مورخین اسلامی و مولفین مسلمان، از «مقنع» عموماً به زشتی نام برده اند، این امر-با توجه به ماهیت الحادی و ضد اسلامی قیام مقنع البته قابل توجیه میباشد.
آنچه مسلم است، اینست که: «مقنع» انسانی انقلابی و متفکری وطن پرست بوده که برای رهائی میهن و ملت خود از اسارت خلفای عرب، علیه دین و دولت اسلامی مبارزه کرد.
قیام «مقنع» از بزرگترین قیامهای روستائی در قرن دوم هجری بود که از نظر اقتصادی-اجتماعی، تحت تاثیر افکار و عقاید «مزدک» قرار داشت و بقول «ابوریحان بیرونی»: مقنع ادعای خدائی میکرد و بر اتباعش حکم کرد که پیروی از کلیه قوانین و احکام «مزدک» بر آنها فرض و واجب است. آنچه را که «مزدک» تشریع کرده بود، او هم امضاء کرد. (ترجمه آثار الباقیه ص 273).
صاحب «تاریخ بخارا» ضمن شرح بلندی از قیام «مقنع» مینویسد: پیشه او «گازرگری-رختشوئی» بود و پس از آن، به علم آموختن پرداخت و از هر دانش بهره برد، به غایت زیرک بود و کتاب بسیار از علوم پیشینیان خوانده بود… و وی دعوی نبوت کرد و مدتی بر این بود… و «ابوجعفر دوانقی» او را کس فرستاد و از «مرو» به بغداد برد و در زندان کرد… سالها از بعد آن، چون خلاصی یافت به «مرو» باز آمد و مردم را گرد کرد و گفت: دانید من کیستم؟ مردمان گفتند تو هاشم بن حکیمی، گفت غلط گفته اید، من خدای شمایم و خدای همه عالم. مردمان گفتند: دیگران دعوی پیغمبری کردند تو دعوی خدایی میکنی؟ گفت ایشان نفسانی بودند و من روحانی ام که اندر ایشان بودم، و مرا این قدرت هست که خود را به هر صورت که خواهم بنمایم… و نامه ها نوشت به هر ولایتی و به داعیان خویش داد، و اندرنامه چنین نوشت: بمن گروید و بدانید که پادشاهی مراست و کردگاری مراست و جز من خدائی دیگر نیست… و هنوز به «مرو» بود و داعیان بهر جای بیرون کرد و بسیار خلق را از راه بیرون برد… و اکثریت اهالی دهات پیرو «مقنع» گردیدند و از اسلام روی گردانیدند… و مسلمانان اندر کار ایشان عاجز شدند و نفیر به بغداد رسید و خلیفه «مهدی» بود اندر آن روزگار، تنگدل شد و بسیار لشکرها فرستاد به حرب وی، و به آخر خود آمد به نیشابور بدفع آن فتنه… می ترسید و بیم آن بود که اسلام خراب شود و دین «مقنع» همه جهان بگیرد» (تاریخ بخارا، ابوبکر محمدبن جعفر الزشخی. برگ 77-93).
نخستین شورش پیروان «مقنع» در «بخارا» واقع شد که شب هنگام در روستای «نومجکت» به مسجد ریختند و موذن و 15 نفر نمازخوان را کشتند (تاریخ بخارا، برگ 8).
مورخین ضمن اشاره به بی توجهی «مقنع» و پیروان او به عقاید مذهبی و مبارزه آنها با دین اسلام، پاکی، امانت و راستگویی آنها را شدیدا تاکید میکنند.
