در حملهء اعراب به گرگان (30ه=650م) مردم با سپاهيان اسلام به سختی جنگيدند بهطوريکه سردار عرب (سعيدبن عاص) از وحشت، نماز خـُوف خواند. (تاريخ طبری، ج 5، ص 2116.) پس از مدتها پايداری و مقاومت، سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعيدبن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد که «يک تن از مردم شهر را نخواهد کـُشت…» مردم گرگان، تسليم شدند اما سعيدبن عاص همهء مردم را به قتل رساند -بهجز يک تن- و در توجيه نقض عهد خويش گفت: «من قسم خورده بودم که يک تن از مردم را نکشم!»… تعداد سپاهيان عرب در حمله به گرگان هشتادهزار تن بود.( تاريخ طبری، ج 5، صص 2116-2118؛ کامل، ابن اثير، ج 3، صص 178-179.)
ملاحظاتی در تاریخ ایران، اسلام و اسلام راستین.علی میرفطروس. آلمان. چاپ اول-1998. ص:71.
حنش بن مالك گويد: سعيد بن عاص به سال سىام از كوفه به منظور غزا آهنگ خراسان كرد حذيفة بن يمان و كسانى از ياران پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم با وى بودند. حسن و حسين و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمرو عمرو بن عاص و عبد الله بن زبير نيز با وى بودند. عبد الله بن عامر نيز به آهنگ خراسان از بصره در آمد و از سعيد پيشى گرفت و در ابر شهر منزل كرد.
خبر منزل كردن وى در ابر شهر به سعيد رسيد و او نيز در قومس منزل كرد كه بصلح بود و حذيفه از پس نهاوند با مردم آنجا صلح كرده بود. سپس از آنجا به گرگان رفت كه بر دويست هزار با وى صلح كردند. آنگاه به طميسه رفت كه شهرى بود بر ساحل دريا و بتمام جزو طبرستان بود و مجاور گرگان بود و مردم آنجا با وى به جنگ آمدند و چنان شد كه نماز خوف كرد و به حذيفه گفت: «پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم چگونه نماز خوف كرد؟» حذيفه به او خبر داد و سعيد در حالى كه جماعت به حال جنگ بود آنجا نماز خوف كرد. 269) (270 در آن روز سعيد با شمشير به شانه يكى از مشركان زد كه از زير مرفقش در آمد و دشمن را محاصره كرد كه امان خواستند و امانشان داد كه يكيشان را نكشد و چون قلعه را گشودند همگى را بكشت بجز يكى، و هر چه را در قلعه بود بگرفت.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج5،ص:2117 -2116.
كليب بن خلف گويد: «سعيد بن عاص با مردم گرگان صلح كرد. آنگاه مقاومت كردند و كافر شدند و از پس سعيد كس سوى گرگان نرفت كه راه را بسته بودند و هر كه از حدود قومس به راه خراسان مىرفت از مردم گرگان در بيم و هراس بود و راه خراسان از فارس به كرمان بود و نخستين كسى كه راه را بطرف قومس گردانيد قتيبة بن مسلم بود و اين وقتى بود كه عامل خراسان شد.
ادريس بن حنظله عمى گويد: سعيد بن عاص با مردم گرگان صلح كرد و چنان بود كه گاهى يكصد هزار وصول مىكردند و مىگفتند صلح ما بر همين است و گاهى دويست هزار وصول مىكردند و گاهى سيصد هزار و گاهى اين را مىدادند و گاهى نمىدادند. پس از آن مقاومت كردند و كافر شدند و خراج ندادند تا يزيد بن مهلب سوى آنها آمد و چون بيامد كس با وى مقابله نكرد و چون باصول صلح كرد و درياچه و دهستان را بگشود با مردم گرگان نيز بر اساس صلح سعيد بن عاص صلح كرد.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج5،ص:2118
مردم گرگان در زمان عثمان بار ديگر شورش کردند و از دادن خراج و جزيه خودداری کردند.( تاريخ طبری، ج 3، ص 163.) در زمان سليمانبن عبدالملک اموی نيز مردم گرگان شورش کردند و عامل خليفه را کشتند و چنانکه گفتهايم: يزيد بن مُهلَب (سردار عرب) در سال 98 هجری (716م) با لشکری فراوان بسوی گرگان شتافت و بهقول مورخين: «40 هزار تن از مردم گرگان را بهقتل رساند. مقاومت گرگانيان چنان بود که سردار عرب سوگند خورد تا با خون گرگانيان آسياب بگرداند… پس به گرگان آمد و 40 هزار تن از مردم گرگان را گردن زد، و چون خون، روان نمیشد (برای آنکه سردار عرب را از کفاره سوگند نجات دهند) آب در جوی نهادند و خون با آن به آسياب بردند و گندم، آرد کردند و يزيدبن مهلب از آن، نان بخورد تا سوگند خويش وفا کرده باشد… پس شش هزار کودک و زن و مرد جوان را اسير کرد و همه را به بردگی فروختند… و فرمود تا در مسافت دو فرسخ (12 کيلومتر) دارها زدند و پيکر کشتگان را بر دو جانب طريق (جاده) بياويختند.( تاريخ گرديزی، ص 251؛ همچنين نگاه کنيد به: تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ج 1، ص 164؛ فتوح البلدان، صص 184189؛ تاريخ طبری، ج9، ص 3940؛ زين الاخبار، گرديزی، ص 112؛ روضة الصفا ، ج3، ص 311؛ حبيب السير، ج2، ص 169.) سالها بعد (130ه=747م) قحطبهبن شبيب (عامل خليفهء عباسی) نيز قريب 30 هزار تن از مردم گرگان را کشت.( تاريخ طبری، ج 10، ص 4577.)
