعه غربی که قرنهاست مرکز تفکر و مدنیت است به جامعه ای کثرت گرا و سکولار تبدیل شده است که یگانگی در باورهای دینی ندارند حال آنکه جوامع باستانی وحدتگراتر بوده اند و اقلیت های دینی اگر هم وجود میداشتند بسیار کوچک بوده و حقوقشان نادیده گرفته میشده است.

بسیاری از خداباوران معتقدند که اخلاقیات عینی وجود دارند و وجود آنها نیز معلول وجود خدا است و اگر فرض کنیم خدا وجود نداشته باشد، آنگاه اخلاقیات عینی نیز وجود نخواهند داشت؛ از نظر این دسته از خداباوران بیخدایی در تناقض با وجود اخلاقیات عینی است و در نتیجه مروج بی اخلاقی است. این دسته از خداباوران حتی پا را فراتر گذاشته و میگویند یک شخص بیخدا به دلیل معتقد نبودن به وجود اخلاقیات عینی تنها بر اساس وضعیت روحی و روانی خود در هر زمان ممکن است رفتار کند و شخصی آنارشیست و بی اخلاق خواهد شد زیرا در نظر او اخلاقیات عینی نیستند بلکه ذهنی هستند، این مسائل و مسائلی از این دست اتهاماتی هستند که به بیخدایی از جانب خداباوران وارد میشود و من به رد آنها خواهم پرداخت اما علاوه بر رد اتهامات خداباوران که موضعی دفاعی است لازم است مبنا و پایه ای برای اخلاق سکولار نیز معرفی شود.

برای اینکه نشان دهیم بیخدایی با اخلاقیات عینی سازگاری دارد ابتدا باید مبنایی برای اخلاقیات غیر دینی تعریف و تشریح کنیم زیرا اگر این مبنی و پایه ساخته و تشریح نشود، هرگز نمیتوان به رفع اتهاماتی که خداباوران در مورد اخلاق به بیخدایی زده اند پاسخ کافی و مناسب داد. بهترین راه برای انجام این کار این است که نشان دهیم میتوان مبنا و اساسی برای اخلاق در نظر گرفت که مبتنی بر وجود خدا نیست. البته باید توجه داشته باشیم که منظور از گفتن «مبنای غیر دینی برای اخلاق» این نیست که بیخدایی و عدم وجود خدا را پیشفرض بگیریم بلکه تلاش بر این است که نشان دهیم اساساً اخلاق نیاز به وجود خدا ندارد. لذا حتی خداباوران نیز میتوانند پیروی از همین نظام اخلاقی سکولار بکنند بدون اینکه نیاز داشته باشند باورشان به خدا را کنار بگذارند و در واقع برای جلو گیری از شروری که معلول نظام اخلاقی باطلشان است باید چنین کنند.

پرسشهای اساسی اخلاقی که در مقابل بیخدایان وجود دارد این است که آیا درصورتی که خدا وجود نداشته باشد حقایق اخلاقی وجود خواهند داشت؟ اگر این حقایق میتوانند وجود داشته باشند، چگونه میتوان آنها را دانست؟ اگر نه حقایق اخلاقی وجود داشته باشند نه خدا وجود داشته باشد آیا توصیه های اخلاقی، ایده آل ها و غیره را میتوان خردمندانه دانست؟ به عبارت فنی تر بیخدایی سازگار با کدام نظریه های حسن و قبح و فرااخلاقی است؟

باید روشن باشد که بیخدایان ممکن است سه گونه موقعیت متااتیکی پیشرو در فلسفه امروزی را که در تعاریف نیز راجع به آنها توضیحات مختصری آورده شده اتخاذ کنند زیرا این سه دیدگاه به دلیل پیشفرض نگرفتن وجود خدا با دیدگاه بیخدایی هیچگونه ناسازگاری ندارند، این سه دیدگاه عبارت از طبیعتگرایی، شهودگرایی و ناشناخت گرایی است. مسئله دیگری که در اینجا مطرح میشود این است که ارتباط میان بیخدایی و این اساس و بنیان غیر دینی اخلاق چگونه است. مسلم است که بیخدایی بخودی خود هیچ ادعای اخلاقی را مطرح نمیکند که بخواهد ناسازگاری با این سه مکتب داشته باشد. از طرفی دیگر روشن است که اگر بیخدایی حقیقت داشته باشد آنگاه دیگر هیچ نظریه متااتیکی که خدامحور باشد نمیتواند از حقانیت و اصالت برخوردار باشد، حتی اگر این نظریه ها از نظرات و جنبه های دیگری نسبت به نظریه های غیر دینی برتری داشته باشند.

حال که دریافتیم بیخدایان میتوانند دستکم سه مکتب یاد شده را در حوزه متااتیکی اتخاذ کنند و در صورتی که چنین کنند دیگر در دیدگاه آنها اخلاقیات عینی خواهند بود، شایسته است به رفع اتهامات رایجی که از جانب خداباوران به بیخدایی در زمینه اخلاق زده میشود بپردازیم.

رد اتهامات رایج بی اخلاقی به بیخدایی

اتهاماتی که معمولاً خداباوران به بیخدایی در مورد ارتباط آن با اخلاق وارد می‌کنند معمولاً از سه دسته اتهامات خارج نیستند. دسته نخست اینگونه ادعا میکنند که برای اخلاقمدار بودن نیاز به انگیزه است و وجود انگیزه برای اخلاقمدار بودن تنها و تنها با وجود خدا میسر است لذا بیخدایان انگیزه ای برای اخلاقمدار بودن ندارند. دسته دوم میگویند که اخلاقیات عینی مشتق شده از وجود خدا هستند یعنی در صورتی که خدا وجود نداشته باشد دیگر خوب و بدی نمیتواند وجود داشته باشد و لذا حتی اگر بیخدایان برای اخلاقمدار بودن نیازمند به انگیزه نباشند یا انگیزه هم داشته باشند بازهم بیخدایی با اخلاقمداری ناسازگار است زیرا در صورت عدم وجود خدا حقایق اخلاقی نیز معدوم خواهند بود. سومین دسته از اتهامات به این قضیه اشاره دارند که دیدگاه ماده گرایی و یا طبیعت گرایی جهانی را متصور میشود که وجود حقایق اخلاقی در آن محال است و از آنجا که بیخدایی همراه با ماده گرایی یا طبیعت گرایی است، بیخدایی ناسازگاری بنیادین با اخلاقمداری دارد و در دیدگاه بیخدایی حقایق اخلاقی امکان وجود را ندارند. در اینجا بطور خلاصه و در حد بضاعت به بررسی هریک از این سه اتهام خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که این اتهامات وارد نیستند و باطل هستند.

اتهام نخست بی انگیزه بودن بیخدایان برای اخلاقمدار بودن

پیش از پاسخ دادن و رد اتهامات رایجی که خداباوران به بیخدایی در این مورد میزنند، شایسته است کمی در مورد این پرسش اساسی و بسیار رایج تفکر کنیم که «اساساً چرا باید اخلاقمدار بود؟» این پرسش معروف کمی گنگ است بنابر این لازم است پیش از پاسخ دادن به این پرسش، آنرا به پرسشهای خرد تری که ممکن است از این پرسش فهمیده شوند تقسیم کنیم، دستکم چهار معنی را میتوان برای این پرسش در نظر گرفت:

1- هدف از دنبال کردن اصول اخلاقی چیست؟

2- چه چیزی باعث میشود که شخصی از اصول اخلاقی منتخب خودش پیروی کند؟

3- چرا دنبال کردن اصول اخلاقی شما، اخلاقی است؟

4- چرا اصول اخلاقی شما درست هستند؟

پاسخ به 1-هدف از دنبال کردن اصول اخلاقی چیست؟ این پرسش، در خود فرضی را نهان دارد و آن این است که دنبال کردن اخلاق ضرورتاً هدفی دارد و حال آن هدف مطلوب این پرسش است، این در حالی است که ممکن است بتوان بر روی اینکه آیا اساساً دنبال کردن اصول اخلاقی نیازمند هدف است یا نه شک کرد. اما با فرض اینکه پیروی از اصول اخلاقی نیاز به هدف دارد پرسش دیگری مطرح میشود و آن این است که آیا منظور از این هدف، هدفی است که انسان خود برای خود اختیار میکند یا اینکه از جانب چیز دیگری به او جبر میشود؟

برخی از فلاسفه معتقدند که اخلاق بطور ذاتی در آدمی موجود است، آدمی اصول اخلاق را از روی جبر دنبال میکند و هدفی را انتخاب نمیکند. آدمی اصول اخلاقی را دنبال میکند درست مثل آنکه آدمی تنفس میکند، این است که نمیتوان براستی گفت که آدمی هدفی را از روی اختیار اخلاق دنبال میکند، از این نقطه نظر اخلاق چیزی است که از پیش وجود دارد و جزئی از هستی است و ما اخلاق را با تفکر بوجود نمی آوریم بلکه با تفکر ارتباطی معرفتی با اخلاق برقرار میکنیم، لذا انسان در پیروی از یک سری اصول اخلاقی در هر زمانی مختار نیست بلکه ذات آدمی و فاعل بودن او ایجاب میکند که او جبراً از اصول اخلاقی خاصی پیروی کند بنابر این او خود برای پیروی از اصول اخلاقی، هدفی را اختیار نمیکند بلکه این هدف در فطرت و ذات او بعنوان انسان نهفته است، و در پاسخ به پرسش 2 به این مسئله بیشتر پرداخته خواهد شد. حال این پرسش مطرح میشود که این هدف نهفته در ذات آدمی چیست؟ پاسخ بسیار ساده است، کسب شادی!

هدف انسانها از دنبال کردن هر اصول اخلاقی در هر زمانی کسب شادی است. انسانها معمولا هر چیزی را برای چیز دیگری میخواهند، هر عملی را با هدفی انجام میدهند ولی تمامی این اهداف در نهایت به کسب شادی ختم میشوند و انسانها شادی را برای خود شادی میخواهند نه برای چیز دیگری. برای نمونه اگر از یک شخص مذهبی پرسش شود که او برای چه نماز میخواند، او خواهد گفت برای کسب رضایت خدا، اگر از او پرسیده شود که رضایت خدا را برای چه میخواهد او خواهد گفت برای به بهشت رفتن، اگر از او پرسیده شود که برای چه میخواهد به بهشت برود، او به همین ترتیب ادامه خواهد داد تا جایی که به «کسب شادی» برسد و او دیگر شادی را برای چیز دیگری نمیخواهند بلکه آنرا برای خود شادی میخواهد.

اما اینکه شادی چیست و چگونه میتوان شاد بود نیز بحث بسیار جالبی است و ارسطو پاسخ جالبی به این پرسش دارد در دیدگاه ارسطو برای تعریف شادی به تعریف فضیلت (Virtue) نیازمندیم. همه ما کسانی را میشناسیم که در حرفه ای مهارت دارند، مثلاً در نجاری عالی هستند. این افراد برای اینکه در امری اکتسابی عالی باشند ضرورتاً باید کارهایی را انجام دهند  مثلاً یک نجار عالی باید مدتی را به تمرین نجاری بپردازد. ارسطو معتقد است انسانها تلاش میکنند در انسان بودن هم عالی باشند، یعنی انسانی عالی باشند.  حال فضیلت یعنی انسانی عالی بودن، برجستگی اخلاقی داشتن و شادی  زمانی رخ میدهد که انسان عملی هماهنگ با یک فضیلت انجام میدهد-یعنی شادی آن چیزی است که انسانی برای انسانی عالی بودن انجام میدهد، در آن هنگام است که ماشین بیولوژیکی بدن احساس شادی را پدید می آورد بنابر این میتوان به پرسش 1 اینگونه پاسخ داد که انسان بطور ذاتی و فیزیولوژیکی شادی را میجوید و هدف او از دنبال کردن اصول اخلاقی نیز رسیدن به شادیست و این مسئله بین تمامی انسانها موجود است و انسانها به دلایل سخت افزاریشان سعی میکنند اخلاقمدار باشند! شکی نیست که نوع دوستی، همدلی و شفقت و دلسوزی در گونه انسانی ریشه هایی عمیق دارند و این مسئله ای ذاتی به نظر میرسد نه اکتسابی که ریشه در همان شادی جویی آدمی است، ممکن است افرادی معتقد باشند در میان سایر موجودات و حتی بافتهای بیولوژیکی ساده نیز رفتارهای و خصلتهای مشابهی وجود داشته باشد. ارسطو بعنوان نخستین یا دستکم یکی از نخستین فلاسفه ای که تلاش برای تنظیم نظام سازمانیافته ای از اخلاق کرد با اینکه در سایر آثار خود خدا را بسیار سهیم میدانست در بحثش پیرامون اخلاق هرگز از خدا استفاده ای نکرده است و اخلاق را مستقل از خدا مطرح کرده است.

دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی معتقد است ریشه این کار را باید در سودی دانست که برای انسانها وجود دارد. انسانها با توجه به عواطفشان که ناشی از ویژگیهای فیزیولوژیکی بدنشان است در مورد شایست یا ناشایست بودن کارهای مختلف قضاوت میکنند. مثلاً وقتی میبینیم شخصی به گدایی یاری میرساند احساس خوبی نسبت به آن شخص به ما دست میدهد، وقتی میبینیم شخصی جیب شخصی دیگر را میزند احساس بدی به ما دست میدهد. هیوم معتقد است این احساس خوب یا بد، ناشی از تجربیات بشر است، بشر در کارهای مختلف سود و زیان های مختلفی را با توجه به تجربیات خود کشف میکند و این اکتشافها سبب میشود که آن احساسات به او دست بدهند.  مثلاً بشر در طول تاریخش و حیاتش دریافته است که دزدیدن از دیگران نتایج بدی را به بار می آورد و زیان آور است حال چه این نتایج زیان آور دیگران را تحت تاثیر قرار دهد چه خود شخص را، بنابر این برای کسی که این را دریافته است در هنگامی که با دزدی روبرو میشود احساس بدی نسبت به دزدی خواهد کرد.

بنابر این از آنجا که خود انسانها در نتیجه اعمالشان سهیم هستند اساساً بطور خودکار از اصول اخلاقی خودشان پیروی میکنند. حتی کسانی که باورمند به معاد هستند و به دلیل باور خود به معاد اخلاقمدار هستند نیز اینرا برای سود بیشتر (حوری، شراب بهشتی و سایر چیزهای خوب) و ضرر کمتر (شکنجه نشدن و سایر چیزهای بد) انجام میدهند و طبیعت انسان طبیعی و عادی این است که به نفع خود عمل میکند و در نتیجه اصول اخلاقی خود را پیروی میکند، و همان انسان که به نظر خداباوران میتواند برای منافع اخروی خود اخلاقمدار باشد میتواند برای منافع دنیوی خود نیز اخلاقمدار باشد. امکان مدح و ذم و بطور کلی نیازهای روانی انسان در هر حال به سهیم بودن انسان در نتیجه اعمالش کمک میکند و در بسیاری از موارد میتواند اگر نه علت اصلی دستکم انگیزه دهنده و آسانگر (کاتالیزور) برای پیروی از یک اصول اخلاقی باشد، لذا سیستم قضایی موفق سیستمی است که یک انسان را هرچه بیشتر در نتیجه اعمالش سهیم کند، اما عدم وجود مدح و ذم مسلماً به معنی سهیم نبودن انسان در نتیجه اعمالش نیست. از خداباوران بسیار شنیده میشود که میگویند اگر فلان کار را انجام بدهید نتیجه اش را خدا در همین دنیا در قالب یک بلا و بعنوان یک کیفر بر سر شما فرو خواهد فرستاد، و یا در صورت انجام فلان کار آدم «بد میبیند» اینها همگی نمونه های عامیانه است از بیان این حقیقت که آدمی در نتیجه کار خود سهیم است و اگر بد رفتار کند بد خواهد دید و اگر خوب رفتار کند خوب خواهد دید و برای شاد بودن ضروریست که انسان خوب باشد و هدف اصلی کتاب جمهوری افلاطون دقیقاً اثبات همین مسئله است و از همین رو این کتاب به کسانی که علاقه به این قضیه دارند توصیه میشود.

پاسخ به پرسش 2- همه انسانها قهراً از اصول اخلاقی خویش پیروی میکنند و نمیتوانند از اصول اخلاقی خویش پیروی نکنند، یا به عبارت دیگر قضاوتهای اخلاقی ما را مجبور به پیروی از نتایج این قضاوتها میکنند. شاید این ادعا کمی عجیب به نظر برسد اما با اندکی دقت میتوان صحت آنرا دریافت. دیدگاه قابل توجهی که برخی از فلاسفه و قدما همچون سقراط فیلسوف یونان باستان به آن باور داشته اند این است که اساساً بشر راهی جز پیروی کردن از اصول اخلاقی خود ندارد و همیشه انسانها با توجه به نظریه ها یا روشهای اخلاق هنجاری که در برخورد با کارهایی که در مورد آنها مختارند به ذهنشان میرسد، آنرا برمیگزینند که  خوبتر از باقی انتخابها به نظر میرسد، حتی هنگامی که به بدترین کارها دست میزنند. باید توجه کرد که این پرسش به «اصول اخلاقی یک شخص» اشاره دارد نه به «اصول اخلاقی درست» بنابر این، اینکه شخصی در پیروی از اصول اخلاقی خود دست به کاری بزند لزوماً به این معنی نیست که آن کار با اصول اخلاقی درست نیز انطباق داشته است.

برای نمونه وقتی دزدی در مقابل این انتخاب قرار میگیرد که آیا الماسی که توانایی دزدیدن آنرا دارد بدزدد یا نه و دزدیدن را اختیار میکند، او در محاسبات و بررسی های اخلاق هنجارانه اش (که ممکن است درست یا غلط باشند) به این نتیجه میرسد که دزدیدن این الماس خوبتر از ندزدیدن آن است و اگر به چنین دیدگاهی نرسد یقیناً اینکار را نخواهد کرد. ممکن است او بداند که دزدی کردنش کار ناعادلانه ای است اما اگر شخصی در زمانی دست به دزدی زده باشد یقیناً میتوان گفت که او در آن لحظه این عمل خود را خوب تصور کرده است و الا چنین کاری نمیکرد. ممکن است در نگاه اول فرض شود که دزد میداند دزدی کار بدی است و دزدیدن الماس کار خوبی نیست، اما در ذهن دزد، دزدی بطور قطعی بد نیست، بلکه میتواند در شرایطی خوب باشد، مثلاً یک دزد ممکن است هنگام دزدیدن الماس به این فکر بیافتد که این الماس گرانقیمت جزو اموال و دارایی های یک شخص یا گروه دیگر است و آن شخص و یا گروه برای بدست آوردن این الماس زحمت کشیده اند و دزدیدن آن منصفانه نیست، اما در مقابل آن به این فکر هم می افتد که صاحب این الماس از مزایای بیمه بهره میبرد و بیمه پول آنرا به آن شخص خواهد داد، یا اینکه درست است دزدیدن الماس یک شر است، اما شری اخلاقی است زیرا از وقوع شری بزرگتر جلوگیری میکند، به هر روی هرچه به ذهن دزد بیاید او در محاسبات و سبک سنگین کردن های خود به این نتیجه میرسد که دزدیدن الماس کار خوبی است و این مسئله همواره در تمامی اعمال انسانها پیش می آید و انسانها همیشه اینگونه برخورد میکنند. بنابر این دیدگاه اساساً اینکه به دنبال علتی غیر از خود انسان برای پیروی از اصول اخلاقی خویش بگردیم نابخردانه است، و انسانها مجبور به پیروی از اصول اخلاقی خود هستند و راهی غیر از پیروی از اصول اخلاقی خود ندارند. به عبارت دیگر قضاوتهای انسان در مورد یک عمل که معمولاً از روی یکی از تئوری های اخلاق هنجاری است به خودی خود به اندازه کافی آدمی را مجبور میکند که بر اساس آن قضاوت رفتار کند.

در مورد پرسش 3 و 4، باید گفت که این نوشتار از هیچیک از تئوری های اخلاق هنجاری و فرا اخلاقی دفاعی نمیکند بلکه تنها به بررسی ارتباط اخلاق با خدا میپردازد، بنابر این پاسخ به این پرسشها مجالی دیگر میطلبد و بر عهده مدافعان نظریه های مختلف است.

در طول تاریخ به بیخدایان اتهام وارد شده است که از هیچ چهارچوب اخلاقی عینی پیروی نمی‌کنند، برخی از آنها نمیتوانند باورمند به وجود حقایق اخلاقی بصورت عینی باشند، و برخی از آنها در حالی که باورمند به وجود حقایق اخلاقی هستند پیروی از آنها نمی‌کنند چون در دیدگاه بیخدایی انگیزه ای برای اخلاقمدار بودن وجود ندارد. بنابر این در هردو حالت از نظر کسانی که این اتهام را وارد می‌کنند بیخدایان بی اخلاق هستند. حال برای بررسی این اتهام لازم است ادعاهای مختلفی را مطرح کنیم، رادیکال ترین ادعایی که ممکن است مطرح شود این است که بدون خدا اخلاق وجود ندارد و هر بیخدایی بی اخلاق است، یعنی:

1. بدون اعتقاد داشتن به خدا محال است که کسی شخصیتی با اخلاقمداری بالا داشته باشد.

ادعای دیگر که به اندازه 1 رادیکال نیست میتواند اینگونه باشد که اگر چه ممکن است شخصی بدون اعتقاد به وجود خدا اخلاقمدار باشد، اما احتمال اینکه یک شخص بیخدا اخلاقمدار باشد کم است. یعنی:

2. احتمال این زیاد است که اگر شخصی بیخدا باشد، شخصیتی با اخلاقمداری بالا نیز نداشته باشد.

منتقد بیخدایی همچنین ممکن است بجای 1، و 2 ادعا کند که، احتمال اینکه شخصی بیخدا شخصیتی با اخلاقمداری بالا نداشته باشد بیشتر از این است که شخصی خداباور شخصیتی با اخلاقمداری بالا  نداشته باشد. یعنی:

3. احتمال اینکه شخصی بیخدا، دارای شخصیتی با اخلاقمداری بالا نباشد، بیشتر از این است که شخصی خداباور دارای شخصیتی با اخلاقمداری بالا نباشد.

حال باید روشن باشد که 1 نادرست است. پیروان دین جاینیسم (Jainism) بیخدا هستند، اما از اصول اخلاقی بسیار دقیقی پیروی می‌کنند که صدمه زدن به هر جانداری را ممنوع میدانند (4). از دیوید هیوم (David Hume) یکی از فلاسفه بزرگ بیخدا بعنوان شخصی که «بطور قدیس واری اخلاقمدار است» یاد شده است. (5)  از پرسی شلی (Percy Shelley) بیخدای معروف دیگری بعنوان شخصی بسیار اخلاقمدار یاد شده است (6). در واقع چون 1، یک ادعای کلی است  تنها کافی است که یک مثال نقض آورده شود تا نادرستی آن اثبات شود و میتوان یقین داشت که متعصب ترین دین داران نیز یقیناً میتوانند یک فرد اخلاقمدار را که بیخدا نیز هست را مثال بزنند.  لذا به همین دلیل ساده که خداباوران بی اخلاق در طول تاریخ وجود داشته اند و بیخدایان اخلاقمدار نیز در طول تاریخ موجود بوده اند میتوان به این نتیجه رسید که رابطه ضروری بین خداباوری و اخلاقمداری وجود ندارد یعنی هم میتوان خداباور بود و بی اخلاق و هم میتوان بیخدا بود و اخلاقمدار و وجود یک بیخدای اخلاقمدار منطقاً رابطه ضروری بین خداباوری و اخلاقمداری را که خداباوران سعی در اثبات آن دارند بطور کلی نابود میکند.

حال ممکن است شخص خداباوری که این اتهامها را مطرح می‌کند با این واقعیت ها موافقت نداشته باشد، آنگاه باید شک کرد که او منظورش از اخلاقمدار بودن این باشد که شخصی به خدا اعتقاد داشته باشد. یعنی به نظر میرسد تعریف او از اخلاقمداری این باشد که «شخص X، دارای شخصیتی اخلاقمدار است، اگر X خداباور باشد». اما از آنجا که «دارای شخصیتی اخلاقمدار بودن» معمولاً با این تعریف شناخته نمی‌شود، این بار بر گردن خداباور است که بگوید چه شواهد و اسنادی میتواند 1 را ابطال کند، و اگر 1 ابطال پذیر نباشد که اساساً حرفی خردمحور نیست و خداباور ادعای جدی ندارد بلکه مغلطه مصادره به مطلوب را مرتکب میشود. همینطور برای رد کردن 1 تنها کافی است که یک مثال نقض آورده شود، و همینکه من در این نوشتار رفتاری غیر اخلاقمدارانه را پیش نمیگیرم-برای نمونه به مخاطبین دشنام نمیدهم خود نشان میدهد که من (دستکم در این زمان) اخلاقمدارانه برخورد میکنم بنابر این رفتار من خود 1 را نقض میکند. افزون بر این 1 مستلزم تعریف دقیق «اخلاقمدار بودن» است و این تعریف باید زمان را نیز در نظر بگیرد یعنی تکلیف شخصی را که در زمانی اخلاقمدارانه عمل کرده است و در زمانی چنین نکرده است را نیز روشن کند زیرا اخلاقمدار خواندن یا نخواندن یک شخص بطور مطلق بسیار گنگ و نامفهوم است. بنابر این به نظر نمیرسد کسی بطور جدی مدعی درست بودن 1 باشد حال آنکه 1 را بیش از هر ادعای دیگری میتوان از خداباوران شنید و 1 به همین سادگی رد میشود و در سستی آن شکی نیست.

یک بیخدا ممکن است با گزاره 2 مشکلی نداشته باشد و آنرا تایید بکند، زیرا اشخاصی که بسیار اخلاقمدارند نادر و کمیاب هستند، و احتمال اینکه اشخاص دارای این کالای ناب نباشند بیش از این است که دارای آن باشند، بنابر این میتوان علاوه بر گزاره 2، گزاره زیر را نیز  درست دانست، زیرا این مسئله منحصر به بیخدایی نیست در میان خداباوران نیز مشابه همین گزاره صادق است:

‹2. احتمال این زیاد است که اگر شخصی خداباور باشد، شخصیتی با اخلاقمداری بالا نداشته باشد.

حال آیا ‹2 درست است؟ اگر درست باشند آنگاه 3 نادرست خواهد بود. چرا؟ شواهد عینی در مورد این ادعا بسیار گسترده هستند و تفسیر آنها دشوار است. قطعاً برخی از مطالعات نشان می‌دهند بین مذهب و ارتکاب جرم ، رفتار انسانگرایانه و تخلف ارتباطی  وجود ندارد، یعنی بیخدایان دست کم اگر از خداباوران اخلاقمدار تر نباشند حداقل به اندازه آنها اخلاقمدار هستند. بعنوان مثال تحقیقی توسط گرسوچ و الشیر (Gorsuch and Aleshire) که تا سال 1974 در مورد میزان باورمندی به مسیحیت و تبعیض های قومی انجام گرفته بود نشان داد که افرادی که کمتر در فعالیتهای کلیسایی شرکت میجویند بیش از کسانی که بسیار در این فعالیت ها شرکت میجویند رفتاری همخوان با تبعیض های قومی از خود نشان می‌دهند و کسانی که فعالیت زیادی در این زمینه دارند به همان اندازه از تحمل های قومی (بر خلاف تبعیض های قومی) برخوردار هستند که افرادی که اساساً به کلیسا نمیروند اینگونه هستند. نتیجه این تحقیق این بود که «داشتن موقعیتی ارزشی و قوی که به شخص اجازه میدهد خود را خارج از ارزشهای سنتی جامعه قرار دهد، در بروز دادن تحمل های قومی نقشی کلیدی را بازی می‌کند و افراد بسیار مذهبی به همان اندازه از این ارزشها برخوردار هستند که افراد غیر مذهبی» بنابر این گرسوچ و الشیر توصیه کرده اند که مذهبیون به همان اندازه اخلاقمدار هستند-حداقل در مسئله تحمل قومی که غیر مذهبیون اینگونه هستند. (7) همچنین همانگونه که ادلف گرانبوم (Adulf Grunbaum) اشاره کرده است، در ایالات متحده امریکا تقریبا 90% اجتماع به خدا معتقد هستند، و در مقایسه با برخی کشورهای اروپایی بویژه کشورهای اسکاندیناوی که کمتر از 50% مردم به خدا اعتقاد دارند، ایالات متحده آمار بیشتری از خودکشی و قتل و غیره را دارد. (8)

اما در مورد 3، در حال حاضر شواهد مستقیمی که بتوانند نشان بدهند 3 نادرست است وجود ندارد، از طرف دیگر شواهد معتبر برای اثبات 3 نیز وجود ندارد و در غیاب شواهد برای اثبات 3 میتوان گفت 3 قابل شک است. اما حتی اگر 3 را قبول کنیم این نیز نمیتواند به خودی خود نشان دهد که ارتباط مستقیمی میان بیخدایی و اخلاقمداری وجود دارد، زیرا ممکن است عوامل و خصایص دیگری در این شواهد نقش داشته باشند. بنابر این به نظر میرسد هیچکدام از این 3 ادعا که معمولاً توسط خداباوران مطرح میشوند نمیتوانند درست باشند و بیخدایان نیز میتوانند اخلاقمدار باشند. در میان برخی از حیوانات که بصورت گروهی زندگی می‌کنند مکانیزم های بسیار دقیق دفاع از حریم گروه جانوری، تغذیه جانورانی که مریض میشوند، تربیت کودکان برای زندگی بهتر و غیره وجود دارد که تمام این موارد به نوعی اخلاقمداری به شمار میروند، بنابر این به نظر میرسد اخلاق ارتباطی با خداباوری و دین نداشته باشد، مگر اینکه خداباوران معتقد باشند حیوانات نیز به دلیل خداباوری اخلاقمدار هستند، که در اینصورت، آنها باید این مسئله را اثبات کنند و این اثبات بسیار جذاب خواهد بود.

اما بدون توجه به اینکه این شواهد وجود دارند یا نه، دلیل اینکه خداباوران گمان می‌کنند بیخدایی با اخلاقمداری ناسازگاری دارد چیست؟ معمولاً این اتهام ارتباطی تنگاتنگ با معاد دارد، بیشتر خداباوران وقتی میگویند بیخدایان بی اخلاق هستند، صحنه روز محشر را در ذهن خود تصور می‌کنند که در مقابل دادگاه الهی ایستاده اند و یک موجود مطلقاً عالم و عادل در مورد اعمال آنها قضاوت می‌کند. آنگاه تصور می‌کنند که بیخدایان به چنین ماجرایی معتقد نیستند پس دیگر دلیلی برای اخلاقمدار بودن در دیدگاه بیخدایان وجود ندارد. این مسئله را میتوان بصورت زیر فرمولیزه کرد:

استدلال الف:

1.  اگر مردم باور نداشته باشند که خدا وجود دارد، آنگاه آنها دیگر دلیلی برای اعتقاد به اینکه «رفتار کردن بر اساس اخلاقیات عینی بطور مستقیم باعث پاداش گرفتن آنها خواهد شد و رفتار کردن علیه اخلاقیات عینی بطور مستقیم سبب مجازات شدن آنها نخواهد شد»، نخواهند داشت.

2. اگر مردم دلایلی برای باور به اینکه رفتار بر اساس اخلاقیات عینی سبب پاداش گرفتن می‌شود و رفتار بر خلاف اخلاقیات عینی سبب مجازات شدن می‌شود نداشته باشند، دیگر انگیزه ای برای رفتار بر اساس اخلاقیات عینی نخواهند داشت.

3. اگر مردم انگیزه ای برای رفتار بر اساس اخلاقیات عینی نداشته باشند، آنها بر اساس اخلاقیات عینی رفتار نخواهند کرد.

4- بنابر این اگر مردم به خدا اعتقاد نداشته باشند، بر اساس اخلاقیات عینی رفتار نخواهند کرد.

اما از آنجا که نشان دادیم بیخدایانی نیز ممکن است از اخلاقیات عینی پیروی کنند، باید دست کم یکی از فرضهای استدلال الف نادرست باشد. فرض شماره 2 مشکوک به نظر میرسد. مسلماً کسانی وجود دارند که پایبند به اخلاقیات عینی هستند و دلیل این پایبند بودنشان اعتقاد به پاداشها و مجازات های الهی نیست بلکه آنها به دلیل خوب بودن درونی و ارزش اخلاقی این اخلاقیات و همان مسئله کسب شادی و سود بدانها پایبند هستند. مثلا یک پزشک محقق ممکن است تمام باقیمانده عمر خود را صرف تحقیق بر روی نوعی از سرطان بکند تنها برای اینکه آن سرطان را از بین ببرد زیرا او تمایل و اشتیاق شدیدی برای از بین بردن شر دارد و سرطان را یک شر طبیعی میداند. همچنین ممکن است برخی از افراد به دلیل پاداشها و مجازاتهای مادی پر انگیزه شوند. مثلا یک میلیونر ممکن است میلیونها دلار پول را به سازمانهای خیریه کمک کند تا به پرستیژ و آبروی خود بیافزاید و یک شخص محتاط ممکن است از ترس اینکه دستگیر شود دست به دزدی نزند لذا اجر اخروی تنها انگیزه انسانها برای پیروی از اخلاقیات نیست و بدیل های دیگری نیز ممکن است تصور شوند.

فرض سوم نیز واقع گرایانه به نظر نمیرسد، بسیاری از مردم ممکن است انگیزه چندانی برای پیروی از اخلاقیات عینی نداشته باشند اما از روی عادت و یا تربیت و هنجار های اجتماعی اخلاقمدارانه رفتار کنند. از طرف دیگر نیز روشن است که همه کسانی که به خدا معتقد هستند و دیندار هستند نیز اخلاقمدار نیستند؛ مسلماً برخی از معتقدان به خدا قاتل، کودک آزار، زن ستیز، آدمکش، خائن و دزد هستند. حتی در مورد خداباوران اخلاقمدار نیز نمیتوان اطمینان داشت که اخلاقمدار بودن آنها بخاطر خداباوریشان و پاداش و مجازات های الهی باشد. اگر آقای الف به همسرش خیانت نکند، آیا این عمل او بخاطر باور او به معاد است یا به دلیل عشق او به همسرش و احترامی که برای او قائل است؟ رفتار او ممکن است انگیزه او را از خیانت نکردنش نشان ندهد، حتی ممکن است او خود نیز از انگیزه خود آگاه نباشد بنابر این روشن است که 3 نیز مردود است و ممکن است گاهی انسانها بدون داشتن انگیزه از اخلاقیات عینی پیروی کنند.

مشکل دیگری که این استدلال دارد این است که پاداش  و مجازات اخروی در همه ادیان و مذاهب و قرائتهای مختلف دینی از ادیان لزوما و تنها بر اساس رفتار انسانها در این دنیا نیست. بسیاری از مسیحیان معتقدند کسانی که مسیح را بعنوان خدایشان پذیرفته باشند به بهشت میروند و باقی مردم بدون توجه به رفتارشان به جهنم میروند. در تشیع و قرائتهای صوفیانه از اسلام نیز تقریباً همین مسئله به چشم میخورد. حتی در دیدگاه اصولگرایانه نیز برخی اعمال آنقدر ثواب دارند که میتوانند هر گناه دیگری را از بین ببرند و شخص مجرم را راهی بهشت کنند، مثلا شهدا بدون حسابرسی به بهشت میروند، نماز جماعت و یک دسته کارهای دیگر ثوابهای بسیار زیادی دارند و غیره. این مسئله مهم نه تنها استدلال بالا را رد میکند بلکه از ضعف های بزرگ اخلاقیات دین محور است.

استدلال الف آنقدر در نظر برخی از متکلمین مسیحی که در این زمینه فعال تر از سایرین هستند مشکوک و ضعیف است که برخی از آنها از آن دست برداشته اند و ادعاهای پخته تر دیگری را مطرح میکنند. یکی از این ادعاها آن است که خداباورانی میگویند: بیخدایان باید عدم وجود عدالت نهایی در جهان را بعنوان یک تراژدی بزرگ به رسمیت بشناسند که باعث میشود اخلاقمدار زندگی کردن بی معنی باشد. بنابر این استدلال انسانهای خوب و اخلاقمدار همیشه پیروز و سعادتمند نمیشوند و انسانهای بد و فاسد الاخلاق در بسیاری از اوقات پیروز میشوند. هرگاه خوب زندگی کردن و اخلاقمدار بودن سعادت، پیروزی و رفاه را به همراه نداشته باشد، آنگاه بخشی از انگیزه های انسانها برای خوب زیستن از آنها گرفته شده است. تنها خدا، یعنی یک موجود شکست ناپذیر با قدرت و عدالت کامل خود است که میتواند این مسئله را تضمین کند که اگر خوب زندگی کنید سعادتمند خواهید شد. اگر کسی اصول اخلاقی عینی داشته باشد اما دلایل خوبی برای دنبال کردن اصول اخلاقی عینی اش نداشته باشد، میتوانیم بگویم که او اصول اخلاقی نابخردانه ای دارد. این استدلال را اینگونه میتوان فرمولیزه کرد:

استدلال ب:

1. اگر خدا وجود نداشته باشد آنگاه تضمینی وجود نخواهد داشت که عدالت بر بی عدالتی و خوبی بر بدی پیروز خواهد شد.

