تاريخ ده هزار ساله ايران (جلد دوم ) تاليف عبدالعظيم رضايي – چاپ دهم 1378
و چون مهران از ماجرا خبر يافت با سپاه خويش بگريخت و قلعه را رها كردندو چون باقيمانده سپاه عقه از عرب و عجم به قلعه رسيدند حصاري شدند و خالد با سپاه خويش بيامد و بيرون قلعه فرود آمد و عقبه و عمروبن صعق را كه اسير وي بودند همراه داشت . عقه و عمر اميد داشتند خاليد نيز چون غارتيان عرب با آنها رفتار كند و چون ديدند كه قصد آنها دارد امان خواستند و خالد نپذيرفت مگر به حكم وي تسليم شوند و آنها پذيرفتند . چون قلعه گشوده شد آنها را به مسلمانان داد كه جزو اسيران شدند و خالد بگفت تا عقه را كه پيشگروه قوم بوده بود گردن زدند تا ديگر اسيران از زندگي نوميد شوند و چون اسيران كشته وي بسرتل بديدند از زندگي نوميد شدند . پس از آن عمروبن صعق را پيش خواند و گردن او را نيز زد و گردن همه مردم قلعه را زد و هرچه زن و فرزند و مال در قلعه بود به اسيري و غنيمت گرفت .
تاريخ طبري – پوشینه ی 4 – بازگردان ابوالقاسم پاينده- چاپ پنجم 1375- ناشر اساطير- برگ 1514
<!– / message –><!– sig –>