گويد: آنگاه از مرو با ديگر عجمانى كه در نواحى نامفتوح مسلمانان بودند نامه نوشت كه مطيع وى شدند و مردم فارس و هرمزان را برانگيخت كه پيمان شكستند و مردم كوهستان و فيرزان را برانگيخت كه پيمان شكستند و اين سبب شد كه عمر به مسلمانان اجازه پيشروى داد و مردم بصره و كوفه روان شدند و خونها ريختند.
احنف سوى خراسان رفت و مهرگانقذق را بگرفت. آنگاه سوى اصفهان رفت كه مردم كوفهجى را در محاصره داشتند، آنگاه از راه دو طبس وارد خراسان شد و هرات را به جنگ گشود و صحار بن فلان عبدى را آنجا گماشت. آنگاه سوى مرو شاهجان رفت و مرف بن عبد الله شخير را سوى نيشابور فرستاد كه آنجا جنگ شد و نيز حارث بن حسان را سوى سرخس فرستاد.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج5،ص:1998
زهير بن هنيد گويد: ابن خازم سوى هرات رفت كه جمعى انبوه از مردم بكر بن وائل آنجا بودند و خندقى زده بودند و پيمان كرده بودند كه اگر بر خراسان تسلط يافتند مضريان را بيرون كنند.
گويد: ابن خازم مقابل آنها فرود آمد، هلال ضبى يكى از مردم بنى ذهل بنى اوس بدو گفت: «با برادرانت و فرزندان پدرت جنگ مىكنى! به خدا اگر بر آنها ظفر يافتى زندگى پس از آنها خوش نباشد. در مرو روذ از آنها كشتهاى، چه شود اگر رضايتشان را حاصل كنى و اين كار را به اصلاح برى.» گفت: «اگر همه خراسان را به آنها واگذارم راضى نشوند و اگر توانند كه شما را از دنيا برون كنند دريغ نكنند.»
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج7،ص:3175