2. اگر تضمینی برای پیروزی خوبی بر بدی و عدالت بر بی عدالتی وجود نداشته باشد، آنگاه اخلاقیات عینی بی معنی خواهند شد.

3. اگر اخلاقیات عینی بی معنی باشد، آنگاه پیروی از اخلاقیات عینی نابخردانه است.

4. بنابر این اگر خدا وجود نداشته باشد، آنگاه پیروی از اخلاقیات عینی نابخردانه است.

نتیجه استدلال ب بر خلاف استدلال الف با وجود بیخدایان با فضیلت و اخلاقمدار در تناقض نیست، زیرا فرض 4 سازگار با وجود افرادی اخلاقمدار و دارای فضیلت است که دلایل عقلی خوبی برای اخلاقمدار و با فضیلت بودن ندارند اما نابخردانه اخلاقمدارند. علی رغم اینکه استدلال ب از استدلال الف پخته تر است اما همچنان مشکل ساز است.  نخست اینکه در پذیرش برخی از فرضهای نهانی این استدلال دشواری هایی وجود دارد، برای نمونه به نظر میرسد این استدلال فرض میکند که وجود دنیایی ما کاملاً ناعادلانه است و این بی عدالتی را تنها میتوان با وجود آخرت جبران کرد. فرض 1 پرسشی مبنی بر انگیزه های خدا برای خلق کردن دنیایی ناعادلانه یا دستکم اجازه دادن به وجود بی عدالتی در این دنیا را بر می انگیزد، اما چرا دنیای سکولار و زمینی ناعادلانه است در حالی که آخرت عادلانه است؟ وجود بهشت نشان میدهد که انتخاب اخلاق با دنیایی بهتر از دنیای ما سازگار است، پس چرا خدا دنیای ما را «بهشت گونه» تر نیافریده است؟ فرض 2 باید باعث شود که خداباوران در لزوم مبارزه با بی عدالتی در زندگی سکولار ما شک کنند! اگر عدالت کامل در زندگی اخروی حاصل میشود اساساً چرا باید برای زدودن بی عدالتی در دنیا و در حال حاضر تلاشی کرد؟ طرح این مسئله از جانب خداباوران همانند این است که آنها تیری به سوی پای خود رها کنند و مسئله ای را مطرح کنند که گریبان خود را پیش از دیگران میگیرد. این دیدگاه خود یک دیدگاه ضد اخلاقی بسیار وحشتناک است، برای نمونه دژخیمان نظام جمهوری اسلامی این مسئله را زیاد مطرح میکردند که «اکنون ما اینها را اعدام میکنیم، اگر بیگناه باشند به بهشت میروند و اگر گناهکار باشند کمتر در آن دنیا عذاب میشوند»، آری باور به معاد در بسیاری از موارد حیات دنیوی انسانها را ضایع میکند، برای نمونه اسلامگرایان کودکان را که به عشق شهادت مسلح شده اند بر روی مین میفرستند و این کودکان با آن امید روی مین میروند و یا کمربند های خودکشی خود را منفجر میکنند که در آن دنیا دستشان به حوری های بهشتی برسد، لذا این مسئله نه تنها امتیاز خداباوری بر بیخدایی نیست بلکه نقطه ضعف آن است و زندگی خداباوران را تهی از معنی میکند و دین را به افیون تبدیل میکند چون پیروزی عدالت بر بی عدالتی را تضمین شده میپندارد و انگیزه را از انسانها برای کسب عدالت و نیک کرداری میگیرد!

گذشته از این مشکلات و پرسشهای اساسی که در مورد فرضهای نهان در این استدلال مطرح میشوند، فرض 2 اشکالاتی دارد. عدم وجود تضمین میتواند به این معنی باشد که پیروزی کردار عادلانه بر کردار شر، نا مسلم و غیر قطعی است! حال چرا اینکه پیروزی عدالت بر شر ممکن و نه قطعی است برای خداباور مدعی استدلال ب کافی نیست؟ برای نمونه یک مصلح سکولار که به ستیز با بی عدالتی های اجتماعی بر میخیزد، در بسیاری از اوقات به اینکه ستیز و تکاپویش یقیناً نتیجه مثبت خواهد داد، باور ندارد، اما همین که امکان تحصیل این نتیجه مثبت وجود دارد، هرچند این امکان بسیار کم باشد، همین امکان کم  وی را برای این تکاپو بسیار پرانگیزه میکند و دلیلی بسیار قوی به وی برای تلاش و تکاپو و ستیز با بی عدالتی میدهد. باور داشتن به اینکه احتمال پیروزی هرچند اندک وجود دارد، این افراد را اغلب علیه آن چیزی که بسیار محتمل تر (پیروزی بی عدالتی های اجتماعی) است پر انگیزه میکند. یک مصلح اجتماعی آنقدر برای هدفش ارزش قائل است که حتی امکان بسیار پایینی برای پیروزی، دلیلی بسیار بزرگ برای ادامه و انجام اصلاحگری به او میدهد. با توجه به پیچیدگی های دنیا و تحوّلات غیر قابل پیشبینی و حتی گاهی غیر قابل توصیف، دانستن اینکه پیروزی اخلاق سکولار در دنیا بر شر غیر ممکن است با هر میزان از اطمینان برای ما بسیار نادر است. این بی اطمینانی هنگامی که با ارزش بسیار بالای پیروزی اخلاقی ترکیب میشود یقیناً انگیزه بسیار بالا و کافی و دلیلی بسیار قوی را میتواند برای کردار اخلاقمدارانه و زیستن با فضیلت ایجاد کند پس بر خلاف 2 غیر قطعی بودن پیروزی خوبی بر بدی سبب بی انگیزه بودن آدمی برای اخلاقمدار بودن نمیشود.

با اینحال فرض کنید که بیخدایان میتوانستند بطور قطعی بدانند که شر در هزاره آینده پیروز خواهد شد. برای نمونه تصور کنید ما میدانیم که دسته ای از دیکتاتور ها که باعث میشوند هیتلر و استالین و خمینی در مقایسه با آنها فرشته به نظر بیایند حاکمان زمین در هزاره آینده باشند و در طول این هزار سال، شکنجه، مرگ و برده داری حاکم خواهد بود. همچنین فرض کنیم که بطور قطع میدانیم تمام آثار حیات بر روی کره زمین در اثر یک هولوکاست اتمی در سال 3000 از بین خواهد رفت. چرا این فرضها باید این معنی را برسانند که مردم دیگر نباید اخلاقمدار و دارای فضل باشند؟ آیا شهامت و شجاعت برای نجاتی اخلاق پسندانه در این دوران ارزش و فضیلتی بنیادین و اساسی و ارزشمند نیست؟ آیا تشریک دلسوزی ها و نیکوکاری بین مردم به آنها در راه مبارزه با حاکمان خونخوار و شرایط بد یاری نمیرسانند؟ آیا بشر به دانستن اینکه چگونه میتوان در زمینی اینچنین جهنمی زیست کند نیازی نخواهد داشت و از این منبع به شادی و سود نخواهد رسید؟ افزون بر این، علی رغم این واقعیت که بنابر فرضیه ما، سرانجام نیکی بر بدی پیروز نخواهد شد، عدالت سرانجام پیروز نخواهد شد و جامعه در نهایت بسیار ناعادلانه خواهد بود؛ افراد بافضیلت و اخلاقمدار ممکن است در گوشه ای از تاریخ و جغرافیای این جهان بی عدالت، جامعه ای عادلانه ایجاد کنند. مسلم است که کسی نمیتواند این حقیقت را که جامعه ای ناعادلانه که در آن چشمه هایی از عدالت وجود دارد و مردمان خوب و اخلاقمداری نیز ممکن است در آن یافت شوند بهتر از جامعه بی عدالت بدون چنین افرادی است، انکار کند و این مسئله نیز استدلال ب را دچار مشکل میکند.

یک نکته دیگر که با استدلال ب ارتباط دارد این است که میتوان استدلال کرد اگرچه فضیلت ارزشهایی درونی نیز دارد، باید آنرا تنها در قالب یک کل بزرگتر مورد توجه قرار داد، بصورتی که ارزش فضیلت و اخلاقمداری زمانی تکمیل میشود که با چیزهای دیگر ترکیب شده باشد، و این تکامل تنها در بینش دینی از جهان تضمین شده است. برای نمونه خداباوران ممکن است بگویند اگر چه فضیلت و اخلاقمداری ذاتاً دارای ارزشهایی است اما این ارزش را تنها در قالب یک کل میتوان قبول کرد و آن دیدار و عشق به خداوند است که در زندگی اخروی حاصل میشود. علی رغم بی پایه بودن چنین دیدگاهی یک بیخدا لازم نیست این گفته را رد کند، او میتواند بپذیرد که ارزش فضیلت اگر خدایی وجود داشته باشد ممکن است افزایش پیدا کند، اما این به آن معنی نیست که اگر خدایی وجود نداشته باشد اخلاقمدار بودن و فضیلت داشت بی معنی و پوچ باشد و هدف ما هم نشان دادن این مسئله است.

نتیجه میگیریم که اخلاقمدار بودن و فضیلت داشتن بدون دانش به اینکه نیکی بر بدی سرانجام پیروز میشود میسر است. حتی اگر ما بدانیم که سرانجام بدی بر نیکی پیروز میشود و بشریت بر اثر حوادث ناگوار نیست خواهد شد، باز هم اخلاقمدار بودن و فضیلت داشتن سودمند و با معنی است. افزون بر این فضیلت داشتن و اخلاقمدار بودن هنگامی که تنها احتمال پیروزی را بدهیم دارای ارزش میشود و ارزش بالای پیروزی برای آدمی انگیزه قوی و کافی برای اخلاقمدار بودن ایجاد میکند و نهایتاً اگر فرض کنیم فضیلت داشتن در دیدگاه خداباوری دارای ارزش بیشتری از دیدگاه بیخدایی است، حتی در آن هنگام نیز فضیلت ذاتاً و به خودی خود آنقدر به اندازه کافی دارای ارزش است که آدمی را پرانگیزه کند.

مسئله دیگر که باید در اینجا به آن اشاره کرد این است که در این دیدگاه بطور پنهانی از فرض بسیار بزرگتری استفاده شده است و آن هم فرض وجود حیات اخروی یا معاد است. معاد هیچ ارتباط منطقی با توحید ندارد و اثبات معاد نیازمند استدلالها و مدارک و شواهدی است که خداباوران به سادگی نمیتوانند از کنار آن عبور کنند و جواب قانع کننده ای برای اثبات آن و مسائل حاشیه ای همچون روح ندارند. این است که اساساً از آنجا که خداباوری مستقل از معاد است و ربطی به آن ندارد، یعنی اگر خدا وجود داشته باشد ممکن است معاد وجود نداشته باشد و اگر خدا هم وجود نداشته باشد ممکن است معاد وجود داشته باشد (!) اساساً این بحث بی ارتباط با موضع بیخدایی است، زیرا بیخدایی یک موضع فلسفی در قبال خدا است نه معاد. اگر چه با نادیده گرفتن این ایراد اساسی نیز باز این استدلال ره به جایی نمیبرد. نتیجه نهایی آنکه این اتهام به بیخدایی وارد نیست و چنین استدلالهایی در اثبات این اتهام موفق نیستند.

اتهام دوم انشقاق حقایق اخلاقی از حقیقت وجود خدا

خداباوران پس از تفکر در مورد رفع اتهامی که در بالا انجام شد ممکن است بپذیرند که اگر حقایق عینی اخلاقی وجود داشته باشند، بیخدایان نیز ممکن است انگیزه کافی برای پایبند بودن به اصول اخلاقی عینی داشته باشند، اما ادعا کنند که حقایق عینی اخلاقی مشتق شده از وجود خدا هستند و اگر خدا وجود نداشته باشد حقایق اخلاقی نیز وجود نخواهند داشت لذا اساسا در دیدگاه بیخدایی حقایق اخلاقی وجود ندارند که بیخدایان بخواهند به آنها پایبند باشند، لذا بیخدایی لزوماً بی اخلاقی را نتیجه میدهد. در ارتباط با وجود حقایق عینی اخلاقی و حقیقت وجود خدا مسئله ای معروف به معمای ائوتوفرون (Euthyphro) در فلسفه وجود دارد که مربوط به یکی از آثار ابتدائی افلاطون است و در آن سقراط اندکی پیش از دادگاهی شدن با ائوتوفرون مردی که عالم دینی محسوب میشده است روبرو میشود و از او میپرسد «آیا خدایان یک شخص مومن/پارسا و مقدس را دوست دارند چون او مقدس و مومن است یا اینکه او مقدس و مومن است چون خدایان او را دوست دارند؟». این پرسش سقراط در واقع به ارتباط وجود خدا و وجود اخلاقیات عینی ارتباط مستقیم پیدا میکنند. ریشه خوبی چیست؟ آیا خوبی خوب است چون خدا آنرا اراده میکند یا اینکه خداوند خودش خوبی را اراده میکند؟ آیا خدا به خوبی امر میکند یا خوبی چیزی است که خدا آنرا امر کرده؟ معمولاً هر خداباوری معتقد است که «خدا خوب است»، حال این گزاره که یک صفت را به خدا نسبت میدهد در حقیقت به چه معنی است؟ ارتباط میان خدا و خوبی میتواند یکی از حالات زیر باشد:

1- خدا خوب است- یعنی خوبی مستقل از خدا وجود دارد و خدا از خوبی پیروی میکند، یعنی چیزهایی خوب هستند و خدا آنها را خوب میداند و چیزهایی خوب نیستند و خدا آنها را خوب نمیداند، در این صورت چه خدا وجود داشته باشد چه نداشته باشد خوبی و بدی وجود دارند، ارزشهای اخلاقی بطور عینی وجود خواهند داشت و در نتیجه اخلاقیات عینی در دیدگاه بیخدایی نیز وجود خواهند داشت و از دیدگاه خداباوری دستورات الهی دیگر منبع اخلاقیات نیستند بلکه اطلاعاتی در مورد اخلاقیاتی که وجود دارند هستند و خود خدا نیز همچون ما تابع اخلاقیات است نه خالق آنها. همچنین این دیدگاه مشکلی را برای خداباوری بوجود می آورد و آن این است که خدا در اینصورت دیگر خوبی را خلق نکرده است پس دیگر او خالق همه چیز غیر از خودش نیست و افزون بر خدا چیزهای قدیم دیگری نیز وجود دارند که اتفاقاً در ذاتشان به تعبیر خود خداباوران اوجب از خدا هستند و این دیدگاه با بسیاری از دیدگاه های خداباوری از جمله اسلام در تناقض است.

2- خوب(ی از) خدا است- که در اینصورت وجود خوبی مشتق شده از وجود خدا است، یعنی وقتی چیزی خوب است که خدا آنرا خوب دانسته باشد و خدا هرچه را خوب بداند آن چیز خوب است. در این صورت دیگر معنی ندارد که خداباوران خدا را خوب بدانند مگر اینکه بگویند خوبی خدا به این معنی است که او از آنچه خود وضع کرده تخطی نمیکند که با خوب بودن تفاوت دارد، مشکل دوم این است که بنابر این دیدگاه اگر خدا میخواست که برای نمونه تجاوز و قتل عمد برای لذت و شکنجه افراد برای خنده فاعلین به این اعمال خوب باشند آنگاه این چیزها خوب میبودند که بعید است کسی چنین چیزی را واقعاً باور داشته باشد. در این دیدگاه دستورات خدا دل بخواهی و از روی هیچ منطق و اسلوبی نیستند پس در واقع حقایق اخلاقی نیستند و دلیلی ندارند ما حتی آنها را بپذیریم، دلیل اینکه باید از خدا پیروی کرد هم این نیست که او درست میگوید بلکه این است که او رئیس است یا بعبارت دیگر زورش از ما بیشتر است! از این مهمتر آن است که از این طریق دیگر اخلاقیات عینی وجود نخواهند داشت و چیزی به خودی خود خوب یا بد نخواهد بود بلکه خوبی و بدی به ذهن خدا بستگی خواهد داشت، و این همان چیزی است که خداباوران میخواهند به بیخدایی نسبت بدهند، آنها میخواهند بگویند که بیخدایی در تناقض با اخلاقیات عینی است، لذا در اینصورت آنها خود دچار این مشکل میشوند و این دیدگاه خداباوری است که ناسازگار با اخلاقیات عینی میشود نه بیخدایی. در میان متفکرین مسیحی لوتر، کالوین و کیرکگارد این دیدگاه را داشته اند.

3- خدا خود خوبی است- که این بی معنی است چون خوب بودن یک مفهوم است و خدا یک موجود است که ادعا میشود مصداقی از مفهوم خوبی است، حال چگونه میتوان بجای اینکه گفت یک موجود مصداق یک مفهوم است ادعا کرد که یک موجود خود یک مفهوم است، یعنی مفهوم را بجای برابر قرار نهادن با صفات یک موجود با ذات آن برابر نهاد، یعنی مثلاً بجای اینکه گفت سیب قرمز است گفت سیب قرمزی (قرمز بودن) است. همچنین در صورتی که خدا خود خوبی باشد آنگاه گزاره «خدا خوب است» برابر و هم معنی با «خدا خدا است» میشود که عبارتی بی فایده است و بدیهی است که هر چیزی خودش است! و اگر برای رفع این مشکل گفته شود که برابری خدا با خوبی، برابری ذات او با خوبی نیست بلکه حاکی از یک صفت یا خصیصه در ذات خدا است، آنگاه در واقع خداباور باز هم همان حالت 2 را تایید کرده است نه 3.  همچنین این پرسش اساسی پیش می آید که ذات خدا را چه تشکیل میدهد آیا او ذات خود را از روی اختیار انتخاب میکند (آنگاه حالت 2) یا اینکه این ذات از عوامل والاتری ریشه میگیرند و او به جبر ذات خود را داراست (آنگاه 1)؛ لذا چنین سخنی مشکل را حل نمیکند بلکه صورت مسئله را از خدا به ذات خدا تغییر میدهد (آیا خدا خوب است چون ذاتش خوب است یا ذات خدا خوب است چون خدا آنرا دارد؟) و پاسخ درستی به پرسش مطرح شده نمیدهد. این حالت را معمولاً متکلمین مسیحی برمیگزینند.

برترند راسل این مسئله را در کتاب «چرا من یک مسیحی نیستم» اینگونه مطرح کرده است:

اگر شما کاملاً اطمینان دارید که میان خوب و بد تفاوتی وجود دارد، آنگاه شما در این موقعیت قرار میگیرید: آیا این تفاوت معلول اراده خدا است یا نه؟ اگر مبتنی بر اراده خدا است، آنگاه برای خود خدا دیگر تفاوتی میان خوب و بد نیست، و دیگر عبارت «خدا خوب است»  بی معنی است. اما اگر شما نیز همچون متکلمین بگویید «خدا خوب است» آنگاه باید قبول کنید که خوبی و بدی جدا و مستقل از اراده خدا وجود دارند، زیرا اراده های خداوند خوب هستند و این خوبی ناشی از آن نیست که این اراده ها از جانب خدا هستند و اگر شما اینرا بگویید تایید کرده اید که خوبی و بدی از جانب خدا بوجود نیامده اند بلکه در ذاتشان منطقاً مقدم بر خدا هستند. (9)

افزون بر این مسئله که به تمامی خداباوران مربوط میشود و در باورهای آنها اخلال ایجاد میکند در منابع برخی از دیدگاه های خداباوری ویژه میتوان دریافت که به وجود اخلاقیات مستقل از وجود خدا اشاره شده است. برای نمونه به آیه زیر از قرآن توجه کنید:

سوره اعراف آیه 28

وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
و هنگامي كه كار زشتي انجام ميدهند ميگويند پدران خود را بر اين عمل ديديم، و خداوند بما دستور داده است! بگو خداوند (هرگز) دستور به عمل زشت نمي‏دهد آيا چيزي بر خدا مي‏بنديد كه نمي‏دانيد؟

در این آیه به مردمی اعتراض میشود که اعمال بدی را انجام میدهند و در توجیه اعمال خود میگویند که خدا آنها را به انجام چنین اعمالی دستور داده است، و گفته میشود که خدا دستور به عمل زشت نمیدهد، این بدان معنی است که عمل زشت و در نتیجه زشتی و خوبی (حسن و قبح) جدا از خدا وجود دارند و این خدا است که دستور به خوبی میدهد نه اینکه دستور خدا خوب باشد، یعنی برای فهمیدن اینکه آیا عملی را خدا توصیه کرده یا نه باید دید که آن عمل خوب است یا نه، به عبارت دیگر قرآن حالت 1 از حالات مطرح شده در بالا  را درست دانسته است، لذا مسلمانان بنابر این آیه هرگز نمیتوانند ادعا کنند که حقایق اخلاقی مشتق از حقیقت وجود خدا هستند و این  اتهام ربطی به مسلمانان ندارد.

برخی دیگر از خداباوران منظورشان از طرح این اتهام آن است که اگر کسی برای ما مشخص نکند چه چیزی درست است و چه چیزی درست نیست آنگاه ما ابزاری در اختیار نداریم که درستی یا نادرستی چیزی را با آن مشخص کنیم، بنابر این بدون وجود یک مرجع نمیتوان چیزی یا عملی را خوب و بد دانست، مثلاً اگر خدایی وجود نداشته باشد که به انسانها بگوید شکنجه کردن فرد بیگناه تنها برای لذت بردن کاری بد است، انسانها نمیتوانند خود این را درک کنند! این دیدگاه نیز با آنچه در بالا مطرح شد از ارزش تهی میشود و مشکل بزرگ دیگر آن این است که وجود خدا به معنی این نیست که این خدا صحبت هم میکند یا کتابی را به کسی دیکته میکند، خدایی که در این دیدگاه مطرح میشود مشخصاً خدای ادیانی است که مبتنی بر «وحی» هستند و در نتیجه چنین خداباوری پیش از مطرح کردن این ادعا باید «نبوت» را نیز اثبات کند در غیر این صورت دلیلی وجود ندارد که یک خداباور معتقد باشد خدا در زمینه های کتاب نویسی هم فعالیت میکند، اشکال دیگر این مسئله این است که با تمامی تئوری های اخلاق هنجاری غیر از «نظریه فرمان الهی» در تناقض است و تقریباً تمامی فلاسفه اخلاق با چنین نظری مخالفت دارند زیرا بخش بزرگی از فلسفه اخلاق به همین مسئله و تشریح روشهای مختلف برای ارزشگزاری حقایق اخلاقی اختصاص دارد و این نظر تنها هنگامی درست است که تمامی نظریه های اخلاق هنجاری را رد کند. شیوه های اخلاق هنجاری سکولار مختص بیخدایان نیستند و خداباوران نیز مجبورند از آنها پیروی کنند و هیچکدام از این شیوه ها اینگونه کار نمیکنند که عملی را خوب یا بد بدانند چون فلان شخص و یا فلان مرجع آنرا خوب یا بد دانسته است بلکه همانطور که توضیح داده شد یا بر اساس ذات آن عمل و یا بر اساس نتایج آن در مورد آن قضاوت میکنند. افزون بر این مشکل بزرگ دیگر آن است که روش معتبر و علمی درستی که بتوان به یاری آن با فرض اینکه خدا وجود دارد و صحبت هم میکند دریافت که کدام سخن از خدا است و کدام سخن از خدا نیست پی برد. همچنین بنابر آیه مطرح شده در بالا مسلمانان نمیتوانند مدعی چنین چیزی بشوند و در نهایت این موضع یکی از سخیف ترین و خطرناک ترین و حقیقتاً ضد اخلاقی ترین مواضعی است که یک انسان میتواند در قبال اخلاق اتخاذ کند و برای درستی گزاره های اخلاقی مرجعی غیر از ذهن انسان در نظر بگیرد. فاجعه آمیز ترین اتفاقاتی که در تاریخ افتاده است زمانی انجام گرفته است که قضاوتهای اخلاقی بجای اینکه بین دو گوش انجام بگیرند بین دو جلد یک کتاب از جانب افراد تک کتابی انجام گرفته اند. توضیحات و استدلالهای بیشتر در این زمینه در نوشتاری با فرنام «آیا دین ضامن اخلاق در اجتماع است» آمده است. بیشتر اوقات چنین مطالبی از جانب کسانی گفته میشود که با نظریه های اخلاق هنجاری آشنایی ندارند و طبیعتاً در صورت آشنا شدن با این تئوری ها متوجه میشوند که راه های معتبر تری برای تشخیص ارزش حقیقی گزاره های اخلاقی وجود دارد. گروهی ممکن است در پاسخ به این مسئله بگویند عقل آدمی کامل نیست که البته این سفسطه در نوشتاری با فرنام «عقل آدمی کامل نیست!» نقد شده است.

افزون بر این ایراد ها، اگر به جهان واقعیت نگاهی بکنیم میبینیم که خداباوری در مناطق مختلف اصول اخلاقی مختلفی را «مشتق» کرده است، انسانها بیشتر بر اساس باورهای اجدادشان ادیان را انتخاب میکنند و به همین دلیل است که بیشتر ساکنین شهر میلان مسیحی هستند و بیشتر ساکنین مدینه مسلمان هستند. از طرفی دیگر دین ظاهراً نتیجه اخلاق خدامحور است، و ادیان مروج اصول اخلاقی متفاوت و گاهی کاملاً متضاد با یکدیگر هستند، با در نظر گرفتن این واقعیت ها به این نتیجه میرسیم که در واقع خداباوری در عمل نه تنها یگانگی و عینیت در اخلاقیات را نتیجه نمیدهد بلکه دقیقاً برعکس آن ذهنی بودن اخلاقیات و اختلافات فاحش بر سر مسائل اخلاقی را نتیجه میدهد.از آنجا که اخلاقیات یک بیخدای اهل میلان و یک بیخدای اهل مدینه بر اساس خرد آنها و واقعیت ها است، آنها میتوانند به سادگی بر سر مسائل اخلاقی به توافق برسند چون مشترکات آنها محکمترین مبناهای ممکن فکری است، اما از آنجا که اصول اخلاقی یک مسیحی و یک مسلمان مبتنی بر اسطوره های نژادی و قومی و جغرافیایی و باورهای خرافی و اباطیل به ارث رسیده به آنها از اجدادشان است، آنها در نهایت مروج و هوادار دو گروه از اصول اخلاقی کاملاً مجزا و مختلف از یکدیگر خواهند بود. لذا اینکه خداباوران تصور میکنند با وجود داشتن خدا مسئله اخلاق حل میشود و اخلاقیات عینی میشوند کاملاً غیر واقع بینانه است زیرا سخنانی که این خدا گفته است یا دیکته کرده است از نظر باورمندان آن کاملاً متفاوت هستند، حال آنکه اصول عقلی و واقعیت ها همه جا یکسان هستند. در نتیجه خداباوری در عمل در دنیا موجب ترویج ذهنی گرایی در اخلاقیات میشود و خداباوران همان مشکلی را در جهان پدید می آورند که گمان میکنند گسترش بیخدایی آن مشکل را بوجود می آورد. چنین مسئله ای در جامعه پلورالیست غربی که برای تفاوت باورها و اندیشه ها احترام قائل است و طیف های فکری مختلفی را سخاوتمندانه و بزرگوارانه میزبانی میکند نه تنها نا کار آمد بلکه مرگ آساست.

افزون بر اختلافات بین دینها، درون هر دین هم تفاسیر و قرائت های مختلفی از اصول اخلاقی وجود دارد، کسانی وجود دارند که با پیروی از اصول اخلاقی مسیحیت تمام عمر خود را وقف رسیدن به بیماران و تهی دستان میکنند و کسانی هم وجود داشته اند که دانشمندان را با پیروی از همان اصول اخلاقی مسیحی سوزانده اند و غیر مسیحیان را شکنجه کرده اند و میلیونها سرخ پوست را کشته اند، و این در هر دینی رایج است. لذا کم مسئله ای نیست دریافتن اینکه اگر خدا وجود دارد امروز چه وضعیت روحی دارد، روی عادت ماهانه اش است و قاسم الجبارین و مکار است یا خوشحال و خوش اخلاق و سر کیف و در حالت رحمان و رحیم خود است، و از روی این وضعیت روحی اش چه میگوید و از ما چه میخواهد و به تعداد دینداران عالم برای این پرسش، پاسخ وجود دارد! پس گفتن اینکه خدا منبع اخلاق است نه تنها هیچ مشکلی را حل نمیکند بلکه باعث میشود میلیاردها اصول اخلاقی که همگی مبتنی بر حماقت آدمی است در تفسیر وضعیت روحی خدا و آنچه امروز از آدمی انتظار دارد و میخواهد بوجود بیاید و این خود موجب آنارشیسمی وحشتناک است و اگر سکولاریسم در جهان نبود خداباوران یکدیگر را همچنان میخوردند و به زن و بچه یکدیگر تجاوز میکردند یا آنها را به بردگی میگرفتند و اینرا نیز خواست خدایانشان میدانستند و مدنیتی که امروز در جهان وجود دارد در واقع حاصل فرود آمدن پتک پولادین سکولاریسم بر سر اخلاقیات دینی و خدامحور است. در واقع خود خدا هرگز (به فرض وجود) اصول اخلاقی معین و روشن و دقیقی را بر روی زمین نفرستاده است، بلکه همواره عده ای سیاست مدار و پادشاه و رهبر و روحانی و ارتشی هستند که ادعا میکنند خدا گفته است چنین کنید و چنان کنید. نمونه روشن از این اختلافات را میتوان میان تشیع و تمامی ادیان و مذاهب جهان دید. در تشیع یک مرد میتواند برای نیم ساعت با یک زن ازدواج موقت کند و با او تماس جنسی برقرار کرده و پولی به وی بدهد و خدای تشیع به گفته مراجع دینی تشیع از اینکار تازه خوشش هم می آید، حال آنکه این عمل در تمامی مذاهب دیگر اسلام و تمامی ادیان دیگر فوق العاده زشت و ممنوع دانسته میشود. لذا خداباوری و دین نه تنها اخلاق را کمکی نمیدهند بلکه آنرا ویران میکنند؛ و جا دارد حتی خداباورانی که عقلشان هنوز به اندازه متحجران دینی تخریب نشده است نیز به این مسئله پی ببرند و رفتار خود را بجای خدامحور کردن خردمحور کنند و دستکم دینشان را محدود به اسطوره ها و مزخرفاتی کنند که روی رفتار آنها تاثیری نمیگذارد و تنها خرد و واقعیت را منبع رفتار خود بدانند نه مزخرفات دینیشان را و در نتیجه شریعت و قوانین دینیشان را به سطل آشغال بیاندازند.

پس از طرح این مسائل مقدماتی اکنون شایسته است که به یکی از استدلالهای مطرح شده در وارد کردن این اتهام بپردازیم. این استدلال که به نظر میرسد مهمترین استدلال خداباوران باشد، استدلال از اقتضاء (Expediency)  نام گرفته است. این استدلال تلاش میکند بگوید که اعمالی نظیر شکنجه، برده داری، تنبیه بیگناهان و غیره وجود دارند که از نظر اخلاقی باید در هر شرایطی و به هر صورتی مطلقاً ممنوع باشند. این استدلال همچنین میگوید که در دیدگاه اخلاقی خداباوری این ممنوعیت ها وجود خواهند داشت ولی بیخدایان یا باید بر شهود و کشف ذهنی در این موارد قضاوت اخلاقی کنند یا اینکه از روی نتیجه گرایی به محاسبه نتایج این اعمال بپردازند. استدلال اینگونه ادامه پیدا میکند که از آنجا که روش اخیر تنها نسخه ای بسیار سفت و سخت از سودمندگرایی (Utilitarianism) است که در آن هر چیزی در شرایط خاصی ممکن است از نظر اخلاقی توجیه پذیر باشد، در نهایت تحلیل سکولارها از اخلاق مبتنی بر اقتضاء و مصلحت است. همچنین تکیه بر شهود های ذهنی نیز مبتنی بر عواطف ذهنی است، توسل به نتایج کاملاً مبتنی بر اقتضاء خواهد بود. استدلال از اقتضاء را میتوان به این صورت فرمولیزه کرد:

1- اگر وجود اخلاقیات عینی بدون وجود خدا ممکن است، آنگاه ممنوعیت جدی در قبال برخی اعمال ناشایست ضرورت دارد.

2- اگر ممنوعیت در قبال برخی از اعمال ناشایست ضرورت دارد، آنگاه اخلاق سکولار نباید مبتنی بر شهود و کشف ذهنی یا سودمندگرایی باشد.

3- ولی اخلاق سکولار یا باید مبتنی بر شهود و کشف ذهنی باشد یا مبتنی بر سودمندگرایی.

4- بنابر این وجود اخلاقیات عینی بدون وجود خدا محال است.

اجازه بدهید این فرض را درست بپنداریم که کشف و شهود ذهنی نمیتواند مبنایی قابل قبول برای اخلاقیات عینی باشد و روی وجه سودمندگرایی استدلال تمرکز کنیم. با توجه به تقریر بالا، استدلال از اقتضاء مشکلات زیادی دارد، نخستین مشکل این است که کل این استدلال بی ارتباط با اخلاقیات عینی به نظر میرسد. استدلال بطور نهانی فرض میکند که سودمندگرایی مبتنی بر حقایق اخلاقی نیست و بنابر این سودمندگرایان نمیتوانند به اخلاقیات عینی باورمند باشند. اما پرسشگری در مورد سود مبتنی بر حقایق اخلاقی هستند هرچند ممکن است این حقایق همان نوع حقایق اخلاقی مورد نظر فرد خداباور مدعی این استدلال نباشند. همانطور که در معرفی مختصر سودمندگرایی گفته شد نظر سودمندگرایان این است که حقایق اخلاقی کاملاً مبتنی بر نتایج ناشی از رخ دادن اعمال هستند. این استدلال باید فرض کند که حقایق اخلاقی مبتنی بر نتایج هستند. این فرض ممکن است درست یا نادرست باشد اما هیچ چیز را در مورد سازگار بودن یا نبودن حقایق اخلاقی عینی با بیخدایی نشان نمیدهد!

مشکل دوم این استدلال آن است که به نظر میرسد این استدلال بررسی های اصولی اخلاقی را با استدلالهایی که مبتنی بر محاسبه نتایج نیستند برابر میگیرد، اما سودمندگرایی خود مبتنی بر اصولی اینچنین است. برای نمونه، یک اصل اخلاقی سودمندگرایی میتواند این باشد که هر عملی باید لذت بیشتری نسبت به دردی که پدید می آورد، پدید بیاورد. مطمئناً این دیدگاه ممکن است با دیدگاه خداباوری سازگار نباشد، اما هیچ چیزی را در مورد اینکه اخلاقیات از دیدگاه بیخدایی مبتنی بر اصول هستند یا نیستند نشان نمیدهد.

مشکل سوم این استدلال آن است که فرض میکند شکنجه، برده داری و تنبیه کردن بیگناهان در هر شرایطی نادرست هستند. اما بر خلاف آنچه منتقدان ادعا میکنند، این اعمال ممکن است در برخی از شرایط درست و اخلاقی باشند. برای نمونه به این وضعیت فرضی توجه کنید: فرض کنید یک موجود فضایی شرور شما را مجبور میکند که کاری وحشتناک همانند شکنجه دادن یک کودک را انجام دهید. این موجود فضایی به شما این دو اختیار را میدهد که یا کودک را به سختی شکنجه کنید یا او تمام زمین را نابود میکند. آیا در چنین وضعیتی شکنجه کردن کودک کاری اخلاقی نیست؟

مشکل دیگر این استدلال آن است که فرض میکند سودمندگرایی تنها موضع اخلاقی است که بیخدایان میتوانند اتخاذ کنند حال آنکه چنین نیست و اتخاذ مواضع دیگر نیز کاملاً میسر است. روشن است که با توجه به این مشکلات این استدلال نمیتواند اتهام مطرح شده را به بیخدایی وارد کند.