«ابن طقطقی» مینویسد: مقنع ادعای خدایی میکرد… و قابل به تناسخ بود… و گروه بسیاری از مردم گمراه پیرو او شدند… اما مهدی (خلیفه عباسی) لشکری بسوی او فرستاد، «مقنع» به قلعه ای در نزدیکی های مقر خود پناهنده شد و سپاه «مهدی» همچنان او را محاصره کرده بودند، تا آنکه مقنع و یارانش به ستوه آمده… مقنع نیز آتشی افروخته، آنچه چارپا و متاع و لباس در قلعه بود سوزانید و سپس زنان و فرزندان و یاران خویش را گردآورد و از ایشان خواست که خود را در آتش اندازند… و برای اینکه جثه او و خانواده اش بدست دشمن نیفتد، همگی خویشتن را در آتش افکندند… چون جملگی سوختند، درهای قلعه گشوده شد و سپاه «مهدی» داخل شد، قلعه را خالی و ویران یافتند (تاریخ فخری، برگ 244-245). مورخین تعداد لشکریان خلیفه در حمله به «مقنع» را پانصد و هفتاد هزار (570.000) نوشته اند (تاریخ بخارا، برگ 84). قیام «مقنع» مدت 14 سال دوام یافت و در علت موفقیت و پایایی این قیام، بطور کلی میتوان موارد زیر را ذکر کرد:
1.برخورداری از یک وطن پرستی مترقی، در ایجاد یک حکومت ملی و غیر عربی.
2.داشتن یک جهان بینی غیر مذهبی (بطور اعم) که در طی آن ایجاد «بهشت موعود» را در این جهان، تبلیغ میکرد.
3.برخورداری از یک سیاست اقتصادی – اجتماعی توده ای مبتنی بر اصل مساوات و اشتراک «مزدکی».
«مقنع» برای جلب توده ها، به اختراع «ماه نخشَب» پرداخت که نشانه ذوق و نبوغ «مقنع» و نماینده وسعت مطالعات علمی این مرد انقلابی داشت. او در «نخشب» (از شهرهای خراسان) چاهی کند که هر شب «ماه»ی از آنجا طلوع میکرد و مردم به چشم «اعجاز» به آن مینگریستند. معجزه «ماه نخشب» شبیه به معجزه «حضرت محمد» درمورد «شق القمر» (شکافتن ماه) بود… بعدها، در ته چاه، کاسه بزرگی پر از جیوه یافتند که علت اصلی انعکاس اشعه ماه بود. قرن سوم هجری نیز در سرتاسر قلمرو خلافت عباسی، مالکیت های بزرگ فئودالی و اسارت هرچه بیشتر روستاییان و خرده مالکان، گسترش یافت.
توسعه اقتصادی و آغاز روابط بازرگانی با کشورهای اروپایی، و ایجاد شهرهای عمده پیشه وری و تجارتی، باعث تقویت ور شد هرچه بیشتر داد و ستد و موجب ظهور سازمان های پیشه وری گردید، اما چنانکه میدانیم، تمرکز و انحصار فئودالی سلطان و بزرگان حکومتی، با منافع و حیات اقتصادی قشرهای نوپا (پیشه وران) ناسازگار بود.
از یک طرف تسلط سلطان و درباریان بر منابع آبیاری و کشت و زراعت، خرده مالکان (دهقانان) صاحب زمین را مجبور میکرد تا برای ادامه فعالیت های کشاورزی خود و به خاطر فرار از مالیاتهای سنگین، اراضی و املاک خود را به نام خلیفه و یا یکی از درباریان ثبت نمایند. مثلا «مقدسی» مینویسد: که در دوره او، در «مرو» کمی ی آب وجود داشت، و علت آن، وجود املاک سلطانی بوده که بر سر راه آب قرار داشت و بقیه اراضی از لحاظ آب در مضیقه قرار میگرفتند – و بدین ترتیب به آسانی جزو املاک سلطانی در می آمدند (احسن النقاسیم فی المعرفه الاقالیم، برگ 299).
روستاییان و خرده مالکان مجبور میشدند زمین ها و اراضی خود را به قیمتی نازل بفروشند و به شهرها و نواحی بازرگانی کوچ نمایند. فرار و مهاجرت دهقانان و خرده مالکان به شهرها، سازمانها و انجمن های پیشه وری را بیش از پیش تقویت میکرد.
از طرف دیگر تفکیک نشدن کامل صنعت از اقتصاد روستایی، قدرت و نفوذ اشراف و فئودالها در شهرها و فقدان اختیارات محلی در ملایات، سرنوشت صنعتگران و صاحبان حرفه و فن را تعیین میکرد و پیشه وران و صنعت گران شهری قادر نبودند از زیر سلطه و قیمومیت اشراف و اربابان صاحب زمین، بیرون بروند.
