خروج مازیار – درباره حقیقت و هدف نهضت مازیار به دشواری میتوان حکم کرد. نه فقط آنچه مورخان در باب او نوشتهاند مبهم و پریشان و با تعصب مسلمانی آمیخته است بلکه در اصل واقعه نیز عوامل مختلف و متناقض بقدریست که قضاوت قطعی را دشوار میکند.
آیین مازیار که برای خاطر آن با عربان و مسلمانان بستیزه برخاست چه بود؟ بدرست معلوم نیست. اما از روی بعضی قرائن تا اندازهیی باین سوال میتوان پاسخ داد. نوشته اند که او با افشین بر یک دین بود(مروجالذهب ج۲ ص ۳۵۴) در باره افشین تردیدیست که او دین زرتشتی داشته باشد. انتشار مذهب سمنی در حوزه حکومت اجدادی او، و یافتن بتان در خانهاش این اندیشه را بذهن میآورد که آیین افشین نوعی از آیین سمنی بوده است اما بودایی و سمنی بودن مازیار چندان محتمل نیست آیین سمنی و بودایی بعیدست که در طبرستان و مازندران رایج بوده باشد. اگر مازیار هم فریب افشین میخورد و برای دوستی با او آیین سمنی میپذیرفت ممکن نبود در میان مجوسان طبرستان بتواند دوستان و هوادارانی بدست آورد…
بعضی گفتهاند که مازیار «دین بابک خرمدین بگرفت و جامه سرخ کرد» (تاریخ گردیزی ص ۳) در باب آیین بابک، چنانکه پیشتر گفته شد، بیشتر بر این عقیدهاند که بازمانده آیین مزدک بوده است. آنچه از مطاوی روایات مربوط به مازیار و قیام او بر میآید نیز از نفوذ مبادی مزدکی در فکر او حکایت میکند. مینویسد که او دهقانان و کشاورزان را فرمود تا مال و خواسته خداوندان خود را تاراج کنند و بر آنها بشورند.(کامل ابن اثیر ج ۶ ص ۱۶۸) در این فرمان مازیار نفوذ تعالیم مزدک تا اندازه زیادی جلوه دارد. نوشتهاند که مازیار با بابک نیز مکاتبه میکرد (ابن اثیر،همانجا) شاید یکی از جهات عدم کامیابی مازیار همین بود. زیرا قطعا زرتشتیهای طبرستان تمایلات مزدکی و خرمدینی مازیار را نمی پسندیدهاند. آیین مزدکی و خرمی نزد آنان نیز مثل مسلمانان مردود و مطرود شمرده میشد. کوهیار برادر مازیار که باو خیانت ورزید و او را بعربان تسلیم کرد شاید گذشته از حس رشک و جاهطلبی تحت تاثیر تمایلات زرتشتی خویش نیز میبود. بعضی مولفان نیز از یک فرقه بنام «مازیاریه» در طبرستان یاد کردهاند و آنها را از خرمیه و سرخ جامگان یعنی پیروان بابک دانستهاند (بغدادی،الفرق بین الفرق ص ۲۵۲) باری منابع متاخرتر مازیار را بزندقه متهم کردهاند که نیز نوعی از آیین خرمی باید باشد.
با این همه در پارهیی از مآخذ نیز نوشتهاند که مازیار پس از خلع طاعت «همان زنار زرتشتی برمیان بست و بامسلمانان جور و استخفاف کرد.» (تاریخ طبرستان ج ۱ ص ۲۰۹) بنظر میآید که همین رجعت بآیین پیشین است که در بعضی منابع بعنوان کفر و ارتداد مازیار تعبیر شده است.(ابن فقیه ص ۳۰۹)
میتوان احتمال داد که در میان یاران و کسان مازیار پیروان هر یک ازین فرقه ها وجود داشتهاند. بعید هم نیست که مازیار برای وصول به مقصود خویش،مثل همه جاه طلبان و کامجویان تاریخ،باقتضای وقت هر بچند گاه آیین تازهیی پذیرفته است. در هر حال آنچه از تاریخ قیام و زندگی او بر میآید کم و بیش این گمان را تایید میکند که مازیار فقط برای احیاء دین کهن قیام نکرده است. نهضت او با آنکه از رنگ دینی و قومی خالی نیست یک شورش مملکت طلب بوده است. او برای مستقل کردن حکومت خویش،بر خلیفه بغداد شوریده است و در راه تامین آرزوی خود از تمام عوامل دینی و قومی و سیاسی که در دسترس داشته است استفاده کرده است. مطالعه و تحقیق در تاریخ نهضت او این دعوی را تایید میکند. ازین رو درین یادداشتها از اشاره بآن حوادث هرچند مختصر باشد،نمیتوان خودداری کرد.