اتهام سوم  پیشفرض گرفته شدن بی اخلاقی در دیدگاه ماده گرایی و طبیعت گرایی

به هر دلیل و علتی در میان خداباوران بسیار رایج است که فرض میکنند بطور مسلم هر بیخدایی ماده گرا یا طبیعت گراست، و در بسیاری از مواقع واژه «مادّی» در ترادف با «بیخدا» در ادبیات دینی دیده میشود. ماده گرایی در این زمینه معمولاً به این معنی فرض میشود که ماده فیزیکی تنها نوع واقعیت است و هر چیزی اعم از فکر، احساس، ذهن، اراده و مجردات منطقی و ریاضی را میتوان بر مبنای ماده فیزیکی توضیح داد. مدعیان وارد بودن این اتهام همچنین معتقدند ماده را نمیتوان ارزشگزاری اخلاقی کرد و اگر این فرضها درست پنداشته شوند این نتیجه گیری که بیخدایی با بی اخلاقی برابر است آسان و مسلم به نظر میرسد. این اتهام را بگونه ای رسمی تر میتوان اینگونه تقریر و فرمولیزه کرد:

1- اگر بیخدایان ماده گرا یا طبیعت گرا هستند نمیتوانند فرض کنند که حقایق اخلاقی وجود دارند.

2- بیخدایان ماده گرا یا طبیعت گرا هستند.

3- پس بیخدایان نمیتوانند فرض کنند که حقایق اخلاقی وجود دارند.

4- پس بیخدایان نمیتوانند باورمند به اخلاقیات عینی باشند.

این استدلال دارای دو ایراد اساسی است، نخست اینکه 2 درست نیست، همه بیخداها لزوماً ماده گرا نیستند. بیخدایی یک موضع فلسفی و تنها برابر با انکار یا نفی وجود خدا است و بس، بیخدایی ادعایی وجودشناسانه (Metaphysical) را در مورد اینکه چه واقعیت هایی میتوانند وجود داشته باشند و چه واقعیت هایی نمیتوانند وجود داشته باشند نمیکند. یک بیخدا کاملاً ممکن است به ماوراء طبیعت اعتقاد داشته باشد، به روح، جانوران ماوراء طبیعی و معاد نیز اعتقاد داشته باشد، لازمه بیخدا بودن تنها انکار یا نفی خدا است نه انکار ماوراء طبیعت.  بسیاری از بیخدایان متاخر معتقد بوده اند که ماده تنها یک نوع از وجود است، برای نمونه برترند راسل معتقد است که مجردات ریاضی واقعیت دارند. مسلم است که بسیاری از بیخدایان طبیعت گرایی را میپذیرند، یعنی باور دارند که تمامی اتفاقها را میتوان با قوانین و علل طبیعی و بدون نسبت دادن علل ماوراء طبیعی یا مربوط به ارواح توضیح داد اما طبیعت گرایی بطور خودکار ماده گرایی را نتیجه نمیدهد. اینکه یک پدیده طبیعی است لزوماً به این معنی نیست که آن پدیده مادی است. افزون بر این برخی از بیخدایان شهودگرایی (Intuitionalism) را بجای طبیعت گرایی باور دارند و معتقدند حقایق اخلاقی بصورت یگانه (sui generis) وجود دارند و نمیتوان آنها را برابر با خواص طبیعی یا ماوراء طبیعی دانست.

افزون بر فرض 2، فرض 1 نیز درست نیست، لزومی ندارد برای سازگار ساختن ماده گرایی با وجود حقایق عینی اخلاقی فرض کنیم که این حقایق فرم مادی دارند و قابل کاهش به ماده هستند، بلکه تنها کافی است پذیرفته شود که ماده را نیز میتوان ارزشگزاری اخلاقی کرد. خداباوران استدلال درستی در این مورد که وجود حقایق اخلاقی با ماده گرایی در تناقض است را ارائه نداده اند، تنها استدلالی که ارائه شده است و سعی میکند نشان دهد که چون واحد های کوچکتر مادی همچون مولکول ارزش اخلاقی نمیتوانند داشته باشند بنابر این واحد های بزرگتر همچون انسان هم نمیتوانند چنین ارزشهایی را در صورت مادی بودن داشته باشند، نیز به نظر میرسد مرتکب مغلطه ترکیب (مغلطه ای که در آن از روی خواص یک کل نتیجه گرفته میشود که خود آن کل نیز لزوماً آن خواص را داراست) میشوند.

در واقع نه تنها طبیعت گرایی با وجود حقایق اخلاقی در تناقض نیست بلکه گاهی نظریه های زیست شناسی برای توضیح دادن مسئله اخلاق که چیزی به غیر از داروینیسم و علل طبیعی نیست بسیار قابل تامل و منطقی به نظر میرسند، برای نمونه ریچارد داوکینز پیرامون این موضوع میگوید (+):

از منطق داروینیسم نتیجه می شود که واحدهایی از سلسله مراتب حیات که باقی می مانند و از صافی انتخاب طبیعی می گذرند، باید خودخواه باشند. واحدهایی که در جهان باقی می مانند آنهایی هستند که به بهای نابودی واحدهای هم مرتبه ی خود در سلسله مراتب حیات باقی مانده اند. در این زمینه، معنای خودخواه دقیقاً همین نوع بقاست. حال این پرسش پیش می آید که چه مرتبه ای از واحدهای حیات درگیر این ماجرا هستند؟ اساس ایده ی ژن خودخواه، با تأکید بر واژه ی ژن، این است که واحد انتخاب طبیعی (یعنی واحد خودخواه)، نه ارگانیسم خودخواه است و نه گروه یا گونه ی خودخواه، بلکه ژن خودخواه است. ژن است که به صورت اطلاعات در طی نسل های متوالی باقی می ماند و یا از میان می رود. بر خلاف ژن ها ( و شاید مم ها)، اندامه ها، گروه ها و گونه ها نمی توانند واحد مناسب انتخاب طبیعی باشند زیرا آنها نسخه های دقیقی از خود نمی سازند، و با هم درون انبانی از موجودات خود-تکثیرگر رقابت نمی کنند. اما ژن ها دقیقاً همین کار را می کنند. و «خودخواهی» ژن ها به معنای داروینی کلمه دقیقاً به همین سبب است.

واضح ترین روشی که ژن ها می توانند بقای «خودخواهانه» ی خود را تضمین کنند این است که اندامه های افراد را خودخواه برنامه ریزی کنند. در واقع، در بسیاری موارد بقای یک اندامه موجب بقای ژن های حاکم بر درون آن می شود. اما شرایط گوناگون، راهکارهای گوناگونی می طلبند. در برخی شرایط – که نادر هم نیستند – ژن خودخواه بقای خود را با واداشتن اندامه به رفتار نیکوکارانه تضمین می کند. امروزه این شرایط را به خوبی شناخته اند و به دو مقوله ی اصلی تقسیم بندی کرده اند. اگر یک ژن چنان بدن تحت فرمان خود را برنامه ریزی کند که آن بدن به خویشان ژنتیکی اش نیکی کند ، ژن از لحاظ احتمالاتی بخت بیشتری برای تکثیر خود می یابد. پس بسامد حضور چنین ژنی در انبان ژنی آن قدر افزوده می شود که نیکوکاری به یک هنجار بدل می شود. یک نمونه ی واضح این گرایش، نیکی به فرزندان است، اما این تنها نمونه ی نیکوکاری نیست. مثلاً زنبورها، مورچه ها و موریانه ها، و تا حد کمتری برخی از مهره داران مانند کورموش ها، نمس های هندی و دارکوب های کاج، جامعه هایی تشکیل می دهند که که در آنها خواهر و برادرهای بزرگ تر هوای قوم و خویش های کوچک تر جامعه ی خود را دارند (یعنی خویشانی را که با آنها ژن های مشترکی دارند). در حالت کلی، چنان که همکار فقیدم دبلیو دی هَمیلتون نشان داده، جانوران تمایل دارند که مراقب اقوام خود باشند؛ از آنها دفاع کنند؛ منابع خود را با آنها تقسیم کنند؛ خطرها را به آنها هشدار دهند، یا به شیوه های دیگر به خویشاوندان نزدیک خود نیکی کنند چرا که از لحاظ احتمالاتی، خویشاوندان جانور ژن های مشترکی با خود او دارند.

افزون بر این نظریه و نظریه های مشابه جامعه شناسی نیز در این زمینه اهمیت پیدا میکنند، انسانها وقتی در اجتماع زندگی میکنند مجبور به پیروی از اصول اخلاقی میشوند و برای این قضیه نیز نیازی به روح و ماوراء طبیعت نیست، انسان از دیدگاه مادی نیز هنگامی که در یک اجتماع تعریف میشود در قراردادهای اجتماعی قرار میگیرد که باید به آنها پایبند باشد زیرا نفع و بقای وی مبتنی بر پایبند بودن به این قواعد و قراردادهای اجتماعی است و این قضیه بسیار روشن و بدیهی است، پایه این قراردادهای اجتماعی هم روی این استوار است که انسانها با یکدیگر قرارداد میبندند که به یکدیگر خوبی کنند و به یکدیگر بدی نکنند، و برای انسانی که خوبی میخواهد ضروری است که به دیگران خوبی کند و بدی نکند، لذا انسانها در این قرارداد اجتماعی سود و منفعت دارند و همین ریشه بسیاری از رفتارهای اخلاقی انسانها است. بنابر این چنین اتهامی به بیخدایی نیز بی پایه است و نمیتواند نشان دهد که بیخدایی بی اخلاقی را نتیجه میدهد.

بررسی آماری میزان جرم و بزه در میان بیخدایان و خداباوران

گاهی تصور میشود که از روی مطالعات آماری میتوان به این نتیجه رسید که خداباوران در قیاس با بیخدایان بیشتر مرتکب جرائم میشوند، یا برعکس در تحلیل چنین ادعاهایی باید به چند نکته توجه داشت، نخست اینکه بیخدایی به خودی خود به معنی انکار و یا نفی وجود خدا است و بیخدایی یک مجموعه باور ها و دستور العمل ها، یک ایدئولوژی سیاسی و یا مکتب اخلاقی و اجتماعی و حقوقی نیست! لذا بیخدایی را علت مجرم بودن شخصی که افزون بر بیخدایی باورهای دیگری هم دارد دانستن کاملاً غیر منصفانه است، برای نمونه جنایات استالین را آیا باید به حساب بیخدایی او دانست یا نظام سیاسی که وی بدان معتقد بوده است؟ در نقطه مقابل در بسیاری از انواع خداباوری از جمله اسلام، باور به وجود خدا به یک باور تنها منتهی نمیشود بلکه همراه با مجموعه بزرگی از باورهای دیگر و دستور العمل ها و قواعدی است که یک مسلمان باید از آنها پیروی کند، لذا در برخی موارد با این قید که کردار یک شخص سازگار و برخاسته از قواعد و دستور العمل های یاد شده است میتوان آن نوع خداباوری را علت جرم رخداده دانست.

نکته دوم اینکه امکان تحقیق آماری بر روی تاثیر خداباوری یا بیخدایی بر روی یک شخص عملاً محال است زیرا هرگز نمیتوان همه سایر متغیرهایی که بالقوه امکان تاثیر گذاری بر کردار یک شخص را دارند ثابت نگه داشت و باور او نسبت به خدا را تغییر داد و کردار او را پس از تغییر باور دوباره مطالعه کرد، برای نمونه نمیتوان دانست که اگر استالین خداباور میبود دست به آن بزه کاری ها میزد یا نه، یا اگر خمینی بیخدا بود دست به جنایاتی که زده است میزد یا نه، اگر هیتلر خدا را قبول نداشت به قتل عام یهودیان و کولیها و افراد معلول دست میزد یا نه، اگر سعید حنایی خداباور نبود بخاطر وظیفه شرعی که بر خود احساس میکرد 16 زن را میکشت و به 13 زن تجاوز میکرد؟ آیا امام علی در صورتی که خدا را قبول نمیداشت به دستور پیامبر اسلام گردن چند صد یهودی را میزد؟ روشن است که در مورد این پرسشها میتوان نظریه پردازی کرد و حدسهایی را زد ولی این پرسشها را هرگز نمیتوان با تجربه پاسخ داد و آمار مستقیماً با تجربه و آزمون سر و کار دارد. چنین امکانی حتی در مورد فردی که باورش نسبت به خدا عوض شده است نیز وجود ندارد زیرا همانطور که گفته شد بقیه متغیر ها را هرگز نمیتوان به ثابت ها تبدیل کرد و مهمترین این متغیر ها زمان است که تثبیت آن کاملاً محال است. از این دو مسئله میتوان نتیجه گرفت که چنین مطالعات آماری اساساً پایه و اساس چندان محکمی نمیتوانند داشته باشند و نمیتوان از آنها نتایج درستی گرفت. برای نمونه از برخی از اسلامگرایان زمانی که اسلام به خشونت و انسان ستیزی محکوم میشوند شنیده میشود که میگویند در جنگ جهانی دوم بیش از هر جنگی که خداباوران در طول تاریخ کرده اند و شاید به اندازه تمام آنها انسان ها کشته شدند و تمامی طرفهای این جنگ را نیروهای سکولار و غیر دینی تشکیل میدادند، روشن است که حتی اگر طرفین این جنگ واقعاً بی دین بوده باشند نیز نمیتوان بی دینی آنها را علت جنگ دانست، دین تنها مشکل بشریت نیست! افزون بر دین چیزهای مخرب و مضر دیگری نیز وجود دارند! همچنین نمیتوان به قطع دانست اگر این طرفین خداباور یا دیندار بودند تعداد کشته های جنگ جهانی دوم از این بیشتر میبود یا نه، چون امکان چنین تجربه ای وجود ندارد.

البته در درستی این ادعا که نیروهای مختلفی که در جنگ جهانی دوم میجنگیدند غیر دینی بوده اند نیز میتوان شک فراوان ورزید زیرا برای نمونه هیتلر عمیقاً به خدا باور داشته است و اعلام نیز کرده است که با خود را در مقابل یهودیان قرار دادن به خواست خدا عمل میکند و طرف عمده دیگر این جنگ نیز امریکا است که ایدئولوژی خاصی که حتی وابستگی صوری به بیخدایی داشته باشد نداشته است، تنها طرف این جنگ که بیخدا بوده است شوروی بوده است که آنهم در جنگ جهانی دوم مظلوم واقع شده است و مورد تجاوز آلمان نازی قرار گرفته است! اما حتی اگر این سخن نیز پذیرفته شود، چنین استدلالی اشکالات بزرگی دارد که از جمله مهمترین آنها پیشرفت سلاح ها است، در صورتی که پیامبر اسلام هم میتوانست بجای سر بریدن با شمشیر از بمب اتم استفاده بکند و بجای سوار شدن بر الاغ و شتر در تانک و هواپیما بنشیند آنگاه معلوم میشد که او انسانهای بیشتری را میکشت یا کسانی که در جنگ جهانی دوم جنگیدند. ایراد بزرگ دیگر تفاوت جمعیتی دورانی که ادیان قدرت جنگیدن با یکدیگر را داشتند و جمعیت جهان در دوران جنگ جهانی دوم است، پس روشن است که این دسته از ادعاها کاملاً پوچ و عوامفریبانه هستند و کیفیت این جنگها نمیتواند ادعایی را در مورد بیخدایی اثبات کند. افزون بر این حتی اگر جنگ جهانی دوم را هم جنگ بین بی خدایان بدانیم، تنها یک جنگ است! حال آنکه بخش بزرگی از تاریخ را جنگهای دینی تشکیل میدهند و دین همواره بخش لاینفکی از جنگهای بشری بوده است، چه چیز میتواند به اندازه دین مغز انسان را تخریب کند و او را به جانوری تبدیل کند که هم دوست دارد بکشد و هم دوست دارد کشته شود؟ اما حتی اگر چنین استدلالهایی هم بتوانند نشان بدهند که برای برخی از مردم بیخدا بودن و اخلاقمدار بودن ممکن نیست یا بعید است، این مسلماً به آن معنی نیست که بیخدایی با اخلاق ناسازگاری دارد، درست مثل اینکه برخی از انسانها نمیتوانند با دهانشان سوت بزنند ولی این به آن معنی نیست که انسان نمیتواند با دهانش سوت بزند(!).

از سخنان نادرست دیگری که گاهی در اعتراض به بیخدایی گفته میشود نتایج اسفناک حکومتهای کمونیستی در جهان است که در دوران کوتاه حیات خود نتیجه ای بسیار منفی از خود در همه جا بویژه در شوروی سابق و چین فعلی به جای گذاشته اند. در پاسخ به این مسئله باید توجه داشت که ساختار حکومت های کشورهای کمونیستی بسیار شبیه به ساختار نظامهای خداسالار بسیار واپسگرا و قرون وسطایی بوده است. رهبران این کشور ها دقیقاً همان نقشی را بازی می‌کنند که فرعون ها، پاپ ها، خلیفه ها، مفتی ها، سلاطین و ولایت فقیه ها بازی کرده اند، حکومت های کمونیستی و اندیشه های کمونیستی تابحال نتوانسته اند نظامی غیر نظامهای دهشتناک تمامیت خواه و فاشیست ایجاد بکنند و کمونیست های سنتی به دنبال ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا هستند و تا زمانی که چنین حکومت طبقاتی و واپسگرایی را دنبال کنند و به دنبال دموکراسی و حقوق بشر نباشند به نظر هم نمیرسد در آینده بتوانند نتیجه ای غیر از نتایجی که تاکنون گرفته اند بگیرند و نتیجه آن به دلیل باورهای غلط سیاسی آنها بهتر از تجربه چین، کوبا، شیلی، شوروی، کره شمالی، کامبوج از کمونیسم شود.

پرواضح است که اگر پاپ و سایر شخصیت های دینی را از قدرتی که در قرون وسطی (و در مورد ولی فقیه شوربختانه در حال حاضر دارد) بردارید ولی همان ساختار هرمی قدرت روحانیت را که در تمام نظامهای دینی میبینید در اختیار افرادی سکولار و بی دین و حتی اخلاقمدار قرار دهید هرگز نباید انتظار داشته باشید نتیجه ای بهتر از آنچه نظامهای دینی گرفته اند حاصل شود. تمرکز قدرت فساد می آورد و گفته می‌شود که اگر شما تمامی قدرت را به دست شخصی دهید یک قدرت اصلی را از او خواهید گرفت و او قدرت عدالت و انصاف او است. قدرت مطلق فساد مطلق می آورد. بنابر این در فاجعه ای که نظامهای کمونیستی تابحال به بار آورده اند بیخدایی را نمیتوان علت دانست بلکه بازهم ساختار قدرتی مشابه نظامهای دینی است که نظام های کمونیستی به کار گرفته اند و فاجعه آفرین بوده است. همین تمرکز قدرت در کشورهای کمونیستی از کمونیست ها کاملاً انسانهایی دین خوی پدید آورده است که مخالفین خود را با نام «دشمنان مردم» در مقابل عبارت های تهوع آور مشابه در نظام های دینی همچون «دشمنان خدا» و یا «محارب با خدا و پیغمبر و مفسد فی الارض» به بدترین حالت های قابل تصور شکنجه و نابود کرده اند. لذا نتیجه منفی که این حکومت ها به بار آورده اند را باید در ساختار سیاسی حکومتی آنها و همچنین باورهای غلط آنها همچون کمونیسم و نازیسم دید نه در بیخدایی آنها.

در میان اسلامگرایان عامی این باور بطور گسترده وجود دارد که بیخدایی متناظر با کمونیسم است. باید توجه داشت که باورهای کمونیستی نظیر سوسیالیسم، اینترناسیونالیسم، ماتریالیسم دیالیکتیک هیچکدام وابستگی بنیادین به بیخدایی ندارند و نه هر بیخدایی کمونیست است و نه هر کمونیستی بیخداست، افزون بر این اگر بیخدایی نیز همچون بسیاری از موارد در مورد خداباوری از روی عواطف و نادانی و تعصب توسط یک فرد گزین شود و بجای خرد محور بودن برای یک فرد تبدیل به یک باور دینی شود میتوان کاملاً انتظار داشت که وجود این داگما سبب رخ دادن نتایج مشابهی که معمولاً از دین خویان دیده شده است، بشود و کمونیست ها هم در بسیاری از مواقع از همین حالت رنج میبرند، کمونیسم علاوه بر اینکه اساساً ایده باطلی است و از این ایدئولوژی نمیتوان انتظار داشت که واقعیت عینی بهتر از آنچه تاکنون از خود بجای گذاشته است را تحقق بخشد (دستکم از نظر منتقدانش) در حکومتهای یاد شده دقیقاً همچون اسلام در جمهوری اسلامی بعنوان یک داگما به مردم تحمیل میشده است و با در نظر گرفتن تمامی این موارد کاملاً نابخردانه به نظر میرسد اگر کسی فاجعه های حکومتهای کمونیستی را ناشی از بیخدایی برخی سرکردگان این حکومتها بداند، لذا بیخدایی هنگامی که با کمونیسم و یا نازیسم همراه شود ممکن است فاجعه آمیز باشد اما روشن است که این ایراد از کمونیسم و نازیسم است نه از بیخدایی.

اما گذشته از این مسائل و مشکلات در مورد آمار میزان جرائم و بزه چندان اطلاعاتی در دسترس نیست به غیر از چند مورد. نخستین مورد آمار زندانهای امریکا است، این آمار که مربوط به سال 1997 است آمار باورهای دینی زندانیان امریکا را در یک نمونه اینگونه نشان میدهد +:

Response              Number      %
----------------------------  --------
Catholic               29267   39.164%
Protestant             26162   35.008%
Muslim                  5435    7.273%
American Indian         2408    3.222%
Nation                  1734    2.320%
Rasta                   1485    1.987%
Jewish                  1325    1.773%
Church of Christ        1303    1.744%
Pentecostal             1093    1.463%
Moorish                 1066    1.426%
Buddhist                 882    1.180%
Jehovah Witness          665    0.890%
Adventist                621    0.831%
Orthodox                 375    0.502%
Mormon                   298    0.399%
Scientology              190    0.254%
Atheist                  156    0.209%
Hindu                    119    0.159%
Santeria                 117    0.157%
Sikh                      14    0.019%
Bahai                      9    0.012%
Krishna                    7    0.009%
----------------------------  --------
Total Known Responses  74731  100.001% (rounding to 3 digits does this)

Unknown/No Answer      18381
----------------------------
Total Convicted        93112  80.259% (74731) prisoners' religion is known.

Held in Custody         3856  (not surveyed due to temporary custody)
----------------------------
Total In Prisons       96968

در سال 2004 بی بی سی اعلام کرد که جمعیت بیخدایان امریکا چیزی حدود 10% است (10) با این حساب باید انتظار داشته باشیم که 10% زندانیان نیز بیخدا باشند تا بتوانیم به این نتیجه برسیم که بیخدایان نیز دستکم به اندازه مسیحیان در امریکا به بزه و جنایت دست میزنند، اما شاهد هستیم که تنها دو دهم درصد از زندانی ها را بیخدایان تشکیل میدهند یعنی 99.8% جمعیت این زندانها خداباور هستند، لذا اگر قرار باشد باور به خدا یا ناباوری به خدا نقشی در کردار انسانها داشته باشد به نظر میرسد با توجه به این آمار بیخدایی بسیار تاثیر مثبت تری نسبت به خداباوری داشته است. افزون بر این آمار میتوان به این نکته اشاره کرد که کشور امریکا با جمعیتی که 90% اش را خداباوران تشکیل میدهند بیشترین نرخ بزه را در جهان دارد. البته این میتواند هم به این دلیل باشد که باقی کشورها بویژه کشورهای اسلامی آمار درستی از بزه ارائه نمیدهند و هم میتواند ناشی از نظام قضایی قوی امریکا باشد که بزهکاران را بیشتر از باقی کشورها دستگیر میکند اما به هر حال این آمار در مقایسه با کشورهایی مثل کشورهای اسکاندیناوی که نرخ بزه بسیار کمتری دارند و جمعیت بیخدایانشان نیز بسیار بیشتر از جمعیت بیخدایان امریکا است قابل توجه است. همچنین در سال 2005  از میان 127 شهر دنیا بهترین شهر دنیا برای زندگی کردن شهر ونکوور کانادا اعلام شد (11) و تصادفی نیست که 42% جمعیت این شهر را افراد غیر مذهبی شامل بیخدایان، ندانمگرایان، داروینیست ها و افراد بی دین تشکیل میدهند (12) جالب است که در همین آمار شهر تهران و کراچی جزو بدترین 10 جا برای زندگی کردن انتخاب شده اند.

مسئله دیگری که در این مورد ارزش مطرح شدن دارد این است که فرض کنیم تمامی زندانیان جهان را بیخدایان تشکیل میدهند و در زندانهای جهان هیچ خداباوری نیست. جمعیت زندانهای جهان در سال 2005 چیزی در حدود 9 میلیون نفر بوده است (13) و جمعیت بیخدایان جهان که شامل بودیست ها نیز به دلیل اینکه به خدا باور ندارند دستکم 21% جمعیت زمین است (14) که با توجه به جمعیت کره زمین که در حال حاضر حدود 6.6 میلیارد نفر است (15) جمعیت بیخدایان جهان میشود حدود 1.3 میلیارد نفر. 9 میلیون نفر از 1.3 میلیارد نفر برابر است با حدود هفت دهم درصد. با توجه به این داده ها، دو فرضیه پیش می آید:

1- کمتر از 1% بیخدایان مجرم و تبهکار هستند.

2- بیش از یک پنجم مردم جهان را بیخدایان جنایتکار و تبهکاری تشکیل میدهند که هنوز زندانی نشده اند.

فرضیه 2 بسیار غیر واقع گرایانه و غیر منصفانه است و گمان نمیکنم هیچ انسان منصف و عاقلی چنین باوری را داشته باشد، بنابر این تنها فرضیه 1 باقی میماند. نتیجه آنکه بیخدایی با فرض اینکه تمامی زندانیان جهان هم بیخدا باشند – که البته این فرض طبق آماری که قبلاً آورده شد بسیار بسیار فرض غلطی است، با اینحال کمتر از 1% بیخدایان دست به جرم و جنایت زده اند و من گمان میکنم که اگر قرار باشد یک باور روی رفتار انسانها تاثیر گذاشته باشد و تنها 1% باورمندان به این باور به جرم دست بزنند به هیچ عنوان نمیتوان آن باور را از نگر آماری باوری ضد اخلاقی و مشوق بزه و جرم دانست.

شاید این گفته ارتباط چندانی با موضوع این نوشتار نداشته باشد اما به نظر من با پیشرفت تکنولوژی از بسیاری از جرائم و تقلب ها کاسته خواهد شد. به راستی تکنولوژی هایی مثل  کارتهای اعتباری و حذف شدن پول بصورت کاغذ و سکه و مایکرو چیپ هایی که میتوان آنها را در زیر پوست قرار داد (و هم اکنون از آنها برای ردیابی حیوانات از طریق ماهواره استفاده میشود) و در نتیجه تمامی ارتباطات اقتصادی یک فرد و موقعیت جغرافیایی وی را در هر لحظه به دست آورد، تست DNA و غیره بدون شک بزودی میتوانند بسیاری از مشکلات امنیتی جهان را حل کنند، به سختی میتوان جرمی را در نظر گرفت که در صورت پیاده شدن این مقولات انسانها بتوانند مرتکب شوند و از دست قانون فرار کنند. البته سوء استفاده دولتهای فاشیست و انسان ستیز از این دست تکنولوژی ها که تازه در ابتدای راه هستند و جا برای پیشرفت بسیار زیاد دارند نیز میتواند بسیار تلخ و مرگبار باشد، اما با فاکتور گرفتن این تهدید اتفاقی که می افتد این است که نفع شخصی یک بشر با درست رفتار کردنش ارتباط بیشتری پیدا خواهد کرد و این خود همان چیزی است که خداباوران نگرانش هستند و تابحال از خدا برای رفع این معضل استفاده میکردند که البته در مقایسه با این تکنولوژی بسیار ناکار آمد خواهد بود و دیگر نیازی به حضرت عباس و دو طفلان مسلم و خدا و پیامبر و جن و فرشته و روح و آخرت و این مزخرفات برای اخلاقمدار بودن حتی برای کودن ترین انسانها باقی نخواهد ماند.

نتیجه از این بخش آنکه در عمل نیز بر اساس مطالعات تاریخی و آماری دلیل معتبر و مستندی برای محکوم کردن بیخدایان به بی اخلاقی وجود ندارد، و اظهار نگرانی خداباوران در این مورد بی اساس و از روی نادانی یا غرض ورزی و تعصبات مذهبی است.

منابع و توضیحات

1) در تاریخ مکاتب فکری که در اسلام شکل گرفته است معتزله دیدگاهی مشابه سودمندگرایی را مروج بوده اند، برای شرحی مختصر مراجعه شود به سخنرانی دکتر سروش پیرامون عقل اعتزالی.

2) برای دسته بندی های بیشتر از نگر عینیت و ذهنیت به اینجا و اینجا نگاه کنید.

3)- Hudson, W. 1970: Modern Moral Philosophy. London: MacMillan1970

4) Ninian Smart «Jainism», Encyclupedia of Philosophy, ed, Paul Edwards (New York: MacMillian and Free Press, 1967, vol 4. pp. 238-39

5) Jim Herrick, Against the faith, London, Glover and Blair, 1985, p 96.

6) Terry L.Meyers, «Percy Bysshe Shelley» Encyclupedia of Unbelief, ed. Gordon Stein, Amherst, N.Y, Prometheus Books, 1985, vol 2, p. 621

7) Richard L, Gorsuch and Daniel Aleshire, Christian faith and ethic prejudice: A review and interpretation of research, Journal for the scientific study of Religion 13, 1974, 281

8) Adolf Grunbaum, The poverty of theistic morality  +

9)- 1957 , Bertrand Russell, Why am I not a Christian, New York, Touchstone, Simon & Schuster, 1957

10) http://news.bbc.co.uk/1/hi/programmes/wtwtgod/3518375.stm

11)  http://news.bbc.co.uk/2/hi/business/4306936.stm

12)  http://en.wikipedia.org/wiki/Demographics_of_Vancouver#Religion

13)  http://www.kcl.ac.uk/depsta/rel/icps/world-prison-population-list-2005.pdf

14)  http://www.positiveatheism.org/writ/martin.htm

15) http://www.positiveatheism.org/writ/martin.htm

منابع اصلی که در این نوشتار من از آنها سود برده ام:

  • مبانی فلسفه اخلاق، رابرت ال هولمز، ترمجمه مسعود علیا، انتشارات ققنوس، تهران 1382.
  • An introduction to contemporary Methaethics, by Alexander Miller, Polity, Blackwell publishing press, 2003
  • Atheism Morality and Meaning,by Michael Martin, Prometheus books 2003
  • Stanford Encyclopaedia of Philosophy
  • Being good, Blackburn S., Oxford University Press 2001

سر بریدن در اسلام

انسانها هرگز به اندازه ای که با مفاهیم دینی توجیه شده باشند، شرارت را به کمال و با لذت انجام نمیدهند.

پاسکال

پیشگفتار

ممکن است شما از برگ جنایات اسلامگرایان به این برگ آمده باشید، در این صورت ممکن است یک یا چندتا از فیلمهای سر بریدن اسلامگرایان را دیده باشید. اگر ندیده اید به شما توصیه میکنیم حداقل یکی دو تا از این فیلمها را ببینید (البته اگر با دیدن صحنه های بسیار خشن سر بریدن انسانها مشکل روانی یا جسمی برای شما پیش نمی آید)، بعنوان مثال دو فیلم سر بریدن و کتک زدن سربازان روسی توسط اسلامگرایان و همچنین سر بریدن کارگران عراقی توسط اسلامگرایان را به شما توصیه میکنیم. معمولا بعد از دیدن این فیلمهای هولناک نخستین پرسشی که برای آدمها مطرح میشود این است که این جانوران چرا اینگونه بی رحمانه سر انسانها را از تنشان در حالی که الله اکبر میگویند جدا میکنند؟ تصاویر وحشتناکی هستند، مگر نه؟

در برخی از این فیلمها وقتی سر شخصی را از تنش جدا میکنند آیاتی از قرآن را نیز تلاوت میکنند، آیا اگر سر بریدن یک روش اسلامی باشد و این افراد به دلیل اسلامگرا بودنشان و اینکه از اسلام پیروی میکنند اینگونه جانورخویانه سر انسانها را از تنشان جدا بکنند، شما حاضرید که دین اسلام را دنبال کنید؟ لحظه ای درنگ کنید و به این مسئله بطور جدی فکر کنید. آیا شما میتوانید هوادار دینی باشید که در آن سر انسانها را میتوان در شرایطی از تنشان جدا کرد؟

امیدوارم پاسخ شما منفی باشد، و اسلام آنچنان انسانیت شما را از بین نبرده باشد که پاسخ مثبت به این پرسش دهید. بیشتر مسلمانانی که این تصاویر وحشتناک را میبینند شگفت زده از خود میپرسند مگر ممکن است اسلام چنین چیزی را قبول داشته باشد؟ خوشبختانه بیشتر انسانها وقتی با این پرسش روبرو میشوند میگویند اگر اسلام واقعا چنین کاری را تایید کرده باشد من هرگز دیگر خود را مسلمان نخواهم خواند، و این از خوی انسانی است که از هر انسانی میتوان آنرا انتظار داشت.

حال پرسش  اصلی این است، آیا اسلام اینکار را تایید کرده است؟ اگر شما نیز بدنبال پاسخ مناسبی به این پرسش بسیار مهم هستید، به جای درستی آمده اید. شاید برای مسلمانانی که تابحال قرآن نخوانده اند و یا به مرور تاریخ و زندگی پیامبر اسلام و اطرافیانش نپرداخته اند بسیار غیر قابل تصور باشد که چنین کارهای وحشتناکی در دینشان وجود داشته باشد و یا اینکه پیامبرشان آن کارها را انجام داده باشد. همینطور برای غیر مسلمانان نیز عجیب خواهد بود که چگونه ممکن است دومین دین بزرگ جهان چنین کار وحشیانه ای را تایید کرده باشد و حتی پا را فرا تر گذاشته و دستور سر بریدن به مسلمانان داده باشد، زیرا بیشتر مردم از یک دین انتظار دارند که انسانیت را تشویق کند نه سر بریدن را.

متاسفانه باور بیشتر مردم نسبت به اسلام باوری واقعی نیست، آنها بدون اینکه در مورد اسلام مطالعه کرده باشند و یا اینکه با آن آشنایی واقعی داشته باشند هرچیز که خوب است را به اسلام نسبت میدهند و آنرا از همه زشتی ها بری میدانند. در این نوشتار اما گوشه ای از چهره ای مستند و واقعی و تاریخی از اسلام را که معمولاً از دید عوام و ناآگاهان نسبت به اسلام پنهان میماند به شما نشان داده خواهد شد و به شما اثبات خواهد شد که سر بریدن یک کار صد درصد اسلامی است و اگر پاسخ شما به پرسشی که بالاتر مطرح کردیم منفی بوده باشد شما باید اصولا بعد از آگاهی از این پلیدی های اسلام، آنرا کنار بگذارید، یا با مسلمان ماندنتان، بر این جنایت و کار وحشتناک مهر تایید بزنید، انسانیت خود را زیر پا بگذارید و مسلمان بمانید.

سر بریدن در قرآن

قرآن کتابی است پر از آیاتی که در آنها دستور جنگ و قتال و قتل و کشتار به مسلمانان داده میشود. برای کسانی که تابحال قرآن را نخوانده اند، یا آنرا تنها به عربی خوانده اند و معنی آنرا به زبان مادریشان درک نکرده اند شاید این مسئله خیلی عجیب و باورنکردنی به نظر برسد. برای هیچ انسان انسانگرایی قابل قبول نیست که خدا در صورتی که وجود داشته باشد اینقدر بخواهد انسانها را به جان هم بیاندازد و به یک عده از آنها دستور بدهد که عده ای دیگر را بکشند. اگر تابحال آیات قتل و جنایت قرآن که ما نام آنها را آیات جنایی گذاشته ایم را نخوانده اید، اکنون وقت آن است که با این آیات آشنا شوید، برای سیاهه ای کامل از این آیات به بخشی از تارنمای زندیق با فرنام «آیات جنایی قرآن» مراجعه کنید.

البته ما در اینجا نمیخواهیم در مورد تمامی آیات جنایی قرآن صحبت کنیم، در اینجا فقط آیاتی را که مربوط به سر بریدن میشوند یاد آور خواهیم شد. به آیه زیر توجه کنید:

سوره محمد آيه 4

فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاء اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ.

چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند.