در قرن سوم هجری، برده داری نیز در کنار اشکال مختلف بهره کشی های فئودالی وجود داشت. البته، این شیوه بهره کشی شکل جنبی و ثانوی داشت و شیوه مسلط، همان شیوه بهره کشی فئودالی بود.
تجارت برده در این عصر رواج داشته، بطوری که از بین کارکنان دولت ماموری به نام «قیم الرقیق» بر اعمال برده فروشان نظارت میکرد.
«ابن فضلان» در کتاب خود از خرید و فروض برده ها در اراضی و املاک سخن میگوید (سفرنامه، برگ 63) و «ابولحسن صابی» نیز از وجود 20 هزار غلام سرایی و 10 هزار خادم و 11 هزار خدمتگزار و 4 هزار زن برده در زمان المکتفی (خلیفه عباسی) یاد میکند (رسوم دارالخاافه برگ 19). «هندوشاه» نیز تاکید میکند: در مجلسی که هزار خواجه (ارباب) حاضر بودند، هر یک از خواجگان هزار غلام زنگی داشت (تجارب السلف، برگ 189).
در بغداد بازار مخصوص برای خرید و فروش بردگان وجود داشت و در بعضی از ولایات بازار برده فروشان را «معرض» (نمایشگاه) میگفتند. شهرهای سمرقند و «مناخ» (قاهره) از پایگاههای عمده تدارک و صدور برده بود.
فروشندگان و سوداگران برده، بعضی از این بردگان و غلامان را –پیش از اینکه برای فروش به بازار ببرند- خود، با شکنجه های سخت و طاقت فرسا «اخته» میکردند و برده هایی که تاب و تحمل این شکنجه ها را می آوردند و زنده میماندند، برای فروشندگان سودمندتر بودند، به طوریکه «هندوشاه» مینویسد: «در سرای مقدر (خلیفه عباسی) 11 هزار خادم خصی (اخته) بودند، از روم و سودان و … »
از بردگان معمولا در امر زراعت و جنگ و ساختمان مساجد و کاخ ها و حفر شبکه های آبیاری استفاده میشد. در اراضی و شوره زارهای دولتی، بردگان را در دسته های 500 تا 5 هزار نفری تقسیم میکردند و آنها را به کارهای سخت وا میداشتند.
بردگانی را که در کشت زارهای بیگاری میکردند «قُن» مینامیدند. این بردگان وابسته به همان زمین بودند به طوریکه اگر آن زمین به مالک دیگر میرسید و یا به «اقطاع» داده میشد و یا در کشورستانی به دست دیگری می افتاد، آن برده نیز با همان زمین به ملک مالک جدید داخل میشد. این بردگان هرگز آزاد نمیشدند و مالک، حق آزاد کردن و فروختن آنها را نداشت و تنها میتوانست با زمین خود به دیگری واگذار کند، این بردگان و فرزندانشان تا زنده بودند با آن زمین به این و آن، منتقل میشدند (تاریخ خاندان طاهری، سعید نفیسی، برگ 366).
در این شرایط اقتصادی-اجتماعی، نبرد شدید روستاییان برای تصاحب آب و زمین و مبارزه زحمتکشان بر علیه استثمار و بهره کشی های ظالمانه، توازن و آرامش قلمرو حکومت عباسی را شدیدا تهدید میکرد.