دشمنی عبدالله طاهر، که افشین آتش آنرا دامن میزد غرور و جاهطلبی مازیار را تحریک کرد و او را بقیام و عصیان برضد خلیفه واداشت. مازیار در سال ۲۲۴ هجری آشکارا برخلیفه بغداد شورید.مردم طبرستان را مجبور کرد که با او بیعت کنند کشاورزان را امر کرد بر خداوندان مسلمان خویش بشورند و اموال آنانرا بغارت برند.وقتی بر اوضاع مسلط گشت همه مسلمانان را از کار برکنار کرد. یاران و گماشتگان خود را از مجوسان و گبران برگزید و فرمود مسجدها را ویران کنند و آثار اسلام را محو نمایند. سرخاستان عامل او در ساری درین کار بیش از همه جد و حرارت بخرج داد. وی بفرمان مازیار بیست هزار کس از مردم ساری و آمل را در هرمز آباد که بر نیمه راه ساری و آمل واقع بود کوچ داد و در آنجا حبس کرد(ابن اثیر ج ۶ ص ۱۶۸) اینها کسانی بودند که با شورش و خروج مازیار مخالفت میورزیدند. حبس و بند آنها کار شورش را آسان کرد. از آن پس باروی شهرهای ساری و آمل و تمیشه را ویران نمودند. سرخاستان عدهیی از بزرگ زادگان و متنفذان را که متهم بمخالفت بودند باین بهانه که با عربان همدست و همداستانند، بعنوان اشخاص خطرناک و مظنون، تسلیم کشاورزان کرد که بفرمان او آنها را هلاک کردند.
درین نهضت روح دینی چندان پدیدار نیست رواج قتل و حبس و غارت و تخریب و خونریزی از وجود هرج و مرج حکایت میکند. مازیار و کارگزارانش درین ماجراها بیش از هر چیز به جمع مال پرداختند. مینویسند که او با عجله بجمع خراج پرداخت یک سال را در دوماه بزور و فشار از مردم ستاند.(ابن اثیر ،همانجا) کار ظلم و بیداد و استخفاف درین میان بنهایت رسید «در همه ممالک کسی را نگذاشت که بمعیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه از برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند.»(تاریخ طبرستان ج۱ ص ۲۱۱)
در چنین نهضتی که بیشتر بیک هرج و مرج شباهت داشت خشم و کینه نفرین مردم طبیعی و اجتناب ناپذیر بود. در نامه شکایت آمیزی که مسلمانان طبرستان در باب خروج مازیار بخلیفه نوشتهاند و در تاریخ طبری درج شده است میتوان نگرانی و نارضایتی قربانیان یک هرج و مرج را آشکارا دید.
آیا مازیار نقشههای بزرگتر و خیالهای عالیتری داشت که برای تحقق آنها با چنین عجله و شتابی بغارت اموال مردم میپرداخت؟ بعید بنظر میرسد. گویا او جز جمع اموال و تحصیل استقلال مقصود دیگری نداشت. از این رو مالهایی را که بزور و بیداد از مردم غارت کرده بود برای تحصیل استقلال فدا میکرد. مینویسند که چون او را دستگیر کردند و به سامرا بردند از معتصم درخواست که از وی مال بسیاری بپذیرد و از کشتنش در گذرد(مروج الذهب ج۲ ص ۳۵۴) اما معتصم قبول نکرد.
باری، شکایتها و تظلمها معتصم را واداشت که بسرکوبی مازیار فرمان دهد و عبدالله طاهر بقلع و قمع او میان بست.
عبدالله عموی خود حسن بن حسین را باسپاه خراسان بدفع او فرستاد و معتصم نیز محمد بن ابراهیم بن مصعب را باعدهیی از درگاه خلافت گسیل کرد.