زدن گردن کافران به چه معنی است؟ در این آیه به صراحت آمده است که حکم خدا، زدن گردن کافران یا بعبارت دیگر همان بریدن سر آنان است. آیا شما به چنین خدایی باور دارید؟ ممکن است بگویید باید دید معنی کافر چیست، معنی کافر را میتوانید در نوشتاری با فرنام «خوب شما بايد ببينی کافر يعنی چی!» بخوانید تا مطمئن شوید معنی کافر چیزی را از زشتی این آیه تغییر نمیدهد.

ممکن است بگویید این آیه دارد در مورد جنگ صحبت میکند، درست است! اما در اسلام دو نوع جنگ وجود دارد، به یکی جهاد ابتدائی میگویند و به دیگری جهاد دفاعی. در جهاد ابتدائی مسلمانان به سایر کشورها حمله میکنند، مانند مسلمانان اولیه که در زمان عمر و به مشورت و تایید امام علی به ایران حمله کردند، یا خود پیامبر اسلام که به سایر قبایل حمله میکرد. بنابر این، در حالت جنگ بودن زیاد چیزی را تغییر نمیدهد، اگر مسلمانان مجاز باشند که به نامسلمانان (کافران) حمله کنند، درست مانند این است که اجازه داشته باشند سر آنها را ببرند. اگر فکر میکنید جهاد تنها یک چیز دفاعی است، سخت در اشتباه هستید، برای اثبات اینکه جهاد تنها دفاعی نیست به نوشتاری با فرنام «سفسطه در مورد آیات جنایی قرآن، که این آیات جنبه دفاعی دارند!» مراجعه کنید. از این گذشته این فیلم نیز در زمان جنگ گرفته شده است، آیا به نظر شما بریدن سر انسانها در شرایط جنگی عادلانه و انسانی است؟

اگر همان آیه اولی کافی نیست برای اینکه شما قبول کنید سر بریدن سنتی کاملاً اسلامی و روشی اسلامی برای روبرو شدن با غیر مسلمانان است، به آیه دیگری نگاه کنید،

سوره الانفال (غنایم جنگی) آیه 12 صفحه 179

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ.

و آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شمایم. شما مومنان را به پایداری وادارید. من در دلهای کافران بیم خواهم افکند. بر گردنهایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید.

برای چه باید بر گردن کافران زد، یا بعبارت دیگر سر آنها را برید و از تنشان جدا کرد؟ مگر کافران چه جرمی را مرتکب شده اند که باید شمشیر را بر گردن آنها گذاشت و سرشان را از تنشان جدا کرد؟ پاسخ این پرسش را در آیه بعدی بیابید،

سوره الانفال (غنایم جنگی) آیه 13 صفحه 179

ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ.

زيرا با خدا و پيامبرش به مخالفت برخاستند و هر که با خدا و پيامبرش ، مخالفت ورزد ، بداند که عقوبت خدا سخت است.

دلیلش را متوجه شدید؟ چون کافران با خدای اسلام و پیامبرش به مخالفت برخاستند! یعنی اگر کسی به مخالفت با اسلام برخیزد باید گردن او را زد و انگشتانش را قطع کرد. شاید در اینجا شما در حالتی نباشید که بتوان با شما شوخی کرد، اما پرسشی که اینجا مطرح است این است که آیا باید اول گردن کافران را زد بعد انگشتانشان را قطع کرد یا اول انگشتانشان را قطع کرد بعد گردنشان را زد؟

یکبار دیگر به آیه 13 ام سوره انفال نگاه کنید، آیا یک دین میتواند فاشیست تر از این باشد که بگوید چون افرادی مخالف آن دین هستند شایسته این هستند که سرشان بریده شود و انگشتانشان قطع شود؟ آیا در شأن شما است که چنین دینی را برگزیده باشید؟ از دیدن این فیلم چه احساسی به شما دست داد؟ آیا شاد و آرام شدید؟ اگر این فیلم شما را شاد و آرام نکرده است بدانید که مسلمان خوبی نیستید، زیرا بریده شدن سر کافران و قطع شدن دستهای آنها باید از نظر قرآن شما را شاد و آرام کند. باور نمیکنید؟ آیه 10 ام همین سوره را بخوانید،

سوره الانفال (غنایم جنگی) آیه 10 صفحه 179

وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

و آن کار را خدا جز برای شادمانی شما نکرد و تا دلهايتان بدان آرام گيرد و ياری تنها از سوی خداست که او پيروزمند و حکيم است

حالا باور کردید که مسلمان خوبی نیستید؟ اگر استعداد مسلمان بودن را داشتید باید از دیدن این صحنه ها شاد میشدید و دلتان آرام میشد، یکبار دیگر آیات 10 تا 13 سوره انفال را بخوانید، یا اصلاً یکبار سوره انفال را از اول تا آخرش بخوانید، ممکن است انسانیت شما از مسلمانیتان بیشتر باشد، در این صورت نباید بیش از این ننگ مسلمانی را بخود بخرید. بعید است این جانور خویی و درندگی برازنده هیچ انسان بالغ، عاقل و غیر بیماری که در قرن 21 ام زندگی میکند باشد.

شاید بپرسید که کدام کافران باید سرشان بریده شود؟ قرآن مسلمانان را به جنگ با کدام انسانها تشویق میکند؟ بنابر باور بیشتر علمای اسلام، سوره توبه آخرین دستور العمل رفتار مسلمانان با نامسلمانان را داده است، به آیه 29 سوره توبه دقت کنید.

سوره توبه آیه 29 صفحه 192

قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.

با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند جنگ کنید، تا آنگاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند.

نتیجه منطقی این است که از نظر اسلام نه تنها بریدن سر کسانی که خدا را قبول ندارند، و کسانی که قیامت را قبول ندارند، و مسیحیان و یهودیانی که قوانین اسلامی را نمیپذیرند اشکالی ندارد بلکه جنگیدن با آنها از احکام اسلام است و بریده شدن سر آنها موجب شادمانی و آرامش دل مسلمانان راستین میشود. حال این کافران را باید در کجا یافت و کشت و سرشان را برید؟ پاسخ را در سوره توبه آیه 123 بیابید.

سوره توبه آیه 123

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!

کسانی که در این فیلمها سر میبریدند همان مسلمانان راستینی هستند که با قرآن و قوانین اسلامی آشنایی بیشتری از مسلمانان آماتوری که امیدواریم شما یکی از آنها باشید دارند. به همین دلیل است که سر کافرانی که نزدیکشان هستند را میبرند و الله اکبر میگویند و بعد هم شاد میشوند و به کار خود افتخار میکنند. در ادامه نشان خواهیم داد که سر بریدن در احادیث نیز وجود دارد و خود پیامبر اسلام و مسلمانان اولیه اینکار را میکرده اند.

آیا از این پس به قرآن باور خواهید داشت؟

سر بریدن در حدیث و تاریخ اسلام

بعد از اینکه دیدیم قرآن چگونه سر بریدن را قانونی و مجاز میداند و آنرا به مسلمانان تجویز میکند، بد نیست به تاریخ اسلام نگاه کنیم تا ببینیم آیا پیامبر اسلام و پیشوایان دینی همچون علی نیز به این کار دست میزده اند یا نه. سر بریدن آنقدر در بین مسلمانان رایج بوده است که نمونه آوردن را و انتخاب نمونه های مناسب را بسیار دشوار میکند، ما در اینجا تنها به چند مورد از ترور ها و یک مورد از قتل عامهای پیامر اسلام اشاره میکنیم.

مورد نخست، سفیان ابن خالد

سفیان ابن خالد رئیس یک قبیله است که برای دفاع از قبیله خود از تازش پیامبر اسلام اردوگاهی نظامی را ایجاد کرده بود. پیامبر اسلام با ترور او را میکشد.

در سال 625 میلادی. قبایل متعدد بنی لیحان پس از اینکه از قتلها و غارتهای متعدد مسلمانان رنج بردند، در کنار رئیس قبیله شان سفیان ابن خالد جمع شدند تا پیرامون مشکلاتی که مدام از طرف مسلمانان بر آنها وارد میشد با یکدیگر گفتگو کنند. جاسوسان محمد او را از این قضیه مطلع کردند. او عبدالله بن انیس، را دستور داد تا برود و خالد را بکشد. عبدالله به تنهایی نزد او رفت، و خود را داوطلبی برای جنگ با محمد معرفی کرد او (عبدالله) وقتی که به او نزدیک شد در حالی که کسی حضور نداشت، سرش (سر خالد را) برید و با خود حمل کرد. او فرار کرد و توانست خود را سالم به مدینه برساند و در مسجد مدینه به حضور محمد رسید. محمد به او خوش آمد گفت و او را از نتیجه کارش پرسید، عبدالله با نشان دادن سر قربانی اش پاسخ داد. محمد آنقدر از این پیروزی شاد شده بود که عصای خود را به او بخشید. و به او گفت این عصا در روز آخرت میان من و تو قرار میگیرد، براستی که افراد بسیار اندکی هستند که در آن روز چیزی خواهند داشت تا بر آن تکیه کنند. (1)

برای جزئیات و منابع بیشتر پیرامون قتل سفیان ابن خالد به نوشتاری با فرنام «سفیان ابن خالد» مراجعه کنید.

مورد دوم، کنانه ابن ربیع

کنانه ابن ربیع رئیس یهودیان خیبر بود که در جنگ خیبر به دست مسلمانان اسیر میشود. پیامبر اسلام او را برای اینکه محل اختفای اموالش را فاش کند شکنجه میکند و او زیر همین شکنجه ها جان میدهد، پیامبر اسلام در همان شب در حالی که نزدیک 60 سال سن داشت با زن 17 ساله او، صفیه همبستر میشود.

بعد از اینکه محمد به استحکامات خیبر حمله برد و جمعیت را بطور ناگهانی (و نه از پیش مقرر شده) مورد حمله قرار داد، مسلمانان ساکنان زیادی را کشتند تا اینکه نهایتاً آنها تسلیم شدند. محمد به آنها اجازه داد که مکان زندگیشان را ترک کنند، اما آنها باید اموال خود را به فاتح این جنگ میدادند. در میان اسرا کنانه، رئیس یهودیان خیبر بود و عموزاده اش. محمد هردوی آنها را متهم به پنهان کردن گنجها و ثروتهای ثروتمندانشان کرد، بویژه گنجهای بنی نضیر، که او بواسطه ازدواج با صفیه رئیس دختر آن قبیله بدست آورده بود. محمد از او پرسید «ظرفهای طلا کجا هستند؟، آن ظرفهایی که به مردم مکه قرضشان میدادی». آنها اعتراض کردند و گفتند که دیگر آن مالها را در اختیار ندارند. محمد گفت «اگر شما آن مالها را داشته باشید، و از من مخفی کنید و من از این مسئله آگاه شوم، جان شما و جانهای خانواده هایتان را خواهم ستاند». آنها گفتند که اینگونه باشد. یک یهودی خائن جایی که قسمتی از گنجها در آن دفن شده بود را به محمد نشان داد. بعد از این اکتشاف کنانه به سختی شکنجه شد. بر روی سینه اش آتش گذاشتند و نفس او تقریبا بند آمده بود»، تا بلکه اعتراف کند که باقی گنجها را کجا گذاشته است. در این هنگام محمد دستور داد که سر آن دو را از گردنشان جدا کنند.

برای جزئیات و منابع بیشتر پیرامون قتل کنانه ابن ربیع به نوشتاری با فرنام «کنانه ابن ربیع» مراجعه کنید.

مورد سوم نضر بن الحارث

نضر ابن حارث یکی از هم قبیله ای های محمد بوده است که با او همواره مخالفت میکرده است، او اشعاری که از ایرانیان آموخته بود را در مقابل قرآن محمد میسرود و با اینکار خشم محمد را برانگیخته بود. نضر در جنگ بدر به دست مسلمانان می افتد و محمد دستور میدهد امام علی او را از میان اسیران بیرون کشیده و سرش را ببرد.

او عبدالدر را در گروه مطمعون (مکّیانی که منابع غذایی را برای حج کنندگان فراهم میکردند نماینده میکرد، و قدرت قابل توجهی در مکه داشت. او مخالفتی شدید با پیامبر داشت، او پیامبر را تمسخر میکرد و وقتی که محمد از نابودی و سرنوشت تلخ ملت های کهن (عذابهای آسمانی در قرآن) سخن میگفت او  از بزرگی و شکوه پادشاهان ایران سخن میگفت. او همچنین محمد را محکوم میکرد که او تنها  از داستانها و افسانه های گذشته (اساطیر الاولین) یاد میکند و گفته میشود که دو آیه قرآن که دقیقا به همین مسئله اشاره میکنند (سوره انفال آیه 31 و المطففين 13) در مورد او آمده است. همچنین گفته میشود که قرآن به او بیش از هر کس دیگری از دشمنان پیامبر اشاره میکند، (سوره الانعام آیه 8 و 9، سوره الجاثیه آیای 6 تا 8) او در جنگ بدر شرکت کرد و جزو اسرای مشرکین بود. محمد او را شخصاً کشت و علی سرش را با یک ضربه شمشیرش از تنش جدا کرد، اما این واقعیت قابل مباحثه است زیرا یک حدیث میگوید که شدید ترین عذابها در قیامت برای ملعونینی است که پیامبری را کشته اند یا پیامبری آنان را کشته است. معتبر ترین نسخه از این ماجرا آن است که علی ابن ابیطالب او را با شکنجه پس از اینکه او را با بندی بسته  بود در مکانی که السفرا نامیده میشد کشت. (2)

برای جزئیات و منابع بیشتر پیرامون قتل نضر بن الحارث  به نوشتاری با فرنام «نضر بن الحارث» مراجعه کنید.

مورد چهارم، قتل عام بنی قریظه

بنی قریظه نام یکی از قبایل یهودی ساکن مدینه بوده است، پیامبر اسلام آنها را بعد از جنگ خیبر بدون هیچ دلیلی محکوم به خیانت میکند و به آنها حمله کرده و بعد از اینکه آنها را مدتی محاصره میکند، باعث میشود تا علی و زبیر ابن عوام تمام مردان بالغ این قبیله را سر ببرند و جسد آنها را در گودالهایی که در وسط بازار مدینه کنده شده بود بیاندازند.

پس بفرمود تا در بازار مدینه خندقی فرو بردند (پیامبر به بازار مدینه که هم اکنون نیز در بازار مدینه در همان مکان است رفت و گودالهایی در آنجا حفر کردند) و  جهودان بنی قریظه را یک یک می آوردند و گردن میزدند و در آن خندق می انداختند، تا نهصد مرد از ایشان گردن بزدند. و بعد از این حیی ابن اخطب را بیاوردند که در یهود هیچ کس از وی مهتر(شریفتر، در مقام بالاتر) نبود و دشمنی عظیم تر از وی نبود پیغمبر را، علیه السلام، و از همه لشکر انگیزتر و در غزو خندق بیشتر تحریض (دشمنان را بر علیه مسلمانان تحریک) نمود، چون او (در حالیکه عبایی که با تصاویر شکوفه ها تزیین شده بود را بر تن داشت و همه جای آنرا سوراخهایی به اندازه انگشت کرده بود تا مسلمانان این لباس را بعنوان غنیمت از او نستانند، و در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند) را پیش سید، علیه السلام، آوردند، دستهای وی بازکردند که بسته بودند گفت: یا محمد، هیچ پنداشت نمی کنم که با تو خصمی نکرده ام و آنچه جهد و جد بود بجای آوردم و در عداوت تو هیچ فرو نگذاشته ام (اصلاً از دشمنی با تو پشیمان نیستم)، لکن هرکی خدای تعالی در حق وی تقدیر خذلان کرده باشد، هر آینه مخذول بود (هرکس خدا را خوار کند، خدا نیز او را خوار خواهد کرد) و من از آن نمیترسم که تو مرا بکشی، که بنی اسرائیل همه بدین راه رفته اند و هیچ یک بمرگ خود نمرده اند (و کشته شدن و قتل عام شدن یهودیان برای ایشان از پیش گزارش شده است). و لفظ حیی بن اخطب که با سید علیه السلام کرد این بود: اما والهه ما لمت نفسی فی عداوتک، و لکنه من یخذل الله یخذل. پس او را  نیز بکشتند (درحالی که نشسته بود گردنش را قطع کردند).  (3)

برای شرح کامل جزئیات ماجرای قتل عام بنی قریظه و اسناد تاریخی بیشتر به بخشی با فرنام «در ماجرای بنی قریظه واقعا چه اتفاقی افتاد؟» مراجعه کنید.

با مطالعه تاریخ میتوان دریافت که گویا یکی از تخصص های امام علی سر بریدن بوده است، بعنوان مثال

  • امام علی و یارانش در یک روز، 2500 نفر از خاندان (ازد) را سر بریدند، به نحوی که کسی زنده نماند تا دیگری را دلداری دهد. (مروج الذهب جلد اول ص 729).
  • امام علی در نبردی به نام (لیله الحریر) چیزی بالغ بر 500 تا 900 تن را کشت. (منتهی الامال، جلد اول، ص 153).
  • عبد الله خررمی با 70 نفر از همراهانش از بیم جان به دژی پناه برد. به دستور امام علی، دژ به آتش کشیده شد که در جریان آن تمامی این افراد زنده زنده در آتش سوختند، بطوری که بوی گوشت بریان شده این انسانهای نگون بخت در هوا پخش و مردم را آزار داد. (علی مرزی نامتنهای ، حس صدر، ص 199).
  • بعد از مرگ محمد پیامبر اسلام عده ای از مردم قبایل از اسلام برگشتند و عوامل پیغمبر اسلام را کشتند، و از شادی مرگ محمد به زنانشان گفتند که دستهای خود را حنا بگذارند (قصص النیا نیشابوری ص 455)  ابوبکر، عمر و علی بفوریت دستور دادند که هرکه که از دین برگشته گردن زنند و با آتش بسوزانند و زن و بچه اشان را به اسارت برند (تاریخ طبری جلد 4 ص 1379، 1380، 1394 و 1407 و جلد 6 ص 2420 و 2665).
  • شاعری بنام (حویرث بن نقیذ) که با سخنان شیوا و افشاگرایانه خود موجبات اذیت و آزار محمد پیامبر خدا را بر انگیخته و همچنین شتر دختران محمد، فاطمه و ام کلثوم را رم داده بود به فرمان محمد رسول خدا و توسط علی امام اول شیعیان در جریان یک توطئه به قتل رسید (طبری ج 3 ص 1188 و سیره ابن هشام ج 2 ص 273).
  • امام علی شاهرگ مردانی را برید و بمانند مرغان نیم بسمل آنان را در بیابان رها کرد تا با شکنجه بمیرند (امام علی عبد الفتاح جلد 5 ص 27).
  • پس از شکست ائیل، محمد پیامبر اسلام به علی دستور داد که نضر پسر حارث را سر بریدند. همینطور در منطقه ای دیگر به نام الظیه از میان اسرا، عقبه پسر ابی معیظ بدستور محمد و بدست علی سر بریده شد. (منتهی الامال جلد اول ص 57).
  • مردی به نام عتبه که بخاطر عدم پخش مساوی غنایم بین لشکر اسلام بصورت محمد تف کرده بود، بوسیله علی سر بریده شد (تاریخ طبری جلد 5 ص 1103).

برای مطالعه شیرینکاریهای بیشتری از امام علی به نوشتاری با فرنام «کارنامه درخشان حضرت علی امام اول شیعیان.» مراجعه کنید.

ممکن است گفته شود سر بریدن در آن دوران به این دلیل صورت میگرفت که راه دیگری برای کشتن در جنگ وجود نداشت، و سر بریدن در همه جا رایج بود. اما این قضیه نمیتواند واقعیت داشته باشد، کشتن انسانها به روشهای مختلفی ممکن است، لازم نیست حتماً سر انسان کاملا از تنش جدا شود. هدف اسلامگرایان از سر بریدن همانگونه که هم اکنون نیز چنین است ایجاد رعب و وحشت در دل کافران و همچنین ایجاد آرامش و شادی در دلهای بیمار خودشان است.

نظر شما راجع به اشخاصی که در این فیلمها سر میبرند چیست؟ این همه منابع تاریخی از معتبر ترین کتابهای تاریخ اسلام همه و همه نشان میدهند که پیامبر اسلام نیز همانقدر انسان بوده است که اشخاصی که در این فیلمها سر میبرند انسان هستند. آیا چنین پیامبری را دنبال خواهید کرد؟ در تاریخ گزارش نشده است که محمد خود با دست خود سر کسی را بریده باشد، اما شاید در هیچ تاریخی نتوان شخصی را پیدا کرد که به اندازه امام علی با دست خود سر بریده باشد، براستی که او اگر رکورد دار تاریخ در سر بریدن نباشد جزو ده سر بر و گردن زن بزرگ تاریخ است، آیا شما به این دین و پیشوایان جانی اش باور دارید؟

نتیجه گیری

آشکار است که سر بریدن سنتی کاملاً اسلامی است، هم در قرآن به آن اشاره شده و از مسلمانان خواسته شده که سر ببرند، هم در حدیث. هم مسلمانان اولیه سر انسانها را از تنشان جدا میکردند و هم پیشوایان دین مانند پیامبر اسلام و امام علی، آیا شما واقعاً میتوانید برای این انسانها و این دین احترامی قائل باشید؟

حال تصمیم گیری با شما است، یا انسانیت و تمدن را انتخاب کنید یا اسلام و توحش را. یا سر بریدن را انتخاب کنید و پیامبر و امامی که همچون انسانهای جانور خویی که در این فیلم ها دیدید سر انسانها را میبریدند را دنبال کنید. اگر شما نیز همچون ما انسانیت را بر اسلام ترجیح میدهید، پیوستن شما را به اجتماع انسانگرایان سکولار تبریک میگوییم. اما اگر هنوز هم برای شما شکی باقیمانده است که باید اسلام را کنار بگذارید یا نه، از شما دعوت میکنیم از بخش ویژه باورمندان تارنمای زندیق دیدن کنید.

هرکس انسان را دوست دارد باید از اسلام متنفر باشد.

منابع

(1) Sir William Muir, Life of Mahomet,V III Chapter 15 page 200

(2) The Encyclopedia of Islam, New Edition, Vol. VII, 1993, p. 872

(3) سیرت رسول الله، ابن هشام پوشینه دوم برگ 757.

برده داری در اسلام

نوشته : آرش بیخدا

پیشگفتار

در ادبیات اسلامی واژه های، رقبه ، امه و مملوکه مترادف با کنیز یعنی برده زن، و واژه های رق، مملوك، عبد مترادف با غلام یعنی برده مرد آورده شده است و از مولی و مالک مترادف با ارباب یعنی برده دار و یا صاحب برده استفاده شده است. و این کلمات را نباید با نوکر و کلفت به اشتباه گرفت، زیرا نوکر و کلفت کسانی هستند که در ازای هزینه ای به استخدام شخصی در می آیند و برای او کار میکنند اما برده برای همیشه و بطور کامل در اختیار ارباب است و تقریباً بصورت مجانی برای ارباب کار میکند و حتی فرزندان او نیز برده خواهند ماند.

برخی معتقدند قوانین ضد بشری اسلام مربوط به زمان خودش بوده است و مسلمانان نباید لزوماً از آن قوانین پیروی کنند، در رد این سفسطه و پیرامون این مسئله در نوشتاری با فرنام «قوانين تازينامه برای آن زمان بوده و برای اعراب جاهل آن دوران آمده و امروز نيازی به انجام آنها نيست.» توضیحات کافی داده شده است. در هیچ کجای قرآن برده داری تقبیح نشده است و هیچ سندی مبنی بر اینک مسلمانان باید بعد از مدتی برده داری را کنار بگذارند وجود ندارد. برده داری توسط فشار حاکمانی همچون رضاشاه از میان برخی از مسلمانان رخت بسته است، اما همچنان هنوز برخی از اسلامگرایان سنتی و بنیادگرا که برداشت خالصی از اسلام دارند و قرائت آنها با سایر مفاهیم همچون حقوق بشر و سایر عقاید سکولار و انسانگرایان التقاط نیافته است به برده داری معتقدند و از آن دفاع میکنند. بعنوان مثال آیت الله مصباح یزدی میگوید:

«در اسلام چاره‌ها و تدبيرها انديشيده شده تا نظام بردگي برچيده شود، ولي اين به آن معنا نيست كه بردگي مطلقاً در اسلام محكوم است. اگر در جنگ مشروع مسلمان‌ها بر كفار مسلط بشوند و آنها را اسير بگيرند، اسير كافر در دست مسلمانان پيروز، حكم برده را دارد و احكام بردگي بر او ثابت است. امروز هم اگر چنين جنگي اتفاق بيفتد، حكم همين است. اينگونه نيست كه بردگي به طور كلي برچيده شده باشد و لازم باشد كه كتاب عتق شسته شود. البته بردگي آن روز بر اساس تبعيض نژادي بود. سياهان و مردم ضعيف را به دام مي‌انداختند و مي‌فروختند. اما اگر امر دائر شود بين اينكه دشمن شكست خورده را بكشند يا اسيرش كنند، كدام انساني‌تر است؟ دشمني كه اسير شده اگر او را آزاد بگذارند باز همان فتنه را به پا خواهند كرد (اما) اگر وي را بكشند ادامة حيات و بازگشت به رويش بسته مي‌شود، ولي اگر برده باشد ممكن است تدريجاً در دارالاسلام تربيت شود و به صورت انسان شايسته‌اي درآيد. به هر حال مسئله بردگي في‌الجمله در اسلام پذيرفته شده است و ما از آن دفاع مي‌كنيم.» (مصباح‌يزدي، 1372)

از دیدگاه انسانگراییی سکولار اسلام محکوم به دفاع از برده داری و ترویج آن است، و در این نوشتار توضیح داده خواهد شد که چگونه به دلیل همین دفاع اسلام از برده داری این دین و سردمداران آن هرگز منبعی برای یافتن حقایق اخلاقی نیستند و پیامبر اسلام به همین دلیل که برده داری را به رسمیت شناخته است هرگز شایسته پیروی نیست.

این نوشتار در دو بخش ارائه میشود، در بخش نخست برده داری از دیدگاه اسلام مورد بررسی قرار میگیرد و در بخش دوم به پاسخهای رایج اسلامگرایان به اشکالی که بر اسلام وارد میشود پاسخ داده میشود. در نتیجه گیری نیز استدلالها علیه پیامبر اسلام و نبوت او ارائه میشود.

بخش نخست – برده داری در اسلام

چگونه شخصی برده میشود؟

در مذهب تشیع مرتبه یک شخص از 7 طریق مختلف ممکن است از آزاد به برده تبدیل شود. سایر مذاهب اسلامی نیز از این حیث بسیار شبیه به تشیع هستند. این 7 طریق از این قرارند. (1)

سبب اول: اسارت در جنگ

تمام كساني كه در جنگ مسلمانان با غيرمسلمانان به دست مسلمين اسير مي‌شوند، شرعاً برده و مملوك محسوب مي‌شوند. مرداني كه پس از پايان جنگ به اسارت مسلمانان درمي‌آيند مشمول يكي از سه حكم مي‌شوند: آزادي بلاعوض، آزادي در عوض دريافت فديه يا در قبال مبادله با اسراي مسلمان و استرقاق. حاكم اسلامي در اين باره تصميم مي‌گيرد و در صورت اختيار استرقاق يا دريافت عوض مالي، مورد از مصاديق غنيمت محسوب مي‌شود.

زنان و كودكان سرزمين فتح شده، غنيمت جنگي بوده به مجرد استيلاي فاتحان مسلمان بر آنان مملوك و برده به حساب مي‌آيند. از كلية غنايم منقول (اعم از اشياء و افراد) ابتدا قطايع الملوك و صفاياي اموال و آنچه را ولي‌امر به مقتضاي ولايت مطلقه‌اش صلاح بداند جدا كرده به عنوان فيء به امام تعلق مي‌گيرد، پس از برداشتن خمس آنها، باقي‌مانده بين مجاهدان يعني سربازان حاضر در جنگ تقسيم مي‌شود. به نحوي كه هر سرباز، مالك سهمي از غنايم از جمله غلامان و كنيزان مي‌شود. شرط اصلي بردگان در اين مورد كفر اصلي اسير است اعم از كافر حربي و اهل كتاب مادامي كه معاهد، مستأمن يا وفادار به ذمه نباشند. بنابراين مسلمان از اين طريق مملوك نمي‌شود. اما اگر اسير پس از اسارت مسلمان شد، اين تغيير دين باعث الغاي بردگي و رفع استرقاق نمي‌شود و كماكان برده باقي مي‌ماند. (منهاج الصالحين 1 / 373، 379 و 380؛ جواهر 21 / 128 – 120)

حكم بردگي تنها منحصر به حاضران در ميدان جنگ يا نظاميان نيست، بلكه كليه ساكنان دارالحرب اعم از نظامي و غيرنظامي، زن و مرد، كودك و كهنسال كه تحت استيلاي مسلمين قرار گرفته‌اند مشمول حكم فوق هستند.

اسارت منجر به بردگي نتيجة مطلق جنگ‌هاي مسلمانان با غيرمسلمين است و منحصر در جهاد ابتدايي يا جهاد دفاعي نيست. حتي مشروط به حضور پيامبر(ص) يا امام(ع) يا اذن ايشان هم نيست. تنها در زمان حضور اگر بدون اذن ايشان جهاد انجام شده باشد و استيذان هم ميسر بوده باشد، غنايم حاصله متعلق به امام خواهد بود. به هر حال در زمان غيبت بنا بر احتياط، تصرف در غنايم كلية جنگ‌هاي مسلمين با غيرمسلمين حتي اگر به قصد كشورگشايي و تحصيل غنيمت در گرفته باشد، پس از اخراج خمس مجاز و مشروع است. (العروه الوثقي 2 / 367؛ تحرير الوسيله 1 / 352؛ مستند العروه الوثقي، كتاب الخمس 22)

جنگ مهمترين سبب بردگي بوده است و اكثر بردگان از اين طريق تحصيل شده‌اند. در اين زمينه نكات ذيل قابل توجه است:

اول: بردگي از طريق جنگ منحصر به نظاميان و حاضران در ميدان جنگ نيست و تمام ساكنان دارالحرب را كه تحت استيلاي مسلمين قرار گرفته است در بر مي‌گيرد.

دوم: حدود چهارپنجم بردگان از طريق جنگ، ملك خصوصي سربازان مي‌شوند و بيش از يك‌پنجم آنها در اختيار شخص حاكم و منصب امامت قرار مي‌گيرند. به عبارت ديگر اكثر بردگان مملوك اشخاص مي‌شوند نه مملوك دولت و حكومت.

سوم: اسراي جنگي مذكر با اختيار ولي امر مملوك مي‌شوند و پس از پايان جنگ هيچ‌يك از آحاد دشمن به عنوان اسير باقي نمي‌ماند.

چهارم: بردگي منحصر به جهاد و جنگ مشروع نيست. غنايم جنگ‌هايي كه خارج از ضوابط شرعي انجام گرفته، از جمله مردان، زنان و كودكان به اسارت گرفته شده، پس از پرداخت خمس، به ويژه در عصر غيبت تفاوتي با غنايم جهاد و جنگ مشروع ندارد.

برخلاف نظر برخي از علماي بزرگ معاصر (الميزان 6 / 345) جنگ تنها طريق مشروع بردگي در اسلام نيست. طرق ديگري نيز براي بردگي در متون شرعي به چشم مي‌خورد.

سبب دوم، استرقاق از طريق تغلب

اگر افرادي از دارالحرب – اعم از ساكن دارالحرب يا خارج از آن – از راه سرقت، خيانت، نيرنگ، غارت، اسارت و زور از جانب غيرنظاميان يا از جانب نظاميان اما بدون اعمال زور و در مجموع بدون جنگ ربوده شوند و به دارالاسلام آورده شوند، در حكم غنيمت محسوب مي‌شوند و پس از پرداخت خمس آنان، ملك رباينده محسوب شده، تصرف در آنها جايز و خريد و فروش آنها مباح است. حتي اگر اخذ اين افراد توسط غيرمسلمانان صورت بگيرد، خريد مسلمانان از ربايندگان كافر حتي با علم به اينكه مأخوذ از طريق زور و سرقت و خارج از جنگ به تملك كافر درآمده، مجاز است. (شرايع‌الاسلام2 / 59، جواهر الكلام 24 / 229، العروه الوثقي 2 / 368، منهاج‌الصالحين2 / 66)

جواز استرقاق از طريق غير جنگ مدلول روايات متعدد است (منهاج الصالحين 1 / 374) شرط استرقاق در اين طريق همانند طريق اول، مسلمان نبودن فرد ربوده شده در اول بردگي است. نكتة قابل توجه در اين طريق اينكه اگرچه به كار گرفتن روش‌هايي از قبيل سرقت و خدعه خلاف شرع، ممنوع و حرام است، اما حرمت اين احكام در محدودة اموال قابل احترام است، نه مطلقاً، لذا چون كافر حربي فاقد احترام شرعي است، استنقاذ آن به هر وجهي صحيح و مجاز است و به لحاظ شرعي سرقت حرام، خدعه حرام، خيانت حرام و… بر آن صدق نمي‌كند، بلكه انتقال آنان به دارالاسلام چه‌بسا باعث استبصار و هدايت آنان شود. واضح است كه بردگي از طريق تغلب و زور بيشتر نصيب زنان و كودكان مي‌شود.

سبب سوم: استرقاق از طريق خريدن از اولياء

اگر كفار حربي به هر دليلي حاضر به فروش اعضاي خانوادة خود از قبيل زن، خواهر، دختر يا كودك خود هستند، خريد آنان جايز است و بعد از خريد، آنان كنيز خريدار محسوب مي‌شوند. چرا كه كفار حربي فيء مسلمانان هستند و استنقاذ آنان به هر وجهي جايز است. در حقيقت مالكيت از استيلاي مسلمان بر كافر حاصل شده نه از بيع، زيرا واضح است كه چنين بيعي فاسد است. به همين‌گونه بر اساس اجماع و اخبار ابتياع افرادي كه گمراهان از كفار حربي به اسارت مي‌گيرند جايز است و آثار ابتياع صحيح بر آن مترتب مي‌شود. اگرچه مملوكان طريق دوم و سوم يا به امام(ع) تعلق دارند يا حداقل در آنها حق خمس است، اما در زمان غيبت ائمه(ع) استثنائاً به شيعيان خود رخصت تصرف در كنيزان را داده‌اند. (جواهرالكلام 30 / 287)

سبب چهارم: سرايت رقيت از طريق والدين به فرزندان

اگر پدر و مادر به يكي از طرق معتبر مملوك شده باشند، تمام فرزندان آنان كه در زمان مملوكيت متولد مي‌شوند، مملوك و برده خواهند بود. بنابراين رقيت و بردگي از طريق والدين به فرزندانشان سرايت مي‌كند. اسلام آوردن والدين در زمان رقيت مانع از سرايت رقيت به فرزندان نيست. فرزندان بردگان نماء ملك هستند و به مالك برده تعلق مي‌گيرند. (جواهرالكلام 24 / 136، منهاج الصالحين 2 / 66 و 313) البته اگر يكي از والدين حر باشد، فرزند او نيز حر خواهد بود. بنابراين چنين نيست كه همة انسان‌ها آزاد متولد مي‌شوند، بلكه برخي از مادر برده متولد مي‌شوند (بردة مادرزاد).

سبب پنجم: رقيت از طريق اقرار

اگر فرد عاقل بالغ مختاري به بردگي اقرار كرد، از او پذيرفته مي‌شود. به شرطي كه مشهور به حريت نبوده نسب او نيز شرعاً معلوم نباشد. (جواهر الكلام 24 / 150، منهاج الصالحين 3 / 67 و 313). در اين مورد تفاوتي بين مسلمان و غيرمسلمان از يك سو و مرد و زن از سوي ديگر نيست. حتي مهم نيست انگيزة فرد از اقرار به رقيت و بردگي فقر است يا غير آن.

سبب ششم: رقيت لقيط دارالكفر

اگر در دارالكفر كودك بي‌سرپرستي يافت شد كه تولدش از مسلمان يا ذمي ممكن نباشد، استرقاق او جايز است (منهاج الصالحين 2 / 136) البته اگر حفظ چنين كودكي متوقف بر به عهده گرفتن سرپرستي وي است، چنين امري واجب كفايي خواهد بود.