حلاج، دکتر علی میرفطروس، چاپ پانزدهم، برگهای 58 تا 64
پیغمبر نقابدار – اما در بلاد ماوراءالنهر مهمترین حادثه یی که بکین خواهی ابومسلم پدید آمد واقعه ظهور «مقنع» بود. در واقع چند سال پس از واقعه استادسیس در خراسان، ماوراءالنهر شاهد قیام و شورش مقنع گردید. این جهانجوی نقابدار مرو دعویهای تازه و شگفت انگیز داشت. با اینهمه از ورای گرد و غبار افسانه هایی که زندگی او را فرو گرفته است نمی توان سیمای واقعی او را طرح کرد. آنچه مورخان و نویسندگان ملل کتب ملل و نحل درباره او نوشته اند قطعا از تعصب و غرض خالی نیست. می نویسند که او «مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود و وی در اول گازرگری کردی و بعد از آن بعلم آموختن مشغول شدی و از هر جنسی علم حاصل کرد و مشعبدی و علم نیز نجات و طلسمات بیاموخت شعبده نیک دانستی و دعوی نبوت نیز کرد. و بغایت زیرک بود و کتابهای بسیار از علم پیشینیان خوانده بود و در جادوی بغایت استاد شده بود» (تاریخ بخارا چاپ تهران ص 77) این مهارت بی نظیر او را در علوم حیل و نیز نجات همه مورخان ستوده اند. ماه نخشب که معجزه او خوانده شده است نمونه یی از مهارت او بشمار می رود. و در باب باب آن گفته اند که «به زمین نخشب از بلاد ماوراءالنهر چاهی بود. مقنع بسحر جسمی ساخت بر شکل ماهی چنانکه دیدند که آن جسم از چاه برآمد و اندکی ارتفاع یافت و باز بچاه فرو رفت.» (تجارب السلف ص 121) این ماه نخشب، را شاعران ایران و عرب مکرر در سخنان خویش یاد کرده اند اما کیفیت آن اکنون درست معلوم نیست نوشته اند که چون مقنع این ماه را از چاه برآورد مردم را گمان افتاد که این کار را بجادویی کرده است. اما این جادویی، در واقع عبارت از تمهید و استعمال بعضی قوانین ریاضی بود. آورده اند، که بعدها از ته آن چاه که بنخشب بود کاسه بزرگی پر از زیبق بیرون آوردند. (آثار البلاد القزوینی، بنقل از ادوارد براون: تاریخ ادبی ایران ج-1) باری، این هاشم بن حکیم چنانکه در تاریخها آورده اند، در روزگار ابومسلم از جمله یاران و سرهنگان او بود. عبث نیست که چون دعوت خویش آشکار کرد خاطره این سردار سیاه جامگان خراسان در عقاید و آراء او چنان آشکارا انعکاس یافت. وی ابومسلم را از پیغمبر برتر شمرد و حتی او را بدرجه خدایی رسانید. نیز گویند که او دعوی داشت روح ابومسلم نقل، بوی کرده است و او خداست. (تبصرة العوام ص 179) درباره سبب شهرت او به «مقنع» آورده اند که همواره نقابی از زر و یا پرند سبز بر روی داشت تا روی او کس نتواند دید. یارانش را گمان بود که این «مقنعه» را بر روی فروهشته است تا شعشعه طلعت او دیدگان خلق را خیره نسازد اما دشمنانش می گفتند که این نقاب را بدان روی از آن دارد که تا زشتی و بدرویی خویش را فرو پوشاند و گفته اند که او مردی یک چشم و کژ زبان و بد روی و کوتاه قد بود و موی سر نداشت. مطابق قول ابوریحان وی «دعوی خدایی کرد و گفت برای آن بجسم درآمدم تا دیده شود زیرا که از این پیش کس نتوانسته بود مرا به بیند. پس، از جیحون بگذشت و بحوالی کش و نسف در آمد. با خاقان نوشت و خواند آغاز نهاد و او را بآیین خویش دعوت نمود. سپید جامگان و ترکان بر وی فراز آمدند و برایشان زن و خواسته مردم مباح گردانید و هرکه را با وی مخالفت ورزید بکشت و هرچه مزدک آیین نهاده بود وی امضاء کرد و لشکریان مهدی خلیفه را بشکست و چهارده سال تمام استیلا داشت» (آثارالباقیه ص 211 – و این مدت که در تاریخ بخارا هم آمده است از مبالغه خالی نیست درین باب رجوع شود به تحقیقات آقای دکتر غلامحسین صدیقی در رساله اجتهادی ایشان es