چنانکه وقتی حمزة بن آذرک بر ضد این ناروایی ها که می رفت، برخاست و گفت، «مگذارید که این ظالمان بر ضعفا جور کنند» در خراسان و سیستان و کرمان بسیاری از ستمدیدگان دعوت وی او را با شور و علاقه اجابت کردند. درباره این حمزه و و جنگهای او آنچه در کتابها آمده است پریشان و شگفت انگیز و درهم است.
دلاوریهای او که سالها بیم و وحشت در دل خلیفه افکنده بود، گویا منشأ داستان «امیر حمزه» شده باشد. نوشته اند که او از نسل زوبن طهماسب بوده است. (تاریخ سیستان ص 156) بسیاری از کسانی نیز که با او بودند، ایرانیان بودند. نکته جالب توجه آنستکه در قیام این خوارج، ایرانیانی که از دستگاه خلافت ناراضی بودند، با عربان همداستان میشدند و هرگز ملاحظه برتری های نژادی در میان نبود. خاصه که بیشتر خوارج لازم نمی دانستند خلیفه مسلمانان از عرب و قریش باشد و همین امر موجب انتشار مبادی و تعالیم آنها در میان ایرانیان بود. (خوارج که در عهد بنی امیه خطری بزرگ بودند، در دوره عباسیان چندان جنب و جوش نداشتند و فتنه آنها نیز دوام نمی یافت. در باب مذهب و اصل و منشاء آنها بین اهل تحقیق خلاف هست در هر حال در امر خلافت آراء خاصی شبیه بنوعی جمهوری طلبی داشته اند و از حیث صلابت در عقیده شبیه بفرقه پیوری تین بوده اند. برای اطلاعات بیشتری در باب آنها ر.ک: عمر ابوالنصر: الخوارج فی الاسلام طبع بیروت 1949 – نیز رجوع شود بقسمت اول کتاب:Welhausen: Die Religiosplitischen oppositionpartein 1901 و همچنین بقاله «خوارج» در Shotet Encyclopedia of IsIslam P 246 که در آن از مأخذ تازه تر هم نام رفته است)
درباره آغاز کار حمزه چیز روشنی در تاریخها نیست. مینویسند که او در دوره حکومت علی بن عیسی بر خراسان، در سیستان برخاست. گفته اند که «یکی از عمال آنجا بی ادبی ها کرد حمزه عالم بود و بر او امر معروف کرد، آن عامل خواست که او را تباه کند، آخر عامل کشته شد» (تاریخ سیستان ص 156) فرمانروایی علی بن عیسی در خراسان با ظلم و قساوت بسیار توأم بود. از این رو در هر گوشه بر ضد او شورش و آشوبی برخاست اما خوارج چون قیام بر حکومت جائر را واجب می دانستند در مخالفت خویش بیش از سایر فرقه ها تعصب نشان میدادند.
داستان جنگهای حمزه در کتابها بتفصیل آمده است. مینویسند که وقتی عامل خلیفه از بیم او از سیستان گریخت حمزه «مردمان سواد سیستانرا همه بخواند و بگفت یک درم خراج و مال بیش بسلطان مدهید چون شما را نگاه نتواند داشت. و من از شما هیچ نخواهم و نستانم که من بر یکجای نخواهم نشست.» (همانجا ص 158) عمال خلیفه با آنکه بارها در برابر وی بزانو درآمددند هرگز از تعقیب وی نمی آسودند. جنگهای بسیار رخ داد و بسیاری شهرها چندین بار دست بدست گشت. درینگونه حوادث، هر دوطرف خشونت و قساوت بسیار نشان میدادند. خوارج در شهرها و قریه ها بر هیچکس ابقا نمیکردند و حتی کودکان دبستان را نیز را از دم تیغ میگذراندند و دولتیان نیز از آنها انتقام سخت میکشیدند. گاه کودکان را با معلم در مسجدها محصور میکردند و مسجد بر سر ایشان فرود میآوردند. (تاریخ بیهق، ص 45) در بعضی جاها نیز خانه ها را آتش میزدند، و مردی را بر دو درخت که بهم میآوردند می بستند و سپس آن دو درخت می گشودند، تا پاره از آن بر هر درختی بماند… (کامل، ج 5 ص 102 چاپ مصر) خلیفه و یارانش را، بلکه هرکس را نیز که راضی بحکم خلیفه بود کشتنی می دانستند. (مقالات اشعری ج 1 ص 165، طبع مصر) و از اینرو کسانیکه فرمانروایی جابرانه علی بن عیسی و فرزندان او در خراسان ناراضی بودند، به یاری حمزه برخاستند. وقتی کار خوارج در خراسان بالا گرفت علی بن عیسی در این کار فرو ماند. ناچار نامه یی بهارون نوشت و وی را «آگاه کرد که مردی از خوارج سیستان برخاسته است و بخراسان و کرمان تاختن ها همی کند و همه عمال این سه ناحیت را بکشت و دخل برخاست و یکدرم و یک حبه از خراسان و سیستان و کرمان بدست نمی آید» (تاریخ سیستان ص 160)