سبب هفتم: خريد از بازار غيرمسلمين

اگر فردي مطلقاً به هر طريقي از طرق ولو غير از طرق شش‌گانة پيش‌گفته برده شده باشد و در بازار غيرمسلمين در معرض فروش گذاشته شده باشد، خريد او توسط مسلمان مشروع و جايز است و سئوال از طريق بردگي او لازم نيست، حتي اگر خريدار علم داشته باشد كه فرد از طريق غيرجنگ و با زور يا سرقت يا فروش از طرف شوهر يا پدر يا برادر به ملكيت درآمده، خريد او جايز و تصرف در آن مشروع است. در مجموع در خريد برده از سوق غير المسلمين استفسار و احراز مشروعيت سبب رقيت لازم نيست و با يقين به اينكه سبب از اسباب شرعيه نبوده بازخريد و تصرف در مملوك مجاز است. حتي اگر مملوك مسلمان باشد و شرعاً نتواند بر آزادي خود بينه اقامه كند، مشمول جواز فوق مي‌شود. با اين سبب بردگان تمام جهان به هر طريقي مملوك و رق شده باشند توسط مسلمانان جايز التصرف و مشروع الملكيه خواهند بود. اين سبب اگرچه مانند اسباب شش‌گانة پيشين احداث رقيت نمي‌كند، اما جواز انتقال بردگان به سوق المسلمين و دارالاسلام از آن به دست آيد كه در حكم احداث رقيت شرعي است.

حقوق برده و ارباب و احکام برده داری (2)

يك – نفقة برده به عهدة مالك اوست. بنابراين مخارج غذا، لباس و مسكن برده بر ذمة مولاي اوست. در صورتي كه كسب و كار برده كفاف مخارج او را ندهد، تأمين كسري هزينه شرعاً به عهدة مولي است (منهاج الصالحين، مسأله 1477، 2 / 288)

دو – مولي حق ندارد بردة خود را به امور خلاف شرع وادار كند. به عبارت ديگر غلام و كنيز خارج از حيطة شرع مجاز به اطاعت از مولي نيستند. روايت مشهور نبوي «لا طاعه لمخلوق في معصيه الخالق» (نهج‌البلاغه، حكمت 165 ص 500) «مخلوق در معصيت خالق قابل اطاعت نيست» مستند اين حق برده است. حوزة مباحات شرعي قلمرو اطاعت برده از مولي است. لذا رعايت ضوابط شرعي در جميع موارد از حقوق برده است. البته در قرآن (سوره نور آیه 33) آمده است «…کنيزان خود را اگر خواهند که پرهيزگار باشند به خاطر ثروت دنيوی به زنا وادار مکنيد هر کس که آنان را به زنا وادارد ، خدا برای آن کنيزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند آمرزنده و مهربان است» بنابر این از آنجا که جمله قرآن شرطی است نتیجه منطقی آن است که اگر کنیز خود مایل به زنا باشد ارباب میتواند او را برای ثروت دنیوی به زنا وا دارد، یعنی دلالی محبت شرعی راه بیاندازد.

سه – در مواردي كه شرعاً حكم خاصي براي بردگان وضع نشده، برده از حقوق مساوي و مشابه با ديگر آدميان يعني احرار برخوردار است. بنابراين حكم اختصاصي و متفاوت دربارة برده محتاج اثبات شرعي است نه برعكس.

چهار – مولي حق ندارد كودك را از مادر كنيزش قبل از استغناء از وي جدا كند (منهاج الصالحين، مسأله 306، 2 / 70) بنابراين در زمان شيرخوارگي و قبل از سن تمييز، فروش بردة صغير مجاز نيست.

پنج – كافر ابتدائاً مالك بردة مسلمان نمي‌شود. اگر بردة غيرمسلمان، اسلام آورد، مالك كافر موظف است او را به مسلمان بفروشد و قيمتش را دريافت كند (پيشين، مسأله 288، 2 / 67).

شش – شايسته است كه مولي بردگان خود را ودايع خداوند شمرده، با آنان با رفق و مدارا و لطف و مساوات رفتار كند. نسبت به ايشان انصاف و عدالت را رعايت كند، از ظلم و جور بپرهيزد و از محبت و عفو فروگذار نكند (اخلاق ناصري، 244 – 240).

اهم احكام بردگان

يك – برده، غلام و كنيز ملك مولاي خود هستند و مالك شرعاً مجاز است هرگونه صلاح مي‌داند در ملك خود تصرف كند. در هيچ‌يك از تصرفات مولي رضايت مملوك شرط نيست. برده در حوزة مباحات موظف است رضايت مولي را تأمين كند. برده موظف است آنچه مولي تعيين كرده بخورد و بياشامد، آنچه مولي مشخص كرده بپوشد، در آنجا كه مولي اسكانش داده ساكن شود، آنگونه كه مولي مي‌طلبد خود را بيارايد يا بپيرايد و آنگونه كه او مي‌خواهد سخن بگويد و رفتار كند. اطلاق آية شريفة «عبداً مملوكاً لا يقدر علي شيء» (نحل 75) جز اين نيست.

دو – برده بدون اذن مولي فاقد حق مالكيت است. اگر به هر طريقي از طرق مالي به برده برسد، مثلاً در زمان آغاز بردگي مالي به همراه داشته، يا به ارث به او رسيده، يا به او هبه شود، همة اين اموال به مالك وي تعلق مي‌گيرد، مگر آنكه مولي چيزي را به او تمليك كند. (جواهرالكلام 24 / 186 – 170، منهاج الصالحين 2 / 69)

سه – برده حق ندارد به كار و كسب مورد علاقة خود بپردازد، بلكه اجباراً موظف است كار و كسبي كه مالكش برايش تعيين كرده انجام دهد. درآمد كسب و مزد كار برده به مالك او مي‌رسد.

چهار – غلام و كنيز بدون اذن مولي حق ازدواج ندارند (منهاج 2 / 275). اگر مولي به غلامش اجازة ازدواج داد، مهريه و نفقه به عهدة مولي خواهد بود. البته در صورتي كه همسر غلام، كنيز مالك ديگري باشد، مهرية كنيز به مالك او تعلق مي‌گيرد، نه به خود كنيز.

پنج: مردان و زنان متأهل به مجرد رقيت و مملوك شدن، عقد ازدواجشان بدون نياز به طلاق فسخ مي‌شود ولو به بردگي مولاي واحدي درآمده باشند.

شش – مالكيت مرد نسبت به بردة مؤنث در حكم ازدواج با وي است. بنابراين هرگونه استمتاع جنسي مرد از كنيزانش جايز است. (منهاج 2 / 275، العروه الوثقي 2 / 803) در اين روابط جنسي اولاً رضايت زن مطلقاً لازم نيست، ثانياً لازم نيست كنيز مسلمان يا از اهل كتاب باشد، حتي اگر كنيز كافر و مشرك هم باشد، اين روابط مجاز است. ثالثاً: در استمتاع از كنيز برخلاف نكاح دائم در زمان واحد سقف عددي چهار لازم الرعايه نيست. اما هرگونه ارتباط جنسي زن با غلامانش بدون ازدواج ممنوع است و بردگان مذكر نسبت به مالك مؤنث نامحرم محسوب مي‌شوند (العروه الوثقي 2 / 804). روی این مسئله در قرآن نیز تاکید شده است (سوره مومنون آیات 5و 6، معارج آیات 29 و 30، نساء آیه 24).

هفت – مولي علاوه بر اينكه حق دارد كنيزش را – حتي بدون رضايت وي – به زوجيت غلام خود يا غلام غير (با اذن مالك وي) يا حري درآورد (العروه الوثقي 2 / 841)، مجاز است مملوك مؤنث خود را بدون ازدواج و حتي بدون رضايت وي در اختيار مرد ديگري ولو يكي از غلامانش قرار دهد. در اين عمل كه به آن «تحليل» گفته مي‌شود، تعيين مدت و ذكر مهريه لازم نيست و تنها اذن در انتفاع است. با تحليل كلية استمتاعات جنسي مجاز است مگر اينكه موردي از سوي مولي استثنا شده باشد. (جواهر 30 / 307، العروه الوثقي 2 / 848، منهاج الصالحين 2 / 277)

هشت – با اذن يا دستور مولي ازدواج غلام با زن حره و ازدواج كنيز با مرد حر مجاز است. در زماني كه كنيز به صلاحديد مولي در زوجيت غير است، هرگونه استمتاع جنسي مولي از وي ممنوع است. (منهاج 2 / 277)

نه – استبراي كنيز در زمان فروش، تزويج و تحليل بر مولي واجب است و مدت آن يك طهر و حداكثر چهل و پنج روز است. (منهاج 2 / 67)

ده – مولي حق دارد ازدواج غلام و كنيز خود را بدون طلاق فسخ كند. يعني كفايت مي‌كند به آنها امر كند كه از هم جدا شوند. (العروه الوثقي 2 / 848) عدة طلاق كنيز مزوجه دو طهر و عدة وفات وي دو ماه و پنج روز (نصف عدة حره) است. (منهاج 2 / 298)

يازده – كنيز چه در نماز و چه در غير نماز واجب نيست سر و مو و گردن خود را بپوشاند. (العروه الوثقي 1 / 551، تحريرالوسيله 1 / 142 منهاج الصالحين 1 / 136) بنابراين حجاب زنان و دختران حره با كنيز متفاوت است.

دوازده – مولي حق دارد فرزندان بردگان خود را پس از رسيدن به سن رشد و تمييز از پدر و مادرشان جدا كرده و حتي به فروش برساند.

سيزده – مولي – اعم از مرد و زن، مجتهد و عامي، عادل و فاسق – حق دارد بدون مراجعه به قاضي در مورد بردة خلافكار خود مطلق حدود شرعي را اجرا كند و او را مجازات كند. (جواهر 21 / 387) واضح است كه مولي مي‌تواند مملوك خود را تعزير كند. (تكمله منهاج الصالحين 55)

چهارده – حد شرعي برده خفيف‌تر از حد انسان آزاد و في‌الجمله نصف آن است. مثلاً حد بردة زناكار اعم از محصن و محصنه پنجاه ضربه شلاق است. (تكمله منهاج الصالحين 36).

پانزده – دية برده قيمت آن است، به شرطي كه از دية حر تجاوز نكند، در غير اين صورت پرداخت زائد بر دية حر واجب نيست.

شانزده – يكي از شرايط قصاص نفس و عضو تساوي از حيث حريت و رقيت است. اگر حر يا حره‌اي عمداً برده‌اي را به قتل برسانند قصاص نمي‌شوند، اگر مولي قاتل را عفو نكند، قاتل قيمت بردة مقتول را به مولايش مي‌پردازد، به شرطي كه از دية حر تجاوز نكند. اما اگر برعكس برده‌اي حر يا حره‌اي را عمداً به قتل رسانيد، ولي دم بين كشتن برده به عنوان قصاص و استرقاق وي مخير است. (تكمله منهاج الصالحين 68)

هفده: مولي از بردة آزاد شده‌اش با شرايطي ارث مي‌برد (ولاء عتق)، اما بردة آزاد شده مطلقاً از مولايش ارث نمي‌برد. (منهاج الصالحين 2 / 374)

بخش دوم – بررسی پاسخ ها و سفسطه های رایج اسلامگرایان در دفاع از اسلام پیرامون برده داری:

امضایی و نه تاسیسی بودن برده داری در اسلام

یکی از ادعاهای اسلامگرایان در هنگامی که محکوم به دفاع از دینی که برده داری را شرعی و قانونی میداند میشوند این است که اسلام آغازگر برده داری نبوده است. این مسئله علی رغم درست بودنش دردی را دوا نمیکند زیرا اسلام با مشروعیت بخشیدن به این سنت زشت و غیر انسانی آنرا برای همیشه جاودانه کرده است و برده داری تا ابد به دلیل جاودانه بودن قوانین اسلامی در میان مسلمانان راستین رسمیت خواهد داشت، مگر اینکه پیشرفت جوامع بشری آنها را مجبور کند دست از این احکام غیر انسانی خود بردارند.

اخلاقیات در جوامع بشری همچون سایر محصولات فکری و اجتماعی در طول زمان تغییر میکنند و تکامل پیدا میکنند و رسوم غلط و ناکار آمد از بین میروند و رسوم جدیدی ایجاد میشوند. دین به آن دلیل به یک پدیده ضد اخلاقی تبدیل میشود که جلوی این تکامل را میگیرد، ادیان از آنجا که تماماً زمینی هستند و هر انسان عاقل و بالغی آنها را به مثابه پدیده های اجتماعی مینگرد نه پدیده های ماوراء طبیعی به گوشه ای یا تمام اخلاقیات موجود در زمان شکل گیری آن دین چنگ میزنند و با تقدیس و مشروعیت بخشیدن به آن و در بد ترین شرایط تعریف حقوق انسان ها از روی حقوق الهی باعث میشوند این قوانین جاودانه شوند و برای همیشه به دلیل الهی بودنشان باقی بمانند. در مورد ضدیت دین با اخلاق توضیحات بیشتر را میتوانید در نوشتاری با فرنام سفسطه دین ضامن اخلاق در جامعه است مطالعه کنید.

وجود برده داری در عربستان پیش از اسلام برای آن انسانها چندان عیب نیست، در مورد هرکس و جمعیتی باید با توجه به شرایط زمای و مکانی او قضاوت کرد. اگر اسلام در عربستان شکل نمیگرفت تکامل اخلاقیات در میان این مردمان نیز بعد از مدتی با تکامل یافتن اخلاقیات به الغای کامل و نابودی بردگی می انجامید اما ظهور پیامبر اسلام همه چیز را تغییر داده است.

امضای پیامبر اسلام بر مسئله برده داری آنرا از رسمی غلط و منطقه ای به حقی الهی، جهانشمول و ابدی تبدیل کرده است، لذا تاسیسی نبودن برده داری در آیین اسلام دردی را دوا نمیکند، و همچنان  بخاطر امضایی بودن برده داری میتوان اسلام را به همین سبب به ضد بشر بودن محکوم کرد.

از این گذشته فشار تمدن و انسانگرایی اجازه برده داری را دیگر به مسلمانان نخواهد داد و آنها مجبورند از بقیه قوانین وحشیانه خود نیز به مرور زمان همانگونه که از برده داری دست برداشته اند دست بردارند و بحث ما در این نوشتار بیش از تلاش برای الغای کامل برده داری این است که نشان دهیم پیامبر اسلام شایستگی پیامبر و پیشوا و الگوی رفتاری بودن و مورد تبعیت قرار گرفتن را ندارد. او به دلیل اینکه ادعای پیامبری دارد باید برای تمامی زمانهای تاریخ نمونه اخلاقی خوبی باشد، حال آنکه بنابر اخلاقیات امروز ما او هرگز چنین نیست. اگر برده داری محکوم است باید پیامبر اسلام را محکوم کرد و اگر پیامبر اسلام محکوم نیست، برده داری نیز محکوم نیست و باید برده داری را تایید کرد.

زیرا ادعای پیامبری و خاتمیت به این معنی است که رفتار این پیامبر باید بگونه ای فرا زمانی اخلاقی جلوه کند بنابر این بر خلاف تمام سایر انسانها که باید رفتار آنها را در شرایط خودشان در نظر داشت و در مورد آنها قضاوت کرد، در مورد پیامبران و هر کسی که دائیه الگوی اخلاقی بودن برای تمامی بشریت در تمامی زمانها را داشته است باید با توجه به معیار های روز قضاوت کرد و اگر نتیجه این قضاوت منفی بود باید صلاحیت آن شخص را و این ادعایش را رد کرد.

اگر رفتار پیامبر اسلام و برده داری او امروز برای ما اخلاقی و مناسب نیست، پس او هرگز نمیتواند الگویی مطلقاً خوب برای ما باشد و یک انسان خردگرا و انسانگرا هرگز دچار این خطا نمیشود که الگوی اخلاقی بد اخلاق تری از خود را دنبال کند.

از این گذشته مسئله برده داری تنها مسئله ای نیست که در اسلام تاسیسی نیست. به جرأت میتوان گفت تقریباً تمامی قوانین و رسوم و حتی عبادات اسلامی در زمان خود محمد در جامعه او وجود داشته اند و اسلام به سختی هیچ چیز جدیدی را ایجاد کرده است، مگر جهاد و کشتار و خون ریزی و جنگ در ماه حرام و بریدن درختان در جنگ و الغای پسرخواندگی. مسلمانان از روی نا آگاهی گمان میکنند که با افکار الهی و قوانین الهی زندگی میکنند در حالی که آنها تنها با افکار و قوانین اعراب قبیله نشین شتر چران بیابانی و استانداردهای فکری زندگی آنها زندگی میکنند نه هیچ چیز الهی، و هر آنچه محمد اسلام نامیده است پیش از بسته شدن نطفه محمد در عربستان وجود داشته است. او تنها این قوانین و هنجارهای زمان خود را آموخته است و با فرنام اسلام آنها را ارائه داده است.

آزاد کردن برده به بهانه های مختلف.

یکی از ادعاهایی که اسلامگرایان برای دفاع از اسلام  مطرح میکنند این است که اسلام بطور تدریجی و با وضع قوانینی که به آزادی برده می انجامد برده داری را به تدریج منسوخ کرده است.

اسلامگرایی نوشته است:

«اسلام‌ با روش‌ تضييقي‌ به‌ تعطيل‌ برده‌داري‌ پرداخت. اصل‌ برده‌داري‌ به‌ صراحت‌ ملغي‌ نگرديد ولي‌ در1400 سال‌ پيش‌ ضمن‌ اينكه‌ بر رعايت‌ حقوق‌ بردگان‌ تاكيد فراوان‌ داشت‌ به‌ بهانه‌هاي‌ مختلفي‌ مقرراتي‌ را براي‌ رهايي‌ بردگان‌ و يا ممنوعيت‌ برده‌داري‌ وضع‌ كرد. كفاره‌ بسياري‌ از گناهان‌ را آزادي‌ بردگان‌ قرار داد و يا آنها را با فديه‌ كه‌ شامل‌ پرداخت‌ پول‌ يا آموزش‌ حرفه‌ و سواد به‌ مسلمانان‌ بود آزاد مي‌كرد. اسلام‌ قيود و شروط‌ فراواني‌ براي‌ برده‌داري‌ وضع‌ كرد كه‌ به‌ فرسايش‌ برده‌داري‌ انجاميد‌ و به تدريج‌ آن‌ را تعطيل‌ كرد16» (3)

برای اینکه به این ادعا پرداخته شود لازم است «بهانه» هایی که بواسطه آنها باید برده را آزاد کرد را بر شمریم. در قرآن به سه بهانه توصیه شده است که برده ای بعنوان کفاره آزاد شود. قتل غیر عمدی (سوره نساء آیه 92)، شکستن سوگند (سوره مائده آیه 89) و همچنین کفاره ظهار (سوره مجادله آیه 3). گذشته از اینکه «کفاره سه گناه» با «کفاره بسیاری از گناهان» هرگز برابری نمیکند لازم است به تک تک این موارد بصورت جزئی اشاره شود.

قتل غیر عمد،

سوره نساء آیه 92

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا.

هيچ مؤمنی را نرسد که مؤمن ديگر را جز به خطا بکشد و هر کس که مؤمنی را، به خطا بکشد بايد که بنده ای مؤمن را آزاد کند يا خونبهايش را به خانواده اش تسليم کند ، مگر آنکه خونبها را ببخشند و اگر مقتول ، مؤمن واز قومی است که با شما پيمان بسته اند ، خونبها به خانواده اش پرداخت شود و بنده مؤمنی را آزاد کند و هر کس که بنده ای نيابد برای توبه دو ماه پی در پی روزه بگيرد و خدا دانا و حکيم است.

نکاتی که از این آیه میتوان دریافت از این قرارند.

یکم – باید توجه داشت که این آیه قانون آزاد کردن برده مومنی را وضع کرده است نه هر برده ای، یعنی فاشیسم و انسانستیزی اسلام بار دیگر در اینجا دیده میشود که حق آزادی را به برده غیر مومن (غیر مسلمان) نمیداند.

دوم – این آیه از «و» استفاده کرده است یعنی کسی که قتل غیر عمد را مرتکب میشود، و مسلمان دیگری (نه هر انسانی) را میکشد باید هردو کار را انجام دهد، یعنی هم یک برده آزاد کند و هم خونبها را به خانواده اش بدهند.

بر اساس این آیه در ازای هر مسلمانی که به خطا کشته شود یک برده مسلمان آزاد میشود، آیا این مسئله میتواند به الغای بردگی بیانجامد؟ مگر چقدر پیش می آید که مسلمانی به خطا مسلمان دیگری را کشته باشد؟ در تمام دوران حیات محمد به سختی میتوان 10 مورد از مسلمانانی که یکدیگر را کشته اند یافت، اما در عوض تعداد بیشماری از افراد را میتوان یافت که آزاد بوده اند و برده شده اند.

سوگند لغو،

سوره مائده آیه 89

لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَـكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُواْ أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

خداوند شما را به سبب سوگندهای لغوتان بازخواست نخواهد کرد ولی به سبب ، شکستن سوگندهايی که به قصد می خوريد ، بازخواست می کند و کفاره آن اطعام ده مسکين است از غذای متوسطی که به خانواده خويش می خورانيد يا پوشيدن آنها يا آزاد کردن يک بنده ، و هر که نيابد سه روز روزه داشتن اين کفاره قسم است ، هر گاه که قسم خورديد به قسمهای خود وفا کنيد خدا آيات خود را برای شما اينچنين بيان می کند ، باشد که سپاسگزار باشيد.

نکاتی که از این آیه میتوان دریافت از این قرارند.

یکم – در اینجا نیز از یک بنده صحبت شده است. و در اینجا در کنار آزادی یک بنده سه امکان دیگر نیز آمده است و بر خلاف آیه قبلی در اینجا از «یا» استفاده شده است، یعنی طعام دادن 10 مسکین و یا سه روز روزه گرفتن را میتوان بجای آزاد کردن برده انجام داد.

دوم- سوگند دروغ خوردن با توجه به این آیه مکافات اخروی در پی ندارد، بعبارت دیگر یک مسلمان بر اساس این آیه میتواند سوگند بخورد و بعد از شکستن سوگند خود سه روز روزه گرفته و مسئله تمام است.

این مسئله نیز چندان اتفاق نمی افتد، در سیره پیامبر تنها موارد انگشت شماری همانگونه که در ادامه در مورد عایشه خواهد آمد پیش آمده است که  شخصی سوگندی خورده باشد و بعد آنرا شکسته باشد. از این گذشته بر اساس احتمالات ریاضی تنها در یک سوم موارد شکسته شدن سوگند تنها یک برده آزاد میشود. این درحالی است که مسلماً طعام دادن به 10 مسکین خیلی ارزان تر از برده ای است که این هزینه حداکثر هزینه طعام 3 روز او است. بنابر این در واقعیت این «بهانه» نیز اساساً کمک زیادی به مبارزه با برده داری نکرده است.

مسئله سوم مسئله ظهار است،

سوره مجادله آیه 3

وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

آنهايی که زنانشان را ظهار می کنند ، آنگاه از آنچه گفته اند پشيمان می شوند ، پيش از آنکه با يکديگر تماس يابند ، بايد بنده ای آزاد کنند اين پندی است که به شما می دهند و خدا به کارهايی که می کنيد آگاه است.

نکاتی که از این آیه میتوان دریافت از این قرارند.

یکم – در اینجا نیز از یک بنده صحبت شده است و در آیه بعدی آمده است که اگر برده ای یافت نشد آن زن و مرد میتوانند دو ماه روزه بگیرند، و یا 60 مسکین را طعام دهند.

ظهار کردن زنان در میان اعراب نوعی از طلاق بوده است، کسی که میخواسته است زنش را طلاق بدهد میگفته است «انت مني كظهر امي – تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستي». این آیه وقتی توسط محمد سراییده شده که یکی از ساکنین مدینه زنش را به این شیوه طلاق داده بود و از محمد میخواسته است که به او اجازه بدهد باز هم با زنش همبستر شود. محمد گفت برای اینکه با زنت تماس جنسی برقراری کنی باید حتماً بنده ای آزاد کنی، برای اطلاعات بیشتر به تفسیر المیزان پیرامون این آیه مراجعه کنید.

ظهار کردن زن نیز در زمان حیات محمد تنها به تعداد انگشت شماری گزارش شده است، و از آنجا که امری کاملا عربی بوده است این اتفاق در سایر کشورها و زمانها پیش نمی آید که مردی زن خود را ظهار کرده باشد. از این گذشته تنها ظهار کردن مستلزم کفاره دادن نیست، بلکه تمایل برای ازدواج مجدد است که مستلزم پرداخت کفاره است. به این ترتیب این «بهانه» حتی از بهانه های پیشین نیز کمتر به الغای برده داری کمک کرده است.

در نتیجه این «بهانه های مختلف» که اسلامگرایان از آن یاد میکنند تنها سه مورد است، و این سه مورد آنقدر بعید است که اگر کسی ادعا کند به این سه بهانه اسلام در 1400 سال گذشته به الغای برده داری کمک کرده است واقعا انصاف را رعایت نکرده است.

اگر هدف الله از این «بهانه» ها مبارزه با برده داری بوده است واقعا ابزار ناکار آمد و مضحکی را برای مبارزه با برده داری انتخاب کرده است، و اینکه یک مسلمان میتواند در این سه مورد مشخص و بعید، برده ای را آزاد کند هرگز به این مفهوم نیست که برده داری تقبیح شده است. ادعای اینکه خرج کردن از طریق آزاد کردن برده که از اموال ارباب به حساب میرود در تقبیح برده داری است، مانند این است که ادعا شود پرداخت پول طعام به مسکین ها به معنی تقبیح طعام و یا پول است. در هیچ کجای قرآن برده داری تقبیح نشده است.

ادعای مبارزه تدریجی اسلام با برده داری.

ادعای رایج دیگری که اسلامگرایان در دفاع از اسلام پیرامون مسئله برده داری مطرح میکنند ای است که اسلام به تدریج با برده داری مبارزه کرده است، بعنوان نمونه اسلامگرایی گفته است:

«…طبيعي‌ است‌ كه‌ در صدر اسلام‌ نيز برده‌داري‌ يعني‌ تجارت‌ انسان‌ از هنجارهاي‌ ديرينه‌ بود و نه‌تنها قبحي‌ نداشت‌ كه‌ مانند معامله‌ شير و عسل‌ و شمشير و انواع‌ ابزارها و اشيا ديگر امري‌ عادي‌ بود و برده‌ در رديف‌ كالاهاي‌ قابل‌ خريد و فروش‌ به‌شمار مي‌رفت‌ و ممنوع‌ كردن‌ ناگهاني‌ آن‌ بسان‌ حرام‌ كردن‌ خريد و فروش‌ اتومبيل‌ در زمان‌ ما غيرقابل‌ هضم‌ و قبول‌ بود. به‌ همين‌ دليل‌ روش‌ بنيان‌كني‌ براي‌ آن‌ معقول‌ نمي‌نمود……هر آئین نوینی که بخواهد جامعه را اعتلا بخشد باید به گونه ای عرضه گردد که در جامعه پذیرفته شود…» (3)

آیا این ادعا میتواند صحت داشته باشد؟ چگونه است که پیامبر اسلام چیزهای دیگری را همچون شراب و ازدواج با والدین و غیره را که بین اعراب و مسلمانان نخستین رایج بوده است را حرام اعلام کرده است و اتفاقی نیافتاده است، اما اگر برده داری را نیز حرام اعلام میکرد آسمان به زمین می آمد؟ آیا خرید و فروش شراب در میان اعراب وجود نداشته است؟

از این گذشته، دانستن اینکه اگر اسلام برده داری را منع میکرد، در میان اعراب و مسلمین مورد قبول واقع نمیشد نیازمند علم غیب است، زیرا چنین اتفاقی نیافتاده است تا ما نتیجه آنرا بدانیم، اسلامگرایان  این علم غیب را از کجا آورده است؟

این اسلامگرا بگونه ای سخن گفته است که انگار برای اینکه الغای برده داری قابل هضم باشد نباید برده «در رد کالاهای قابل خرید و فروش به شمار برود»، به عبارت دیگر برده داری را تنها در زمانی میتوان الغا کرد که برده داری از پیش الغا شده باشد! و چون برده داری در میان اعراب و ساکنین عربستان رایج بوده است الغای آن محال بوده است! بنابر نظر این اسلامگرا در واقع الغای برده داری در هر جامعه ای محال است، زیرا در آن جوامع تجارت انسانها از هنجار های دیرینه بوده است و از آنجا که برده داری رایج است نمیتوان آنرا الغا کرد (!)، اما این ادعا علی رغم متناقض بودن و غیر منطقی بودنش از لحاظ تاریخی نیز کاملاً باطل است، تقریباً هزار سال قبل از اینکه نطفه پیامبر اسلام بسته شود کوروش بزرگ در منشور حقوق بشرش برده داری را الغا کرده است و بعد از او نیز افرادی همچون رضاشاه و آبراهام لینکن بطور کامل برده داری را، در زمانی که رایج بوده است الغا کردند و از مقاومت برده داران نترسیده اند.

از طرفی دیگر این ادعای اسلامگرایان در واقع حمله ای به پیامبر اسلام است. اگر این ادعا درست باشد پیامبر اسلام از روی مصلحت و از ترس اینکه مبادا عده ای قدرتمند و ظالم و برده دار حرف او را قبول نکنند برده داری را تایید کرده است، و همین کار ننگین او باعث نابودی زندگی میلیونها انسان آزاد شده است که به دست مسلمانان افتاده اند و برده آنها شده اند و تن به قوانین ظالمانه اسلامی داده اند. هیچ انسان انسانگرا و باوجدانی چنین کاری که محمد کرده است را نکرده و نخواهد کرد، یک انسان حق جو در مقابل ظلم می ایستد و از حقیقت به هر قیمتی که باشد دفاع میکند، یا حداقل اگر نتواند از حقیقت دفاع کند، باطل و انسان ستیزی را تایید و امضا نمیکند، اما محمد هرگز اینگونه رفتار نکرده است،  درست مثل هر سیاست مدار نابکار و شرور دیگری. اگر محمد واقعاً چنین کاری کرده باشد هر چیز میتوان او را نامید به غیر از یک پیامبر.

از این گذشته مبارزه تدریجی اسلام با برده داری قرار بود چند هزار سال طول بکشد؟ اگر اسلام واقعا قصد مبارزه تدریجی با برده داری را داشته است چگونه است که به این هدف نائل نمیشود و برده داری در نهایت به دست اسلام ستیزان و کفار الغا میشود، اما هنوز در میان برخی از مسلمانان رواج دارد؟

اما از جهتی میتوان این حرف را درست دانست، هدف بسیاری از اعراب از پذیرش اسلام تنها دست یافتن به برده ها و ثروتهایی بوده است که از راه غارت دیگران به دست می آمده است، هدف خود پیامبر اسلام نیز چیزی جز سلطه بر دیگران و دست یافتن به ثروت آنها و کنیز و غلام کردن اسرا نبوده است و از آنجا که این غارتها در نهایت موجب گسترش اسلام میشد، میتوان از اسلامگرایان قبول کرد که الغای برده داری به مرگ اسلام ختم میشد، اما نه به دلیل اینکه جامعه بخاطر مخالفت اسلام با برده داری عکس العمل منفی نسبت به این دین نشان میداد بلکه به دلیل اینکه دیگر انگیزه ای برای گرویدن به اسلام باقی نمیماد تا چپاولگران و کشتارگرانی همچون خالد بن ولید به آن بپیوندند.

در ادامه خواهیم دید که اسلام نه تنها به مبارزه تدریجی با برده داری نپرداخته است بلکه اسلام شاید بیش از هر دین و یا باور دیگری به برده داری وفادار ماند و این رسم غیر انسانی را حیاتی تازه بخشید.

آیا پیامبر اسلام و امامان شیعه برده داری میکرده اند؟

برخی از اسلامگرایان آماتور، ناشی و ناآگاه حتی مدعی این میشوند که نه پیامبر اسلام و نه امامان شیعه و اهل تسنن هیچکدام برده داری نمیکرده اند، بعنوان مثال یکی از تارنماهای اینترنتی اسلامی نوشته است:

پرسش: نظر اسلام در مورد برده داری چه بوده است؟ آیا آنرا پذیرفته یا نفی کرده بوده است؟

پاسخ: حضرت محمد که خود برده دار نبوده است. کسانیکه مسلمان شده بوده اند نیز خود آدمهای فقیر و از اقـشـار پـائـیـن جـامـعـه و برخی برده بوده اند. فردی که به خدا و روز رستاخیز و قرآن ایمان داشته باشد نیز نمی تواند برده داشته باشد. برده داران آنهائی بوده اند که دین را قبول نداشته اند و دین بنفع آنها نبوده است و با دین جنگ داشته اند. فردِ برده داری که قرآن را قبول ندارد نیز مسلماً با حرف قرآن برده را آزاد نمی کند. بنابر این نفی برده داری در قرآن موضوعیتی نمی تواند داشته باشد و مانند این می ماند که قرآن بخواهد حاکمیت را برای ماتریالیستها (یعنی کسانیکه خدا و قرآن قبول ندارند) را نفی و تحریم بکند. چیزیکه در قرآن نفی و تحریم می شود برای کسی می شود که قرآن و خدا و روز رستاخیز را قبول دارد. (4)

البته ادعای اینکه «برده داران آنهائی بوده اند که دین را قبول نداشته اند و دین بنفع آنها نبوده است» با توجه به کثرت آیاتی که قرآن در مورد برده داری دارد (به نوشتاری با فرنام آیات برده داری و در قرآن مراجعه کنید) و همچنین منابع روایی و تاریخی متعدد، تنها از عمق نادانی نگارندگان این تارنما از فقه، قرآن، حدیث و تاریخ حکایت دارد، این تارنما نوشته است «فردی که به خدا و روز رستاخیز و قرآن ایمان داشته باشد نیز نمی تواند برده داشته باشد» و این نیز نشان میدهد که حتی مسلمانان تازه کاری مانند نگارندگان این تارنما که هنوز بواسطه تعلیمات اسلامی خوی انسانیت خود را هنوز کاملاً از دست نداده اند نیز درک میکنند که یک انسان برده دار نمیتواند انسان خوبی باشد و البته آنها به خطا خوب بودن را به «اعتقاد داشتن به قیامت و خدا» تعبیر میکنند، در حالی که سردمداران برده داری همین معتقدان به خدا و قیامت بوده اند.

در پاسخ آنها به این پرسش میتوان نکته ای معتبر و جالب را یافت. اگر اسلام واقعا دیدگاهی منفی نسبت به برده داری داشته است و میخواسته است آنرا الغا کند حداقل انتظاری که از موسس، سردمداران و امامان این دین میتوان داشت این است که خود برده دار نبوده باشند. آیا فردی که خود معتاد به مواد مخدر است را میتوان یک مبارز علیه اعتیاد به مواد مخدر دانست؟ چگونه است که مسلمانان پیامبر و امامان برده دار خود را مبارز علیه برده داری میدانند؟ از این گذشته اگر نویسندگان این تارنما ذره ای صداقت داشته باشند پس از آگاهی از اینکه محمد برده داشته است باید اسلام را کنار بگذارند، زیرا خود گفته اند  «فردی که به خدا و روز رستاخیز و قرآن ایمان داشته باشد نیز نمی تواند برده داشته باشد»، اما پیشبینی میشود از آنجا که معمولا در اسلامگرایان ذره ای صداقت یافت نمیشود، حتی پس از آگاهی از این واقعیت نیز احتمالاً سفسطه ها و دروغهای دیگری را مرتکب خواهند شد.

در قرآن به صراحت به اینکه پیامبر برده داشته است اشاره شده است.

سوره احزاب آیه 50

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

ای پيامبر ، ما زنانی را که مهرشان را داده ای و آنان را که به عنوان ، غنايم جنگی که خدا به تو ارزانی داشته است مالک شده ایو دختر عموها و دختر عمه ها و دختر داييها و دختر خاله های تو را که با تو مهاجرت کرده اند بر تو حلال کرديم ، و نيز زن مؤمنی را که خود را به پيامبر بخشيده باشد، هر گاه پيامبر بخواهد او را به زنی گيرد اين حکم ويژه توست نه ديگرمؤمنان ما می دانيم در باره زنانشان و کنيزانشان چه حکمی کرده ايم ، تابرای تو مشکلی پيش نيايد و خدا آمرزنده و مهربان است.