mouvements Religieux Iranian P.179) درین مدت بسیاری از مردم سغد و بخارا و نخشب و کش آیین او را پذیرفتند و بر ضد خلیفه علم عصیان برافراشتند. نوشته اند که یاران او، چون بمیدان جنگ میرفتند، در هنگام هول و فزع از او، چون خدایی یاری می طلبیدند و فریاد می کشیدند که «ای هاشم ما را دریاب!» (ابن اثیر، ج 5، ص 52 طبع مصر) این سپید جامگان مقنع کاروانها را می زدند، شهرها و دهات را غارت می کردند، ویرانی ها و تباهی های بسیار وارد می آوردند. زنان و فرزندان مردم را باسارت می بردند، مسجدها را ویران می نمودند و مؤذنان و نمازگزاران را طعمه شمشیر خویش می کردند. (تاریخ بخارا ص 82 چاپ تهران) نوشته اند که چون در آغاز کار خبر مقنع بخراسان فاش شد. حمید بن قحطبه که امیر خراسان بود، فرمود که او را بند کنند. او بگریخت از دیه خویش، و پنهان می بود. چندانکه او را معلوم شد که بولایت ماوراءالنهر خلقی عظیم بدین وی گرد آمده اند و دین وی آشکارا کردند قصد کرد از جیحون بگذرد امیر خراسان فرموده بود تا بر لب جیحون نگهبانان او را نگاه دارند و پیوسته صد سوار بر لب جیحون بر می آمدند و فرو می آمدند تا اگر بگذرد او را بگیرند وی با سی و شش تن بر لب جیحون آمد و عمد ساخت و بگذشت و بولایت کش رفت و ان ولایت او را مسلم شد خلق بر وی رغبت کردند و بر کوه سام (مارکوارت در Wehrot und Arang 92 می گوید قلعه یی بود بنام سنام که وی در آن می زیست) حصاری بود بغایت استوار و اندر وی آب روان و درختان و کشاورزان. و حصاری دیگر از این استئارتر آنرا فرمود تا عمارت کردند و مال بسیار و نعمت بیشمار آنجا جمع کرد و نگاهبانان نشاند و سفید جامگان بسیار شدند، (تاریخ بخارا ص 80) باری کار مقنع و سپید جامگان وی اندک اندک چندان قدرت گرفت که پادشاه بخارا نیز، نامش ببنیات بن طغشاده، مسلمانی بگذاشت و بآیین وی گرایید. تا دست سپید جامگان دراز گشت و غلبه کردند و خلیفه سخت ستوه شد. (ایضا ص10) آخر عربان از دلاوری و بی
اکی این سپید جامگان بستوه آمدند. مقنع و یاران او سالها در برابر سرداران عرب، که خلیفه بجنگ ایشان می فرستاد در ایستادند.
داستان این جنگها را در تاریخها می توان خواند. بغداد سخت در کار اینها فرو مانده بود و بسا که خلیفه از بیم و بیداد این قوم بگریه در می آمد. (تاریخ بلعمی ص 733 طبع هند) آخر کار خلیفه سپاه عظیم، بماوراءالنهر بفرستاد و مقنع را این سپاه خلیفه شهر بند کردند. سرانجام چون مقنع، بر هلاک خود یقیم کرد خویشتن به تنور افکند تا از هم متلاشی شود و پیکر او بدست دشمنان نیفتد. اما فاتحان چون بقلعه او دست یافتند او را در تنور جستند و سرش را بریدند و نزد مهدی خلیفه که در آن ایام در حلب بود فرستادند.
درباره فرجام کار او، یکی از دهقانان داستانی شگفت انگیز گفته است که در تاریخ بخارا از قول او بدینگونه نقل کرده اند که گفت «جده من از جمله خاتونان بوده است که مقنع از بهر خویش گرفته بود و در حصار می داشت وی می گفت روزی مقنع زنان را بنشاند بطعام و شراب بر عادت خویش، و اندر شراب زهر کرد و هر زنی را یک قدح خاص فرمود و گفت چون من قدح خویش بخورم شما باید که جمله قدح خویش بخورید. پس همه خوردند و من نخوردم و در گریبان خود ریختم و وی ندانست. همه زنان بیافتادند و بمردند و من نیز خویشتن در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم و وی از حال من ندانست پس مقنع برخاست و نگاه کرد و همه زنان را مرده دید نزدیک غلام خود رفت و شمشیر بزد و سر وی برداشت و فرموده بود تا سه روز بار تنور تفتانیده بودند بنزدیک آن تنور برفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت و دودی برآمد من بنزدیک آن تنور رفتم از او هیچ اثری ندیدم و هیچکس در حصار زنده نبود و سبب خود را سوختن وی آن بود که پیوسته گفتی که چون بندگان بندگان من عاصی شوند من بآسمان روم و از آنجا فرشتگان آرم و ایشان را قهر کنم وی خود را از آن جهت سوخت تا خلق گویند که او به آسمان رفت تا فرشتگان آرد و ما را از آسمان نصرت دهد و دین او در جهان بماند پس آن زن در حصار بگشاد…» (تاریخ بخارا ص 87-88)