قیان خوارج در خراسان چنان مایه بیم و نگرانی خلیفه شد که برای فرو نشاندن آن بتن خویش روانه آندیار گشت در ری علی بن عیسی که مورد سخط واقع شده بود با تقدیم هدایا و تحف او را راضی نمود و امارت خراسان را برای خود حفظ کرد. اما چندی بعد معزول شد در حالی که کار از کار گذشته بود. جور و بیداد علی بن عیسی خرانسانرا چنان برآشفته بود که بآسانی آرام و سکون نمیپذیرفت. این موج طوفان خیز خشم و سرکشی که در خراسان و سیستان و کرمان می جوشید بغداد را بسختی تهدید میکرد و خلیفه خود مایه این همه نارضاییها را که بیداد عاملان بود میدانست و نمی خواست چاره درستی بجوید. در نامه هایی که از گرگان بعنوان امان نامه و اتمام حجت برای حمزه فرستاد میتوان این نکته را بخوبی دریافت. جوابی نیز که حمزه بوعد و وعیدهای خلیفه خلیفه داد نشان میدهد که خشم و نارضایی مردم از عمال خلیفه تا چه اندازه موجب اینگونه طغیانها وسرکشی ها بوده است و مخصوصا از آن بخوبی برمی آید که این خشم و نارضایی ها برای فرقه هایی نظیر خوارج تا چه اندازه نقطه اتکاء مناسبی بوده است. در این نامه حمزه بخلیفه چنین مینویسد که «آنچه از جنگ من با کارگزارانت بگوش تو رسیده است نه از آن است که من در ملک تو سر منازعه دارم یا رغبتی بدنیا در دلم باشد که بدینوسیله بخواهم بدان دسترس یابم و درین کار برتری و نام و آوازه نیز نمیجویم. حتی با آنکه بد سیرتی عمال تو در رفتار با کسانی که تحت حکم و ولایتشان هستند، بر همه آشکار است و آنچه آنها از ریختن خونها و ربودن مالها و تبهکاریها و نارواییها پیش گرفته اند معلوم همگان است من بسرکشی، بر آنها پیشی نجسته ام و گمان میکنم آنچه از حال خراسان و سیستان و فارس و کرمان بتو رسیده است مرا از سخن درین باب بی نیاز میکند» (تاریخ سیستان ص 166) در این زمان آتش خشم و نفرت چنان بالا گرفته بود که فرونشاندن آن آسان بنظر نمی رسید با مرگ خلیفه همچنان خراسان در چنگال آشوب و ناامنی رنج میبرد و هر روز برای اظهار نارضایی خویش بهانه تازه یی می یافت. حتی رافع بن لیث را که عرب بود چون بر ضد دربار خلیفه در سمرقند سر بشورش برآورد مردم یاری کردند و داستان قیام او در تاریخ معروف است.
این خشم و نومیدی که در دوره هارون بر اثر بیرحمی و عیاشی و تجمل پرستی او فزونی میگرفت سرانجام ایرانیانرا بچاره جوییهای تازه برانگیخت. گویی هنگامیکه بغداد در ظلمت و سکوت «شبهای عربستان» مست رؤیاهای شیرین و غرورانگیز خویش بود در خراسان و سیستان و طبرستان و آذربایجان سپیده دمیده بود.
در پشت باروهای سر به فلک کشیده دارالخلافه ماجراهای «هزار و یک شب» رخ می داد، امیران و وزیران بدستبوس «بوزینگان امیرالمؤمنین» مفتخر می شدند، توانگران و بزرگان بخدمت و طاعت بندگان خلیفه مباهات میکردند. شاعران و مسخرگان و متملقان و دروغ گویان بازار گرمی داشتند. طلاهایی که از اطراف و اکناف کشور بعنوان خراج و هدایا مثل سیل ببغداد می آمد مانند باران بر مطربان و شاعران و خنیاگران و دلقکان و عیاران شهر فرو میریخت. برین خوان یغمائیکه که جور و استبداد خلفا در بغداد گسترده بود ترک و تازی و دهقان شریک بودند. در کنار گرسنه چشمان عرب آزمندان عجم جای داشتند، هر که در بغداد بود و با درگاه خلیفه نسبت و ارتباطی داشت ازین تاراج و چپاول بهره یی میبرد.
دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب، چاپ دوم، برگهای 174 تا 177