این آیه از آیاتی است که محمد برای اشباع تمایلات ویژه جنسی خود سروده است، یا الله خداوند جهانیان کار خود را رها کرده است و برای محترم شمردن و تکریم آلت جنسی پیامبر بر او نازل کرده است تا پیامبر در یافتن شرکای جنسی متعدد و رنگارنگ و جور واجور خود بواسطه این دلالی محبت سخاوتمندانه الله، دوست خیالی محمد و مسلمانان، زیاد متحمل تلاش و تکاپو نشود و بتواند به هر زنی که در اطراف او یافت میشود بدون هیچ مشکل شرعی دست درازی کند. مسئله مهمی که در این آیه آمده است  و ما را از فاجعه ای بزرگ که در اخلاقیات آیین ضد انسان اسلام وجود دارد آگاه میکند این است که اسرای جنگی در اسلام «برده» به شمار میروند و از آنجا که مسلمانان میتوانند با برده های خود همبستر شوند، میتوانند از لحاظ شرعی با اسرا نیز همبستر شوند. و محمد بر اساس این آیه میتوانسته است به تمامی زنانی که در جنگ همچون سایر کالا ها نسیب او میشدند، تجاوز کند، در نتیجه هر مسلمان واقعی باید حق تجاوز به اسرای جنگی را از حقوق الهی خود بداند. البته اسلام نام این کار را تجاوز نمیگذارد و حق هر مسلمانی است که با اسرای جنگی که به او به غنیمت رسیده اند همبستر شود. اما بر ما آشکار است، از آنجا که تماس جنسی ناخواسته تجاوز به حساب می آید اینکار تجاوزی آشکار است. پیامبر در موارد متعدد از این حق قانونی خود استفاده کرده است، صفیه یکی از زنان محمد است که در ماجرای خندق پدر او کشته میشود و شوهر او بعد از شکنجه کشته میشود و پیامبر همان شب او را از میان اسرا جدا میکند و به خیمه خود میکشاند و به او تجاوز میکند. این ماجرای که شخصیت واقعی پلید و مدفون شده در تاریخ پیامبر اسلام را نشان میدهد را میتوانید بطور کامل در نوشتاری با فرنام «صفیه، زن یهودی پیغمبر- بخش سوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا» و همچنین «ازدواج محمد با صفیه زنی که شوهرش زیر شکنجه جان سپرد.» مطالعه کنید. صفیه در هنگامی که محمد به او تجاوز کرد 16 سال سن و محمد نزدیک 60 سال سن داشته است. محمد نسبت به تمامی مسلمانان امتیازات جنسی خاصی داشته است برای بررسی این امتیازات به نوشتاری با فرنام «ويژگيهاي محمد يا زياده روي هاي شرعي؟» مراجعه کنید.

سوره احزاب آیه 52

لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَّقِيبًا.

بعد از اين زنان ، هيچ زنی بر تو حلال نيست و نيز زنی به جای ايشان ، اختيار کردن ، هر چند تو رااز زيبايی او خوش آيد ، مگرآنچه به غنيمت به دست تو افتد و خدا مراقب هر چيزی است.

بر اساس روایات دو  آیه قبلی (احزاب 50 و 51) به دلیل اعتراضی که از سوی اطرافیان محمد به این زیاده خواهی های او شده بود توسط این آیه منسوخ شدند. اما محمد همچنان نتوانسته است دل از زنانی که در جنگها به آنها دست میافته است بکند. بنابر این میگوید که همچنان میتواند همچون سایر مسلمانان به زنان اسیر شده و به غنیمت گرفته شده در جنگ تجاوز کند. در کلکسیون زنان محمد (برای دیدن اعضای مجموعه زنان پیامبر اسلام به نوشتاری با فرنام زنان محمد، آیا محمد از روی هوس زن میگرفت؟ مراجعه کنید.) به زنانی بر میخوریم که محمد شخصاً آنها را از میان اسرای جنگی گلچین کرده است.

جویریه از معروف ترین این زنان است که ماجرای او را میتوانید در نوشتاری با فرنام «جویریه زنی که محمد را اسیر زیبایی خود و طایفه اش را آزاد کرد» بخوانید. ریحانه نیز از این دسته زنان محمد است ماجرای ریحانه را از نوشتاری با فرنام  «ریحانیه زن زیبایی که شب روز قتل همسرش بعنوان برده محمد به حرمسرای محمد رفت و دق مرگ شد» مطالعه کنید.

گذشته از این آیات روشنگر قرآنی در احادیث نیز میتوان دریافت که علاوه بر محمد تقریباً تمام امامان شیعه و همچنین مسلمانان نخستین برده دار بوده اند. در زیر منابع متعددی برای اثبات این ادعا ارائه میشود. (5).

صحیح بخاری جلد 7 ام بخش 97 شماره 137

ابی سعید الخدری روایت کرده است:

ما در میان غنایم جنگی اسرای زنی بدست آوردیم و با آنها مقاربت جنسی منقطع (عزل) میکردیم، از پیامبر پیرامون اینکار پرسیدیم، او گفت «آیا واقعا اینکار را میکنید؟» بعد از اینکه این پرسش را سه بار تکرار کرد گفت «هیچ نفسی نیست که قرار باشد وجود داشته باشد، و تا روز قیامت بوجود نیاید.»

در اینجا مسلمانان اسرای زنی را بدست آورده اند و با آنها همبستر شده اند و محمد این مسئله را تایید کرده است. او تنها آنها را نصیحت کرده است که با آنها جماع منقطع نداشته باشند. جماع منقطع (Coitus Interruptus) اصطلاحی است که به قطع کردن تماس جنسی در هنگام انزال و خارج کردن منی خارج از بدن طرف مونث در هنگام مقاربت جنسی گفته میشود.

صحیح بخاری جلد 5 ام بخش 31 شماره 459

ابن محیریز روایت کرده است:

من به مسجد وارد شدم و ابو خدری را دیدم و کنار او نشستم و از او در مورد جماع منقطع پرسیدم. او گفت، ما با پیامبر برای غزوه بنی مصطلق خارج شدیم، و ما به اسرایی دست یافتیم، در میان اسرای عرب ما تمایل به زنان داشتیم و بی زنی و جماع نکردن بر ما دشوار افتاد و دوست داشتیم که جماع منقطع داشته باشیم. پس وقتی که قصد جماع منقطع داشتیم از خود پرسیدیم چگونه میتوانیم اینکار را بکنیم بدون اینکه از پیامبر خدا که در میان ما حاضر است در مورد آن بپرسیم؟ ما از او پرسیدیم و او گفت برای شما بهتر است که اینکار را نکنید، زیرا اگر قرار باشد نفسی (شخصی) به دنیا بیاید تا روز قیامت بدنیا می آید.

این حدیث با حدیث بالایی بسیار شباهت دارد اما جزئیات بیشتری را بیان کرده است. در اینجا مسلمانان به بنی مصطلق حمله کرده اند، برده هایی را گرفته اند. برده های زن (کنیزان) میان سربازان مسلمان تقسیم شده اند. سربازان به دلیل فاصله شان از خانه شهوتی شده اند و میخواهند که با کنیزانی که تازه به دستشان افتاده است تماس جنسی برقرار کنند. آنها به نزد محمد میروند و از او در مورد جماع منقطع میپرسند، محمد به آنها میگوید که جماع منقطع نکنید بلکه جماع کامل کنید (منی خود را در درون بدن زن استخراج کنید). حدیث مرتبطی نشان میدهد که آنها نمیخواستند که کنیز ها حامله شوند زیرا قصد فروش آنها را در آینده داشتند و بر اساس قوانین اسلامی فروختن برده باردار مجاز نیست.

در نتیجه محمد در واقع اجازه تجاوز به زندانیان زن را صادر کرد.

صحیح بخاری جلد 3 ام بخش 15 شماره 765

کریب  روایت کرده است:

برده آزاد شده ابن عباس که میمونه بنت الحارث (یکی از زنان محمد) به او گفته بود او (میمونه) کنیزی را بدون اجازه پیامبر آزاد کرده است. در روزی که نوبت او بود تا با پیامبر باشد، گفت «ای رسول الله آیا میدانی که من یک کنیز را آزاد کرده ام؟»، پیامبر گفت «آیا واقعا چنین کرده ای؟»، او پاسخ مثبت داد. پیامبر گفت «تو در پیش الله پاداش بیشتری میگرفتی اگر او (کنیز) را به دائی خود میبخشیدی».

در اینجا یکی از زنان محمد کنیزی (برده زنی) را آزاد میکند، اما پیامبر به او میگوید تو پاداش اخروی بیشتری میداشتی اگر او را به دائی خود میبخشیدی، یعنی آن برده را در بندگی نگاه میداشتی.

صحیح بخاری جلد 7 بخش 31  شماره 734

 ابن عباس روایت کرده است:

….. در در خانه (محمد) برده ای آمد و من به او گفتم، برای ورود من اجازه بخواه (از محمد) او به من این اجازه را داد و من به خانه وارد شدم تا پیامبر را ببینم…..

این حدیث که در آن عمر به خانه محمد میرود تا محمد را ببیند نشان میدهد که محمد برده ای داشته است که در خانه اش کار میکرده است.

صحیح بخاری جلد 7 بخش 34  شماره 344

أنس روایت کرده است:

پیامبر به خانه برده اش که یک خیّاط بود رفت، به او خوراکی از کدو پیشنهاد شد که او آغاز به خوردن آن کرد. من از وقتی که دیدم پیامبر کدو میخورد بسیار به کدو علاقه مند شدم.

این حدیث نشان میدهد که محمد برده ای داشته است که خیاط بوده است. حدیث شماره 346 جزئیات بیشتری را از این ماجرا بیان میکند.

صحیح بخاری جلد 5 بخش 37  شماره 541

ابو هریره روایت کرده است:

وقتی که ما خیبر را فتح کردیم، هیچ طلا و نقره ای را به عنوان غنیمت بدست نیاوردیم، اما گاوها، شتر ها، اشیاع و باغهایی را بدست آوردیم. بعد ما با پیامبر به سمت وادی القری رفتیم، و در آن زمان پیامبر برده ای داشت که مِدعُم نام داشت و او را بنی الضباب به محمد هدیه داده بودند. وقتی که او زین اسب پیامبر را از روی اسب بر میداشت پیکانی که از کمان شخصی که شناخته نشد رها شد و به او برخورد کرد….

این حدیث نشان میدهد که محمد برده ای داشت و وی توسط پیکانی کشته شد.

صحیح بخاری جلد 5 بخش 37  شماره 512

….محمد جنگجویان آنها را کشت و زنان و باقیماندگان آنها را بعنوان اسیر و برده گرفت….

این حدیث به جنگ خیبر اشاره دارد، دوباره در اینجا بسیاری از زنان و فرزندان به بردگی گرفته شده بودند. بنابر این باید توجه داشت پیامبر اسلام نه تنها برده داشته است، بلکه او باعث شد افراد بسیاری که آزاد بودند در جنگها به برده تبدیل شوند. پیامبر اسلام این افراد را به برده تبدیل کرد و سپس از فروش آنها (فدیه) موجب تحصیل در آمد هنگفتی برای مسلمانان و خود شد. برای اطلاعات بیشتر پیرامون این مسئله به نوشتاری با فرنام جنگهای پیغمبر مراجعه کنید.

صحیح بخاری جلد 5 بخش 67

ابن اسحاق روایت کرده است، در غزوه، عیینیه بن حصن اعلام جنگ علیه بنی العنبر از شاخه بنی تمیم کرد. پیامبر عیینه را فرستاد تا به آنها حمله کند. او به آنها حمله کرد و برخی از آنها را کشت و بقیه را برده کرد.

در اینجا محمد افرادش را برای حمله به قبیله دیگری فرستاد. آنها برخی از افراد را کشتند و بقیه را بعنوان برده گرفتند. بار دیگر مسلمانان به قبیله های همسایه حمله کردند.

صحیح بخاری جلد 9 بخش 26 شماره 642

….عایشه روایت کرده است «همچنین میتوانی در مورد این قضیه از کنیزی که حقیقت را خواهد گفت پرسش کنی. پس پیامبر از بریره پرسش کرد»….

این حدیث که ترجمه کامل آنرا میتوانید در نوشتاری با فرنام «عبدالله بن أبی بن سلول العوفی» بیابید نشان میدهد که عایشه کنیزی برای خود داشته است.

صحیح بخاری جلد 5 بخش 24 شماره 182

عایشه روایت کرده است:

ابوبکر برده ای داشت که مقداری از درآمد خود را به او (به ابوبکر) میداد و ابوبکر از درآمد او میخورد….

در اینجا مشخص شده است که ابوبکر برده ای داشته است.

صحیح بخاری جلد 4 بخش 56 شماره 708

عروه بن الزبیر روایت کرده است:

عبدالله بن زبیر محبوب ترین افراد نزد عایشه بعد از محمد و ابوبکر بود، و او در مقابل از هواداران او بود. عایشه از ثروتی که توسط الله به او رسیده بود به خوبی حفاظت نمیکرد و آنرا بصورت صدقه و خیریه خرج میکرد، عبدالله بن زبیر گفت «عایشه نباید این کار را ادامه بدهد»، و عایشه این حرف را شنیده و با اعتراض پرسید «آیا من نباید این کار را ادامه دهم؟، من سوگند میخورم که با عبدالله بن زبیر دیگر سخنی نخواهم گفت.»، بخاطر همین ابن زبیر از مردم قریش بویژه از دو دائی محمد خواهش کرد که پا در میانی کنند، اما او (از سخن گفتن) سر باز زد. الزهریون، دائی های پیامبر یعنی عبدالرحمن بن الاسود بن عبد یغوث، و المسور بن مخرمه به او (به عبدالله) گفتند وقتی ما از او (عایشه) اجازه ورود به خانه اش را میخواهیم تو نیز همراه ما وارد شو. او نیز اینچنین کرد و (عایشه پادرمیانی آنها را پذیرفت). او (عبدالله) ده برده خود را فرستاد و او (عایشه) آنها را آزاد کرد. عایشه برده های بیشتری را آزاد کرد تا تعداد آنها به 40 برده رسید. او (عایشه) گفت «ایکاش من در هنگام سوگند خوردن اعلام میداشتم که در صورت شکستن سوگند خود چه خواهم کرد، تا میتوانستم آسان تر سوگندم را بشکنم».

سوره مائده آیه 89 به این مسئله اشاره دارد که هرگاه مسلمانی قول و سوگند خود را بشکند باید کفاره ای دهد و یکی از راه های این کفاره دادن آزاد کردن برده است، در اینجا گفته شده است که عایشه 40 برده خود را آزاد کرده است. اگر عایشه 40 برده را آزاد کرده است او چند برده دیگر داشته است؟ بقیه زنان پیغمبر چند برده داشتند؟

ترجمه خصال شیخ صدوق برگ 487

و اما آن سیزده زن که با آنان هم بستر شد نخستین زن خدیجه دختر خویلد بود سپس سوره دختر زمعه سپس ام سلمه که نامش هند بود دختر ابی امیه سپس ام عبدالله عایشه دختر ابی بکر سپس حفصه دختر عمر سپس زینب دختر خزیمه بن حارث ام المساکین سپس زینب دختر جحش  سپس ام حبیبه رمله دختر ابی سفیان سپس میمونه دختر حارث سپس دختر عمیس سپس جویریه دختر حارث سپس صفیه دختر حی بن اخطب و زنی که خودش را به پیمبر بخشید بنام خوله دختر حارص و پیغمبر دو کنیز هم داشت که با زنهای خود آندو را هم قسمت کرده بود: ماریه و ریحانه خندفیه و آن زن نه زنی که در ال وفا پیغمبر بودند عایشه بود و حفصه و ام سلمه و زینب دختر جحش و میمونه دختر حارث و اما حبیبه دختر ابی سفیان و صفیه دختر حی بن اخطب و جویریه دختر حارث و سوره دختر زمعه و از همه زنان برتر خدیجه دختر خویلد بود و پس ام سله دختر حارث.

پیامبر اسلام دو کنیز داشته است که یکی از آنها ماریه قبطی هدیه ای از طرف پادشاه مصر به او بوده است و او این کنیز را به حفصه داده بود. پیامبر اسلام با ماریه در خانه حفصه بطور پنهانی همبستر میشود و این مسئله دردسر زیادی برای او ایجاد میکند، ماجرای این دردسر و رسوایی اخلاقی را میتوانید در نوشتارهای  محمد ماریه و حفصه،ماریه قبطی شانزدهمین زن در زندگی محمد، وساطت الله جهت رفع اختلافات خا نوادگی محمد مراجعه کنید.

کنیز دیگر او ریحانه زنی یهودی است که محمد بعد از قتل عام قبیله او به او پیشنهاد ازدواج و آزاد شدن میدهد اما او ننگ مسلمانی را بر خود نخریده و تا آخر عمر برده و غیر مسلمان میماند. ماجرای دردناک ریحانه را در نوشتاری با فرنام ریحانیه زن زیبایی که شب روز قتل همسرش بعنوان برده محمد به حرمسرای محمد رفت و دق مرگ شد بخوانید.

برای منابع بیشتر در مورد مسلمانان دیگری که در زمان محمد برده داشته اند به صحیح بخاری پوشینه 5 ام شماره 50، جلد 7 شماره های 845, 341, 352, 371, 410, 413, 654، بخش 22 و 23، جلد نخست شماره های 29، 439، 661، جلد نهم بخش 23 و 23، شماره های 293، 296، 277، 100 و 80 مراجعه شود.

دفتر زنان پیغمبر اسلام نوشته عمادزاده برگ 391، ماجرای  خریداری کنیزی زیبا نام «صهبا ثعلبیه» که نام کامل او «الصهباء ام حبیب بنت ربیعه» است توسط امام علی را از خالد ابن ولید شرح داده است. امام علی وی را در خانه خالد میبیند و به او علاقه مند میشود. امام علی او را به قیمت 40  دینار از خالد میخرد، و نتیجه این کار او دو فرزندی است که صهبا برای علی بدنیا آورده است، این دو فرزند عمر الاصرف و رقیه نام دارند.

خوله بنت اياس حنفيه کنیز دیگری است که علی داشته است و نام فرزندی که او برای علی آورده است محمد الاکبر ابن الحنفیه بوده است که در ماجرای کربلا کشته میشود. نفس المهموم شیخ عباس قمی برگ 324 ماجرای کشته شدن او را نقل کرده است.

صحیح بخاری جلد 5 بخش 60  شماره 637

محمد بن بشار، از روح بن عباده، از علی بن سوید بن منجوف، از عبدالله بن بریده، نقل کرده است که:

رسول خدا علی را به سوی خالد فرستاد تا خمس (سهم پیامبر از غنایم را بگیرد) و من از دست علی ناراحت شدم، بعد از اینکه علی غسل گرفت (بعد از برقراری تماس جنسی با یکی از بردگانی که جزوی از غنایم بود) من به خالد گفتم، «آیا این را نمیبینی؟» (خوابیدن علی با برده را). وقتی به پیامبر رسیدیم، من جریان را برای پیامبر تعریف کردم. پیامبر گفت، «ای بریده آیا از علی متنفّری؟»  گفتم «آری»، پیامبر گفت «از او متنفّر نباش، زیرا سهم او از خمس بیش از این است».

توضیحی که در برگ 447 آمده است در مورد همین حدیث میگوید

بریره از علی متنفر بود زیرا علی دختری را از میان غنائم بیرون کشیده بود و با او تماس جنسی برقرار کرده بود و در نظر بریرده این کار او ناپسند بود.

در اینجا علی دختری را از میان اسرا انتخاب کرده و با او همبستر میشود. وقتی که این قضیه با محمد در میان گذاشته میشود او این مسئله را تایید میکند. توجه داشته باشید که اسرا همچون غنیمت ها به شمار میرفتند و از اموال مسلمانان و مسلمانان میتوانند از کنیز خود برای سکس استفاده کنند یا به عبارت دیگر به آنها تجاوز کنند.

ترجمه ارشاد شیخ مفید، برگ 18

40- اسماعیل بن زیاد گوید ام موسی کنیز علی (ع) و سرپرست دخترش فاطمه بمن گفت…

در اینجا هویداست که علی کنیزی که او را با فرنام پسرش یعنی ام موسی مینامیدند داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه نخست برگ 254

بیستم – قنبر – غلام خاص امیر المومنین (ع) است و ذکرش در اخبار بسیار شده و او همانست که حضرت امیر المومنین فرموده….

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه نخست برگ 420

و سالم بن عمرو و قاسم بن الحلیب الازدی و بکر بن حی التیمی و جوین بن مالک التیمی و امیه بن سعد الطائی و عبدالله بن بشر که از مشاهیر شجاعان بوده و بشر بن عمرو و حجاج بن بدر بصری حامل کتاب مسعود بن عمرو از بصره بخدمت امام حسین (ع) رسید و رفیقش قعنب بن عمرو نمری بصری و عائذبن مجمع بن عبدالله عائذی رضوان الله علیهم اجمعین و ده نفر از غلامان امام حسین و دو نفر از غلامان امیر المومنین.

در اینجا اشاره شده است که امام حسین ده غلام و امام علی دو غلام داشته اند که در این ماجرا کشته شده اند، در ادامه نام این بردگان آمده است

اسلم بن عمرو و پدرش ترکی بود و خودش کاتب امام حسین (ع) و دیگر قارب بن عبدالله دئلی که مادرش کنیز حضرت امام حسین (ع) بوده و دیگر منحجح بن سهم غلام امام حسن(ع) با فرزندان امام حسن (ع) بکربلا آمد و شهید شد.

در اینجا مشخص شده است که امام حسین کنیزی داشته است و امام حسن نیز غلامی داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 604

….پس آن حضرت (زین العابدین) فرمود بدرستیکه خدایتعالی ترا فرج داد، و کنیز را آواز داده فرمود آنچه بجهت افطار نمودن من مهیا کردی بیار….

در اینجا مشخص میشود که امام زین العابدین نیز کنیزی داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 662

و روایت شده از سالمه کنیز حضرت امام صادق…

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 716

از مشکوه الانوار نقل است که مردی خدمت حضرت صادق (ع) رسید و عرض کرد پسر عمویت فلان اسم جناب تو را بردو نگذاشت چیزی از بدگوئی و ناسزا مگر آن که برای تو گفت حضرت کنیز خود را فرمود که آب وضو برایش حاضر کند بس وضو گرفت و داخل نماز شد.

در این دو جا مشخص شده است که امام صادق کنیزی به نام سالمه داشته است. کنیز دوم ممکن است همان سالمه یا کنیز دیگری باشد. به سالمه کنیز امام صادق در صفحه 748 نیز اشاره شده است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 777

شیخ کلینی و قطب راوندی و دیگران روایتکرده اند که ابن عکاشه اسدی بخدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) در خدمت آن حضرت ایستاده بود و حضرت او را اعزاز و اکرام نمود و انگوری برای او طلبید، در اثنای سخن ابن عکاشه عرض کرد که یابن رسول الله چرا جعفر را تزویج نمینمائی بحد تزویج رسیده است و همیان زری نزد حضرت گذاشته بود حضرت فرمود که در اینزودی برده فروشی از اهل بربر خواهد آمد و در خانه میمون فرود خواهد آمد و باین زر از برای او کنیزی خواهم خرید راوی گفت بعد از چند روز دیگر بخدمت آن حضرت رفتم فرمود که میخواهید شما را خبر دهم از آن برده فروشی که من گفتم برای جعفر از او کنیز خواهم خرید، اکنون آمده است بروید و باین همیان از او کنیزی بخرید، چون بنزد آن برده فروش رفتیم گفت کنیزانی که داشتم همه را فروخته ام و نمانده است نزد من مگر دو کنیز یکی از دیگری بهتر است گفتم بیرون آور ایشان را تا ببینیم.

در اینجا آشکار میشود که امام صادق برده ای را خریداری کرده است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 718

….حضرت بمعیت غلام خود فرمود که مزد اینجماعت را بده پیش از آن که عرقشان خشک شود….

از اینجا مشخص میشود که امام صادق برده ای با نام بمعیت داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 688

قطب راوندی از ابوالصباح کنانی روایت کرده که گفت روزی بدر سرای حضرت امام باقر (ع) شدم و در را کوبیدم کنیز خدمتکار آن حضرت که پستان برجسته ای داشت بر در سرای آمد پس دست خود را بر پستان او زدم و گفتم بآقای خود بگو که من بر در سرای میباشم….

در اینجا مشخص میشود که امام باقر نیز کنیزی داشته است.

بحارالانوار علامه مجلسی پوشینه 46 برگ 290

سلمي کنيز امام باقر (ع) نقل مي کند: برادران آن حضرت نزد او مي آمدند و از محضرش خارج نمي شدند…

در اینجا مشخص میشود امام باقر کنیزی با نام سلمی داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 834

….چنانچه هاشمیه کنیز رقییه دختر حضرت موسی بن جعفر (ع)نقل کرده است….

در اینجا به این اشاره شده است که رقیه دختر امام رضا نیز کنیزی داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 861

و ایضا بسند معتبر از هشام روایتکرده است که گفت روزی حضرت امام موسی (ع) از من پرسید که آیا خبرداری که کسی از برده خروشان مغرب آمده باشد گفتم نه، حضرت فرمود که بلکه آمده است بیا تا برویم بنزد او پس حضرت سوار شد و من در خدمت آنحضرت سوار شدم چون بمحل معهود رسیدیم دیدیم که مردی از تجار مغرب آمده است و کنیزان و غلامان بسیار آورده است حضرت فرمود که کنیزان خود را بر ما عرضه کن او نه کنیز بیرون آورد و هریک را حضرت میفرمود که نمیخواهم پس فرمود که دیگر بیاورد گفت دیگر کنیزی ندارم حضرت فرمود که داری و باید که بیاوری گفت …

در اینجا نیز مشخص میشود که امام موسی کاظم نیز در خرید و فروش برده ها نقش داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 819

….و موافق بعضی از روایات پس حضرت از آن لعین سوال کرد که غلام مرا نزد من بیاور که بعد از فوت من متکفل احوال من گردد….

در اینجا مشخص میشود که امام موسی کاظم برده ای داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 864

شیخ صدوق در عیون روایتکرده از حاکم ابوعلی بیهقی از محمد بن یحی صولی که گفت حدیث کرد مرا مادر و پدرم و نام او غدر بود گفت که مرا با چند کنیز از کوفه خریدند و من خانه او بودم در کوفه پس ما را نزد مأمون آوردند و گویا در خانه او در بهشتی بودیم از راه اکل و شرب و طیب ورز بسیار پس مرا او به امام رضا (ع) بخشید و چون بخانه او آمدم آنها را نیافتم و زنی بر ما نگهبان بود که ما را در شب بیدار میکرد و بنماز وامیداشت و این از همه بر ما سخت تر بود.

در اینجا گزارش شده است که امام رضا برده داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 881

….چون بر آنحضرت وارد شدم فرمود بغلام خود که ابو محمد از این دینارها که اسم من بر آنست بیاور سی عدد از آنها غلام آورد و من گرفتم….

در اینجا اشاره شده است که امام رضا غلامی داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 890

….و چون امام رضا (ع) طواف وداع میکرد اما محمد تقی (ع) بر دوش موفق غلام آن حضرت بود و او را طواف میفرمود….

در اینجا نیز به برده ای با نام موفق اشاره شده است که مشخص نیست برده امام رضا بوده است یا امام محمد تقی.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 1036

معتمد خدمتکاران خود را فرستاد که صیقل کنیز حضرت امام حسن عسگری (ع) را گرفتند که آن طفل او را بما نشان ده او انکار کرد و از برای رفع….

در اینجا آشکار میشود که امام حسن عسگری نیز برده ای داشته است.

منتهی الآمال شیخ عباس قمی، پوشینه دوم برگ 1037

ایضاً به سند معتبر از محمد بن حسین روایت کرده است که حضرت امام حسن عسگری (ع) در روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال دویست و شصتم از هجرت وقت نماز بامداد بسرای باقی رحلت فرمود و در همانشب نامه های بسیار بدست مبارک خود باهل مدینه نوشته بود و در آنوقت نزد آنحضرت حاضر نبود مگر جاریه آنجناب که او را صیقل میگفتند و غلام آنجناب که او را عقید مینامیدند.

در اینجا روشن میشود که امام حسن عسگری غلامی با نام عقید داشته است.

بر اساس روایات شیعی مادر امام زمان نیز یک کنیز بوده است که امام حسن عسگری آنرا از برده فروشی خریده است، ماجرای کامل را میتوانید در نوشتاری با فرنام «امام زمان چگونه بدنیا آمد؟» بخوانید.

گذشته از این احادیث امامان شیعه احکام مشخص و غیر انسانی متعددی را که در فقه شیعه وجود دارد تایید کرده اند و ریشه احکام برده داری یاد شده تماما از تفکرات امامان انسان ستیز شیعه بوده است. در زیر اسنادی برای این ادعا ارائه میشود. (6)

1- استرقاق اسيران جنگي. معتبره طلحه بن زيد از امام صادق(ع): اذا وضعت الحرب اوزارها واثخن اهلها فكل اسير اخذ علي تلك الحال فكان في ايديهم فالامام فيه بالخيار ان شاء من عليهم فارسلهم، و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء استعبدهم فصاروا عبيداً. (كافي 5 / 32 حديث 1، تهذيب 6 / 143 حديث 245، وسايل الشيعه 15 / 72 حديث 20007) «آنگاه كه جنگ بارش را نهاد و دشمنان را به زانو درآورد (جنگ تمام شد) هر اسيري كه در آن حال در دست مسلمانان افتاد، امام در او اختيار دارد، اگر بخواهد بر آنها منت گذارد و آزادشان كند و اگر بخواهد آن را در مقابل اخذ فديه آزاد كند (مبادلة اسير يا دريافت غرامت) و اگر بخواهد آنها را به بندگي بگيرد و در نتيجه برده شوند.» آزادي بلاعوض و در مقابل عوض اسيران مستند قرآني دارد (محمد 4)، اما شق اخير يعني استرقاق اسير مبتني بر اين روايت و روايات مشابه آن است.

2- جواز استرقاق غيرنظاميان خارج از جنگ. معتبرة رفاعة بردة فروش از امام كاظم(ع): قلت له ان القوم يغيرون علي الصقالبه و الروم (النوبه) فيسرقون اولادهم من الجواري و الغلمان فيعمدون الي الغلمان فيخصونهم ثم يبعثون الي بغداد الي التجار، فماتري في شرائهم و نحن نعلم انهم مسروقون انما اغار عليهم من غير حرب كانت بينهم؟ فقال: لابأس بشرائهم، انما اخرجوهم من دار الشرك الي دارالاسلام. (كافي 5 / 210 حديث 9، تهذيب 6 / 162 حديث 297، وسايل 15 / 131 حديث 20145 و 18 / 244 حديث 23596) «گروهي به اسلاوها و رومي‌ها (زنگباري‌ها) شبيخون زده، فرزندانشان را از دختر و پسر مي‌ربايند، پسران را اخته مي‌كنند، سپس آنها را (به عنوان برده) به سوي تاجران بغداد مي‌فرستند. دربارة خريداري اينها چه نظر مي‌دهيد، در حالي كه ما مي‌دانيم كه اين غلام‌ها و كنيزها از قومشان دزديده شده‌اند و بدون اينكه جنگي در گرفته باشد، غارت شده‌اند؟ فرمود: در خريداري آنها اشكالي نيست (و با خريداري، آنها به عنوان برده مملوك شما مي‌شوند) اين است و جز اين نيست كه آنان را از دارالشرك به دارالاسلام درآورده‌اند.»

3- استرقاق از طريق خريدن از اولياء. عبدالله لحام از امام صادق(ع) دربارة مردي كه از يكي از مشركان دختر يا زنش را مي‌خرد: فيتخذها؟ فقال: لابأس. (تهذيب 8 / 200 حديث 705 و 702، استبصار 3 / 83 حديث 282 و 280، وسايل 18 / 247 و 246) آيا حق تصرف در او را دارد؟ فرمود: مانعي ندارد.

4- رقيت از طريق اقرار و اصالت الحريه. معتبره عبدالله بن سنان از امام صادق(ع): امام علي(ع) فرمود: الناس كلهم احرار الا من اقر علي نفسه بالعبوديه و هو مدرك من عبد او امه و من شهد عليه بالرق صغيراً كان او كبيراً. (كافي 6 / 195 حديث 5، من لايحضره الفقيه 3 / 141 حديث 3515، تهذيب 8 / 235 حديث 845، وسايل 23 / 54) مردم همگي آزادند، مگر اينكه كسي خود به بردگي اقرار كند. در حالي كه بالغ است چه غلام، چه كنيز و (مگر اينكه) كسي به رقيت او شهادت دهد. اعم از اينكه كودك يا بزرگسال باشد.

5- ازدواج و تصرف برده در اموالش بدون اذن مولي صحيح نيست. روايت عبدالله سنان از امام صادق(ع): لايجوز للعبد تحرير و لاتزويج و لا اعطاء من ماله الا باذن مولاه. (كافي 5/477 حديث 1، وسايل 21 / 113 حديث 26663).

6- سرايت بردگي از والدين به فرزندانشان. «فرزند پدر آزاد و مادر كنيز آزاد است. اگر يكي از والدين آزاد باشند، فرزندشان آزاد خواهد بود (فقيه 3 / 291 حديث 1381، وسايل 21 / 121 باب 30 ابواب نكاح عبيد و اماء) مفهوم آن اين است كه اگر هيچ‌يك از والدين آزاد نباشند، فرزندشان مادرزاد برده خواهد بود.

7- جواز تحليل كنيز. حديث فضيل بن سيار از امام صادق(ع): اذا احل الرجل لاخيه جاريته فهي له حلال (كافي 5 / 468 حديث 1 وسايل 21 / 125) اگر مالك كنيزش را براي برادر (ايمانيش) تحليل كرد، (تصرف او در كنيز) برايش حلال است.

8- مالك و كنيز شوهردار. روايت محمد بن مسلم: از امام باقر(ع) از قول خداوند «والمحصنات من النساء الاماملكت ايمانكم (نساء 24) پرسيدم. فرمود، هو ان يأمر الرجل عبده و تحته امته، فيقول له: اعتزل امرأتك و لا تقربها، ثم يحبسها عنه حتي تحيض ثم يمسها، فاذا حاضت بعد مسه اياه ردها عليه بغير نكاح. (كافي 5 / 481 حديث 2، تهذيب 7 / 346 حديث 1417، تفسير العياشي 1 / 232 حديث 80، وسايل 21 / 149 باب 45 من ابواب نكاح العبيد و الاماء: كيفيه تفريق الرجل بين عبده و امته اذا اراد وطيها) مالك به بردة متأهل امر مي‌كند كه از همسرش دوري گزيند و با او نزديكي نكند، سپس زن را حبس مي‌كند تا حيض ببيند، (پس از پاك شدن) با او مواقعه مي‌كند و بعد از حيض بعدي زن را بدون ازدواج (مجدد) به شوهرش بازمي‌گرداند.

9- طلاق برده‌ها به دست مالك است نه خودشان. ابوالصباح كناني از امام صادق(ع): اذا كان العبد و امرأته لرجل واحد، فان المولي يأخذها اذا شاء واذا شاءردها. (كافي 6 / 168 حديث 1، وسايل 22 / 98 باب 43 مقدمات الطلاق و شرائطه). زماني كه غلام و كنيز به مالك واحدي تعلق داشته باشند، اگر مالك خداست ازدواجشان را حفظ مي‌كند و اگر نخواست مي‌شكند.

10- جواز عدم پوشش سركنيزان. محمد بن مسلم از امام باقر(ع) مي‌پرسد آيا كنيز در نماز سرش را بپوشاند؟ فرمود: ليس علي الامه قناع. (كافي 3 / 394 حديث 2، وسايل 4 / 409 باب 29 ابواب لباس مصلي) بر كنيز مقنعه و روسري لازم نيست. حماد لحام از امام صادق(ع) مي‌پرسد آيا كنيز مي‌بايد در نماز سرش را بپوشاند؟ مي‌فرمايد: نه. پدرم (امام باقر(ع)) زماني كه مي‌ديد كنيزان در نماز مقنعه پوشيده‌اند، آنها را مي‌زد تا زن آزاد از كنيز تمايز داده شود. لا، قد كان ابي اذا رأي الخادم تصلي و هي مقنعه ضربها، لتعرف الحره من المملوكه. (علل الشرايع 346، محاسن 318 حديث 45، وسايل 4 / 411 حديث 5562)

توصیه برای رفتار خوب با بردگان

در منابع قرآنی و روایی توصیه به نیکی و رفتار خوب با بردگان شده است، بعنوان مثال به نمونه زیر دقت کنید.

سوره نساء (زنان) آیه 36

وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا.

خدای را بپرستيد و هيچ چيز شريک او مسازيد و با پدر و مادر و، خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و همسايه خويشاوند و همسايه بيگانه و يار مصاحب ومسافر رهگذر و بندگان خود نيکی کنيد هر آينه خدا متکبران و فخر فروشان را دوست ندارد.