ظاهر این روایت البته از رنگ افسانه خالی نیست اما این نکته را همه مورخان آورده اند، که او پیش از آنکه عربان بر قلعه وی دست بیابند خود را هلاک کرد. و بدینگونه بود که روزگار خدای نخشب یا پیغمبر نقابدار خراسان بپایان رسید. (تامس مور (Th. Moore) شاعر انگلیسی (متوفی در 1852) داستان این پیغمبر نقابدار را در حکایت «لاله رخ» آورده است) و ماه نخشب که یک چند در آسمان ماوراءالنهر پرتو افشاند، هر چند طلوع آن چندان به درازا نکشید لیکن روزگاری کوتاه مایه امید کسانی شد که جور و بیداد و تحقیر تازیان آنها را بعصیان و طغیان رهنمون گشته بود. این سپید جامگان، پس از مرگ مقنع نیز مدتها در ماوراءالنهر بر آیین او بودند. نویسنده کتاب حدودالعالم و بیرونی و مقدسی و مؤلف تاریخ بخارا، بوجود آنها در ماوراءالنهر اشاره کرده اند. (رک Frye ترجمه تاریخ بخارا ص 147) عوفی نیز در اوایل قرن هفتم هجری می گوید «و امروز در زمین ماوراءالنهر از متابعان او جمعی هستند که دهقنت و کشاورزی می کنند و ایشان را سپید جامگان خوانند و کیش و اعتقاد خود پنهان دارند و هیچکس را بر آن اطلاع نیافتاده است، که حقیقت روش آنان چیست؟» (جوامع الحکایات، نسخه خطی کتابخانه مجلس) این سخن عوفی هنوز هم درست است، و در واقع از آنچه در کتابها درباره این سپید جامگان آمده است حقیقت و روش آیین آنان را نمی توان دریافت. و از همین روست که نویسندگان کتب مقالات نیز در باب عقاید آنان اتفاق ندارند. بعضی آنها را از خرمیان دانسته اند و بعضی از زنادقه. برخی آنها را بشیعه بسته اند و برخی بمزدکیان نسبت داده اند. (ر.ک تبصره ص 179 مقدسی ص 323 شهرستانی ص 115 چاپ لندن) در سخنانی نیز که بآنها نسبت کرده اند از همه ادیان و عقاید چیزی هست. درباره جامه سپید، که زی و شعار این طایفه بوده است گمان غالب آن است که آنرا بر غم عباسیان که «سیاه جامگان» بوده اند، می پوشیده اند. اما این جامه سپید نزد برخی فرقه ها زی و لباس روحانیون بوده است و مانویان نیز جامه سپید می داشته اند. (Pelliot, Les traditions manicheennes P. 202) شک نیست که در این روزگار مانویان در سغد و ماوراءالنهر بسیار بوده اند. (الفهرست ص 337) بنابراین، شاید این جامه سپید، در میان پیروان مقنع از آن سبب متداول بوده است که آیین او از آیین مانی صبغه یی داشته است و یا دست کم شاید، بتوان گمان برد که مقنع نیز، برای پیشرفت مقاصدی که داشته است، سازش و تألیف بین پاره ای عقاید مانویان را که در ماوراءالنهر بسیار بوده اند با عقاید مجوسان و خرمدینان وجهه همت داشته است. و بنابراین، بی سبب نیست که اهل مقالات او را و یارانش را بهمه این ادیان منسوب و متهم داشته اند. (برای اخبار مقنع گذشته از آنچه نقل شد، ر.ک احوال و اشعار رودکی بقلم آقای سعید نفیسی ج 1 ص 293 و مقاله آقای دکتر ذبیح الله صفا مجله مهر سال چهارم و پنجم – و برای تحقیقات اروپایی رجوع شود به تعلیقات آقای فرای Frye بر ترجمه انگلیسی تاریخ بخارا ص 143)
دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب، چاپ دوم، برگهای 147 تا 152