افشین که با عبدالله طاهر دشمنی و رقابت داشت، چنانکه پیشتر نیز گفته شد، بمازیار نامه نوشت و پیام داد که در برابر عبدالله طاهر بایستد و بیاری و هواداری وی امیدوار باشد. در واقع اندیشه افشین
آن بود که مازیار چندان در مقابل عبدالله طاهر مقاومت کند که خلیفه درین مورد نیز مثل فتنه خرمیه مجبور شود او را بدفع مازیار گسیل دارد و حکومت خراسان و ماوراءالنهر را نیز بدو عطا نماید.
شکست – اما عبدالله توانست خیلی زود خود این مهم را از پیش ببرد و عصیان مازیار را مثل نقشه افشین، نقش برآب کند. مازیار برادری داشت، نامش کوهیار، که نسبت بمازیار رشک میبرد و با او کینه میورزید. وقتی سپاهیان خراسان بسرکردگی حسن بن حسین عموی عبدالله طاهر بحدود طبرستان رسیدند،کوهیار با حسن مکاتبه کرد و پیام داد که حاضر است مازیار را بآنها تسلیم کند.
وی به حسن نامه نوشت و پیام داد که در موضعی کمین کند. آنگاه مازیار را گفت که «بزنهار خواستن نزد تو میآید و در فلان موضع است، و جایی دیگر را نام برد، میخواهد با تو سخن بگوید» مازیار برنشست و بجایی که کوهیار موضع حسن را گفته بود، بدیدار او شتافت. کوهیار حسن را آگاه کرد و او با کسان خود سر راه بر مازیار بگرفت،مازیار خواست بگریزد،کوهیار نگذاشت و اصحاب حسن در او افتادند، او را دستگیر کردند و بیهیچ عهدی و جنگی اسیر نمودند(فتوح البلدان بلاذری ص ۳۳۵) و به سامرا نزد خلیفه بردند.
کشف توطئه – نوشتهاند که وقتی مازیار را بسامرا نزد خلیفه میبردند در میان راه او را مست کردند و او در آن بیخودی از ارتباط خود با افشین سخن گفت و اسرار را فاش کرد. گویند عبدالله بفرمود تا مازیار را از صندوقی که در آن وی را باز داشته بودند برآوردند «و بمجلس خود خواند و خروارهای خربزه پیش او نهاد و بااو بگفت که امیرالمومنین پادشاه رحیم است من شفیع شوم تا از جریمه تو بگذرد. مازیار گفت انشاءالله عذر تو خواسته شود، عبدالله را عجب آمد که او در مقام کشتن است بچه طمع عذر من میخواهد. بفرمود تا خوان کشیدند و شراب آوردند و کاسههای گران بدو پیمود تا مست و لایعقل
شد، عبدالله از او پرسید که امروز بلفظ شما رفت که عذر تو بخواهم اگر مرا به کیفیت آن مستظهر گردانی نشاط افزونتر خواهد گشت مازیار گفت روزی چند دیگر ترا معلوم گردد. عبدالله به تفتیش آن الحاح نمود و سوگند داد مازیار سرپوش از سرخود برداشت و گفت من و افشین خیدربن کاوس بایکدیگر از دیر باز عهد کردیم که دولت عرب بستانیم و بخاندان کسری نقل کنیم. پریروز در فلان محل قاصد افشین رسید و پیغام رسانید که در فلان روز معتصم را با فرزندان بمهمانی بخانه خود میبرم و هلاک میکنم. عبدالله او را شراب بیشتر دادتا مست و لایعقل شد بفرمود تا او را بهمان موضع بردند که بود و احوال او را در حال نزد معتصم خلیفه بنوشت…»(تاریخ طبرستان ورویان مرعشی ص ۱۵۶ چاپ پطرزبورغ) ظاهر آنست که درین روایت نام عبدالله طاهر بجای حسن بن حسین باشد در صحت این روایت جای تردید هست اما شک نیست که گرفتاری مازیار بهانهیی برای فرو گرفتن و برانداختن افشین نیز بدست کسان عبدالله طاهر گرفتار آمد. نهضت او فرو نشست و خیالهای افشین نقش برآب گردید.
جاه و حشمت افشین در بغداد مخالفان او را خیره کرده بود. مقام و منزلتی که نزد خلیفه بدست آورده بود رشک و حسادت در درباریان خلافت را تحریک میکرد. بی اعتنایی او نسبت ببعضی از نزدیکان دربار خلیفه و کوششهایی که برای کسب قدرت و استقلال میکرد،مخالفانش را بدشمنی آشکار برضد او بر میانگیخت.
دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب، چاپ دوم، برگهای 216 تا 221