ملاحظاتی در تاریخ ایران، اسلام و اسلام راستین.علی میرفطروس. آلمان. چاپ اول-1998. ص:75.
گويد: جمع ديگر باقى مانده روز و فردا را راه پيمودند و كمى پيش از پسينگاه به اردوى تركان حمله بردند، آنها از اين سمت آسوده خاطر بودند، يزيد در سمت ديگر نبرد مىكرد، ناگهان تركان از پشت سر بانگ تكبير شنيدند و همگى به قلعه پناه بردند و مسلمانان بر آنها غلبه يافتند كه تسليم شدند و به حكم يزيد تن در دادند كه زن و فرزندشان را اسير گرفت و جنگاوران را بكشت و در طول دو فرسنگ از راست و چپ جاده بياويخت و دوازده هزار كس از آنها را به اندرهز برد كه دره گرگان بود و گفت: «هر كه انتقامى از آنها مىجويد كشتار كند.» و چنان شد كه يكى از مسلمانان چهار يا پنج كس را مىكشت.
گويد: آنگاه يزيد روى خونها آب به دره روان كرد كه در آنجا آسياها بود، تا با خون آنها گندم آرد كند و قسم خويش را عمل كند، پس آرد كرد و نان كرد و بخورد و شهر گرگان را بنياد كرد.
بعضىها گفتهاند كه يزيد چهل هزار كس از مردم گرگان را بكشت، پيش از آن گرگان شهر نبود، سپس سوى خراسان بازگشت و جهم بن زحر جعفى را بر گرگان گماشت.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص:3940
اما روايت ابى مخنف چنين است كه يزيد، جهم بن زحر را پيش خواند و چهار صد كس را با وى فرستاد تا در محلى كه به آنها نمايانده شده بود جاى گرفتند، يزيد به آنها گفت: «وقتى به شهر رسيديد منتظر بمانيد و وقتى سحرگاه شد تكبير گوييد و سوى در شهر رويد كه من نيز با همه سپاه به در شهر حمله مىبرم.» و چون ابن زحر وارد شهر شد صبر كرد 543) (544 و به وقتى كه يزيد گفته بود حمله كند با ياران خود برفت و به هر كس از كشيكبانان قوم بر مىخورد او را مىكشت و تكبير مىگفت.مردم در شهر چنان وحشت كردند كه در گذشته هرگز نظير آنرا نديده بودند. ناگهان ديدند كه مسلمانان با آنها در شهرشانند و تكبير مىگويند، سخت به حيرت افتادند و خدا ترس در دلهاشان افكند، بيامدند و نمىدانستند به كدام سو رو كنند گروهى از آنها كه چندان زياد نبودند سوى جهم بن زحر آمدند و لختى نبرد كردند، دست جهم شكسته شد، اما با ياران خويش در مقابل آنها ثبات ورزيد و چيزى نگذشت كه آنها را بكشتند، بجز اندكى.
گويد: يزيد بن مهلب تكبير را شنيد و با سپاه خويش به در حمله برد جهم بن زحر دشمنان را از در مشغول داشته بود و كسى كه از آن چنانكه بايد دفاع كند آنجا نبود پس در را گشود و هماندم وارد شد و همه جنگاوران را برون آورد و در طول دو فرسخ از راست و چپ راه تنههاى درخت نصب كرد و آنها را در طول چهار فرسخ بياويخت و اهل شهر را اسير كرد و هر چه را كه آنجا بود برگرفت.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص: 3941-3940.
و هم در اين سال قحطبة بن شبيب از مردم گرگان كشتار كرد. به قولى نزديك سى هزار كس از آنها را بكشت، زيرا چنانكه گفتهاند خبر يافت كه مردم گرگان از پس كشته شدن نباتة بن حنظله اتفاق كرده بودند كه بر ضد قحطبه قيام كنند. و چون قحطبه از اين قضيه خبر يافت وارد شد و گروهى را كه ياد كردم بكشت و چون نصر بن سيار كه در آن وقت به قومس بود خبر يافت كه قحطبه، نباته را با آن گروه از مردم گرگان كشته حركت كرد و تا خوار از توابع رى برفت.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج10،ص:4577
اما دشمن از بالا نمودار شد، مسلمانان را با تير و سنگ مىزدند كه بىآنكه نبرد مهمى رخ دهد از دهانه دره هزيمت شدند. دشمن به تعقيب و طلب مسلمانان بود و آنها از پى همديگر مىدويدند و در پرتگاهها سقوط مىكردند و از بالاى كوه مىافتادند تا به اردوگاه يزيد رسيدند و به خطر اعتنائى نداشتند.