باید توجه داشت که «نیکی» کلمه ای بسیار گنگ و ناکافی است، نیکی کردن با بندگان یعنی چه؟ چه کسی تایین میکند که نیکی کردن به بندگان چه موازینی دارد و تعریف اسلام از «نیکی» کردن به بردگان چیست؟ این مسئله درست مانند این است که اسلامگرایان میگویند امام علی به مالک اشتر توصیه کرده است که با مردم به «عدالت» رفتار کند، اما آنها به این واقعیت اشاره نمیکنند که عدالت از دیدگاه علی سرکوب مخالفان و اخازی و جزیه گرفتن از آنها و سنگسار و دست و پا بریدن و چشم در آوردن بوده است.

کلماتی مانند «نیکی»، «عدالت» و غیره کلماتی بسیار کلی و گنگ هستند و برای هر شخصی «نیکی» و «عدالت» معنی متفاوتی دارد. از همین رو است که کمتر کسی را میتوان یافت که گفته باشد «با بردگان به بدی برخورد کنید»، مسئله مهم اینجاست که «نیکی» کردن از نظر اسلام به بندگان یعنی اینکه حقوق آنها را نباید ضایع کرد و از حدود احکام برده داری شرعی نباید خارج شد. بنابر این تمام مسئله به این بر میگردد که حقوق بردگان در اسلام چیست و توصیه به «نیکی» کردن به هیچ عنوان چیزی را از زشتی و پلیدی آیین انسان ستیز و ضاله اسلام کم نمیکند.

دکتر محسن کدیور در نوشتار خود به درستی جدول زیر را در مقایسه حقوق انسانها با توجه به اطلاعیه جهانشمول حقوق بشر و حقوق برده ها در اسلام ترسیم کرده است (7).

رديف اسناد بين‌المللي حقوق بشر احكام اسلام معاصر (قرائت مشهور)
1 تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي‌آيند. از والدين برده، برده متولد مي‌شود.
2 تمام افراد بشر از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند. برده‌ها با احرار در بسياري از حيثيات، حقوق و احكام تفاوت دارند.
3 انسان را نمي‌توان به هيچ طريقي برده كرد. به هفت طريق افراد آزاد برده مي‌شوند.
4 هيچ‌كس را نمي‌توان در بردگي نگاه داشت. تا زماني كه يكي از اسباب رفع بردگي حاصل نشده باشد، بردگي فرد تداوم خواهد داشت.
5 داد و ستد بردگان به هر شكلي ممنوع است. داد و ستد بردگان با رعايت موازين شرعي آزاد است.
6 اسراي جنگي از حقوق ويژه‌اي برخوردارند و قطعاً برده محسوب نمي‌شوند. تمامي ساكنان دارالحرب كه به استيلاي سپاه اسلام درآمده است، اعم از نظامي و غيرنظامي، مرد و زن و كودك برده محسوب مي‌شوند و بين سربازان، والي و دولت تقسيم مي‌شوند.
7 همة افراد بشر از حق مالكيت برخوردارند و اجرت كارشنان به خودشان تعلق مي‌گيرد. برده تنها با اذن مولي مالك چيزي مي‌شود و اجرت كار او متعلق به مالكش است.
8 هر كس حق دارد سبك زندگي، مسكن و كار خود را آزادانه انتخاب كند و ديگران حق ندارند چيزي را به او تحميل كنند. رضايت برده در سبك زندگي، مسكن و كار او لازم نيست. او در تمامي موارد تابع مولي است و مجبور است نظر او را در حيطة شرع تأمين كند.
9 هيچ‌كس حق ندارد كانون خانوادة ديگري را متلاشي كند، فرزند را از والدينش جدا كند و زن و شوهر را بدون رضايت آنها از يكديگر جدا نمايد. مولي حق دارد كودك را پس از هفت سالگي از مادرش جدا كرده به فروش رساند. مولي حق دارد ازدواج غلام و كنيز خود را بدون طلاق و بدون رضايت آنان فسخ نمايد. ازدواج افراد متأهل پس از برده شدن خود به خود فسخ مي‌شود.
10 هيچ‌كس را نمي‌توان به زور از ازدواج منع كرد يا به ازدواج با فرد خاصي مجبور كرد. ازدواج بدون رضايت طرفين مجاز نيست. ازدواج برده كلاً به دست مولي است. او مي‌تواند آنها را به زوجيت هر كه بخواهد درآورد يا از ازدواج با فرد مورد نظر برده جلوگيري كند يا اصولاً نگذارد آنها ازدواج كنند.
11 استمتاع جنسي از دختران و زنان بدون رضايت آنان ممنوع است. هيچ‌كس حق ندارد زن يا دختري را براي استمتاع جنسي در اختيار مرد ديگري بگذارد. در اختيار گرفتن يك بردة مؤنث در حكم ازدواج با وي است. مالك بردة مؤنث حتي بدون رضايت وي حق هرگونه استمتاع جنسي از او را دارد. مولي مي‌تواند كنيز خود را بدون ازدواج و براي استمتاع جنسي به مرد ديگر تحليل كند.
12 هيچ‌كس حق ندارد به جاي قاضي و دادگاه، ديگري را مجازات كند. مولي (ولو غيرمجتهد و غيرعادل) حق دارد برده خود را تعزير نمايد و حدود شرعي را در صورت لزوم بر او جاري نمايد.
13 مردم در مقابل قانون مساوي‌اند و با ارتكاب جرم مشابه، از مجازات يكساني برخوردارند. مجازات برده في‌الجمله نصف مجازات افراد آزاد است. افراد آزاد به خاطر كشتن عمدي بردگان قصاص نمي‌شوند، اما بردگان به واسطه قتل عمدي افراد آزاد، قصاص مي‌شوند.
14 هر كس حق استراحت، فراغت، تفريح، زندگي خصوصي و آموزش و پرورش دارد. برده بدون اجازة مولي از حق استراحت، فراغت، تفريح، زندگي خصوصي و آموزش و پرورش برخوردار نيست.
15 هر كس حق دارد در ادارة حوزة عمومي جامعة خود شركت كند. هرگونه دخالت برده در حوزة عمومي بدون اذن مولي ممنوع است.

آشکار است که تمامی این موارد از دیدگاه اسلام در تناقض با «نیکی» کردن نیست، حال آیا میتوان با در نظر گرفتن این حقوق و شرایط زندگی وحشتناک، توصیه به «نیکی» کردن به برده ها را ارزشمند حساب کرد؟ هرگز!

از این گذشته اگر توصیه به رفتار خوب با برده داران به معنی «مبارزه با برده داری» است، بنابر این توصیه قرآن به رفتار خوب با ایتام و زنان نیز برای «مبارزه با ایتام و زنان» خواهد بود، همچنین نیکی به همسایه به معنی مبارزه با همسایگی.

دکتر محسن کدیور در ادامه نوشتار خود پیرامون برده داری موارد زیر رادر پشتیبانی از توصیه اسلام برای خوب رفتاری با بردگان آورده است که در مورد آنها باید توضیحاتی را یاد آور شد.

11- تشويق به آزاد كردن بردگان. زراره از امام صادق(ع): قال رسول الله(ص): من اعتق مسلماً اعتق الله العزيز الجبار بكل عضو منه عضواً من النار (كافي 6 / 180 حديث 2، تهذيب 8 / 216 حديث 769، وسايل 23 / 9) هر كسي كه مسلماني را آزاد كند خداوند عزيز جبار به ازاي هر عضو بردة آزاد شده عضوي از او را از آتش (جهنم) آزاد خواهد كرد.

باید توجه داشت که در اینجا به برده مسلمان اشاره شده است نه سایر بردگان، همچنین توجه داشته باشید که معنی این حدیث میتواند مربوط به مسلمانانی که اسیر غیر مسلمانان میشوند و در میان آنها به بردگی کشیده میشوند نیز میشود، لذا لزوماً به معنی مبارزه با برده داری نیست. از این گذشته این حدیث بسیار مضحک است، اگر منظور از عضو، اعضای بدن باشد این حدیث به این معنی خواهد بود که اگر مثلاً برده ای دست چپش را از دست داده باشد و شخصی او را آزاد کند، در آن دنیا همه قسمت های بدن او از آتش در امان خواهد بود اما دست چپ او را به آتش خواهند انداخت.  اگر این حدیث درست باشد شما میتوانید در تمام عمر خود به قتل و آدمکشی بپردازید و در پایان عمر خود با آزاد کردن برده ای سالم، کاملا از آتش دوزخ در امان باشید.

12- لزوم رفتار انساني با بردگان. ابوذر غفاري از رسول الله(ص) دربارة بردگان: اخوانكم جعلهم الله تحت ايديكم، فمن كان اخوه تحت يده فليطعمه مما يأكل و ليكسه مما يلبس و لا يكفه ما يغلبه فان كلفه ما يغلبه فليعنه. (محاسن 625، بحار 74 / 141 باب العشره مع المماليك و الخدم) بردگان برادران شمايند كه خداوند آنها را زيردستتان قرار داده است، كسي كه برادرش زير دست اوست، مي‌بايد از همانچه كه خود مي‌خورد به او بخوراند و از همانچه كه خود مي‌پوشد به او بپوشاند و بر آنچه به آن توانايي ندارد او را وادار نسازد، پس اگر چنين كرد او را ياري كند.

البته توصیه اینکه ارباب به برده اش همان غذایی را بدهد که خود میخورد و همان لباسی را بدهد که خود میپوشد توصیه ای انساندوستانه است اما اگر بردگان مانند برادران انسان هستند چگونه است که میتوان با زنان آنها همبستر شد و زنانشان را از آنها جدا کرد، میتوان فرزندانشان را فروخت و میتوان از آنها تا ابد کار مجانی کشید. چگونه است که کشتن آنها همانند کشتن سایر انسانها مجازات مرگ ندارد؟ آیا این حدیث، واقعا نابخردانه است یا اینکه واقعا در اسلام بر سر برادر نیز میتوان چنین بلاهای آورد؟ چراکه تمثیل رابطه ای متقابل است، یعنی اگر برده مانند برادر است، برادر نیز مانند برده است و این نابخردانه است.

13- كراهت برده‌فروشي. روايت اسحاق بن عمار از امام صادق(ع): قال رسول الله(ص): شر الناس من باع الناس. (كافي 5 / 114 حديث 5، تهذيب 6 / 361 حديث 1037، استبصار 3 / 62 حديث 208، علل الشرايع 530 حديث 1، وسايل 17 / 136 باب 21 ابواب مايكتسب به) پيامبر(ص) فرمود: «بدترين مردم كسي است كه مردم را مي‌فروشد.» نخاسي يعني برده‌فروشي از مشاغل مكروه است.

اینکه برده داران و برده فروشان بد ترین مردمان هستند کاملا حرفی درست است اما باید توجه داشت که در کنار برده فروشی مداحی، قصابی و چند شغل دیگر نیز مکروه هستند، یعنی از نظر اسلام برده فروشی همانقدر کار بدی است که قصابی کاری بد است.  اما از نظر امام صادق رقاص بودن، و شطرنج بازی کردن چون حرام هستند کارهایی بسیار بد تر از برده داری هستند، لذا این حدیث برده فروشی را چندان هم تقبیح نکرده است! از این گذشته در این حدیث برده فروشی تقبیح شده است نه برده داری. همچنین شایان ذکر است اگر ادعای این حدیث درست باشد (که هست) خود پیامبر اسلام از پست ترین انسانهای روی زمین بوده است زیرا وی با آیین ننگینش به بازار برده داری و برده فروشی در سطح جهانی رونق تازه ای بخشید و انسانهای بیشماری را از آزادی به بردگی تقلیل داد. او ابتدا با کشتن و قتل عام تمام نامسلمانان اطراف خود و کسانی که از پذیرفتن پیامبری او سر باز زدند، زنان و فرزندانشان را به بردگی کشاند و پس از مرگ او نیز پیروان آدمکش او همین کار را با ایرانیان کردند و اگر میتوانستند و بتوانند با جهانیان میکردند و خواهند کرد.

برده داری، مهمترین انگیزه مسلمانان برای جهاد ابتدائی

در باور اسلامی دو نوع جهاد وجود دارد، یکی جهاد ابتدائی و دیگری جهاد دفاعی. جهاد ابتدائی هنگامی شکل میگیرد که مسلمانان برای گسترش دین اسلام دست به جهاد میزنند و به سرزمین های همسایه حمله میکنند و در مقابل آنها سه امکان قرار میدهند. نخست اینکه مسلمان شوند، دوم اینکه به آیین خود بمانند و جزیه (گزیت) که نوعی مالیات است را از درآمد خود به مسلمانان بپردازند و یا اینکه با مسلمانان بجنگند و به عبارت دیگر بمیرند. این سه شرط در سوره توبه آیه 5 ام که به آیه سیف (آیه شمشیر) معروف است و بسیاری از مفسرین قرآن معتقدند این آیه تمام آیات پیشین را که در مورد رفتار مسالمت آمیز با نامسلمانان آمده است منسوخ میکند دیده میشود.

سورهُ توبه آیه 5 صفحه 188

فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

پس چون ماههاي حرام به سر آمد  آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد. و آنها را دستگير و محاصره كنيد . و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه خدا آمرزنده و مهربان است.

محمد در زمان خودش به هراکلیوس نیز نامه نوشته است و از او خواسته است که به او گزیت بپردازد.

مسلمانان در هرجاکه وارد میشدند این سه راه را جلوی پای نامسلمانان میگذاشتند، در نخستین درگیری میان ایرانیان و مسلمانان نیز دقیقاً همین سه امکان به ایرانیان داده میشود.

«رستم پیامی نزد سعد فرستاد که کسی را نزد من بفرست تا با او سخن گویم. مغیره بن شعبه را فرستادند. مغیره بیامد و موی جداکرده و گیسوان چهارپاره فروهشته بود. رستم با وی گفت شما عربان در سختی و رنج بودید و نزد ما به سوداگری و مزدوری می آمدید چون نان و نعمت ما بخوردید برفتید و یاران و کسان خود را نیز بیاوردید. مثل شما و ما داستان آن مرد است که پاری ای باغ داشت روزی روباهی در آن دید گفت یک روباه را چه قدر باشد؟ و باغ مرا از آن چه زیان افتد؟ او را از آنجا نراند. پس از آن روباه برفت و روبهان جمع کرد و به باغ آورد، باغبان فراز آمد و چون کار بدان گونه دید، در باغ فراز کرد و رخنه ها بر بست و آن روباهان را تمام بکشت. گمان دارم که آنچه شما را بدین سرکشی واداشته است، سختی و رنج است، بازگردید شما را نان و امه دهیم. اکنون به دیار خود بروید و بیش موجب آزار ما نشوید. مغیره جواب سخت داد و گفت از سختی و بدبختی آنچه گفتی ما بدتر از آن بودیم تا پیغامبری در میان ما آمد و حال ما دیگر شد، ما را فرمان داد که شما را به دین حق بخوانیم یا با شما پیکار کنیم. اگر بپذیرید، بلاد شما هم شما راست جز با دستوری شما اندر آن نیاییم وگرنه باید جزیه دهید یا پیکار کنید تا فرجام کار چه شود؟رستم را برآشفت و گفت هرگز گمان نکردمی که چنان بزیم که چنین سخنی بشنوم.» (8)

جهاد دفاعی هنگامی شکل میگیرد که ناباوران به اسلام به سرزمنیهای اسلامی حمله میکنند و یا برخلاف عهدنامه هایی که با مسلمانان دارند رفتار میکنند، در این نوع جهاد نیز مسلمانان وظیفه دارند به جهاد بپردازند و جنگ را تا زمانیکه همه دشمنان، اسلام را قبول کنند، در این حالت نیز همان سه شرط همچنان برقرار است.

سوره انفال آیه 39.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

با آنان نبرد کنيد تا ديگر فتنه ای نباشد و دين همه دين خدا گردد پس اگر باز ايستادند، خدا کردارشان را می بيند.

همانگونه که گفته شد یکی از راه های تقلیل مرتبه یک انسان از آزاد به برده هنگامی است که او در جنگ اسیر مسلمانان میشود. در این حالت او حکم برده را در میان مسلمانان دارند. برخی از اسلامگرایان دوست داشته اند این ماجرا را اینگونه ببینند:

«آنچه به اشتباه به عنوان برده‌برداري در اسلام نام گرفته در واقع اسراي جنگي هستند كه به جاي زندان در جامعه باز نگهداري شده و در اختيار افراد جامعه قرار مي‌گيرند. به همين دليل اين بحث در فصل غنائم جنگي در كتاب جهاد فقه آمده است.»

براستی باید به این تاریخ نویس مسلمان بخاطر این ماستمالی کردن استادانه حقایق و فریبکاری اش و همچنین قدرت روانی او برای نادیده گرفتن و زیر پا گذاشتن عذاب وجدانش و اینگونه گزارش ناجوانمردانه تاریخ تبریک گفت.  این اسلامگرای پنهانکار این واقعیت را مخفی میکند که اسیران برده شده در واقع با آنچه همه انسانها از اسیر در می یابند بسیار تفاوت دارد، اسیری که در جنگ به دست مسلمانان می افتد دیگر صاحب زندگی خودش نیست، ارباب او میتواند همسرش را از او جدا کرده و با او همبستر شود، ارباب میتواند فرزندان او ا در صورتی که بالغ شده باشند به دیگران بفروشد، و تمام نسل او در صورتیکه آزاد نشود برده خواهند ماند، زن برده در واقع ابزار و اسباب جنسی مردان مسلمان است.

زنانی که برده میشدند همواره مورد اذیت و آزار مردان مسلمان عرب غیر از اربابان خود نیز قرار میگرفتند، زیرا لازم نبود و نیست که حجاب را رعایت کنند. اساساً حجاب بخاطر این ایجاد شد که مردان مسلمان زنان آزاد مسلمان را به اشتباه کنیز و بنده فرض نکنند و آنها را مورد آزار قرار ندهند. عمر در خیابانها راه میرفت و کنیزانی که همانند زنان آزاد لباس میپوشیدند با چوب کتک میزد. برای اطلاعات بیشتر پیرامون این قضیه به نوشتاری با فرنام «ريشه هاي آيينهاي اسلامي‌(بخش نخست، حجاب )» مراجعه کنید.

پیامبر اسلام با حمله به قبایل و طوایف غیر مسلمانی که در اطرافش زندگی میکردند و کشتن کسانی که توان مقاومت نظامی را داشتند، زنان و کودکان آنها را به بردگی میکشید و بعد از برداشت یک پنجم از این سهم که حق الهی او بوده است باقی را میان مسلمانان پخش میکرد. دو نمونه از این وارد را میتوانید در ماجرای بنی قریظه در نوشتاری با فرنام «در ماجرای بنی قریظه واقعا چه اتفاقی افتاد؟» و خیبر در نوشتاری با فرنام صفیه، زن یهودی پیغمبر- بخش سوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا بخوانید.

پیامبر اسلام پیش از اینکه به هیچ قدر نظامی دست یابد خود به هدفش از پیامبری اعتراف کرده بود، در هنگامی که اعراب برای مذاکره با ابوطالب بر بالین مرگ او حاضر شده بودند تا محمد را از دشنام دادن به خدایانشان باز دارند گفته بود:

موئر در «زندگی محمد» از ابن هشام نقل قول میکند:

قریش هنگامی که آگاه شد ابوطالب در بستر مرگ افتاده است، گروهی را فرستاد تا طرفین بر سر مسائلی با یکدیگر به توافق برسند و محدودیت ها از پیش روی محمد بعد از مرگ ابوطالب برداشته شود. پیشنهاد قریش این بود که قریشیان بر سر باورهای باستانی خود بمانند و محمد نیز تعهد کند که از سوء استفاده و تمسخر و یا دخالت در باورهای قریشیان خود داری کند و قریشیان نیز از آن طرف تعهد کنند که معترض به باورهای محمد نباشند. ابوطالب محمد را فراخواند و این پیشنهاد منطقی را با او در میان گذاشت. محمد پاسخ داد «نه، اما یک کلمه (یا شعار) وجود دارد که اگر شما آنرا تصدیق کنید، میتوانید با آن تمام عربستان را تسخیر کند و عجمان (ایرانیان) را مطیع خود سازید. ابوجهل گفت «خوب است!»، محمد گفت «یک کلمه نیست، بلکه ده کلمه است، بگو، هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، و در کنار او هیچ چیزی را نپرست». و آنها خشمگینانه دست هایشان را به هم میزدند، و گفتند «پس تو قطعا مایلی که ما خدایانمان را به یک خدا تبدیل کنیم؟ این یک پیشنهاد بسیار عجیب است!» و به یکدیگر میگفتند «این شخص، کله شق و لجوج است. از او نمیتوان هیچ امتیازی نسبت به آنچه بدان میل دارد گرفت. بازگردیم، و در مسیر ایمان نیاکانمان قدم برداریم، تا اینکه خدا بین ما قضاوت کند»، پس برخاستند و بازگشتند.  (9)

بعدها که او به قدرت رسید جهاد ابتدائی را آغاز کرد و قسمتهایی زیادی از عربستان را به تسخیر خود در آورده بود اما خوشبختانه مرگ به او اجازه نداد تا به رویای ظالمانه خود که تسخیر جهان باشد برسد. پیامبر اسلام در زمانی که در بستر مرگ بود از پیش لشکری را به فرماندهی اسامه بن زید به سوریه فرستاده بود تا همان بلایی را که او سر قبایل اطراف خود آورده بود بر سر مردم سوریه فعلی که بخشی از امپراطوری ایران بود بیاورند.

پیش از مرگ او به مسلمانان ابزار و دستور تسخیر جهان را داده بود. آنان هر آنچه لازم است تا بتوان با آن قومی را وحشیانه به جان جهانیان انداخت در دست داشتند و آن قرآن بود. مسلمانان آدمکشانی بودند که به تاثیر از آیات قرآنی که به آنها بشارت بهشت های خنک میداد و همچنین آیاتی که به آنها اجازه میداد تا اموال و زنان و فرزندان دشمانشان را به غنیمت ببرند و برده شان کنند به کشورهای همسایه حمله کردند و همان سه امکان ننگین را جلوی آنها گذاشتند.

مسلمانان نیز همچون پیامبر اسلام مردان را میکشتند و با همسران آنها که اکنون برده و کنیز آنها بودند هم بستر میشدند. بر اساس شریعت اسلامی اگر زن دشمن بدست مسلمانان می افتاد او بر مسلمانان حلال بود و به این مسئله در قرآن نیز به صراحت اشاره شده است.

سوره نساء آیه 24

وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا.

و نيز زنان شوهر دار بر شما حرام شده اند ، مگر آنها که به تصرف شما، درآمده باشند از کتاب خدا پيروی کنيد و جز اينها ، زنان ديگر هر گاه در طلب آنان از مال خويش مهری بپردازيد و آنها را به نکاح در آوريد نه به زنا ، بر شما حلال شده اند و زنانی را که از آنها تمتع می گيريد واجب است که مهرشان را بدهيد و پس از مهر معين ، در قبول هر چه هر دو بدان رضا بدهيد گناهی نيست هر آينه خدا دانا و حکيم است.

در نتیجه حمله مسلمانان به کشورهای دیگر همواره با بدنیا آمدن فرزندان زیادی همراه بود که برخی اوقات این فرزندان تازه بدنیا آمده برای مسلمانان دردسر ساز بود و به همین دلیل از خلیفه وقت در مورد سروشت و تکلیف این کودکان پرسش میکردند.

شرح السِّیر الکبیر، سرخسی 173/1 (شماره المنجد:355)،

از مهلِّب بن ابی صُفره روایت است که گفت: در روزگار عمر شهر اهواز را محاصره کردیم و آن را گشودیم، ولی مردم این شهر با عمر در صلح بوده اند-پس به زنانی دست یافتیم و با آنان در آمیختیم. این خبر به عمر رسید و به ما نوشت:

فرزندانتان را بردارید و زنان مردم اهواز را به ایشان بازگردانید.

شرح السیر الکبیر، سرخسی 173/1 (شماره المنجد:355)،

از عطاء روایت است که گفت: شوشتر با صلح گشوده شد؛ ولی مردم آن کافر شدند. مجاهدان اسلام با آنان پیکار کردند و اسیرشان کردند و مسلمانان به زنان ایشان دست یافتند و زنان از آنان فرزند آوردند. عمر دستور داد که زنان را آزاد کنند و آنها را از مسلمانها جدا سازند. (10)

مسئله به همینجا ختم نمیشود، مسلمانان برده هایی را که به دستشان می آوردند در صورتی که شرایطش را داشتند به شهر های خود میبردند و آنها را میفروختند. خلیفه دوم و سوم اسلام توسط همین بردگانی که زندگی و کاشانه خود و عزیزان خود را از دست داده بودند و به دست مسلمانان افتاده بودند کشته شدند. عمر توسط فیروز نهاوندی کشته شده است و خانه عثمان نیز توسط اسرای مصری محاصره شد که این حصر سر انجام به قتل او انجامید، کسیکه رهبری حمله به خانه فاطمه را یز بر عهده داشت یک ایرانی به نام سالم موسی بن حذيفه بود که بعد از اسیر شدن به دست مسلمانان به هر دلیل آزاد شده بود.

«ابولؤلؤ فیروز که دو سال بعد از فتح نهاوند، عمبر بر دست او کشته شد از مردم نهاوند بود. نوشته اند که او قبل از اسلام به اسارت روم افتاده بود و سپس مسلمانان او را اسیر کرده بودند. این که او را رومی و حبشی و ترسا گفته اند نیز ظاهراً از همینجاست و محل تأمل هم هست. به هر حال نوشته اند که وقتی اسیران نهاوند را به مدینه بردند ابولؤلژ فیروز، ایستاده بود و در اسیران مینگریست. کودکان خردسال را که در بین این اسیران بودند دست بر سرهاشان میپسود و میگریست و میگفت عمر جگرم بخورد.» (13)

خوب است اسلامگرایان بی وجدان و انسان ستیز که تازه از میان روشنفکران و طرفداران حقوق بشر هستند و ادعا دارند که از دایناسور های دینی و دینداران سنتی انسانگرا ترند این سطور تاریخ را بخوانند و از دروغ گفتن و ماست مالی کردن این آیین اهریمنی بر خود شرم کنند. بر اساس باورهای شیعه چه درست چه نادرست و زاده افکار ضد عربی و ضد عمری شعوبیه، همسر امام حسین یعنی شهربانو نیز از میان بردگان انتخاب شده است.

بحار الانوار پوشینه 11 برگ 4

مادر امام سجاد(ع)، شهربانو دختر یزدگرد ساسانی بوده است که در زمان عمر و در جنگ های ایران و اعراب اسیر و به مدینه آورده شد. از او تنها یک پسر به دنیا آمد که سجاد (ع) است.

گاهی از اوقات به دلیل تعداد بالای زیاد اسرا، آوردن آنها در میان مسلمانان ممکن نبوده است زیرا تعداد آنها از مسلمانان بیشتر بوده است و در صورتی که آنها را به میان مسلمانان می آوردند ممکن بود جامعه اسلامی تهدید شود، در چنین شرایطی مسلمانان ترجیح میدادند آنها را به حال خود بگذارند و تنها آنها را مجبور کنند که جزیه بپردازند، برای روشن شدن این قضیه و آشکار شدن هرچه بیشتر پلیدی دین انسان ستیز اسلام به نمونه زیر دقت کنید.

 الأزدی (دو نسخه خطی پاریس) ورق 39/ب – 40/الف (71/ب)

ابوعبیده به عمر نامه مینویسد و درباره دشمنانی که نگریخته اند از او دستور میخواهد.

ابوعبیده بن جراح به عمر بن خطاب نامه نوشت:

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر

اما بعد، همانا خداوند دارای کرم و برتری و نعمتهای بزرگ، سرزمین روم را بر مسلمانان گشود. گروهی از مسلمانان چنین دیدند که مردمان آنجا را در جایگاه خود نگهدارند و آنان نیز به مسلمانان گزیت دهند (ترجمه تفسیر طبری ترجمه آیه 29 سوره توبه) و زمین را آباد سازند. گروهی دیگر بر آنند که ایشان را میان خود پخش کنند. امیر مومنان در این باره نظر خود را برای ما بنویسند. خداوند توفیق تو را در همه کارها پاینده دارد.

الأزدی (دو نسخه خطی پاریس) ورق 39/ب – 40/الف (71/ب – 72/الف).

پاسخ عمر به ابوعبیده، پیرامون رفتار با سرزمین گشوده

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر

از بنده خدا امیر مومنان عمر به ابوعبیده بن جراح، درود بر تو. من همراه تو آن آفریدگاری را میستایم که جز او خدایی نیست. اما بعد، نامه تو به من رسید. در آن از گرامیداشت مومنان و خواری دشمنان خدا به وسیله او و نگهداری ما از آسیب دشمنانمان به کمک آفریدگار، سخن گفته بودی. خدای را در برابر نیکی و نعمت شایسته او نسبت به ما در گذشته و حال که به گروهی از مومنان تندرستی بخشید و گروهی دیگر را با شهادت ارج نهاد، سپاس میگوییم. شهادت همراه با خرسندی پروردگار و بزرگداشت وی، بر شهیدان گوارا باد. از او می خواهیم که ما را از پاداش آنان بی بهره نگرداند و پس از ایشان ما را پراکنده نسازد. به راستی که آنان خدای را خیر خواه بودند و آنچه را که باید، به انجام رساندند. آنچه کردند برای خدا بود و نیز آن را برای خویشتن، آماده می ساختند. آنچه را که پیرامون سرزمینی که مسلمانان بر آن و مردمان آن دست یافته اند یاد کرده بودی، به راستی دریافتم. شماری از مسلمانان گفته بودند که مردمان آنجا در همانجا نگهدارند تا زمین را آباد سازند و به مسلمانان گزیت (جزیه) بپردازند و برخی دیگر گفته بودند که آنان را میان خود قسمت کنند. در آنچه به من نوشته بودی نگریستم و به آنچه که از من پرسیده بودی، اندیشیدم. من بر این باورم که ایشان در سرزمین خود بمانند و گزیت بپردازند. گزیت به دست آمده را میان مسلمانان پخش کنیم. این مردم زمین خود را آباد خواهند ساخت، زیرا آنان به آن کار از دیگران داناتر و نیرومندترند. آیا تو میپنداری چنانچه ما مردم آنجا را میان خود پخش کنیم، برای مسلمانان پس از ما، چه کسی خواهد ماند؟سوگند به خدا که در آن صورت، ایشان کسی را برای سخن گفتن نخواهند یافت و کسی با آنان سخن نخواهد گفت و نیز از دست آورده هیچ کس، سودی نخواهند برد. ولی تا اینان زنده اند، مسلمانان از دسترنجشان خواهند خورد و آنگاه که بمیرند و ما نیز بمیریم، فرزندانمان تا زنده اند، از دست آورده فرزندان ایشان خواهند خورد، و تا آیین اسلام تواناست، آنا ن بردگان مسلمانان و اسلام خواهند بود.از این رو، بر ایشان سر گزیت بنه و از اسیر ساختن آنان دست بدار و مگذار که مسلمانان بر ایشان ستم کنند، یا زیانی رسانند و داراییشان را به ناحق بخورند. (14)

در نتیجه اسلام نه تنها مخالفتی با برده داری نداشته است بلکه انسانهای بیشماری به دلیل باورهای ضد بشری پیامبر اسلام بعد از ظهور او از آزادی به بردگی تقلیل یافتند. حمله مسلمانان جهانخوار به کشورهای مختلف و کشتن مردمان و برده کردن آنها تقریباً در تاریخ تمام کشورها و شهر هایی که مسلمانان به آنها حمله کرده اند ثبت شده است.

در مصر:

…امر به مصر حمله کرد، او مقدار قابل توجهی غنیمت و اسیر از این حمله بدست آورد، مسلمانان هیچ رحمی بر ساکنان مصر نکردند و امر به پیمانهایی که میان او و پدرشاه مصر (Patriarch Cyrus) بسته شده بود خیانت کرد… مسلمانان با غنیمت بدست آمده و اسیرانی که برده آنها گشته بودند به کشورهایشان بازگشتند…. (17)

در ارمنستان:

دشمن به به شهر ریخت و ساکنان آنرا با شمشیر قصابی کرد… بعد از چند روز استراحت اعراب بازگشتند و سی و پنج هزار برده را به همراه خود بردند. (18)

در سیسیل:

آنها به سمت سیسیل رفتند و بردگانی بدست آوردند… و وقتی معاویه رسید دستور داد که تمامی ساکنان را به شمشیر بسپارند، او نگهبانانی را قرار داد تا هرکس که فرار کند را بکشند. بعد از یافتن تمام ثروتهای شهر آنها آغاز به شکنجه رهبران کردند تا آنها گنجهایی که پنهان کرده بودند را نمایان سازند. مسلمانان عرب همه باقی ماندگان را برده کردند، زنان و مردان، دخترها و پسر ها، و در آن شهر بد فرجام هرزگی بسیار کردند، آنها درون کلیساها به فساد فراوان دست زدند. (19)

شکنجه اشخاص برای یافتن گنجهای آنها توسط خود پیامبر اسلام نیز انجام گرفته است برای یک نمونه به نوشتاری با فرنام «کنانه ابن ربیع» مراجعه کنید.

در هند:

امپریالیسم اسلامی با روش دیگری وارد شد- سنت پیامبر. این روش باعث میشد که جنگندگان بعد از پیروزی قطعیشان در میدان جنگ به جان مردم بی دفاع بیافتند. مسلمانان بعد از پیروزی شهر ها و روستاها را پس از کشتن مدافعان یا فراری دادن آنها میسوزاندند…. مسلمانان کسانی را که نمیکشتند بعداً به برده تبدیل میکردند و آنها را میفروختند، و آنها تمام این کار ها را بعوان مجاهدین برای خدمت به الله و آخرین پیامبرش انجام میدادند… (20)

برای نمونه هایی از اتفاقات مشابه در شهر های مختلف ایران به بخش  «مختصری از مقاومتهای مردم ایران در مقابل اعراب مسلمان.» مراجعه کنید.

موری گردن در کتاب خود ادعا کرده است که جمعیت برده های سیاه پوستی که توسط مسلمانان از افریقا تصرف شده بودند چیزی در حدود 11 میلیون نفر بوده است، که تقریباً برابر همان مقداری از بردگان است که مسیحیان غربی برده داری کرده اند. او همچنین میگوید برده داری به مدت یک قرن بعد از اینکه در غرب منسوخ شد توسط مسلمانان ادامه یافت. نویسنده همچنین نوشته است یکی از بدترین اتفاقاتی که در جوامع اسلامی بر سر بردگان مرد می آمد این بود که آنها را اخته میکردند تا بتوانند در حرمسراهای خود از آنها استفاده کنند. موری تخمین زده است که از هر 10 پسر بچه برده که اخته میشدند تنها یکی از آنها از این عمل جراحی زنده بیرون می آمده است. (15)

با کمال تاسف برده داری هنوز نیز در برخی از کشورهای اسلامی وجود دارد. دختران ایرانی که به اعراب فروخته میشوند حکم برده را دارند. شان اُ-کالگان (Sean O’Callaghan) یک پژوهشگر ایرلندی برای نوشتن کتاب خود «تجارت برده در امروز» (The Slave Trade Today) به خاور میانه و آفریقا مسافرت کرده است و به بازار برده های بسیاری رفته است. دیدار او از کشورهای اسلامی در کمتر از 35 سال پیش انجام گرفه است، در نتیجه ممکن است این شرایط هنوز هم در این مناطق وجود داشته باشد.

در جمهوری جیبوتی مینوسید:

ده پسر بصورت دایره وار روی سکویی ایستاده بودند و کفل آنها به سمت ما بود. آنها تماما لخت بودند و من بگونه ای وحشت زده دیدم که آنها اخته شده اند. برده فروش میگفت معمولاً 10% برده ها اخته میشوند  که این برده ها توسط همجنسبازان سعودی یا یمنی هایی که حرمسرا دارند بعنوان محافظ حرمسرا خریداری میشوند. (برگ 75)

او مینویسد اخته کردن برده ها با هدف اینکه مبادا آنها با زنان حرمسرا رابطه جنسی برقرار کنند امری مشروع بوده است، و ارباب دستور میداده است بیضه ها و دست گاه تناسلی برخی از برده ها را بردارند.

پسرها گریه کنان میگفتند «چرا دخترها (برده هایی که تازه فروخته شده بودند) سرنوشتشان را بدون اینکه حق اعتراضی داشته باشند قبول کردند؟» شخص سومالیایی (برده فروش) گفت، «به آسانی!، ما به دخترها وقتی 7 یا 8 سال دارند میگوییم که آنها برای تماس جنسی ساخته شده اند، در 9 سالگی به آنها اجازه میدهیم که با یکدیگر سکس داشته باشند و یک سال بعد با پسر ها».