گويد: يزيد همچنان در جاى خويش بود، اسپهبد به مردم گرگان نامه نوشت و از آنها خواست كه بر ضد ياران يزيد به پا خيزند و راههاى آذوقه و ارتباط او را با عربان ببرند و وعده داد كه براى اين كار پاداششان خواهد داد.
گويد: پس مردم گرگان بر ضد مسلمانانى كه يزيد آنجا نهاده بود به پا خاستند و هر كس از آنها را توانستند كشتند، باقيمانده آنها فراهم آمدند و در يك جا حصارى شدند تا وقتى كه يزيد پيش آنها رفت همچنان ببودند.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص:3929
روايت ديگر درباره كار يزيد و مردم گرگان چنان است كه كليب بن خلف گويد:
سعيد بن عاص با مردم گرگان صلح كرد پس از آن مقاومت آوردند و كافر شدند، و پس از سعيد، كس سوى گرگان نرفت و هيچكس راه خراسان را از آن سوى بىترس و بيم از مردم گرگان نمىپيمود و راه خراسان از فارس به كرمان بود، نخستين كسى كه راه را به جانب قومش بگردانيد قتيبة بن مسلم بود به هنگامى كه ولايتدار خراسان شد.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص:3929
در همين سال يزيد بار ديگر گرگان را فتح كرد كه با سپاه وى نامردى كرده بودند و پيمان شكسته بودند.
على گويد: وقتى يزيد با مردم طبرستان صلح كرد، آهنگ گرگان كرد و با خدا پيمان كرد كه اگر بر آنها ظفر يافت از آنجا نرود و شمشير از آنها بر ندارد تا با خونشان گندم آسيا كند و از آن آرد نان كند و بخورد.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص:3937
گويد: جمع ديگر باقى مانده روز و فردا را راه پيمودند و كمى پيش از پسينگاه به اردوى تركان حمله بردند، آنها از اين سمت آسوده خاطر بودند، يزيد در سمت ديگر نبرد مىكرد، ناگهان تركان از پشت سر بانگ تكبير شنيدند و همگى به قلعه پناه بردند و مسلمانان بر آنها غلبه يافتند كه تسليم شدند و به حكم يزيد تن در دادند كه زن و فرزندشان را اسير گرفت و جنگاوران را بكشت و در طول دو فرسنگ از راست و چپ جاده بياويخت و دوازده هزار كس از آنها را به اندرهز برد كه دره گرگان بود و گفت: «هر كه انتقامى از آنها مىجويد كشتار كند.» و چنان شد كه يكى از مسلمانان چهار يا پنج كس را مىكشت.
گويد: آنگاه يزيد روى خونها آب به دره روان كرد كه در آنجا آسياها بود، تا با خون آنها گندم آرد كند و قسم خويش را عمل كند، پس آرد كرد و نان كرد و بخورد و شهر گرگان را بنياد كرد.
بعضىها گفتهاند كه يزيد چهل هزار كس از مردم گرگان را بكشت، پيش از آن گرگان شهر نبود، سپس سوى خراسان بازگشت و جهم بن زحر جعفى را بر گرگان گماشت.
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص:3940
گويد: يزيد بن مهلب تكبير را شنيد و با سپاه خويش به در حمله برد جهم بن زحر دشمنان را از در مشغول داشته بود و كسى كه از آن چنانكه بايد دفاع كند آنجا نبود پس در را گشود و هماندم وارد شد و همه جنگاوران را برون آورد و در طول دو فرسخ از راست و چپ راه تنههاى درخت نصب كرد و آنها را در طول چهار فرسخ بياويخت و اهل شهر را اسير كرد و هر چه را كه آنجا بود برگرفت.
على گويد: يزيد به سليمان بن عبد الملك نوشت:
«اما بعد، خدا براى امير مؤمنان فتحى بزرگ پيش آورد و با مسلمانان كارى نكو كرد، نعمت و احسان پروردگارمان را سپاس كه در ايام خلافت امير مؤمنان بر گرگان و طبرستان غلبه رخ داد، در صورتى كه شاپور ذو الأكتاف و خسرو پسر قباد و خسرو پسر هرمز و فاروق، عمر بن خطاب، و عثمان بن عفان و خليفگان، پس از آنها از اين كار وامانده شدند، تا خدا اين فتح را نصيب امير مؤمنان كرد كه مزيد كرامت و نعمت خدا درباره وى بود، از خمس غنايمى كه خداى به مسلمانان داد، از آن پس كه هر حقدارى حق خويش را از غنيمت ببرد، شش هزار هزار پيش من هست كه آن را پيش امير مؤمنان مىفرستم، ان شاء الله.»
تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش.ج9،ص:3941