در عدن (شهری بندری در یمن) او مینویسد:

شخص یمنی به من گفت که «دخترها (دخترهای برده ای که از آنها برای تن فروشی استفاده میشد) تشویق میشوند که بچه به دنیا بیاورند، بخصوص بچه از مردان سفید پوست. زیرا اگر یک برده زن پسر سفید پوستی به دنیا می آورد، وقتی که میخواستند فرزندش را از او جدا کنند به او 20 پوند پاداش داده میشود».

همانطور که گفته شد فرزندان برده ها برده باقی میمانند و ارباب میتواند آنها را بفروشد.

«تنها مجازات سخت وقتی پیاده میشد که برده دختری تلاش میکرد از نزد اربابش فرار کند. دختر فراری را لخت میکردند و پاهایش را باز میکردند و در وسط حیاط برده سیاه پوست درشت هیکل و اخته ای که به نظر میرسید از کار خود لذت میبرد او را 70 ضربه تازیانه میزد».

در عربستان سعودی او مینویسد:

جمعیت برده ها در حدود 450,000 نفر تخمین زده میشود، حراج برده ها دیگر بطور علنی وجود ندارد، تنها در خیابانی در مکه وجود دارد.

من با صدای فریاد و زجه که از حیاط می آمد از خواب بیدار شدم. در حالی که به سمت پنجره میدویدم دیدم که  دوازده برده را از در انتهایی حیاط عبور میدادند. آنها را مانند احشام توسط سه نگهبان قوی هیکل که در دستشان تازیانه های بلندی بود هل میدادند. حتی در هنگامی که من نگاه میکردم، یکی از دختران بیچاره سودانی که سینه های بزرگی داشت به سختی شلاقی را که به کفل اش خورد، دریافت کرد و جیغی وحشتناک کشید.

وقتی که برده بعدی را به روی سکو می آوردند همهمه ای از هیجان میان خریداران افتاد و آنها با هیجان به سکو نزدیک شدند. او پسر بچه لاغر و بلند اندامی 12 ساله بود که شمایلی سنتی و عربی داش. اگرچه در مورد برادری میان اعراب و اتحاد آنها با یکدیگر بسیار نوشته شده است اما من میدانستم که آنها اگر دستشان به یکدیگر برسد در برده کردن همدیگر نیز از خود ندامتی نشان نخواهند داد. پسر بچه لخت بود و تلاش میکرد اعضای خصوصی بدنش را با دست های کوچکش بپوشاند، او از پله های سکو بالا دوید… در میان اعراب باده نشین ضرب المثلی قدیی وجود دارد، «یک بز برای استفاده، یک دختر برای لذت، یک پسر برای حظ (خوشی بیش از حد). او (بچه برده ای که تازه خریداری شده بود) توسط عربی ریش بلند خریداری شد که او را از کمر با بازوهایش بلند کرد و زیر بغل گرفت و از سکوی برده فروشی دور کرد.

این تنها قسمتی است که این نویسنده دیده است. این اتفاقات تنها برای این می افتند که اسلام برده داری را رسمی کرده است. درست است که برخی از این اتفاقات وحشتناک ممکن است علیه قوانین اسلام باشند اما از آنجا که اسلام این کار غیر انسانی را رسمیت و مشروعیت بخشیده است افتادن اینگونه اتفاقها و سوء استفاده ها نیز کاملا قابل انتظار است.

در این کتاب همچنین آمده است که وقتی برده ها پا به سن میگذارند و دیگر کارایی جنسی قبلی خود را ندارند، اربابانشان آنها را آزاد میکنند. حال در زمانی که سنشان زیاد شده است آنها به خیابان ها راهی میشوند و باید برای ادامه حیات خود گدایی کنند و جان بکنند. ارباب آنها با آزاد کردنشان کار خیر بسیار بزرگی انجام داده است. او از شر مسئولیت برده داری خلاص شده است و در بهشت نیز به او پاداش بسیاری داده خواهد شد. عجب دینی!

در 12 اکتبر 1992 یک گزارش در نیوزویک نوشته شد، که بعد از آن رسانه های زیادی به مسئله برده داری در کشورهای اسلامی پرداختند، در واقع جنوب سودان که جمعیتی غیر مسلمان دارند همواره مورد تهاجم مسلمانان قرار میگیرد، و افراد دستگیر میشوند و به عنوان برده در میان مسلمانان بفروش میرسیند، هرکس اهل تحقیق باشد میتواند مطالب مربوطه را در کتابخانه ها یافته و تحقیق کند.

برده داری هنوز نیز به شکل های مختلف در دنیا بویژه در کشور سودان و موریتانی رواج دارد و برخی  گروه های اسلامگرا در این قضیه نقش مستقیم دارند. (16)

نتیجه گیری

برده داری بدون شک از زشت ترین و ظالمانه ترین رسوم روزگار بوده و هست، هر انسانی حق آزاد زیستن و برابر بودن با بقیه انسانها را دارد. همانگونه که دیده شد بهانه و استدلالهای توجیهی و غلط اسلامگرایان نمیتواند هیچ مشکلی را حل کند، پیامبر اسلام برده داری را رسمیت بخشیده است، آنرا جاودانه کرده است و باعث گسترش قتل و غارت و برده داری در جهان شده است و خود نیز به آن گرایش داشته است.

محمد در بسیاری از جاها بنده ای را که از نزد اربابش فرار کند مورد شماتت قرار داده است.

نهج الفصاحه شماره 1222 برگ 402، همچنین شماره 54 برگ 165:

سه كسند كه نمازشان از گوش‌هاشان بالاتر نمي‌رود: بنده‌ي فراري تا بازگردد، و زني كه شب بخوابد و شوهرش بر او خشمگين باشد و…

برای تصمیم گیری و بررسی نبوت پیامبر ما باید در مورد این شخص و شایستگی اخلاقی او قضاوت کنیم. ما باید ببینیم که آیا او مثال و الگوی شخصیتی خوبی برای ما هست یا نیست، اگر ما انسانهای بهتری از پیامبر اسلام باشیم این ما نیستیم که باید از او، آیینش و اخلاقیاتی که او معرفی کرده است پیروی کنیم، این پیامبر اسلام و مسلمانان هستند که باید از اخلاقیات ما پیروی کنند. بنابر این باور داشتن به نبوت درصورتی که او از بوته آزمایش اخلاقی ما با موفقیت خارج نشود کاملاً غیر اخلاقی و نابخردانه است.

شخصی را میتوان پیامبر یا معصوم دانست که رفتار او در تمامی دورانهای تاریخ اخلاقی باشند و برای تمامی زمانها الگویی شایسته باشد. اما او نیز عربی بادیه نشین و بدوی مانند بقیه اعرابی که همدوره او بوده اند بوده است و از رسوم و عادات غیر اخلاقی و غلط آنها یا حداقل یکی از بدترین رسوم آنها که برده داری باشد پیروی کرده است و از آن دفاع کرده است. البته نمیتوان به قطعیت گفت که اعراب زمان محمد نیز همچون او از دیگران جزیه میخواستند و با جهاد و حمله به قبایل دیگر و کشورهای یکدیگر را به بردگی میکشیدند، بنابر این محمد حتی از زمان خود نیز عقب تر است و اعراب زمان او از معیارها و استانداردهای اخلاقی بالاتری برخوردار بوده اند.

بنابر این محمد هرگز الگوی اخلاقی و مناسب برای پیروی نیست، محمد را حتی نمیتوان یک مصلح اجتماعی همچون رضاشاه و یا آبراهام لینکن، یا سایر اشخاصی که برده داری را برانداختند دانست، او فرومایه تر از این حرفها است و انسانی که استاندارد اخلاقی بالایی داشته باشد هرگز شایسته نیست که از چنین انسانی پیروی کند. مگر آنکه کسی بخواهد انسانیت خود را نادیده بگیرد و با پیروی از این الگوی فرومایه خود نیز فرومایگی را ترجیح دهد و با این طریق مهر تایید بر برده داری بزند.

امیدوارم شما از آن دسته انسانها نباشید.

منابع

1- اسباب برده داری از تحقیقی با فرنام «مسئله برده داری در اسلام معاصر»، دکتر محسن کدیور، نقل قول شده است، برخی از توضیحات از نویسنده است. +

2- همانجا

3- حقوق‌ بشر، اعدام‌ و قصاص‌‌(پژوهشي‌ پيرامون‌ امكان‌ لغو مجازات‌ اعدام‌ در شريعت و قوانين ايران)، عمادالدین باقی +

4- تارنمای قرآن شناسی (!) +

5- انتخاب برخی از احادیث از صحیح بخاری از نوشتار سیلاس (Silas) از منتقدین مسیحی دین اسلام بوده است. +

6- این موارد نیز از همان منبع 1 نقل قول شده اند.

7- همانجا

8- دو قرن سکوت، چاپ جدید صفحه 65-66 برگرفته از البدء و التاریخ، ج 5، ص 173 – و طبری، حوادث سنه 14.

9- سر ویلیام موئر، زندگی محمد برگ 136، سیرت رسول الله فارسی پوشینه نخست برگ 415.

10- نامه ها و پیمانهای سیاسی حضرت محمد و اسناد صدر اسلام، تحقیق و گرد آورده دکتر محمد حمیدالله ترجمه دکتر سید محمد حسینی. کتاب سال 1375 چاپ انتشارات سروش 1377. صفحه 529.

11- دو قرن سکوت برگ 86

12-نامه ها و پیمانهای سیاسی حضرت محمد و اسناد صدر اسلام، تحقیق و گرد آورده دکتر محمد حمیدالله ترجمه دکتر سید محمد حسینی. کتاب سال 1375 چاپ انتشارات سروش 1377. صفحه 529.

13- Bat Yo’or, The Decline of Eastern Christianity Under Islam, 271-272

14- همانجا، 275

15- همانجا 276-277

16-  Sita Ram Goel, The Story of Islamic Imperialism in India, 70,71

17- Slavery in the Arab World, by Murray Gordon, New Amsterdam Books, New York, 1989

18-  از تارنمای http://www.iabolish.org دیدن کنید.

آیا دین ضامن اخلاق در جامعه است؟

بسیاری از افراد در مورد اخلاقیات اسلام صحبت میکنند و میگویند اسلام خوب است چون انسان را به کارهای خوب دعوت میکند، اگر اسلام نباشد جامعه پر از دروغ و آدم کشی و.. خواهد شد. غرب را نگاه کنید، غرب با آزادی دادن به همجنسگرایان به قوم لوط برگشته است، اگر اسلام وجود نداشته باشد خانواده از بین خواهد رفت و…

معمولا دلیل اینکه کسانی دروغ میگویند و یا دزدی میکنند این نیست که این افراد نمیدانند دزدی کردن و دروغ گفتن کار بدی است، یا اینکه کسی به آنها نگفته است که این دست کارها ناپسند و منفی هستند. در واقع شاهکاری که ادیان انجام میدهند این است که میگویند خوبی خوب است و بدی بد است، آیا تکرار این مسئله که دروغ بد است و یا دزدی بد است باعث میشود که آدمها دروغ نگویند و یا دزدی نکنند؟ هرگز!

آیا کسی پیدا میشود که بگوید دزدی خوب است و دروغ گفتن بد نیست؟ آیا پیامبر اسلام واقعا هنر کرده است که مثلا گفته است دزدی بد است؟ کسانی که فکر میکنند دین ضامن اخلاق در جامعه است در واقع درک بسیار سبکی از جامعه شناسی و روانشناسی و ماهیت انسان دارند. انسانها ربات نیستند که نیاز به یک سری  دستور العمل ها داشته باشند که بخواهند آنها را مو به مو اجرا کنند، اینکه شما برای مردمی تکرار کنید که خوبی خوب است و بدی بد است هرگز باعث ترویج خوبی و از بین رفتن بدی نمیشود. اینکه چرا در جامعه جرم و پلیدی وجود دارد و چه راهکارهایی برای کم کردن این چیزها باید ایجاد شود سوال ساده ای نیست، علومی مانند روانشناسی، جامعه شناسی و جرمشناسی همواره در پی پاسخ دادن به این پرسشها هستند، پس تا اینجا باید دانست که دین کار بزرگی برای ترویج اخلاقیات نمیدهد، دین تنها میگوید خوب خوب است و بد بد است، کسی نیز برعکس آنرا مدعی نمیشود، یعنی کسی نیست که بگوید خوب بد است و بد خوب است! و این گفتار دین شرط کافی برای ایجاد جامعه اخلاقی تر نیست! اندیشه دینی تنها تعدادی از اخلاقیات بسیار پیش پا افتاده را پشت سر هم تکرار میکند در حالی که نه تنها هیچ برنامه ای مثبت و عاقلانه برای ایجاد جامعه ای که در آن اخلاقیات اجرا شوند و شرایط دروغ نگفتن و… در آن پیش بیاید ندارد، بلکه شرایط جهنمی ای ایجاد میکنند که همه افراد مجبورند در آن شرایط دروغ بگویند و آدمهای پلیدی باشند که همواره به دنبال بیرون کشیدن گلیم خود از آب و زیر پا گذاشتن حقوق دیگران باشند، نظیر آنچه امروز به عنوان فروپاشی اخلاقی مردم ایران بعد از خلالوش 57 مطرح است.

کار دیگری که دینداران آنرا ضمانت اجرای قوانین اخلاقی دینی میدانند ترس از قیامت است، آنها فکر میکنند انسانها مانند خردسالان از جانوران تخیلی و متافیزیکی میترسند، و در واقع خود دین داران واقعا از این چیزها میترسند، اما چیزی که ترس آنها را تسکین میدهد بی حساب و کتاب بودن مفاهیم دینی و کشکی بودن آنها است، مثلا از احادیث بر می آید که  شما اگر یک نماز جماعت بخوانید به قدری ثواب کرده اید که اگر تمام درختان عالم قلم شوند و تمام آبهای جهان جوهر شوند و تمام جن و انس و فرشته کاتب شوند، نمیتوانند مقدار این ثواب را بنویسند، یا مثلا وقتی شما برای امام حسین گریه میکنید، امام حسین در روز قیامت شما را شفاعت خواهد کرد، این دست شوخی ها که از فساد شدید دستگاه قضائی تخیلی الهی خبر میدهند باعث میشود که افراد چندان نیز در ترس از گناهان خود به سر نبرند، چون راه برای توجیه جرائم بسیار زیاد است، دین اصولا آنقدر مبحث گسترده و بی در و پیکری است که شما میتوانید هر کاری را که انجام میدهید یا هر اندیشه دینی ای را با استفاده از خود مفاهیم دینی توجیه کنید، این است که این ترس نیز چندان ضمانت مطمئنی نیست! چون چیز پایداری نیست! از این گذشته اینکه شما تلاش کنید مردم را در ترس و وحشت نگه دارید تا کاری را نکنند یک کار کاملا ظالمانه است…

همین بیپایه بودن و توجیه پذیر بودن مفاهیم دینی بزرگترین علت ضد اخلاق بودن پدیده دیانت است، دین داران به همین دلیل که مفاهیم دینی آنها بی پایه و اساس است انسانهایی به شدت قانونگریز هستند، چون قوانین الهی خود را بالاتر از هر قانون دیگری میببینند.  دین داران خدا را در خود میبینند، بجای اینکه خود را طرفدار خدا ببینند، خدا را طرفدار خود میبینند، کارهای خود را میتوانند به سادگی به خدا بچسبانند، معمولا آدمهای مذهبی دشمنان خود را دشمنان خدا میخوانند و یا رسماً آنها را شیطانی و شر مینامند، این باعث میشود که شخص به هر کاری که خود فکر میکند درست است دست بزند با توجیه اینکه این کار بر رضای خداوند است. خمینی، هیتلر، بن لادن، محمد رسول الله، دستگاه حکومتی کاتولیکها و بسیاری دیگر از جنایتکاران تاریخ، دشمنان خود را دشمنان خدا نامیده اند و نابودی آنها را خواست خدا میدانند.

دین داری و جادوگری و صوفیگرایی چون بر پایه های ضد علمی و غیر منطقی استوار هستند، و اصولا مراتبی از فرضهای غلط و ادعاهای بدون استدلال، پایه های آنها را تشکیل میدهند، ذاتا به سمت جزمیت در اندیشه و اخلاق حرکت میکنند، و جزمیت دشمن بزرگ اخلاق است. بسیاری از اخلاقیات در حال تغییر هستند، مسئله برده داری روزگاری کاملا اخلاقی بود، همجنسگرایی روزگاری کاملا ضد اخلاقی بود، نابرابری حقوق زن و مرد روزگاری کاملا منطقی به نظر میرسید، اما امروز همه اینها و هزاران مسئله مربوط به اخلاق دیگر به شدت تغییر کرده اند. اما مفاهیم دینی چون تغییر نمیکنند با اخلاقیات جدید سر دشمنی دارند، برای همین است که بزرگترین دشمنان اخلاقیات نوین در تمام دنیا همواره دین داران بوده اند. تنها دشمنان جدی مفاهیمی که برای رفاه و آرامش و در نتیجه سعادت و اخلاق بشری وجود داشته و دارند همانا دین داران عالم هستند. دین دارن معمولا جدی ترین مخالفان، مفاهیم اخلاقی زیر هستند.

  • برابری حقوق زن و مرد
  • دموکراسی، خرد کردن قدرت در جامعه (دموکراسی چیست؟)
  • سوسیالیسم، خرد کردن و برابری ثروت در جامعه
  • حقوق بشر(حقوق بشر چیست؟)
  • حقوق برابر و حق حیات و ازدواج برای همجنسگرایان (همجنس گرایی چیست؟)
  • کثرت گرایی دینی، آزادی ادیان
  • آزادی اندیشه، و آزادی بیان اندیشه
  • کثرت گرایی
  • خردگرایی
  • اصالت عقل

باید توجه داشت که اینها همگی اصول و برنامه های اخلاقی ای هستند که شرایط زندگی بهتر و اخلاقی تر را برای جامعه پدید می آورند و اکثر دین ها با این مفاهیم مشکل اساسی دارند. این جور مفاهیم هستند که باعث میشوند در جامعه ای جرم و جنایت کمتر وجود داشته باشد و افراد کمتر پرخاشگر باشند و به یکدیگر دروغ بگویند نه ترساندن انسانها با اینکه اگر دروغ بگویید در روز آخرت سرب داغ در حلق شما ریخته خواهد شد!

ادیان معمولا مبتنی بر فرهنگهایی هستند که آن دینها در آنجا شکل گرفته اند، بنابر این اخلاقیات دینی معمولا در جغرافیای مشخصی اخلاقی حساب میشوند، نه تنها حوزه اخلاقی بودن اخلاقیات دینی توسط جغرافیا محدود میشود بلکه این حوزه محدود به تاریخ و زمان نیز میباشد، ادیان پر از مفاهیمی است که روزگاری در منطقه ای اخلاقی به شمار میرفتند اما در منطقه و زمان ما کاملا غیر اخلاقی به حساب میروند، چون دین داران اسلامی تمام تلاششان بر این است که زندگی ای شبیه تر به زندگی اعراب بادیه نشین زمان محمد داشته باشند مفاهیم غیر اخلاقی بسیار زیادی را وارد جامعه میکنند. مثلا حضرت امام و بسیاری از علمای دینی شیعی میفرمایند:

مسئله ۲۴۱۰ در رساله :

«اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديكى كند»

افضاء یعنی یکی شدن مجرای حیض و غائط

تحریر الوسیله مسئله 12:

كسيكه زوجه اى كمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جايز نيست چه اينكه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما ساير كام گيريها از قبيل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخيذ( اشكال ندارد هر چند شيرخواره باشد، و اگر قبل از نه سال او را وطى كند اگر افضاء نكرده باشد بغير از گناه چيزى بر او نيست ، و اگر كرده باشد يعنى مجراى بول و مجراى حيض او را يكى كرده باشد و يا مجراى حيض و غائط او را يكى كرده باشد تا ابد وطى او بر وى حرام مى شود، لكن در صورت دوم حكم بنابر احتياط است و در هر حال بنا بر اقوى بخاطر افضاء از همسرى او بيرون نمى شود در نتيجه همه احكام زوجيت بر او مترتب مى شود يعنى او از شوهرش و شوهرش از او ارث مى برد…..»

تفخیذ یعنی شهوت رانی کردن با ران.

این جور مفاهیم که متاسفانه تمام تعالیم دینی از این قبیل هستند روزگاری کاملا عقلانی و اخلاقی به نظر میرسیدند، در حالی که امروزه کاملا غیر اخلاقی حساب میشوند و دین داران معمولا بصورتی بسیار مضحک سعی میکنند بگویند اینها هنوز هم اخلاقی هستند و اشکالی ندارند، این مسئله نیز خود دلیل دیگریست بر ضد اخلاق بودن دین!

محمد یک تاجر بود و به همین دلیل، الله خدایی که محمد خلق میکند ویژگیهای یک تاجر را دارد، در قرآن بسیار از واژه های سود، ضرر و معامله استفاده میشود، مثلا در سوره ماده گوساله (بقره) آیه 245 میگوید:

کیست که به خدا قرض الحسنه دهد، تا خدا بر آن چند برابر بیفزاید؟ خدا تندگدستی دهد و توانگری بخشد و شما به سوی او بازگردانیده میشوید!

دین داران در واقع در حال تجارت با خدا هستند، تجارتی که دین داران فکر میکنند در آن سود بسیار خواهند برد، مثلا نماز جماعت میخوانند که فلان قدر ثواب ببرند، نماز شب میخوانند که فلان قدر ثواب ببرند، حال اگر دین داران از روی مفاهیم دینی، کار خوبی را نیز انجام بدهند، مثلا در کارهای خیریه شرکت کنند، مانند این است که دارند معامله میکنند، یعنی 1000 تومان میدهند و 70000 تومان سود میکنند، بنابر این، ارزش کارهای نیک این افراد از لحاظ انسانی واقعا چیزی نیست، این افراد کار خوب را بخاطر خوبی اش انجام نمیدهند، بلکه تنها در یک معامله شرکت میکنند. مسیحیان اعتقاد دارند که عیس مسیح خود را برای جامعه بشریت فدا کرده است. عیسی مسیح واقعا چه کار بزرگی انجام داده است!؟ فرض کنید شما هر روز باید نان و پنیر و تخم مرغ بخورید، شخصی به شما میرسد و ضمانت میکند، اگر خود را جلوی اتوبوس بیاندازید، از فردایش هر روز بجای تخم مرغ، چلو کباب خواهید خورد و هیچ مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد، حال آیا این اصلا منطقی است که شما خود را جلوی اتوبوس نیاندازید؟ عیسی مسیح در واقع اطمینان داشت که با بالای صلیب رفتن به بهشت خواهد رفت (البته مسیحیان واقعا در مورد تثلیث رای مستقلی ندارند و خود هنوز گیج هستند که بالاخره مسیح خود خداست یا یک انسان که پسر خداست!) بنابر این هیچ فداکاری ای انجام نداده است!. همچنین حزب اللهی ها از شهدای دوران جنگ ایران و عراق بسیار استفاده ابزاری میکنند. میگویند این افراد از خود گذشتگی کرده اند و برای دفاع از اسلام، کشته شده اند. اگر فردی آنقدر به اسلام اعتقاد دارد که حاضر است در راه اسلام کشته شود، آن فرد اطمینان دارد که به جایی بهتر از جایی که در آن زندگی میکرده است خواهد رفت، اطمینان داشته است که با کشته شدن به حوری های بهشتی و جوی های عسل و شیر و سایر لبنیات در بهشت دست خواهد یافت، بنابر این تنها یک معامله انجام داده است و از خودگذشتگی چندانی نکرده است، ولی اگر شخصی برای دفاع از میهن و مردمش به جنگ رفته باشد، واقعا از خود گذشتگی بزرگی کرده است چون نه تنها چیز چندانی بدست نمی آورد بلکه خیلی از چیزها را نیز از دست میدهد، بنابر این اخلاقیاتی که دین داران از آنها صحبت میکنند برای آنها ارزش مادی دارد و مانند یک معامله است، و از لحاظ انسانی و معنوی بی ارزش به حساب میرود. دین داران خوبی را برای خوب بودنش انجام نمیدهند، بلکه گوسفندوار به دستورات دینی عمل میکنند تا سود کنند!

فرض کنید شخص گردن کلفتی به محله ای وارد شود و بگوید هرکس از این به بعد دروغ بگوید من سیخ داغ در چشمش فرو خواهم کرد. حال اگر اهل محله دروغ نگویند آیا کاری اخلاقی انجام داده اند؟ آیا میتوان اهل این محله را بخاطر اخلاقمدار بودن ستایش کرد؟ هرگز! مثال خداباوران نیز اینگونه اند، نظام اخلاقی دینی مبتنی بر ترس از یک خدای گردن کلفت است، چنین نظامی اساساً ارزشی اخلاقی ندارد و در بسیاری از موارد تبدیل به نظامی ضد ارزشی و ضد اخلاقی میشود.

جامعه ای که در آن حقوق همگان رعایت میشود و مردم از رفاه نسبی برخوردار باشند جامعه ای اخلاقی خواهد شد، مردم در چنین جوامعی که احساس نمیکنند حقوقشان ضایع شده است بسیار کمتر جرم انجام میدهند و انسانهایی زیبا روتر و زیبا خو تر میشوند! و مسلما دین هرگز چنین برنامه ای را برای بشر نیاورده است، اجرا شدن بهتر و بیشتر دین یعنی بیشتر سنگسار کردن، بیشتر دست و پا قطع کردن، بیشتر اندیشه کشی کردن و به همین دلیل هرچقدر جامعه ای دینی تر است و مفاهیم دینی در آن بیشتر اجرا میشوند، آن جامعه عقب افتاده تر و مردم آن عصبی تر و عبوس تر هستند، مانند کشور پاکستان، عربستان و ایران، و هرچقدر مفاهیم دینی در کشورهایی شخصی تر و حاشیه ای تر در نظر گرفته شوند، مردم آن کشور ها در زندگی خود شادتر و اخلاقی تر هستند، کمتر دروغ میگویند، کمتر دزدی میکنند و کمتر جرم و جنایت میکنند مثل سوئد، کانادا، سوئیس و…

دین دارن بسیار خشونت طلب هستند، معمولا جنگ کردن، اعدام کردن، نابود کردن، ویران کردن اولین راه حل هاییست که دین داران برای مشکلات پیشنهاد میکنند، و این مختص مسلمانان نیست، بقیه مذاهب نیز معمولا چنین هستند، تندرو ترین آدمها و جنایتکار ترین آدمها معمولا عقاید مذهبی دارند.  دین داران به دلایلی که ذکر شد و در خداوند چیست؟ به آنها اشاره شده است، خدا را پشت سر تمام جنایات خود میدانند، و به همین دلیل است که دلخراش ترین و خشن ترین اتفاقات تاریخ بشری معمولا انگیزه های دینی داشته است، دین داران با رضایت تمام جنایت میکنند و از جنایات خود لذت میبرند، به یک مثال از کتاب اوریانا فالاچی ژورنایست و نویسنده معروف ایتالیایی که در مورد تروریسم اسلامی در کتاب «خشم و غرور» نوشته شده است توجه کنید:

«اما بگذارید به شما در مورد دوازده مرد ناپاکی بعد از جنگ بنگلادش در شهر داکا اعدام شدند بگویم تا خنده تان به گریه تبدیل شود. آنها را در مقابل بیست هزار آدم دیندار و مومن  بر روی زمین ورزشی استادیوم شهر داکا با سر نیزه در حالی که تماشاگرانی که روی صندلی نوشته بودند و با گفتن الله اکبر تشویقشان میکردند و دوازده مرد به شدت پیچ و تاب میخوردند اعدام کردند.  مومنان به شدت فریاد «الله اکبر، الله اکبر» سر داده بودند. آری میدانم رومی های باستان، آن رومی هایی که فرهنگ من مفتخر به نام آنهاست، در استادیوم های مخصوص، خود را با تماشای مسیحی هایی که جلوی شیر انداخته میشدند تا شیر آنها را بخورد سرگرم میکردند. آری میدانم، خوب میدانم که در کشورهای اروپایی حتی مسیحیان، همان مسیحیانی که خدمت آنها به تاریخ تفکر را علی رقم آتئیست (بیخدا) بودنم به رسمیت میشناسم، خودشان را با دیدن آتش گرفتن مرتدها سرگرم میکردند. اما مدت زیادی از آن دوران گذشته است،ما اندکی متمدن تر شده ایم. و حتی آن فرزندان الله باید بفهمند که دیگر بعضی کارها را نباید بکنند. وقتی که دوازده مرد را سلاخی میکردند، یک پسر بچه خود را بر روی جلادان پرت کرده بود تا بتواند برادرش را که محکوم به اعدام بود نجات دهد. جلادان با پوتینهای نظامیشان به صورتش کوبیدند . اگر حرف مرا باور ندارید گزارش مرا با گزارشهایی که خبرنگاران فرانسوی و آلمانی که همچون من شگفت زده شده بودند مقایسه کنید. یا شاید بهتر باشه که به عکسهایی که یکی از آنها انداخت مراجعه کنید. به هر حال این هنوز چیزی نیست که میخواستم آنرا بیان کنم. سر انجام بعد از کشتار، آن بیست هزار آدم مومن (خیلی از آنها زن بودند) از روی صندلی ها بلند شدند و بر روی زمین استادیوم آمدند. نه بصورت یک جمعیت پراکنده، نه، بلکه بصورت کاملا منظم و سازمان یافته، با هیبت و وقار. آرام آرام یک صف تشکیل داند. با نام الله، بر روی جنازه ها راه رفتند و فریاد میزدند، الله اکبر الله اکبر. آنها را مانند دو برج دوقولوی نیویورک ویران کردند و به فرشی خون آلود از استخوان های خرد شده تقلیل دادند.»

اگر در تاریخ ادیان مرور کوتاهی بکنید خواهید دید که جنایاتی نظیر این بسیار در کنار جنایاتی مثل قتل عام سال 1367 در نظام آقا امام زمان، حمله اعراب به ایران، تجاوز به زنان ایرانی در جنگ عراق در شهر قصر شیرین، نسل کشی بابی ها در ایران، کشتن سرخپوستها در آمریکا، زنده سوزاندن یهودیان در اروپا، دوران وحشتناک انگیزاسیون در اروپا و قتل عام یهودیان توسطه محمد، کشتن عیسی مسیح توسط یهودیان، حملات 11 سپتامبر، قتل عام مسلمانان بوسنی توسط صربها و… همه و همه انگیزه های مذهبی داشته اند، حتی اگر قبول کنیم که دین باعث میشود که افراد دروغ نگویند، تاریخ نشان میدهد که کثیف ترین جنایات تاریخ با انگیزه های دینی صورت گرفته است و همواره فاسد ترین نظامهای جهان، نظامهای مذهبی از قبیل حوزه، کلیسا، کنیسه و.. بوده اند.

نگاهی کوتاه به ادبیات ملل مختلف از جمله ایران نشان میدهد که قشر مذهبی بويژه سردمداران مذهب و دین در جامعه یعنی روحانیت همیشه بعنوان دزد، فاسد، جانی و… معروف بوده و هستند، این افراد در اوج تفکرات مذهبی به شمار میبرند و اوج مذهب با اوج حماقت برابر است، مذهب و دین اصولا انسانها را کرخت و احمق میکند، بعنوان مثال به گفتگوی زیر که با عباس کریمی یکی از مداحان اهل بیت انجام گرفته است توجه کنید:

سوال: سابقه همكاري خود با هيات رزمندگان شميرانات از چه زماني شروع شده است و دلايل موفقيت اين هيات به ويژه در جذب جوانان به عقيده حضرتعالي چه چيزهايي مي‌تواند باشد؟

در خصوص علت موفقيت جلسه هيئت رزمندگان نيز عوامل زير را مي‌توان برشمرد:
– توجه خاص حضرت صديقه كبري (س) به جلسات.
– همجواري با مرقد مطهر حضرت امامزاده علي‌اكبر (ع) وامامزاده اسماعيل (ع).
– حضور روحاني 530 شهيد و جانبازان دوران دفاع مقدس.
– حضور خانواده‌هاي معزز شهدا، ايثارگران و جانبازان.

سوال:جناب آقاي كريمي نام سايت ?? فطرس ?? مي‌باشد اگر نظر خود را در اين مورد بفرماييد ممنون مي‌شويم.

ج: فطرس فرشته‌اي بود كه بالهايش بر اثر قهر خداوند متعال سوخته شده بود و در روز ولادت حضرت سيدالشهدا (ع) به همراه خيل كثيري از ملائك به زمين آمد و خود را به قنداقه حضرت ابي‌عبدالله متبرك نمود و خداوند به احترام ارباب بالهاي فطرس را به او عطا فرمود. فطرس در آسمانها به پرواز درآمد و مي‌گفت: كيست مثل من كه آزاد شدة حسينم؟ و از آن روز فطرس عهد كرد كه سلام عاشقان حضرت ابي‌عبدالله (ع) را به مولا برساند و چون كار فطرس ابلاغ سلام است كار سايت فطرس نيز ابلاغ معارف اهل بيت (ع) است، انشاء الله.

منبع +

آیا براستی انسانهایی که در این مقدار از شعور و درک به سر میبرند انگل های اجتماعی و آدمهایی ضد بشر نیستند؟ آیا از افرادی با این سطح شعور انتظار میرود انسانهای اخلاقی ای باشند و کار مثبتی برای بشریت انجام دهند؟! هرگز! هرچقدر افراد مذهبی تر هستند به همانقدر جاهل تر و خرافاتی تر هستند و انسانهای خرافاتی و جاهل برای بشریت خطرناک هستند، جنایات و جرائم اخلاقی مذهبیترین افراد در طول تاریخ و حال آنقدر بیشمار است که مثال آوردن از آنها کاریست بی معنی. اشعار حافظ و بسیاری دیگر از بزرگان ما، ضد اخلاق بودن و دنائت مذهبیون و فساد شدید  آنها را به خوبی در دوران حافظ نشان میدهد، مقایسه این چکامه ها با وضعیت امروزی مذهبیون نیز بیانگر این است که این عده همواره همینگونه بوده اند:

می خور که شيخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نيک بنگری همه تزوير می‌کنند

در پایان اینکه اگر حتی ادیان مفاهیم اخلاقی و روشهای مفیدی برای ایجاد جامعه اخلاقی پیشنهاد میکنند، بیخدایان تعصبی روی این قضیه نشان نمیدهند، ممکن است بعضی مفاهیم دینی واقعا مفید و انسانی باشند، ما میتوانیم آن مفاهیم را از دین یاد بگیریم و بقیه مفاهیم غلط دینی که معمولا اکثریت مفاهیم دینی را شامل میشود، کنار بگذاریم. مثلا اگر فرض کنیم گذاشن یک شخص درون یک چاله و سنگ زدن به سر آن شخص تا جایی که جان دهد روزی عملی اخلاقی و زیبا و مفید باشد، میتوان آنرا از اسلام یاد گرفت اما این دلیل نمیشود که ما تمام اسلام را قبول کنیم… نتیجه اینکه دین یک پدیده ضد ارزش و ضد اخلاق است و شاید یکی از مهمترین دلایل اینکه با دین باید مبارزه شود و دین باید تا حد ممکن نابود و محدود شوند همین ضد اخلاق بودن دین است! بعضی ها میگویند در دنیا حد اقل یک میلیارد مسلمان وجود دارد، آیا میتوان واقعا اسلام را نابود کرد؟! پاسخ این است که در دنیا حد اقل 40 میلیون بیمار ایدز موجود میباشد، آیا باید دست از مبارزه با ایدز برداشت؟ آیا میتوان ایدز را کاملا نابود کرد؟! ایدز یک بیماری شخصی است که یک شخص را میکشد، اسلام یک بیماری جهانی است که بشر را بسوی نابودی و فنا میرود، مبارزه با اسلام اساساً ارجحیت بالاتری برای جامعه بشری و انسان دوستان دار

آیات برده داری قرآن

برده داری در قرآن

پیشگفتار

آیا به دینی که برده داری را به رسمیت بشناسد و به برده دار اجازه بدهد تا با بردگان خود تماس جنسی برقرار کند باور خواهید داشت؟ اگر پاسخ شما مانند هر انسان انساندوست دیگری منفی است، بدانید که شما نیز نمیتوانید باورمند به اسلام باشید. برای کسانی که بدون خواندن قرآن به آن باور دارند شاید این مسئله اندکی باور نکردنی به نظر بیاید ولی این مسئله واقعیت دارد.

برده داری از شر ترین رسوم بشری است که در بسیاری از کشورها و فرهنگها تمرین میشده است. برده انسانی است که ا